نظریه عزت نفس فروید

فروید معتقد است که ارضاء یا محرومیت بیش از حد در هر یک از مراحل رشد روانی جنسی و یا به عبارت  دیگر تثبیت در هر یک از این مراحل در عزت نفس فرد تأثیر دارد مثلاً : محرومیت بیش از حد در مرحله ي دهانی سبب میشود که فرد در آینده عزت نفس پایین داشته باشد یعنی فرد در انجام کارها نمیداند که آنرا انجام دهد یا نه و 

ادامه نوشته

تقیسم بندی های مکانیسم های دفاعی

دفاعهايخودآگاهدربرابردفاعهايناخودآگاه

نحوه ي عمل دفاع ها را مي توان به عمل تنفس تشبيه كرد. معمولاً در حالت عادي افراد به تنظيم عمل دم و بازدم خود، آگاهي ندارند دفاعهايناخودآگاه ، اما مي توانيم عمداً تنظيم آن را در اختيار بگيريم دفاعهاي خودآگاه در واقع دفاع ها هم مي توانند به شكل خودآگاه و هم به شكل ناخودآگاه عمل كنند؛ بنابر اين انسانهاا 

ادامه نوشته

راه انداز دفاع ها

افراد بهنجار يا "ميانگينقابلانتظار"

در افراد بهنجار (جونز ،1942) بروز يك هيجان بسيار قوي، موجب اضمحلال (يا درهم شكستگي) كاركردهاي رواني تفكر ، سازمان دهي و تمركز مي شود . فرويد 1926)) به لحاظ فني عواطف را وقتي "تروماتيك"  مي 

ادامه نوشته

مقدمه مکانیسم های دفاعی

وقتي بدن ما در معرض هجوم ميكروب ها يا عوامل ويروسي قرار مي گيرد و يا جراحتي به جسم وارد مي شود، بدن ما به طور خودكار شروع به دفاع از خود در برابر عوامل بيماري زا مي كند كه به آن سيستمدفاعي گفتهه مي شود. این سيستم شامل سلول ها و پروتئين هايي مي باشد كه در تمام بدن حركت مي كنند و با عواملل 

ادامه نوشته

پیش نویس زندگی یا طرح زندگی

پیش‌نویس زندگی برای اولین بار توسط اریک برن و کلاد اشتاینر در اواسط دهه ۱۹۶۰ بنیان نهاده شد و بعدها توسط نویسندگان دیگر تحلیل رفتار متقابل، تحلیل و بررسی شد و بسط یافت.

کودک در سال‌های اولیه زندگی خود، براساس شناختی که از جهان به دست می‌آورد، داستانی برای زندگی خود در نظر می‌گیرد. این داستان مانند همه داستان‌ها و افسانه‌های دیگر، یک نقطه شروع ، میانی و پایانی دارد. در این داستان کودکانه، افراد خوب، شریر و دیوصفت، وجود دارد و هر کدام از این افراد در این داستان نقشی برعهده دارند. طرح زندگی می‌تواند کمدی، تراژدی، روح‌افزا یا کسل‌کننده

ادامه نوشته

رواندرمانی: دیدگاه روان پویایی / روانکاوی

ویکرد روان پویشی، انگیزه ها و تعارض هاي ناهشیار را ریشه رفتار می داند. همچنین تأکید زیادي بر تحلیل تجربه هاي قبلی دارد. نظریه روانکاوي فروید یکی از چشم گیرترین و مهمترین نظریه هاي حوزه شخصیت است. تفکر فروید بر هنر، ادبیات، تصاویر متحرك و کتاب هاي درسی ما تأثیر گذاشته است. کلمات و عباراتی مثل ایگو، ناهشیار، آرزوي مرگ و لغزش هاي کلامی فرویدي در گفتگوهاي روزمره بسیار متداول اند. همچنین تمام درمانهایی که بر گفتگوي شفاهی درمانگر و بیمار استوارند، تا حدودي به روانکاوي مدیون 

ادامه نوشته

بررسی دیدگاه فروید

فروید در پاریس نزد شارکو به تحصیلات و تحقیقات خود پرداخت. شارکو به دلیل کارهایش روي هیستریک ها مشهور شده بود. هیستري یک اختلال زنانه بود که مشخصه هاي اصلی آن فلج شدن، کور شدن و ناشنوایی بود. این نشانه ها مبناي عصب شناختی نداشتند و هیچ مبناي عضوي براي آنها یافت نمی شد. فروید سخت تحت تأثیر کارهاي شارکو قرار گرفت و پس از بازگشت به وین از هیپنوتیزم در درمان هاي عصب شناختی خویش استفاده کرد.

یکی دیگر از افراد اثرگذار بر فروید، کارهاي بروئر بر روي یکی از بیماران خود به نام آنا.اُ بود. آنا.اُ نشانه هاي کلاسیک هیستري را داشت. بروئر او را به کمک هیپنوتیزم درمان می کرد. تجربه هاي بروئر 

ادامه نوشته

جایگاه روانکاوی در تاریخ روان شناسی

اصطلاح روانکاوی یا تحلیل روانی و نام زیگموند فروید در سرتاسر دنیای نوین برای بیشتر مردم آشناست. فروید در میان عامه مردم از شهرت فوق العاده ای برخوردار است. بیش از ۴۰ سال پس از مرگ فروید مجله نیوزویک نوشت که "بدون او تفکر قرن بیستم به دشواری قابل تصور است" (۳۰ نوامبر،۱۹۸۱)

فروید اظهار داشت که در سرتاسر تاریخ ۳ ضربه عمده به من جمعی انسان وارد شده است (فروید،۱۹۱۷). اولین ضربه توسط  کوپرنیک (۱۵۴۳-۱۴۷۳)، ستاره شناس هلندی وارد شد که نشان داد زمین مرکز جهان نیست. دومین کشف توسط چارلز داروین در قرن نوزدهم عنوان شد که نشان

ادامه نوشته

نظریه روانکاوی ژاک لکان

ژاک لاکان، روانکاو فرانسوی که بی تردید، یکی از جنجال برانگیزترین روانکاوان از زمان فروید به بعد بوده است. نظریه های روانکاوی ژاک لاکان , تاثیرات زیادی بر حوزه های مختلف چه در داخل و چه در خارج از حیطه روانکاوی بر جا گذاشته است، از جمله بر نقد ادبی و فلسفه و فمنیسم و حتی بر فیلم و سینما .

ژاک لاکان بر خلاف سایر معاصرانش , آثار متعددی نداشت و تنها یک کتاب از او در دست است که در واقع رساله دکترای او نیز محسوب می شد که به بحث درباره رابطه اختلالات روانی پارانویایی و اختلالات شخصیت می پردازد . اما شهرت عمده او در مقالاتش بود که در سال ۱۹۶۶ تحت عنوان Ecrits به چاپ و نشر

ادامه نوشته

بازی های لیبیدویی

سالها پیش « زیگموند فروید » نابغه روانپزشکی ، « اصل لذت » را معرفی کرد . این اصل بیان می‌کند که «‌ارگانیسم» در جستجوی محرکهایی است که به او « احساس لذت » بدهند و از محرکهایی که برای او «رنج» ‌و «‌درد» ایجاد کنند فاصله می گیرد .

جستجوی لذت و احتراز از رنج منجر به حرکت ما از نقطه ای که در آن قرار داریم به سوی نقطه دیگر می شود، نقطه ای که درآن لذت ببیشتری  می بریم یا رنج و فشار کمتری را متحمل می شویم . این «تمایل حرکت» را «انگیزش»‌

ادامه نوشته

نظریه تحولی اشپيتز

رنه. آ. ا. اشپيتز در سال 1887 در وين تولد يافت و تحصيلات خود را در پزشكي در بوداپست به اتمام رساند. پس از آن تحت نظر فرويد به روان تحليل گري روي آورد. او در سال 1938 به آمريكا رفت و در آنجا به عنوان طبيب، روان تحليل گر، استاد و پژوهنده به فعاليت هاي گوناگون دست زد.

