جورج کلی در سال 1905 متولد شد. او تنها فرزند خانواده بود. کلی تمایلات گوناگونی داشت. مدرک لیسانس او در فیزیک و ریاضیات بود، اما او عضو تیم مناظره دانشگاه نیز بود که به همین علت عمیقاً به مسایل اجتماعی علاقه داشت. به همین دلیل او مدرک فوق لیسانس خود را در رشته اصلی جامعه شناسی پرورشی و رشته فرعی روابط کارگر و کارفرما در جامعه شناسی دریافت کرد.

کلی در این مقطع از زندگی خود به صورت تفننی آموزش و پرورش، جامعه شناسی، اقتصاد، روانشناسی خوانده بود. بعد از مدتی با تمام جدیت رشته ای را در روانشناسی دنبال کرد. او در سال 1930 وارد دانشگاه شد و سال بعد دکترای خود را با رسالهای درباره عوامل مشترک در معلولیت های گفتاری و خواندن دریافت کرد.
موضع فلسفی کلی
فرد به عنوان دانشمند :
کلی معتقد است که افراد مانند دانشمندان، با ساختن فرضیه هایی درباره محیط و آزمودن آنها در برابر واقعیت زندگی روزمره، دنیای تجربیات خود را درک کرده و سازمان می دهند و این درک و تفسیر تجربه، برداشت منحصر به فرد ما را از رویدادها نشان می دهد.

کلی گفت: "ما از طریق الگوهای شفافی که متناسب با واقعیت ها هستند که دنیا از آنها تشکیل شده است به دنیا می نگریم". ما می توانیم این الگوها را با عینک های آفتابی مقایسه کنیم که رنگ خاصی را به هر چیزی که می بینیم، می دهد. عینک یک نفر ممکن است آبی رنگ و عینک دیگری سبز رنگ باشد. امکان دارد چند نفر به یک صحنه نگاه کنند و بسته به عینکی که زده اند آن را به صورت متفاوتی ببینند.

بنابراین، با توجه به فرضیه هایی که می سازیم، به دنیای خود معنی می دهیم. این دیدگاه خاص، که هر کسی آن را به وجود می آورد، همان چیزی است که "سیستم سازه" نامیده می شود. سازه، روش منحصر به فرد شخص برای در نظر گرفتن زندگی است. یک سازه، شیوه نگاه کردن فرد به رویدادهای موجود زندگی و شیوه تعبیر و تفسیر آن فرد از جهان است .

دانشمند به عنوان فرد : اگر بتوان افراد را به صورت دانشمند در نظر گرفت، پس دانشمندان را هم می توان به صورت افراد در نظر گرفت. بنابراین، اظهارات دانشمندان را باید با همان شک و تردیدی در نظر گرفت که هر رفتاری را در نظر میگیریم. هر نظریه ای را می توان از زاویه تازه ای در نظر گرفت و نام دیگری روی آن گذاشت. این رویکرد به این معنی است که نظریه کلی از بازسازی معاف نیست.
تناوب گرایی تعبیری : ما در طول زندگی، با هر نوع آدم یا موقعیتی که روبرو می شویم، سازه های متعددی را شکل می دهیم. هنگامی که با افراد جدید آشنا شده و با موقعیت های تازه روبرو می شویم، فهرست سازه های خود را گسترش می دهیم. علاوه بر این، وقتی موقعیت ها تغییر می کنند، ممکن است هر از گاهی سازه های خود را تعدیل کرده یا کنار بگذاریم.

تجدیدنظر در سازه ها فرایندی ضروری و مستمر است. اگر سازه های ما نمی توانستند اصلاح شوند، در این صورت قادر نبودیم با موقعیت های تازه کنار بیاییم. کلی این سازگارپذیری را تناوب گرایی تعبیری
نامید تا بیان کند که ما به وسیله سازه های خود کنترل نمی شویم بلکه آزادیم تا در آنها تجدیدنظر کنیم.
تأسیس روانشناسی شناختی
نگاهی به سابقه ی جنبش شناختی یک انتقال منظم و سریع را در ذهن متبادر می سازد که پایه های جهان روانشناختی را فقط در فاصله چند سال تکان داد. البته، در آن هنگام این انتقال به هیچ وجه آشکار نبود. این تغییر مهیج در روانشناسی به آهستگی و به آرامی و بی هیچ بوق و کرنا و بدون هیاهو ظهور کرد تا مدتهای مدید پس از به حقیقت پیوستن آنکسی وجودش را اعلام نکرد.
پیشرفت تاریخ اغلب زمانی آشکار می شود که واقعه ی تاریخی رخ داده باشد. بنیانگذاری روانشناسی شناختی یک شبه اتفاق نیفتاد. همچنین پیدایش آن را نمی توان تنها به تبلیغ یک نفر منتسب کرد، آنگونه که جان بی. واتسون روانشناسی را تقریباً یک تنه تغییر داد.

