مقدمه فرزند پروری
تاریخچه فرزندپروری
شیوه های پرورشی کودک در گذر سده ها دگرگون شده است. در جامعه گذشته که دارای قواعد خشک و مستبدانه بود - یعنی همان جامعه ای که والدین امروز در آن پرورش یافته اند - روابط مردم در قالب مافوق و زیردست برقرار بود، پدر خانه قدرت برتر به حساب می آمد و مادر مطیع او و فرزندان مطیع هر دو بودند. جامعه خوب و سازمان یافته بود و هر کس به نقش خود در جامعه واقف بود. اگر جامعه همان ساختار را حفظ می کرد بسیاری از مشکلات عمده ی امروزی به وجود نیامده بود. اما جامعه ایستا نیست و تغییرات وسیع آن منجر به طرح سوالات اساسی در زمینه پایه ساختار جامعه شده است (دینک میر، 1981).
تا نیم قرن پیش بسیاری از والدین انتظار داشتند فرزندان آنها بی چون و چرا از اوامر آنها پیروی کنند. ولی در حال حاضر بسیاری از والدین، دیگر چنین انتظاراتی ندارند. با توجه به گسترش اطلاعات در مورد شیوه های فرزندپروری، نگرش والدین نیز در بسیاری از زمینه ها دستخوش تغییر شده است. به نظر می رسد در قرن معاصر والدین نسبت به نیازهای فرزندان خود آگاهتر، هوشیارتر و به مراتب انعطاف پذیرتر هستند. با توجه به تغییری که در نگرش کلی والدین صورت می گیرد، یافته های تحقیق درباره اثرات خانواده بر شخصیت کودکان صرفا برای مدت خاصی اعتبار دارد ونمی توان برای همیشه به این یافته ها متکی بود (احدی و جمهری، 1378).
در قرن بیستم توصیه هایی درباره اهمیت محیط درون خانواده برای اجتماعی شدن کودک به عنوان بخشی از نظریه های روان شناختی مطرح شد. تقریبا از دهه 1920 تا 1960 نظریه های یادگیری رفتارگرا حاکم بودند. از نظر آنان، کودکان به منزله لوحی سفید هستند و قدرت والدین برای آموزش آنها بصورت خوب یا به عنوان عامل اصلی قلمداد می شود. نظریه های روانکاوانه بر اهمیت تجربه های اولیه خانوادگی در تعیین پیامد اضطراب های درونی ساز و کارهای دفاعی و اجتماعی شدن ارزش ها تاکید می کرد. از زمانی که انقلاب شناختی به وجود آمد و نظریه یادگیری به عنوان نظریه اجتماعی - شناختی بازنگری شد، به نقش فعال کودکان بعنوان عامل مهم در اجتماعی شدن خودشان تاکید فزاینده ای شد و در حال حاضر به صورت روزافزونی بر نقش ادراکهای متقابل والد و کودک در زمینه خواسته ها و تصمیمات یکدیگر بعنوان تعیین کننده تاکید می شود. اما هیچ یک از این تغییرات نظری به صورت عمده این فرض اساسی را که والدین تاثیر نیرومندی بر رشد ویژگی های کودکان و سرپرستی زندگی آنها دارند، تحت تاثیر قرار نداده است (مکوبی و مارتین، 1983).
در طی هفتاد سال گذشته در مورد نحوه تربیت کودک اختلاف نظرهای عمده ای وجود داشت. در سال 1914 به مادران توصیه می شد به دلیل حساس بودن دستگاه عصبی کودکان، آنها را بیش از حد تحریک نکنند و از سال 1960 به بعد به مادران آموزش داده می شد که بگذارند کودکان تا جایی که می توانند همه چیز را بیازمایند زیرا از این طریق می توانند دنیای اطرافشان را بشناسند. در سال 1914 به مادران می گفتند نباید به محض اینکه فرزندشان گریه کرد به او غذا بدهند یا با او بازی کنند، زیرا با این کار کودکان را لوس می کنند. نیم قرن بعد به مادران گفتند ترسی از لوس شدن فرزندشان نداشته باشند. اگر مادر همیشه به محض این که کودکش گریه کرد به او برسد کودک احساس امنیت و اطمینان می کند. در حال حاضر به حداقل رساندن اضطراب و به حداکثر رساندن راحتی و احساس امنیت کودک یک ساله اهمیت فراوان تری دارد (ماسن، 1383).