اشپيتز به بررسي تحول كودك در دو سال اول زندگي علاقه مند بود و پژوهش هاي خود ر ا در محيط هاي عيني و بدون هيچگونه دستكاري نظير شيرخوارگاه، پرورشگاه، كانون هاي فرزند خواندگي و ...... انجام مي داد. نظريه اصلي او در خصوص روابط شيي (موضوعي) بود كه در كنار آن به آسيب شناسيي  روابط مادر- كودك و بيماريهاي رواني طفل و همچنين رواندرماني پيشگيري

ادامه نوشته

تحليل رفتار متقابل اریک برن

طبق نظریه تحليل رفتار متقابل اریک برن، شخصیت هر فرد از بخشهایی تشکیل شده ولی در هر فردی یکی از این بخشها غالب است، لذا بیشتر کارهای فرد از بخش غالب او سرچشمه می گیرد. تحليل رفتار متقابل راهي است براي آنكه ببينيم بين مردم و درون آنها چه مي گذرد.

با اين روش مي توان روشن كرد كه در لايه هاي زيرين ارتباطات جاري بين انسانها به واقع چه چيزي در حال رخ دادن است. اریک برن می گوید رفتارها، افکار، احساسات و عواطف مختلف انسان از بخشهای مختلف شخصیت وی سرچشمه

ادامه نوشته

توتم و نماد آن در روانکاوی فروید

نخستین بار کلمه توتم توسط لانگ که یک انسان شناس انگلیسی بود و در جوامع سرخپوستی آمریکای شمالی تحقیق می کرد به کار برده شد. باور به توتم در ذهن انسانهای بدوی بسیار ریشه دار است بطوری که انسانهای بدوی برای توتم مراسم آیینی ویژه ای برگزار می کنند و حتی گاهی اوقات آن را مورد پرستش قرار می دهند.

ادامه نوشته

زنانگی و مردانگی وجود ( آنیما و آنیموس ) در نظریه یونگ

زنانگی و مردانگی وجود ( آنیما و آنیموس ) (Anima & Animus)

بخش دیگری از روان انسان را نماد روان (یا عنصر مادینه در روان مردان و عنصر نرینه در روان زنان) تشکیل می‌دهد.     

عنصر مادینه در تجسم تمامی گرایش‌های روانی زنانه در روح مردان است. دسته‌ای از این گرایشات عبارتند از: احساسات، خلق و خوی‌های مبهم، کشف و شهودهای پیامبرگونه، حساسیت‌های دور از منطق، عشق‌های شخصی و ... . 

یکی از بهره‌های مهمی که عنصر مادینه در روان مردان دارد، همان بحث الهام

ادامه نوشته

نظریه هنري موری در شخصیت

مهم‌ترین مفهوم ارایه شده در نظریه هنری موری درباره شخصیت، مفهوم نیازهاست. نیازها انگیزه‌های مهم رفتار آدمی هستند و با جهت‌دهی رفتار آدمی، وی را به سوی هدف رضایت‌بخش سوق می‌دهند.

از دیدگاه موری، نیاز "یک سازه فرضی است که وقوع آن تصور می‌شود تا بعضی واقعیت‌های عینی و ذهنی را توجیه کند." نیاز مبنای فیزیولوژیک دارد، از این جهت که شامل یک نیروی فیزیکی – شیمیایی در مغز است که تمامی توانایی‌های عقلی و ادراکی فرد را سازمان داده و هدایت می‌کند. نیازها ممکن است برخاسته از فعالیت‌ها و فرایندهای درونی همچون گرسنگی و تشنگی یا حاصل رویدادهای محیطی

ادامه نوشته

اصول اساسی نظریه موری در شخصیت

نظام شخصیت‌شناسی موری برپایه نظریه فروید ساخته شده است. موری، مطالعه شخصیت را در یک موقعیت دانشگاهی انجام داد تا در موقعیتی بالینی. هرچند او به روان‌کاوی پرداخت اما آن را برای درمان بیماران به‌کار نبست. زیرا ترجیح می‌داد که شخصیت انسان را از طریق مطالعه گسترده افراد بهنجار بررسی کند.

موری، تصریح مي‌کرد که نظریه شخصیت‌شناسی او نظریه‌ای موقتی و آزمایشی است. به عقیده وی، شخصیت‌شناسی، پیچیده‌تر و جوان‌تر از آن است که در مرحله کنونی فهم ما از شخصیت بتوان آن را نهایی دانست. او کارهای نظری و تجربی خود را آمادگی‌هایی برای برپا کردن داربست یک نظام

ادامه نوشته

تعارض بین سه لایه ی شخصیت در روانکاوی

تعارض بین سه لایه شخصیت (نهاد ، من، من برتر) را می توان به شرح زیر تبین کرد.

1-تعارض بین نهاد و من

عدم توازن بین نهاد و من در کودکی و در اثر شرایط ناسالم و نامطلوب اجتماعی به وجود می آید و باعث می شود که فرد به سوی بزهکاری کسیده شود.کودکانی که در دوره ی خردسالی مورد بی احترامی  و بی توجهی و بی مهری فراوان با بد رفتاری قرار می گیرند.احتمالاً در بزرگسالی نمی توانند با بزرگسالان به طور سازنده ارتباط برقرار کنند. چنین افرادی با رفتارهای ناهنجار خود نظم را بر هم

ادامه نوشته

نظریه دلبستگی روان تحلیل گری فروید

فروید معتقد بود که کودکان  با غرایز بیولوژیکی به دنیا می آیند که باید ارضا شود. نیاز کودک به غذا و کاهش درد نمایانگر ( لذت جویی حسی) است. فروید اساس بیولوژیکی این جویندگی را نوعی انرژی فیزیکی می دانست که به لیبدو معروف است و او معتقد بود که در دوران نوزادی انرژی لیبدو در دهان و زبان، لبها و فعالیتهای مربوط به شیر خوردن متمرکز است ( ماسن و همکاران ، 1375)

فروید عقیده داشت که در دوران شیر خوارگی هر چیزی که به غذا خوردن کودک مربوط باشد از مهمترین سرچشمه های کسب لذت برای او قلمداد می شود. هنگامی که از کودک 

ادامه نوشته

نظریه بازی وسیله ای است برای کامروایی فروید

زیگموند فرويد (1939-1859) بر خلاف روسو، معقد بود براي درك كودك نيازي به كودكانه رفتار كردن نيست . بلكه راهي بايستي پيدا كرد تا كودك را به دوران بزرگسالي رساند.

فرويد (Sigmond Freud) به اصل لذت بردن اعتقاد داشت و معتقد بود بازي براي كودكان لذت بخش است و نياز كودگان را ارضا ء مي كند .

همچنين وي معتقد بود كه بازي فعاليتي است براي تخليه رواني (كاتارسيس)  و کودك 

ادامه نوشته

بررسي نيمرخ فرا روانشناسي آنا فرويد

خلاصه بازتاب نيمرخ فرا روانشناسي آنا فرويد بر يک مدل ارزياب روان پويايي
نيمرخ فرا روانشناسي آنا فرويد كه توسط او ارائه شد به منظور كار با كودكان در كلينيك روانشناسي است. علاوه بر اين در مورد استفاده آن براي شناخت اختلالات رواني بزرگسالان در رويكرد تكامل گرا نيز بحث شده است. جان كارلو ريگان، خاطر نشان كرده است كه امر تشخيص يك فرآيند پويا است و بنابراين در اغلب روش هاي تخصصي روان تحليل گري مفيد است. در اين مقاله از موضوعات نظری و عملي ديگري هم علاوه بر اينها بحث شده است. مانند : شرطي كردن بوسيله جبرگرايي، ديدن واقعيت در يك تمرين 

ادامه نوشته

انواع اضطراب از ديدگاه آنا فرويد

آنا فرويد تمايز بين اضطراب واقعي، اضطراب نوروزي و اضطراب اخلاقي (فرامني) را مي‌پذيرد. اما وي شكل هاي مختلف اضطراب، در خلال نخستين سال هاي زندگي را توصيف كرده و معتقد است كه هر شكلي از اضطراب، مشخص كنندة مرحلة خاصي از تحول «رابطه ي موضوعي» است: 

1 – اضطراب جدايي : (مانند ترس از بين رفتن و مردن از گرسنگي، ترس از تنهايي و ناتواني) مشخص كننده نخستين مرحله، يعني مرحله اي است كه با صفت «همزيستي» متمايز مي شود و 

ادامه نوشته

زندگی نامه آنا فروید و خدمت های آنا به روانکاوی

زندگی نامه آنا فروید

آنا فروید آخرین فرزند زیگموند و مارتا فروید در سوم دسامبر 1895 به دنیا آمد. اگر چه حتی در خانواده روشنفکری مانند خانواده فروید نیز دختر بودن مزیتی محسوب نمی‌شد چنان که فروید در نامه‌ای به یکی از دوستانش تولد آنا را به جای این که با اشتیاق خبر دهد  به صورت رویدادی که ناگزیر آن را پذیرفته‌ است اطلاع می‌دهد و می‌نویسد: «اگر نوزاد پسر بود با تلگرام به تو خبر می‌دادم اما او یک دختر کوچک است

ادامه نوشته

نقد مکتب روان کاوی

قبل از ورود به بحث در مورد نقد این مکتب، ابتدا خدمات این مکتب به روان‌شناسی را یادآور می‌شویم:

1- ارایه نوعی دیدگاه کاملا جدید از روان‌شناسی که بر رشد شخصیت فرد تاکید دارد.

