نظریه های روانشناسی ریچارد دیویدسون
ریچارد جی دیویدسون ( Richard Davidson ) متولد 12 دسامبر 1951 ، استاد روانشناسی و روانپزشکی در دانشگاه ویسکانسین – مدیسون و مدیر آزمایشگاه تصویربرداری مغز و رفتار ویزمن و آزمایشگاه علوم اعصاب عاطفی و همچنین موسس و رئیس مرکز ذهن های سالم است .
متولد خانواده یهودی که در بروکلین نیویورک است , ریچارد "ریچی" دیویدسون دبیرستان میدوود درس خوانده است . بین سالهای 1968–1971 ، وی به عنوان دستیار تحقیقات تابستانی در آزمایشگاه خواب در این نزدیکی مرکز پزشکی میمونیدس کار کرد ، کار او ، پاک کردن الکترودهایی که برای بدن افراد در مطالعات خواب سوار شده بود .
دیویدسون مدرک لیسانس خود را در سال ۱۹۷۲ از دانشگاه نیویورک دریافت کرد و دکترای خود را دریافت کرد. در رشته شخصیت، آسیب شناسی روانی، و فیزیولوژی روانی در سال ۱۹۷۶ از دانشگاه هاروارد، جایی که او با دانیل گولمن و گری شوارتز کار کرد. او در هاروارد تحت راهنمایی دیوید سی مک کللند و تحت تاثیر نورمن گشویند و Walle J. H. Nauta بوده است . او از سال 1984 تا بحال استاد روانشناسی و روانپزشکی ویلیام جیمز و ویلاس در دانشگاه ویسکانسین-مدیسون است. او همچنین موسس و رئیس مرکز ذهن سالم است.
دیویدسون به دلیل حمایت از سنت های بودایی ذهن آگاهی و مراقبه به عنوان پدیده های تجربی مهمی که ارزش بررسی علمی دارند، و همچنین تکنیک های مهم برای دستیابی به آرامش درونی و رشد معنوی مشهور است. او شاید بیشتر برای مطالعات EEG و fMRI روی مغز راهبان تبتی در حین مدیتیشن شناخته شده است. ادعای اساسی دیویدسون این است که درک مدرن ما از انعطاف پذیری مغز نشان می دهد که می توان ذهن را برای دستیابی به حالات عاطفی مثبت تر آموزش داد. به طور خلاصه، شادی یک مهارت است – مانند بازی کردن یک ورزش یا یک آلت موسیقی – و به همین ترتیب می توان آن را یاد گرفت. ادعای بعدی او مبنی بر اینکه تمرینات مدیتیشن بودایی کمک ارزشمندی در چنین آموزش ذهنی است بحث برانگیزتر است. به همین دلیل است که دیویدسون مطالعاتی را بر روی راهبان تبتی انجام داد – برای ارائه شواهد تجربی از اثرات مفید مراقبه. دیویدسون دوست صمیمی دالایی لاما چهاردهم است و خودش مرتب مدیتیشن می کند.
دیویدسون بسیاری از مقالات مجلات و فصول کتاب با بازبینی همتا را منتشر کرده است. او همچنین نویسنده، همنویسنده یا ویراستار بیش از ده کتاب است. در سال ۲۰۰۰، او جایزه مشارکت علمی برجسته را برای یک عمر دستاورد از انجمن روانشناسی آمریکا (APA) دریافت کرد.
کتاب های برگزیده
- آگاهی: مغز، حالات آگاهی و واقعیت های جایگزین (ناشران ایروینگتون، ۱۹۷۹)
- روانشناسی رشد عاطفی (لارنس ارلبوم، ۱۹۸۴)
- ماهیت احساسات: سؤالات اساسی (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۹۴)
- اضطراب، افسردگی و احساسات (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۰۰)
- چشم انداز شفقت: دانشمندان غربی و بوداییان تبتی طبیعت انسان را بررسی می کنند (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۰۱)
- کتابچه راهنمای علوم عاطفی (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۰۹)
- پزشک خود ذهن: گفتگوی علمی با دالایی لاما در مورد قدرت شفابخش مدیتیشن (انتشارات نیو هاربینگر، ۲۰۱۳)
- زندگی عاطفی مغز شما: چگونه الگوهای منحصر به فرد آن بر نحوه تفکر، احساس و زندگی شما تأثیر می گذارد – و چگونه می توانید آنها را تغییر دهید (Hudson Street Press, 2012)
- ویژگی های تغییر یافته: علم نشان می دهد که چگونه مدیتیشن ذهن، مغز و بدن شما را تغییر می دهد (Avery, 2017)
مسیر تحقیقات دیویدسون
تحقیقات دیویدسون به طور گسترده ای بر پایه های عصبی احساسات و سبک عاطفی و همچنین روش هایی برای ارتقا شکوفایی انسان متمرکز است ، از جمله مراقبه و روش های قابل تأمل مرتبط. مطالعات وی با تمرکز بر روی افراد سراسر عمر ، از بدو تولد تا پیری انجام شده است. علاوه بر این ، او مطالعاتی را با افراد مبتلا به اختلالات عاطفی مانند اختلالات خلقی و اضطرابی و اوتیسم و همچنین پزشکان متخصص مدیتیشن با ده ها هزار ساعت تجربه انجام داده است. تحقیقات وی از طیف گسترده ای از روشها شامل انواع مختلف MRI ، توموگرافی انتشار پوزیترون ، الکتروانسفالوگرافی و روشهای مدرن ژنتیکی و اپی ژنتیکی استفاده می کند.
ریچارد دیویدسون این ایده را رایج می کند که براساس آنچه در مورد انعطاف پذیری مغز « پلاستیک عصبی » شناخته شده است ، اینکه فرد می تواند شادی و مهرورزی را به عنوان مهارت بیاموزد ، همانطور که نواختن یک ساز موسیقی یا آموزش گلف یا تنیس را یاد می گیرد . خوشبختی ، مانند هر مهارتی ، به تمرین و زمان نیاز دارد اما از آنجا که شخص می داند مغز برای تغییر در پاسخ به آموزش ذهنی ساخته شده است ، می توان ذهنی را برای خوشبختی تربیت کرد.