تغییرات تاریخی در مفهوم سبک فرزندپروری
سبک فرزند پروری به عنوان مجموعه ای از نگرشها نسبت به کودک در نظر گرفته می شود که منجر به ایجاد جو هیجانی می شود که رفتار های والدین در آن جو بروز می نماید . این رفتارها در بر گیرنده هم رفتارهای مشخص (رفتارهایی که در جهت هدف والدین است ) که از طریق آن رفتارها والدین به وظایف والدینی شان عمل میکنند ( اشاره به تمرینهای فرزندپروری دارد )و هم رفتارهای غیر مرتبط با هدف والدینی مانند ژستها ، تغییر در تن صدا یا بیان هیجانهای غیر ارادی می باشد (دارلینگ و استنبرگ، 1993). این تعریف سبک فرزندپروری با تعدادی از تحقیقات اولیه ای که در دهه های سوم و چهارم قرن بیستم در مورد اجتماعی کردن صورت گرفته ،همخوان بود .در واقع فرزندپروری فعالیتی پیچیده و در برگیرنده رفتارهای خاصی است که یا به طور مجزا یا با هم رفتارهای کودک را تحت تاثیر قرار می دهد .هر چند رفتارهای فرزندپروری خاص ،نسبت به الگوهای وسیع فرزندپروری در پیشگویی بهزیستی کودک اهمیت کمتری دارند (دارلینگ و استنبرگ ، 1993).
بیشتر محققانی که تلاش کرده اند محیط فرزندپروری را توصیف کنند ،به مفهوم سبک فرزندپروری دیانا بامریندتکیه کرده اند. سازه سبک فرزندپروری به منظور تفاوت در تلاشهای والدین برای کنترل واجتماعی کردن فرزندانشان به کار می رود (بامریند ،1991). دو نکته در فهم این تعریف مهم است : اول اینکه سبک فرزندپروری برای توصیف فرزندپروری نرمال به کار می رود. به عبارت دیگر گونه شناسی سبک فرزندپروری، نباید فقط دربرگیرنده فرزندپروری انحرافی باشد(مانند آنچه در خانه های سو» استفاده کننده ها و اهمال کارها دیده می شود ). دوم اینکه بامریند فرض کرده بود که فرزندپروری نرمال ،حول موضوع کنترل می چرخد ،هر چند که ممکن است والدین در اینکه چگونه فرزندانشان را کنترل ویا اجتماعی کنند،متفاوت باشند ،ولی به طور کلی فرض می شود که نقش اولیه همه والدین تا ثیر گذاشتن ان را عاقل و بعضی دیگر را برای اینکه مؤدب باشیم کمتر عاقل توصیف کرده اند (گنجی، 1384). بیش از یکصد سال، بهره هوشی یا هوش بهر (IQ) به عنوان معیاری برای سنجش هوش فردی محسوب می شد. آزمون بهره هوشی تنها شاخصی بود که نمایانگر توانایی یادگیری افراد محسوب می شد، شاید به همین خاطر است، درس دادن و کنترل فرزندانشان می باشد (کیسل و لاینز،2001) ادامه دارد.
فرزند پروری
انسانها (کودکان) در بَدو تولد مانند کاغذ سفیدی هستند که هنوز چیزی بر روی آن نوشته نشده است. (راموز, 1976 : 119) هر آنچه که ما بر روی آنها بنویسیم, در آینده همان را خواهیم خواند. به عبارت دیگر، شخصیتِ اجتماعی و فرهنگیِ فرزندان توسط : خانواده، مدرسه، رسانه ها و محیط های اجتماعی دیگر ساخته می شود. یعنی, قاعدتا شکل، فرم و محتویِ هر کدام از این منابع, نسبتا مشابه شکل, فرم و محتویِ شخصیتِ روانی، اجتماعی و هویت فرهنگی جوانان خواهد بود.
