سبک های مقابله ای مذهبی

مقابله مذهبی به عنوان روشی تعریف شده است که فرد از منابع مذهبی مانند دعا و نیایش، توکل و توسل به خداوند برای مقابله با استرس ها استفاده می کند (پارگامنت،2000). یافته های اخیرنشان داده اند ازآن جا که این نوع مقابله ها، هم به عنوان منبع حمایت عاطفی وهم وسیله ای برای تفسیرمثبت حوادث زندگی هستند و می توانند به کارگیری مقابله های بعدی راتسهیل نمایند (اعتمادی، 1394). مقابله دینی منبع درونی جستجوی معنا در زمان استرس است که منجر به رشد صمیمیت با خدا و دریافت مفهوم زندگی و کسب آرامش می­ شود (پارگامنت، 1997). مقابله دینی به عنوان روشی که از منابع دینی مانند دعا, نیایش, توکل و توسل به خداوند و برای مقابله استفاده می کند, تعریف شده است (شعاع کاظمی و مومنی جاوید،1388).

ادامه نوشته

مبانی نظری روانشناسی مقابله ای

انواع مقابله شامل مقابله كارآمد،مقابله متمركز بر مسئله :مقابله فعال،مقابله مبتني بر برنامه ريزي ، مقابله بردبارانه و مقابله جستجوي حمايت اجتماعي كارآمد و مقابله متمركز هيجان :مقابله مبتني ر جستجوي حمايت عاطفي ، مقابله مبتني بر تفسير مجدد مثبت ، مقابله مبتني بر مذهب و مقابله مبتني بر پذيرش و مقابله ناكارآمد : پرداختن به احساسات دردناك از طريق تفكر آرزومندانه ، استفاده از دارو براي فرار از رنج ، تفكرمنفي ، رفتارهاي تكانشي، عدم درگيري ذهني و رفتاري و مقابله به صورت انكار شرح داده مي شود .

ادامه نوشته

نظریه های روانشناسی ریچارد دیویدسون

ریچارد جی دیویدسون ( Richard Davidson ) متولد 12 دسامبر 1951 ، استاد روانشناسی و روانپزشکی در دانشگاه ویسکانسین – مدیسون و مدیر آزمایشگاه تصویربرداری مغز و رفتار ویزمن و آزمایشگاه علوم اعصاب عاطفی و همچنین موسس و رئیس مرکز ذهن های سالم است . متولد خانواده یهودی که در بروکلین نیویورک است , ریچارد "ریچی" دیویدسون دبیرستان میدوود درس خوانده است . بین سالهای 1968–1971 ، وی به عنوان دستیار تحقیقات تابستانی در آزمایشگاه خواب در این نزدیکی مرکز پزشکی میمونیدس کار کرد ، کار او ، پاک کردن الکترودهایی که برای بدن افراد در مطالعات خواب سوار شده بود . دیویدسون مدرک لیسانس خود را در سال ۱۹۷۲ از دانشگاه نیویورک دریافت کرد و دکترای خود را دریافت کرد. در رشته شخصیت، آسیب شناسی روانی، و فیزیولوژی روانی در سال ۱۹۷۶ از دانشگاه هاروارد، جایی که او با دانیل گولمن و گری شوارتز کار کرد. او در هاروارد تحت راهنمایی دیوید سی مک کللند و تحت تاثیر نورمن گشویند و Walle J. H. Nauta بوده است . او از سال 1984 تا بحال استاد روانشناسی و روانپزشکی ویلیام جیمز و ویلاس در دانشگاه ویسکانسین-مدیسون است. او همچنین موسس و رئیس مرکز ذهن سالم است.

ادامه نوشته

نظریه های روانشناسی شناختی و رشدی خوان پاسکوال - لئونه

خوان پاسکوال-لئونه (متولد 1933 در اسپانیا ) یک روانشناس مغز و اعصاب در حال رشد و بنیانگذار رویکرد نئوپیاژه ای در رشد شناختی . وی این اصطلاح را به ادبیات معرفی کرد و پیش بینی های کلیدی نئوپیاژه در مورد توجه ذهنی و حافظه فعال را در زمینه رشد رشد ارائه داد. از درون "پردازش وظیفه افراد". وی این چشم انداز را "فرابوژه" می نامد ، و آن را با دیدگاه ناظر خارجی مقایسه می کند. مدل سازی فرا سوژگی به تجزیه و تحلیل وظیفه ارگانیکال علی نیاز دارد. وی با استفاده از این روش تمایزهای بین یادگیری (از جمله یادگیری توابع اجرایی) ، فرایندهای رشد و نمو و حافظه فعال ، مطالعه روابط متقابل آنها را از نظر ارگانیسم سازنده-رشد ، روشن کرد. روشهای نظری و تجربی تحقیق و نظرات سازنده گرا در مورد معرفت شناسی علمی منجر به طرح نظریه اپراتورهای سازنده (TCO) ، مدل علی کلی عصبی روانشناختی وی با توجه به عملگرهای ارگانیسم ، طرح ها و اصول شد. پاسکوال-لئونه در دانشگاه والنسیا پزشکی را تحصیل کرد ، با تخصص روانپزشکی و عصب شناسی در سانتاندر ، در ساحل شمالی اسپانیا و پاریس . سوابق وی به عنوان پزشک پزشکی و روانپزشک اعصاب و تجربه تحصیل در روانشناسی با ژان پیاژه ، به درک پیچیده ای از نظریه پیاژه کمک کرد. ؛ و منجر به توسعه تئوری اوپراتورهای سازنده شد - گسترش و ارایش ارگانیکال عللی که در کنار هم ، ایده های مربیان وی پیاژه و هرمان ویتکین ایده ها را ادغام می کند.

ادامه نوشته

نقش زن در تربيت فرزند از ديدگاه نهج البلاغه

در آموزشگاه بزرگ حیات نقش اول در تعیین ساختار شخصیت كودك برعهده مادر است. او محور عاطفی خانواده را در ید قدرت خویش دارد و محبتش سبب رشد عاطفی می گردد. حاصل این ویژگی و نقش پذیری كودك از افعال و اقوال مادر است، كه آینده او رامعنی می بخشد و از طریق تجلی صفات ثانویه می تواند، انسان هایی وارسته و زنان و مردانی بزرگ و با فضیلت به حیات اجتماعی و تاریخ بشری تقدیم و نقش مستقیم خود را در 

ادامه نوشته

نظریه ﺑﺎﻣﺮﯾﻨﺪ در مورد شیوه هاي فرزندپروري

اکثر والدین می خواهند فرزندانشان را به نحوي پرورش دهند که از نظر اجتماعی و شخصیتی رشد یابند، آنها ممکن است در کوشش براي کشف بهترین روش، دچار ناکامی یا موفقیت شوند. متخصصان رشد، تحقیقات زیادي را در مورد شیوه هاي والدینی که باعث رد اجتماعی و شایستگی در فرزندان می شود، انجام داده اند. به عنوان مثال: در اوایل دهه 1930 جان واتسون در مورد والدینی که با فرزندانشان خیلی با محبت و مهربان 

ادامه نوشته

سبک هاي والدگري

شیوه هاي تربیتی، کنترل و اداره کودکان توسط والدین بدون شک یکی از مهمترین عوامل به وجود آمدن مشکلات رفتاري کودکان است، به عبارتی دیگر مشکلات شخصیتی و عاطفی والدین خود محتاج کمک وارائه راه حل ها و راهنمایی هاي گسترده باشد قبل از آنکه این والدین قادر باشند تا گرمی و صمیمیت مورد نیاز 

ادامه نوشته

نظريه اسناد

نظريه اسنادي ، روي آوري شناختي است كه روند ادراك عليت رفتار را بررسي مي كند، از اين رومفاهيم آن بيشتر در زمينه ادراك فرد و رفتار متقابل اجتماعي است كه در چهار چوب روانشناسي اجتماعي كاربرد فراوان دارد (خداپناهي ،1379).

طبق ديدگاه نظريه پردازان اسنادي ، موجودات انساني ميلي اساسي براي تعبير و توجيه دنيايشان

ادامه نوشته

شیوه های فرزند پروری

رابطة والدین اعم از آموزشی یا غیر آموزشی با فرزندان، رابطه ای یکسان و بر طبق یک الگو و مدل خاصی نیست. بر اساس تحقیقی در فرانسه، این مدلها در ارتباط با طبقة اجتماعی خانواده ها می باشند. (ژیفو لوواسور, 1995)

به گفتة کاستلان "یک مدل فرزند پروری در همة خانواده ها وجود ندارد. بلکه به تعداد خانواده ها, تعداد

ادامه نوشته

مقدمه فرزند پروری

انسانها (کودکان) در بَدو تولد مانند کاغذ سفیدی هستند که هنوز چیزی بر روی آن نوشته نشده است. (راموز, 1976 : 119) هر آنچه که ما بر روی آنها بنویسیم, در آینده همان را خواهیم خواند. به عبارت دیگر، شخصیتِ اجتماعی و فرهنگیِ فرزندان توسط : خانواده، مدرسه، رسانه ها و محیط های اجتماعی دیگر ساخته

ادامه نوشته

نظریه منبع کنترل جولیان راتر

راتر دریافت که برخی افراد معتقدند تقویت کننده ها به اعمال خودشان بستگی دارند در حالی که دیگران باور دارند که تقویت کننده های آنها به وسیله دیگران و نیروهای بیرونی کنترل می شوند. او این مفهوم را منبع کنترل (locus of control) نامید. افرادی که با عنوان شخصیت های دارای منبع کنترل درونی توصیف شده اند، معتقدند تقویتی که دریافت می کنند تحت کنترل رفتارها و نگرشهای خودشان قرار دارد. آنهایی که از شخصیت منبع کنترل بیرونی برخورداند

ادامه نوشته

رویکرد ها و نظریه های متفاوت درباره منبع کنترل

نظریه ها درباره ماهیت رفتار انسان و موضوع کنترل شخصی اظهارات متفاوتی دارند. رویکردهای انسان گرا  در رفتار اجتماعی معتقدند که آدمیان موجوداتی هشیار و معقول هستند که توسط نیروهای ناهشیار یا تجربیات گذشته کنترل نمی شوند و در نظام انسان گرایی تمایلات و ارزشهای انسانی در درجه اول اهمیت

ادامه نوشته

تعهد از دیدگاه برزونسکی

برزونسکی (2003) معتقد است که در الگوي ارائه شده توسط مارسیا (1966) در زمینه تعهد ، به "فرد" توجه کمی شده است، در حالی که تحقیقات شناختی اجتماعی نشان داده اند تعهدات فردي ثابت تا خود اطمینانی ممکن است نقش مهمی در عملکرد و بهزیستی ایفا نماید.