سبک احساسی ( سبک های هیجانی )
دیویدسون در مورد تشخیص افسردگی بالینی با کمک « سبک احساسی » استدلال می کند . او سبک احساسی را مجموعه ای از پیوستارها توصیف می کند که بعضی از افراد در یک انتهای پیوستار قرار می گیرند در حالی که دیگران در جایی از وسط قرار می گیرند. افسردگی بالینی به صورت افراطی در ابعاد چشم انداز و انعطاف پذیری آشکار می شود ، جایی که مبتلایان چشم انداز منفی تری دارند و بهبودی دیرتر از ناملایمات را دارند.
ریچارد دیویدسون عصبپژوه باور دارد که درک نوروبیولوژی هیجان، میتواند به همه ما کمک کند تا “سبک هیجانی” درستی را برای بهبود زندگی خود به وجود آوریم (دیویدسون، 2013).
در اواسط دهه هفتاد میلادی، هیجان به ندرت حوزه پژوهشی تلقی میشد. کارهای بسیار اندکی هم که انجام میشد بر اساس خود سنجیهای کلی و غیر دقیق صورت میگرفت. روانشناسان شناختی که در آن زمان فعالیتهایشان را شروع کرده بودند، هیجان را به عنوان چیزی که در شناخت دخالت میکند در نظر میگرفتند. این انگاره که هیجانها انطباقی هستند و میتوانند نقش مهمی در تصمیمگیری داشته باشند، و رفتار را تحت تأثیر قرار دهند پس از فاصله زمانی نسبتاً طولانی مطرح شد. انگاره نزدیکتر به کار دیویدسون ، که کورتکس در هیجان نقش دارد، نوعی بدعت به شمار میآمد، چون عصب پژوهی ـ در آن حدی که آن زمان مطرح شده بودـ منحصراً بر نقش مستقیم لیمبیک و ساقه مغز در هیجانها تمرکز کرده بود. هیجان به میزان بسیار زیادی، به عنوان نوع ابتدائی فرآیند روانشناختی در نظر گرفته میشد. این نوع تلقی، به تعبیری، هیجانها را به “انباری یا زیر زمین مغز”مربوط میکرد. حال آنکه پژوهشها به طور واضحی نشان میدهند که آسیب وارد شده به قشر مخ، به اختلال هیجانی منجر میشود و این نشان میدهد هیجان نقش زیر زمین را ندارد (دیویدسون، 2013).
الگوهای هیجانی افراد بر جنبه های مختلف زندگی شان اثرگذار بوده و رابطه تنگاتنگی با بهزیستی افراد دارد. برای رشد فردی و اجتماعی، سلامت هیجانی افراد پیش شرط مهمی است. سلامت هیجانی، بخشی از سلامت روان به شمار میآید که با مفاهیم اختلال هیجانی، بهزیستی هیجانی، سلامت معنوی، تنظیم هیجان و پختگی هیجانی ارتباط معنایی تنگاتنگی دارد ( کسبیر، گاسیورواسکا، گلدمن، هیرشبرگ و دیویدسون، 2019).
دیویدسون و بگلی (2012) چارچوب نظری را که از مطالعات عصب شناختی هیجان ها گرفته شده است را در پاسخ به این سؤال که چه چیزی منجر به سلامت هیجانی افراد می شود و کدام ویژگی های مربوط به هیجان، با عملکرد هیجانی بهتری همراه است، تدوین کردند. بخش عمده مطالعات آنها در این زمینه به چگونگی تفاوت های فردی در سبک های هیجانی اختصاص یافته است که در راستای گسترش بالینی نظریه ظرفیت مغز می باشد. در نتیجه پژوهش ها مشخص شد، هر بعد از سبک هیجانی در الگوی خاصی از فعالیت مغز پایه ریزی می شود. آنها برای ارزیابی صریح ابعاد سبک های هیجانی از سؤالاتی استفاده کردند که بر اساس عملکرد نیمکره چپ مغز طراحی شده بود.
شش سبک هیجانی در طول 30 سال عصب پژوهی ریچارد دیویدسون پدید آمدهاند. نمی توانیم این ابعاد شش گانه را ابعاد آشکار هیجان ها بدانیم: آنها با هیجان های مشخص و معینی مطابقت نمی کنند و از الگوهای سنتی ارزیابی و برانگیختگی که در پژوهش های مبتنی بر هیجان بر آنها تأکید شده است، پیروی نمی کنند (دیویدسون، 2013).
این مدل شش بعد اصلی زندگی هیجانی را مشخص می کند، که هر یک از این ابعاد با رواندرستی مرتبط است. این ابعاد عبارتند از:
1- نگرش به زندگی ( Outlook ) ( توانایی حفظ هیجانهای مثبت )
به توانایی حفظ هیجان های مثبت در طول زمان اشاره دارد. افرادی که در این بعد در قسمت باالی پیوستار قرار دارند، زمانی که هیجان مثبتی همچون شادی را تجربه می کنند، این هیجان مدت زمان بیشتری در این افراد ادامه می یابد. پایداری هیجانهای مثبت در یک فرد خوشبینانه در مورد زندگی میشود منجر به چشم انداز کلی مثبت و ( مارگولیس و لیمبومیرسکی، 2018 ) . از این رو بعد نگرش به زندگی هم توانایی حفظ احساسهای مثبت را که در لحظه بوجود می آید و هم یک گرایش کلی نسبت تجربه ی رویدادها به شکل مثبت دارد و افرادی که در نمره بالایی در این بعد کسب می کنند رفتارهای سالم تری بروز می دهند ( پرسمن، جنکینز و مسکویتز، 2019). افرادی که در قسمت پایین پیوستار قرار دارند، نسبت به محرکهای مثبت واکنش کوتاه مدتی دارند. حتی اگر احساس های مثبت را تجربه کنند، این احساس ها به سرعت از بین می روند .
ازاین رو ناتوانی در حفظ احساس های مثبت برای مدت طولانی، منجر به چشم انداز منفی و بدبینانه در این افراد می شود. از منظر دیدگاه عصب روانشناختی توانایی حفظ هیجان های مثبت منجر به ارتقا روان درستی می شود ( دیویدسون، 2015).
