سبک های فرزند پروری جفری یانگ

جفری یانگ ( Jeffrey Young‎ ) متولد ۹ مارس ۱۹۵۰ ، روان‌شناس، روان درمانگر، و استاد دانشگاه اهل ایالات متحده آمریکا است. جفری یانگ فردی است که طرحواره درمانی را بنیان گذاری کرده و توسعه داده است. وی مولف چندین کتاب مهم در زمینه نظریه شناختی رفتاری و طرحواره درمانی است. جفری یانگ عضو هیئت علمی گروه روانپزشکی در دانشگاه کلمبیا است. دکتر جفری یانگ بنیانگذار و مدیر مراکز شناخت درمانی نیویورک و کانکتیکات و انستیتوی طرحواره درمانی است. وی همچنین استاد گروه روانپزشکی دانشکده پزشکان و جراحان دانشگاه کلمبیا است. وی دوره کارشناسی خود را در دانشگاه ییل و مدرک التحصیلی خود را از دانشگاه پنسیلوانیا دریافت کرد. یانگ سپس بورس تحصیلات دکتری را در مرکز شناخت درمانی در دانشگاه پنسیلوانیا با دکتر آرون بک به اتمام رساند و به عنوان مدیر تحقیقات و آموزش در آنجا خدمت کرد.

ادامه نوشته

نظریه فرزند پروری آدلر

آدلر معتقد است سبک های والدینی به دو دسته عمده یعنی نازپرورده و بی اعتنا طبقه بندی می شوند. كودكانی كه نازپروده می شوند انتظار دارند مركز توجه بوده و دیگران برطبق امیال آنان رفتار كنند. آنها یاد گرفته اند گیرنده باشند تا دهنده، و یاد نگرفتند چگونه خودشان با مشکلاتشان روبرو شده و بر آنها فائق

ادامه نوشته

فرزند پروری و دلبستگی کودک

هر چند كودك انسان ظاهراً تمايلي فطري براي دلبستگي به ديگري دارد، اينكه كودك به كداميك از والدين دلبسته باشد و نيز شدت و كيفيت دلبستگي او، تا حدود زيادي بستگي به رابطه فردي والدين با كودك دارد.
كودك فقط به سبب كارهايي كه والدين براي ارضاي نيازهايش به غذا، آب و گرما و آسودگي از درد مي‌كنند به 

ادامه نوشته

نقش زن در تربيت فرزند از ديدگاه نهج البلاغه

در آموزشگاه بزرگ حیات نقش اول در تعیین ساختار شخصیت كودك برعهده مادر است. او محور عاطفی خانواده را در ید قدرت خویش دارد و محبتش سبب رشد عاطفی می گردد. حاصل این ویژگی و نقش پذیری كودك از افعال و اقوال مادر است، كه آینده او رامعنی می بخشد و از طریق تجلی صفات ثانویه می تواند، انسان هایی وارسته و زنان و مردانی بزرگ و با فضیلت به حیات اجتماعی و تاریخ بشری تقدیم و نقش مستقیم خود را در 

ادامه نوشته

نظریه ﺑﺎﻣﺮﯾﻨﺪ در مورد شیوه هاي فرزندپروري

اکثر والدین می خواهند فرزندانشان را به نحوي پرورش دهند که از نظر اجتماعی و شخصیتی رشد یابند، آنها ممکن است در کوشش براي کشف بهترین روش، دچار ناکامی یا موفقیت شوند. متخصصان رشد، تحقیقات زیادي را در مورد شیوه هاي والدینی که باعث رد اجتماعی و شایستگی در فرزندان می شود، انجام داده اند. به عنوان مثال: در اوایل دهه 1930 جان واتسون در مورد والدینی که با فرزندانشان خیلی با محبت و مهربان 

ادامه نوشته

سبک هاي والدگري

شیوه هاي تربیتی، کنترل و اداره کودکان توسط والدین بدون شک یکی از مهمترین عوامل به وجود آمدن مشکلات رفتاري کودکان است، به عبارتی دیگر مشکلات شخصیتی و عاطفی والدین خود محتاج کمک وارائه راه حل ها و راهنمایی هاي گسترده باشد قبل از آنکه این والدین قادر باشند تا گرمی و صمیمیت مورد نیاز 

ادامه نوشته

شیوه های فرزند پروری

رابطة والدین اعم از آموزشی یا غیر آموزشی با فرزندان، رابطه ای یکسان و بر طبق یک الگو و مدل خاصی نیست. بر اساس تحقیقی در فرانسه، این مدلها در ارتباط با طبقة اجتماعی خانواده ها می باشند. (ژیفو لوواسور, 1995)

به گفتة کاستلان "یک مدل فرزند پروری در همة خانواده ها وجود ندارد. بلکه به تعداد خانواده ها, تعداد

ادامه نوشته

مقدمه فرزند پروری

انسانها (کودکان) در بَدو تولد مانند کاغذ سفیدی هستند که هنوز چیزی بر روی آن نوشته نشده است. (راموز, 1976 : 119) هر آنچه که ما بر روی آنها بنویسیم, در آینده همان را خواهیم خواند. به عبارت دیگر، شخصیتِ اجتماعی و فرهنگیِ فرزندان توسط : خانواده، مدرسه، رسانه ها و محیط های اجتماعی دیگر ساخته

ادامه نوشته

تنوع فرهنگی در رابطه با فرزند پروری

به رغم اتفاق نظر زیاد در مورد مزایای فرزند پروری مقتدرانه ، گروههای قومی اغلب عقاید وشیوه های فرزند پروری خاص خودشان را دارند . برخی از آنها توقعات متفاوتی دارند که وقتی ارزشهای فرهنگی و شرایط زندگی خانوادگی آنها را در نظر می گیریم ، سازگارانه هستند.

ادامه نوشته

سلطه جویی والدین مانع بروز خلاقیت فرزندان

والدین سلطه جو وظیفه خود می دانند که رفتار خارجی کودکانشان را تحت کنترل درآورند . آنها نسبت به فرزندان خود احساس مسئولیت گرده و این احساس مسئولیت اکثرا به احساس قدرت مطلق منتهی می شود .

ادامه نوشته

سبك هاي فرزند پروری  و خلاقیت

خلاق بودن كودكان ، تحت تاثير عوامل محيطي بويژه نگرش و شيوه هاي پرورشی و تربيتي والدین است مطالعه ارتباط اين دو متغيير، همواره مد نظر پژوهشگران بوده و هست . شواهد حاكي است خانواده مهم ترين نقش را در كنترل و هدايت تخيل و ظهور خلاقيتها ايفاء مي كند .

ادامه نوشته

منشا ديدگاه هاي نظري در مورد سبکهاي فرزندپروري

به طور کلي انواع ديدگاههاي موجود در زمينه تربيت فرزند، در سه ديدگاه متباين درباره طبيعت مادرزادي کودک ريشه دارند: 

1- سرشت شرور     

2- لوح سفيد   

3- سرشت سليم    

اين ديدگاه ها به ترتيب از اصول مسيحيت ،ديدگاه هاي تجربي لاک و فلسفه انسان گرايي روسو نشات گرفته اند. با وجود اين در عهد عتيق ، در خصوص کودکان تا حدي دوگانگي به چشم مي خورد . از کودکان به عنوان عطيه الهي و مايه افتخار خانواده نيز ياد شده است (استافورد ،1993،به نقل از مجد،1383).اين تناقض لاينحل زمينه را براي ناسازگاري موجود بين کنترل والدين و محبت به کودک که تا زمان حال باقي مانده است ،مهيا ساخت(بورتسلمن ،1983،به نقل از مجد،1383).    

لاک مدعي است که کودکان نه ضد اجتماعي اند نه جامعه پسند ، بلکه غير اجتماعي اند. بنابراين تربيت کودک مسئووليت سنگيني را بر دوش والدين مي گذارد . لاک (1964) والدين را به اعمال قدرت منطقي و استفاده آگاهانه از رخدادهاي محيطي به منظور کسب اهداف معين تشويق مي کرد. او به طور قاطع بر اهميت نقش والدين به عنوان عوامل وترسيم کنندگان الکوهاي مناسب تاکيد مي ورزد. وي نخستين کسي بود که ديدگاه قالب اجتماعي را بيان کرد. لاک همچنين به اظهار لطف و محبت والدين نيز توجه داشت. او تحليل رشدي حساسي از روابط بين والدکودک فراهم آورد و اظهار داشت که روابط در اوايل زندگي بايد بر اساس قدرت بنا شود ،اما با رشد کودک به سوي رابطه اي بر مبناي دوستي و برابري سوق يابد.(جنسن و استرن،1986;به نقل از مجد1383).    

روسو کودک را به عنوان موجودي فعال ،مکتشف و داراي سرشتي سليم توصيف کرد که اجتماع فاسد بزرگسالان آن را به تباهي مي کشاند. آيين طبيعت گرايي رمانتيک از نظريات برجسته روسو سرچشمه گرفته است. نظراتي چون " هيچ گاه کودک راتنبيه نکنيد ،چرا که او معناي اشتباه کردن رانمي داند".(بورتسلمن،1983،به نقل از مجد،1383)    

پيامد ضمني طبيعت گرايي رمانتيک آن بود که کودک را با ابزارهاي خودش رها سازيم که اين امر بهترين مسير براي رشد اخلاقي و اجتماعي او محسوب مي شود. بدين ترتيب والدين وظيفه دشواري را به عهده نداشتند. والديني که از روسو پيروي مي کردند ، ظاهرا مجاز به سهل انگاري و مسامحه بودند. روسو اعتقادي به رشد بي بندو بارانه نداشت و معتقد بود تربيت بايد در شرايط آزاديهاي محدود شده اعمال شود. طبيعت گرايي رمانتيک هنوز به موجوديت خود ادامه مي دهد و اکنون موضوع برخي از پرطرفدارترين راهنماهاي تربيتي را بخود اختصاص داده است(گوردون46،1970،به نقل از دارلينگ واستنبرگ،1993). 

سبک های فرزند پروری بالدوين ، کلهورن و بريس

بالدوين ، کلهورن و بريس (1950) سه بعد مختلف را در فضاي رواني بين اوليا و کودک مشاهده نموده اند که اين سه بعد عبارتند از: 
  الف- پذيرش و طرد کردن:

اين بعد شامل گرمي و صميميتي است که اوليا نسبت به فرزند خود ابراز مي کنند. تحقيقات بين فرهنگي نشان مي دهد در اين مورد تفاوتهاي چشم گيري بين ملتها و حتي گروههاي يک جامعه وجود دارد. 
  ب- توجه و بي توجهي:

اين بعد به ميزان شدت محافظت، مراقبت و توجه اوليا نسبت به کودک مربوط مي شود. اين حالت مي تواند از مراقبت و مواظبت شديد اوليا از کودک در مورد روبرو شدن با مشکلات و مسايل زندگي شروع شود و تا بي اعتنايي، عدم مراقبت و بي توجهي افراطي ادامه يابد. 
  ج- ديکتاتوري و دموکراسي:

اين بعد به ميزان مشارکت کودک در فعاليت ها و تصميمات خانواده مربوط مي شود. بعضي از خانواده ها با کودکان خود به حالت دستوري رفتار مي کنند اما بعضي ديگر به کودک اجازه تصميم گيري، مداخله، اظهارنظر و ابراز وجودنمي دهند.  

ابعاد سبک های فرزند پروری

بامريند (1991 و 1986 و 1978) در يک رشته مطالعات برجسته دريافت که شيوه هاي مختلف فرزندپروري در دو بعد با هم تفاوت دارند (دارلينگ و استينبرگ، ;1993 مکوبي و مارتين، ;1983 شيفر، ;1959 نقل از زيگلمن، 1999). 
1- بعد پذيرندگي - پاسخ دهندگي:

پاسخ دهندگي اشاره به درجه اي دارد که والدين به نيازهاي فرزندانشان پاسخ مي دهند (مکوبي و مارتين، 1983). اين تجربه والديني اشاره مي کند که حمايت کننده هستند و به نيازهاي فرزندان حساس اند. آنها محبت و تحسين و تمجيد را هنگامي که فرزندان نياز دارند، براي آنها فراهم مي کنند. والدين پذيرنده - پاسخ دهنده، خونگرم و مهربان بوده و همواره لبخند مي زنند. بچه ها را تشويق مي کنند و در صورت لزوم وقتي که فرزندشان بدرفتاري مي کند، با آنها به طور انتقادي برخورد مي کنند. اما والديني که کمتر پذيرنده و پاسخ دهنده هستند، اغلب به سرعت انتقاد مي کنند و فرزندانشان را تنبيه و تحقير کرده و ارتباط کمتري با آنها دارند و به طور کلي آنها را ناديده مي گيرند. 
2- بعد توقع داشتن - کنترل:

توقع داشتن اشاره مي کند به درجه اي که والدين انتظارات و درخواست هايي از فرزندان خود دارند و به رفتار مسئولانه بچه ها دلالت دارد (مکوبي و مارتين، 1983). اين والدين استانداردهاي زيادي براي کودکان تعيين مي کنند و انتظار دارند فرزندان به آن استانداردها دست يابند (برجعلي، 1380). اما والديني که توقع کمتري دارند و کنترل کننده اند، به عنوان والدين سهل گيرناميده مي شوند. خواسته ها و تقاضاي آنها از فرزندانشان کم است و به آنها اجازه مي دهند عقايد و هيجانات شان را بروز دهند (زيگلمن، 1999). 
  ابعاد فرزندپروري در چارچوب روابط والد - کودک نيز مورد بررسي بوده است. تاثير محيط خانواده بر رشد کودک اغلب به وسيله مشاهده تعامل والد - فرزند صورت مي پذيرد.  

در اين مشاهدات هم ويژگي هاي رفتاري والدين به وسيله دو بعد ارزيابي شده است.  

الف- پذيرش (گرمي) که شامل حمايت و پرورش عاطفه مثبت بين والد و کودک مي باشد;
ب- کنترل: شامل آن دسته از رفتارهاي والدين است که رفتار کودک خود را هدايت مي کنند; مانند راهنمايي و کنترل، بازدارنده يا تسهيل کننده (کنين و همکاران; نقل از هيبتي، 1381). 
  

بعد گرم بودن والدين : گرمي والدين به عنوان يکي از جنبه هاي مهم شيوه هاي فرزندپروري والدين در نظر گرفته مي شود که با شايستگي کودکان ارتباط دارد. اين بعد نيرومندترين و دائمي ترين اثرات را بر رشد کودک دارد. والديني که در درجه بالايي از اين بعد قرار دارند، نسبت به کودکان خود بامحبت هستند و آنها را مي پذيرند. اما والديني که در درجه کمي از اين بعد قرار دارند نسبت به فرزندان خود سرد و طرد کننده هستند (مظلوم، 1381) 
  بلسکي (نقل از سانتروک و يوسن، 1992) بيان مي کند که گرم بودن موثرترين بعد والدين در دوران نوزادي است که نه تنها کنش روان شناختي سالم را در طول دوره رشد پرورش مي دهد، بلکه شالوده اساسي تجربيات آينده در آن قرار مي گيرد. 
  والديني که گرم هستند از تشويق و پاداش استفاده مي کنند و از فرزندان خود خيلي کم انتقاد مي کنند; به ندرت آنها را تنبيه کرده و از آنها غافل مي شوند. والدين پذيرنده و گرم افرادي هستند که اغلب به کودکانشان لبخند مي زنند، جايزه مي دهند، آنها را تشويق مي کنند و با آنها صميمي هستند و در عين حال هنگام بدرفتاري کودک از رفتارش انتقاد مي کنند (سانتروک و يوسن، 1992). 
بعد گرم بودن والدين سه جنبه مختلف از رفتار والدين را دربر مي گيرد که عبارتند از: 
1- پاسخگو بودن: به نيازهاي فرزندان بيشتر پاسخ مي دهند. 
2- تحسين و ستايش: وقتي که فرزندان رفتار خوبي از خود نشان مي دهند، آنها را تشويق مي کنند. 
3- بيان عواطف مثبت: اين گروه از والدين، عشق و علاقه خود را به کودکان در همه زمانها هم به صورت فيزيکي و هم به صورت کلامي نشان مي دهند (ملک مکان، 1378). 

