در بررسي هايي كه از آثار روانشناسي به عمل آورده ايم، به اين نتيجه رسيده ايم كه مسـئلة رشـد اخلاقي در اكثر اين آثار با دو مقولة رشد اجتماعي (يعنـي چگـونگي ارتبـاط بـا ديگـران ) و رشـد شناختي (چگونگي قضاوت دربارة رفتار خود و ديگران) مرتبط شده است.
مطابق اين ديدگاه ها دو مقولة رشد اخلاقي و رشد اجتماعي مرتبط با يكديگرند و روانشناسان معمولاً اين دو مقولـه را در يك مجموعة واحد مورد بررسي قرار داده اند. از اين ديدگاه، همراه با رشد شناخت خود و هويـت خود، فرد به تدريج تصوري از خويشتن در ميان ديگران و در ارتباط با ديگران پيدا مي كند كه ايـن ، تصور يكي از پايه هاي شكل دهندة مناسبات اجتماعي و اخلاقي او بـا ديگـران اسـت.
مطابق تعريفي كه در روانشناسي معمول است، رشـد اخلاقـي حـاكي از جريـان دسـتيابي بـه احساس عدالت در رابطه با ديگران، درستي يا نادرستي اين يا آن امر و چگونگي رفتار فرد در هـر يك از اين امور است. در اين تعريف، آن گونه كه روانشناساني چون پياژه ، كلبرگ و گیلیگان مـي گوينـد، رشد اخلاقي به معناي تغيير در چگونگي استدلال كودكان در امور اخلاقي، نگرش آنان نسـبت بـه قانون شكني، و رفتار آنان در مواجهه با مسـائل اخلاقـي اسـت .
آن گروه از روانشناسان كه به تحـولات مرحلـه اي در رشـد آدمـي معتقدنـد ، رويكردهـايي را دربارة تحول اخلاقي مطرح ساخته اند.
+ نوشته شده در شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت 21:14 توسط جعفر هاشملو
|