طبق نظر برکمن (1987) تعهد "رفتارهاي فرد را در شرایطی که وسوسه می شود طور دیگري رفتار کند ثبات می بخشد". این چارچوب بازبینی، ارزیابی و تنظیم می شود .تحقیقات نشان داده است که میزان بالاي تعهد یا تصمیم گیري هشیارانه و مقابله متمرکز بر مسئله رابطه مثبت و با تعویق به توجیه عقلانی و اضطراب

ادامه نوشته

انواع سبک هاي پردازش هویت

برزونسکی (2003) با تاکید بر تفاوت هاي فردي در شکل گیري هویت بیان می کند که نوجوانان در رویارویی با مسائل مربوط به خود هویت ، سه جهت گیري متفاوت یا سه سبک پردازي مختلف را انتخاب می کنند :

الف) سبک اطلاعاتی

سبک هویتی که بیشترین انطباق با خود به همراه دارد، سبک اطلاعاتی است. نوجوانانی که از سبک اطلاعاتی استفاده می کنند به طور فعال به جستجو و ارزیابی اطلاعات مربوط به خود می پردازند. آنها تمایل دارند به بررسی راه حل هاي چندگانه و جستجو درباره نقش هاي گوناگون ( قبل از اینکه به آنها متعهد 

ادامه نوشته

نظریه هویت مارسیا

مارسیا (1980) دیدگاهی ساخت و سازگرایانه از « هویت من » اختیار کرد وي هویت را به عنوان یک ساختار خود درونی با سازمانی پویا از سائق ها، توانایی ها، عقاید، تاریخچه فردي تصور کرد. مارسیا بر اساس مطالعاتی که با دانشجویان دانشگاه انجام داد، به دلیل پیچیدگی مفهوم هویت آن را از چند بعد و زاویه مورد بررسی قرار داد. مارسیا بر اساس دو متغیر فرآیندي اکتشاف و تعهد چهار نوع وضعیت هویتی را مفهوم سازي کرد.

ادامه نوشته

نظریه هویت یابی اریکسون : هویت در برابر سردرگمی نقش

اریکسون (1968) اولین کسی بود که هویت را به عنوان پیشرفت مهم شخصیت نوجوان و گامی مهم به سمت تبدیل شده به بزرگسالی ثمره بخش و خوشحالی تشخیص داد. تشکیل هویت عبارت است از اینکه مشخص کنید چه کسی هستید. براي چه چیزي ارزش قائلید و تصمیم گرفته اید چه مسیري را در زندگی دنبال کنید. یک متخصص ،هویت را به صورت نظریه روشنی درباره خویشتن به عنوان عاملی منطقی توصیف کرد عاملی که بر اساس عقل عمل می کند، مسئولیت این اعمال را نیز می پذیرد و می تواند آنها را توجیه کند این جستجو براي آنچه دربارة خود درست و واقعی است، انتخاب هاي

ادامه نوشته

عاطفه و سبک هاي تفکر

عاطفه نه تنها بر محتواي شناخت و رفتار ( آنچه که فکرمی کنیم و انجام می دهیم ) ، بلکه بر فرآیند شناخت یعنی چگونگی تفکر نیز تاثیر می گذارد.

باور اولیه این بود که خلق مثبت به سادگی موجب ایجاد شیوه ي تفکر سطحی،آرام و کند می شود بدین معنا که اگر عاطفه خوشایند شکل بگیرد، ما به تلاش خاص و زیادي نیاز نداریم، اما عاطفه ناخوشایند هشداري است مبنی بر اینکه بایستی دقیق و مراقب بود.

با این وجود، یافته هاي جدید نشان می دهند که عاطفه مثبت از افراد، متفکرینی سطحی و کند و ساده لوح نمی سازد، بلکه به نظر می رسد که احساسات خوشایند و مثبت، شیوه ي خاصی از تفکر

ادامه نوشته

تفکر عاطفی

از خیلی مدت ها قبل فلاسفه اي همچون ارسطو ، سقراط ، افلاطون ، دکارت ، سنت آگوستین ، کانت ، پاسکال مجذوب موضوع نقش عاطفه در تفکرو رفتار شده اند. افلاطون اولین کسی بود که فکر می کرد عاطفه جنبه ي بسیار ابتدایی و حیوانی انسان است که با عقل و منطق سازگار نیست. تدوام این عقیده که عاطفه تضعیف کننده تفکر منطقی است، مدیون عقاید فروید و دیگران است.

نویسندگانی چون آرتور کاستلر ، حتی معتقد بودند که ناتوانی ما در آگاهی نسبت به واکنش هاي عاطفی خشن و غیرطبیعی و نیز ناتوانی در کنترل آنها ، به دلیل بروز اشکال در جریان رشد نظام اعصاب

ادامه نوشته

تنوع فرهنگی در رابطه با فرزند پروری

به رغم اتفاق نظر زیاد در مورد مزایای فرزند پروری مقتدرانه ، گروههای قومی اغلب عقاید وشیوه های فرزند پروری خاص خودشان را دارند . برخی از آنها توقعات متفاوتی دارند که وقتی ارزشهای فرهنگی و شرایط زندگی خانوادگی آنها را در نظر می گیریم ، سازگارانه هستند.

ادامه نوشته

سلطه جویی والدین مانع بروز خلاقیت فرزندان

والدین سلطه جو وظیفه خود می دانند که رفتار خارجی کودکانشان را تحت کنترل درآورند . آنها نسبت به فرزندان خود احساس مسئولیت گرده و این احساس مسئولیت اکثرا به احساس قدرت مطلق منتهی می شود .

ادامه نوشته

سبك هاي فرزند پروری  و خلاقیت

خلاق بودن كودكان ، تحت تاثير عوامل محيطي بويژه نگرش و شيوه هاي پرورشی و تربيتي والدین است مطالعه ارتباط اين دو متغيير، همواره مد نظر پژوهشگران بوده و هست . شواهد حاكي است خانواده مهم ترين نقش را در كنترل و هدايت تخيل و ظهور خلاقيتها ايفاء مي كند .

ادامه نوشته

منشا ديدگاه هاي نظري در مورد سبکهاي فرزندپروري

به طور کلي انواع ديدگاههاي موجود در زمينه تربيت فرزند، در سه ديدگاه متباين درباره طبيعت مادرزادي کودک ريشه دارند: 

1- سرشت شرور     

2- لوح سفيد   

3- سرشت سليم    

اين ديدگاه ها به ترتيب از اصول مسيحيت ،ديدگاه هاي تجربي لاک و فلسفه انسان گرايي روسو نشات گرفته اند. با وجود اين در عهد عتيق ، در خصوص کودکان تا حدي دوگانگي به چشم مي خورد . از کودکان به عنوان عطيه الهي و مايه افتخار خانواده نيز ياد شده است (استافورد ،1993،به نقل از مجد،1383).اين تناقض لاينحل زمينه را براي ناسازگاري موجود بين کنترل والدين و محبت به کودک که تا زمان حال باقي مانده است ،مهيا ساخت(بورتسلمن ،1983،به نقل از مجد،1383).    

لاک مدعي است که کودکان نه ضد اجتماعي اند نه جامعه پسند ، بلکه غير اجتماعي اند. بنابراين تربيت کودک مسئووليت سنگيني را بر دوش والدين مي گذارد . لاک (1964) والدين را به اعمال قدرت منطقي و استفاده آگاهانه از رخدادهاي محيطي به منظور کسب اهداف معين تشويق مي کرد. او به طور قاطع بر اهميت نقش والدين به عنوان عوامل وترسيم کنندگان الکوهاي مناسب تاکيد مي ورزد. وي نخستين کسي بود که ديدگاه قالب اجتماعي را بيان کرد. لاک همچنين به اظهار لطف و محبت والدين نيز توجه داشت. او تحليل رشدي حساسي از روابط بين والدکودک فراهم آورد و اظهار داشت که روابط در اوايل زندگي بايد بر اساس قدرت بنا شود ،اما با رشد کودک به سوي رابطه اي بر مبناي دوستي و برابري سوق يابد.(جنسن و استرن،1986;به نقل از مجد1383).    

روسو کودک را به عنوان موجودي فعال ،مکتشف و داراي سرشتي سليم توصيف کرد که اجتماع فاسد بزرگسالان آن را به تباهي مي کشاند. آيين طبيعت گرايي رمانتيک از نظريات برجسته روسو سرچشمه گرفته است. نظراتي چون " هيچ گاه کودک راتنبيه نکنيد ،چرا که او معناي اشتباه کردن رانمي داند".(بورتسلمن،1983،به نقل از مجد،1383)    

پيامد ضمني طبيعت گرايي رمانتيک آن بود که کودک را با ابزارهاي خودش رها سازيم که اين امر بهترين مسير براي رشد اخلاقي و اجتماعي او محسوب مي شود. بدين ترتيب والدين وظيفه دشواري را به عهده نداشتند. والديني که از روسو پيروي مي کردند ، ظاهرا مجاز به سهل انگاري و مسامحه بودند. روسو اعتقادي به رشد بي بندو بارانه نداشت و معتقد بود تربيت بايد در شرايط آزاديهاي محدود شده اعمال شود. طبيعت گرايي رمانتيک هنوز به موجوديت خود ادامه مي دهد و اکنون موضوع برخي از پرطرفدارترين راهنماهاي تربيتي را بخود اختصاص داده است(گوردون46،1970،به نقل از دارلينگ واستنبرگ،1993). 

سبک های فرزند پروری بالدوين ، کلهورن و بريس

بالدوين ، کلهورن و بريس (1950) سه بعد مختلف را در فضاي رواني بين اوليا و کودک مشاهده نموده اند که اين سه بعد عبارتند از: 
  الف- پذيرش و طرد کردن:

اين بعد شامل گرمي و صميميتي است که اوليا نسبت به فرزند خود ابراز مي کنند. تحقيقات بين فرهنگي نشان مي دهد در اين مورد تفاوتهاي چشم گيري بين ملتها و حتي گروههاي يک جامعه وجود دارد. 
  ب- توجه و بي توجهي:

اين بعد به ميزان شدت محافظت، مراقبت و توجه اوليا نسبت به کودک مربوط مي شود. اين حالت مي تواند از مراقبت و مواظبت شديد اوليا از کودک در مورد روبرو شدن با مشکلات و مسايل زندگي شروع شود و تا بي اعتنايي، عدم مراقبت و بي توجهي افراطي ادامه يابد. 
  ج- ديکتاتوري و دموکراسي:

اين بعد به ميزان مشارکت کودک در فعاليت ها و تصميمات خانواده مربوط مي شود. بعضي از خانواده ها با کودکان خود به حالت دستوري رفتار مي کنند اما بعضي ديگر به کودک اجازه تصميم گيري، مداخله، اظهارنظر و ابراز وجودنمي دهند.  