  رفتارهاي گرم و پذيرنده والدين نتايج رشدي مطلوبي براي کودک در پي دارد، در حالي که رفتارهاي طردکننده و خصومت آميز والدين نتايج ناخوشايندي را براي کودک به دنبال مي آورد (لوسياو همکاران; نقل از هيبتي، 1381) 
  بعد کنترل : براي هدايت کودکان به سوي رشد مثبت اجتماعي، عشق و علاقه والدين به تنهايي کافي نيست، بلکه براي اينکه کودکان بتوانند افراد شايسته اي در جامعه باشند و از نظر فکري کفايت داشته باشند، از طرف والدين مقداري کنترل لازم است. به هر حال بايد به خاطر داشت هدف نهايي تربيت اجتماعي خودنظم دهي است، نه تنظيم توسط عوامل خارجي. هرگونه افراط در آسان گيري يا محدوديت توسط والدين به تربيت ناقص کودکان منجر مي شود (هترينگتون و پارک; نقل از پورعبدلي سردرودي، 1381). 
  بعد کنترل مربوط به ميزان استقلالي است که والدين براي فرزندان خود فراهم مي کنند. طبيعي است که خانواده هاي سختگير رفتار فرزندان خود را بيشتر جهت مي دهند، از آنان توقعات بيشتري دارند، مقررات دشوارتري تعيين مي کنند و انتظار دارند فرزندان بدون چون و چرا مقررات وضع شده را رعايت کنند. بر عکس والدين سهل گير از فرزندان خود انتظارات کمتري دارند، به آنان آزادي بيشتري مي دهند و در بيان عقايد و عواطف به فرزندان خود استقلال بيشتري مي دهند (احدي و جمهري، 1378). 
  رفتار والدين ممکن است در بعد کنترل در برابر خودمختاري تنوع گسترده اي داشته باشد. آنان ممکن است خودکامه باشند (صرفا به فرزند خود بگويند چه بايد بکند); ممکن است مقتدر باشند (کودک يا نوجوان مي تواند اظهار نظر کند ولي در تصميم گيري دخالتي ندارد); دمکرات يا قاطع و اطمينان بخش باشند (کودک يا نوجوان در بخش هايي که به رفتارش مربوط مي شود، آزادانه شرکت مي کند و حتي ممکن است تصميم گيري هم بکند، ولي اقتدار نهايي در دست والدين باقي مي ماند); ممکن است مساوات طلب باشند (بين والدين و کودکان از لحاظ نقشي که دارند چندان تفاوتي وجود ندارد); ممکن است سهل گير باشند (تصميمات در جهت خواسته هاي کودک يا نوجوان گرفته مي شود); يا بي بند و بار باشند (نوجوان آزاد است به خواسته هاي والدين بي اعتنا باشد) (ماسن، 1383). 
  اغلب محققاني که در زمينه فرزندپروري کار کرده اند والدين را تشويق مي کنند تا کنترلي ثابت ولي در عين حال انعطاف پذير داشته باشند. آنها نبايد کودکانشان را با کنترل سخت از خانه فراري دهند و يا آنها را در محيط بسته محصور کنند. کنترل والدين مي تواند بسيار محدودکننده و سخت گيرانه و يا بسيار آزادگذارنده و سهل گيرانه باشد. البته توصيه به والدين براي اينکه حد وسطي انتخاب کنند، خيلي مشکل است، زيرانمي توانند به سادگي حدي بين سخت گيري و آزادگذاري در نظر بگيرند (برنت; نقل از پورعبدلي سردرودي، 1381). 
  آزادگذاردن کودک و برآوردن همه خواستهاي او يا بر عکس سخت گيري ها و تنبيهات ناموزون و بيش از ظرفيت کودک، او را در نوجواني به شخصيتي پرخاشگر و بزهکار تبديل خواهد کرد. کودکي که براي هر عمل خود مورد بازخواست و سرزنش يا شماتت قرار گيرد، راهي جز تحمل اضطراب و نگراني در جريان سازگاري ندارد. اين گونه کودکان در بزرگسالي افرادي ترسو و بدبخت مي شوند و عقده خود کم بيني نيز خواهند داشت (احدي و محسني، 1378). 

سيموند(1939)اين ابعاد را پذيرش / طرد و مسلط / مطيع دانسته است .  شيفر (1959) عشق / خصومت و اختيار / کنترل سيرز (1957) گرم و سهل گير / جدي بودن بيکر (1964) گرمي / خصومت و محدود بودن / سهل گير بودن رااز ابعاد سبکهاي فرزندپروري مي دانسته اند(به نقل از براون و وايت سايد ،2007) .

 از بين ابعاد شيوه هاي فرزندپروري ، چهار بعد آن بيشترين اهميت را دارد که عبارتند از کنترل ، محبت کردن (عشق ورزيدن) ، ارتباط برقرار کردن و واگذاري مسئووليت (دارلينگ واستنبرگ،1993). 

کنترل به معناي داشتن قوانين و چهارچوبها و نظارت بر اجراي قوانين است . نکته مهم در اين مورد ،اتفاق نظر والدين در مورد قوانين و اجراي عملي قوانين از طرف والدين خود والدين مي باشد .

بعد دوم محبت کردن است .محبت لازمه رشد عاطفي کودک است و عدم وجود محبت در تعاملات والدين و فرزندان باعث ايجاد مشکلات روحي و رواني مي گردد و محبت بيش از حد باعث لوس شدن فرزندان مي شود .نکته مهم اين است که والدين بايد اعتدال را رعايت کنند.

بعد سوم برقراري ارتباط است .  منظور از برقراري ارتباط ، ايجاد درک ،فهم و تفاهم در تعاملات والدکودک است . يعني ارتباط صريح وآشکار باشد.

بعد چهارم واگذاري مسئووليت است. والدين براي اينکه در آينده کودکان مسئووليت پذيري داشته باشند ،بايد متناسب با توانايي کودک به او مسئوليت بدهند که هم مسئووليتهاي فردي و هم جمعي را شامل مي شود(مجد،1383). 

تغيرات تاريخي در مفهوم سبک فرزندپروري

سبک فرزند پروري به عنوان مجموعه اي از نگرشها نسبت به کودک در نظر گرفته مي شود که منجر به ايجاد جو هيجاني مي شود که رفتار هاي والدين در آن جو بروز مي نمايد . اين رفتارها در بر گيرنده  هم رفتارهاي مشخص (رفتارهايي که در جهت هدف والدين است ) که از طريق آن رفتارها والدين به وظايف والديني شان عمل ميکنند ( اشاره به تمرينهاي فرزندپروري دارد )و هم رفتارهاي غير مرتبط با هدف والديني مانند ژستها ، تغيير در تن صدا يا بيان هيجانهاي غير ارادي مي باشد (دارلينگ و استنبرگ، 1993).  

اين تعريف سبک فرزندپروري با تعدادي از تحقيقات اوليه اي که در دهه هاي سوم و چهارم قرن بيستم در مورد اجتماعي کردن صورت گرفته ،همخوان بود .در واقع فرزندپروري فعاليتي پيچيده و در برگيرنده رفتارهاي خاصي است که يا به طور مجزا يا با هم رفتارهاي کودک را تحت تاثير قرار مي دهد .هر چند رفتارهاي فرزندپروري خاص ،نسبت به الگوهاي وسيع فرزندپروري در پيشگويي بهزيستي کودک اهميت کمتري دارند (دارلينگ و استنبرگ ، 1993).

بيشتر محققاني که تلاش کرده اند محيط فرزندپروري  را توصيف کنند ،به مفهوم سبک فرزندپروري ديانا بامريندتکيه کرده اند. سازه سبک فرزندپروري به منظور تفاوت در تلاشهاي والدين براي کنترل واجتماعي کردن فرزندانشان  به کار مي رود (بامريند ،1991).

دو نکته در فهم  اين تعريف مهم است :

اول اينکه سبک فرزندپروري براي توصيف فرزندپروري نرمال به کار مي رود. به عبارت ديگر گونه شناسي سبک فرزندپروري، نبايد فقط دربرگيرنده فرزندپروري انحرافي باشد(مانند آنچه در خانه هاي سو» استفاده کننده ها و اهمال کارها ديده مي شود ).

دوم اينکه بامريند فرض کرده بود که فرزندپروري نرمال ،حول موضوع کنترل  مي چرخد ،هر چند که ممکن است والدين در اينکه چگونه فرزندانشان را کنترل ويا اجتماعي کنند،متفاوت باشند ،ولي به طور کلي فرض مي شود که نقش اوليه همه والدين تا ثير گذاشتن ، درس دادن و کنترل فرزندانشان مي باشد (کيسل و لاينز،2001) 

علاقه به بررسي تاثير والدين بر رشد کودک پيامد طبيعي تئوري رفتارگرايي و فرويدي بود.

رفتارگرايان کودک علاقمند بودند به اينکه چگونه الگوهاي تقويت در محيطي که کودک در تماس با آن است ، منجر به رشد مي شود .

نظريه پردازان فرويدي در مقابل بحث مي کردند که تعيين کننده هاي اساسي رشد ، زيستي هستند و به صورت اجتناب ناپذيري با آرزوهاي والدين و خواسته هاي اجتماعي در تعارض مي باشند . در اين نظريه فرض مي شود که تعامل بين نيازهاي ليبيدويي کودک و محيط خانوادگي ، تعيين کننده تفاوتهاي فردي در رشد کودک مي باشد .

اکنون دو سوال اساسي در تحقيقات مربوط به اجتماعي کردن مطرح است :

سبک فرزندپروري چه چيزي است ؟

پيامد سبکهاي تربيتي متفاوت چه مي باشد؟ (دارلينگ و استنبرگ،1993). 

در حال حاضر اجماع نظري مبني بر اينکه تمرينهاي فرزند پروري بر رشد کودک تاثير مي گذارد ، وجود دارد ، البته مدارک نشان داده اند رفتارهاي فرزندپروري مجموعه رفتارهاي زيادي را در بر مي گيرد . بنابراين تاثير يک رفتار والدين  مي تواند به آساني مورد بررسي قرار گيرد . به عنوان مثال ممکن است کودکي که به خاطر عملي که انجام داده ، سيلي بخورد ولي هنوز نسبت به والدين احساس عاطفه ،مهر و گرمي کند و يا اينکه ممکن است والدين به صورت تکنيکي درست عمل کنند اما چون عاطفه و مهر کمي را آشکار مي کنند ، کودکان احساس سردي و بي ميلي مي کنند .

تلاشهاي کمي و کيفي براي ارزيابي سبک فرزندپروري بر روي سه مولفه خاص تمرکز کرده اند : رابطه هيجاني ، رفتارها و تمرينهاي والدين و سيستمهاي اعتقادي والدين (دارلينگ و استنبرگ،1993) .

مدل تحليل رواني :  محققان اجتماعي کردن که از ديدگاه تحليل رواني مي نگرند ، تلاششا ن بر روي رابطه هيجاني والد کودک و تاثير اين رابطه بر رشد رواني جنسي ،رواني اجتماعي و شخصيت متمرکز است . اين تئوريها مطرح  مي کنند که تفاوتهاي فردي در رابطه هيجاني ميان والدين و فرزندان ضرورتا بايد از تفاوت در نگرشهاي والديني ناشي شده باشد (دارلينگ و استنبرگ،1993) 

مدل يادگيري : محققاني که به سبک فرزندپروري از ديدگاه رفتارگرايي و يادگيري اجتماعي پرداخته اند ، سبکهاي فرزندپروري را بر اساس رفتارهاي والديني سازمان مي دهند . آنها تلاششان بر روي تمرينهاي والديني متمرکز است تا نگرشهاي آنان ، تا آن حد که تصور مي رود که تفاوتها در رشد و نمو کودک انعکاسي از تفاوتها در محيط يادگيري است که کودک در معرض  آن بوده است(سيرز و همکاران ، 1957،به نقل از دارلينگ و استنبرگ، 1993).

سبک های فرزند پروری وينتر باتوم

 خانم ماريا وينتر باتوم در سال 1953 پژوهشهايي را بر روي روابط کودکان با مادرانشان انجام داد. وي سه بعد از روابط مادران با فرزندانشان را پيشنهاد کرد که عبارتند از:( به نقل از ماسن،1383) 
1-  بعد استقلال آموزي:

والديني که از اين روش پيروي مي کنند،انتظار دارند و تلاش مي کنند تا فرزنداني مستقل پرورش دهند تا کارهاي شخصي شان را بدون نياز به کمک ديگران انجام دهند. 
2- بعد تسلط آموزي:

مادراني که اين سبک را به کار مي برند،انتظار دارندکه فرزندانشان فعاليتهايي چون ورزش ، سرگرم کردن خود، انجام کارهاي مشکل و ...را بياموزند و انجام دهند.بنابراين تلاش مي کنند تا کودکان خود را در يادگيري اين امور ترغيب کنند. 
3- بعد مراقبت آموزي:

مادراني که از اين سبک پيروي مي کنند،بر يادگيري امور شخصي در منزل مانند غذا خوردن، مسواک زدن و خوابيدن کودکشان در منزل تاکيد مي ورزند.( به نقل از ماسن،1383). 

سبک های فرزند پروری زیگلمن

زیگلمن با ترکیب دو بُعد فرزندپروری-پاسخدهی و مطالبه کنندگی- کنترل کنندگی چهار الگوی فرزندپروری یعنی 1) والدین مقتدر 2) والدین سهل گیر 3) والدین مستبد 4) والدین مسامحه گر ارائه کرده است.

زيگلمن روشهاي ارتباطي والدين و فرزندان را به چهار قسمت کلي تقسيم کرده است:  

1- والدين مقتدر

2- والدين مستبد  

3- والدين سهل گير

4- والدين مسامحه گر يا بي اعتنا 

که در زير ويژگي هاي هر يک از آنها را مورد بحث قرار مي دهيم. 

والدين مقتدر :

والدين مقتدر انعطاف پذير و مطالبه کننده هستند. آنها بر روي فرزندانشان کنترل اعمال مي کنند اما در عين حال پذيرنده و پاسخ دهنده نيز هستند. به طور پيوسته آن قوانين را اجرا مي کنند. آنها همچنين دليل و منطق اين قوانين و محدوديت ها را توضيح مي دهند. نسبت به نيازها و ديدگاههاي کودکانشان پذيرنده هستند و مواقعي که آنها در حال توصيه به فرزندان هستند احترام فرزندانشان را نيز رعايت مي کنند (زيگلمن،1999). 
مقررات واضحي براي رفتارهاي کودکان وضع مي کنند. قاطع هستند ولي سخت گير و تحميل کننده نيستند. روشهاي انضباطي شان حمايتي است تا اينکه تنبيهي باشد. آنها مي خواهند کودکانشان ابراز وجود کنند. همچنين اين کودکان از لحاظ اجتماعي مسئوليت پذير و خودنظم ده و اهل مشارکت مي باشند (بامريند،;1991 نقل از زيگلمن،1999) 
والديني که از سبک اقتدار منطقي استفاده مي کنند به فرزندان خود مي آموزند که درگيري و اختلاف نظر با در نظر گرفتن نقطه نظر فرد ديگر و در چارچوب گفتگو، به طور موثر حل خواهد شد. آنها متناسب با سن فرزندانشان به آنها مسئوليت مي دهند و براي رسيدن فرزندان به حداکثر سطح رشدي لازم براي دستيابي به يک فرديت مطمئن و مستقل، ساختار لازم را فراهم مي آورند (زيگلمن،1999). 