2- انعطاف پذیری و تاب آوری ( Resilience ) ( توانایی خارج شدن از هیجانهای منفی )
منظور از تاب آوری توانایی سازگاری با رویدادهای ناخوشایند می باشد ( اسمیت و هانی، 2019) . افرادی که در قسمت بالای پیوستار قرار دارند، می توانند به سرعت از هیجانات منفی شان ( مثل، ترس، ناراحتی یا خشم ) رهایی یابند، در حالی که افرادی که در قسمت پایین پیوستار هستند ، به سختی می توانند هیجان منفی شان را کنترل کنند و اغلب دچار مشکل می شوند. تاب آوری، پاسخ های هیجانی سازگارانه را در برابر مشکلات ارتقا می دهد ( وانگ، گلدنبرگ، دریسون و همکاران، 2020). مقاومت افراد در برابر اتفاقات معمول زندگی، پیشبینی کنندۀ تاب آوری آنها در برابر وقایع مهم است. این بعد ارتباط بسیار نزدیکی با روان درستی دارد. تاب آوری افراد با میزان سرعتی که هیجان های منفی شان فروکش می کند مشخص می شود و ربطی به شدت واکنش اولیۀ آنها ندارد ( شوایلر و همکاران، 2014).
3- شهود اجتماعی ( Social Intuition ) ( توجه به نشانه های غیرکلامی )
میزان تبعیت یک فرد از نشانه های غیرکلامی اجتماعی مشخص کنندۀ میزان شهود اجتماعی او می باشد. افرادی که در این طیف در قسمت بالا قرار دارند، در خواندن نشانه های غیر کلامی مثل حالات چهره، زبان بدن و تن صدا مهارت بالایی دارند و اطلاعات اجتماعی را از حالت هیجانی او استخراج می کنند. افرادی که در قسمت پایین طیف هستند در رمزگردانی نشانه های هیجانی ضعیف هستند ( نورمن و پرایس، 2012). افراد در طیف اوتیسم بی توجهی مفرطی به نشانه های هیجانی دارند و برای خواندن حاالت چهرهای و سایر نشانه های هیجانی دچار مشکل هستند ( کرت، اسنایک و دگلدر، 2012). درمقابل افرادی که حساسیت زیادی به حاالت هیجانی دیگران دارند، همدلی و شفقت بالایی با دیگران دارند، چرا که آگاهی و رمزگردانی نشانه های هیجانی، پیش نیاز مهمی برای توانایی همدلی و شفقت به شمار می آید. ناتوانی در خوانش هیجان های دیگران، می تواند روابط بین فردی را دچار مشکل کند، ازاین رو شهود اجتماعی پایین پیشبینی کننده روان درستی پایین در افراد می باشد ( آرم استرانگ، ون در هیج دن و سادلر - اسمیس، 2012).
4- خودآگاهی ( Self-Awareness ) ( توجه به نشانه های جسمی هیجان )
اشاره به توانایی فرد در ادراک نشانه های بدنی مربوط به هیجان دارد. افرادی که در این طیف در قسمت بالا قرار دارندبه حالتهای درونی خود حساس هستند. آنها تابع نشانه های روانشناختی و هیجانی شان بوده و در تشخیص و تفسیر این نشانه ها توانایی بالایی دارند. در مقابل، افرادی که در این پیوستار در قسمت پایین هستند، آگاهی کمی نسبت به خود درونی خویش دارند. آنها نسبت به زندگی هیجانی خود و همچنین اینکه چرا اینگونه رفتار می کنند یا واکنش نشان می دهند، بینش بسیار پایینی دارند. حساسیت بالای یک فرد به حالت های هیجانی و روانشناختی اش، تأثیر زیادی در تنظیم هیجان های او دارد که این امر موجب روان درستی بالاتر می شود ( آردلت و گرانوالد، 2018).
5- حساسیت به محیط ( Sensitivity to Context ) ( توجه به تأثیر پاسخهای هیجانی و رفتاری بر محیط )
به میزانی که یک فرد در پاسخ های هیجانی و رفتاری، محیط اجتماعی را در نظر می گیرد اشاره دارد. می توان این بعد را به عنوان نسخۀ بیرونی خودآگاهی در نظر گرفت. در حالی که خوداگاهی تبعبت یک فرد از نشانه های هیجانی و روانشناختی اش را شامل می شود، حساسیت به محیط منعکس کنندۀ تبعبت فرد از محیط اجتماعی است ( آلداو، 2013). حساسیت به قوانین اجتماعی و توانایی تنظیم خود مبتنی بر این قوانین هسته اصلی این بعد است. افرادی که در این بعد در قسمت بالای طیف هستند، می دانند چگونه پاسخ هایشان را با توجه به قوانین ضمنی و انتظاراتی که موقعیت های مختلف اجتماعی حکم می کنند، مدیریت کنند. افرادی که در قسمت پایین طیف قرار دارند به محیط پیرامون خود حساس نیستند و رفتارشان نامناسب تلقی میشود. مثال صحبت کردن حین تماشای فیلم، شوخی های نابجا و پوشش نامناسب در محل کار ( فری، چیارلی، مرال، گالز و کوستانتینی، 2013).
6- توجه ( Attention ) ( توانایی تمیز محرکهای هیجانی ) ( کسبیر و همکاران ، 2019).
به توانایی مدیریت حواس پرتی و متمرکز ماندن اشاره دارد. افرادی که در این بعد، در قسمت بالای طیف قرار دارند از توجه بالایی برخوردارند. و افرادی که در این طیف در قسمت پایین قرار دارند با محرک های محیطی به آسانی حواس شان پرت می شود ( هاجرتی و ویلیامز، 2020). پژوهش ها نشان می دهند، هیجان نقش مهمی در تمرکز و پرت شدن حواس افراد دارد ( دولکوس و همکاران، 2020). توانایی مقابله با حواسپرتی هیجانی موجب تمرکز بر اهداف می شود و فرد دستخوش تغییر هیجان های مدوام قرار نمی گیرد ولی افرادی که مدام با حواس شان پرت می شود در انجام کارها و حفظ آرامش دچار مشکل می شوند ( رستوباگ، اکامپو و وانگ، 2020). توجه و هیجان ارتباط نزدیکی با هم دارند و توجه بالا با تعادل هیجانی بالا و روان درستی مرتبط است ( کیلینگس وورس و گیلبرت، 2010).
ستفاده از ابزارهای جدید تصویربرداری از مغز، نشان می دهد هر یک از این سبک ها در قسمت های متفاوتی از مغز قرار دارند و با مدارهای مغزی مشخصی در ارتباط هستند. مدار زیربنایی این شش بعد دور از مناطق هیجانی ( سسیتم لیمبیک و هیپوتالاموس ) قرار دارد. هر یک از این ابعاد را می توان بر روی پیوستاری در نظر گرفت که قرار گرفتن در هر طرف این طیف نشان دهنده ی میزان فعالیت مدارهای مغزی مرتبط با آن بعد است. به عنوان مثال در مقیاس خود آگاهی در یک سر طیف افرادی قرار دارند که به طور افراطی به آنچه در بدنشان می گذرد، آگاهی کامل دارند، که این امر شاید منجر به خود بیمارانگاری هم بشود در مقابل در سوی دیگر طیف افرادی قرار دارند که کاملا از حالات بدنی خود ناآگاه هستند. قرار گرفتن در هر کجای این طیف منجر به شخصیت منحصر به فرد هر شخص می شود ( دیویدسون و بگلی، 2012 ).
عملکرد هیجانی ما به سبک هیجانی ما، و به اینکه در هر یک از این طیف ها در کجا قرار داریم، بستگی دارد. سبک هیجانی منحصر به ما تعیین کنندۀ شدت و مدت حالت هیجانی است که ما تجربه می کنیم. تفاوت در سبک های هیجانی، همچون سایر ویژگی های رفتاری، تا حدودی تحت تأثیر عوامل ژنتیکی و تا حدودی تحت تأثیر عوامل محیطی قرار دارد ( دیویدسون و مک اون، 2014).
برای عینی سازی و سنجش این نظریه کسبیر و همکارانش (2019) طی چهار مطالعه یک ایزار خودگزارشی تنظیم کردند. برای طراحی سؤالات، از 60 گزاره ای که برای سنجش ابعاد سلامت هیجانی توسط دیویدسون و بگلی (2012) تدوین شده بود استفاده شد. سؤالات به 24 گزاره کاهش یافت و برای ارزیابی اعتبار همگرای هریک از ابعاد، از مقیاس های مختلفی استفاده شد. برای ارزیابی اعتبار همگرای بعد نگرش به زندگی، از مقیاس جهت گیری نسبت به زندگی ( Life Orientation Test - Revised ) ، برای بعد انعطاف پذیری از فرم کوتاه مقیاس انعطاف پذیری ( BRS ) ، برای بعد شهود اجتماعی از مقیاس طیف اوتیسم ( (AQ -10) Autism Spectrum Quotient ) ، برای بعد خودآگاهی از مقیاس توجه آگاهی ( Mindful Attention Awareness Scale (MAAS) ) و مقیاس چند بعدی آگاهی بدنی ( Multidimensional Assessment of Interoceptive Awareness (MAIA) ) ، برای بعد حساسیت به محیط از مقیاس پاسخدهی مطلوب ( Balanced Inventory of Desirable Responding (Impression Management subscale) ) و برای بعد توجه از مقیاس کنترل توجه ( Attentional Control Scale ) استفاده کردند.
دیویدسون و اکمن نیز برای خود تنظیمی هیجانی نوعی نقش سازگارانه تکاملی قائل هستند (به نقل از کارشکی، 1392).
مطالعات مراقبه
دیویدسون یکی از دوستان قدیمی او دالایی لاما چهاردهم بوده است ، و برخی از کارهای او شامل تحقیق در مورد اثرات عصبی مراقبه است . دیویدسون مدت مدیدی است که تمرین مدیتیشن روزانه خود را حفظ کرده و به ارتباط منظم خود با دالایی لاما ادامه می دهد.
دالایی لاما در کتاب شادی خود در مورد ارتباط خود با دیویدسون می نویسد : « با کشفیات جدید در علمِ مغز و اعصاب و روانشناسی که امروزه تجربی هستند، می شود به بینش های عمیقی برای شکوفایی بشر دست یافت. دو ماه قبل از این سفر، با یک عصب شناس به نام ریچارد دِیویدسُون (Richard Davidson) ملاقات کردم، او در تحقیقات شادی پیشگام است. او بر روی مراقبه گران در آزمایشگاه اش تحقیق کرده و فهمیده مراقبه، مزایایی قابل اندازه گیری برای مغز دارد. ما روی میزی بیرون یک رستوران ویتنامی در کنار خلیج سانفرانسیسکو نشستیم. باد بین موی جوگندمی پسرانه اش می وزید. به نظر او علم مراقبه الهام بخش است، مخصوصا وقتی از تخت بلند می شویم تا روز را شروع کنیم » .
این ارتباط باعث بحث و مجادله شده است ، برخی از دانشمندان از دیویدسون به دلیل نزدیک بودن بیش از حد با کسی که علاقه مند به نتیجه تحقیقات او است انتقاد می کنند و برخی دیگر ادعا می کنند که این نشان دهنده ترکیبی نامناسب از ایمان و علم است. هنگامی که او از دالایی لاما برای شرکت در برنامه "علوم اعصاب و جامعه" انجمن جامعه علوم اعصاب در سال 2005 دعوت کرد ، بیش از 500 محقق در اعتراض به این امر طوماری را امضا کردند. برخی از درخواست کنندگان محققان چینی بودند که ممکن است از نظر سیاسی با موضع دالایی لاما در مورد تبت مخالف باشند. این جنجال پس از آنکه اکثر دانشمندان حاضر در این سخنرانی را مناسب دانستند به سرعت فروکش کرد.
عملکرد دیویدسون در طول سالها به طور قابل توجهی تغییر کرده است. در سالهای اخیر او در سنت بودایی تبتی از جمله تمرین تعالیم ، و مراقبه "نه در درجه اول به نفع من بلکه به نفع دیگران است " می کند .
در یک مطالعه جدید، تیمی به رهبری ریچارد جی. دیویدسون از دانشگاه ویسکانسین-مرکز مدیسون برای Healthy Minds هیچ نشانه ای از تغییرات ساختاری مغز به دنبال آموزش کوتاه مدت تمرکز حواس ( مدیتیشن کوتاه مدت ) پیدا نکرد.
دیویدسون میگوید: «ما هنوز در مراحل اولیه تحقیقات در مورد تأثیرات آموزش مدیتیشن بر مغز هستیم و چیزهای زیادی برای کشف کردن وجود دارد. این کار تا حدی توسط مؤسسه ملی سلامت پشتیبانی شده است » .
ریچارد دیویدسون، سرپرست تیم تحقیق، میگوید: «ممکن است تنها با مدت زمان بسیار طولانیتر آموزش، یا آموزش متمرکز بر یک شکل واحد از تمرین، تغییرات ساختاری شناسایی شوند».
آنها خاطرنشان کردند که بر خلاف تمرینات فیزیکی و مکانی، که تغییرات ساختاری قابل تشخیص مغز را تحریک میکند، تمرین ذهن آگاهی شامل طیف وسیعی از زمینههای روانی مانند توجه، شفقت و احساسات است.
دیویدسون در ادامه افزود: «ما هنوز در مراحل اولیه تحقیقات در مورد تأثیرات آموزش مدیتیشن بر مغز هستیم و موارد زیادی برای کشف کردن وجود دارد.»
ریچارد دیویدسون در تحقیقات و آزمایشهای وسیعی که با دستگاه ام آر آی فانکشنال(Functional MRI) انجام داد و دریافت که قسمت کورتکس جلویی سمت چپ مغز (Lt Frontal Lobe) در افرادی که یوگا می کنند فعالتر از افراد دیگر است و نتیجه گرفت که افزایش عملکرد سمت چپ مغز موجب افزایش ایمنی، انعطاف پذیری بیشتر در دیدگاه و خلق و خوی بهتر و افزایش آستانه تحریک پذیری و در نتیجه آرامش بیشتر می شود.
محققان تاثیرات عصبی مربوط به مدیتیشن معتقدند که دالایی لاما تحت تاثیر مسائل اعتقادی و تقدس مدیتیشن قرار گرفته است. بودایی ها دارای پیشینه ی طولانی در مدیتیشن و مراقبه هستند. دالایی لاما چند نفر از بهترین متخصصین مدیتیشن خود را به دانشگاه ویسکانسین فرستاد تا مدیتیشن را با عصب شناسی ریچارد دیویدسون بررسی کند. آنچه این امر در پی داشت، یک آزمایش مهم بود که در نهایت پدیده ی نوروپلاستیسیتی – توانایی مغز انسان در ساختار مداوم و تکامل کارکرد- ثابت کرد.
دیویدسون آزمایش خود را حول دو گروه انجام داد. گروه اول شاگردان دالایی لاما آموزش گسترده ای در زمینه ی مدیتیشن در حدود 5000 تا 10000 ساعت گذرانده اند، یک دوره ی 15 تا 40 ساله. گروه دیگر افرادی بودند که هیچ گونه تجربه ای در زمینه ی مدیتیشن نداشتند، اما از طریق یک جلسه ی آموزشی در یک هفته قبل آماده شده بودند.
نتایج اسکن مغز و EEG از این دو گروه نشان می دهد که فعالیت موج گاما در مغز راهبان بیشتر از افراد دیگر است. به هرحال دیگر افراد نیز که مدیتیشن نداشته اند، افزایشی به میزان کم از فعالیت موج گاما را پس از آموزش مدیتیشن در ذهن خود ثبت کرده اند.
بنابر تحقیقات دانشمندان دانشگاه ویسکونتین، این آیین قدیمی می تواند در هزاره سوم به کنترل و توسعه ذهن انسان کمک کند و همچنین در درمان نوعی اختلال ذهنی که باعث تحلیل رفتار عادی و تنظیم تمرکز شده و ADHD (اختلال فعالیت غیر طبیعی کاهش دقت) نام دارد و به 3 تا 5 درصد کودکان آسیب می رساند، بکار رود.
در این خصوص ریچارد دیویدسون سرپرست این تیم تحقیقاتی توضیح داد: "در حقیقت برخی از ویژگی های ذهنی که ظاهرا تغییرناپذیرند، می توانند با تمرینات مداوم با جهش های شگفت انگیزی مواجه شوند. مردم می دانند که تمرین می تواند توانایی بدن آنها را افزایش دهد اما اکنون تحقیقات ما بدون هاله ای از ابهام نشان می دهد که با تمرین حتی اقزایش توانایی های ذهنی نیز ممکن است."
این تحقیقات که در مجله علمی "پلاس بیولوژی" منتشر شده کشف کرده است که افرادی که بطور متوسط 40 دقیقه در روز مدیتیشن می کنند، فضاهای مغز آنها دقت و توجه بیشتری از خود نشان می دهد بطوری که می توان گفت، حتی امکان تغییر دادن شکل مغز با انجام تمرینات ذهنی هم وجود دارد.
دیویدسون تحقیقات خود را روی آیین باستانی "ویپاسانا" معطوف کرده است. این آیین بودایی بیش از 2 هزار و 500 سال پیش انجام می شده است که یکی از اهدافش کاهش تحلیل ذهنی و افزایش توانایی های حسی است.
هدف اصلی انجام این تحقیقات، کشف روش های درمانی جدید برای معالجعه بیماران مبتلا به بیماری ADHD است. در این خصوص دیویدسون امیدوار است که در 5 سال آینده به نتایج مفیدی در ارائه روش های درمانی موثری به علم پزشکی شود.
اجزای به روزی یا رفاه
دیویدسون معتقد است به روزی یک مهارت است .
بر اساس تحقیق دیویدسون و همکاران ، به روزی دارای چهار جزء است که هرکدام توجه جدی علمی دریافت می کنند. هر یک از این چهار رشته در مدارهای عصبی ریشه دارد و هر یک از این مدارهای عصبی پلاستیک را نشان می دهد، بنابراین ما می دانیم که اگر ما این مدارها را تمرین کنیم، آنها تقویت خواهند شد. تمرین این چهار مهارت می تواند زمینه ای برای تغییرات پایدار فراهم کند که می تواند به افزایش سطح بالاتری از به روزی در زندگی ما کمک کند.
1. انعطاف پذیری یا تابآوری ( Resilience )
بازگویی شعار روی شیشهی عقب اتومبیلها این است که اتفاقات بد هم بخشی از زندگی اند. ما نمی توانیم از خود در برابر آنها محافظت کنیم، اما می توانیم شیوهای که به آنها پاسخ می دهیم را تغییر دهیم.
تابآوری عبارت است از سرعت بازگشتنِ ما به شرایط عادی به دنبال بدبیاری؛ برخی افراد بهآرامی بهبود مییابند و سایر افراد با سرعت بیشتری تجدید قوا میکنند. ما میدانیم که کسانی که سرعت بهبود سریعتری را در مدارهای عصبیِ مهم خاصی نشان میدهند، سطح بالاتری از بهروزی دارند. آنها از بسیاری جهات از گزند پیامدهای نامطلوبِ فلاخنها و پیکانهایِ زندگی در امان اند.
تحقیقات اخیر که دیویدسون و هکاران در آزمایشگاه دانشگاه ویسکانسین مدیسون انجام دادند ، کار بسیار جدید که هنوز منتشر نشده است - پرسید که آیا این مدارهای مغز خاص را می توان با عمل معمولی در ساده مراقبه ذهنیت.
پاسخ مثبت است، اما پیش از دیدن تغییر واقعی، چندین هزار ساعت تمرین نیاز دارید. بر خلاف سایر مولفه های رفاه، برای ارتقای قابلیت انعطاف پذیری خود، مدتی طول می کشد. این چیزی نیست که به سرعت اتفاق می افتد، اما این بینش هنوز هم میتواند انگیزه و الهام بخش ما برای ادامه مدیتیشن باشد.
تحقیقات اخیری که در آزمایشگاه خود در دانشگاه ویسکانسین-مدیسون انجام دادیم ـــ کار بسیار جدیدی که هنوز منتشر نشده است ـــ در مورد این است که آیا میتوان این مدارهای مغزیِ خاص را با تمرین منظم مراقبهیِ حالآگاهی ( mindfulness meditation ) تغییر داد یا خیر.
پاسخ «بله» است ـــ اما پیش از اینکه تغییر واقعی را مشاهده کنید، نیاز به چندین هزار ساعت تمرین دارید. برخلاف سایر مؤلفههایِ بهروزی، افزایش انعطافپذیری عصبی شما زمانبر است. این چیزی نیست که بهسرعت اتفاق بیفتد، اما این بینش همچنان میتواند انگیزهبخش و الهامبخش ما برای ادامه دادنِ مراقبه باشد.
2. نگرش (Outlook)
کلید دوم بهروزی ـــ نگرش ـــ از بسیاری جهات طرف مقابل مورد اول است. من از نگرش برایِ اشاره به تواناییِ دیدنِ نکات مثبت در دیگران، تواناییِ چشیدن تجارب مثبت، و تواناییِ دیدن انسانی دیگر به عنوان فردی که دارایِ خصائل نیک ذاتی است، استفاده میکنم.
حتا در افرادی که از افسردگی رنج میبرند فعالیت مدارهای مغزی دخیل در نگرش مشاهده میشود، اما در آنها این فعالیت دوام ندارد ـــ بسیار گذرا است. در اینجا تحقیقات نشان میدهند که برخلاف انعطافپذیری، تمرینهایِ سادهیِ مراقبهیِ مهربانی ( lovingkindness meditation ) و مراقبهیِ شفقتورزی ( compassion meditation ) میتواند این مدارها را خیلی سریع، پس از یک مقدار بسیاربسیار کمِ تمرین، تغییر دهد.
تمرینات محبت آمیزانه و مراقبه دلسوزانه ممکن است این مدار را تغییر دهد.
دیویدسون و همکاران یک مطالعه در 2013 منتشر کردند که در آن افرادی که قبلاً هرگز مراقبه نکرده بودند به شکل تصادفی در یکی از دو گروه قرار گرفتند. یک گروه تحت آموزش شفقت، به شیوهای مستقل از بافتار دینی و مذهبی، قرار گرفتند و گروه دیگر تحت آموزش ارزیابیِ مجدد شناختی، که یک استراتژیِ تنظیم هیجان است که از شناختدرمانی ناشی میشود، قرار گرفتند. ما مغز افراد را قبل و بعد از دو هفته از تمرین اسکن کردیم، و دریافتیم که در گروه شفقت، مدارهایِ مغزیای که برایِ این نگرش مثبتِ مورد نظرمان مهم اند، تقویت شدند. تنها پس از هفت ساعت ـــ ۳۰ دقیقه تمرین در روز به مدت ۲ هفته ـــ نهتنها شاهد تغییراتی در مغز بودیم، بلکه این تغییرات همچنین رفتار شفقتآمیز و مفید را پیشبینی کرد.
3. توجه (Attention)
سومین ساختمان بلوک رفاه میتواند شما را متعجب کند. این توجه است
در میان گروه بزرگی از بزرگسالان در آمریکا، محققان دریافتند که افراد به طور متوسط در ۴۷ درصد از ساعات بیداریِ خود به آنچه انجام میدهند توجهی ندارند.
توجه بنیادین مهم است.
این کیفیت توجه بسیار مهم است که ویلیام جیمز، در دوجانبه مشهور او « اصول روانشناسی » ، فصل کامل در مورد توجه دارد. او گفت که توانایی به طور داوطلبانه توجه سرگردان را دوباره و دوباره ریشه کن داوری، شخصیت و اراده است. و او ادامه داد که آموزش و پرورش که توجه را تشدید می کند، آموزش و پرورش است برتری پر. اما، او ادامه می دهد، این ایده را آسان تر از آن چیزی می داند که بتواند راه های عملی برای آوردن آن را ارائه دهد. امروزه ما گام های عملی برای آموزش توجه داریم. و من فکر می کنم اگر جیمز تماس بیشتری با شیوه های اندیشمندانه ای داشته باشد، او را بلافاصله این را به عنوان وسیله ای برای آموزش توجه می کند.
4. سخاوتمندی (Generosity)
اکنون دادههایِ زیادی وجود دارد که نشان می دهند وقتی افراد رفتار سخاوتمندانه و ایثارگرانه انجام می دهند، در واقع مدارهایی را در مغزشان فعال می کنند که کلید پرورش بهروزی هستند. این مدارها بهگونهای فعال می شوند که ماندگارتر از روشی است که ما به سایر مشوقهای مثبت، مانند برنده شدن در یک بازی یا به دست آوردن یک جایزه، پاسخ می دهیم.
انسانها با خوبیِ ذاتی مقدماتی به دنیا میآیند. وقتی ما در تمرین هایی مشارکت می کنیم که برایِ پرورش مهربانی و شفقت طراحی شدهاند، در حقیقت چیز جدیدی را که از پیش وجود نداشته خلق نمی کنیم؛ بلکه آنچه انجام می دهیم بازشناسی، تقویت، و پرورش کیفیتی است که از ابتدا وجود داشته است.
مغز ما مدام خواسته یا ناخواسته ـــ اغلب ناخواسته ـــ در حال شکلگیری است. از طریق شکلدهیِ آگاهانهیِ ذهنهامان میتوانیم مغزهایِ خود را بهگونهای شکل دهیم که این چهار مؤلفهیِ اساسیِ بهروزی را قادر به تقویت شدن کند. به این ترتیب، میتوانیم مسئولیت ذهنهایِ خود را بپذیریم.
راه های رسیدن به آرامش ذهنی
یکی از مهمترین چالشهایی که این روزها بسیاری از افراد با آن درگیر هستند، داشتن زندگی پر از دغدغه است؛ نکتهای که باعث میشود افراد آنچنان که باید و شاید از زندگی لذت نبرند و نتوانند روی بهبود شرایط زندگیشان تمرکز داشته باشند.
ریچارد دیویدسون، نویسنده کتاب «زندگی احساسی مغز شما» میگوید: شخصیت، الگوهای فکری و واکنشهای احساسی ما همه در مغز ما شکل میگیرند. اما انسان قادر است مغز و ذهن خود را تغییر دهد. در ادامه به مواردی میپردازیم که با تمرین آنها میتوانید به ذهنتان انسجام دهید و از دغدغههایتان کم کنید.
1- دید مثبت داشته باشید
قبل از هرچیزی و باوجود داشتن مشکلات پیشنهاد ما این است که نگاه مثبت به زندگی، خانه و خانواده خود داشته باشید. به این فکر کنید که این تنها شما نیستید که با چالشهایی در زندگی در انواع آن روبهرو هستید. پیشنهاد ما این است که مثبت فکر کردن و نگاه پرانرژی را جایگزین فکرهای منفی کنید تا امکان ایجاد تغییرات در زندگیتان بهوجود بیاید و از دغدغههای ذهنیتان کم شود و به جای آن نگاه سازنده جایگزین شود. یکی از اتفاقاتی که در این راه میتواند به شما کمک کند تغییر شرایط است. برای مثال اگر در خانهای چند سال است زندگی میکنید تلاش کنید که فضای آن را تغییر بدهید و حتی به جای جدیدی اسبابکشی کنید. یا اینکه با یک مسافرت فضای ذهنی خود و خانوادهتان را عوض کنید.
2- با ورزش، ذهنتان را آرام کنید
شما اهل چه ورزشی هستید و علاقه به چه حرکاتی دارید؟ پاسخ به این سؤال میتواند هر ورزشی باشد از شنا گرفته تا پیادهروی، کوهنوردی، یوگا و... همه اینها میتوانند به آرام کردن ذهن شما بسیار کمک کنند، پیشنهاد مهم ما به شما این است که تحرک داشته باشید و حتما بهصورت منظم ورزش کنید. البته حتما ورزشهایی مانند یوگا و تمرکزهای ذهنی به آرام شدن ذهن بیشتر کمک میکنند. شما حتی در منزل هم میتوانید روی تمرکزهای ذهنی کار کنید. کافی است تشک کوچکی را پهن کنید، لباسی راحت بپوشید و هنگامی که ذهنتان کاملا هوشیار است روی تنفسهای عمیق تمرکز کنید و تلاش کنید تا ذهنتان را از نکات منفی دور سازید.
3- از زندگی سپاسگزار باشید
به جای اینکه دائم به چیزهای منفی فکر کنید و به نداشتههایتان بیندیشید بهتر است به داشتههایتان فکر کنید و سپاسگزار آنها باشید. یاد بگیرید که علاوه براینکه در زندگی به خودتان انرژی مثبت میدهید به دیگران هم این انرژیها را منتقل کنید. اگر کسی برای شما کاری انجام داد حتما از او تشکر کنید و تلاش کنید تا این موضوع در اطرافیان شما هم به یک فرهنگ تبدیل شود. ذهنیت مثبت داشتن و به داشتهها فکر کردن باعث میشود که از دغدغههای زندگیتان کم شود و آرامش به ذهنتان بازگردد. همچنین یاد بگیرید که از دیگران و موقعیتهایی که در شما تأثیرات مثبت میگذارد تعریف کنید.
4- به زبان بدن خود و دیگران توجه کنید
پروفسور دیویدسون میگوید، اگر دوست دارید در اجتماع خوب ظاهر شوید و ارتباط درستی با مردم داشته باشید خوب است به رفتارها و واکنشهای بدن مردم در موقعیتهای مختلف دقت کنید و با خود حدس بزنید او اکنون چه احساسی دارد. سپس این تمرین را روی زبان بدن دوستان و همکاران خود تمرین کنید و ببینید به واسطه حدسی که زدهاید، آنها چگونه پاسخ میدهند.
5- روزانه 10دقیقه تمرکز کنید
اگر دوست دارید قدرت تمرکز و دقت خود را افزایش دید، هر روز 10دقیقه در اتاقی ساکت روی زمین بنشینید، چشمان خود را باز نگه دارید و روی سوژه خاصی همچون لامپ روبهرو یا تابلوی نقاشی تمرکز کنید. سعی کنید همه حواس و تمرکز شما روی همان سوژه واحد باشد و با چشم نیز آن را نگاه کنید. اگر ذهنتان به هر دلیلی از موضوع پرت شد، دوباره با نگاه عمیق به سوژه حواس خود را به آن برگردانید. این تمرین را هر روز 10دقیقه روی سوژههای مختلف انجام دهید.
6- محرکهای احساسی را شناسایی کنید
اگر دوست ندارید براساس هیجانات و احساسات خود واکنش نشان بدهید و تمایل دارید همیشه متعادل و منطقی برخورد کنید، باید برای خود فهرستی از رویدادهای خاص را یادداشت کنید که باعث تحریک احساسات شما شدهاند. سپس چند نفس عمیق بکشید و درحالیکه آرام هستید، حدود 15دقیقه زمان بگذارید و به واکنشهای خود در رابطه با آن موضوع فکر کنید.
مطالعات شادی و کشف معماری احساسات
ریچارد دیویدسون ، استاد روانشناسی و روانپزشکی ، که مرکز تحقیقات ذهن سالم را تأسیس کرده است ، تحقیقاتی را انجام داده است که ثابت می کند تمرین مثبت اندیشی شدید منجر به تغییرات مولکولی مثبت می شود. به طور خاص ، کسانی که تفکر مثبت را تمرین می کنند ، سطح کنترل ژن ها و ژن های التهابی را تغییر می دهند.
در پردیس دانشگاه ویسکانسین-مدیسون، مرکز بررسی ذهنهای سالم در مرکز Waisman تحقیقات علمی دقیقی را در مورد جنبههای سالم ذهن، مانند مهربانی، بخشش، شفقت، و ذهنآگاهی انجام میدهد. این مرکز که در سال 2008 تأسیس شد و توسط عصبشناس مشهور دکتر ریچارد جی دیویدسون رهبری میشود، طیف وسیعی از ایدهها را بررسی میکند، از جمله مواردی مانند برنامه درسی مهربانی در مدارس، همبستگیهای عصبی رفتارهای اجتماعی، اثرات روانشناختی آموزش تای چی، بازیهای دیجیتال تقویت رفتار اجتماعی در کودکان و اثربخشی تمرینات یوگا و تنفس در کاهش علائم اختلال استرس پس از سانحه.
مدارهای مغز شما وقتی خوشحال هستید روشن می شود. یک محقق پیشگام کشف کرده است که چگونه آنها را روشن نگه دارد. هیچ گوشه تاریکی در مدیسون، ویسکانسین وجود ندارد، شهری دانشگاهی که با وقف و دلارهای تحقیقاتی - بیش از 900 میلیون دلار در سال گذشته - و همچنین زیبایی ساده غرب میانه می درخشد. کمک های مالی به خوبی به دست آمده است: در دانشگاه ویسکانسین-مدیسون بود که اولین پیوند مغز استخوان انجام شد و اولین ژن مصنوعی ایجاد شد. در اینجا بود که سلول های بنیادی انسانی برای اولین بار در آزمایشگاه جداسازی و کشت شدند. و برای بیش از یک دهه، یکی از پربازده ترین سازندگان پردیس، آزمایشگاه علوم اعصاب عاطفی است که توسط یک عصب شناس 56 ساله و استاد روانشناسی و روانپزشکی به نام دکتر ریچارد جی دیویدسون اداره می شود که به طور سیستماتیک کار می کند.
دیویدسون، که ظاهر جوان و لبخند گشادش بیش از یک شباهت گذرا به جری سینفلد به او میدهد، ساختارهای مغز را نه تنها در پس اضطراب، افسردگی و اعتیاد، بلکه شادی، انعطافپذیری، و اخیراً شفقت را نیز مورد مطالعه قرار داده است. دیویدسون و محققانش با استفاده از فناوری های تصویربرداری مغز، به ویژه دستگاهی به نام دستگاه تصویربرداری تشدید مغناطیسی عملکردی (fMRI)، نوعی تلسکوپ هابل برای مغز، نواحی مرتبط با احساسات مختلف و نحوه تغییر عملکرد آنها را با حرکت فرد مشاهده کردند. از طریق آنها. «نقشههای مغزی» او زمینهای عصبی بزرگسالان و کودکان به اصطلاح عادی و همچنین افرادی که از اختلالات خلقی و اوتیسم رنج میبرند را نشان داده است. دیویدسون همچنین گروهی از موضوعات در حال حاضر نسبتاً مشهور را مورد مطالعه قرار داده است: راهبان تبتی با سالها مراقبه بودایی در زیر پات های درخشانشان.
احتمالاً شناختهشدهترین مطالعه او نقشهبرداری از مغز کارمندان یک شرکت بیوتکنولوژیکی را نشان میدهد که بیش از نیمی از آنها هفتهای سه ساعت مدیتیشن را به رهبری جان کابات زین، دکترا، مدیر مؤسس کلینیک کاهش استرس در دانشگاه انجام میدهند. دانشکده پزشکی ماساچوست پس از چهار ماه، افراد مدیتیشن متوجه افزایش خلق و خو و کاهش اضطراب شدند، در حالی که سیستم ایمنی آنها به میزان قابل توجهی قوی تر شد. با این حال، آنچه در تیتر خبرها قرار گرفت («علم خوشبختی» در ژانویه 2005 آواز خواند زمان روی جلد مجله)، دیویدسون به وضوح نشان داد که مدیتیشن افزایش قابل توجهی در فعالیت در بخشی از مغز ایجاد میکند که مسئول احساسات مثبت و ویژگیهایی مانند خوشبینی و انعطافپذیری است - قشر پیش پیشانی چپ. در راهبان مراقبه، او به طور جداگانه دریافته بود، این منطقه مانند چراغهای میدان تایمز روشن میشود و فعالیتی فراتر از هر چیزی که او و تیمش تا به حال دیده بودند را نشان میدهد - یک تابلوی مدار عصبی که آرامش آفتابی آنها را توضیح میدهد.
این یافتهها و سایر یافتههای دیویدسون، تحقیقات فزایندهای را تقویت کردهاند که نشان میدهد مغز بزرگسالان تغییرپذیر یا «پلاستیک» است، بهجای اینکه در نوجوانی ثابت شود. این بدان معناست که اگرچه ممکن است یک فرد با تمایل به غمگینی یا اضطراب به دنیا بیاید، پلان احساسی طبقه را می توان تغییر داد، اثاثیه مغز به چیدمان شادتری منتقل شد. با کمی آموزش، می توانید ذهنی پریشان را به سمت دیدگاهی شادتر ترغیب کنید. این درک جدیدی از مغز است که نشاندهنده یک تغییر پارادایم از اهمیت لرزهای است و یک جریان ثابت از خبرنگاران را مانند زائران در جاده سانتیاگو به مدیسون فرستاده است. شاید «بیرون آمدن از گنجه» دیویدسون (عبارت او) به عنوان یک محقق مغزی بسیار مورد توجه و با نام خیمه شب بازی با تمرکز بر تفکر، و تعهد به قرار دادن شفقت و معنویت در نقشه علمی، به همان اندازه لرزهانگیز باشد.
تاب آوری
كانر و دیویدسون (2003) معتقدند، تاب آوری توانایی فرد در برقراری تعادل زیستی- روانی در شرایط خطرناك است. افراد تاب آور، نسبت به موقعیت، آگاه و هشیارند، احساسات و هیجان های خود را می شناسند، بنابراین از علت این احساسات نیز باخبرند و هیجان های خود را به شیوه ای سالم مدیریت می كنند. در واقع تاب آوری به این مسأله می پردازدكه فرد به رغم قرار گرفتن در معرض فشارهای شدید و عوامل خطر میتواند توان اجتماعی خود را بهبود دهد و بر مشكلات غلبه و به موفقیت نایل شود. نتایج پژوهش هایایساكسون (2002) نشان داد كه دانش آموزان تاب آور قادرند احساس خودكار آمدی شان را حفظ كنند، شرایط شان را ارزیابی كنند، تعهد به اهدافشان را تقویت كنند و رفتار انگیزش را افزایش دهند و در نتیجه پیشرفت بالایی كسب می كنند.مارتین و مارش (2006) با بررسی دانش آموزان دبیرستانی نشان دادند كه میزان تاب آوری در كاهش یا افزایش انگیزه تحصیلی دانش آموزان نقش مهمی دارد.