فراشناخت در مقايسه با شناخت يك پديده جديد به حساب مي آيد، يعني سابقه اي به قدمت شناخت ندارد. برخي فراشناخت را دانستن درباره نحوه يادگيري و تفكر تعريف كرده اند.

نخستين بار هارلو (1949) مفهوم يادگرفتن يادگيري  را در يك رشته آزمايش كه با ميمونها انجام داد مطرح ساخت . در اين آزمايشها ميمونها وادار مي شدند تا مسائلي را كه به انها نشان داده مي شد را حل كنند. يافته جالب هارلو اين بود كه ميمونها هر چه مسايل بيشتري حل مي كردند در حل مسائل تواناتر مي شدند . يعين حيوانها ياد ميگرفتند كه چگونه ياد بگيرند .

در زمان هارلو اصطلاح فراشناخت رايج نبود و در دوره روانشناسي خبر پردازي به جاي مفهوم يادگيري يادگرفتن   از اصطلاح فراشناخت استفاده شد.

اگر چه هارلو (1949)مفهوم يادگرفتن يادگيري را مطرح ساخت كه از لحاظ مفهومي با اصطلاح فراشناخت برابر است ولي گفتگو درباره اصطلاح فراشناخت ( meta cognition) در دهه 1970 آغاز شد و جان فلاول (1970) نخستين كس بود كه بحث درباره فراشناخت را آغز كرد و به تدريج زيادي از دانشمندان به آئين نوين تفكر در حوزه روان شناسي روي آوردند (آقازاده واحديان ،1377).

با ارجاع به كار اينهلدر و پياژه، فلاول نوشته است:شيوه ديگر براي مفهوم سازي عمليات صوري آن است كه بگوييم عمليات صوري يك نوع فرا تفكر را تشكيل مي دهد. مثلا” تفكر راجع به خود تفكر به جاي تفكر درباره موضوعات تفكر.

هشت سال بعد زا اين گفته فلاول درباره پژوهش فرا حافظه ، او (1979) علاقه گسترده و وعده اش در باره اين حوزه جديد پژوهش شناختي ـ رشدي را تصديق كرد. كارهاي معتبري كه در اين زمان انجام شده بر اساسا پايه هاي تحقيق فرا شناختي است كه قبلا” افراد ديگري انجام شده است. مانند: براون (Brown 1987)؛ يلي مونث و باترفيلد (B utter field belmnot 1969)؛ كريسني (Corsini,1971) هاگن و كينزلي (Hagen & Kingsley) هارت (Hart,1965) و مارك من (Mark man,1977).

حوزه هاي علاقه اين پژوهش گران ، شامكل موضوعات متعددي ، مانند ارتباط گفتاري اطلاعات ، اقناع گفتاري ، درك گفتاري ، درك مطلب ، نوشتن ، اكتساب زبان، توجه، حافظه، مساله گشايي ، شناخت اجتماعي و انواع   متعدد خود كنترلي و آموزش خود، مي شود. اين كار در فرا حافظه به طور معناداري به پارادايم پردازش اطلاعات كه مدت كوتاهي قبل به وسيله فرضيه سازي پژوهشگراني همچون نيويل (Newell) شاو (Shaw) و سيمون (simon)، مسلر (M iller) و اتكينسون و شيفرين (Atkinson & Shiffrin,1968) پديد آمده بود افزود . كليد اين را پارادايم و شناختي مفهوم سازي راجع به تفكر به عنوان جريان اطلاعات در درون و بيرون از سيستم ساختارهاي ذهني بود. پرسشهايي راجع به اينكه چگونه اطلاعات در آن ذخيره مي شود و از آن ساختارها بازيابي ميشود . چگونه اين ساختار همراه با سن رشد مي يابد و چگونه اندوزش و بازيابي كنترل مي شود ، توجه تعدادي  از محققان را جلب كرد (بدون تاريخ، Hacker).

الگوي نظارت فراشناختي فلاول (1979) براي پاسخ به تعدادي از اين پرسشها بوجود آمد. بر طبق اين الگو توانايي يك شخص براي كنترل كردن، تنوع گسترده اي از اعمال شناختي است كه از طريق اعمال و تعاملات در ميان چهار طبقه از پديده ها رخ مي دهد:

الف) دانش فراشناختي                                                ب)تجارب فرا شناختي

ج)اهداف يا وظايف                                                      ه)اعمال (يا راهبردها)(همان)

درمان فراشناختی

فراشناخت عبارت است از هر نوع دانش یا فرآیند شناختی که در آن ارزیابی یا کنترل شناختی وجود داشته باشد. از یک نظر آن را می توان به عنوان یک جنبه عمومی از شناخت در نظر گرفت که در تمام فعالیت های شناختی نقش دارد. نخستین بار آدرین ولز، درمان فراشناختی را معرفی کرد (Flavell, 1979).

علت پدید آمدن درمان فراشناختی پر نمودن نقص های درمان شناختی بود، این روش درمانی از رفتار درمانی شناختی متفاوت است. زیرا به جای این که درمان شامل چالش با افکار و باورها در مورد تروما و یا مواجهه های مکرر و طولانی مدت با خاطرات مربوط به تروما باشد، شامل ارتباط با افکار به طریقی است که مانع ایجاد مقاومت و یا تحلیل ادراکی پیچیده شود و بتواند راهبردهای تفکر ناسازگار در مورد نگرانی و همچنین نظارت غیر قابل انعطاف بر تهدید را از بین ببرد. نظریه های شناختی در مورد آن چه که باعث به وجود آمدن الگوهای غیر مفید تفکر می شوند توضیحات مختصری ارایه کرده اند وجود باورهای منفی به طور مشخص نمی توانند درباره الگوی تفکر و پاسخ های متعاقب آن توضیحی ارایه دهند. آن چه در این جا مورد نیاز است به حساب آوردن عواملی است که تفکر را کنترل کرده و وضعیت ذهن را تغییر می دهند. این عوامل اساس نظریه فراشناختی است (Wells, 2000).

تحقیقات مختلف نشان دادند که بین جنبه های خاصی از فراشناخت با اختلالات روانشناختی رابطه ای وجود دارد (Wells, 1994). مطالعه Cooper and Osman (2007)، نشان داد که افراد مبتلا به اختلال بدشکلی بدن از لحاظ کنترل فکر در مورد بدشکلی ظاهر، باورهای مثبت و منفی درباره نگرانی نسبت به بدشکلی ظاهر، راهبردهای کنترل فراشناختی، رفتارهای ایمنی نسبت به افکار و تصاویر در مورد بدشکلی ظاهر و عینیت دادن به افکار و تصاویر مربوط به بدشکلی ظاهر خود از افراد گروه شاهد، متفاوت می باشند.

تحقیقاتی که در مورد درمان فراشناختی بر روی اختلالات هیجانی انجام شده اند عبارتند از مطالعه Wells و همکاران (2012) که با استفاده از مدل فراشناختی بر روی افراد مبتلا به اختلال اختلال وسواسی جبری دریافتند که تمام بیماران در پس آزمون، بهبودی معنی داری را در علایم اختلال وسواسی جبری نشان دادند که این نتایج در 3 و 6 ماه بعد نیز باقی ماندند.

در مطالعه ای Ross and Van (2008)، با استفاده از مدل فراشناختی ولز جهت درمان اختلال اختلال وسواسی جبری بر روی گروهی از بیماران ( 6 زن و 6 مرد) و در دامنه سنی 21 تا 58 سال دریافتند که در پس آزمون و در 3 و 6 ماه از دوره پیگیری 7 بیمار، علایم کامل بهبودی را نشان دادند. مطالعاتی نیز کاربرد موفقیت آمیز مدل فراشناختی را در درمان اختلال اضطراب منتشر و درمان اختلال استرس پس از سانحه نشان داده اند.