جنبش شناختی مانند روانشناسی کارکردگرایی مدعی است که بنیانگذار منحصر به فردی ندارد، شاید به این علت که هیچیک از روانشناسانی که در این زمینه کار میکردند جاه طلبی شخصی برای هدایت یک جنبش تازه را نداشتند. علاقه ی آنان در این تلاش فقط به ارائه ی تعریف مجددی از روانشناسی معطوف بود .

تاریخ دو دانشمند را شناسایی کرده است که هرچند به طور رسمی بنیانگذار محسوب نمی شوند، اما از راه یک مرکز پژوهشی و یک کتاب به طور بنیادی در این راه خدمت کرده اند که اکنون پایه های اصلی توسعهی روانشناسی شناختی تلقی می شود. آنان جرج میلر و اولریک نیسر هستند که شرح زندگی آنان برخی از عوامل شخصی را که در شکل دادن به مکاتب جدید فکری مؤثر بوده اند روشن می سازد .

جنبش شناختی در روانشناسی

جان بی. واتسون در بیانیه ی رفتارگرایی در 1913 نوشت که روانشناسی باید هرگونه اشاره به هشیاری را کنار بگذارد . روانشناسانی که از پیام واتسون پیروی کردند، ذهن، فرایندهای هشیار و همه ی اصطلاح های ذهن گرایانه را از روانشناسی حذف کردند. تا چند دهه در محتوای کتابهای روانشناسی کارکرد مغز توضیح داده می شد اما در آنها هیچ گونه اشاره ای به ذهن دیده نمی شد. گفته می شد که روانشناسی برای همیشه هشیاری یا ذهن خود را از دست داده است
ناگهان یا چنین به نظر می آمد، هرچند از مدت ها پیش به تدریج در حال ساخته شدن بود روان شناسی آماده شد تا هشیاری را بازیابد. کلمه هایی که مدتها از نظر سیاسی نادرست بودند در مجالس و کنفرانس ها به گوش می رسیدند و در مجله های تخصصی به چشم می خوردند

در 1979 ، در مجله ی روانشناس آمریکایی، مجله ی رسمی انجمن روانشناسی آمریکا، مقاله ای یا عنوان « رفتارگرایی و ذهن » به چاپ رسید با عنوان : « درخواستی ( محدود ) برای بازگشت به درون نگری . نویسنده نه تنها کلمه ی « ذهن » را به کار برد، بلکه همچنین در عنوان مقاله ی خود تلویحاً به روش تردیدآمیز درون نگری نیز اشاره کرد. چند ماه پیش از آن همان مجله مقالهای را در برداشت که عنوان آن یک کلمه ساده بود « هشیاری » مؤلف نوشته بود « پس از چند دهه غفلت سنجیده و عمدی، بار دیگر هشیاری با بحثهایی در مورد مفاهیمی که در موقعیت های کاملاً قابل احترام در ادبیات روانشناسی جای دارند موردعلاقه و بررسی دقیق علمی قرار می گیرد » .
رئیس انجمن روانشناسی آمریکا در 1976 ، در سخنرانی سالانه ی انجمن، به اجتماع مخاطبان گفت مفهومی که از روانشناسی داریم در حال تغیر است و این تغییر مستلزم بازگشت به هشیاری است. وی گفت، درنتیجه، تصور ذهنی روانشناسی از ماهیت آدمی « انسانی می شود تا ماشینی » .
هنگامیکه صاحب منصبی از انجمن روانشناسی آمریکا و یک مجله ی معتبر اینچنین باز و خوشبینانه درباره ی هشیاری بحث می کنند، باید گمان کنیم که یک جنبش تازه، یعنی انقلابی دیگر در روانشناسی، در راه است. از آن پس تجدیدنظر در کتابهای درسی روانشناسی مقدماتی آغاز شد و روانشناسی به صورت « علمی که رفتار و تعریف شد، یا علمی که » فرایندهای ذهنی را مطالعه می کند » با مطالعه ی نظامدار می کوشد تا رفتار آشکار و رابطه ی آن را با فرایندهای ذهنی نامرئی که در درون ارگانیسم روی می دهد تبیین کند نه به صورت فقط رفتار . بدینسان روشن شد که روانشناسی بسیار فراتر از تمایل و نقشه های واتسون و اسکینر پیش رفته است. یک مکتب فکری جدید میرفت تا قدرت را به دست بگیرد