2- اهمیت تاثیر تجربه‌های اوان کودکی بر رفتار انسان، که فروید آن را تشخیص داد.

3- پی‌بردن و اشاره به اهمیت انگیزش و اضطراب.

4- به اثبات رسیدن مکانیزم‌های دفاعی این 

ادامه نوشته

مکتب روان کاوی

نظریه روان‌کاوی درباره رفتار انسان را زیگموند فروید (Sigmund Freud) در اروپا تقریبا یک قرن پیش، زمانی وضع کرد که در ایالات متحده رفتارگرایی در حال شکل‌گیری بود. نظریه روان‌کاوی فروید از برخی جهات، آمیزه‌ای از گونه‌های قرن نوزدهمی علوم شناختی و فیزیولوژی است.

برای عامه مردم، روان‌کاوی روشی است برای درمان اختلالات روانی و روان‌پریشی. تا حدود 1950،  روان‌شناسان و روان‌پزشکان ادعاهای روان‌کاوان را در مورد این که قادرند بیماران را با موفقیت 

ادامه نوشته

توصیف نظام روان تحلیل گری (روانکاوی)

روان‌تحلیل‌گری(Psychoanalysis)، یک نظام تحولی است که قبل از نظام‌های تحولی دیگر در گستره پزشکی و با شروع از زاویه درمان‌گری شکل گرفته و براساس روش تک‌بررسی متداول در پزشکی، اولین الگوی تحولی نظام‌دار، زمینه عاطفی انسان را به صورت مراحل متوالی ارائه داده است.

فروید، دانشمند اتریشی و متخصص اعصاب، پس از آزمودن روش‌های خواب‌انگیزی و تلقین که از استادان فرانسوی خویش آموخته بود، برای دستیابی به ریشه اختلالات در بیماران روانی به ابداع یک روش جدید روان‌درمان‌گری که ریشه‌یابی و تشخیص را نیز در خود داشت، دست 

ادامه نوشته

نقد نظریه فروید

نظام فروید، تاثیر عظیمی بر نظریه و عمل در روان‌شناسی و روان‌پزشکی، بر تصور از ماهیت انسان و بر درک ما از شخصیت داشته است. تاثیر وی در فرهنگ عمومی نیز محسوس است. روان‌شناسی نوین، بسیاری از مفاهیم فرویدی را از جمله نقش ناهشیار، اهمیت تجربیات کودکی در شکل‌گیری رفتار بزرگسال و عمل مکانیزم‌های دفاعی، جذب کرد. این دیدگاه‌ها و دیدگاه‌های دیگر، پژوهش‌های زیادی را تولید کرده‌اند. اندیشه‌های بزرگ نه تنها به خاطر اینکه معتبر به حساب می‌آیند، بلکه همچنین به این علت که نادرست انگاشته می‌شوند، الهام‌بخش 

ادامه نوشته

نظریه هورنای درباره شخصیت

خانم کارن هورنای از پیروان فروید بود، ولی بسیاری از نظریات او را تغییر داد. هورنای پس از سال‌ها مطالعه و بررسی به این نتیجه رسید که انگیزه اصلی رفتار انسان، احساس امنیت است. اگر فرد در رابطه با اجتماع و به‌خصوص کودک در رابطه با خانواده، احساس امنیت خود را از دست بدهد، دچار اضطراب اساسی می‌شود. هورنای اضطراب اساسی را عبارت می‌دانست از احساس منزوی شدن، بیچارگی و بی‌پناهی در دنیایی که بالقوه خطرناک و ترسناک است. عواملی که از طرف جامعه و به‌خصوص خانواده در کودک ایجاد احساس ناامنی می‌کنند، عبارتند از تسلط زیاد، بی‌تفاوتی، رفتار بی‌ثبات،

ادامه نوشته

نظریه شخصیت هنری موری

اصول اساسی نظریه موری در شخصیت

نظام شخصیت‌شناسی موری برپایه نظریه فروید ساخته شده است. موری، مطالعه شخصیت را در یک موقعیت دانشگاهی انجام داد تا در موقعیتی بالینی. هرچند او به روان‌کاوی پرداخت اما آن را برای درمان بیماران به‌کار نبست. زیرا ترجیح می‌داد که شخصیت انسان را از طریق مطالعه گسترده افراد بهنجار بررسی کند.

موری، تصریح می‌کرد که نظریه شخصیت‌شناسی او نظریه‌ای موقتی و آزمایشی است. به عقیده وی، شخصیت‌شناسی، پیچیده‌تر و جوان‌تر از آن است که در مرحله کنونی فهم ما از شخصیت بتوان آن را نهایی دانست. او کارهای نظری و تجربی خود را آمادگی‌هایی برای برپا کردن داربست یک نظام جامع می‌خواند. با وجود این او برای برپا کردن نظام نظریه خود، اصول پایه‌ معینی را ضروری می‌دانست.

ادامه نوشته

ديدگاه هاي روان تحليلي درباره بهداشت روانی

ديدگاه روانكاوي معتقد است كه شخصيت فرد از سه عنصر تشكيل مي شود ، نهاد، من و من برتر . بنابراين به نظر آنان بهداشت رواني ، زماني تضمين مي شود كه من با واقعيت سازگاري شود و همچنين تكانش هاي غريزي نهاد به كنترل درآيد ( همان منبع )

ادامه نوشته

دیدگاه نظریه روان تحلیل گری فروید و نظریه های روان تحلیل گری جدید در مورد خلاقیت

در نظریه روان تحلیل گری، خلاقیت، نتیجه تعارضی است که در ذهن « ناخودآگاه » یا « نهاد » ایجاد می شود و اگر در تلاش « خود » برای حل این تعارض، این راه حل با بخش آگاه یا « من » هماهنگی پیدا کند، می تواند راه حلی خلاق باشد، ولی اگر با بخش آگاه، در تضاد قرار گیرد به بیماری روانی تبدیل می گردد.

ادامه نوشته

مراحل رشد شخصیت روانکاوی

فروید دید نسبتاً وسیعی درباره میل جنسی داشت. از نظر او لذت جنسی به فعالیت تناسلی محدود نمی شود بلکه می تواند قسمت های دیگر بدن را نیز شامل شود. نواحی بدن که از نظر جنسی تحریک کننده هستند، نواحی شهوت زا نامیده شده اند. این نواحی شامل دهان، مقعد و اندام های تناسلی هستند. به زعم فروید مراحل رشد شخصیت به صورت متوالی ملی می شود. عبور موفقیت آمیز از هر مرحله مستلزم عبور از مراحل قبلی است.

فردی که مراحل پنج گانه رشد را با موفقیت، پشت سر بگذارد، به مرحله ی پختگی روانشناختی می رسد. اما اگر در یکی از مراحل موفق نباشد (خصوصاً در سه مرحله اول) و به اصطالح در آن مرحله تثبیت شود، ناپختگی روانشناختی بروز خواهد کرد و با توجه به تثبیت در هر مرحله ویژگی های شخصیت خاص آن مرحله را کسب خواهد کرد. فردی که تمام مراحل را با موفقیت پشت سر بگذارد از زندگی خود لذت می برد و دارای خالقیت خواهد بود، اما اگر تثبیت صورت گیرد، عدم تعادل روانی و لذت نبردن از زندگی روی خواهد داد.

