احساس گناه در نظریه اریک اریکسون

اِریک اِریکسون (Erik Erikson) که خود از شاگردان فروید بود، در پی انتقاد از محوریت تمایلات جنسی در نظریه‌ی فروید، نظریه‌ی دیگری ارائه می‌دهد و مفهوم گناه را از نو تعریف می‌کند. اریکسون معتقد است که احساس گناه در حدود سن ۳ تا ۵ سالگی شکل می‌گیرد و پیامد منفی سومین مرحله از مراحل هشت‌گانه‌ی رشد روانی‌-‌اجتماعی است که موسوم به «ابتکار در برابر گناه» است

ادامه نوشته

شخصیت سالم از دیدگاه مكاتب مختلف روانشناسی

به عقیده ی فروید، ویژگی خاصی كه برای سلامت روان شناختی ، ضروری است خودآگاهی است یعنی هرانچه كه ممكن است در ناخودآگاهی موجب مشكل شود بایستی خوداگاه شود . به عقیده ی فروید ، انسان عادی كسی است كه مراحل رشدو روان جنسی را با موفقیت گذرانده باشد و در هیچ یك از مراحل ، بیش از حد تثبیت 

ادامه نوشته

سرگذشت روان کاوی

زمانی که فروید هنوز در قید حیات بود، زمینه های گسست میان وی و افراد تأثیرگذار دیگری که با او راه را آغاز کرده بودند، فراهم شد. اولین کسانی که پرچم استقلال را برافراشتند، کارل گوستاو یونگ و آلفرد آدلر بودند.
یونگ با توجه به دیدگاه های عرفانی و مذهبی خود، «لیبیدو» را در مفهومی وسیع تر می دید و به آن به عنوان 

ادامه نوشته

دیدگاه اریکسون درباره دین

اريکسون (1968 م، به نقل از نيلسن، 2001 م)، يکي ديگر از روان‌شناساني است که به مذهب، توجّه ويژه‌اي دارد. وي مذهب را به عنوان نهاد ارزشمندي مي‌داند که در طول تاريخ، نقش مهمّي را در نيازهاي روان‌شناختي و خصوصاً در ارضاي «اعتماد پايه» بشر، ايفا کرده است. از نظر اريکسون، استحکام «اعتماد» در دوران کودکي، پايه ظرفيت «ايمان» در بزرگ‌سالي را فراهم

ادامه نوشته

نظریه عزت نفس اریکسون

به عقیده اریکسون، والدینی که به کودکان خود اجازه بروز ابتکار و خلاقیت نمی‌دهند، باعث می‌شوند که در آنها احساس گناه، کم‌ارزشی و گوشه‌گیری بوجود می‌آید. این کودکان از ابراز وجود می‌ترسند و ضمن اتکاء شدید به بزرگسالان در گروهها بصورت فعال شرکت نمی‌کنند و بیشتر در حاشیه آنها زندگی می‌کنند. آنها بی‌هدف 

ادامه نوشته

نظریه هویت یابی اریکسون : هویت در برابر سردرگمی نقش

اریکسون (1968) اولین کسی بود که هویت را به عنوان پیشرفت مهم شخصیت نوجوان و گامی مهم به سمت تبدیل شده به بزرگسالی ثمره بخش و خوشحالی تشخیص داد. تشکیل هویت عبارت است از اینکه مشخص کنید چه کسی هستید. براي چه چیزي ارزش قائلید و تصمیم گرفته اید چه مسیري را در زندگی دنبال کنید. یک متخصص ،هویت را به صورت نظریه روشنی درباره خویشتن به عنوان عاملی منطقی توصیف کرد عاملی که بر اساس عقل عمل می کند، مسئولیت این اعمال را نیز می پذیرد و می تواند آنها را توجیه کند این جستجو براي آنچه دربارة خود درست و واقعی است، انتخاب هاي

ادامه نوشته

تصویر اریکسون از ماهیت انسان

اریکسون نظری خوشبینانه درباره ی ماهیت انسان دارد و معتقد بود همه ی افراد به کسب امید , هدف و خردمندی موفق نمی شوند , ما همگی توان رسیدن به این هدفها را داریم . هیچ چیزی در طبیعت ما , نمی تواند مانع از انجام این کار شود . ما توان آنرا داریم که به صورت هشیار , رشد خود را طول زندگیمان هدایت کنیم . ما صرفاً محصول تجربیات کودکی نیستیم ؛ اگرچه در مدت چهار مرحله ی اول رشد , از تولد تا بلوغ جنسی , کنترل کمی داریم , استقلال روزافزون و توانایی فزاینده برای انتخاب کردن شیوه های پاسخ دهی به بحرانها و درخواست های جامعه را کسب می کنیم . تأثیرات کودکی اهمیت دارند , اما رویدادهای مراحل بعدی می توانند تجربیات ناگوار اولیه را خنثی کنند .