ابعاد سبک های فرزند پروری

بامريند (1991 و 1986 و 1978) در يک رشته مطالعات برجسته دريافت که شيوه هاي مختلف فرزندپروري در دو بعد با هم تفاوت دارند (دارلينگ و استينبرگ، ;1993 مکوبي و مارتين، ;1983 شيفر، ;1959 نقل از زيگلمن، 1999). 
1- بعد پذيرندگي - پاسخ دهندگي:

پاسخ دهندگي اشاره به درجه اي دارد که والدين به نيازهاي فرزندانشان پاسخ مي دهند (مکوبي و مارتين، 1983). اين تجربه والديني اشاره مي کند که حمايت کننده هستند و به نيازهاي فرزندان حساس اند. آنها محبت و تحسين و تمجيد را هنگامي که فرزندان نياز دارند، براي آنها فراهم مي کنند. والدين پذيرنده - پاسخ دهنده، خونگرم و مهربان بوده و همواره لبخند مي زنند. بچه ها را تشويق مي کنند و در صورت لزوم وقتي که فرزندشان بدرفتاري مي کند، با آنها به طور انتقادي برخورد مي کنند. اما والديني که کمتر پذيرنده و پاسخ دهنده هستند، اغلب به سرعت انتقاد مي کنند و فرزندانشان را تنبيه و تحقير کرده و ارتباط کمتري با آنها دارند و به طور کلي آنها را ناديده مي گيرند. 
2- بعد توقع داشتن - کنترل:

توقع داشتن اشاره مي کند به درجه اي که والدين انتظارات و درخواست هايي از فرزندان خود دارند و به رفتار مسئولانه بچه ها دلالت دارد (مکوبي و مارتين، 1983). اين والدين استانداردهاي زيادي براي کودکان تعيين مي کنند و انتظار دارند فرزندان به آن استانداردها دست يابند (برجعلي، 1380). اما والديني که توقع کمتري دارند و کنترل کننده اند، به عنوان والدين سهل گيرناميده مي شوند. خواسته ها و تقاضاي آنها از فرزندانشان کم است و به آنها اجازه مي دهند عقايد و هيجانات شان را بروز دهند (زيگلمن، 1999). 
  ابعاد فرزندپروري در چارچوب روابط والد - کودک نيز مورد بررسي بوده است. تاثير محيط خانواده بر رشد کودک اغلب به وسيله مشاهده تعامل والد - فرزند صورت مي پذيرد.  

در اين مشاهدات هم ويژگي هاي رفتاري والدين به وسيله دو بعد ارزيابي شده است.  

الف- پذيرش (گرمي) که شامل حمايت و پرورش عاطفه مثبت بين والد و کودک مي باشد;
ب- کنترل: شامل آن دسته از رفتارهاي والدين است که رفتار کودک خود را هدايت مي کنند; مانند راهنمايي و کنترل، بازدارنده يا تسهيل کننده (کنين و همکاران; نقل از هيبتي، 1381). 
  

بعد گرم بودن والدين : گرمي والدين به عنوان يکي از جنبه هاي مهم شيوه هاي فرزندپروري والدين در نظر گرفته مي شود که با شايستگي کودکان ارتباط دارد. اين بعد نيرومندترين و دائمي ترين اثرات را بر رشد کودک دارد. والديني که در درجه بالايي از اين بعد قرار دارند، نسبت به کودکان خود بامحبت هستند و آنها را مي پذيرند. اما والديني که در درجه کمي از اين بعد قرار دارند نسبت به فرزندان خود سرد و طرد کننده هستند (مظلوم، 1381) 
  بلسکي (نقل از سانتروک و يوسن، 1992) بيان مي کند که گرم بودن موثرترين بعد والدين در دوران نوزادي است که نه تنها کنش روان شناختي سالم را در طول دوره رشد پرورش مي دهد، بلکه شالوده اساسي تجربيات آينده در آن قرار مي گيرد. 
  والديني که گرم هستند از تشويق و پاداش استفاده مي کنند و از فرزندان خود خيلي کم انتقاد مي کنند; به ندرت آنها را تنبيه کرده و از آنها غافل مي شوند. والدين پذيرنده و گرم افرادي هستند که اغلب به کودکانشان لبخند مي زنند، جايزه مي دهند، آنها را تشويق مي کنند و با آنها صميمي هستند و در عين حال هنگام بدرفتاري کودک از رفتارش انتقاد مي کنند (سانتروک و يوسن، 1992). 
بعد گرم بودن والدين سه جنبه مختلف از رفتار والدين را دربر مي گيرد که عبارتند از: 
1- پاسخگو بودن: به نيازهاي فرزندان بيشتر پاسخ مي دهند. 
2- تحسين و ستايش: وقتي که فرزندان رفتار خوبي از خود نشان مي دهند، آنها را تشويق مي کنند. 
3- بيان عواطف مثبت: اين گروه از والدين، عشق و علاقه خود را به کودکان در همه زمانها هم به صورت فيزيکي و هم به صورت کلامي نشان مي دهند (ملک مکان، 1378). 

  رفتارهاي گرم و پذيرنده والدين نتايج رشدي مطلوبي براي کودک در پي دارد، در حالي که رفتارهاي طردکننده و خصومت آميز والدين نتايج ناخوشايندي را براي کودک به دنبال مي آورد (لوسياو همکاران; نقل از هيبتي، 1381) 
  بعد کنترل : براي هدايت کودکان به سوي رشد مثبت اجتماعي، عشق و علاقه والدين به تنهايي کافي نيست، بلکه براي اينکه کودکان بتوانند افراد شايسته اي در جامعه باشند و از نظر فکري کفايت داشته باشند، از طرف والدين مقداري کنترل لازم است. به هر حال بايد به خاطر داشت هدف نهايي تربيت اجتماعي خودنظم دهي است، نه تنظيم توسط عوامل خارجي. هرگونه افراط در آسان گيري يا محدوديت توسط والدين به تربيت ناقص کودکان منجر مي شود (هترينگتون و پارک; نقل از پورعبدلي سردرودي، 1381). 
  بعد کنترل مربوط به ميزان استقلالي است که والدين براي فرزندان خود فراهم مي کنند. طبيعي است که خانواده هاي سختگير رفتار فرزندان خود را بيشتر جهت مي دهند، از آنان توقعات بيشتري دارند، مقررات دشوارتري تعيين مي کنند و انتظار دارند فرزندان بدون چون و چرا مقررات وضع شده را رعايت کنند. بر عکس والدين سهل گير از فرزندان خود انتظارات کمتري دارند، به آنان آزادي بيشتري مي دهند و در بيان عقايد و عواطف به فرزندان خود استقلال بيشتري مي دهند (احدي و جمهري، 1378). 
  رفتار والدين ممکن است در بعد کنترل در برابر خودمختاري تنوع گسترده اي داشته باشد. آنان ممکن است خودکامه باشند (صرفا به فرزند خود بگويند چه بايد بکند); ممکن است مقتدر باشند (کودک يا نوجوان مي تواند اظهار نظر کند ولي در تصميم گيري دخالتي ندارد); دمکرات يا قاطع و اطمينان بخش باشند (کودک يا نوجوان در بخش هايي که به رفتارش مربوط مي شود، آزادانه شرکت مي کند و حتي ممکن است تصميم گيري هم بکند، ولي اقتدار نهايي در دست والدين باقي مي ماند); ممکن است مساوات طلب باشند (بين والدين و کودکان از لحاظ نقشي که دارند چندان تفاوتي وجود ندارد); ممکن است سهل گير باشند (تصميمات در جهت خواسته هاي کودک يا نوجوان گرفته مي شود); يا بي بند و بار باشند (نوجوان آزاد است به خواسته هاي والدين بي اعتنا باشد) (ماسن، 1383). 
  اغلب محققاني که در زمينه فرزندپروري کار کرده اند والدين را تشويق مي کنند تا کنترلي ثابت ولي در عين حال انعطاف پذير داشته باشند. آنها نبايد کودکانشان را با کنترل سخت از خانه فراري دهند و يا آنها را در محيط بسته محصور کنند. کنترل والدين مي تواند بسيار محدودکننده و سخت گيرانه و يا بسيار آزادگذارنده و سهل گيرانه باشد. البته توصيه به والدين براي اينکه حد وسطي انتخاب کنند، خيلي مشکل است، زيرانمي توانند به سادگي حدي بين سخت گيري و آزادگذاري در نظر بگيرند (برنت; نقل از پورعبدلي سردرودي، 1381). 
  آزادگذاردن کودک و برآوردن همه خواستهاي او يا بر عکس سخت گيري ها و تنبيهات ناموزون و بيش از ظرفيت کودک، او را در نوجواني به شخصيتي پرخاشگر و بزهکار تبديل خواهد کرد. کودکي که براي هر عمل خود مورد بازخواست و سرزنش يا شماتت قرار گيرد، راهي جز تحمل اضطراب و نگراني در جريان سازگاري ندارد. اين گونه کودکان در بزرگسالي افرادي ترسو و بدبخت مي شوند و عقده خود کم بيني نيز خواهند داشت (احدي و محسني، 1378). 

سيموند(1939)اين ابعاد را پذيرش / طرد و مسلط / مطيع دانسته است .  شيفر (1959) عشق / خصومت و اختيار / کنترل سيرز (1957) گرم و سهل گير / جدي بودن بيکر (1964) گرمي / خصومت و محدود بودن / سهل گير بودن رااز ابعاد سبکهاي فرزندپروري مي دانسته اند(به نقل از براون و وايت سايد ،2007) .

 از بين ابعاد شيوه هاي فرزندپروري ، چهار بعد آن بيشترين اهميت را دارد که عبارتند از کنترل ، محبت کردن (عشق ورزيدن) ، ارتباط برقرار کردن و واگذاري مسئووليت (دارلينگ واستنبرگ،1993). 

کنترل به معناي داشتن قوانين و چهارچوبها و نظارت بر اجراي قوانين است . نکته مهم در اين مورد ،اتفاق نظر والدين در مورد قوانين و اجراي عملي قوانين از طرف والدين خود والدين مي باشد .

بعد دوم محبت کردن است .محبت لازمه رشد عاطفي کودک است و عدم وجود محبت در تعاملات والدين و فرزندان باعث ايجاد مشکلات روحي و رواني مي گردد و محبت بيش از حد باعث لوس شدن فرزندان مي شود .نکته مهم اين است که والدين بايد اعتدال را رعايت کنند.

بعد سوم برقراري ارتباط است .  منظور از برقراري ارتباط ، ايجاد درک ،فهم و تفاهم در تعاملات والدکودک است . يعني ارتباط صريح وآشکار باشد.

بعد چهارم واگذاري مسئووليت است. والدين براي اينکه در آينده کودکان مسئووليت پذيري داشته باشند ،بايد متناسب با توانايي کودک به او مسئوليت بدهند که هم مسئووليتهاي فردي و هم جمعي را شامل مي شود(مجد،1383). 

تغيرات تاريخي در مفهوم سبک فرزندپروري

سبک فرزند پروري به عنوان مجموعه اي از نگرشها نسبت به کودک در نظر گرفته مي شود که منجر به ايجاد جو هيجاني مي شود که رفتار هاي والدين در آن جو بروز مي نمايد . اين رفتارها در بر گيرنده  هم رفتارهاي مشخص (رفتارهايي که در جهت هدف والدين است ) که از طريق آن رفتارها والدين به وظايف والديني شان عمل ميکنند ( اشاره به تمرينهاي فرزندپروري دارد )و هم رفتارهاي غير مرتبط با هدف والديني مانند ژستها ، تغيير در تن صدا يا بيان هيجانهاي غير ارادي مي باشد (دارلينگ و استنبرگ، 1993).  