این منابع بطور یکسان عمل نکرده و تاثیر یکسانی بر روی افراد جامعه ندارند. در بعضی از افراد، خانواده و در افراد دیگر، مدرسه و در تعدادی دیگر, ممکن است رسانه ها بیشترین تاثیر را داشته باشند. اما، همانطوری که تحقیقات نشان می دهند، بیشترین تاثیر در روند جامعه پذیری و فرهنگ پذیری انسان، در نتیجه, شخصیت روانی و فرهنگی او تا قبل از 6 سال پایه ریزی می شود و این زمان را انسان بیشتر در خانواده می گذراند. (دادسون, 1972)
در مواقعی که خانواده بتواند با روابط آموزشی صحیح، فرزند را به سمت خود جذب کند، تاثیر نیروهای دیگر حتی در صورتی که مخالف با فرهنگ رایج خانواده باشند, به حداقل خواهد رسید، و در صورت موافقت نیز تشدید خواهد شد. در صورتیکه خانواده با روابط نا صحیح خود نقش دافعه را نسبت به فرزند داشته باشد، طبیعتا, منابعِ دیگر که رابطه ای بهتر و آموزشی تر از خانواده ایجاد کنند، می توانند بر روی چگونگی شخصیتِ روانی، اجتماعی و فرهنگی فرزندان اثر بسزایی داشته باشند.
از منظری دیگر، در صورتیکه رابطة خانواده، رابطه ای بر اساس دمکراسی و آزادی باشد، اولا, فرزند بیشتر به سمت خانواده تمایل نشان خواهد داد، ثانیا, جنبة اجتماعی شدن او بیشتر تقویت شده و وی نقش فعالتری را در جامعه ایفا می کند. در غیر اینصورت غالبا دیده شده که فرد منزوی بوده و با محیط اطراف خود منفعلانه بر خورد خواهد کرد.
وجود شخصیت سالم روانی و فرهنگی فرزندان در گروِ یک نکتة اساسی است که در اکثر خانواده های مورد مطالعة این پژوهش کیفی (لاپلانتین, 2000) که در سلامت روان بسر می برند، مشترک به نظر می رسید، و این نکته, مسئلة حضور والدین در جمع خانواده بود. به عبارت دیگر، مدت زمانی (Moment) است (لوفور, 1989) که والدین در خانه می باشند, و یا شکل فضایی (Champ) (بوردیو, 1989) که در خانه حاکم است. البته، وجود زمان و یا فضا به تنهایی کافی نبوده، بلکه در این مدت زمانِ حضورِ فیزیکی، داشتن رابطة آموزشی (هس و ویاند, 1994) و مسئلة وجود ارتباطات کلامی (بودیشون, 1982), یعنی گفتگو در بین اعضاء خانواده لازم و مطرح است.
بدینسان، زمانی که انسان برای فردی ارزش قائل بشود، با وی از روی علاقه و نه اجبار کنش متقابلی (مید, 1963) را بر قرار خواهد کرد. طبیعتا، در گذر از کنش متقابل، گفتگوها و مکالماتی نیز بر قرار خواهد شد. گفتگو از عناصر اصلی کنش متقابل می باشد. گفتگو، یعنی، هر دو طرف حق ابراز عقیده را داشته، و می بایستی به افکار و اندیشة طرفین اولا، گوش فرا دهند، ثانیا، برای استمرار کنش، به صورت مستقیم یا غیر مستقیم، به خواسته های طرفین بی توجه نباشند. به عبارتی، گفتمان (Discours) در بین افراد بر قرار بشود.