نظریه ی اریکسون فقط به طور جزئی جبرگرایانه است . در طول چهار مرحله ی اول , تجربیاتی که از طریق والدین , معلمان , گروههای همسال و فرصتهای مختلف با آنها مواجه می شویم , به طور عمده خارج از کنترل ما هستند . اراده ی آزاد می تواند بیشتر در مدت چهار مرحله ی آخر پرورش یابد , هرچند که انتخاب های ما تحت تأثیر نگرشها و نیرومندی هایی قرار می گیرند که در طول مراحل پیشین آن ها را ساخته ایم .

در مجموع اریکسون  معتقد بود که شخصیت بیشتر تحت تأثیر یادگیری و تجربه قرار دارد تا وراثت . تجربه های روانی – اجتماعی , و نه نیروهای زیستی غریزی عوامل تعیین کننده ی مهمتر رشد شخصیت هستند . هدف نهایی و درجه ی اول ما پرورش دادن هویت من مثبتی است که تمام نیرومندی های بنیادی را در می گیرد .

سنجش در نظریه ی اریکسون :

اریکسون در برخی از تدوین های نظری از رهنمود فروید پیروی کرد , اما او در روش های سنجش شخصیت از فروید دور شد . اریکسون شیوه های فرویدی را مورد سوال قرار داد و با کاناپه ی روان کاوی شروع کرد . او اظهار داشت که درخواست از بیمار برای دراز کشیدن روی یک کاناپه می تواند به بهره کشی آزارگرانه بیانجامد . پس او ترجیح داد که بیماران و درمانگران روبروی یکدیگر روی صندلی های راحت بنشینند تا رابطه ی شخصی بیشتری بین آنها برقرار گردد .

اریکسون در برخورد با بیمارانش کمتر بر شیوه های سنجش رسمی متکی بود و گاهی از تداعی آزاد استفاده می کرد . اریکسون برای ساختن نظریه ی شخصیت خود , بر داده هایی متکی بود که عمدتاً از سه روش به دست می آمدند : بازی درمانی , بررسی های انسان شناختی  و تحلیل روانی تاریخی

غیرعادی ترین شیوه ی سنجش اریکسون , تحلیل روانی تاریخی بود .

نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون

نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون یکی از معروف‌ترین نظریه‌های شخصیت در روان‌شناسی است. اریکسون نیز همانند فروید اعتقاد داشت که شخصیت هر فرد، طی مراحلی رشد می‌یابد. نظریه اریکسون برخلاف نظریه مراحل روانی-جنسی فروید، به تشریح تاثیر تجربه اجتماعی در تمام طول عمر می‌پردازد.

برخلاف پیاژه که بر رشد شناختی تأکید دارد , اریکسون بر ابعاد عاطفی و اجتماعی رشد تکیه میکند . شاید بتوان نظریه ی پیاژه در رشد شناختی و نظریه ی اریکسون در رشد عاطفی و اجتماعی را مکمل یکدیگر دانست , زیرا هریک از آن ها یک جنبه ی مهم از ابعاد روان شناسی را مورد دقت و بررسی قرار داده اند . خود اریکسون نیز در یکی از مصاحبه هایش , یافته های خویش را با تحقیقات پیاژه مربوط 

ادامه نوشته

نظریه دلبستگی اریکسون

از جمله روانشناسانی که در این مورد نظریه پردازی کرده اند. اریک اریکسون است. اریکسون در زمره روانشناسانی است که سعی نمودند نظریه فروید را از غنای تازه ای برخوردار سازد.بنابر نظریه روانی اجتماعیی اریکسون شکل گیری و تحول شخصیت طبق مراحلی و بر اساس تحول بدنی که تعیین کننده کشش فرد نسبتت به جهانی خارجی، هوشیار شدن وی نسبت به آن و تعامل با آن است، تحقق می پذیرد. جهان مورد بحثث جهانی است که در آغاز حدود نا مشخص مادر که در بر گیرنده تمامی محیط انسانی است تعیین می کند.( منصور- دادستان ، 1369)