اين تعريف سبک فرزندپروري با تعدادي از تحقيقات اوليه اي که در دهه هاي سوم و چهارم قرن بيستم در مورد اجتماعي کردن صورت گرفته ،همخوان بود .در واقع فرزندپروري فعاليتي پيچيده و در برگيرنده رفتارهاي خاصي است که يا به طور مجزا يا با هم رفتارهاي کودک را تحت تاثير قرار مي دهد .هر چند رفتارهاي فرزندپروري خاص ،نسبت به الگوهاي وسيع فرزندپروري در پيشگويي بهزيستي کودک اهميت کمتري دارند (دارلينگ و استنبرگ ، 1993).

بيشتر محققاني که تلاش کرده اند محيط فرزندپروري  را توصيف کنند ،به مفهوم سبک فرزندپروري ديانا بامريندتکيه کرده اند. سازه سبک فرزندپروري به منظور تفاوت در تلاشهاي والدين براي کنترل واجتماعي کردن فرزندانشان  به کار مي رود (بامريند ،1991).

دو نکته در فهم  اين تعريف مهم است :

اول اينکه سبک فرزندپروري براي توصيف فرزندپروري نرمال به کار مي رود. به عبارت ديگر گونه شناسي سبک فرزندپروري، نبايد فقط دربرگيرنده فرزندپروري انحرافي باشد(مانند آنچه در خانه هاي سو» استفاده کننده ها و اهمال کارها ديده مي شود ).

دوم اينکه بامريند فرض کرده بود که فرزندپروري نرمال ،حول موضوع کنترل  مي چرخد ،هر چند که ممکن است والدين در اينکه چگونه فرزندانشان را کنترل ويا اجتماعي کنند،متفاوت باشند ،ولي به طور کلي فرض مي شود که نقش اوليه همه والدين تا ثير گذاشتن ، درس دادن و کنترل فرزندانشان مي باشد (کيسل و لاينز،2001) 

علاقه به بررسي تاثير والدين بر رشد کودک پيامد طبيعي تئوري رفتارگرايي و فرويدي بود.

رفتارگرايان کودک علاقمند بودند به اينکه چگونه الگوهاي تقويت در محيطي که کودک در تماس با آن است ، منجر به رشد مي شود .

نظريه پردازان فرويدي در مقابل بحث مي کردند که تعيين کننده هاي اساسي رشد ، زيستي هستند و به صورت اجتناب ناپذيري با آرزوهاي والدين و خواسته هاي اجتماعي در تعارض مي باشند . در اين نظريه فرض مي شود که تعامل بين نيازهاي ليبيدويي کودک و محيط خانوادگي ، تعيين کننده تفاوتهاي فردي در رشد کودک مي باشد .

اکنون دو سوال اساسي در تحقيقات مربوط به اجتماعي کردن مطرح است :

سبک فرزندپروري چه چيزي است ؟

پيامد سبکهاي تربيتي متفاوت چه مي باشد؟ (دارلينگ و استنبرگ،1993). 

در حال حاضر اجماع نظري مبني بر اينکه تمرينهاي فرزند پروري بر رشد کودک تاثير مي گذارد ، وجود دارد ، البته مدارک نشان داده اند رفتارهاي فرزندپروري مجموعه رفتارهاي زيادي را در بر مي گيرد . بنابراين تاثير يک رفتار والدين  مي تواند به آساني مورد بررسي قرار گيرد . به عنوان مثال ممکن است کودکي که به خاطر عملي که انجام داده ، سيلي بخورد ولي هنوز نسبت به والدين احساس عاطفه ،مهر و گرمي کند و يا اينکه ممکن است والدين به صورت تکنيکي درست عمل کنند اما چون عاطفه و مهر کمي را آشکار مي کنند ، کودکان احساس سردي و بي ميلي مي کنند .

تلاشهاي کمي و کيفي براي ارزيابي سبک فرزندپروري بر روي سه مولفه خاص تمرکز کرده اند : رابطه هيجاني ، رفتارها و تمرينهاي والدين و سيستمهاي اعتقادي والدين (دارلينگ و استنبرگ،1993) .

مدل تحليل رواني :  محققان اجتماعي کردن که از ديدگاه تحليل رواني مي نگرند ، تلاششا ن بر روي رابطه هيجاني والد کودک و تاثير اين رابطه بر رشد رواني جنسي ،رواني اجتماعي و شخصيت متمرکز است . اين تئوريها مطرح  مي کنند که تفاوتهاي فردي در رابطه هيجاني ميان والدين و فرزندان ضرورتا بايد از تفاوت در نگرشهاي والديني ناشي شده باشد (دارلينگ و استنبرگ،1993) 

مدل يادگيري : محققاني که به سبک فرزندپروري از ديدگاه رفتارگرايي و يادگيري اجتماعي پرداخته اند ، سبکهاي فرزندپروري را بر اساس رفتارهاي والديني سازمان مي دهند . آنها تلاششان بر روي تمرينهاي والديني متمرکز است تا نگرشهاي آنان ، تا آن حد که تصور مي رود که تفاوتها در رشد و نمو کودک انعکاسي از تفاوتها در محيط يادگيري است که کودک در معرض  آن بوده است(سيرز و همکاران ، 1957،به نقل از دارلينگ و استنبرگ، 1993).

سبک های فرزند پروری وينتر باتوم

 خانم ماريا وينتر باتوم در سال 1953 پژوهشهايي را بر روي روابط کودکان با مادرانشان انجام داد. وي سه بعد از روابط مادران با فرزندانشان را پيشنهاد کرد که عبارتند از:( به نقل از ماسن،1383) 
1-  بعد استقلال آموزي:

والديني که از اين روش پيروي مي کنند،انتظار دارند و تلاش مي کنند تا فرزنداني مستقل پرورش دهند تا کارهاي شخصي شان را بدون نياز به کمک ديگران انجام دهند. 
2- بعد تسلط آموزي:

مادراني که اين سبک را به کار مي برند،انتظار دارندکه فرزندانشان فعاليتهايي چون ورزش ، سرگرم کردن خود، انجام کارهاي مشکل و ...را بياموزند و انجام دهند.بنابراين تلاش مي کنند تا کودکان خود را در يادگيري اين امور ترغيب کنند. 
3- بعد مراقبت آموزي:

مادراني که از اين سبک پيروي مي کنند،بر يادگيري امور شخصي در منزل مانند غذا خوردن، مسواک زدن و خوابيدن کودکشان در منزل تاکيد مي ورزند.( به نقل از ماسن،1383). 

سبک های فرزند پروری زیگلمن

زیگلمن با ترکیب دو بُعد فرزندپروری-پاسخدهی و مطالبه کنندگی- کنترل کنندگی چهار الگوی فرزندپروری یعنی 1) والدین مقتدر 2) والدین سهل گیر 3) والدین مستبد 4) والدین مسامحه گر ارائه کرده است.

زيگلمن روشهاي ارتباطي والدين و فرزندان را به چهار قسمت کلي تقسيم کرده است:  

1- والدين مقتدر

2- والدين مستبد  

3- والدين سهل گير

4- والدين مسامحه گر يا بي اعتنا 

که در زير ويژگي هاي هر يک از آنها را مورد بحث قرار مي دهيم. 

والدين مقتدر :

والدين مقتدر انعطاف پذير و مطالبه کننده هستند. آنها بر روي فرزندانشان کنترل اعمال مي کنند اما در عين حال پذيرنده و پاسخ دهنده نيز هستند. به طور پيوسته آن قوانين را اجرا مي کنند. آنها همچنين دليل و منطق اين قوانين و محدوديت ها را توضيح مي دهند. نسبت به نيازها و ديدگاههاي کودکانشان پذيرنده هستند و مواقعي که آنها در حال توصيه به فرزندان هستند احترام فرزندانشان را نيز رعايت مي کنند (زيگلمن،1999). 
مقررات واضحي براي رفتارهاي کودکان وضع مي کنند. قاطع هستند ولي سخت گير و تحميل کننده نيستند. روشهاي انضباطي شان حمايتي است تا اينکه تنبيهي باشد. آنها مي خواهند کودکانشان ابراز وجود کنند. همچنين اين کودکان از لحاظ اجتماعي مسئوليت پذير و خودنظم ده و اهل مشارکت مي باشند (بامريند،;1991 نقل از زيگلمن،1999) 
والديني که از سبک اقتدار منطقي استفاده مي کنند به فرزندان خود مي آموزند که درگيري و اختلاف نظر با در نظر گرفتن نقطه نظر فرد ديگر و در چارچوب گفتگو، به طور موثر حل خواهد شد. آنها متناسب با سن فرزندانشان به آنها مسئوليت مي دهند و براي رسيدن فرزندان به حداکثر سطح رشدي لازم براي دستيابي به يک فرديت مطمئن و مستقل، ساختار لازم را فراهم مي آورند (زيگلمن،1999). 

والدینی که این الگوی فرزندپروری را دارند به فرزندان خود استقلال و آزادی فکری می دهند و آنها را تشویق می کنند و نوعی محدودیت و کنترل را بر آنها اعمال می دارند. در خانواده هایی با والدین مقتدر نظرها و ارتباط اخلاقی وسیع در تعامل کودک و والدین وجود دارد و گرمی و صمیمیت نسبت به کودک در سطح بالاست. کودکان دارای چنین والدینی متکی به نفس هستند، با همسالان روابط دوستانه دارند. با فشار روحی مقابله می کنند سرزنده و با انرژی هستند. این والدین قوانین واضحی را وضع می کنند و به طور پیوسته آن را دقیق اجرا می کنند. امّا آنها دلیل و منطق این قوانین و محدودیت ها را توضیح می دهند، نسبت به نیازها و دیدگاه های کودکانشان پاسخ دهنده هستند و کودکانشان را در تصمیمات خانواده دخالت می دهند. آنها در رویکرد خودشان مستقل و آزادمنش هستند والدین مقتدر بیشترین کمک را به ایجاد و شکل گیری هویت مثبت نوجوانان می کنند. در خانواده هایی با والدین مقتدر، نوجوانان آزادانه و با احساس راحتی بیشتری به والدین خود محبت می کنند. این شیوه فرزندپروری درجات بالاتری از شایستگی، رشد اجتماعی، خود ادراکی و سلامت روانی را به دنبال دارد.

والدين مستبد:

اين والدين قوانين را به طور انعطاف ناپذيري تحميل مي کنند. از نظر تربيتي خشن و تنبيه گرند. با رفتار بد مقابله مي کنند و کودک بدرفتار را تنبيه مي کنند. ابراز محبت و صميميت آنها نسبت به کودکان در سطح پايين است. آنها اميال کودکان را در نظرنمي گيرند و عقايدشان را جويا نمي شوند. کودکان داراي چنين والدين ثبات روحي و فکري ندارند و خويشتن را بدبخت مي پندارند. آنها زود ناراحت مي شوند و در برابر فشارهاي رواني آسيب پذيرند.  
والدين مستبد از نظر درخواست کنندگي و دستوردادن در سطح بالايي هستند اما پاسخ دهنده نيستند. آنها قدرت مدار و واضع قانون هستند و انتظار دارند دستوراتشان بدون توضيح دادن اطاعت شود. همچنين آنها محيط هاي ساختار يافته با قواعد واضح فراهم نمي کنند(زيگلمن،1999).  