تاثیرات والدین :
انسان, چون موجودی اجتماعی است و در ارتباط با محیط های اجتماعی مختلف می باشد، از هر محیطی چیزی می آموزد تا در مجموع از فرد بدونِ هویت، تبدیل به شخصِ اجتماعی (نیک گهر، 1369) و دارای هویت اجتماعی گردد و طبیعی است که این فرد شهروندی مثمر ثمر برای جامعة خویش می شود. در گذر از شخص فردی بدون هویت به شخص اجتماعی، فعالیت جامعه پذیری نسبت به وی اعمال می شود. امر جامعه پذیری توسط منابع مختلف بر روی انسان عملی شده، و هر یک بخشی از شخصیت فرهنگی و اجتماعی شخصِ اجتماعی شده را می سازند. در این بین, خانواده در اکثر جوامع از جمله ایران بیشترین نقش را ایفا کرده، (پیاژه, 1981) که این نقش در رفتارها و نوع فرزند پروری آنها متبلور می شود.
در این رابطه ثنائی به نقل از فریمو می گوید : "اثر خانواده بر اشخاص از تمام نیروهائی که تا بحال شناخته شده بیشتر است. یعنی اثر خانواده فراتر از فرهنگ جامعه، دنیای کار، دوستان، نزدیکان و امثال آنهاست" (ثنائی، 1378 : 26).
ثنائی به نقل از مینوچین بر این باور است که، "فرد بدون خانواده، قابل تعریف نیست. در واقع خانواده کانون شکل گیری و هویت فرد است" (همان : 29). باقر ثنائی نیز خود معتقد است، " انسان عمدتا وارث برنامه ریزی های خودآگاه و ناخود آگاه خانواده و برون سازی های دوران کودکی خود با آنهاست" (همان : 21). اعزازی نیز به نقل از ماکس هورکهایمر معتقد است که " از میان تمام نهادهای اجتماعی که فرد را برای قبول اقتدار (دیکتاتوری در سطح جامعه) آماده می سازد، خانواده در مقام اول قرار دارد." (اعزازی، 1376 :20)
در همین رابطه کلاین برگ نقل می کند که، " ژاک در مطالعة استادانة خود در بارة قدرت طلبی درکودکان 4 ساله ثابت کرد که تغییر صفات شخصیت بر اثر تغییر اوضاع و احوال محیط ممکن است." (کلاین برگ، 1372 : 390) و تاثیر گذارترین این محیط ها خانواده می باشد.
به عقیدة کاردینر "شیوة تربیت کودک (نخستین نهاد اجتماعی) ساختمان اساسی شخصیت را پی ریزی می کند." (همان, 394) نیوکمب چنین می گوید : "تفاوت جنبه های عملی تربیت کودکان نتیجة تفاوت فرهنگی و نیز تفاوت شخصیت است." (همان, 394)
شیخاوندی نیز در مورد تاثیر خانواده بر شخصیت فرزندان معتقد است که "بر اساس مطالعات روانی- جامعوی, مثلا ملاحظه شده است که در خانواده های سختگیر کودکان یا سر بطغیان میزنند و خشونت بخرج می دهند و یا احساس گنها و مجرمیت می کنند و در خود فرو می روند." (1379: 44)
رابطة والدین با فرزندان یا شیوه های فرزند پروری, در گذر از اعمالی است که اهداف گوناگونی را در بر دارد. تربیت اخلاقی و روانی، شناسائی, رشد و پیشرفت استعدادهای فرزندان، آموزش مهارت ها، آشنا کردن با قوانین و هنجارهای جامعه از دید والدین، از جملة این اهداف می باشند. "پارسنز نیز دو کارکرد اساسی یعنی اجتماعی کردن و شکوفایی شخصیت فرزند را برای خانواده در نظر می گیرد." (اعزازی، 1376: 16)
این گونه اهداف والدین که شامل تمام فعالیت ها و اعمالی می شود که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم ارتباط آنها را با فرزندان در رفتارهای روزمره (برجه و لوکمان, 1986) نشان می دهد، هستة اصلی این مقاله بوده، که تحت عنوان فرزند پروری یا رابطة آموزشی مطرح می باشد. این فعالیت ها برطبق نظریة عمل بوردیو جامعه شناس معاصر فرانسوی (بوردیو, 1989) توسط نیروهائی هدایت و یا کنترل می شوند، که این نیروها به صورت یکسان و به یک اندازه نزد انسانها از جمله والدین وجود ندارد. این نیروها در ارتباط با وضعیت اقتصادی اجتماعی و فرهنگی خانواده می باشند.