از نظر اریکسون مرحله اول تحول روانی- اجتماعی که تقریباً معادل مرحله دهانی در نظریه

ادامه نوشته

نظریه بازی به عنوان درمان اریکسون

اريكسون (1979-1902) نظريه فرويد درباره شخصيت و ذهن را كامل كرد . او به ارتباط ميان بازي تخيلي و بازي عاطفي نيز علاقمند بود. در واقع كا ر او مقايسه بازي بزرگتر ها با بازي كودكان بود.

اریکسون نیز بیان می کند که بازی تنها وسیله ای برای تجلی تمایلات ناخودآگاه نیست بلکه توسط آن، کودک صحنه های اضطراب زای گذشته خود را نیز بازسازی می کند تا 

ادامه نوشته

زندگی نامه اریکسون

در 15 ژوئن 1902 در آلمان متولد شد. مادرش "کارلا‌ آبراهامسن" از یک خانواده مرفه یهودی دانمارکی بود.

کارلا، در 21 سالگی با "والدمار ایسیدور سالومونسون" تاجر یهودی ازدواج کرد. والدمار به علت جرائم و مشکلات مالی خود، در همان شب عروسی به مکزیک یا امریکا گریخت و کارلا پس از آن دیگر هرگز او را ندید.

چهار سال پس از این ماجرا، اریک به دنیا آمد و در شناسنامه‌اش نام والدمار سالومونسون به عنوان پدر، به ثبت رسید.

اریک، هرگز هویت پدر واقعی خود را نشناخت و مادرش این موضوع را تا آخر عمرش از او دریغ کرد.

وقتی 3 ساله بود مادرش با یک پزشک یهودی ( تئودور هامبورگر ) ازدواج کرد و چند سال پس از ازدواج آن‌ها، نام‌خانوادگی اریک به هامبورگر تغییر یافت. از طرفی اریک بلندقد، موبور و چشم‌آبی بود و در میان افرادی عمدتا کوتاه قد و موسیاه نظیر تئودور احساس تفاوت می‌کرد.

این تفاوت‌ها به‌علاوه سخنانی که از دیگران در مورد پدر واقعی‌اش می‌شنید او را در مورد هویت و اصل‌ونسب‌اش بیش از پیش دچار تردید می‌ساخت. اریک، در دوران مدرسه دانش‌آموز خوبی نبود و نمره‌های درخشانی در  درس‌ها نمی‌گرفت. البته او در زمینه‌هایی مثل هنر که بدان علاقه‌مند بود، برتری‌هایی داشت اما در کل، جو رسمی مدرسه را نمی‌پسندید.

هنگامی که از دبیرستان فارغ‌التحصیل شد، خود را در مورد جایگاه آینده‌ خویش در زندگی، سرگردان و نامطمئن دید. به جای رفتن به دانشگاه، به ‌مدت یک ‌سال به اروپا مسافرت کرد. سپس به خانه باز‌گشته و در یک مدرسه‌ هنری ثبت نام کرد و به فعالیت در زمینه‌ نقاشی پرداخت و پس از 33 سال، سرانجام دریافت که هنر نمی‌تواند پیشه‌ او باشد و باید به کار دیگری بپردازد. سپس دوباره سفرهای خود را آغاز کرد. او در آن زمان (1927_1920) دوره‌ای را می‌گذراند که بعدها آن را موراتوریوم (مهلت) نامید. دوره‌ای که طی آن، افراد جوان وقت صرف می‌کنند تا خود را دریابند.

سرانجام اریک در 25 سالگی (1927) راه خود را پیدا کرد و به یک دعوت برای آموزش کودکان در مدرسه‌ای نوین در وین که به وسیله‌ آنافروید و دروتی برلینگهم (Dorothy Burling ham) تاسیس شده بود، پاسخ مثبت داد. در آنجا در مواقعی که تدریس نمی‌کرد، با آنافروید و دیگران، پیرامون روان‌کاوی کودک مطالعه می‌کرد و همچنین خودش به وسیله آنافروید مورد تحلیل روانی قرار می‌گرفت.

او در 27 سالگی در وین با "ژوان سرسون" ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد.