شیوۀ فرزندپروری استبدادی با ویژگی های توقع بالا و پذیرش مشخص شده است. والدینی که این شیوه را دارند ممکن است چنین نگرش هایی داشته باشند «جایی که من می گویم برو» «زیرا من اینطور می گویم» بیشتر جوانان چنین برخوردی را نمی پذیرند و ضد والدینی هستند که از این شیوه استفاده می کنند. این والدین قوانین خود را به صورت انعطاف ناپذیری تحمیل می کنند و از نظر تربیتی خشن و تنبیه گرند. با رفتار بد مقابله می کنند و کودک بد رفتار را تنبیه می کنند، ابراز محبت و صمیمیت آنها نسبت به کودکان در سطح پایین است. آنها (والدین خشن) امیال کودکان را در نظر نمی گیرند و عقایدشان را جویا نمی شوند. کودکان دارای چنین والدینی ثبات روحی و فکری ندارند و خوشبختی را به بخت می پندارند آنها زود ناراحت می شوند و در برابر فشار روانی آسیب پذیرند. والدین مستبد تمایل به یک انضباط مطلق و تنبیهی بدون ارتباط متقابل دارند. به این معنا که آنها فرمان بیشتری به کودکان خود می دهند و زمانی که خواسته هایشان کاملاً انجام نمی شود، به سرعت کودکان خود را تنبیه می کنند. این والدین انتظار دارند بدون هیچ توضیحی از دستورات آنها اطاعت شود. نوجوانان دارای چنین والدینی، رفتار خوبی دارند امّا ممکن است افسرده باشند، این نوجوانان تمایل دارند عملکرد خوبی در مدرسه داشته باشند و در رفتارهای مشکل آفرین درگیر نمی شوند، امّا مهارتهای اجتماعی آنان ضعیف است و عزت نفس پایین دارند

والدين سهل گير :

اين والدين نسبت به آموزش رفتارهاي اجتماعي سهل انگار هستند. نظم و ترتيب و قانون کلي در اين نوع خانواده حاکم است و پايبندي اعضا به قوانين و آداب و رسوم اجتماعي بسيار کم است. هر کس هر کاري که بخواهد مي تواند انجام دهد. فرزندان در چنين خانواده هايي داراي استقلال فکري و عملي هستند و به سبب هرج و مرج، نوعي تزلزل روحي در اين گونه خانواده ها به چشم مي خورد. 
اين تزلزل باعث بي بند و باري کودکان شده و سبب مي شود آنان نسبت به زندگي احساس مسئوليت نکنند. همچنين از ويژگي هاي فرزندان رشديافته در چنين خانواده هايي مي توان گفت آنها در مقابل بزگسالان مقاوم و لجوجند. آنها داراي اتکاي به نفس پاييني هستند، زود خشمگين و زود خوشحال مي شوند، تکانشي و پرخاشگرند و در مقابله با فشارهاي رواني دچار مشکل مي شوند (زيگلمن،1999).

والدین شیوۀ سهل گیر نقطۀ مقابل والدین بی توجه هستند. زیرا آنها به صورتی افراطی نسبت به کودکان خودپذیرش و پاسخدهی دارند. امّا آنها توقعی از فرزندان خود ندارند. این والدین از جمله کسانی هستند که به کودکان خود اجازه می دهند با آنان بدرفتاری کنند. در این خانواده، نظم و ترتیب و قانون کمی حکم فرماست و پایبندی اعضاء به قوانین و آداب و رسوم اجتماعی پایین می باشد. بسیاری از این والدین نسبت به آموزش رفتارهای اجتماعی فرزند خود سهل انگارند، بطوری که چندان توجهی به آموزش آداب غذا خوردن به فرزند خود ندارند. کودک را از آسیب رساندن به اسباب خانه یا سایر اشیاء منع نمی کنند. اهمیتی به پاکیزگی یا اطاعت نمی دهند، از نظر آنان پرخاشگری و خودارضایی طبیعی است. اجازه می دهند که فرزندانشان مدت زمان طولانی بدون نظارت یا دخالت بزرگسالان بازی کند. در این خانواده ها هر کس هر کاری که بخواهد می تواند انجام دهد و فرزندان در چنین خانواده هایی دارای استقلال فکری و عملی هستند و به سبب هرج و مرج نوعی تزلزل روحی در اینگونه خانواده ها به چشم می خورد. این تزلزل باعث بی بند و باری کودکان می شود. موجب می شود کودکان نسبت به زندگی احساس مسئولیت نکنند. از ویژگی های دیگر این فرزندان مقاومت در برابر بزرگسالان، اتکاء به نفس پایین، خشمگین شدن تکانشی و پرخاشگر بودن آنها می باشد. و نوجوانان این خانواده ها احتمال بیشتری دارد که در رفتارهای مشکل آفرین درگیر شوند.

والدين مسامحه گر يا بي اعتنا ( بي کفايت يا طرد کننده): 

والديني که کنترل پايين و پذيرش پايين را ترکيب مي کنند، نسبتا در پرورش کودکانشان غيرمداخله گر هستند. به نظر مي رسد آنها از فرزندانشان مواظبت نمي کنند و ممکن است آنها را طرد کنند. به عبارت ديگر آنها به گونه اي غرق در مشکلات خود شده اند که نمي توانند نيروي کافي براي برقراري و اجراي قوانين اجتماعي انجام دهند (زيگلمن،1999). 
والدين بي توجه ،هم کم توقع و هم طردکننده هستند. فرزندان آنها يعني کودکاني که محبت يا پذيرش ناچيزي از جانب والدين خود تجربه کرده اند و همزمان انضباط کم يا نظارت ناهماهنگ والدين در مورد آنها اعمال شده است، در سالهاي بعدي مشکلات سازگاري نشان مي دهند; به ويژه زماني که تنبيه بدني روي آنها اعمال شده باشد. وقتي کودکان تنبيه بدني تجربه مي کنند، مي آموزند که استفاده از خشونت روش مناسبي براي حل درگيري و اختلافات است. در نتيجه تمايل پيدا مي کنند از چنين روشي براي حل درگيري و اختلافات استفاده کنند. از همين رو کودکاني که تنبيه جدي شده اند در خطر ابتلا به مشکلات رفتاري قرار دارند و به آزار و اذيت ديگران مي پردازند (زيگلمن،1999). 

بر اساس مشاهدات زیگلمن (1999)، این گروه از والدین در مقایسه با والدین بسیار مهرورز و از خود گذشته (سهل گیر) اهمال ورز و مسامحه گر به نظر می رسند. این والدین دارای ویژگی های کنترل کم، خواهندگی کم، پذیرش کم و کم پاسخگو بودن هستند. به نظر می رسد آنها نگران بچه های خود نیستند و حتی ممکن است آنها را طرد کنند، آنها بطوری درگیر مسائل شخصی خود هستند که فرصت های ایجاد و اجرای نظم و قانون در خانواده را ندارند (یارمحمدیان و همکاران، 1388).
با اندکي تامل متوجه مي شويم ديدگاه زيگلمن با ديدگاه شيفر تفاوت چنداني ندارد و تفاوت بيشتر در الفاظ است. در واقع بايد گفت ديدگاه ارائه شده از سوي شيفر عليرغم گذشت ساليان زياد همچنان ثابت باقي مانده است، زيرا والدين مقتدر زيگلمن همان والدين گرم و کنترل کننده شيفر، والدين مستبد زيگلمن همان والدين سرد و کنترل کننده شيفر، والدين سهل گير زيگلمن همان والدين گرم و آزاد گذارنده شيفر و والدين مسامحه گر زيگلمن همان خانواده سرد و آزاد گذارنده شيفر مي باشد.

سبک های فرزندپروری از دیدگاه مک کوبی و مارتین

مک کوبی و مارتین(2005) سبک تربیتی دیگری را تحت عنوان سبک بی مسئولیتی والدین بی مسئولیت ارائه داده اند. این والدین هیچ درخواستی از فرزند خود ندارند. آن چه که آن ها را از والدین سهل گیر متمایز می سازد این است که کمتر به کودک می رسند و بیشتر به نیازهای خود متمرکز می شوند. والدین بی مسئولیت مراقب فرزند خود نیستند و به عقیده برخی مولفان این نوع سبک تربیتی می تواند به بی بند و باری فرزندان و حتی خشونت خانواده منجر گردد(برجعلی،1384).

ادامه نوشته

سبک های فرزندپروری از دیدگاه گوردن

گودرن والدین را بر اساس نوع رفتار با کودک به سه دسته تقسیم کرده است:

1- والدین برنده:

والدین برنده آن هایی هستند که می خواهند به هر نحوی در رابطه و تلاش بین خود و کودکان برنده شوند. این والدین عقاید و نظرات خود را به کودکان تحمیل می کنند، برای آن ها تا حد امکان محدودیت قائل می شوند، دستور می دهند و آن ها را به شدت تنبیه می کنند. این گونه والدین به نیازهای کودک توجهی ندارند. تضاد بین کودک و والدین همیشه به نفع والدین تمام می شود. آنان معتقدند برای اینکه کودکان رفتار مناسب و معقول داشته باشند، بایستی اعمال زور و قدرت از طرف والدین وجود داشته باشد. (علیزاده،1380).

2- والدین بازنده:

این گروه در نقطه مقابل والدین برنده قرار می گیرند و به کودکان خود آزادی زیادی اعطا می کنند. در این گروه چنان چه تعارش میان نیازهای والدین و کودکان بوجود آید، این تعارض به نفع کودکان حل می شود(علیزاده،1380)

3- والدین مردد:

این دسته از والدین، در ارتباط با کودک گاهی برنده و گاهی بازنده می شوند. زمانی کودکان شان را محدود می کنند و زمانی آن ها را آزاد می گذارند. این والدین گاهی سخت گیر و گاهی آسان گیر هستند. ایک گروه از والدین رفتار ثابتی با کودکان شان ندارند و در اکثر موارد با احساس دوگانه ای مواجه هستند و واقعا نمی دانند چه می خواهند انجام دهند. ک.دکان این گروه والدین نیز در اکثر موارد مضطرب و مشوش هستند، زیرا نمی دانند که والدین آن ها در برابر رفتارشان چه عکس العملی خواهند داشت(علیزاده،1380).

کلیات سبک های فرزند پروری

سبكهاي فرزندپروري يا شيوه هاي تربيتي والدين بر بروز نابهنجاري هـاي رفتـاري فرزندان اثرات قابل توجهي دارد . نقش كيفيت رفتاروالدين برعملكردتحصيلي، روابط با همسالان و سازگاري در دورة نوجواني مشخص شده است (مكوبي، ۱۹۸۴).