همچنین تصوراتی که والدین از فرزندان خود دارند, تاثیر بر روی چگونگی نوع روابط یعنی شیوه های فرزند پروری نیز دارند (منادی، 1378) تصورات نیز تحت تاثیر طبقة اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی فرد (یا سرمایه های فرهنگی) می باشند. تصورات و فرهنگ فرد، یعنی عادت واره (بوردیو، 1380) هر دو عامل به صورت مستقیم و غیر مستقیم اعمال فرد را هدایت و کنترل می کنند. در این پژوهش، فرهنگ و تصورات والدین و نقش فرزند، هدایت کنندة رفتارهای آنها از جمله نوع رابطه با فرزندانشان می باشند.
شيوه هاي فرزند پروري مجموعه اي از گرايش ها اعمال و جلوه هاي غير كلامياست كه ماهيت تعامل كودك و والدين در تماميموقعيت هاي گوناگون را مشخص ميكند و در سه طبقه اقتدارمندانه، استبدادي و آزادگذار مطرح هستند.
خانواده يكي از مهمترين و اساسي ترين سازمان هايي است كه به رشد كودك ياري ميدهد. در خانواده است كه كودك نخستين چشم انداز را از جهان پيرامون خود به دست ميآورد و احساس وجود ميكند . يعني ميآموزد چگونه غذا بخورد، لباس بپوشد، حرف بزند، معاشرت كند، همكاري نمايد، محبت و احترام روا دارد تا رفتارش مورد قبول واقع شود و در انجام خواسته هايش توفيق يابد. همچنين در خانواده است كه به آداب و رسوم ملي، مراسم ديني، وظايف فردي و حدود اختيارات و مسئوليتها پي ميبرد (پارسا، 1367).
خانواده نخستين پايگاهي است كه پيوند بين كودك و محيط اطراف او را به وجود ميآورد . كودك در خانواده پندارهاي اوليه را درباره جهان فراميگيرد از لحاظ ذهني و جسمي رشد مييابد شيوه هاي سخن گفتن را ميآموزد هنجارهاي اساسي رفتار را ياد مي گيرد و سرانجام نگرش ها، اخلاق و روحياتش شكل ميگيرد و به عبارتي اجتماعي ميشود (زهراكار، 1387) .
پدر و مادر الگوهاي فرهنگي و ارزش هاي جامعه خود را درست همانطور كه توسط والدين، معلمين و غيره به آنها منتقل شده است در كودك خود منعكس ميكنند. كودك همراه رشد خود، ارزش ها، آرمان ها، گرايش هاي اجتماعي و طرحي از نقش خود، در اشياء و امور و نيز رابطه ي بين آنها پيدا ميكند (ساعتچي ،1378) .
هدف تماميشيوه هاي پرورشي كودك، آماده سازي وي براي ايفاي نقشي است كه گروه وحوزه فرهنگي وي بر عهده اش ميگذارد . كودكان چنان پرورش مييابند كه بتوانند راه ورسم زندگي والدين خود را پي گيرند، والدين و آموزگاران واسطه انتقال آرمان هاي فرهنگي خود هستند (احدي و بني جمالي، 1376) .
شيوه هاي فرزندپروري به عنوان مجموعه يا منظومه اي از رفتارها كه تعاملات والد و كودك را در طول دامنه گسترده اي از موقعيت ها توصيف ميكند و يك جو تعاملي تأثير گذار را به وجود ميآورد تعريف مي شود. شيوه هاي فرزند پروري يك عامل تعيين كننده و اثر گذار است كه نقش مهميدر آسيب شناسي رواني و رشد كودكان بازي ميكند (ماهر و كميجاني، 1386) .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .