پياژه و شكل گيري شناختي نگري در جهان
در يك حركت از آغاز بين رشته اي پياژه مساله سازش موجو زنده را در دو دامنه زيست شناسي روانشناختي مورد بررسي قرار داده است و در سطح روانشناختي ، كنش هاي شناختي را به منزله تيلور نقطه تعادل رواني ناشي از تعامل با محيط دروني و بروني ، شناسايي كرده و از خلال پژوهشهاي ظريف و گوناگون آنها را تكيه گاه ديگر فرآيندهاي سازمان رواني معرفي كرده است { منصور،1380}.
پياژه در طول بيش از شصت سال پژوهش مداوم و جمعي ، دامنه هاي مختلف كنش هاي شناختي ( ادراك، هوش، يادگيري، حافظه ، زمان و …) را با روشهايي معتقدان و يا مولفان همزمان خود در نورديده است و شرايط يك حركت جامعه بعدي را در روانشناسي و علوم مجور آن فراهم ساخته است (همان ).
از اواسط دهه 1960 روانشناسي ژنتيك پياژه با قرار گرفتن در متن جنبش شناختي نگري «مركز مطالعات شناختي» دانشگاه پرسنتن شرايط انجام آوري ها و گرايش هاي مختلف شناختي را در كنار علوم صوري مانند فرمان گري (سيبرنتيك )، نظريه اخبار و يا سازه هاي قلمرو هاي فيزيولوژي و زبان شناسي پديد آورنده چامسكي، فراهم آورده و راه را براي ادامه پژوهش هاي توسعه اي ، تعميقي و كاربردي ، و به كرسي نشاندن شناخت ، هموار ساخته است (همان ).
در حيقيقت پياژه مساله سازش موجود زنده را در دو دامنه زيست شناختي بررسي كرده ، ودر سطح روانشناختي، كنش هاي شناختي را اهرم دستيابي به شناخت و نيز تكيه گاه دستيابي به فرايند هاي غير شناختي قرار داده است (همان).
پياژه در مرز«زيست پديدآيي» و « روان پديدآيي» با تحلبل تجزيه گرايي ، كه بر اساس آن شناخت از شي نشأت مي گيرد و پيشيني نگري ، كه در آن ساختهاي درونزاد بر شي تحميل مي شوند . در پرتو روانشناسي ژنتيك ، هيچيك از اين اين دو ديدگاه را مورد تائيد قرارنمي دهد، چه معتقد است كه بنابرشواهد تجربي، در آغاز آزمودني نسبت به رفتار خود هشيار نيست (تا شناخت تحقق پذيرد)و نيز شي تشكيل نشده است (كه ساخت برآن تحميل گردد)(همان).
در مقابل چنين وضعي، موضع گيري پياژه در مرز ريست شناسي و روان شناسي اعتقاد وجود يك سر چشمه مشترك رفتار، اعم زيستي و رواني است . يعني عمدا” ترسيم گذار از غريزه به هوش ولي بلافاصله بايد گفت از نظر پياژه در سطح غريزه به منزله پايه رفتار مشترك موجودات ما شاهد :
اولا” : ترتيب زنجيره اي شدن اعمال
ثانيا” : برنامه ريزي ارثي اين اعمال
و ثالثا” هم سازي ها يا هم طرازي هاي فردي در قلمرو اين اعمال هستيم (همان ).
اما نكته مهم اينجاست كه : براي فراتر رفتن از سطح فعاليت غريزي ، فرو پاشي برنامه ارثي ضروري است و براين مبناست كه با آزاد شدن ترتيب زنجيره اي اعمال از قيد برنامه ريزي ارثي اعمال فرد آدمي ، يعني رفتار او در دو جهت تحول مي يابند ، يكي در جهت دروني شدن يا شكل گيري ظرفيت عملياتي و ديگري در جهت بروني شدن : يعني يادگيري (همان).
پياژه تشكيل شناخت را معادل روان پديد ايي قلمداد مي كند و اين روان پديدايي يا اهرم شناخت را از نخستين سطح ، يعني ، حسي ـ حركتي تا بالاترين سطح يعني عمليات صوري ، در قالب ظرفيت عملياتي به معناي وسيع كلمه براي ما ترسيم كرده است (محمود منصور1380).
اما قبل از هر چيز حركت نظام پياژه بر منظومه اي از سازه ها استوار است كه در صف مقدم آنها ، بايد از سازه هاي كليدي ، سازش دهي ، درونسازي ، برون سازي و روان بنه سخن گفت يا به عكس اين توالي ، نقطه شروع با روان بنه است، پس مي توان گفت كه همه چيز با شكل گيري روان بنه آغاز مي شود (همان ).