روشهاي متفاوتي براي فرزندپروري مطرح شده اند؛ از يك ديدگاه فرزندپروري به چهار روش تقسيم شده است كه بر تقاضاها و پاسخ دهي والدين مبتني اسـت و عبارتند از :

۱ . شــيوة مقتدرانــه  

۲. شــيوة ســهل گيرانــه 

۳.شــيوة مــستبدانه

۴. شــيوة مسامحه كارانه

سبكهاي فرزندپروري واجد دو مؤلفة اساسي هستند :

۱. پاسخدهي (صميميت و اطمينان بخشي) كه به ميزان تلاش والدين براي رشـد ابراز وجود و استقلال در كودكان، حمايت و اطمينان بخشي به كودكـان و توجـه بـه نيازهاي آنان اشاره دارد (بامريند، ۱۹۹۱).

۲. تقاضاهاي والدين (كنترل رفتاري ) كـه بـه تـلاش والـدين بـراي يكپـارچگي خـانواده و جـذب فرزنـدان در خـانواده از طريـق داشـتن تقاضـاهاي متناسـب بـا تواناييهاي فرزندان، نظارت بر آنان و وضع مقررات اشاره دارد (بامريند، ۱۹۹۱).

فرزندپروري مقتدرانه با تقاضاها و پاسخ دهي بالا ي والدين مـشخص مـي گـردد . والدين مقتدر معمولاً مقررات سختي براي فرزندان شان وضع مي كننـد و بـر اجـراي آن پافشاري مي نمايند. آنان فرزندان شان را تشويق مي كنند كه مستقل باشـند، علاقـة زيادي به پيشرفت فرزندان خود دارند، بازخوردهاي مثبتي نسبت به پيـشرفت آنـان نشان ميده ند و به پيشرفت تحصيلي فرزندان خود كمك مي كننـد (بامرينـد، ۱۹۹۱؛ لين و فو ، ۱۹۹۰؛ نيهرا، مينك و ميـرز ، ۱۹۸۵ ).

والـدين مقتـدر همچنـين فرزنـدان خود را هدايت و كنترل مي كنند، با استدلال منظـور خـود را روشـن و صـريح بيـان كرده و فرزندان را در دستيابي به اهدافي كه خود براي آنها تعيين كرده اند، كمـك و هدايت مي كنند و نسبت به موفقيت هاي آنها واكنش مثبت نشان مي دهنـد (بامرينـد، ۱۹۹۱).

بايد توجه داشت كه داشتن انتظارات متناسب با توانايي هاي فرزنـدان همـراه بـا حد معقولي از محبت موجب افزايش پشتكار و خودكـارايي فرزنـدان مـي شـود؛ در صورتي كه وجود اقتدار غيرمنطقي كه براساس ميل والدين به تسلط بر فرزند باشد به احساس طردشدگي، پرخاشگري و درنهايت افسردگي منجر مـي شـود (كـولمن ، ۱۹۸۰؛ كانجر ۱۹۷۷).

فرزندپروري سهل گيرانه با تقاضاهاي كم والدين و پاسخ دهي زياد آنها مـشخص ميشود. والدين سهل گير توجه بيش از حد به فرزندانشان نشان ميدهنـد و از آنـان انتظارات كمي دارند . اين والدين اغلب استقلال و آزادي زيادي به فرزندان مي دهند، ولي معمولاً اهداف و انتظـارات روشـني بـراي فرزنـدان ترسـيم نمـي كننـد . اغلـب فرزندان خانواده هاي سهل گير پيشرفت تحـصيلي پـايين دارنـد (دورن بـاش، ري تـر، ليدرمن، رابرتز و فرالايف ، ۱۹۸۷).

اين والدين فرزندان را به حال خود رها مي كنند و الگوي مناسبي براي آنها نيستند (كانجر، ۱۹۷۷). گرايش به مـصرف موادمخـدر و ساير رفتارهاي ضد اجتماعي در فرزندان بر اثـر ايـن شـيوه بـسيار ديـده مـي شـود (ماسن، ۱۹۷۰) فرزندپروري مستب دانه با تقاضاهاي بالاي والدين و پاسخ دهي كم آنهـا مـشخص ميشود. والدين مستبد انتظارات بسيار بالايي از فرزندان خود دارنـد و در تعامـل بـا فرزندان عواطف اندكي نشان مـي دهنـد (كـانجر و همكـاران، ۱۹۹۵؛ دورن بـاش و همكاران، ۱۹۸۷).

اين والدين لزومي براي ارائة دليل جهت دست ورات خود نمي بينند و بر اطاعت و احترام بي چون و چراي فرزندان تأكيد ميكنند. كـاهش عـزت نفـس، استقلال و خلاقيت و تأخير در رشد اخلاقي از ويژگي هـاي فرزنـدان خـانواده هـاي مستبد است (پيترسون ، ۱۹۸۴؛ الدر، ۱۹۸۰).

فرزندپروري مسامحه كارانه با تقاضاها و پاسخ دهي كم والدين مشخص ميشـود . اين والدين كنترل و نظارتي بر فعاليت هاي فرزندان شان ندارند و گرمي و صـميميت در اين خانواده ها بسيار كم است و والدين مـسامحه كـار معمـولاً از فرزنـدان خـود فاصله مي گيرند و به نيازها و تقاضاهاي آنان توجه اندكي دارند . البته در مـورد ايـن سبك فرزندپر وري در مقايسه با ساير سبك ها، اطلاعات اندكي در دست است؛ زيرا معمولاً اين والدين به دليل عدم مسئوليت پذيري و بـي تـوجهي نـسبت بـه فرزنـدان حاضر نيستند در پژوهش هايي كه در زمينة فرزندپروري صورت مي گيرد، مـشاركت داشته باشند (مكوبي و مارتين، ۱۹۸۳).

پژوهشها نشان داد هاند كه فرزندپروري مستبدانه، سهل گيرانـه و مـسامحه كارانـه با پيشرفت تحصيلي همبـستگي منفـي دارد . درحـالي كـه فرزنـدپروري مقتدرانـه بـا پيشرفت تحصيلي و علاقه به مدرسه همبستگي مثبت نشان داده است (دورن باش و همكاران، ۱۹۹۱؛ استينبرگ و همكاران، ۱۹۸۷؛ لامبورن و همكاران، ۱۹۹۴).

يكي از مهم ترين تفاوت هاي فرزندپروري مقتدرانه و مستبدانه در مفهـوم كنتـرل روانشناختي نهفته است . كنترل روان شناختي به تلاش والـدين بـراي كنتـرل رشـد هيجاني و روان شناختي كودكان اشاره دارد . در كنترل روانشـناختي، والـدين تـلاش ميكنند تا احساساتي نظير احس اس گناه و شرم را در فرزندان ايجاد كنند (بـاربر ، ۱۹۹۶).

در هر دو روش والدين از فرزندان تقاضاها و انتظارات بـالايي دارنـد و بـر رعايت نظم و مقررات خانواده ها تأكيد مي ورزند، ولي تفاوت آنها در اين اسـت كـه در فرزندپروري مستبدانه والدين انتظار دارند كه فرزندان بـي چـون و چـرا نظـرات، ارزشها و هدف هاي آنان را بپذيرند . درحاليكه در فرزندپروري مقتدرانه والدين بـا فرزندان خود تعامل دارند و تلاش مي كنند تقاضـاهاي خـود و مقـررات خـانواده را براي فرزندان خود تبيين كنند . بنابراين اگرچـه در هـر دو روش والـدين رفتارهـاي فرزندان را بس يار كنترل مي كننـد ولـي در فرزنـدپروري مقتدرانـه والـدين از كنتـرل روانشناختي فرزندان پرهيز ميكنند (دارلينگ، ۱۹۹۹).

سبک های فرزند پروری شش گانه

اين روزها نه تنها براي شما مادر و پدر ايراني، بلکه در تمام دنيا، آنچه گم شده است و کمتر يافت مي‌شود، اقتدار والدين است. والديني که به سبب محبت و دلگرمي بي حد و حصر به کودک يا دلايلي که در اين مقاله ذکر مي‌شود، جايگاه خود را از دست داده‌اند. حالا بعد از گذر عمري کوتاه، از اعمال بي حساب و کتاب خود پشيمان اند؛ ولي ديگر پشيماني سودي ندارد. پس بهتر است تا کار از کار نگذشته، نوع فرزند پروي خود را بيابيد و در صورت لزوم آن‌را ارتقاء دهيد.

کارشناسان خانواده در تمام دنيا، سبک‌هاي فرزند پروري را به گونه‌هاي مختلف طبقه بندي کرده‌اند. خوب است در اين مجال کوتاه، بيابيم که سبک و روش رفتار ما در زندگي - به خصوص در مقابل فرزندان - در کدام دسته‌بندي روان‌شناسان قرار دارد؟

برآنيم تا در اين مقاله مطابق با معيارها و ملاک‌هاي فرهنگي، رواني، اجتماعي و ديني خانواده‌هاي خود، 6 سبک زندگي را مورد بررسي قرار دهيم و حاصل تربيت اين خانواده را اين‌گونه بشماريم :

 

افراد ناسازگار و خود‌راي

اولين سبکي که مورد بررسي قرار مي‌دهيم، خانواده‌هاي سهل‌گيري هستند که اجازه‌ي هر کاري را به فرزندشان مي‌دهند و آن‌ها را در محدوديت خيلي کمي قرار مي‌دهند. حاصل تربيت اين نوع خانواده‌ها، افراد ناسازگاري هستند که قابليت اجتماعي خيلي کمي دارند، احترام به ديگران را نياموخته‌اند، بسيار خودرأي و يک دنده هستند و بر رفتار خود کنترل ندارند.

اين نوع تربيت، بابهنجارترين سبک فرزند پروري است. والدين در مقابل خواسته‌هاي فرزندانشان «نه» نمي‌گويند. اين بدان علت نيست که خواستار آزادي و تجربه آموزي فرزندانشان هستند، بلکه به خاطر سستي اراده و ضعف در اقتدارشان مي‌باشد. اين خانواده‌ها از لجبازي، اصرار زياد و غرغر کردن بچه‌هايشان مي‌ترسند.

اين‌گونه است که «فرزند سالاري» حکم‌فرما مي‌شود. اين نوع خانواده، بچه‌هاي لوس و مغروري تحويل جامعه مي‌دهند؛ که قدرت سازگاري با محيط را ندارند و در مدرسه و جامعه و ازدواج و شغل خود بي ترديد دچار مشکل خواهند شد.

 

افراد سر‌به‌راه و بي‌ابتکار

دومين نوعي را که مورد بررسي قرار مي‌دهيم، نقطه‌ي مقابل آنچه در بالا ذکر شد مي‌باشد. اين نوع فرزند پروري، سبک مستبدانه‌اي است که شعار «اين است و جز اين نيست» را سرلوحه‌ي خود قرار مي‌دهند.

فرزندان اين سبک، افرادي هستند که مدام خود را با ديگران مقايسه مي‌کنند. در وجود اين افراد، ابتکار و خلاقيت کور شده است.