اریک و خانواده‌اش در سال 1933 از ترس فاشیسم در حال گسترش در اروپا، به آمریکا مهاجرت کرده و در بوستون اقامت گزیدند. او نخستین روانکاو کودک در بوستون و عضو هیئت علمی دانشکده پزشکی هاروارد شد.

در 1936، اریک عازم "موسسه روابط انسانی" در بخش روانپزشکی دانشگاه "ییل" شد و به پژوهش‌های بین‌فرهنگی علاقه‌مند شد.

برای تحقیق درباره‌ کودکان و روش‌های کودک‌پروری سرخپوستان قبیله سیوکس، عازم داکوتای جنوبی شد و مدتی در آنجا زندگی کرد. سپس به سانفرانسیسکو مهاجرت نموده و در آنجا کارهای بالینی خود را با کودکان از سر گرفت. در یک مطالعه طولی مهم در مورد کودکان بهنجار در دانشگاه کالیفرنیا شرکت کرد. همچنین برای مطالعه‌ سرخپوستان قبیله یوروک به سواحل کالیفرنیا سفر کرد.

در سال 1939 اریک نام خانوادگی اریکسون (فرزند اریک) را بر نام خود افزود و با این کار مشکلی را که در مورد هویت پدر خود داشت حل کرد (او خود پدر خود شد).

از جمله اقدامات مهم اریکسون در دانشگاه کالیفرنیا، خودداری وی از امضای سوگندنامه ضدکمونیستی دانشگاه در دوران مک‌کارتیسم بود و همین امر باعث شد تا استعفا کند. سپس جذب مرکز "آستن ریگز" در ماساچوست شد و تا سال 19600 در آنجا به تحقیق و درمان پرداخت. اریک با وجود آن ‌که هرگز موفق به اخذ درجه رسمی از هیچ دانشگاهی نشده بود، درجه استادی را از دانشگاه هاروارد دریافت کرد و تا هنگام مرگش در دانشگاه هاروارد به تدریس مشغول بود.

سرانجام اریک هامبورگر اریکسون، در 12 مه 1994 درگذشت.

 مهمترین عاملی که باعث معروفیت او شد؛ ابداع اصطلاح «بحران هویت» است. 

اریکسون علی‌رغم نداشتن مدرک لیسانس، به عنوان استادِ مدرس مؤسسات برجسته‌ای از جمله هاروارد، دانشگاه کالیفرنیا، برکلی و ییل خدمت کرد. مروری بر نظرسنجی روانشناسی عمومی که در سال ۲۰۰۲ منتشر شد، اریکسون را به عنوان دوازدهمین روانشناس پر استناد قرن بیستم معرفی کرد.

آثار

مهم‌ترین اثر اریکسون کتاب "دوران کودکی و جامعه"(1950) است. او در این کتاب به شرح مراحل هشت‌گانه رشد پرداخته است. "لوتر جوان" (1958) یکی از شاهکارهای اصیل روانکاوی و "حقیقت گاندی"(1969) برنده‌ جایزه پولیترز و جایزه ملی کتاب در فلسفه و دین، از دیگر آثار مهم وی است.

نظریه رشد روانی ـ اجتماعی

اریکسون در 1950 مدلی را برای مراحل رشد "من" ارائه داد که شامل هشت مرحله در خلال چرخه زندگی است.(از شیرخوارگی تا پیری). این هشت مرحله صرفا هشت نقطه از یک پیوستار هستند و در هر مرحله وظایف رشدی معینی باید انجام شود که ماهیت روانی اجتماعی دارد. با عبور موفق از هر مرحله فضیلت یا قدرت روانی ـ اجتماعی معینی در فرد شکل می‌گیرد که لازمه گذر موفقیت آمیز از مراحل بعدی رشد است.

نظریه شخصیت اریکسون

اریک اریکسون، یکی از روان‌کاوانی است که معمولا به روان‌شناس خود((Ego-psychologist معروف‌اند. روان‌شناسان خود، برای فعالیت و کارکرد "ایگو" که در فارسی به "خود" ترجمه شده است، اهمیت زیادتری قایلند. اریکسون نیز مانند دیگر روان‌شناسان خود، توجه خویش را به فعالیت ایگو معطوف ساخت و برای "نهاد" و "فراخود" اهمیت کمتری قایل بود.