بدون روان بنه ، كنش هاي دورن سازي و برونسازي ، اين دو دامنه يك عمل واحد به كار نمي افتند، پس دريچه اصلي تحول يعني درون سازي گشود نمي شود ، و تحولي نيز صورت نمي گيرد و سازش نيز در پي نيست كه سازماندهي گردد روان بنه ، اصطلاح كليدي نظام پياژه معرف سازه اي است كه به جاي مكانيز مهاي كليدي نظامهاي روانشناختي قديم به كار گرفته شده يعني به جاي تداعي به جاي بازتاب ، به جاي تجربه و اشتباه كردن، به جاي محرك و پاسخ، به جاي بازساخت دهي و حتي به جاي ليبيدو، در فرد به كار می افتد ، و خصيصه فراتر رفتن از فرد را تامين مي كند (همان).
روان بنه كه به گفته روانشناسان كانادايي نخستين واحد شناختي است، به معناي دقيق تر معرف ساخت مشتركي است كه يك دسته از اعمال هم ارز را مشخص مي كند، به ديگر سخن مجموعه ساخت مشتركي است كه يك دسته از اعمال هم ارز را مشخص مي كند، به ديگر سخن مجموعه ساخت يافته خصيصه هاي تعميم پذير يك عمل است . در نتيجه به مفهوم انفورماتيك سازماندهي نزديك است. مثلا” روان بنه مكيدن يك كليت رواني ـ زيست شناختي سازمان يافته است كه به يك پستاندار اجازه مي دهد كه به صورت مادي در آغاز زندگي ، خود را تغذيه كند. اين روان بنه، علاوه بر بعد زيست شناختي از يك تدبير عمل، از يك دانش ، از يك بعد انگيزشي و از يك بعد شناختي برخوردار است (منصور 1380).
به همين دليل و بر اساس است كه روانشناس تحولي تعداد زيادي از روان بنه هايي را كه كنش هاي مختلفي را بر عهده مي گيرند شناسانده است . روان بنه از ساده ترين سطح شكل گيري شي تا بالاترين سطح تعادل جويي روانشناختي ، در شكل تعادل جويي ساخت هاي شناختي با از نو سازمان دادن خود و پر كردن خلاء هاي ساختاري به كار مي لفتد (همان).
پياژه كه از راه سازه روان بنه و به اتكاي روش باليني خاص خود امكان رد يابي و ثبت هر نوع سوگيري فكري را (حتي وقتي در قالب حسي ـ حركتي است ) فراهم ساخت است . با دياگرام مشهود خود در كتاب ساخته شدن واقعيت (يعني ساخته شدن شي، فضا، زمان و عليت) موضع گيري خود را نسبت به دامنه هاي فيزيولوژيك و روانشناختي يا تمايز بين رفتار و واكنش فيزيولوژيك اعلام مي دارد. براي پياژه مبادله فيزيولوژيك مادي و مبادله رواني ، كنشي است و اين مبادله كه از طريق درون سازي و برون سازي صورت گيرد ، همان فرآيند جذب و تحليلي است كه از فيزيولوژي به رعايت گرفته شده و در سطح روان شناختي داراي معناي است و پرواننده درجات مختلف شكل گيري هشياري در درون و شناخت در برون است (همان).
پس اندر يافت يك شي توسط يك روان بنه و بلافاصله توسط روان بنه واحد معنايي شدن، معنايي كه مستقيما” با كنش آن روان بنه تعيين شده است ، نقطه شروع هشياري است و اين كشفي است كه بين منظومه اي از كشف هاي پيازه قرار مي گيرد. كشف ساخته شدن شي يعني دستيابي به مفهوم شي دايم . اين شكل گيري شناختي شي در مقابل تجلي شكل گيري «موضوع» يعني شي عاطفي ، رويارويي با گستره وسيعي از روانشناختي پويشي يا عاطفي است و حتي تمامي گستره نظام هايي كه به اصالت يا تقدم خط انگيزش سر سپرده اند(همان).
در بستر اين رويارويي ، مساله تقدم و تاخر هر چه باشد و اينكه در چه سطحي از امكانات رد يابي مي توانند وجود اين يا آن دامنه را مجل كنند. نكته بسيار مهم اين است كه : بدون شكل گيري شي دائم رابطه موضوعي و پيامدهاي آن به هيچ وجه قابل تعيين نيست (همان).
آيا اين خود يك نقطه شروع براي فتح نهايي شناخت نيست ؟
پياژه در گرماگرم گسترش دستيابي هاي خود به مكانيزمهاي تحول ، شكل گيري گسترده هايي را نيز وجهه همت خود قرار داده است كه يكي از زود رس ترين و مطمئن ترين آنها شكل گيري اخلاقي است. از ناپيروي تا خود پيروي كودك مسيري را طي مي كند كه مدام رهنمود هاي دستوري يا هنجاري، رفتار وي را تحت تاثير قرار مي دهند(همان).