والدینی که این الگوی فرزندپروری را دارند به فرزندان خود استقلال و آزادی فکری می دهند و آنها را تشویق می کنند و نوعی محدودیت و کنترل را بر آنها اعمال می دارند. در خانواده هایی با والدین مقتدر نظرها و ارتباط اخلاقی وسیع در تعامل کودک و والدین وجود دارد و گرمی و صمیمیت نسبت به کودک در سطح بالاست. کودکان دارای چنین والدینی متکی به نفس هستند، با همسالان روابط دوستانه دارند. با فشار روحی مقابله می کنند سرزنده و با انرژی هستند. این والدین قوانین واضحی را وضع می کنند و به طور پیوسته آن را دقیق اجرا می کنند. امّا آنها دلیل و منطق این قوانین و محدودیت ها را توضیح می دهند، نسبت به نیازها و دیدگاه های کودکانشان پاسخ دهنده هستند و کودکانشان را در تصمیمات خانواده دخالت می دهند. آنها در رویکرد خودشان مستقل و آزادمنش هستند والدین مقتدر بیشترین کمک را به ایجاد و شکل گیری هویت مثبت نوجوانان می کنند. در خانواده هایی با والدین مقتدر، نوجوانان آزادانه و با احساس راحتی بیشتری به والدین خود محبت می کنند. این شیوه فرزندپروری درجات بالاتری از شایستگی، رشد اجتماعی، خود ادراکی و سلامت روانی را به دنبال دارد.

والدين مستبد:

اين والدين قوانين را به طور انعطاف ناپذيري تحميل مي کنند. از نظر تربيتي خشن و تنبيه گرند. با رفتار بد مقابله مي کنند و کودک بدرفتار را تنبيه مي کنند. ابراز محبت و صميميت آنها نسبت به کودکان در سطح پايين است. آنها اميال کودکان را در نظرنمي گيرند و عقايدشان را جويا نمي شوند. کودکان داراي چنين والدين ثبات روحي و فکري ندارند و خويشتن را بدبخت مي پندارند. آنها زود ناراحت مي شوند و در برابر فشارهاي رواني آسيب پذيرند.  
والدين مستبد از نظر درخواست کنندگي و دستوردادن در سطح بالايي هستند اما پاسخ دهنده نيستند. آنها قدرت مدار و واضع قانون هستند و انتظار دارند دستوراتشان بدون توضيح دادن اطاعت شود. همچنين آنها محيط هاي ساختار يافته با قواعد واضح فراهم نمي کنند(زيگلمن،1999).  

شیوۀ فرزندپروری استبدادی با ویژگی های توقع بالا و پذیرش مشخص شده است. والدینی که این شیوه را دارند ممکن است چنین نگرش هایی داشته باشند «جایی که من می گویم برو» «زیرا من اینطور می گویم» بیشتر جوانان چنین برخوردی را نمی پذیرند و ضد والدینی هستند که از این شیوه استفاده می کنند. این والدین قوانین خود را به صورت انعطاف ناپذیری تحمیل می کنند و از نظر تربیتی خشن و تنبیه گرند. با رفتار بد مقابله می کنند و کودک بد رفتار را تنبیه می کنند، ابراز محبت و صمیمیت آنها نسبت به کودکان در سطح پایین است. آنها (والدین خشن) امیال کودکان را در نظر نمی گیرند و عقایدشان را جویا نمی شوند. کودکان دارای چنین والدینی ثبات روحی و فکری ندارند و خوشبختی را به بخت می پندارند آنها زود ناراحت می شوند و در برابر فشار روانی آسیب پذیرند. والدین مستبد تمایل به یک انضباط مطلق و تنبیهی بدون ارتباط متقابل دارند. به این معنا که آنها فرمان بیشتری به کودکان خود می دهند و زمانی که خواسته هایشان کاملاً انجام نمی شود، به سرعت کودکان خود را تنبیه می کنند. این والدین انتظار دارند بدون هیچ توضیحی از دستورات آنها اطاعت شود. نوجوانان دارای چنین والدینی، رفتار خوبی دارند امّا ممکن است افسرده باشند، این نوجوانان تمایل دارند عملکرد خوبی در مدرسه داشته باشند و در رفتارهای مشکل آفرین درگیر نمی شوند، امّا مهارتهای اجتماعی آنان ضعیف است و عزت نفس پایین دارند

والدين سهل گير :

اين والدين نسبت به آموزش رفتارهاي اجتماعي سهل انگار هستند. نظم و ترتيب و قانون کلي در اين نوع خانواده حاکم است و پايبندي اعضا به قوانين و آداب و رسوم اجتماعي بسيار کم است. هر کس هر کاري که بخواهد مي تواند انجام دهد. فرزندان در چنين خانواده هايي داراي استقلال فکري و عملي هستند و به سبب هرج و مرج، نوعي تزلزل روحي در اين گونه خانواده ها به چشم مي خورد. 
اين تزلزل باعث بي بند و باري کودکان شده و سبب مي شود آنان نسبت به زندگي احساس مسئوليت نکنند. همچنين از ويژگي هاي فرزندان رشديافته در چنين خانواده هايي مي توان گفت آنها در مقابل بزگسالان مقاوم و لجوجند. آنها داراي اتکاي به نفس پاييني هستند، زود خشمگين و زود خوشحال مي شوند، تکانشي و پرخاشگرند و در مقابله با فشارهاي رواني دچار مشکل مي شوند (زيگلمن،1999).

والدین شیوۀ سهل گیر نقطۀ مقابل والدین بی توجه هستند. زیرا آنها به صورتی افراطی نسبت به کودکان خودپذیرش و پاسخدهی دارند. امّا آنها توقعی از فرزندان خود ندارند. این والدین از جمله کسانی هستند که به کودکان خود اجازه می دهند با آنان بدرفتاری کنند. در این خانواده، نظم و ترتیب و قانون کمی حکم فرماست و پایبندی اعضاء به قوانین و آداب و رسوم اجتماعی پایین می باشد. بسیاری از این والدین نسبت به آموزش رفتارهای اجتماعی فرزند خود سهل انگارند، بطوری که چندان توجهی به آموزش آداب غذا خوردن به فرزند خود ندارند. کودک را از آسیب رساندن به اسباب خانه یا سایر اشیاء منع نمی کنند. اهمیتی به پاکیزگی یا اطاعت نمی دهند، از نظر آنان پرخاشگری و خودارضایی طبیعی است. اجازه می دهند که فرزندانشان مدت زمان طولانی بدون نظارت یا دخالت بزرگسالان بازی کند. در این خانواده ها هر کس هر کاری که بخواهد می تواند انجام دهد و فرزندان در چنین خانواده هایی دارای استقلال فکری و عملی هستند و به سبب هرج و مرج نوعی تزلزل روحی در اینگونه خانواده ها به چشم می خورد. این تزلزل باعث بی بند و باری کودکان می شود. موجب می شود کودکان نسبت به زندگی احساس مسئولیت نکنند. از ویژگی های دیگر این فرزندان مقاومت در برابر بزرگسالان، اتکاء به نفس پایین، خشمگین شدن تکانشی و پرخاشگر بودن آنها می باشد. و نوجوانان این خانواده ها احتمال بیشتری دارد که در رفتارهای مشکل آفرین درگیر شوند.

والدين مسامحه گر يا بي اعتنا ( بي کفايت يا طرد کننده): 

والديني که کنترل پايين و پذيرش پايين را ترکيب مي کنند، نسبتا در پرورش کودکانشان غيرمداخله گر هستند. به نظر مي رسد آنها از فرزندانشان مواظبت نمي کنند و ممکن است آنها را طرد کنند. به عبارت ديگر آنها به گونه اي غرق در مشکلات خود شده اند که نمي توانند نيروي کافي براي برقراري و اجراي قوانين اجتماعي انجام دهند (زيگلمن،1999). 
والدين بي توجه ،هم کم توقع و هم طردکننده هستند. فرزندان آنها يعني کودکاني که محبت يا پذيرش ناچيزي از جانب والدين خود تجربه کرده اند و همزمان انضباط کم يا نظارت ناهماهنگ والدين در مورد آنها اعمال شده است، در سالهاي بعدي مشکلات سازگاري نشان مي دهند; به ويژه زماني که تنبيه بدني روي آنها اعمال شده باشد. وقتي کودکان تنبيه بدني تجربه مي کنند، مي آموزند که استفاده از خشونت روش مناسبي براي حل درگيري و اختلافات است. در نتيجه تمايل پيدا مي کنند از چنين روشي براي حل درگيري و اختلافات استفاده کنند. از همين رو کودکاني که تنبيه جدي شده اند در خطر ابتلا به مشکلات رفتاري قرار دارند و به آزار و اذيت ديگران مي پردازند (زيگلمن،1999). 

بر اساس مشاهدات زیگلمن (1999)، این گروه از والدین در مقایسه با والدین بسیار مهرورز و از خود گذشته (سهل گیر) اهمال ورز و مسامحه گر به نظر می رسند. این والدین دارای ویژگی های کنترل کم، خواهندگی کم، پذیرش کم و کم پاسخگو بودن هستند. به نظر می رسد آنها نگران بچه های خود نیستند و حتی ممکن است آنها را طرد کنند، آنها بطوری درگیر مسائل شخصی خود هستند که فرصت های ایجاد و اجرای نظم و قانون در خانواده را ندارند (یارمحمدیان و همکاران، 1388).
با اندکي تامل متوجه مي شويم ديدگاه زيگلمن با ديدگاه شيفر تفاوت چنداني ندارد و تفاوت بيشتر در الفاظ است. در واقع بايد گفت ديدگاه ارائه شده از سوي شيفر عليرغم گذشت ساليان زياد همچنان ثابت باقي مانده است، زيرا والدين مقتدر زيگلمن همان والدين گرم و کنترل کننده شيفر، والدين مستبد زيگلمن همان والدين سرد و کنترل کننده شيفر، والدين سهل گير زيگلمن همان والدين گرم و آزاد گذارنده شيفر و والدين مسامحه گر زيگلمن همان خانواده سرد و آزاد گذارنده شيفر مي باشد.

سبک های فرزندپروری از دیدگاه مک کوبی و مارتین

مک کوبی و مارتین(2005) سبک تربیتی دیگری را تحت عنوان سبک بی مسئولیتی والدین بی مسئولیت ارائه داده اند. این والدین هیچ درخواستی از فرزند خود ندارند. آن چه که آن ها را از والدین سهل گیر متمایز می سازد این است که کمتر به کودک می رسند و بیشتر به نیازهای خود متمرکز می شوند. والدین بی مسئولیت مراقب فرزند خود نیستند و به عقیده برخی مولفان این نوع سبک تربیتی می تواند به بی بند و باری فرزندان و حتی خشونت خانواده منجر گردد(برجعلی،1384).

ادامه نوشته

سبک های فرزندپروری از دیدگاه گوردن

گودرن والدین را بر اساس نوع رفتار با کودک به سه دسته تقسیم کرده است:

1- والدین برنده:

والدین برنده آن هایی هستند که می خواهند به هر نحوی در رابطه و تلاش بین خود و کودکان برنده شوند. این والدین عقاید و نظرات خود را به کودکان تحمیل می کنند، برای آن ها تا حد امکان محدودیت قائل می شوند، دستور می دهند و آن ها را به شدت تنبیه می کنند. این گونه والدین به نیازهای کودک توجهی ندارند. تضاد بین کودک و والدین همیشه به نفع والدین تمام می شود. آنان معتقدند برای اینکه کودکان رفتار مناسب و معقول داشته باشند، بایستی اعمال زور و قدرت از طرف والدین وجود داشته باشد. (علیزاده،1380).

2- والدین بازنده:

این گروه در نقطه مقابل والدین برنده قرار می گیرند و به کودکان خود آزادی زیادی اعطا می کنند. در این گروه چنان چه تعارش میان نیازهای والدین و کودکان بوجود آید، این تعارض به نفع کودکان حل می شود(علیزاده،1380)

3- والدین مردد:

این دسته از والدین، در ارتباط با کودک گاهی برنده و گاهی بازنده می شوند. زمانی کودکان شان را محدود می کنند و زمانی آن ها را آزاد می گذارند. این والدین گاهی سخت گیر و گاهی آسان گیر هستند. ایک گروه از والدین رفتار ثابتی با کودکان شان ندارند و در اکثر موارد با احساس دوگانه ای مواجه هستند و واقعا نمی دانند چه می خواهند انجام دهند. ک.دکان این گروه والدین نیز در اکثر موارد مضطرب و مشوش هستند، زیرا نمی دانند که والدین آن ها در برابر رفتارشان چه عکس العملی خواهند داشت(علیزاده،1380).

کلیات سبک های فرزند پروری

سبكهاي فرزندپروري يا شيوه هاي تربيتي والدين بر بروز نابهنجاري هـاي رفتـاري فرزندان اثرات قابل توجهي دارد . نقش كيفيت رفتاروالدين برعملكردتحصيلي، روابط با همسالان و سازگاري در دورة نوجواني مشخص شده است (مكوبي، ۱۹۸۴).

روشهاي متفاوتي براي فرزندپروري مطرح شده اند؛ از يك ديدگاه فرزندپروري به چهار روش تقسيم شده است كه بر تقاضاها و پاسخ دهي والدين مبتني اسـت و عبارتند از :

۱ . شــيوة مقتدرانــه  

۲. شــيوة ســهل گيرانــه 

۳.شــيوة مــستبدانه

۴. شــيوة مسامحه كارانه

سبكهاي فرزندپروري واجد دو مؤلفة اساسي هستند :

۱. پاسخدهي (صميميت و اطمينان بخشي) كه به ميزان تلاش والدين براي رشـد ابراز وجود و استقلال در كودكان، حمايت و اطمينان بخشي به كودكـان و توجـه بـه نيازهاي آنان اشاره دارد (بامريند، ۱۹۹۱).

۲. تقاضاهاي والدين (كنترل رفتاري ) كـه بـه تـلاش والـدين بـراي يكپـارچگي خـانواده و جـذب فرزنـدان در خـانواده از طريـق داشـتن تقاضـاهاي متناسـب بـا تواناييهاي فرزندان، نظارت بر آنان و وضع مقررات اشاره دارد (بامريند، ۱۹۹۱).

فرزندپروري مقتدرانه با تقاضاها و پاسخ دهي بالا ي والدين مـشخص مـي گـردد . والدين مقتدر معمولاً مقررات سختي براي فرزندان شان وضع مي كننـد و بـر اجـراي آن پافشاري مي نمايند. آنان فرزندان شان را تشويق مي كنند كه مستقل باشـند، علاقـة زيادي به پيشرفت فرزندان خود دارند، بازخوردهاي مثبتي نسبت به پيـشرفت آنـان نشان ميده ند و به پيشرفت تحصيلي فرزندان خود كمك مي كننـد (بامرينـد، ۱۹۹۱؛ لين و فو ، ۱۹۹۰؛ نيهرا، مينك و ميـرز ، ۱۹۸۵ ).

والـدين مقتـدر همچنـين فرزنـدان خود را هدايت و كنترل مي كنند، با استدلال منظـور خـود را روشـن و صـريح بيـان كرده و فرزندان را در دستيابي به اهدافي كه خود براي آنها تعيين كرده اند، كمـك و هدايت مي كنند و نسبت به موفقيت هاي آنها واكنش مثبت نشان مي دهنـد (بامرينـد، ۱۹۹۱).

بايد توجه داشت كه داشتن انتظارات متناسب با توانايي هاي فرزنـدان همـراه بـا حد معقولي از محبت موجب افزايش پشتكار و خودكـارايي فرزنـدان مـي شـود؛ در صورتي كه وجود اقتدار غيرمنطقي كه براساس ميل والدين به تسلط بر فرزند باشد به احساس طردشدگي، پرخاشگري و درنهايت افسردگي منجر مـي شـود (كـولمن ، ۱۹۸۰؛ كانجر ۱۹۷۷).

فرزندپروري سهل گيرانه با تقاضاهاي كم والدين و پاسخ دهي زياد آنها مـشخص ميشود. والدين سهل گير توجه بيش از حد به فرزندانشان نشان ميدهنـد و از آنـان انتظارات كمي دارند . اين والدين اغلب استقلال و آزادي زيادي به فرزندان مي دهند، ولي معمولاً اهداف و انتظـارات روشـني بـراي فرزنـدان ترسـيم نمـي كننـد . اغلـب فرزندان خانواده هاي سهل گير پيشرفت تحـصيلي پـايين دارنـد (دورن بـاش، ري تـر، ليدرمن، رابرتز و فرالايف ، ۱۹۸۷).