ادامه نوشته

سبک های فرزند پروری از دید نظریه اریکسون

بنابر نظریه تحول روانی- اریکسون، شکل گیری شخصیت برطبق مراحل و بر اساس رشد بدنی که تعیین کننده کشش فرد نسبت به جهان خارجی و هشیار شدن وی نسبت به آن است، تحقق می پذیرد.

از ديدگاه اريكسون، تغييرات بدني در سراسر زندگي ادامه مي‌يابند و بر نگرش‌ها، هدفها، احساسات، فرايندهاي شناختي و رفتار فرد اثر مي گذارند. مسايلي نيز كه افراد بايد با آنها سازگار شوند در طول زندگي تغيير مي كنند.

اريكسون معتقد است كه تحول رواني بستگي به روابط اجتماعي خاصي دارد كه فرد در مقاطع يا مراحل رشدي گوناگون حيات با ديگران برقرار مي‌كند. در نظريه اريكسون, براي  فرايند رشد و تحول كه تمام گستره حيات را در برمي گيرد هشت مرحله كه هريك از آنها به يكي از مقاطع سني اختصاص دارد در نظر گرفته شده است. براي هريك از اين مراحل نيز يك بحران يا تعارض رواني- اجتماعي كه از تركيب رشد زيستي و خواسته هاي رواني- اجتماعي پديد مي آيد، پيش بيني شده است.

بر اساس مراحل هشت گانه روانی- اجتماعی اریکسون اهداف و سبک های فرزندپروری والدین در مراحل مختلف رشد تغییر می کند.

مرحله 1 رشد روانی- اجتماعی: اعتماد در برابر بی‌اعتمادی

در مرحله اول رشد روانی- اجتماعی که اعتماد دربرابر عدم اعتماد است و از تولد تا 18 ماهگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری پاسخگویی به نیازهای فرزند است.

نخستین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون بین تولّد تا یک سالگی پدید می‌آید و بنیادی‌ترین مرحله در زندگی است.به دلیل آن که نوزاد به طور کامل وابسته است، رشد اعتماد در او به کیفیت و قابلیت اطمینان کسی که از او پرستاری می‌کند بستگی دارد.اگر اعتماد به نحو موفقیت‌آمیزی در کودک رشد یابد، او در دنیا احساس امنیت خواهد کرد. اگر پرستار ناسازگار، پس زننده یا از نظر عاطفی غیرقابل دسترس باشد، به رشد حس بی‌اعتمادی در کودک کمک می‌کند. عدم توفیق در رشد اعتماد، به ترس و باور این که دنیا ناسازگار و غیرقابل پیش‌بینی است منجر می‌گردد.

ضروریست بدانیم «پایه‌های اعتماد و احساس امنیت» در زندگی هر فرد، در سن صفر تا ۱ سالگی گذاشته می شود. هر انسانی برای بقای خود نیازمند است که به محیط طبیعی و انسانی خود اعتماد کند. این احساس، اساسی ترین شرط رشد و سلامت روانی و شادابی اوست. «احساس امنیت» مهمترین سنگ بنای شخصیت آدمی است.

هنگامی که در یک سال اول زندگی تماس و نوازش بدنی مادر، حضور امن و دائم در کنار فرزند، تغذیه توأم با آرام بخشی مادر، تامین محیط آرام و بدون تنش، عدم اشتغال مادر به بیرون از منزل، اخذ محبت و عشق مادر، در این یکسال محقق شود، این فرد در دوره های دیگر زندگی با احساس امنیت و اعتماد به «خود»، «دیگران» و «خداوند متعال» گام بر می‌دارد. پایه‌های حس دینی، همدلی روابط اجتماعی در یک سال اول گذاشته می‌شود و احساس امنیت این فرد در هنگام انتخاب همسر و امنیت بخشی در همسرداری و فرزندپروری، ناشی از ارضاء روانی در این دوره است. به همین دلیل است که در برخی از کشورها تمام یا بخشی از حقوق زنانِ شاغل، در دو سال اول زندگی فرزند، پرداخته می شود تا در دورههای زندگی خود و مهمترین کارش به عنوان زیربنای روابط اجتماعی که اعتماد کردن و اعتماد بخشی است بپردازد.