اما اين نوع شكل گيري هنجاري در نظام پياژه اتكايي است ، به عبارت ديگر به تناسب تحول ظرفيت عملياتي ، يعني شكل گيري ساختار سازمان رواني ، يعني به ثمر رسيدن كنش هاي شناختي است كه مي توان تحول اخلاقي و سطح دستيابي به آن را تعيين كرد(همان).
اگر نمي توان در دوره حسي ـ حركتي از ديگر پيروي سخن گفت ، به اين دليل است كه ساختهاي حسي ـ حركتي نسبت به جريان هنجاري يا دستوري مورد نظر ، نفوذ ناپذير ند(همان).
ناپيروي مخصوص خود ميان بيني و ديگرپيروي مخصوص اجبار است و بين اين دو مي توان مفهوم خود پيروي (فعاليت منظبط يا خود نظم داده) را كه با فاصله مساوي با بي حركتي (يعني ناپيروي )و فعاليت اجباري (نفي ديگر پيروي) قرارگرفته مشاهده كرد. اگر خود پيروي تعاون يا هم ـ عملي است ، يعني به منزله فعاليت فرد به هنگامي است كه بر فرد ديگر تاثير مي گذارد اين خود يك نظام يا سيستم عمليات است و فتحي ديگر براي علمدار شناخت (همان).
پياژه و همكاران او در راستاي مشخص كردن قدرت و ظرفيت كنش هاي شناختي ، بر مبناي مجموعه اي از پژوهش هاي دقيق آزمايشگاهي گستره ادراك و درآميختگي آنرا با كنش هاي شناختي مورد برسي قرار داده اند(همان).
حاصل بيش از 35 پژوهش در اين پهنه و هر يك در گستره چند سال ، مشخص كردن قلمرو ها و دست يافتن به قانونمندي هاي دگرگون كننده اي بوده است . پياژه به دو دامنه بزرگ گستره ادراك نظم بخشيده است . از يك سو تغيير شكلهاي ادراكي يعني خطاهاي هندسي ـ ديداري را با قانون تمركز هاي نسبي بر پايه احتمال تلاقي و زوج بند يدر يك ميدان نامتجانس ، از يك نظام تبيني كمي برخوردار ساخته و به قائله شكل خوب يا متعادل گشتالتي ها پايان داده است (همان).
و از سوي ديگر نشان داده است در آنجا كه درجريان تحول، فرآيندهاي اداراكي شكل مي گيرند و متحول مي شوند ، از فعاليت هاي شناختي به معناي عملياتي كلمه تاثير مي پذيرند. به عبارت ديگر بخش عظيمي از فرآورده هاي اداراكي انسان در قالب فعاليتهاي اداراكي يعني تغيير پذيري ادراك تحت تاثير عمليات قابل تبيين اند(همان).
پياژه به معناي محدود و دقيق كلمه، يادگيري را يك نتيجه اكتسابي (در شكل شناخت يا بازده) كه از راه تجربه حاصل مي شود و مي تواند از نوع جسماني و يا منطقي رياضي و يا هر دو باشد، قلمداد مي كند. پياژه يادگيري را در زنجيره تحول، چيزي جز يك واكنش دوراني نميداند، واكنش دوراني كه با درونسازي با پديد آورند، بازشناسي كننده و تعميم يابنده تحقيق مي يابد. اين يك عنصر متراكم سازند پيگردي است (همان).
معناي اصلي نظريه پياژه اين است كه شناخت از تعامل هايي بين آزمودني وشي منتج مي شود، و غني تر از آن چيزي است كه اشياء به تنهايي فراهم مي آورند و حال آنكه نظريه هاي يادگيري در جهت تقليل شناخت به نسخه برداري هاي ساده كنشي گام بر ميدارند كه واقعيت را غني نيم سازند (همان).
درباره روابط زبان و عمليات منطقي ، يعني زبان در سطح فكر دروني شده، پياژه بر اساس پژوهش هايي كه توسط همكاران وي (از آن ميان سنكلر )از 1967 به بعد به صورت گسترده و تطبقي به ثمر رسيده اند، شكل گيري و گسترش زبان را تابع ساخت هاي شناختي مي داند، كودكي كه از نگهداري ذهني برخوردار نيست يعني پيش عملياتي است زبانش و اصطلاحاتي كه در آن به كار مي بند با زبان كودكي كه به وضوح از نگهداري ذهني برخودار است فرق دارد (همان).
كار يادآوري بر مباني فراهم آوري هاي قبلي ، واحد يك سازمتندهي است. به گفته پياژه در اينجا حافظه به شيوه مورخي عمل مي كند كه گذشته را تا حدي به شيوه استنتاجي بازسازي مي كند .
پيداست كه در اين جا نيز حافظه از توابع كنش هاي شناختي است، و وقتي دامنه هاي عاطفي به آن گره مي خورند ، فقط بر دشواري هاي بازسازي آن مي افزايند(همان).