اين والدين فرزندان را به حال خود رها مي كنند و الگوي مناسبي براي آنها نيستند (كانجر، ۱۹۷۷). گرايش به مـصرف موادمخـدر و ساير رفتارهاي ضد اجتماعي در فرزندان بر اثـر ايـن شـيوه بـسيار ديـده مـي شـود (ماسن، ۱۹۷۰) فرزندپروري مستب دانه با تقاضاهاي بالاي والدين و پاسخ دهي كم آنهـا مـشخص ميشود. والدين مستبد انتظارات بسيار بالايي از فرزندان خود دارنـد و در تعامـل بـا فرزندان عواطف اندكي نشان مـي دهنـد (كـانجر و همكـاران، ۱۹۹۵؛ دورن بـاش و همكاران، ۱۹۸۷).

اين والدين لزومي براي ارائة دليل جهت دست ورات خود نمي بينند و بر اطاعت و احترام بي چون و چراي فرزندان تأكيد ميكنند. كـاهش عـزت نفـس، استقلال و خلاقيت و تأخير در رشد اخلاقي از ويژگي هـاي فرزنـدان خـانواده هـاي مستبد است (پيترسون ، ۱۹۸۴؛ الدر، ۱۹۸۰).

فرزندپروري مسامحه كارانه با تقاضاها و پاسخ دهي كم والدين مشخص ميشـود . اين والدين كنترل و نظارتي بر فعاليت هاي فرزندان شان ندارند و گرمي و صـميميت در اين خانواده ها بسيار كم است و والدين مـسامحه كـار معمـولاً از فرزنـدان خـود فاصله مي گيرند و به نيازها و تقاضاهاي آنان توجه اندكي دارند . البته در مـورد ايـن سبك فرزندپر وري در مقايسه با ساير سبك ها، اطلاعات اندكي در دست است؛ زيرا معمولاً اين والدين به دليل عدم مسئوليت پذيري و بـي تـوجهي نـسبت بـه فرزنـدان حاضر نيستند در پژوهش هايي كه در زمينة فرزندپروري صورت مي گيرد، مـشاركت داشته باشند (مكوبي و مارتين، ۱۹۸۳).

پژوهشها نشان داد هاند كه فرزندپروري مستبدانه، سهل گيرانـه و مـسامحه كارانـه با پيشرفت تحصيلي همبـستگي منفـي دارد . درحـالي كـه فرزنـدپروري مقتدرانـه بـا پيشرفت تحصيلي و علاقه به مدرسه همبستگي مثبت نشان داده است (دورن باش و همكاران، ۱۹۹۱؛ استينبرگ و همكاران، ۱۹۸۷؛ لامبورن و همكاران، ۱۹۹۴).

يكي از مهم ترين تفاوت هاي فرزندپروري مقتدرانه و مستبدانه در مفهـوم كنتـرل روانشناختي نهفته است . كنترل روان شناختي به تلاش والـدين بـراي كنتـرل رشـد هيجاني و روان شناختي كودكان اشاره دارد . در كنترل روانشـناختي، والـدين تـلاش ميكنند تا احساساتي نظير احس اس گناه و شرم را در فرزندان ايجاد كنند (بـاربر ، ۱۹۹۶).

در هر دو روش والدين از فرزندان تقاضاها و انتظارات بـالايي دارنـد و بـر رعايت نظم و مقررات خانواده ها تأكيد مي ورزند، ولي تفاوت آنها در اين اسـت كـه در فرزندپروري مستبدانه والدين انتظار دارند كه فرزندان بـي چـون و چـرا نظـرات، ارزشها و هدف هاي آنان را بپذيرند . درحاليكه در فرزندپروري مقتدرانه والدين بـا فرزندان خود تعامل دارند و تلاش مي كنند تقاضـاهاي خـود و مقـررات خـانواده را براي فرزندان خود تبيين كنند . بنابراين اگرچـه در هـر دو روش والـدين رفتارهـاي فرزندان را بس يار كنترل مي كننـد ولـي در فرزنـدپروري مقتدرانـه والـدين از كنتـرل روانشناختي فرزندان پرهيز ميكنند (دارلينگ، ۱۹۹۹).

سبک های فرزند پروری شش گانه

اين روزها نه تنها براي شما مادر و پدر ايراني، بلکه در تمام دنيا، آنچه گم شده است و کمتر يافت مي‌شود، اقتدار والدين است. والديني که به سبب محبت و دلگرمي بي حد و حصر به کودک يا دلايلي که در اين مقاله ذکر مي‌شود، جايگاه خود را از دست داده‌اند. حالا بعد از گذر عمري کوتاه، از اعمال بي حساب و کتاب خود پشيمان اند؛ ولي ديگر پشيماني سودي ندارد. پس بهتر است تا کار از کار نگذشته، نوع فرزند پروي خود را بيابيد و در صورت لزوم آن‌را ارتقاء دهيد.

کارشناسان خانواده در تمام دنيا، سبک‌هاي فرزند پروري را به گونه‌هاي مختلف طبقه بندي کرده‌اند. خوب است در اين مجال کوتاه، بيابيم که سبک و روش رفتار ما در زندگي - به خصوص در مقابل فرزندان - در کدام دسته‌بندي روان‌شناسان قرار دارد؟

برآنيم تا در اين مقاله مطابق با معيارها و ملاک‌هاي فرهنگي، رواني، اجتماعي و ديني خانواده‌هاي خود، 6 سبک زندگي را مورد بررسي قرار دهيم و حاصل تربيت اين خانواده را اين‌گونه بشماريم :

 

افراد ناسازگار و خود‌راي

اولين سبکي که مورد بررسي قرار مي‌دهيم، خانواده‌هاي سهل‌گيري هستند که اجازه‌ي هر کاري را به فرزندشان مي‌دهند و آن‌ها را در محدوديت خيلي کمي قرار مي‌دهند. حاصل تربيت اين نوع خانواده‌ها، افراد ناسازگاري هستند که قابليت اجتماعي خيلي کمي دارند، احترام به ديگران را نياموخته‌اند، بسيار خودرأي و يک دنده هستند و بر رفتار خود کنترل ندارند.

اين نوع تربيت، بابهنجارترين سبک فرزند پروري است. والدين در مقابل خواسته‌هاي فرزندانشان «نه» نمي‌گويند. اين بدان علت نيست که خواستار آزادي و تجربه آموزي فرزندانشان هستند، بلکه به خاطر سستي اراده و ضعف در اقتدارشان مي‌باشد. اين خانواده‌ها از لجبازي، اصرار زياد و غرغر کردن بچه‌هايشان مي‌ترسند.

اين‌گونه است که «فرزند سالاري» حکم‌فرما مي‌شود. اين نوع خانواده، بچه‌هاي لوس و مغروري تحويل جامعه مي‌دهند؛ که قدرت سازگاري با محيط را ندارند و در مدرسه و جامعه و ازدواج و شغل خود بي ترديد دچار مشکل خواهند شد.

 

افراد سر‌به‌راه و بي‌ابتکار

دومين نوعي را که مورد بررسي قرار مي‌دهيم، نقطه‌ي مقابل آنچه در بالا ذکر شد مي‌باشد. اين نوع فرزند پروري، سبک مستبدانه‌اي است که شعار «اين است و جز اين نيست» را سرلوحه‌ي خود قرار مي‌دهند.

فرزندان اين سبک، افرادي هستند که مدام خود را با ديگران مقايسه مي‌کنند. در وجود اين افراد، ابتکار و خلاقيت کور شده است.

والدين در اين سبک، مدام در تلاش اند تا قدرت و تسلط خود را حفظ کنند و هيچ‌گاه با فرزندان خود مشورت نمي‌کنند. اين گونه خانواده‌ها، خانواده‌هاي «خودکامه» اي هستند که بيشتر در خانواده‌هاي «شهري» قديم و «روستايي» امروزي ديده مي‌شوند

در کل مي‌توان گفت : اين روش، عبارت است از «محدود کردن، تنبيه کردن، دستور دادن، بها دادن به کار و تلاش نه خلاقيت و فکر، حداقل مبادله‌ي کلامي و کنترل». 

جالب است بدانيد تربيت شدگان اين سبک، معمولاً مورد قبول جامعه هستند و اکثريت آن‌ها از انحرافات اخلاقي به دورند. مي‌توان گفت تربيت در اين نوع سبک، 40 تا 50 درصد تأثيرگذار است. علت چيست؟ واضح است : زندگي با همراهيِ مدام زور و ترس و تنبيه. دست قدرتمندي که اجازه‌ي بالا آوردن سر را نمي‌دهد. سري که حق ندارد دو قدم آن طرف تر را ببيند و تجربه کند و خلاق شود و ...

 

تازه به دوران رسيده‌ها

در اين سبک، خانواده‌هاي بي بند و باري قرار دارند که به زندگي خودشان اهميت بيشتري مي‌دهند. اينان در امور فرزندان دخالت نمي‌کنند.

اين خانواده‌ها، تازه به دوران رسيده‌هايي هستند که ناگهان پول هنگفتي از طريق ارث، يا فروش مزرعه‌هاي روستايي، يا از طرق ديگر به دست آورده‌اند و خود را در آن گم کرده‌اند. والدين در اين سبک، در پي خوش‌گذراني خود هستند و فرزندانشان را با کيفي پر از پول رها کرده‌اند. اين فرزندان به راحتي به مکان‌هاي پرخطر اخلاقي رفت و آمد مي‌کنند و هيچ راهنما و دلسوزي ندارند.

حاصل تربيت اين نوع سبک را مي‌توان اين‌گونه برشمارد : خويشتن داري کم، کنار نيامدن با مسئله‌ي استقلال، قابليت اجتماعي کم.

 

اطاعت از روي ترس و احترام

اقتدار گم‌شده

اين سبک فرزند پروري، مخصوص خانواده‌هايي است که اقتدار را همراه با نوعي ترس به فرزندان خود منتقل مي‌کنند. حريمي آغشته از «ترس و احترام»، فاصله‌ي والدين و فرزندان را در بر مي‌گيرد. اين شيوه مخصوص پدرهايي است که مقدم بودند و پسرها، حق برداشتن قدمي جلوتر از پدر را نداشتند.

پدرهاي قديم، نه تحصيل کرده بودند نه از اصول روان شناسي سر درمي آوردند، ولي حرفشان نزد فرزندان خريدار داشت. . اگر پدر 1 بار حرفي مي‌زد، فرزند آن حرف را تا 30 سال آويزه‌ي گوش مي‌کرد؛ اين روزها اگر پدر بيچاره 30 بار يک حرف را بزند، فرزند 1 بار هم بدان عمل نخواهد کرد.

اين شيوه‌ي تربيت در جامعه‌ي امروزي که روند تربيت لطيف شده است و از «ترس» خبري نيست، کاربردي ندارد. اين روزها عصر منطق و دليل است. اين روزها کارشناسان تلويزيون با محبت بسيار با فرزندان ما صحبت مي‌کنند. اين روزها مجري‌هاي ماهواره‌ها قربان صدقه‌ي جوان ما مي‌روند. اين روزها تربيت لطيف شده‌ي رسانه‌ها، جايي براي اقتدار والدين نمي‌گذارد. اين روزها بچه‌ها ياد گرفته‌اند به جاي «چشم» بگويند : «چرا».

نگارنده به هيچ وجه منکر دليل و منطق و شک و سوال نيست، بلکه مدعي است که هيچ چيز را نبايد چشم و گوش بسته پذيرفت؛ ولي اين را به خوبي مي‌داند که اغلب والدين خير و صلاح فرزندشان را مي‌خواهند و گاهي آنچه در خشت خام مي‌بينند، جوان در آينه نمي‌بيند.

 

افرادي به سردي «غرب»

اين سبک را مي‌توان خانواده‌هاي «دموکرات» يا «مساوات طلب» ناميد. در اين گونه خانواده‌ها، افراد هم‌پاي? والدين خود هستند و تفاوتي از لحاظ نقشي که ايفا مي‌کنند وجود ندارد.

در اين خانواده‌ها پدر، توصيه‌ي اخلاقي مي‌کند ولي در قبال گوش دادن يا گوش ندادن فرزندشان عکس‌العمل خاصي نشان نمي‌دهند. جوان در اين نوع خانواده‌ها در سراشيبي انحطاط فرو مي‌رود و والدين تنها به تذکر زباني بسنده مي‌کنند. والدين آن قدر سرد و بي تفاوت هستند که ترجيح مي‌دهند به جاي آنکه تجربه‌ي خود را در اختيار او قرار دهند، خودش سرش به سنگ بخورد و تجربه کسب کند.

اگر مشورت خواهي از نوجوان، با رهبري مدبرانه همراه باشد، سبب مي‌گردد آنچه مدنظر والدين است از زبان فرزند شنيده شود و عمل گردد

اين‌گونه خانواده‌ها در کشورهاي غربي بيشتر از کشور ما ديده مي‌شود. بهتر است هميشه حد تعادل را در پيش گرفت : نه مثل اين نوع سبک، سرد و بي تفاوت، نه مانند برخي خانواده‌هاي ايراني که تمام آرزوها و آمال به دست نياورده ي خود را در فرزندانشان مي‌بينند.

 

افراد متکي به نفس و مسئوليت پذير

آخرين و بهترين سبکي که مورد بررسي قرار مي‌دهيم، سبک «قاطع و ايمان بخش» نام دارد. در اين نوع خانواده‌ها والدين و فرزندان روابط صميمي و مستحکمي با هم دارند. قوانين شناخته شده است و افراد متکي به نفس و خودمختار بارمي آيند. تذکر و نصيحت، تنها در شرايط خاص و بزنگاه، با در نظر گرفتن تمامي جوانب صورت مي‌گيرد. والدين در کنار خانواده حضوري فيزيکي و رفاقتي دارند.

اقتدار گم‌شده

در اغلب اين خانواده‌ها رفاه مطلق حکم‌فرما نيست. اينان معتقدند فرزندشان بايد سيراب از محبت باشد، ولي لزومي ندارد که از امکانات هم سيراب گردد؛ زيرا آشنايي با سختي‌ها و راه مقابله با آن‌ها را عامل پيشرفت فرزندشان مي‌دانند.

والدين قاطع و صميمي در اين خانواده‌ها، سکّان کشتي زندگي را در طوفان حوادث به دست مي‌گيرند، مدبرانه تدبير مي‌کنند، قاطعانه تصميم مي‌گيرند و پشتوانه‌ي محکمي مي‌گردند براي اهالي خانه؛ الگوي مقتدري مي‌شوند براي فرزندان و مايه‌ي افتخار و مباهات خانه.

شور و مشورت واقعي در اين نوع خانواده به چشم مي‌خورد. اگر والدين اظهارنظري مي‌کنند، با اقامه‌ي برهان و دليل آن را پشتيباني مي‌کنند، تا فرزندان آن‌را با ميل و رغبت بپذيرند. اگر مشورت خواهي از نوجوان، با رهبري مدبرانه همراه باشد، سبب مي‌گردد آنچه مدنظر والدين است از زبان فرزند شنيده شود و عمل گردد.

در کل مي‌توان سبک مقتدرانه را اين‌گونه برشمارد : تشويق به استقلال همراه با محدوديت بر رفتارها، مبادله‌ي کلامي زياد، گرمي و دلسوزي.

به نقل از : tebyan.net

سبک های فرزند پروری براساس نظریه بامریند

در اوایل دهه 1960 دایانا بامریند پژوهشی را با استفاده از مشاهده طبیعی، مصاحبه با والدین و سایر شیوه های پژوهش بر بیش از 100 کودک سن مدرسه اجرا کرد. یافته ها سه ویژگی را آشکار ساخت: پذیرش و روابط نزدیک - کنترل - استقلال دادن ، بنابراین چهار سبک فرزندپروری بدست آمد که در هر یک از این ویژگیها با هم تفاوت دارند. 1- فرزندپروری مقتدرانه این روش موفق ترین روش فرزندپروری است که پذیرش و روابط نزدیک، روش های کنترل سازگارانه و استقلال دادن مناسب را شامل می شود. والدین مقتدر، صمیمی و دلسوز و نسبت به نیازهای کودک حساس هستند. آنها قاطع هستند اما دخالت گر و محدود

ادامه نوشته

سبک های فرزند پروری برمبنای الگوی وینتر باتوم

ماریا وینتر باتوم (1953؛ به نقل از ملک مکان، 1378) پژوهش هایی را بر روی روابط کودکان با مادرانشان انجام داد. وی سه بعد از روابط مادر- کودک را مطرح کرد که عبارتند از:

1. بعد استقلال آموزی:

والدینی که از این روش استفاده می کنند انتظار دارند و تلاش می کنند تا فرزندانی مستقل پرورش دهند که بتوانند کارهای شخصی شان (همچون دوست یابی و امور مدرسه) را بدون نیاز به کمک دیگران انجام دهند.

2. بعد تسلط آموزی :

مادرانی که این سبک را به کار مي برند انتظار دارند که فرزندانشان فعالیتهایی همچون ورزش، سرگرم کردن خود و انجام کارهای مشکل را بیاموزند و انجام دهند. بنابر ای ن تلاش می کنند تا کودکان خود را در یادگیری این امور ترغیب کنند.

3. بعد مراقبت آموزی :

مادرانی که این سبک را به کار می برند بر یادگیری مهارتهای مربوط به امور شخصی در منزل مانند غذا خوردن، خوابیدن و... کودکانشان تاکید می ورزند.

سبک های فرزند پروری از دید الگوی شفر

شفر (1989) مطالعه توصیفی اولیه و تحلیل عوامل رفتاری مادران و تعامل مادر- کودک را با انجام مصاحبه ها و مشاهده های مستقیم انجام داد. در دیدگاه شفر، رفتار والد در دو محور خودمحتاری- کنترل و خصومت- عشق قرار دارد. رفتار والد در امتداد محور خودمحتاری- کنترل از دادن استقلال نسبتا کامل به کودک تا کنترل تام بر فعالیت های او ادامه دارد. در امتداد محور خصومت- عشق، اعمال والدین از مهرورزی مفرط و رفتار کودک مدار، تا رفتار خصمانه و قطع ارتباط با کودک ادامه دارد.

ادامه نوشته

سبک های فرزند پروری از دید نظریه آدلر

یکی از نظریه پردازان سبک های فرزند پروری آلفرد آدلر است. پايه هاي نگرش دموکراتيک در کلاسها و خانواده ها توسط آلفرد آدلر (1960)روانپزشک اتريشي بنيانگذاري شده است. رويکرد هاي او در زمينه فرزندپروري بر اين امر تاکيد مي ورزند که کودکان پيامدهاي اعمالشان را تجربه مي کنند،بدين ترتيب بر اهميت محيط خارجي افزوده و از اهميت نقش سائق هاي دروني کاسته مي شود. او به ساختار شخصيتي انسان که بر اساس آن آدمي مي تواند زندگي دموکراتيک و آزادي داشته باشد،اشاره مي کند. همچنين يک سلسله اصول بنيادين روانشناختي متناسب با اصول دموکراتيک را پيشنهاد مي دهد که مي تواند براي والدين و مربياني که اطلاع چنداني از مفهوم واژه دموکراسي ندارند، بسيار مفيد باشد(به نقل از مجد،1383).

استین (2002، به نقل از  صیاد شیرازی، 1382) مواردی را به دیدگاه آدلر افزوده و تقسیم بندی به شرح زیر ارائه داده است:

1. سبک آزاد منش و امید بخش:

والدين در اين سبک منحصر به فرد بودن کودک را قبول دارند،احساس عميق احترام و مساوات را به او عرضه مي کنند،کودک را تشويق مي کنند که خطاي خود را صحيح کند و توانايي خود را گسترش دهد.کودک را راهنمايي مي کنند تا اهميت همکاري را در يابد. در اين خانواده کودک به عنوان عضوي از خانواده همکاري مي کند، او را دوست دارند و مورد قبول است وبه او چالش هاي رشد دهنده» منطقي پيشنهاد مي کنند.کودک در چنين محيطي احساس امنيت،عشق و پذيرش مي کند و توانايي خود را با غلبه بر مشکلات تجربه مي کند و دنيا را امن و دوستانه مي بيند.

2. سبک بسیار آسان گیر:

والدين ،هدايا،مزايا و امتيازات زيادي را به کودک مي دهند ولي توجهي به نيازهاي اصلي او ندارند. لوازم و خدمات فراواني در اختيار کودک است اما کودک کسل و بي تفاوت است و ابتکار و خود انگيختگي را از دست مي دهد و منفعل، بي حوصله و ناراضي است و انتظار دارد که همه چيز به او داده شود.

3. سبک بسیار مطیع:

والدين تسليم آرزوها، خواسته ها و اميال کودک مي شوند. کودک را رئيس کرده و برده او مي شوند.نمي توانند به خواسته هاي او نه بگويند. کودک براي رسيدن به خواسته هايش پافشاري مي کند ،حقوق ديگران را ناديده مي گيرد و هيچ محدوديتي رانمي شناسد و به صورت تحکم آميز رفتار مي کند. کودک تابع اميال آني و پر توقع است. 

4. سبک بسیار جدی:

والدين دائما بر رفتارها و اعمال کودک نظارت مي کنند. دائما در حال دستور دادن و تذکر دادن هستند. اين والدين بسيار سخت گير مي باشند. در اين حالت اين احتمال وجود دارد که کودک منفعلانه از دستور ها اطاعت کند که منجر به سربراهي کودک مي شود ،يا علنا لجبازي مي کند و يا اينکه منفعلانه مقاوت مي کند که نشانه هاي آن تنبلي ،خيالبافي کردن و فراموشکاري است که منجر به نافرماني مي شود.

5. سبک کمال گرا:

اين والدين استانداردهاي بسيار بالايي دارند و تنها در صورتي کودک را قبول مي کنند که عملکردش مطابق استانداردهاي آنها باشد. کودک بيش از حد تلاش کرده و چون نمي تواند استانداردها را برآورده کند، احساس بي ارزشي مي کند و دائما در تلاش است که عملکرد بهتري داشته باشد، اما هيچگاه به آنچه مد نظر والدينش است، دست نمي يابد.

6. سبک بسیار مسئول:

به دلایل مختلف از قبیل شرایط اقتصادی، فوت یا بیماری ممکن است یکی از والدین مسئولیتهای سنگین را برعهده کودک بگذارد. کودک ممکن است مسئولیتها را با دلخوری بپذیرد و از بازیهای راحت و طبیعی دوران کودکی محروم شود.

7. سبک بی توجه:

والدین اغلب مشغله فراوان دارند یا نیستند، هیچ کس محدودیتی قرار نمی دهد. والدین نمی توانند با کودک روابط صمیمی برقرار کنند.

8. سبک طرد کننده :

آنهاهر نوع پذيرش را رد مي کنند و با کودک به مانند يک فرد مزاحم رفتار مي کنند. اين رفتار مي تواند از ازدواج اجباري يا يک کودک ناقص ناشي شود. کودک ممکن است به خود به عنوان فردي تنها و ناتوان بنگرد و از احساس بي ارزشي رنج ببرد.

9. سبک تنبیهی:

اغلب با اعمال فشار زياد و کمال گرايي همراه است. تنبيه بدني اغلب براي برقراري نظم و ترتيب به کار مي رود و ممکن است والدين عصبانيت شخصي خود را بر سر کودک خالي کنند. کودک نيز منتظر انتقام گيري است و ممکن است که احساس گناه کند و فکر کند که فرد بدي است.

10. سبک خود بیمار انگارانه:

جو خانه مضطرب و ترسناک است. کودک ممکن است به خاطر مساله اي جزمي در خانه بماند و به مدرسه نرود. احساس همدردي که از والدين خود دريافت مي کند، باعث مي شود درباره» علايم خود اغراق کند،تا به نفعش تمام شود و از کارهاي طبيعي معاف شود.

11. سبک از نظر جنسی تحریک کننده:

والدین ممکن است در حین حمام کردن کودک را نوازش کنند و یا اینکه کودک را با خود به رختخواب ببرند. با کودک همانند وسیله شهوانی کوچکی رفتار می شود و کودک زودتر از موعد با مسائل جنسی روبه رو می شود. کودک باید راز دار باشد و اغلب شاکی و پریشان است و احساس گناه می کند.

سبک های فرزند پروری از دید نظریه اریکسون

بنابر نظریه تحول روانی- اریکسون، شکل گیری شخصیت برطبق مراحل و بر اساس رشد بدنی که تعیین کننده کشش فرد نسبت به جهان خارجی و هشیار شدن وی نسبت به آن است، تحقق می پذیرد.

از ديدگاه اريكسون، تغييرات بدني در سراسر زندگي ادامه مي‌يابند و بر نگرش‌ها، هدفها، احساسات، فرايندهاي شناختي و رفتار فرد اثر مي گذارند. مسايلي نيز كه افراد بايد با آنها سازگار شوند در طول زندگي تغيير مي كنند.

اريكسون معتقد است كه تحول رواني بستگي به روابط اجتماعي خاصي دارد كه فرد در مقاطع يا مراحل رشدي گوناگون حيات با ديگران برقرار مي‌كند. در نظريه اريكسون, براي  فرايند رشد و تحول كه تمام گستره حيات را در برمي گيرد هشت مرحله كه هريك از آنها به يكي از مقاطع سني اختصاص دارد در نظر گرفته شده است. براي هريك از اين مراحل نيز يك بحران يا تعارض رواني- اجتماعي كه از تركيب رشد زيستي و خواسته هاي رواني- اجتماعي پديد مي آيد، پيش بيني شده است.

بر اساس مراحل هشت گانه روانی- اجتماعی اریکسون اهداف و سبک های فرزندپروری والدین در مراحل مختلف رشد تغییر می کند.

مرحله 1 رشد روانی- اجتماعی: اعتماد در برابر بی‌اعتمادی

در مرحله اول رشد روانی- اجتماعی که اعتماد دربرابر عدم اعتماد است و از تولد تا 18 ماهگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری پاسخگویی به نیازهای فرزند است.

نخستین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون بین تولّد تا یک سالگی پدید می‌آید و بنیادی‌ترین مرحله در زندگی است.به دلیل آن که نوزاد به طور کامل وابسته است، رشد اعتماد در او به کیفیت و قابلیت اطمینان کسی که از او پرستاری می‌کند بستگی دارد.اگر اعتماد به نحو موفقیت‌آمیزی در کودک رشد یابد، او در دنیا احساس امنیت خواهد کرد. اگر پرستار ناسازگار، پس زننده یا از نظر عاطفی غیرقابل دسترس باشد، به رشد حس بی‌اعتمادی در کودک کمک می‌کند. عدم توفیق در رشد اعتماد، به ترس و باور این که دنیا ناسازگار و غیرقابل پیش‌بینی است منجر می‌گردد.

ضروریست بدانیم «پایه‌های اعتماد و احساس امنیت» در زندگی هر فرد، در سن صفر تا ۱ سالگی گذاشته می شود. هر انسانی برای بقای خود نیازمند است که به محیط طبیعی و انسانی خود اعتماد کند. این احساس، اساسی ترین شرط رشد و سلامت روانی و شادابی اوست. «احساس امنیت» مهمترین سنگ بنای شخصیت آدمی است.

هنگامی که در یک سال اول زندگی تماس و نوازش بدنی مادر، حضور امن و دائم در کنار فرزند، تغذیه توأم با آرام بخشی مادر، تامین محیط آرام و بدون تنش، عدم اشتغال مادر به بیرون از منزل، اخذ محبت و عشق مادر، در این یکسال محقق شود، این فرد در دوره های دیگر زندگی با احساس امنیت و اعتماد به «خود»، «دیگران» و «خداوند متعال» گام بر می‌دارد. پایه‌های حس دینی، همدلی روابط اجتماعی در یک سال اول گذاشته می‌شود و احساس امنیت این فرد در هنگام انتخاب همسر و امنیت بخشی در همسرداری و فرزندپروری، ناشی از ارضاء روانی در این دوره است. به همین دلیل است که در برخی از کشورها تمام یا بخشی از حقوق زنانِ شاغل، در دو سال اول زندگی فرزند، پرداخته می شود تا در دورههای زندگی خود و مهمترین کارش به عنوان زیربنای روابط اجتماعی که اعتماد کردن و اعتماد بخشی است بپردازد.

در صورتی که کودک در این یک سال با بی توجهی یا عدم حضور مادر، عدم دریافت گرما، نوازش و محبت از مادر مواجه شود، عاملی برای بروز ناراحتی های جسمی، مواجهه نادرست با عوامل ترس‌زا، بدرفتاری با دیگران، احساس ناامنی و تنش و عدم اعتماد را در فرد تلقی می گردد. در این مرحله، محور سلامت روان کودک «مادر» است.از کارکردهای خانواده، امنیت بخشی زن و شوهر نسبت به هم و به فرزندان و نهایتا جامعه است.

اگر خانواده در این کارکرد خود ضعیف عمل کرده باشد و غفلت از امنیت بخشی در یکسال اول انجام شده باشد و این غفلت عمومیت داشته باشد، جامعه‌ای ناامن را در آینده رقم می‌زند و برعکس توجه به این امنیت بخشی، جامعه ایمن را نوید می دهد. همدلی به عنوان اکسیژن و اکسیر حیات انسانی محسوب می شود. «پایه های همدلی تقریباً از دو ماهگی با امنیت بخشی توسط مادر نهاده می‌شود.

مرحله 2 رشد روانی-اجتماعی: خودگردانی و اتکاء به نفس در برابر شرم و شک

در مرحله دوم که خود مختاری در برابر شرم و تردید نامیده شده و از 18 ماهگی تا 3 سالگی را در بر می گیرد، هدف اصلی کنترل رفتار فرزندان می باشد.

دومین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون در دوران اولیه کودکی صورت می‌گیرد و بر شکل‌گیری و رشد حس عمیق‌تری از کنترل شخصی در کودکان تمرکز دارد.اریکسون همانند فروید عقیده داشت که آموزش آداب دستشویی رفتن ، بخش حیاتی و ضروری این فرایند است. امّا استدلال اریکسون کاملاً با فروید متفاوت بود.

اریکسون عقیده داشت که یادگیری کنترل کارکرد بدن به پیدایش حس کنترل و استقلال می‌انجامد.رویدادهای مهم دیگر در این مرحله شامل به دست آوردن کنترل بیشتر بر انتخاب غذا، اسباب‌بازی و لباس است.

کودکانی که این مرحله را با موفقیت پشت سربگذارند، احساس امنیت و اطمینان می‌کنند. در غیر این صورت، حس بی‌کفایتی و شک به خود در آن‌ها باقی می‌ماند. در مرحله دوم کودک اتکای خود را با جدایی از مادر فراگرفته و نظم و دیسیپلین را از حدود دو سالگی به بعد یاد میگیرد.

در طی سال دوم زندگی، کودک استقلال و خود محوری بیشتری از خود نشان می دهد و اتفاقاً فردی که در این سن، خودرأیی از خود نشان دهد سلامت روانی خود را تایید میکند و به همان اندازه کودک می فهمد باید برخی از تکانه‌های خود را کنترل و از پیشرفت های خود احساس غرور کند. حمایت افراطی، یعنی محدود کردن فعالیت ها و استقلال کودک یا مسخره کردن تلاشهای ناموفق او، تردید در مورد تواناییهای کودک را در او به وجود می آورد.

مرحله 3 رشد روانی-اجتماعی: ابتکار در برابر گناه

برای کودکان 3 تا 5 سال که در مرحله ابتکار در برابر احساس گناه به سر می برند، هدف عمده فرزند پروری والدین باید پرورش خود مختاری کودک باشد.