به عقیده فروید علت تثبیت در مراحل رشد، محدودیت بیش از حد و یا ارضا و آزادی بیش از حد است. با توجه به هر مرحله و نیز با توجه به علت تثبیت ) ناکامی یا ارضا بیش از حد( ویژگی ها یا تیپ های شخصیتی خاص شکل می گیرد. این مراحل با ویژگی ها، تیپ های شخصیتی و مکانیزمهای دفاعی خاص آن در زیر ارائه می شود:

1) مرحله دهانی (Oral Stage)

این مرحله از تولد آغاز می شود. ناحیه جسمانی در این مرحله از رشد، دهان کودک است. کودک یا طفل در این مرحله از رشد از طریق دهان با دنیای پیرامون خود ارتباط برقرار می کند و لذت و درد از این طریق برای کودک حاصل می شود. وظیفه دهان ابتدا جذب و گرفتن غذاست. بعد از اینکه دندانها می رویند و لذت و درد از این طریق برای کودک حاصل می شود، وظیفه دهان ابتدا جذب و گرفتن غذاست. نوزاد از گاز گرفتن نیز لذت می برد. دو فعالیت جذب و گاز گرفتن موجب ایجاد خصوصیات شخصیتی متمایزی در افراد می گردد. مثالا کودکی که در مرحله جذب تثبیت گردد به انسانی ساده لوح و زودباور تبدیل می شود و همانند جذب، هر چه را به او بگویند قبول می کند.

افرادی که در مرحله دهانی تثبیت شوند از شخصیت دهانی برخوردارند. از ویژگی های بارز این افراد یکسان سازی دهانی است که به معنای این است که در صورت تثبیت، حاالت کودکی در مرحله دهانی به دیگر موقعیت های زندگی تعمیم می یابد.

اگر نحوه تثبیت شدن در این مرحله بر اثر ارضای بیش از حد یا افراطی و یا محرومیت افراطی، منجر به تیپ های شخصیتی خاصی می شود. در اثر تثبیت به دلیل ارضای افراطی یک شخصیت خوش بین و ساده لوح خواهند شد و خوش بینی کاذبی نسبت به آینده پیدا می کنند. اما اگر تثبیت به دلیل محرومیت افراطی باشد، افراد بدبین و مظنون خواهند شد و به اصطالح، استعداد ابتال به حاالت پارانوئیدی را خواهند داشت.

مکانیزم های افرادی که در این مرحله تثبیت می شوند شامل: برون فکنی، انکار و درون فکنی است.

با توجه به نوع تثبیت که قبالً آمده است، در حالت بدبینی یا تثبیت به علت محرومیت افراطی، افراد از مکانیزم برون فکنی و انکار استفاده می کنند و در حالت خوش بینی )تثبیت به دلیل ارضای افراطی( و به دلیل وابستگی به دیگران، مکانیزم دفاعی درون فکنی مورد استفاده قرار می گیرد .

ویژگی های مرحله دهانی :

- 18 ماه نخست زندگی

- دارای دو زیر مرحله است :

      مرحله جذب دهانی

      مرحله پرخاشگری دهانی

- تثبیت شده در مرحله دهانی با ویژگی محرومیت دهانی

   انرژی بیشتری صرف به دست آوردن ارضای دهانی می شود که طی دوره کودکی با کمبود آن رو به رو بوده است . این فرد دارای صفات شخصیتی ، بدبینی ، بدگمانی ، خود کم بینی ، نافعالی و غبطه می شود .

- تثبیت شده در مرحله دهانی با ویژگی ارضای بیش از حد

   انرژی صرف تلاش برای تکرار و حفظ شرایط ارضا کننده می شود . این فرد دارای صفات شخصیتی ، خوش بینی ، ساده لوحی ، خودبینی ، سلطه جویی ، تحسین می شود .

- مکانیزم های دفاعی در مرحله دهانی :

1- انکار : چشم بستن و به خواب رفتن .

* منحرف کردن توجه از جنبه های تهدید کننده دنیا یا خود

2- فرافکنی : تف کردن یا بالا آوردن هر چیز بدی که نوزاد بلعیده و بازگرداندن چیزهای بد به محیط

* فرافکنی از نظر شناختی شامل دیدن جنبه های بد یا تهدید کننده خود در محیط است .

3- جذب : خوردن غذا و مایعات و از آن خود کردن واقعی آنها

* در این نوع دفاع از نظر شناختی شخص تصورات دیگران را به عنوان جزئی از تصورات خود می پذیرد .

2) مرحله مقعدی (anal Stage)

این مرحله از سن دو سالگی شروع می شود. در خلال سال دوم زندگی کودک از فشاری که در اثر دفع مدفوع به ماهیچه های مقعدی وارد می شود. آگاهی می یابد و آن را عامل مهمی تلقی می کند.

در این مرحله از رشد، والدین آداب توالت رفتن را به کودک می آموزند و اولین تعارضات در این مرحله بین کودک و والدین به وجود می آید. به دلیل تسلط کودک بر روی ماهیچه های مقعد که در اثر رشد سیستم عصبی ایجاد شده است،کودک می تواند آن را وسیله ای برای تنبیه والدین قرار بدهد.

بنابراین اگر کودک برای این هدف به دفع مدفوع تثبیت به شکل دفع مقعدی در فرد شکل می گیرد. چنین فردی در آینده دست و دلباز می شود، اما اگر حالت نگهداری مقعدی شکل گیرد، کودک برای تنبیه والدین از دفع مدفوع خودداری می کند و بنابراین چنین فردی شخصیت بسیار خسیس و حسود پیدا می کند و تمایل به جمع آوری اشیاء، لوازم و امکانات خواهد داشت.

ویژگی های شخصیتی افراد تثبیت شده در مرحله مقعدی شامل، خسیس بودن، محدود بودن، آرام نبود، سرسختی، منظم و وقت شناس بودن، تمیز و دقیق بودن به دلیل محدودیت افراطی والدین روی کودک شکل می گیرد (نگهداری مقعدی) و کودک وادار می شود که مدفوع خود را نگه دارد و در دفع آنها احساس ترس و ناراحتی می کند.

این مرحله همانند دیگر مراحل با توجه به نوع تعارض و مشکالت روانی، مکانیزمهای دفاعی خاص خود را به همراه دارد. این مکانیزمها عبارتند از: عقلانی کردن، واکنش سازی، انزوا (جداسازی) و عمل زدایی یا خنثی کردن.

ویژگی های مرحله مقعدی :

- 18 ماهگی تا 3 سالگی

- بازی کردن با مقعد و فرآورده آن موجب تعارض آنان با قواعد پاکیزگی جامعه می شود .

- زیر مراحل مرحله مقعدی :

     پرخاشگری مقعدی

      نگهداری مقعدی

- مرحله مقعدی شامل همه انواع کشمکش قدرت و نه فقط کشمکش های مرتبط با آموزش آداب توالت رفتن است .

- اگر کسانی که مراقبت از کودک را به عهده دارند باز هم یا بسیار سخت گیر یا بیش از حد آسان گیر باشند کودک به احتمال زیاد در مرحله مقعدی تثبیت می شود .

- تثبیت شده در مرحله مقعدی با ویژگی محرومیت مقعدی

     فرد با ویژگی محرومیت مقعدی دارای ویژگی های شخصیت خسته ، مقید بودن ، یک دندگی ، نظم ، دقت وسواسی و وقت شناسی می باشد .

- تثبیت شده در مرحله مقعدی با ویژگی ارضای بیش از حد مقعدی

     فرد با ویژگی ارضای بیش از حد مقعدی دارای ویژگی های شخصیت ولخرجی ، گشادگی ، سلطه پذیری ، شلختگی ، کثیف بودن و تاخیر می باشد .

- مکانیزم های دفاعی مرحله مقعدی :

1- واکنش وارونه : تجربه خلاف آنچه شخص واقعا آرزو دارد .

2- عمل زدایی : کفاره دادن به خاطر امیال یا اعمال غیر قابل قبول

3- جداسازی : تجربه نکردن احساس های همراه افکار

4- توجیه عقلانی : خنثی کردن تجربه های سرشار از عواطف به وسیله گفتگو به زبان اصلاحات منطقی یا روشنفکرانه

3) مرحله آلتی یا فایک

در حدود سه سالگی، کودک از لمس کردن یا دستکاری اندامهای تناسلی خود لذت می برد. پسر آلت تناسلی مردی خود را تشخیص می دهد و لمس کردن آن برایش لذت بخش است. بنابرانی انرژی جنسی یا لیبیدو در ناحیه تناسلی متمرکز است.

در این مرحله کودک به والد جنس مخالف خود عالقمند می شود، به او عشق می ورزد و در صدد تصاحب انحصاری او بر می آید. از سوی دیگر پسران می ترسند که والد هم جنس آنان از نیت آنها آگاه شده و در نتیجه او را اخته کند و به این ترتیب اضطراب اختگی شکل می گیرد و منجر به اضطراب جدایی در کودک می شود .

عقده اودیپ در طول این دوره نمایان می شود و فروید آن را یکی از کشفیات مهم خود می دانست. اضطراب اختگی در طول عقده اودیپ به حل شدن آن کمک می کند زیرا پسر دوست ندارد که اخته شود. به این ترتیب گسر همانند سازی نیرومند خود را با مادر تغییر می دهد و با پدرش و مظاهر مردانه همانند سازی می کند.

همتای مونث عقده اودیپ نیز وجود دارد که طی آن دختر دلبستگی شدید به پدر و حسادت نسبت به مادرش را در خود پرورش می دهد. دختران در این دوره دچار رشک آلت مردی می شوند که همتای اضطراب اختگی در پسرهاست. با حل عقده اودیپ زنانه که عقده الکترا نیز نامیده می شود دوره آلتی یا فالیک دختران به پایان می رسد و او همانند سازی با زنان را آغاز می کند .

 تیپ های شخصیتی خاص این دوره:دوست داشتن خود در برابر دشمنی با خود، رفتن به سوی دیگران در مقابل اجتناب و دوری گزیدن از دیگران، گرایش به جنس مخالف در برابر اجتناب از جنس مخالف و خوشحال بودن در برابر افسرده بودن .

مهمترین مکانیزم دفاعی این مرحله واپس زنی یا سرکوبی است. چون امیال جنسی که از نهاد بر می خیزد با معیارهای اجتماعی شدیداً در تناقض است، فرد این امیال را سرکوب می کند و آن را به ناهشیار می فرستد.

به اعتقاد فروید اساس و پایه شخصیت انسان در این سه مرحله بنا می شود و همان گونه که قبالً بیان شد تثبیت در این مراحل منجر به بیماری ها و تیپ های شخصیت خاصی خواهد شد.

توقف در مرحله دهانی افراد را به سوی اسکیزوفرنیا هدایت می کند و یا استعداد ابتال به این بیماری را در شخص پرورش می دهد. توقف در مرحله مقعدی افراد را آماده برای ابتال به بیماری وسواس می کند و توقف در مرحله سوم رشد یا مرحله فالیک افراد را برای بیماری هیستری و انحرافات جنسی آماده می کند.

تثبیت در این مرحله در زنان بیشتر از مردان منجر به هیستری می شود و در مردان بیشتر از زنان منجر به همجنس بازی و فسادهای جنسی می گردد.

ویژگی های مرحله آلتی:

- 3 تا 6 سالگی

- تعارض کودکان ناشی از تمایلات تناسلی انان نیست ، تعارض بر سر هدف تمایلات جنسی آنان است .

- عقده ادیپ ، عقده الکترا و اضطراب اختگی در این مرحله ایجاد می شود .

- در این مرحله نیز یکی از مسائل مهم چگونگی واکنش والدین به تمایلات تناسلی فرزندان است . هم آسان گیری و هم طرد بیش از اندازه به تثبیت هایی در این مرحله منجر می شود که نتیجه ان شکل گیری ویژگی های زیر است :

- محرومیت با ویژگی های شخصیتی : بیزاری از خود ، فروتنی ، سادگی ، خجالت ، انزوا و کمرویی

- ارضای بیش از حد با ویژگی های شخصیتی : تکبر ، غرور ، شیک پوشی ، دلبری کردن ، معاشرتی بودن و بی پروایی

4) دوره نهفتگی:

هنگامی که کودک به سن پنج یا شش سالگی می رسد، از طوفان های مرحله اودیپی کاسته می شود و خاطرات مربوط به آن نیز سرکوب می شود. در خلال این مرحله احساسات عاطفی جای احساسات جنسی را می گیرد. از حسادت و خصومت کاسته شده و "من" کودک تقویت می شود.

با آغاز تحصیالت رسمی فعالیت های شناختی آغاز می شود و کودک با همساالن خود وقت زیادی را می گذراند. کودک علاوه بر ارزش های والدین، به ارزش های اجتماعی که از طریق مدرسه به او منتقل می شود آگاه می گردد و درونی شدن این ارزش ها موجب شکل گیری تدریجی فرامن می شود.

این مرحله تا سن بلوغ یعنی حدود 11 سالگی ادامه دارد و چون غریزه یا میل جنسی به صورت موقت خاموش می شود، تعارضات عمده ای در این مرحله وجود ندارد.

ویژگی های مرحله نهفتگی :

- فروید معتقد بود که مرحله نهفتگی با رشد شخصیت جدیدی ارتباط ندارد و شکل گیری شخصیت پیش تناسلی در مجموع در 6 سالگی کامل می شود .

- مرحله نهفتگی عمدتا وقفه ای تلقی شده است بین دوره ی پیش تناسلی متعارض و توفانی که با نوجوانی - آغاز مرحله تناسلی - دوباره نمایان می شود .

 

5) دوره تناسلی:

دوره های دهانی، مقعدی و آلتی را روی هم دوره پیش تناسلی می گویند. در این دوره که با بلوغ جنسی همراه است، میل جنسی با شدت بیشتر از مرحله سوم، سربر می آورد.

در دوره پیش تناسلی (سه مرحله اول)  خودشیفتگی به صورت بارزی نمایان است، اما با شروع مرحله پنجم یا دوران بلوغ دگر خواهی جنسی به اوج می رسد. در این مرحله آثار پیش تناسلی وجود ندارد و از عالئم توقف رشد خبری نیست بلکه فرد یک رشد نرمال را طی می کند و از زندگی خود نهایت لذت را می برد.

در این مرحله غرایز مجدداً طغیان می کنند و خود را به صورت واقعی نشان می دهند. از یک طرف انسان از سوی غرایز تحت فشار قرار می گیرد و از سوی دیگر موانع اجتماعی وجود دارد که مانع ارضای غرایز (غریزه جنسی) می شود.

برای حل این تعارض مکانیزم دفاعی تصعید یا واالیش مورد استفاده قرار می گیرد و فرد غرایز را به شکل اجتماع پسندانه ای ارضا می کند. این مرحله مثل مرحله چهارم توقف رشد را به دنبال ندارد اما این به معنای فقدان تعارض نیست.

از نظر شخصیتی، افراد در دوره ی تناسلی دارای نیروهای بالقوه زیادی هستند و توان بالفعل کردن آن را نیز دارند. این افراد خود انگیخته بوده و به تشویق دیگران نیازی ندارند. به شایستگی کار می کنند و دارای خالقیت هستند.

افرادی که مراحل قبلی را پشت سر بگذارند و به این مرحله برسند، از نظر فروید افراد سالمی هستند و این افراد لذت غریزی را به حداکثر می رسانند و تنبیه و احساس گناه را به حداقل کاهش می دهند .

ویژگی های مرحله تناسلی :

- در مرحله تناسلی لیبیدو دوباره نمایان می شود - این بار در اندام های تناسلی .

- نوچوان عمدتا با به پایان رساندن چالش های مراحل آلتی و نهفتگی اینک باید هدف های مناسب برای آمیزش جنسی ( عشق ) و پرخاشگری ( کار ) پیدا کند .

اضطراب در روانکاوی

اضطراب حالتی دردناک است که تحمل آن برای مدت طوالنی ناممکن است. وقتی خطری من (ایگو) را تهدید می کند، دچار اضطراب می گردد. اضطراب تفاوتی اساسی با ترس دارد. ترس حالتی مشخص با منبعی مشخص که در دنیای بیرونی است از اضطراب که حالتی مبهم با انتظار آینده، است متمایر می گردد.

فروید اضطراب را به صورت مبهم تعریف کرده است: او اضطراب را تجربه هیجانی دردناکی دانست که توسط بر انگیختگی اندامهای درونی تولید می شود. از دیدگاه فروید می توان اضطراب را به سه دسته تقسیم کرد:

1) اضطراب واقعی

این اضطراب می تواند کامالً عادی باشد و علت آن تهدیدهای ناشی از خطرهای موجود در دنیای واقعی است.

2) اضطراب اخلاقی

این اضطراب از تهدیدهای فرامن ناشی می شود. ایگو این اضطراب را به صورت احساس گناه یا شرم تجربه می کند. فروید خاطر نشان کرد که یک شخص بسیار شریف یا فرا منی نیرومند از فردی که سوپرایگو (فرامنی) ضعیف دارد. دچار اضطراب اخالقی بیشتری خواهد شد.

3) اضطراب نوروتیک

در این نوع اضطراب تهدیدها از جانب نهاد است. کنار آمدن با این نوع اضطراب بسیار دشوارتر از دو نوع قبلی است ، زیرا نهاد کامالً ناهشیار است. من یا ایگو به چند صورت دچار این ترس می شود، گاهی اوقات اضطراب فراگیر است (حالتی شناور از اضطراب). که در این حالت شخص مضطرب می شود اما دلیل آن را نمی داند. هراس ها و واکنش های وحشت زدگی جلوه های دیگر اضطراب نوروتیک است. برای کنار آمدن با اضطراب، ایگو باید چندین نوع واکنش دفاعی را پرورش دهد که مهمترین آنها از نظر فروید، مکانیزم دفاعی سرکوبی است.

پویایی شخصیت روانکاوی

زیگموند فروید به منظور تبیین اعمال و رفتارهای برخواسته از شخصیت افراد اصل پویایی یا انگیزشی را مطرح ساخت. چرا که سطوح زندگی روانی و حوزه های عمل ذهن به ساخت و ترکیب شخصیت مربوط بودند نه به اعمالها و رفتارها. در واقع فروید به اصل بقای انرژی معتقد بود، به عقیده وی هماهنگونه که بدن از طریق ایجاد و صرف نوعی انرژی جسمانی عمل می کند ذهن نیز کارکردهایش را با استفاده از انرژی روانی انجام می دهد که این انرژی در شکل با انرژی جسمانی متفاوت است ولی نوعاً با آن یکی است. بر اساس اصل بقای انرژی، انرژی بدنی و روانی می توانند به هم تبدیل شوند بدون اینکه مقدارشان تغییر کند. لذا همان نیرویی که قدرت تنفس و فعالیت های عضالنی را ایجاد می کند، ادراک، تفکر و ترس و خشم را نیز ایجاد می کند. نقطه اتصال انرژی روانی، و بدنی غریزه است.

غرایز نیروی اصلی شخصیت هستند، نیروهای برانگیزاننده ای که رفتار را سوق می دهند و جهت آن را تعیین می کنند. غرایز شکلی از انرژی هستند و محرکهای غرایز درونی است، هنگامی که یک نیاز، )مثل گرسنگی( برانگیخته می شود، حالتی از برانگیختگی فیزیولوژیکی یا انرژی را تولید می کند. ذهن این انرژی بدنی را به میل تبدیل می کند که این میل یعنی بازنمایی ذهنی نیاز فیزیولوژیکی، همان غریزه یا نیروی سوق دهنده است که فرد را برای رفتار کردن به شیوه ای که نیاز را برآورده می سازد، برانگیخته می کند.

در کل می توان گفت تمام رفتارهای انسان و تمام انرژی روان بشر ناشی از غرایز است. در واقع از نظر فروید کارکردهای ذهن مانند ادارک، تفکر و یادآوری نمایانگر فعالیتهای بدنی است. هر غریزه با هدف، منبع، شی و نیروی محرک مشخص می شود.

1- هدف غریزه

هدف یک غریزه جستجوی لذت، کاهش تنش، رفع برانگیختگی و ارضای نیاز است. حالت کاهش تنش به تعادل حیاتی منجر می گردد، یعنی حفظ توازن، آرامش. به نظر فروید همیشه مقداری از تنش ناشی از غزایز (محرکهای درونی) وجود دارد که برعکس محرکهای بیرونی با گریز نمی شود از آنها اجتناب کرد. هر چند هدف غریزه که کاهش تنش است ثابت می ماند اما راه های متفاوتی برای دستیابی به آن وجود دارد.

2- منبع غریزه

برانگیختگی، حالت یا تنش در ناحیه ای از بدن است مثل کمبود غذا، شیء غریزه، شخص یا چیزی است که هدف از طریق آن برآورده می شود مثل غذا در حالت گرسنگی و باالخره نیروی محرک غریزه مقدار نیرویی است که غریزه به کار می گیرد و می تواند خفیف یا شدید باشد.

- دو دسته غریزه که مد نظر فروید شامل: غریزه مرگ یا ویرانگری و غریزه زندگی

غریزه زندگی

غرایز زندگی که میل جنسی یا اروس نیز نامیده می شوند در خدمت بقای فرد و نوع بوده و جهتشان به سمت رشد و نمو است. این غرایز در خدمت ارضای نیازهایی مثل آب، غذا و هوا و امور جنسی عمل می کنند. فروید نیروی اصلی که غرایز جنسی بر اساس آن عمل می کند را لیبیدو نامید اما برای غریزه مرگ چنین اسمی را نگذاشت.

لیبیدو آن قسمتی از انرژی روانی است که ارضایش را صرفاً در فعالیتهای جنسی جستجو می کند و از نظر فروید مهمترین غریزه نوع زندگی است. لیبیدو این توانایی را دارد که با اشیا پیوند خورده و بر آنها متمرکز شود که آن را نیرو گذاری روانی (hexis Cat) می گویند.

فروید غریزه جنسی را نه صرفاً به معنای شهوت بلکه منشاء تمام رفتارها، اندیشه ها و فعالیتهای لذت بخش از قبیل تفکر، تخیل، خواب دیدن در نظر می گرفت. اگر چه پدیده جنسی در مرحله اول متمرکز بر مناطق شهوتزا مثل اندامهای تناسلی است ولی به کل بدن گسترش می یابد. هدف اصلی غریزه جنسی صرفاً لذت جویی است. غریزه جنسی می تواند فعال، نافعال و بازداری شده باشد، غریزه جنسی می تواند به شکل خود شیفتگی، عشق، سادیسم و مازوخیسم ظاهر شود که دو مورد آخر از غریزه مرگ هم برخوردارند.

اولین حالت از غریزه جنسی، حالت خود شیفتگی است، در نوباوگان لیبیدو در ابتدا انحصاراً صرف من یا خود آنها می شود، این حالت که جنبه عمومی داشته را خود شیفتگی نخستین نامیده اند. ولی در فرآیند رشد و توسعه ایگو کودکان معموالً خود شیفتگی نخستین را رها کرده و بیشتر به دیگران عالقه مند می شوند که این را خود شیفتگی ثانوی می گویند. یعنی به ظاهر و تمایالتشان دل مشغولی پیدا می کنند ولی این حالت مالیم عشق به خود است.

از دیگر جلوه های غریزه جنسی یا اروس عشق می باشد، و زمانی به وجود می آید که لیبیدو در شی یا فرد دیگری صرف گردد. این عشق که اولین میل جنسی کودک به مادر است معموالً سرکوب شده و نوع دوم عشق را که فروید آنرا هدف منع شده نامیده به وجود می آید. در واقع عشقی که اشخاص نسبت به اعضای خانواده، خواهر، برادر یا والدین احساس می کنند از این نوع است.

سادیسم یا مازوخیسم

این دو برعکس خود شیفتگی و عشق که صرفاً غریزه زندگی هستند سهمی از غریزه مرگ نیز دارند. سادیسم و مازوخیسم در واقع عملکرد همزمان غریزه جنسی و ویرانگری را با یکدیگر نشان می دهد. سادیسم یا (دیگر آزاری جنسی) عبارت است از کسب لذت جنسی از طریق ایجاد درد جسمی و روانی در دیگران. در اساس این دو مفهوم زمانی انحراف محسوب می شوند که افراطی بوده و ویرانگری نسبت به لذت بخشی در درجه اول اهمیت باشد.

غریزه مرگ

غریزه ویرانگر یا مرگ زیربنای ویژگی های خصومت آمیز و جنایت آمیز است، فروید در مقابل غرایز زندگی، غریزه مرگ را قرار داد. این غریزه ما را به تخریب، تسخیر، قتل، خصومت، جنایت، ظلم و جنگ وا می دارد. به عقیده فروید هدف زندگی مرگ است به عبارتی برگرداندان ارگانیزم به حالت غیر ارگانیک. لذا هر انسانی تمایل ناخودآگاه به مردن دارد. و هدف نهایی غریزه مرگ خود ویرانگری است. وقتی هدف ویرانگری، از خود به دیگران یا اشیا تبدیل می شود نام پرخاشگری به خود می گیرد.

یعنی، میل به مردن که معطوف به اشیاست و نه خود. به عقیده فروید سائق پرخاشگری توجیهی برای جنگ ها، کنایه زدن، تحقیر، غیبت کردن مغرضانه است و در همه افراد وجود دارد.

سطوح زندگی روانی روانکاوی

فروید در جریان درمان بیماران عصبی مشاهده نمود که گفته های اکثر بیمارانش غیر منطقی و کم و بیش خارج از شرایط زمانی و مکانی شخصیت آنهاست. برای او مسلم بود که این افکار نمسی تواند از آگاهی بیاید و لذا نتیجه گرفت که باید از سطوحی ماورا آگاهی  مشتق شده باشد او در سال (1923) اعلام داشت که فالیت روانی انسان دارای سه سطح متمایز هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار است.

وی برای تجسم این سطوح، ضمیر بشر را به قطعه یخ بسیار بزرگی تشبیه نمود که در آب شناور باشد. بخش کوچک ظاهری آن که از آب بیرون است ضمیر هشیار یا آگاه نام دارد زیرا همیشه و در همه حال 

ادامه نوشته

سطوح شخصیت روانکاوی

پس از آنکه فرضیات هشیار وناهشیار ونیمه هشیار قوت بیشتری یافتند.فروید سازمان شخصیت دیگری پیشنهاد دارد که دارای بخش های دیگری بودند و رشد و نمو را از ابتدای تولد و زمان کودکی در بر می گرفت . وی به منظور توجیه ساختمان شخصیت، آن را به سه جزء تقسیم کرد و آنها را (نهاد) ( من) ( من برتر) نامید (احمد وند، 1382)

به قولی دیگر فروید ابتدا سه سطح را برای شخصیت در نظر گرفت، هشیار، نیمه هوشیار، ناهشیار. سپس سه ساختار اساسی شخصیت را معرفی کرد: نهاد، من و فرامن.

این سه ساختار جایگزین مدل قبلی شد که به نام مکان نگاری معرفی 

ادامه نوشته

رویکرد درمانی روانکاوی

روش درمانی مبتنی بر مفاهیم فرویدی، روانکاوی نام دارد. هدف روانکاوی این است که شخص را نسبت به تعارض‌های ناهشیار و مکانیسم‌های دفاعی که برای کنترل اضطراب به‌کار می‌برد آگاه کند. هنگامی‌که ترس‌ها و انگیزه‌های ناهشیار خود را بشناسیم به طرز معقول‌تر و واقع‌بینانه‌تری با آنها روبه‌رو می‌شویم. 
درمان روانکاوی نخست به‌صورتی متمرکز و درازمدت بوده است. درمانگر و درمانجو معمولاً در طول یک تا چند سال، هر هفته چند بار و هر بار پنجاه دقیقه دیدار می‌کردند. در حال حاضر درمانگران پیرو مکتب روانکاوی دوره‌های درمانی کوتاه‌تر (مدت زمان ثابتی برای کار بر روی مسائل و دستیابی به هدف‌های معین در اختیار درمانجو و درمانگر است) و دیدارهای کمتر معمولاً یک بار در هفته - را ترجیح می‌دهند. (به این وسیله، درمانجو در فاصله جلسات درمانی فرصت می‌یابد که درباره گفتگوهائی که با درمانگر داشته تأمل کند و در پرتو آنها تعامل‌های روزمره خود را وارسی کند).


تداعی آزاد 
یکی از شیوه‌های عمده‌ای که روانکاوان برای تسهیل فراخوانی تعارض‌های ناهشیار آدمی به‌کار می‌برند تداعی آزاد است: به این ترتیب که درمانجو تشویق  می‌شود که قید و بند از اندیشه‌ها و احساسات خود بردارد و هر آنچه را که به ذهنش می‌رسد بدون دستکاری و سانسور بیان کند. البته این‌کار چندان آسان نیست؛ معمولاً ما در گفتگوهای خود می‌کوشیم یک رشته پیوسته و مرتبط را دنبال کنیم و اندیشه‌های نامربوط را بیان نکنیم تا از هدف موردنظر دور نیفتیم. علاوه بر این، اندیشه‌های گذرائی که نامناسب، احمقانه یا شرم‌آور به‌نظر می‌رسند معمولاً ناگفته می‌مانند. 
با این همه، به کمک تمرین، و تشویق‌های روانکاو، تداعی آزاد با آسانی بیشتری صورت می‌گیرد. اما حتی کسانی‌که به عمد و آگاهانه می‌کوشند اندیشه‌های خود را آزاد بگذارند گه‌گاه دچار وقفه (blocking) می‌شوند. در مواردی‌که درمانجو از سخن باز می‌ایستد، یا ناگهان موضوع را عوض می‌کند، یا جزئیات یک رویداد را به خاطر نمی‌آورد، روانکاو چنین فرض می‌کند که وی در برابر به یاد آوردن اندیشه‌ها یا احساسات معینی مقاومت می‌ورزد. فروید بر این باور بود که کنترل‌هائی که شخص به‌طور ناهشیار بر نکته‌ها و گوشه‌های حساس دارد موجب وقفه فکری یا مقاومت (resistance) می‌شود و همین گوشه‌های حساس است که روانکاو بایستی در آنها کاوش کند.


تفسیر 
روانکاو می‌کوشد بر مقاومت درمانجو غالب آید و از راه تفسیر، وی را به خودشناسی کامل‌تری رهنمون شود. تفسیر به یکی از دو صورت زیر است: روانکاو نخست توجه درمانجو را به مقاومت‌هایش جلب می‌کند. برای غالب مردم همین بس که متوجه شوند یک سلسله از تداعی‌های آنان ناگهان دچار وقفه می‌شود، یا قراری را فراموش می‌کنند، یا می‌خواهند موضوع گفتگو را عوض کنند و مانند اینها. همین آگاهی به آنان کمک می‌کند که چیزهائی درباره خودشان بیاموزند. دوم، روانکاو پیش خود حدس می‌زند که چه چیزی در پس گفته‌های درمانجو نهفته است و سپس سعی می‌کند تداعی‌های بیشتری را در درمانجو برانگیزد. مثلاً درمانجو چیزی می‌گوید که خودش آن را بی‌اهمیت می‌پندارد و به خاطر بی‌اهمیت بودن آن پوزش می‌خواهد؛ در این حال روانکاو ممکن است بگوید که چیزهای به ظاهر بی‌اهمیت می‌تواند به‌طور غیرمستقیم به نکته بااهمیتی اشاره داشته باشد. هرگاه چنین تفسیری در موقع مناسبی ارائه شود ممکن است تداعی‌های تازه و مهمی را فرا خواند. لازم به یادآوری است که روانکاو هرگز آشکارا القاء نمی‌کند که چه چیزی از اهمیت برخوردار است، بلکه درمانجو خود باید چنین نکته‌ای را کشف کند.



انتقال (transference) 
در روانکاوی نگرش‌های درمانجو نسبت به درمانگر، بخش مهمی از جریان درمان به‌شمار می‌آید. درمانجو دیر یا زود پاسخ‌های عاطفی نیرومندی نسبت به روانکاو پیدا می‌کند. این پاسخ‌ها گاه مثبت و دوستانه است و گاه منفی و خصمانه. این واکنش‌ها غالباً مناسبتی با آنچه که در نشست‌های درمانی روی می‌دهد، ندارد. این گرایش درمانجو به اینکه درمانگر را هدف پاسخ‌های عاطفی خود قرار دهد انتقال نام گرفته است: نگرش‌هائی که درمانجو نسبت به روانکاو نشان می‌دهد در واقع نگرش‌های او نسبت به کسانی است که در زندگی وی پراهمیت هستند. فروید بر این گمان بود که انتقال نموداری است از بازمانده‌های واکنش‌های دوران کودکی نسبت به والدین. 
نمونه‌ای از انتقال در مثال زیر دیده می‌شود: خانم جوانی که توسط یک خانم روانکاو درمان می‌شد روزی هنگام ورود به دفتر کار روانکاو اظهار داشت: ”خوشحالم که امروز آن یقه توری چند جلسه گذشته را به گردن ندارید. دوست ندارم آن را به گردن شما ببینم“. در خلال همین نشست، روانکاو به درمانجو خاطرنشان می‌کند که هیچ‌گاه لباسی با یقه توری نمی‌پوشیده است. واقعیت این بود که در جلسات قبل در مورد تجربه‌های فشارزای دوران کودکی با درمانجو گفتگو شده بود و درمانجو با گذاردن درمانگر در نقش مادر خود، وی را به خطا در پوشاک مادر خود دیده بود. گرچه درمانجو از این خطای ادراکی خود دچار شگفتی شد، اما این تفسیر را پذیرفت و به این ترتیب فهمید که انتقال در کار بوده است. 
انتقال همیشه به‌صورت خطاهای ادراکی ظاهر نمی‌شود، بلکه غالباً به این‌صورت است که بیمار فقط احساساتی را نسبت به روانکاو نشان می‌دهد که نسبت به مردمان با اهمیت دوران کودکی خود احساس می‌کرده است. روانکاو بر پایه همین‌گونه احساساتی که آشکار می‌شود، می‌تواند ماهیت تکانه‌های جابه‌جا شده درمانجو را تفسیر نماید. برای نمونه، مردی که همواره برای برادر بزرگترش احترام قائل می‌شده اینک نیز در نگرش‌های روانکاو به جستجوی نکته‌هائی می‌پردازد که برادرش را به یادش بیندازد. آنگاه یک برخورد خشم‌آلود با روانکاو، منجر به کشف احساسات خصمانه‌ای می‌شود که نسبت به برادرش داشته و هیچ‌گاه از آن آگاه نبوده است روانکاوان با بررسی احساسات درمانجو نسبت به خودشان، به وی یاری می‌دهند تا شناخت بهتری نسبت به رفتار خود با دیگران پیدا کند.