در صورتی که کودک در این یک سال با بی توجهی یا عدم حضور مادر، عدم دریافت گرما، نوازش و محبت از مادر مواجه شود، عاملی برای بروز ناراحتی های جسمی، مواجهه نادرست با عوامل ترس‌زا، بدرفتاری با دیگران، احساس ناامنی و تنش و عدم اعتماد را در فرد تلقی می گردد. در این مرحله، محور سلامت روان کودک «مادر» است.از کارکردهای خانواده، امنیت بخشی زن و شوهر نسبت به هم و به فرزندان و نهایتا جامعه است.

اگر خانواده در این کارکرد خود ضعیف عمل کرده باشد و غفلت از امنیت بخشی در یکسال اول انجام شده باشد و این غفلت عمومیت داشته باشد، جامعه‌ای ناامن را در آینده رقم می‌زند و برعکس توجه به این امنیت بخشی، جامعه ایمن را نوید می دهد. همدلی به عنوان اکسیژن و اکسیر حیات انسانی محسوب می شود. «پایه های همدلی تقریباً از دو ماهگی با امنیت بخشی توسط مادر نهاده می‌شود.

مرحله 2 رشد روانی-اجتماعی: خودگردانی و اتکاء به نفس در برابر شرم و شک

در مرحله دوم که خود مختاری در برابر شرم و تردید نامیده شده و از 18 ماهگی تا 3 سالگی را در بر می گیرد، هدف اصلی کنترل رفتار فرزندان می باشد.

دومین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون در دوران اولیه کودکی صورت می‌گیرد و بر شکل‌گیری و رشد حس عمیق‌تری از کنترل شخصی در کودکان تمرکز دارد.اریکسون همانند فروید عقیده داشت که آموزش آداب دستشویی رفتن ، بخش حیاتی و ضروری این فرایند است. امّا استدلال اریکسون کاملاً با فروید متفاوت بود.

اریکسون عقیده داشت که یادگیری کنترل کارکرد بدن به پیدایش حس کنترل و استقلال می‌انجامد.رویدادهای مهم دیگر در این مرحله شامل به دست آوردن کنترل بیشتر بر انتخاب غذا، اسباب‌بازی و لباس است.

کودکانی که این مرحله را با موفقیت پشت سربگذارند، احساس امنیت و اطمینان می‌کنند. در غیر این صورت، حس بی‌کفایتی و شک به خود در آن‌ها باقی می‌ماند. در مرحله دوم کودک اتکای خود را با جدایی از مادر فراگرفته و نظم و دیسیپلین را از حدود دو سالگی به بعد یاد میگیرد.

در طی سال دوم زندگی، کودک استقلال و خود محوری بیشتری از خود نشان می دهد و اتفاقاً فردی که در این سن، خودرأیی از خود نشان دهد سلامت روانی خود را تایید میکند و به همان اندازه کودک می فهمد باید برخی از تکانه‌های خود را کنترل و از پیشرفت های خود احساس غرور کند. حمایت افراطی، یعنی محدود کردن فعالیت ها و استقلال کودک یا مسخره کردن تلاشهای ناموفق او، تردید در مورد تواناییهای کودک را در او به وجود می آورد.

مرحله 3 رشد روانی-اجتماعی: ابتکار در برابر گناه

برای کودکان 3 تا 5 سال که در مرحله ابتکار در برابر احساس گناه به سر می برند، هدف عمده فرزند پروری والدین باید پرورش خود مختاری کودک باشد.

 در خلال سال‌های قبل از مدرسه، کودکان شروع به قدرت نمایی و اعمال کنترل بر دنیای خود از طریق برخی بازی‌ها و سایر تعاملات اجتماعی می‌کنند.کودکانی که این مرحله را با موفقیت بگذرانند، حس توانایی شخصی و قابلیت رهبری دیگران را پیدا می‌کنند. و آن‌هایی که در به دست آوردن این مهارت‌ها ناکام می‌مانند، حس گناه، شک به خود و کمبود ابتکار در آن‌ها باقی می‌ماند. بحران این مرحله ابتکار در مقابل احساس گناه است. یعنی از ۳ سالگی به بعد کودک خلاقیت و ابتکار را تمرین می کند، در اینجا نیز نگرشهای والدین بسته به اینکه تشویق کننده باشند یا دلسرد کننده میتواند احساس نابسندگی را در کودک ایجاد کند .

مرحله 4 رشد روانی-اجتماعی: کوشایی در برابر حقارت

در مرحله چهارم که اریکسون آن را کارایی در برابر احساس حقارت می نامد و سنین 5 تا 11 سالگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری، ترقی دادن و پیشرفت  کودک است. در سنین نوجوانی و مرحله احساس هویت در برابر پراکندگی نقش، هدف اصلی والدین تشویق به استقلال و حمایت های عاطفی است (به نقل از باقرپور، 1384).