والدين در اين سبک، مدام در تلاش اند تا قدرت و تسلط خود را حفظ کنند و هيچ‌گاه با فرزندان خود مشورت نمي‌کنند. اين گونه خانواده‌ها، خانواده‌هاي «خودکامه» اي هستند که بيشتر در خانواده‌هاي «شهري» قديم و «روستايي» امروزي ديده مي‌شوند

در کل مي‌توان گفت : اين روش، عبارت است از «محدود کردن، تنبيه کردن، دستور دادن، بها دادن به کار و تلاش نه خلاقيت و فکر، حداقل مبادله‌ي کلامي و کنترل». 

جالب است بدانيد تربيت شدگان اين سبک، معمولاً مورد قبول جامعه هستند و اکثريت آن‌ها از انحرافات اخلاقي به دورند. مي‌توان گفت تربيت در اين نوع سبک، 40 تا 50 درصد تأثيرگذار است. علت چيست؟ واضح است : زندگي با همراهيِ مدام زور و ترس و تنبيه. دست قدرتمندي که اجازه‌ي بالا آوردن سر را نمي‌دهد. سري که حق ندارد دو قدم آن طرف تر را ببيند و تجربه کند و خلاق شود و ...

 

تازه به دوران رسيده‌ها

در اين سبک، خانواده‌هاي بي بند و باري قرار دارند که به زندگي خودشان اهميت بيشتري مي‌دهند. اينان در امور فرزندان دخالت نمي‌کنند.

اين خانواده‌ها، تازه به دوران رسيده‌هايي هستند که ناگهان پول هنگفتي از طريق ارث، يا فروش مزرعه‌هاي روستايي، يا از طرق ديگر به دست آورده‌اند و خود را در آن گم کرده‌اند. والدين در اين سبک، در پي خوش‌گذراني خود هستند و فرزندانشان را با کيفي پر از پول رها کرده‌اند. اين فرزندان به راحتي به مکان‌هاي پرخطر اخلاقي رفت و آمد مي‌کنند و هيچ راهنما و دلسوزي ندارند.

حاصل تربيت اين نوع سبک را مي‌توان اين‌گونه برشمارد : خويشتن داري کم، کنار نيامدن با مسئله‌ي استقلال، قابليت اجتماعي کم.

 

اطاعت از روي ترس و احترام

اقتدار گم‌شده

اين سبک فرزند پروري، مخصوص خانواده‌هايي است که اقتدار را همراه با نوعي ترس به فرزندان خود منتقل مي‌کنند. حريمي آغشته از «ترس و احترام»، فاصله‌ي والدين و فرزندان را در بر مي‌گيرد. اين شيوه مخصوص پدرهايي است که مقدم بودند و پسرها، حق برداشتن قدمي جلوتر از پدر را نداشتند.

پدرهاي قديم، نه تحصيل کرده بودند نه از اصول روان شناسي سر درمي آوردند، ولي حرفشان نزد فرزندان خريدار داشت. . اگر پدر 1 بار حرفي مي‌زد، فرزند آن حرف را تا 30 سال آويزه‌ي گوش مي‌کرد؛ اين روزها اگر پدر بيچاره 30 بار يک حرف را بزند، فرزند 1 بار هم بدان عمل نخواهد کرد.

اين شيوه‌ي تربيت در جامعه‌ي امروزي که روند تربيت لطيف شده است و از «ترس» خبري نيست، کاربردي ندارد. اين روزها عصر منطق و دليل است. اين روزها کارشناسان تلويزيون با محبت بسيار با فرزندان ما صحبت مي‌کنند. اين روزها مجري‌هاي ماهواره‌ها قربان صدقه‌ي جوان ما مي‌روند. اين روزها تربيت لطيف شده‌ي رسانه‌ها، جايي براي اقتدار والدين نمي‌گذارد. اين روزها بچه‌ها ياد گرفته‌اند به جاي «چشم» بگويند : «چرا».

نگارنده به هيچ وجه منکر دليل و منطق و شک و سوال نيست، بلکه مدعي است که هيچ چيز را نبايد چشم و گوش بسته پذيرفت؛ ولي اين را به خوبي مي‌داند که اغلب والدين خير و صلاح فرزندشان را مي‌خواهند و گاهي آنچه در خشت خام مي‌بينند، جوان در آينه نمي‌بيند.

 

افرادي به سردي «غرب»

اين سبک را مي‌توان خانواده‌هاي «دموکرات» يا «مساوات طلب» ناميد. در اين گونه خانواده‌ها، افراد هم‌پاي? والدين خود هستند و تفاوتي از لحاظ نقشي که ايفا مي‌کنند وجود ندارد.

در اين خانواده‌ها پدر، توصيه‌ي اخلاقي مي‌کند ولي در قبال گوش دادن يا گوش ندادن فرزندشان عکس‌العمل خاصي نشان نمي‌دهند. جوان در اين نوع خانواده‌ها در سراشيبي انحطاط فرو مي‌رود و والدين تنها به تذکر زباني بسنده مي‌کنند. والدين آن قدر سرد و بي تفاوت هستند که ترجيح مي‌دهند به جاي آنکه تجربه‌ي خود را در اختيار او قرار دهند، خودش سرش به سنگ بخورد و تجربه کسب کند.

اگر مشورت خواهي از نوجوان، با رهبري مدبرانه همراه باشد، سبب مي‌گردد آنچه مدنظر والدين است از زبان فرزند شنيده شود و عمل گردد

اين‌گونه خانواده‌ها در کشورهاي غربي بيشتر از کشور ما ديده مي‌شود. بهتر است هميشه حد تعادل را در پيش گرفت : نه مثل اين نوع سبک، سرد و بي تفاوت، نه مانند برخي خانواده‌هاي ايراني که تمام آرزوها و آمال به دست نياورده ي خود را در فرزندانشان مي‌بينند.

 

افراد متکي به نفس و مسئوليت پذير

آخرين و بهترين سبکي که مورد بررسي قرار مي‌دهيم، سبک «قاطع و ايمان بخش» نام دارد. در اين نوع خانواده‌ها والدين و فرزندان روابط صميمي و مستحکمي با هم دارند. قوانين شناخته شده است و افراد متکي به نفس و خودمختار بارمي آيند. تذکر و نصيحت، تنها در شرايط خاص و بزنگاه، با در نظر گرفتن تمامي جوانب صورت مي‌گيرد. والدين در کنار خانواده حضوري فيزيکي و رفاقتي دارند.

اقتدار گم‌شده

در اغلب اين خانواده‌ها رفاه مطلق حکم‌فرما نيست. اينان معتقدند فرزندشان بايد سيراب از محبت باشد، ولي لزومي ندارد که از امکانات هم سيراب گردد؛ زيرا آشنايي با سختي‌ها و راه مقابله با آن‌ها را عامل پيشرفت فرزندشان مي‌دانند.

والدين قاطع و صميمي در اين خانواده‌ها، سکّان کشتي زندگي را در طوفان حوادث به دست مي‌گيرند، مدبرانه تدبير مي‌کنند، قاطعانه تصميم مي‌گيرند و پشتوانه‌ي محکمي مي‌گردند براي اهالي خانه؛ الگوي مقتدري مي‌شوند براي فرزندان و مايه‌ي افتخار و مباهات خانه.

شور و مشورت واقعي در اين نوع خانواده به چشم مي‌خورد. اگر والدين اظهارنظري مي‌کنند، با اقامه‌ي برهان و دليل آن را پشتيباني مي‌کنند، تا فرزندان آن‌را با ميل و رغبت بپذيرند. اگر مشورت خواهي از نوجوان، با رهبري مدبرانه همراه باشد، سبب مي‌گردد آنچه مدنظر والدين است از زبان فرزند شنيده شود و عمل گردد.

در کل مي‌توان سبک مقتدرانه را اين‌گونه برشمارد : تشويق به استقلال همراه با محدوديت بر رفتارها، مبادله‌ي کلامي زياد، گرمي و دلسوزي.

به نقل از : tebyan.net

سبک های فرزند پروری براساس نظریه بامریند

در اوایل دهه 1960 دایانا بامریند پژوهشی را با استفاده از مشاهده طبیعی، مصاحبه با والدین و سایر شیوه های پژوهش بر بیش از 100 کودک سن مدرسه اجرا کرد. یافته ها سه ویژگی را آشکار ساخت: پذیرش و روابط نزدیک - کنترل - استقلال دادن ، بنابراین چهار سبک فرزندپروری بدست آمد که در هر یک از این ویژگیها با هم تفاوت دارند. 1- فرزندپروری مقتدرانه این روش موفق ترین روش فرزندپروری است که پذیرش و روابط نزدیک، روش های کنترل سازگارانه و استقلال دادن مناسب را شامل می شود. والدین مقتدر، صمیمی و دلسوز و نسبت به نیازهای کودک حساس هستند. آنها قاطع هستند اما دخالت گر و محدود

ادامه نوشته

اسناد کلی ــ اختصاصی رويدادهای ناخوشايند

چنانچه اتفاقات، شکست ها و رويدادهای منفی به عوامل کلی نسبت داده شوند، نه تنها باعث درماندگی می شوند؛ بلکه آثار و عوارض درماندگی به موقعيت ها و موضوعات متفاوت نيز تعميم می يابد، مثلا اگر فردی شکست در يک زمينه ی تحصيلی خاص را به عوامل کلی نسبت دهد و با خود بگويد: «همه جا بدشانسی می آورم.»، «همه جا حقم خورده می شود.»، «هيچ وقت نمی توانم حقم را بگيرم.»، «درس ها مشکل اند.»، «من کم هوشم.» و ... ؛ دچار درماندگی می شود و اين درماندگی به حوزه های ديگر غير تحصيلی نيز سرايت می کند. بنابراين، چنين شخصی نه تنها در حوزه های درس بلکه در حوزه های ديگر نيز از خود انتظار موفقيت ندارد. به همين دليل، بهتر است شکست ها و رويدادهای ناخوشايند را به عوامل اختصاصی نسبت داد؛ مانند موارد زير: «اين بار در مسابقه مقام نياوردم.»، «اين نيم سال، نمره هايم رضايت بخش نيست.»، «اين بار دردسر پيدا کردم.» و ... . چنين برخوردی احتمال موفقيت در آينده را افزايش می دهد. فردی که چنين دليل هايی برای عدم موفقيت خود می آورد، اميدواری را در خود تقويت می کندکه يکی از مهمترين کليدهای موفقيت است.

اسناد کلی ــ اختصاصی رويدادهای خوشايند

اسناد کلی رويداد های مثبت و موفقيت ها باعث احساس اميدواری و خودکارآمدی می شود . چنانچه موفقيت ها و رويدادهای مثبت زندگی به عوامل کلی نسبت داده شوند. بر احساس تسلط و خودکارآمدی فرد می افزايند؛ زيرا، فرد باور دارد که در شرايط و موقعيت های ديگر نيز موفق خواهد بود. چنين ديدگاهی فرد را نسبت به موفقيت در آينده اميدوار خواهد کرد. در مثال دانش آموزی که عملکرد خوبی در يک درس داشته است و به خود میگويد: «هميشه پشتکار خوبی داشته ام،»، چنين باوری احتمال موفقيت او را در آينده نيز بيشتر خواهد کرد. اگر همين دانش آموز از اسناد اختصاصی استفاده کند و به خود بگويد: «اين بار پشتکار خوبی نشان دادم.»، اين بدان معنی است که در آينده معلوم نيست چه اتفاقی بيفتد: شايد دفعه ی بعد هم پشتکار خوبی نشان دهد؛ شايد هم نه. بنابراين، اسناد اختصاصی بالا، تأثيری مشابه مورد اول بر فرد نخواهند داشت با آن که در مورد يک موقعيت کاملا مشابه به کار برده شده اند.