 در خلال سال‌های قبل از مدرسه، کودکان شروع به قدرت نمایی و اعمال کنترل بر دنیای خود از طریق برخی بازی‌ها و سایر تعاملات اجتماعی می‌کنند.کودکانی که این مرحله را با موفقیت بگذرانند، حس توانایی شخصی و قابلیت رهبری دیگران را پیدا می‌کنند. و آن‌هایی که در به دست آوردن این مهارت‌ها ناکام می‌مانند، حس گناه، شک به خود و کمبود ابتکار در آن‌ها باقی می‌ماند. بحران این مرحله ابتکار در مقابل احساس گناه است. یعنی از ۳ سالگی به بعد کودک خلاقیت و ابتکار را تمرین می کند، در اینجا نیز نگرشهای والدین بسته به اینکه تشویق کننده باشند یا دلسرد کننده میتواند احساس نابسندگی را در کودک ایجاد کند .

مرحله 4 رشد روانی-اجتماعی: کوشایی در برابر حقارت

در مرحله چهارم که اریکسون آن را کارایی در برابر احساس حقارت می نامد و سنین 5 تا 11 سالگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری، ترقی دادن و پیشرفت  کودک است. در سنین نوجوانی و مرحله احساس هویت در برابر پراکندگی نقش، هدف اصلی والدین تشویق به استقلال و حمایت های عاطفی است (به نقل از باقرپور، 1384).

این مرحله، سال‌های اول مدرسه، تقریباً از 5 سالگی تا 11 سالگی را در برمی‌گیرد.کودکان از طریق تعاملات اجتماعی شروع به رشد حس غرور نسبت به دستاوردها و توانائی‌های خود می‌کنند.کودکانی که توسط والدین یا معلمان تشویق و هدایت می‌شوند، حس کفایت، صلاحیت و اعتقاد به توانایی‌های خود در آن‌ها به وجود می‌آید.

آن‌هایی که از سوی والدین، معلمان یا هم‌سن و سال‌های خود به قدر کافی مورد تشویق قرار نمی‌گیرند به توانایی خود برای موفقیت، شک خواهند کرد. تمرین نقش مناسب، بر عهده گرفتن نقش ها و وظایف گوناگون، داشتن حس همکاری و مسئولیت، شرکت در کارگاه های گروهی و اجتماعی و مهارت آموزی از سن مدرسه آغاز شده و باید شخصیت وی در این زمانه شناخته شود. این مراحل تمرین سن بزرگسالی است. دختری که تمرین مادری و همسری را در بازی کودکانه خود به نمایش گذاشته است، جنسیت خود را به رسمیت شناخته است و نقش خود را در بزرگسالی می پذیرد و آمادگی بیشتری برای ایفای آن دارد.

مرحله پنجم: از ۱۲ تا ۱۸ سالگی

در این مرحله احساس هویت در مقابل احساس بی هویتی شکل می گیرد. در این مرحله از رشد اگر روش تربیت در مراحل گذشته تا این مرحله درست باشد، فرد از شخصیت خود آگاهی پیدا می کند و یک «من» که وحدت بزرگتری از گذشته دارد در ارتباط با یک گروه، شغل، جنس، فرهنگ و مذهب در نوجوان شکل میگیرد.

ایجاد احساس هویت «من» یعنی یکپارچگی در مقابل پراکندگی اجزای آن شکل می گیرد و اگر در دوره های قبل از دبستان، اعتماد و تکیه کردن به خود را آموخته باشد و ابتکار در این امور را به دست آورده باشد، کارایی، همکاری و قدرت همکاریِ جمعی را آموخته باشد، در این مرحله خواهد توانست وحدت روان و هویت خود را شکل دهد.

رشد فرهنگی، جسمی، روانی، اجتماعی، جنسی، دینی و هویت مذهبی در این سن شکل می گیرد. نوجوانی که هویت منسجمی را کسب کرده باشد، آگاهانه و آزادانه چشم انداز روشن خود را ترسیم کرده است و در زمینه اشتغال، ازدواج و… برنامه مشخص و روشنی دارد. با کمال تاسف بسیاری از بزرگسالان که حتی بالغ بر ۳۰ سال و یا بیشتر سن دارند به هویت منسجمی دست نیافته‌اند.

بلوغ جسمی، روانی، اجتماعی و مذهبی در این سن باید محقق شود. بلوغ جسمی و جنسی در زمان خودش و حتی زودتر شکل می گیرد اما والدین، مربیان تعلیم و تربیت، معلمین و روحانیون و اساتید دانشگاه و رسانه های جمعی به ویژه صدا و سیما، در سایر جنبه های رشد (روانی، اجتماعی و…) غفلت میکنند و این مسئله حداقل ۱۰ سال فاصله بلوغ روانی- اجتماعی را ایجاد کرده است.

جوان در آستانه ازدواج حتماً باید هویت منسجم و یکپارچهای داشته باشد. پوشیدن لباسهای نامناسب، آرایش غیرمتداول و دائماً در حال تغییر بودن در پسران و دختران و تنوع طلبی‌های آنها، همه و همه ناشی از دست نیافتن به هویت یکپارچه است.دختر و پسر در آستانه ازدواج و والدین آنها، با پرسش از روند تحصیل و برنامه آینده شغلی و زندگی می‌توانند به وضعیت هویت یابی فرد پی‌ببرند. در صورتی که پاسخ شفاف و روشنی که ناشی از انتخاب آزادانه و آگاهانه نوجوانان باشد دریافت کنند، شخص به این هویت دست یافته است.

شیوه های فرزند پروری در اسلام

در گذشته‌اي نه چندان دور، مسئلة تربيت كودكان و رفتار با آنها ، دغدغه‌اي محسوب نمي‌شد. والدين در مواجهه با فرزندان خود به صورت فطري و غريزي عمل مي‌كردند و اغلب هم در اين زمينه موفق بودند يا لااقل نشاني از عدم موفقيت مشاهده نمي‌شد. امروزه روش‌هاي تربيتي سنتي و فطري به كلي منسوخ شده است و بروز ناهنجاريهاي رفتاري در كودكان و پيامدهاي ناگوار آن هم براي خود كودكان و هم براي خانواده و والدين آنها باعث شده است كه مسئلة تربيت كودك به عنوان يكي از پيچيده‌ترين و غامض‌ترين مسائل روزانه مطرح شود و صاحب‌نظران بسياري را به قلمفرسايي و تئوري پردازي در اين زمينه وادار كرده است.

با وجود تغييرات اين چنيني در اين موضوع ، متاسفانه هنوز در كشور ايران ، مراجعه به مشاور و متخصص براي كسب دانش و آگاهي نسبت به چگونگي رفتار با فرزند و حل مشكلات رفتاري كودكان ، جاي مناسبي در فرهنگ عمومي باز نكرده است. اكثر قريب به اتفاق والدين ، به شيوة آزمون و خطا با كودكان خود برخورد مي‌كنند و اغلب هم به خطا مي‌روند. در اين ميان هر گاه به مشكلي برخورد كردند ، بازهم سراغ متخصص نمي‌روند و ترجيح مي‌دهند مشكل خود را با افراد ديگر خانواده، همسايه‌ها ، همكاران و دوستان خود در ميان گذاشته و به اصطلاح از تجارب آنها استفاده كنند. غافل از اينكه شايد هيچ يك از اين افراد صلاحيت نداشته باشند و به صرف بيشتر بودن تجربه نمي‌توانند مرجع خوبي باشند. اي بسا كه تجارب تربيتي آنها سراسر اشتباه باشد.

 از جمله افرادي كه در اين زمينه مي‌توانند مورد مشورت والدين و بويژه مادران قرار گيرند مبلغين مذهبي و سخنرانان و گردانندگان جلسات مذهبي مي‌باشند. بجاست كه اين افراد اطلاعات مختصري در زمينة روانشناسي رشد، رفتار با كودك و پيشگيري و مقابله با اختلالات رفتاري كودكان كسب كنند تا بتوانند ضمن پاسخگويي نسبي به سوالات مادران در مورد فرزندان ، آنها را به سمت مراجعه به مشاور متخصص و مطالعه در مورد مشكلات كودكان سوق دهند.بيشتر افرادي كه با مبلغين مذهبي سروكار دارند، افراد متدين و مذهبي هستند كه مايل به تريبت ديني فرزندان خود مي‌باشند. مطالب اين متن آموزشي شامل نكاتي در مورد تربيت فرزند، روانشناسي رشد، راههاي برقراري ارتباط موثر با فرزندان و نكاتي در مورد تربيت اخلاقي و اسلامي فرزندان مي‌باشد.

پدر و مادر دلسوز و آگاه براي تربيت فرزندان خويش ، هيچ لحظه‌اي را از بدو تولد فرزند از دست نمي‌دهند و از هر فرصتي براي مانوس ساختن آنها با اصوات و مناظر خوب كمال استفاده را مي‌كنند. براي همين است كه پيامبر اكرم (ص) به پيروانش دستور داده كه به محض تولد نوزاد در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويند. پيامبر مي‌دانست كه نوزاد معاني عميق اذان و اقامه را درك نمي‌كند ولي از تاثير عميقي كه همين الفاظ بر سلسله اعصاب ظريف نوزاد بر جاي مي‌گذارد، غافل نبود. ايشان به اين نكته توجه داشتند كه اين جملات در روح و روان كودك نقش مي‌بندد و او با اين كلمات مانوس مي‌شود.

 نكتة بسيار مهمي كه در اينجا ذكر آن ضروري است اين است كه مطالب اين دوره به هيچ عنوان جهت ايفاي نقش يك مشاور تربيتي كفايت نمي‌كند و تنها پيش‌درآمدي براي مطالعة بيشتر و آشنايي با مفاهيم تربيتي و تربيت ديني مي‌باشد. خوانندگان ضمن آشنا شدن با مسئلة تربيت كودك به اين مسئله واقف خواهند شد كه در هنگام مواجهه با سوالات تربيتي از سوي مادران ، ضمن دادن يك پاسخ كوتاه و موجز به آنان ، حتما بايد توصيه كنند كه به متخصص روان‌شناسي تربيتي و مشاور خانواده مراجعه شود.

بهداشت و سلامت روان و جسم مادر در هنگام بارداري ، عامل بسيار مهمي در تولد يك فرزند سالم و صالح است. دوران حمل با وجود اينكه نشانه ي تولد قريب‌الوقوع يك نوزاد است و شادي و خوشحالي بسياري براي خانواده بدنبال دارد، براي مادر دوراني سخت، سنگين، توام با دلهره و اضطراب و همراه با انواع عوارض جسمي و روحي است.

همسر و در كنار او ساير اقوام و نزديكان در اين دوران بايد به طور كامل از مادر باردار مراقبت و حمايت كنند و لحظه به لحظه رعايت حال او را بنمايند. كمترين برخورد ناسالم، داد و فرياد،‌سخنان ناپسند و دلهره‌آور ،‌بداخلاقي و هر نوع آزاري نسبت به مادر باردار علاوه بر اينكه به خود او صدمه مي‌رساند، بلكه در طفل بي‌گناه هم آثار سوء گاه جبران ناپذيري به جاي مي‌گذارد.

در قرآن مجيد دو بار يكي در سورة لقمان آية 14 و ديگري در سورة‌ احقاف آية 15 تصريح شده است كه بارداري رنج فراواني براي مادر در بر دارد و به رعايت حال او سفارش شده است.

مسائل دوران بارداري

در دوران بارداري وضعيت داخلي بدن زن ، دگرگون مي شود. بعضي از غدد مترشحه داخلي ، ترشحات بيشتري مي‌كنند و سوخت و ساز بدن تغيير مي‌كند،‌ غذا خوردن براي زن باردار سخت مي شود . رژيم غذايي زن حامله هم براي سلامت خود او و هم براي سلامتي جنيني كه در شكم دارد از هر نظر بسيار حساس است و بايد تحت نظر مشاور تغذيه باشد. جنين در رحم براي تشكيل اندامهاي مختلف نياز به مواد آهكي و آهني دارد و رژيم غذايي مادر او براي رفع اين نيازها بايد بدقت توسط يك متخصص تغذيه ، تنظيم شود.

دين مبين اسلام نه تنها در بارة تغذيه در دوران بارداري بلكه در خصوص نوع لباس، رنگ لباس، كفش ، رفت و آمد مادر، رفت و آمد افراد محرم و نامحرم در خانه در ايام بارداري زن و هر آنچه كه ممكن است تهديدي براي آرامش زن حامله به شمار رود ، دستورات اكيدي دارد. خود بارداري در دين اسلام نوعي عبادت است و حتي براي مادر حاملة بي حركت ، حسنه نوشته مي‌شود. رسول اكرم (ص) مي‌فرمايد: وقتي زن حامله مي‌شود ، به منزله انسان روزه دار، شب زنده دار براي عبادت و مجاهد به جان و مال در راه خداست. (بحار ج 1 ص 106)

وضع حمل

لحظة شيرين ولادت نوزاد،‌براي مادر يكي از سخت ترين و دردناك ترين لحظه‌هاست. مادر براي بر زمين گذاشتن باري كه با مشقت فراوان نه ماه با خود حمل كرده است، درد شديد و رنج سنگين و مشقت فوق‌العاده‌اي را تحمل مي كند. رسول اكرم (ص)در اين رابطه مي‌فرمايد : زماني كه حمل خود را بدنيا آورد ، براي او اجري است كه عظمت و بزرگيش قابل درك نيست. (بحار ج 101 ، ص 106) همچنين طبق فرمايش آن بزرگوار، بعد از زايمان بايد به زن خرما خورانيد . دين مبين اسلام جهت تامين بهداشت جسم و روان مادر و نوزاد به مسئلة زايمان، اطاق زايمان، قابله و افرادي كه در آن اطاق حضور دارند ، اهميت بسياري مي‌دهد.

نوزاد

زماني كه امام حسن مجتبي (ع) به دنيا آمد ، جد بزرگوارش دستور دادند كه او را در لباس سپيد بپوشانند ، آنگاه كودك را در آغوش گرفت و بوسيد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و او را حسن ناميد.

روايت است كه بايد نخست در گوش نوزاد اذان و اقامه گفت، سپس كام نوزاد را با آب فرات و تربت پاك حسين (ع) برداشت و اگر هيچ يك در دسترس نبود،‌بايد با آب باران كامش را برداشت. بعد از آن بايد شكر خداوند به جاي آورد و دست آخر به نوزاد شير داد.

اولين عضو بدن نوزاد كه به كار مي‌افتد، گوش اوست براي همين واجب است كه اولين كلامي كه مي‌شنود و در روحش ثبت مي‌كند صداي ملكوتي اذان و اقامه باشد.

از معصومين عليهم السلام روايت است كه روز هفتم ولادت كودك بايد چند مسئله را رعايت كرد. نخست نام نيكو بر نوزاد بنهند. بعد سر نوزاد را بتراشند و به وزن مويش صدقه بدهند، بعد عقيقه كنند و گوشت عقيقه را به همسايگان بدهند ، سپس سر نوزاد را به زعفران آغشته نمايند ، بعد اگر پسر است او را ختنه كنند. نوزاد را غسل بدهند و تهنيت بگويند. (وسائل ج 1 ص 411) روايت است كه هنگام غسل دادن نوزاد نيت شود كه اين نوزاد را براي خدا غسل مي دهم و سپس اول سر و بعد جانب راست و بعد سمت چپش را بشويند. (غررالحكم ص47)

نوزاد و تربيت ديني

حضرت امير (ع) مي‌فرمايند اسراري كه در نهاد انسان پايه گذاري شده است در طول ايام آشكار مي‌شود. (غررالحكم ص47) برخلاف تصور عامه كه نوزاد هيچ چيز نمي‌فهمد، او اصوات و صداها را تشخيص مي‌دهد و مناظر و اشكال را مي‌بيند و اعصاب و مغزش از آنها متاثر مي‌گردد. لذا نمي‌توان گفت ديدنيها و شنيدنيها هيچ تاثيري در نوزاد ندارند و نسبت به آنها بي‌تفاوت است. جمله‌ها اگرچه براي نوزاد معنايي ندارند ولي روح او بسيار حساس است و كلمات در ذهن او نقش مي‌بندد.

