انسان با ذهن خود جهان را می شناسد و هر کسی در زندگی براساس شناخت هایی که دارد با اطرافیان و مسائل زندگی خود برخورد می کند . در واقع این شناخت ماست که زندگی ما را تا حد زیادی رقم می زند .
لیست خطاهای شناختی
1- ذهن خوانی
شما فرض را بر این می گذارید که می دانید آدم ها به چه فکر می کنند بدون آنکه شواهد کافی درباره افکارشان داشته باشید . مثلا " اون فکر می کنه من خیلی احمق هستم " یا مثلا " دیگه من رو دوست نداره "
2- پیش گویی
برای خودتان آینده را پیش گویی می کنید و خب به طبع پیشگویی خوبی هم نمی کنید اکثرا پیش گویی می کنید که اوضاع بدتر خواهد شد یا خطری در پیش است .
مثلا " در امتحان قبول نخواهم شد " یا " شغلم را از دست خواهم داد "
3- فاجعه سازی
شما بر این باورید که آنچه اتفاق خواهد افتاد یا اتفاق افتاده آن چنان دردناک و غیر قابل تحمل است که شما نخواهید توانست آن را تحمل کنید . مثلا " اگر او ترکم کند نابود می شوم "
4- بر چسب زدن
یک ویژگی منفی خیلی کلی را به خود و دیگران نسبت می دهید . مثلا " من دوست داشتنی نیستم " یا " او بی لیاقت است "
متاسفانه ما ایرانیان زیاد از این خطای شناختی استفاده می کنیم و با دیدن کوچکترین حرکتی از کاه کوه می سازیم . با دیدن یک لبخند می گوییم " طرف وضعش خرابه " یا بدتر از آن جملاتی مانند ابن " زن ها همگی هرزه هستند " ، " مردها همه کثیف هستند " .
5- دست کم گرفتن جنبه های مثبت
مدعی هستید که دستاورد های مثبت شما یا دیگران ناچیز هستند و اهمیت خاصی ندارند . مثلا " خب وظیفه مرد هست که خرجی زنش رو بده " ، " شق القمر نکردی که سر کار میری و هزینه های زندگی رو تامین می کنی " ، یا " خب درس خوندی که خوندی ، وظیفه ات بوده ، هنر که نکردی " .
یا به شخصه برای کارهای مثبت خودتان هم چنین برخوردی دارید ، مثلا " موفقیت من در مقابل کارهایی که بقیه می کنند که خیلی مهم نیست " .
6- فیلتر منفی
تقریبا منحصرا بر جنبه های منفی زندگی و افراد متمرکز می شوید و به ندرت به جنبه های مثبت توجه می کنید .
چند نفر از ما از هر آنچه که در زندگی داریم راضی و شکر گزار هستیم ؟ کمبودها را همه ما می بینیم و برایش عزاداری هم می کنیم و یا گاها به زمین و زمان هم بد و بیراه می گوییم اما کمتر پیش می آید نکات مثبت زندگی مان را ببینیم و بابت آن شاکر باشیم . بیایید برای هر آنچه که داریم خداوند را شاکر باشیم . گاهی آنچه ما در زندگی عادی و بی اهمیت تلقی می کنیم حقیقتا حسرت خیلی هاست که از داشتن آن محروم هستند .
7- تعمیم افراطی
صرفا براساس یک رویداد خاص یک الگوی کلی و فراگیر منفی را استنباط می کنید . مثلا بعد از شکست کاری می گویید : " این اتفاق همیشه برای من می افتد ، همه زندگی من شکست است " .
این نوع تفکر باعث می شود به هر موقعیتی بدبینانه نگاه کنیم و در زندگی تلاشی برای بهبود شرایط انجام ندهیم .
8- تفکر دو قطبی
آدم ها یا رویدادها را به صورت همه یا هیچ می بینید . مثلا " همه مرا کنار گذاشته اند " یا " وقت تلف کردن بود " .
9 - بایدها
رویدادها را براساس اینکه چطور باید می بودند تفسیر می کنید و نه براساس اینکه واقعا در حال حاضر چطور هستند . مثلا " باید از پس اینکار بر بیاییم و اگر نتوانم یک شکست خورده هستم " .