اگر اتفاقات خوشايند و موفقيت ها به عوامل اختصاصی نسبت داده شود، احساس تسلط فرد بر زندگی و اين که در آينده نيز اتفاقات مثبت و خوشايند روی می دهند، کاهش می يابد؛ زيرا، با موفقيت ها و رويدادهای خوشايند به گونه ای برخورد می شود که معلوم نيست بعدا رخ دهند و همچنين به عواملی اختصاصی مرتبط اند. به مثال زير توجه کنيد: دانش آموزی در مسابقه ی ادبی منطقه مقام خوبی آورده است و با خود می گويد: «اين بار، توی منطقه موفق شدم». چنين بيانی نشان دهنده ی آن است که او باور دارد چون اين مسابقه در سطح منطقه بوده است، توانسته مقام بياورد و در سطح های بالاتر نمی تواند. در نتيجه اميدواری و احساس تسلط او در اين زمينه به شدت کاهش می يابد.

اسنادهای پايدار ــ ناپايدار رويدادهای ناخوشايند

اسنادهای پايدار رويدادهای منفی و شکست ها باعث مزمن شدن درماندگی می شوند. تأثير اسنادهای پايدار در مورد رويدادهای ناخوشايند، منفی و شکست ها بسيار پر رنگتر است. اسنادهای پـايـدار در مـورد رويـدادهای ناخوشايند؛ مثلا اسناد نمره ی بد درسی به يک عامل پايدار مانند بی استعداد بودن ،کم هوش بودن، فقر، وضعيت نامناسب خانوادگی، اختلاف و درگيری های خانوادگی (که مرتبا ادامه دارند) و در کوتاه مدت برطرف نمی شوند، باعث درماندگی و طولانی، يا مزمن شدن درماندگی می شوند. ولی اسنادهای ناپايدار به رويدادهای منفی به علت کوتاه مدت بودن آن، اميد نسبت به آينده را در شخص به وجود می آورد و نااميدی و درماندگی را کاهش میدهد؛ مثلا فرد میگويد: «اين دفعه اين طور شد».

اسناد های پايدار ــ ناپايدار رويدادهای خوشايند

اسناد پايدار رويدادهای خوشايند و موفقيت ها باعث اميدواری و خوشبينی می شود. چنانچه رويدادهای خوشايند و مثبت يا موفقيت های فرد به عوامل پايدار نسبت داده شوند، تأثير مستقيمی بر سلامت روان فرد خواهند داشت و باعث اميدواری او می شوند. مثلا فردی که در مسابقه ی مقاله نويسی استان خود موفق شده است، به خود بگويد: «چون پشتکار زيادی دارم، موفق شدم.»، عامل پشتکار، خصوصيتی پايدار است که هميشه همراه فرد خواهد بود. چنين فردی، نسبت به آينده نيز خوشبين و اميدوار خواهد بود؛ چون با داشتن خصوصيات ِ پايدار مثبت، احتمال موفقيت های آينده ی او نيز زياد است.

حال، اگر همين موفقيت، به عوامل ناپايدار، نسبت داده شود، چنين تأثيرات مثبتی به همراه نخواهد آورد. مثلا اگر فرد به خود بگويد چون شانس آوردم (يک عامل ناپايدار، چون معلوم نيست دفعه ی بعد باز هم شانس بياورد) موفق شدم، احتمال آن که احساس های مثبت اميدواری در او ايجاد شود، بسيار اندک است. يعنی با آنکه فرد تجربه ی موفقيت آميز و مثبتی داشته است ولی در زندگی او تأثير مثبتی نخواهد داشت. چنين اسناد هايی باعث می شود آينده ی فرد مبهم و نامشخص باشد.

اسناد درونی ــ بيرونی رويدادهای ناخوشايند

اسناد رويدادها و اتفاقهای ناخوشايند به عوامل درونی نه تنها به کاهش عزت نفس می انجامد، بلکه باعث درماندگی نيز می شود. فردی که باور دارد «بدشانس است»، «بی استعداد است»، «کودن است» و به همين دليل با شکست رو به رو شده است، توان غلبه بر مشکلات و شکست ها را در خود اندک می بيند. در بيشتر مواقع رويدادها و اتفاقهای منفی اگر به عوامل بيرونی نسبت داده شوند، بـه رشد عزت نفس کمک بيشتری می کنند تا عوامل درونی. مثلا دانش آموزی که در درس مهمی نمره ی ضعيفی آورده است، اگر به خود بگويد: «اين امتحان سخت بود.»، «همه ی سؤالها از همان قسمتی آمدکه خوب نخواندم.»، «سرماخوردگی مانع درس خواندنم شد.» و ... عزت نفس او صدمه نمی بيند اما اگر نمره ی ضعيف خود را به عوامل درونی نسبت، دهد مانند: «من کودنم»، «من بدشانسم»، «استعداد درس خواندن ندارم» و ... عزت نفس او آسيب می بيند. هر انسانی در زندگی خود بارها طعم شکست را تجربه می کند. چنانچه او برخورد های سالم تر در برابر شکست های خود داشته باشد، بهتر قادر خواهد بود پس از شکست دوباره سر رشته ی زندگی خود را به دست گيرد؛ بنابراين، جواب انسان، به مقدار زيادی سلامت جسمی و روانی او را تضمين می کند .

اسناد درونی ــ بيرونی رويدادهای خوشايند

اسناد درونی ــ بيرونی بر عزت نفس انسان تأثير می گذارد. چنانچه، موفقيت ها به عوامل درونی نسبت داده شوند، عزت نفس فرد تقويت میشود؛ مثلا دانش آموزی که نمره ی خوبی در درس مهمی گرفته است، اگر به خود بگويد: «اين نمره، حاصل زحمت، تلاش و کوشش های من است.»، عزت نفس او تقويت می شود. چنانچه همين نمره ی خوب به عوامل بيرونی نسبت داده شود، عزت نفس فرد را کاهش می دهد: «کار مهمی نکردم.»، «اين امتحان آسان بود.»، «اين بار شانس آوردم.» و .... اسناد موفقيتها به عوامل بيرونی، عزت نفس را کاهش می دهد. نکته ی بسيار مهم آن است که عزت نفس، نقش مهمی در سلامت روان دارد. چنانچه عزت نفس بهبود يا ارتقا يابد، يا حداقل صدمه نبيند، فرد سعی و تلاش خود را برای غلبه بر شکست هاوعدم موفقيت ها ادامه می دهد. چنين فردی انگيزه ی زيادی برای تسلط بر اتفاقات و رويداد های منفی زندگی خود دارد . امکان اين که چنين فردی تلاش و فعالیت خود را بيشتر کند، زياد است. در صورتی که عزت نفس صدمه ببيند، تلاش فرد برای موفقيت و تسلط بر زندگی کاهش می يابد. چون او به اين باور رسيده است که «ضعيف و ناتوان است.»، «کم هوش است.»، «بی استعداد است.» و .

سبک اسناد کلی ــ اختصاصی

رويدادها، اتفاقات و پديده های اطراف خود را میتوان به علت های کلی يا علت های اختصاصی نسبت داد. در اسناد های کلی موفقيت يا شکست به عواملی  نسبت داده می شود که در موقعيت ها و شرايط مختلف وجود دارد. نمونه ای از اسناد کلی در گرفتن نمره ی بد از يک درس عبارت است از: «هيچ وقت نمی توانم از عهده ی درس هايم بر بيايم. من استعداد درس خواندن ندارم». در اينجا، شکست از يک درس خاص به يک عامل کلی ــ يعنی به تمام دروس ــ نسبت داده شده است. در اسنادهای اختصاصی موفقيت يا شکست به عواملی نسبت داده  می شود که در يک مورد خاص، محدود و مشخص وجود دارند و نه در کل موارد. نمونه ای از اسناد اختصاصی در زمينه ی شکست در يک درس عبارت است از : «در اين درس خوب عمل نکردم.»

نمونه هايی از اسناد به عوامل کلی عبارت اند از:

  • من بی استعدادم.
  • در اين دنيا به هيچ کسی نمی توان اعتماد کرد.
  • همه ی آدمها، بی رحماند.
  • هيچ کسی مرا درک نمی کندو ....

نمونه هايی از اسناد به عوامل اختصاصی عبارت اند از:

  • من در اين درس خاص ضعيفم.
  • من با اين شخص خاص مشکل دارم.
  • بعضی از آدمها بی رحماند.
  • خانواده ام مرا درک نمی کنند.

سبک اسناد پايدار ــ ناپايدار

در يافتن علت برای اتفاقات و پديده های اطراف خود، می توان آنها را به علت های پايدار و يا ناپايدار نسبت داد. در اسناد های پايدار ، علت رويدادها و اتفاقات به عواملی نسبت داده می شود که در طول زمان نسبتا ثابت باقی میماند. در چنين اسناد هايی عواملی مطرح می شوند که هميشگی يا طولانی مدت اند يا در طی زمان ادامه دارند؛ مانند شخصيت، استعداد و ... در حالی که در اسناد های ناپايدار علت رويدادها، اتفاقات يا پديدهها به عواملی نسبت داده می شوند که موقت يا کوتاه مدت اند. در اسنادهای ناپايدار، علت ها يا عوامل پديده ها، حوادث، رويدادها و اتفاقات؛ موقت، کوتاه مدت و کم دوام اند؛ مانند بيماری، خستگی، تصادف، اشتباه و مانندآن.

در مثالهای زير، نمونه هايی از اسناد به عوامل پايدار ارائه شده است:

  • من استعداد اين درس را ندارم؛ به همين دليل هميشه بدترين نمره را از آن می گيرم.
  • چون خوش شانس ام، هميشه کارهايم به خوبی پيش می رود.
  • چون از من بدش می آيد، با نظراتم مخالفت می کند.
  • چون بی اراده و تنبلم، هميشه کارها را نيمه کاره رها می کنم.

از سوی ديگر، میتوان چنين اتفاقی را به عوامل ناپايدار زير نسبت داد؛ مانند:

  • چون بيمار بودم، نتوانستم در امتحان راهنمايی و رانندگی موفق شوم.
  • شانس آوردم که امتحان دير شروع شد و گرنه نمی گذاشتند امتحان بدهم.
  • چون خسته بودم، چنين کار اشتباهی را انجام دادم.
  • مهمان سرزده مانع از اين شد که بتوانم خود را برای امتحان آماده کنم.
  • اتفاقی بود که يکی از آشناها را در اداره ديدم و راهنمايی ام کرد؛ و گرنه کارم خيلی طول می کشيد.