ارزش فرزند در اسلام تا بدانجا است كه حتي كودك مرده ، جايگاه و مقامي شامخ نزد خداوند دارد و امام صادق (ع) فرموده است اگر طفلي بميرد، در برزخ به ابراهيم و ساره سپرده مي‌شود تادر دامان آنان تربيت شود و براي آخرت پدر و مادر ذخيره گردد.

نوزاد به تدريج با آن جمله‌ها مانوس و آشنا مي‌شود و همين آشنايي ممكن است در آيندة او موثر باشد. انسان با هر كلامي كه آشنا تر باشد ، به وقتش معناي آن را بهتر درك مي‌كند. انسانها قيافة آشنا را از نا آشنا بيشتر دوست دارند. نوزادي كه در يك محيط مذهبي رشد يافته و صدها مرتبه آهنگ دلرباي تلاوت قرآن و لفظ زيباي نام خدا را شنيده و با چشمش منظرة نماز خواندن والدينش را ديده ، با نوزادي كه در محيطي بي‌اعتقاد و شايد فاسد پرورش يافته و گوشش با شنيدن نغمه‌هاي حرام و چشمش با ديدن مناظر فحشا انس گرفته است ، هرگز يكسان نيستند.

پدر و مادر دلسوز و آگاه براي تربيت فرزندان خويش ، هيچ لحظه‌اي را از بدو تولد فرزند از دست نمي‌دهند و از هر فرصتي براي مانوس ساختن آنها با اصوات و مناظر خوب كمال استفاده را مي‌كنند. براي همين است كه پيامبر اكرم (ص) به پيروانش دستور داده كه به محض تولد نوزاد در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويند. پيامبر مي‌دانست كه نوزاد معاني عميق اذان و اقامه را درك نمي‌كند ولي از تاثير عميقي كه همين الفاظ بر سلسله اعصاب ظريف نوزاد بر جاي مي‌گذارد، غافل نبود. ايشان به اين نكته توجه داشتند كه اين جملات در روح و روان كودك نقش مي‌بندد و او با اين كلمات مانوس مي‌شود.

به علاوه پيامبر اكرم (ص) با اين سفارش مي‌خواستند به پدران و مادران گوشزد كنند كه در تعليم و تربيت كودك درنگي جايز نيست و اين باور كه تربيت فرزند مثلا از دو سالگي آغاز مي‌شود ، مردود مي‌باشد. يك والد آگاه با گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد ،‌آيندة او را اعلام مي‌كند و كودكش را در گروه خداپرستان ثبت نام مي‌نمايد.

اثر تربيتي بر نوزاد تنها اختصاص به شنيده‌ها ندارد. بلكه به طور كلي مي‌توان گفت هر چيزي كه به وسيلة يكي از حواس در مغز و اعصاب كودك اثر بگذارد در زندگي آيندة‌او موثر خواهد بود. مثلا نوزادي كه اعمال منافي عفت را مشاهده نمايد ، گرچه در ابتدا چيزي تشخيص نمي‌دهد ولي روح و روانش از اين حادثه متاثر خواهد شد. همين مسئله مي‌تواند براي كودك منشاء انحراف اخلاقي باشد. به همين دليل در اسلام سفارش شده است كه عمل نزديكي بين زن و شوهر نبايد در حضور كودكي كه در گاهواره خوابيده است انجام شود.

 تغذيه نوزاد

روزي نوزاد به قدرت خداوند در سينة مادرش با او به دنيا مي‌آيد. تركيب ايده‌آل شير مادر كه همگام با رشد نوزاد تغيير مي‌كند، تركيب منحصر به فردي است كه در سراسر جهان يافت نمي‌شود. قرنها قبل از اينكه متخصصان و پزشكان با انجام آزمايشات پيچيده به اين نتيجه برسند، رسول گرامي اسلام (ص)فرموده است كه براي كودك هيچ شيري بهتر از شير مادر نيست. (بحار ج 103 ، ص 323) اگر خداي ناكرده مادر شيرنداشت ، در اسلام سفارش شده كه براي نوزاد دايه‌اي بياورند و در مورد شخصيت دايه و خصوصيات اخلاقي او سخت مواظب باشند.

روايت شده است كه از انتخاب داية بدكاره، رواني، احمق، كم ديد، يهودي، نصراني، مجوس ، شرابخوار و مال حرام خور اكيدا پرهيز شود. اولين شيري كه از سينة مادر ترشح مي‌شود آغوز نام دارد و حاوي مواد مغذي فراواني است كه نوزاد را بر عليه بيماريها و عفونتها مصون مي‌سازد. در اسلام آمده است كه كودك بايد دو سال از شير مادرش تغذيه شود. اين مدت حداقل 21 ماه ذكر شده است.

 در واقع شير دادن به كودك تنها از جنبة تغذيه‌اي اهميت ندارد ، هنگام شير دادن از پستان مادر، تبادل عاطفي و تقويت روحي حادث مي‌شود كه اهميت بسيار دارد، كودك صداي قلب مادر را مي‌شنود و به عقيدة دانشمندان شير مادر كودك را شاد مي‌كند و از نظر اخلاقي در او تاثير مثبتي دارد. هنگام شروع شير دادن مستحب است مادر وضو بگيرد و با نام خدا شيردادن را آغاز نمايد. در هنگام شير دادن بايد به كودك نگاه كرد ، به او لبخند زد و در هر سني كه هست ،

‌با او به نرمي و ملاطفت صحبت كرد. بهتر است از هر دو پستان شير داده شود و هر بار از يكي از آنها شروع كند. در مورد رژيم غذايي دوران شيردهي هم بايد مادر تحت نظر يك متخصص تغذيه قرار گيرد. اطرافيان بايد در دوران شيردهي همانند دوران بارداري ملاحظة مادر را بكنند زيرا حالات روحي مادر از طريق شير به فرزندش منتقل مي‌شود.

نامگذاري

انتخاب نام براي كودك يك فرايند بسيار مهم و حساس است و به هيچ عنوان نبايد ساده از كنار آن عبور كرد. در روايات آمده است كه نام نيكو از جملة وظايف اولية والدين در قبال كودك است. حضرت باقر (ع) فرموده است كه صادق‌ترين نامها ، نامهايي است كه بوي بندگي خدا مي‌دهد و برترين نامها براي فرزندان مسلمان ، نام انبياء است. 

ارزش فرزند در اسلام 

فرزند چه دختر و چه پسر از بزرگترين نعمت‌هاي الهي است كه خداوند به بندگان مؤمنش عطا مي‌كند. در اين رابطه آيات و روايات متعددي وجود دارد . از جمله امام موسي‌بن جعفر (ع) مي‌فرمايند : خوشبخت آن مردي كه نمرد تا فرزندي از خود ديد (وسائل ج 21 ص 357)و امير‌المؤمنين  مي‌فرمايند : بيماري فرزند كفارة گناهان پدر و مادر اوست. (همان منبع)

در اسلام سفارش بسياري در خصوص محبت كردن و اظهار عشق و علاقة عملي و زباني به كودك شده است. رسول خدا (ص) مي‌فرمايند: فرزندانتان را دوست بداريد و به آنان مهرباني كنيد. (وسائل ج 21 ص 483) . بعضي از مردم علاقة چنداني به فرزندان خود ندارند يا اگر هم دارند ، فكر مي‌كنند كه نبايد نشان بدهند. از معصومين روايت شده كه بايد فرزند را به كرات بوسيد و او را نوازش كرد. از همان اولين لحظات تولد بايد با عشق به نوزاد نگاه كرد و او را نوازش كرد و در آغوش گرفت و بوسيد.

بخاطر اوضاع فكري زمان عرب جاهليت كه تولد فرزند دختر ، بسيار شرم‌آور بود و افراد از فرط خشم و اندوه نوزاد دختر بيگناه را در مواردي زنده به گور مي‌كردند، اسلام در مورد فضيلت دختردار شدن و مراقبت از او سفارشهاي زيادي كرده است.

به طور كلي مرور منابع اسلامی نشان داد كه هر تصميمي خداوند براي بنده‌اش مي‌گيرد ، از روي درايت و حكمت است و تجلي كرامت و حسن انتخاب اوست. خدا هرچه براي بنده‌اش بخواهد به مصلحت دنيا و آخرت اوست. بنده بايد در مقابل مشيت الهي تسليم باشد و اين تسليم بالاترين مرحلة عبوديت است كه اخلاق انبياست. در سورة شوري آيات 49 و 50 آمده است كه پادشاهي ملك آسمانها و زمين تنها و تنها براي خداست . هرچه بخواهد مي‌آفريند و به هر كه بخواهد دختر و به هركه بخواهد پسر مي‌دهد. يا در يك رحم دو فرزند يكي دختر و ديگري پسر قرار مي‌دهد ، هركه را بخواهد عقيم مي‌گذارد و همانا خداوند دانا و توانا است.

ارزش فرزند در اسلام تا بدانجا است كه حتي كودك مرده ، جايگاه و مقامي شامخ نزد خداوند دارد و امام صادق (ع) فرموده است اگر طفلي بميرد، در برزخ به ابراهيم و ساره سپرده مي‌شود تادر دامان آنان تربيت شود و براي آخرت پدر و مادر ذخيره گردد. جايي كه طفل مرده اين همه براي انسان قيمت دارد ، كودك زنده‌اي كه بزرگ شود و در نتيجة زحمات والدين با وقار و با ادب و با ايمان گردد، براي انسان چه اندازه قيمت دارد؟ در اين رابطه دختر و پسر فرقي ندارد،‌منظور اولاد انسان است.

 خداوند در قرآن سورة‌ انفال آية 28 فرموده است كه فرزندان انسان براي انسان آزمايش حقند ، اگر انسان در برابر اين آزمايش و ابتلا سرفراز بيرون آمد و به وجود فرزندش خوشحال و راضي باشد، در تريبت ديني او بكوشد و وسائل ازدواجش را فراهم كند،‌احترام او را پاس بدارد ، در بزرگداشت وجود او و حق او اقدام نمايد، به اجري عظيم و ثوابي فوق‌العاده رسيده است. آية 46 سورة كهف بيانگر اين مضمون است كه مال و فرزندان زينت زندگي است . كسي كه براي تربيت فرزند خود زحمت مي‌كشد و او را آشناي با حق و انبياء و ولايت و قرآن بار مي‌آورد، اين عمل براي او باقيات صالحاتي بي‌نظير است.

 در اين مورد دختر و پسر فرقي ندارد. آيا نسل پاك پيامبر اسلام از يك دختر باقي نماند؟ آيا مريم كبري براي والدينش باقيات صالحات نبود؟ چرا كسي بايد تصور كند كه فرزند پسر از دختر برتر است؟ آيا فرزند جز بر مبناي ارادة خداوند دختر يا پسر مي‌شود؟ آيا جائز است كه انسان در مورد ارادة خداوند قضاوت كند و بر آن خرده بگيرد؟ به پيامبر اسلام ، چهار اولاد ذكور به نامهاي قاسم،‌طيب، طاهر و ابراهيم عطا شد ولي براي تولد هيچ يك از آنان از جانب خداوند به وي تبريك و تهنيت گفته نشد و آيه‌اي هم در كلام‌الله مجيد به مناسبت تولد آنان نازل نگرديد. ولي وقتي فاطمه به دنيا آمد سورة كوثر نازل شد و بشارت خير كثير و نيكي دائم به پيامبر( ص) داده شد.

كرامت فرزند دختر تا حدي است كه مستحب است انسان اگر دختر ندارد ، دست نياز به جانب حق بردارد و از او تقاضاي يك دختر كند. رسول اكرم ميفرمايد : دختران چه خوبند ، مهربان و نرمخو ، مددكار و كاري ، انيس انسان با بركت و علاقهمند به پاكيزگي (وسائل ج 21 ص 362)

 نظریه بامریند درباره سبک های فرزند پروری

  در پژوهشی اولیه که از سوی بامریند (1978) انجام شد، مقایسه ای بین روشهای تربیتی والدین و کودکان با خصوصیات مختلف صورت گرفت. روش کار به این صورت بود که براساس مشاهداتی که در خانه و مهدکودک انجام می شد، کودکان براساس پنج معیار شایستگی، به ترتیب زیر مورد ارزیابی قرار می گرفتند:

1-  خویشتن داری

2-  تمایل به برخورداری توام با کنجکاوی و اشتیاق در برابر موقعیت های جدید و دور از انتظار

3-   فعال بودن

4-   اتکا به خود

5-   توانایی ابراز محبت به همبازی ها

 
  کودکان براساس نمره هایی که در این پنج معیار به دست آوردند به سه گروه تقسیم شدند:

  الف) گروهی که در تمام معیارها نمره های بالایی داشتند و کودکان شایسته و رشدیافته نامیده شدند.
  ب)گروهی که خویشتن دار و متکی به خود بودند ولی از موقعیت های جدید بیم داشتند و علاقه چندانی برای آمیزش با سایر کودکان از خود نشان نمی دادند.

  ج) گروهی نیز شامل کودکانی بودند که در تمام معیارها نمره های پائین داشتند، یعنی به کمک دیگران متکی بودند. از موقعیت های جدید کناره می گرفتند و در خویشتنداری نمره های پائین داشتند. این گروه رشدنایافته ترین گروه کودکان بودند که مورد مشاهده قرار گرفته بودند.

 سپس محققین با استفاده از مصاحبه و روشهای مشاهده، چهار جنبه از رفتار والدین را مورد ارزیابی قرار دادند. این جنبه ها عبارتند از: 

-1    کنترل: میزانی که والدین سعی می کنند در فعالیتهای کودکان دخالت کنند و وابستگی با پرخاشگری کودکان را مطابق با معیارهای خود تغییر می دهند. 

-2    توقع رشد یافتگی: فشارهایی که به کودک وارد می شود تا عملکرد او با میزان توانایی وی هماهنگ شود. 

-3    وضوح ارتباط بین مادر و کودک: میزان توانایی مادر در توضیح دلایل به هنگام اطاعت طلبیدن از کودک و میزان توجه آنها به عقاید و احساسات کودک. 

-4    فرزندنوازی (مراقبت): به میزان محبت و عطوفتی که نسبت به فرزندانشان از خود نشان می دهند و لذت بردن از پیشرفت فرزندانشان اشاره دارد. چنین والدینی مهربان و پرحرارت هستند و ارتباط خوبی با فرزندانشان برقرار می کنند. این افراد در عین حال که به عقاید فرزندانشان احترام قائل اند، در مورد رفتارهائی که برای فرزندان خود مناسب می دانند، پیگیرانه و خالی از ابهام عمل می کنند. 

  بدین ترتیب بامریند از طریق مشاهداتی که در شرایط آزمایشگاهی بدست آورد و اطلاعاتی که راجع به والدین کودکان از طریق مشاهدات خانگی و مصاحبه هایی که هم از مادران و هم از پدران تنظیم نمود، سه شیوه رفتار و تربیت والدین را مشخص کرد. (فلچر و جفریس، 1999)

  باید متذکر شویم ،انجمن ملی تحقیق (کیپک و پالمر، 1997) نظریه بامریند را تجدیدنظر کرده و مطرح نمود "ترکیب گوناگون دو بعد پذیرندگی و توقع داشتن چهار شیوه فرزندپروری را ارائه می کند که پژوهش بامریند به سه شیوه آنها متمرکز شده است".

  والدین مقتدر: والدین مقتدر(اقتدارگرا) به صورت افرادی با صمیمیت و محبت زیاد (این گونه والدین در زندگی فرزندان خود مشارکت کرده و به نیازهای آنها پاسخ می دهند) و کنترل رفتاری (آنها محدودیت های واضح و مناسب با سن فرزندان برای رفتارهای او در نظر می گیرند) تعریف می شوند. والدین مقتدر معیارهایی به فرزندان نشان می دهند که طبق آنها زندگی کنند. غالبا می خواهند چیزهایی را از نوجوان خود بیاموزند. (فلچر و جفریس، 1999)

  باربر (1996) معتقد است خصوصیات اصلی این شیوه فرزندپروری شامل مشارکت و علاقه زیاد والدین به زندگی فرزندان، برقراری ارتباط باز با آنها، داشتن اطمینان به آنها، تشویق و ارتقای سلامت روانی و کنترل بالای رفتاری آنهاست شامل آگاهی از این که فرزندانشان کجا هستند; با چه کسانی می باشند; و چه کاری انجام می دهند.