10 - شخصی سازی
به خاطر اتفاقات ناخوشایند منفی تقصیر زیادی را به صورت غیر منصفانه به خود نسبت می دهید و به این موضوع توجه نمی کنید که شرایط و محیط و دیگران هم در این اتفاقات نقش داشته اند . مثلا گ ازدواجم به بن بست رسید چون من لیاقت یک زندگی خوب را ندارم " .
11- مقصر دانستن
فرد دیگری را منبع اصلی احساسات منفی خود می دانید و مسئولیت تغییر خودتان را نمی پذیرید . مثلا " تقصیر اوست که من الان این گونه احساسی دارم " یا " تمام مشکلات من تقصیر والدینم است " .
12 - مقایسه های غیر منصفانه
اتفاق ها را براساس استانداردهایی تفسیر می کنید که واقع بینانه نیستند . به این ترتیب که به افرادی توجه می کنید که بهتر از شما عمل می کنند و در نتیجه خودتان را در مقایسه با دیگران حقیر و پست می بینید . مثلا " او از من بسیار موفق تر است " یا " دیگران بهتر از من امتحان دادند " .
شاید بتوان گفت مقایسه بدترین نوع از خطاهای شناختی است که ریشه عمیقی در همه زندگی ها دارد . باید توجه کنیم هرگز شرایط دو نفر با هم یکسان نیست پس مقایسه کردن اشتباه ترین کاری است که می توانیم چه برای خودمان چه دیگران انجام دهیم . هیچ دو نفری شبیه هم نیستند که بتوانیم آنها را مقایسه کنیم ، حتی دوقلوهای همسان .
13- همیشه پشیمان بودن
تمرکز و اشتغال ذهنی مان را بر این می گذاریم که من می توانستم بهتر از اینها عمل کنم و نکردم به جای آنکه من الان چه کارهایی را می توانم بهتر انجام دهم . مثلا " اگر تلاش کرده بودم می توانستم شغل بهتری داشته باشم " یا " نباید این حرف را می زدم " به قول معروف " کاش رو کاشتند سبز نشد ! "
باید قبول کنیم که ما در هر زمان آنچه را که در حد و توان آن زمان خودمان بوده انجام داده ایم ، پس گذشته ها را رها کنیم و به آنچه پیش رویمان است چشم بدوزیم .
14- نکند که ....
یک سلسله سئوال ها را از خودمان می پرسیم که همه به این مضمون هستند " نکند که اتفاق خاصی بیفتد " و خب به طبع هرگز به جواب قانع کننده ای نمی رسیم و فقط اضطراب را در خودمان افزایش می دهیم .
15- استدلال هیجانی
اجازه می دهید که احساس هایتان تفسیرهایتان از واقعیت را هدایت کنند . مثلا " احساس خوبی ندارم پس حتما اتفاق بدی خواهد افتاد " .
16- ناتوانی در عدم تایید شواهد
همه مدارک یا شواهد بر علیه افکار منفی تان را رد می کنید . مثلا وقتی این تفکر را دارید که " من دوست داشتنی نیستم " هر مدرکی را که نشان بدهد آدم ها شما را دوست دارند را رد می کنید . در واقع به افکار منفی خودتان می چسبید و هیچ کسی هم نمی تواند آنها را از شما جدا کند .
17- برخورد قضاوتی
خودتان و دیگران و اتفاق ها را به جای اینکه صرفا فقط توصیف کنید ، بپذیرید یا درک کنید به صورت سیاه و سفید مطلق ارزیابی می کنید . براساس معیارهای دلخواه و سلیقه ای خودتان یا دیگران را قضاوت می کنید و به این نتیجه می رسید که خودتان با دیگران کوتاهی کرده اید یا بد هستید .
یا از طرفی دیگر به قضاوت های سخت گیرانه از خودتان یا دیگران بها می دهید . مثلا " در دانشگاه خوب درس نخواندم " یا " من دختر خوبی نیستم " یا " ببین او چقدر موفق است در حالی که تو نیستی " .
+ نوشته شده در یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت 12:53 توسط جعفر هاشملو
|