این مرحله، سال‌های اول مدرسه، تقریباً از 5 سالگی تا 11 سالگی را در برمی‌گیرد.کودکان از طریق تعاملات اجتماعی شروع به رشد حس غرور نسبت به دستاوردها و توانائی‌های خود می‌کنند.کودکانی که توسط والدین یا معلمان تشویق و هدایت می‌شوند، حس کفایت، صلاحیت و اعتقاد به توانایی‌های خود در آن‌ها به وجود می‌آید.

آن‌هایی که از سوی والدین، معلمان یا هم‌سن و سال‌های خود به قدر کافی مورد تشویق قرار نمی‌گیرند به توانایی خود برای موفقیت، شک خواهند کرد. تمرین نقش مناسب، بر عهده گرفتن نقش ها و وظایف گوناگون، داشتن حس همکاری و مسئولیت، شرکت در کارگاه های گروهی و اجتماعی و مهارت آموزی از سن مدرسه آغاز شده و باید شخصیت وی در این زمانه شناخته شود. این مراحل تمرین سن بزرگسالی است. دختری که تمرین مادری و همسری را در بازی کودکانه خود به نمایش گذاشته است، جنسیت خود را به رسمیت شناخته است و نقش خود را در بزرگسالی می پذیرد و آمادگی بیشتری برای ایفای آن دارد.

مرحله پنجم: از ۱۲ تا ۱۸ سالگی

در این مرحله احساس هویت در مقابل احساس بی هویتی شکل می گیرد. در این مرحله از رشد اگر روش تربیت در مراحل گذشته تا این مرحله درست باشد، فرد از شخصیت خود آگاهی پیدا می کند و یک «من» که وحدت بزرگتری از گذشته دارد در ارتباط با یک گروه، شغل، جنس، فرهنگ و مذهب در نوجوان شکل میگیرد.

ایجاد احساس هویت «من» یعنی یکپارچگی در مقابل پراکندگی اجزای آن شکل می گیرد و اگر در دوره های قبل از دبستان، اعتماد و تکیه کردن به خود را آموخته باشد و ابتکار در این امور را به دست آورده باشد، کارایی، همکاری و قدرت همکاریِ جمعی را آموخته باشد، در این مرحله خواهد توانست وحدت روان و هویت خود را شکل دهد.

رشد فرهنگی، جسمی، روانی، اجتماعی، جنسی، دینی و هویت مذهبی در این سن شکل می گیرد. نوجوانی که هویت منسجمی را کسب کرده باشد، آگاهانه و آزادانه چشم انداز روشن خود را ترسیم کرده است و در زمینه اشتغال، ازدواج و… برنامه مشخص و روشنی دارد. با کمال تاسف بسیاری از بزرگسالان که حتی بالغ بر ۳۰ سال و یا بیشتر سن دارند به هویت منسجمی دست نیافته‌اند.

بلوغ جسمی، روانی، اجتماعی و مذهبی در این سن باید محقق شود. بلوغ جسمی و جنسی در زمان خودش و حتی زودتر شکل می گیرد اما والدین، مربیان تعلیم و تربیت، معلمین و روحانیون و اساتید دانشگاه و رسانه های جمعی به ویژه صدا و سیما، در سایر جنبه های رشد (روانی، اجتماعی و…) غفلت میکنند و این مسئله حداقل ۱۰ سال فاصله بلوغ روانی- اجتماعی را ایجاد کرده است.

جوان در آستانه ازدواج حتماً باید هویت منسجم و یکپارچهای داشته باشد. پوشیدن لباسهای نامناسب، آرایش غیرمتداول و دائماً در حال تغییر بودن در پسران و دختران و تنوع طلبی‌های آنها، همه و همه ناشی از دست نیافتن به هویت یکپارچه است.دختر و پسر در آستانه ازدواج و والدین آنها، با پرسش از روند تحصیل و برنامه آینده شغلی و زندگی می‌توانند به وضعیت هویت یابی فرد پی‌ببرند. در صورتی که پاسخ شفاف و روشنی که ناشی از انتخاب آزادانه و آگاهانه نوجوانان باشد دریافت کنند، شخص به این هویت دست یافته است.