  این والدین از کودکان خود توقع رفتار معقول و سنجیده دارند. آنها توقعات خود را به صراحت بیان کرده و توضیحاتی را ارائه می دهند تا به کودک برای درک دلایل شان برای تقاضاها کمک کنند. آنها همچنین به گفته های کودکان خود گوش می دهند و گفتگو با آنها را ترویج می دهند. والدین مقتدر در کنش خود با کودکان دلسوز و صمیمی هستند.

  هرچند این والدین در تعاملات خود با فرزندانشان گرم هستند و اغلب از تقویت مثبت برای هدایت رفتار استفاده می کنند; با این حال هنگامی که موقعیت اقتضا می کند از بازخواست و تنبیه هم به صورت ملایم استفاده می کنند. این والدین آماده اعمال کنترل مستقیم بر کودکانشان هستند و تمایلی به تسلیم شدن در مقابل رفتارهای ناخوشایندی چون جیغ زدن و ریخت و پاش ندارند. رفتار مستقل و حاکی از بلوغ فرزندانشان را ترغیب می کنند و وقتی این والدین به اعمال فرزندانشان نظم می بخشند، منطق حاکم بر اعمالشان را هم به آنها توضیح می دهند (بامریند، 1991)

  آنها در زمان اشتباهات فرزندان به آنها اجازه می دهند دلایل خود را ارائه دهند و در این خصوص قضاوت زود هنگام نمی کنند. آنها فضای روانی آرامش بخشی را در منزل ایجاد می کنند تا کودکان بدون نگرانی راجع به مسایل خود با آنان گفتگو کنند . آنان می دانند تنبیه سبب رشد و بالیدگی آنها نشده ،بلکه سبب ایجاد نفرت وبیزاری در آنها می شود. آنها به جای نصیحت وسرزنش کردن فرزندان از طریق گفتگو به اصلاح رفتار آنان می پردازد(بامریند،1968)

  این والدین به اندازه» کافی با شیوه های مختلف فیزیکی و کلامی با فرزندانشان صحبت می کنند. آنها بین فرزندانشان تبعیض قایل نمی شوند .برخورد آنان با فرزندانشان احترام آمیز است و در این زمینه تظاهرنمی کنند. آنها در رفتارهای منزل به کودک حق انتخاب می دهند تا آگاهانه رفتارهای مناسب را انجام دهد. آنها زمان زیادی را صرف آموزش مسئولیت پذیری برای کودکان می کنند و تلاش می نمایند تا فرزندانشان به استقلال بیشتری دست یابند.این والدین هنگام مسئولیت دادن به کودکان نحوه اجرای آن را نیز آموزش می دهند. در این خانواده ها معمولا افراط و تفریط وجود ندارد،یعنی نه در محبت کردن افراط می کنند و نه در اعمال قوانین. این والدین به جای قوانین بسیار زیاد ،ارزشها را به کودکان آموزش می دهند.(داوری و منشار،2006)

  این والدین معتقدند که پرورش وتربیت کودک امری اکتسابی است که از طریق تلاش بهبود می یابد، لذا هر گونه تلاشی را در جهت آموزش مسایل تربیتی می نمایند. قوانینشان به هیچ وجه برای کودکان آسیب رساننده نمی باشد ولی پیامدهای معقولانه رفتار را حتما اعمال می کنند ،لذا میتوان این پدران و مادران را والدین قاطع نامید ،یعنی اگر به کودک بگویند "درصورتی که با من بد صحبت کنی ،من خواسته هایت را انجام نمی دهم"، حتما این کار را انجام می دهند.(پارکر1981)

  در این شیوه والدین انعطاف پذیرند و ضمن اعطای آزادی به فرزندان خود برای هدایت آنها مقررات و چارچوبهای روشنی تعیین می کنندو با اینکه در این چارچوبها قاطع و مصمم هستند،اما مستبد و باز دارنده نیستند. در عین حال آنها برای مقررات وضع شده، دلایلی ارائه می دهند. این والدین به نیازها و عقاید فرزندانشان حساسند و آنان را به رعایت مقررات خانوادگی تشویق می کنند. (احدی و جمهری، 1378). به زعم باربر، بین و اریکسون (2002) این والدین فرزندان خویش را تشویق می کنند تا علائق و ارزشهای خود را دنبال نمایند و از برخورد مستبدانه با آنها اجتناب می ورزند.
  این والدین هم برای رفتار خودمختارانه و هم انضباط ارزش قائلند. زیرا معتقدند کنترل منطقی و نیز آزادی حساب شده موجب می گردد کودکان قوانین و اصول رفتارهای صحیح را درونی کرده و در قبال رفتار و اعمال خود احساس مسئولیت نمایند. (احدی و جمهری، 1378)

  این نوع خانواده ها پشتیبان عاطفی قوی ای برای کودک به حساب می آیند.(ماسن ،1383)

افراد می توانند در انتخاب هدفهای زندگی و خانوادگی، اتخاذ روشهای مناسب، تقسیم درآمد خانواده، مخارج خانه و طرز زندگی اظهارنظر کنند. در این خانواده ها اصل براین است که کوچک و بزرگ در مسائل مربوط به خود صلاحیت اظهارنظر دارند. 

   این والدین همچنین به نوجوانان خود کمک می کنند در برخورد با هر موضوعی همه جوانب را بسنجند; از این که فرزندانشان برخی از مسائل را بهتر از آنان بشناسند، احساس رضایت می کنند; درباره مسائل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی با فرزندانشان گفتگو می کنند. وقتی فرزندان نمرات خوبی می گیرند و موفقیتی به دست می آورند به آنان پاداش و آزادی بیشتری می دهند و اگر نمرات پایین بگیرند با تشویق آنان به فعالیت بیشتر آنها را کمک می کنند و آزادی آنان را محدودتر می کنند (لطف آبادی، 1378)

  این تیپ از والدین تعادل خوبی بین خودمختاری و استقلال و در انحصار بودن و محدودیت فرزندانشان فراهم می کنند که خوداتکایی را رشد دهد و از سوی دیگر، براساس آن انواع نمونه ها، الگوها، محدودیت ها و راهنمایی ها را به منظور ایجاد شرایط مناسب برای رشد نیازهای فردی آماده می کنند. خانواده های مقتدر بیشتر از سایر خانواده ها قادر به سازگاری با مرحله های مختلف چرخه زندگی خانوادگی هستند، (هیله،1980 ;نقل از شیلینگ; ترجمه آرین ،1374). نهایتا ممکن است خود کودک هم نقشی در شکل گیری تربیت مقتدرانه بازی کند (شیلینگه، ;1981 )

  قوانین این خانواده ها بر اساس دانش می باشد و سلیقه معمولا در وضع قوانین نقشی ندارد.مهمترین نقش والدین در خانواده نقش مربی و مدیر است و از آن مهمتر نقش مشاور می باشد،یعنی این والدین همیشه آماده هستند در صورت لزوم در حل مسائل کودکانشان به آنها کمک نمایند.قوانین انعطاف پذیر(دارای استثناهای معقولانه که سبب اجرای بهتر آن می شود.) و متناسب با سن و جنس کودک و شرایط اجتماعی می باشد.(ماسن 1383).

  والدین مقتدر در جهت رشد یافتگی فرزندان انتظارات معقولی دارند و با برقراری محدودیتها و تاکید بر اطاعت آنها را تحت فشار قرار می دهند و همزمان نسبت به فرزندان ابراز محبت و صمیمیت می کنند. در مجموع این سبک یک روی آورد آزادمنشانه و منطقی است که هم حقوق والدین و هم حقوق فرزندان را مشخص می کند و هم برای آنها احترام قایل است(ویس و اسکوارز،1996،به نقل از اسلمی،1385)

  نتیجه این سبک

    یافته های بامریند (1968)نشان داد  کودکانی که والدین اقتدارگرا داشتند ، به طور معناداری از رشد خوبی برخوردار بودند،حالت سر زندگی و شادابی بیشتری داشتند ، در تسلط به تکالیف جدید اعتماد به نفس و خود کنترلی بالایی داشتند. کمتر نقش جنسی قالبی را از خود نشان می دادند. شواهد اخیر وجود رابطه مثبت بین فرزند پروری قاطعانه و مهارتهای عاطفی و اجتماعی را در سالهای پیش از مدرسه تایید می کنند. پژوهش هایی که همبستگی های فرزندپروری قاطعانه در سنین بالاتر را مورد آزمون قرار داده اند،گزارش کرده اند که بین این سبک و بسیاری از جنبه های شایستگی در سنین بالا رابطه وجود دارد.این شایستگی ها شامل سطح بالای خود، رشد یافتگی ،اجتماعی و پیشرفت در مدرسه می  باشد(اسلمی،1385).

  بامریند مشاهده کرد که رفتار فرزندان والدین مقتدر با همسالان خود صمیمی تر و دوستانه تر است. آنان دارای حسن همکاری با بزرگسالان می باشند و افرادی مستقل، با انرژی و مستعد موفقیت هستند. همچنین آنها خویشتنداری زیادی از خود نشان می دهند. این مجموعه ویژگی ها غالبا قابلیت کاربردی یا ابزاری نام دارد.(مکوبی ومارتین1983)

  در تایید نظریه» بامریند، ونار(1994)در یافت که این بچه ها عزت نفس ،خود کنترلی ،امنیت و کنجکاوی بیشتر و مشکلات رفتاری و شناختی کمتری نسبت به فرزندان والدین مستبد وسهل گیر از خود نشان می دهند(به نقل از مجد،1383)  کودکان در این نوع خانواده ها صمیمیت، خلاقیت، اصالت، سازندگی و کنجکاوی خاصی از خود نشان می دهند. با آزادی معقولی که در خانواده برقرار است، کودکان فرصت گفتگو با والدین را می یابند و در تصمیم گیری ها شرکت می جویند. 

  به طور کلی این کودکان شدیدا فعال و پرانرژی بوده و در بیان احساسات خود کمتر دچار وقفه و تعارض می شوند (ماسن،1383 ).    یافته های تجربی نیز نشان داده اند شیوه فرزندپروری مقتدر یا منطقی با سطوح بالاتر سازگاری، انطباق، بلوغ روانی، شایستگی روانی-اجتماعی، عزت نفس و موفقیت آموزشگاهی فرزندان آنان مرتبط است (پالسون و اسپوتا، 1996).

  کودکان با والدین اقتدار منطقی در همه سنین مطلوب ترین رفتارها را نشان می دهند. آنها روابط خوبی با همسالان و بزرگسالان داشته و معمولا شاداب و متکی به خود بوده اند. در دوره نوجوانی سطوح بالایی از شایستگی های اجتماعی را نشان داده و به ندرت مشکلات سو»مصرف مواد داشتند (ملک مکان، 1378)

  والدین مستبد: بامریند دریافت برخی والدین فوق  العاده محدود کننده و سلطه جو هستند. آنها برای احترام به قدرت و اطاعت اکید از دستورات شان ارزش قائل می شوند و به جای استفاده از استدلال یا توضیح برای کنترل اعمال فرزندانشان به روشهای زورگویانه از قبیل تهدید و تنبیه بدنی تکیه می کنند. این گونه والدین در قیاس با سایر والدین کمتر به فرزندشان مهر می ورزند (بامریند، 1991).
  این والدین متوقع هستند و وقتی فرزندان تمایلی به اطاعت ندارند،نسبت به آنها بی علاقگی نشان می دهند و حتی گاهی آنها را طرد می کنند. برخورد این والدین را میتوان در این جمله نشان داد که "این کار را انجام بده ، چون من اینطور می گویم".در نتیجه تبادل و ارتباط کمی با فرزندان خود دارند .پر واضح است که چون سبک مستبد بر اساس خواسته های دلخواه والدین است ،استقلال فرزندان محدود می شود(بامریند ،1971)

  این والدین به نظرات متخصصین تعلیم وتربیت توجهی ندارند و معتقدند که هیچ شخصی مثل آنهانمی تواند قوانین پرورشی را وضع نماید. آنها معتقدند که تربیت یک امر ذاتی است و نیاز به یادگیری و آموزش ندارد.آنها در خصوصی ترین اعمال کودکان خود دخالت می کنند مثلا داخل کیف ،میز و کتابهای فرزندان خود را می گردند و حتی به تلفنهای خصوصی فرزندان خود گوش می کنند(بامریند ،1971).

سبک های فرزند پروری

 شيوه هاي فرزند پروري مجموعه اي از گرايش ها اعمال و جلوه هاي غير كلامي‌است كه ماهيت تعامل كودك و والدين در تمامي‌موقعيت هاي گوناگون را مشخص مي‌كند و در سه طبقه اقتدارمندانه، استبدادي و آزادگذار مطرح هستند.

خانواده يكي از مهمترين و اساسي ترين سازمان هايي است كه به رشد كودك ياري مي‌دهد. در خانواده است كه كودك نخستين چشم انداز را از جهان پيرامون خود به دست مي‌آورد و احساس وجود مي‌كند . يعني مي‌آموزد چگونه غذا بخورد، لباس بپوشد، حرف بزند، معاشرت كند، همكاري نمايد، محبت و احترام روا دارد تا رفتارش مورد قبول واقع شود و در انجام خواسته هايش توفيق يابد. همچنين در خانواده است كه به آداب و رسوم ملي، مراسم ديني، وظايف فردي و حدود اختيارات و مسئوليت ها پي مي‌برد (پارسا، 1367).

خانواده نخستين پايگاهي است كه پيوند بين كودك و محيط اطراف او را به وجود مي‌آورد . كودك در خانواده پندارهاي اوليه را درباره جهان فرامي‌گيرد از لحاظ ذهني و جسمي‌ رشد مي‌يابد شيوه هاي سخن گفتن را مي‌آموزد هنجارهاي اساسي رفتار را ياد مي گيرد و سرانجام نگرش ها، اخلاق و روحياتش شكل مي‌گيرد و به عبارتي اجتماعي مي‌شود (زهراكار، 1387) .

پدر و مادر الگوهاي فرهنگي و ارزش هاي جامعه خود را درست همان‌طور كه توسط والدين، معلمين و غيره به آن‌ها منتقل  شده است در كودك خود منعكس مي‌كنند. كودك همراه رشد خود، ارزش ها، آرمان ها، گرايش هاي اجتماعي و طرحي از نقش خود، در اشياء و امور و نيز رابطه ي بين آن‌ها پيدا مي‌كند  (ساعتچي ،1378) .

هدف تمامي‌شيوه هاي پرورشي كودك، آماده سازي وي براي ايفاي نقشي است كه گروه وحوزه فرهنگي وي بر عهده اش مي‌گذارد . كودكان چنان پرورش مي‌يابند كه بتوانند راه ورسم زندگي والدين خود را پي گيرند، والدين و آموزگاران واسطه انتقال آرمان هاي فرهنگي خود هستند (احدي و بني جمالي، 1376) .

شيوه هاي فرزندپروري به عنوان مجموعه يا منظومه اي از رفتارها كه تعاملات والد و كودك را در طول دامنه گسترده اي از موقعيت ها توصيف مي‌كند و يك جو تعاملي تأثير گذار را به وجود مي‌آورد تعريف مي شود. شيوه هاي فرزند پروري يك عامل تعيين كننده و اثر گذار است كه نقش مهمي‌در آسيب شناسي رواني و رشد كودكان بازي مي‌كند (ماهر و كميجاني، 1386) .

اصطلاح فرزندپروری از ریشه پریو (pario) به معنی “زندگی بخش” گرفته شده است. منظور از شیوه‌های فرزند پروری، روش‌هایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود به‌کار می‌گیرند و بیانگر نگرش‌هایی است که آن‌ها نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین شامل معیارها و قوانینی است که برای فرزندان خویش وضع می کنند. ولی باید پذیرفت که رفتارهای فرزند پروری به واسطه فرهنگ، نژاد و گروه‌های اقتصادی تغییر می‌کند.