نظریه شخصیت روانکاوی

ویژگیهای نظریه شخصیت از نظر اشپیگر و لیبرت :

نظریه شخصیت در روانکاوی ماهیتی ساختی دارد .

نظریه شخصیت در روانکاوی فرایندی پویا است .

نظریه شخصیت در روانکاوی  فرایندی تکاملی است .

نظریه شخصیت در روانکاوی بر یک نقطه جبری مبتنی است .

 

1 - دیدگاه ساختی شخصیت :

         نظر فروید در زمینه ماهیت ساختی شخصیت در ابتدای کارش با آنچه بعدا مطرح کرده متفاوت است . در ابتدای کار، او شخصیت را با توجه به سطوح آگاهی مورد توجه قرار داده است و آنرا شامل خودآگاه ، نیمه خودآگاه ( پیش آگاه ) و ناخودآگاه میدانست . بخش خودآگاه ذهن عبارتست از مجموعه چیزهایی که فرد در لحظه معینی از زمان از آنها آگاه است . فروید معتقد بود که فقط جزء بسیار کمی از افکار وتصورات و خاطرات در خودآگاهی ما قرار دارند . از این رو می توان گفت ذهن انسان ذاتأ ناخودآگاه است .  نیمه خودآگاهی عبارتست از ادراکها و شناختهائی که در خودآگاهی فرد قرار ندارد ولی به راحتی و با کمی کوشش می توان آنها را به سطح خودآگاهی آورد .

به نظر فروید قسمت اعظم رفتار ما به وسیله نیروهائی هدایت میشوند که اصلا از آن آگاه نیستیم . این نیروهای نا آگاه عبارتند از غرایز ، آرزوها ، خواستها  وغیره . ناخودآگاهی از احساسات ، تمایلات و حالاتی بوجود آمده است که در کنترل اراده نیست و به قوانین منطقی ، زمان و مکان محدود نمی شود . محتویات ناخودآگاهی بر حسب رویداد زمان و مکان تنظیم نمی شود و با سپری شدن زمان از بین نمی رود . درک رابطه زمانی بر عهده ضمیر خودآگاه است . فعالیت ضمیر ناخودآگاه مبتنی بر اصل لذت است و از قلمرو اخلاق پا فراتر می گذارد .

پایه وبنیاد روانکاوی بر کشف روان ناخودآگاه قرار دارد . بدین معنی که ریشه و اساس هر میل سرکوفته و واپس زده را می توان در ناخودآگاهی جستجو کرد . روان ناخودآگاه تمام غرایز اولیه بشر را در بر میگیرد که در برخی از این عوامل ارثی و برخی دیگر بر اثر تکامل و تحول دوران کودکی بوجود آمده اند . پارهای از بیماریهای روانی نتیجه تلاش میل و تصور واپس زده برای راهیابی به خودآگاهی است .

فروید دلایل زیر را برای اثبات وجود ضمیر ناخودآگاه ارائه می دهد :

1- فرد از خواب مصنوعی بیدار می شود و دستوراتی را ، که در ضمن خواب به او شده است ، به اجرا در می آورد .

2- دلایل ناشی از معانی نهفته در رویا

3- دلایل ناشی از لغزشهای زبانی ، اشتباهات گفتاری و اعمال سهوی دیگر

4- تجلی ناگهانی افکاری که در حوزه ناخودآگاه قرار ندارند و همینطور حل مشکلات بصورت ناخودآگاه

5- فزونی محتوی ضمیر ناخودآگاه در مقایسه با محتوی ضمیر خودآگاه

6- پیدایش بیماریهای جسمانی و روانی که از نظر روانکاوی سرچشمه آنها در زندگی روانی فرد مخفی است

7- اعتقاد به ضمیر ناخودآگاه موجب تدوین روش مفیدی شده است که بدان وسیله می توان در درمان بیماران موفقیت چشمگیری به دست آورد.   

در سال 1923  فروید در نظریه فوق نجدید نظر کرد و سه ساخت بنیادی دیگر را به نامهای نهاد ، خود و فراخود عنوان کرد .

نهاد 

نهاد منشا همه سوائق و یا مخزن غرایز است . در ابتدا فروید معتقد بود که میل جنسی  تنها سائقه ای است که وجود دارد . بعدها ( 19200 ) به تئوری غریزه دوگانه معتقد شد و میل جنسی و تهاجم را به منزله غرایز دوگانه اصلی مطرح کرد . نهاد منبع موروثی جنبشهای غریزی نامنظم است . تنها عملکردنهاد بر طرف کردن فوری هیجانهایی است که بر اثر تحریکات درونی یا بیرونی در  ارگانیسم بروز کرده اند . ناکامیها و ناراحیتیهایی که طفل در راه ارضای تنشها با آن مواجه می شود ، عامل تحریک کننده ای برای نمو نهاد است . اینگونه نمو جدید نهاد ، به فرایند نخستین معروف است . فرایند نخستین بدین معنی  است که دستگاه روانی از راه درک حسی شئی خاصی ، که تنش را کاهش می دهد ، یک تصویر خاطره ای در نهاد باقی می گذارد و این تصویر موجب یاداوری ان شئی می شود . رفع موثر تنش ارگانیسم از راه فرایند ثانوی میسر است که به بخش خود شخصیت مربوط می شود . بیقراری ، خودخواهی و لذت طلبی و حفظ مشخصات کودکانه در سرتاسر عمر ، از صفات بارز نهاد است به نظر فروید ، نهاد واقعیت روانی حفیقی است و قبل از اینکه فرد  دنیای خارج را تجربه کند بطور درونی در او وجود دارد . نهاد زیر بنای شخصیت هر فردی را  تشکیل می دهد .

خود : 

خود بخش سازنده شخصیت است که با توجه به واقعیت دنیای خارج  عمل می کند و آن دسته از تمایلات تهاد را ، که با واقعیت خارج تضاد دارند ، تعدیل ، ضبط و کنترل می کند . خود بر خلاف نهاد که تابع اصل لذت است است ، از اصل واقعیت پیروی می کند . خود درصدد خنثی کردن لذت جویی نهاد بر  نمی آید ، بلکه می کوشد تا برای نیل به واقعیت ، نیروی نهاد را متوقف کند . خود دارای دو سطح ادراکی است . یکی از این دو سطح متوجه نیازها و جنبشهای غریزی درونی است و دیگری از طریق ادراک حسی با واقعیات محیط خارج مربوط می شود . نقش خود آن است که بین این دو سطح ادراکی چنان  موازنه ای برقرار کند که حداکثر رضایت در فرد بوجود آید . در شخص متعادل «خود » به منزله قوه مجریه شخصیت است و برنهاد و فراخود نظارت می کند .  فرایند ثانوی ، که بر فرایند نخستین تسلط دارد ، اصل واقعیت را عملا به اجرا در می آورد . بنابراین خود سازمان پیچیده ای از فرایندهای روانی ( تفکر ، حافظه ، قضاوت و انواع یادگیریها ) است که نقش واسطه را میان نهاد و دنیای خارج ایفا می کند . رشد و تکوین خود تحت تاثیر عوامل ارثی و محیطی صورت میگیرد .

فراخود :

با شروع سنین سه تا چهار سالگی ، کودکان ، بدون در نظر گرفتن  ترس یا پاداش ، به ارزشیابی و قضاوت درباره رفتار خویش می پردازند . این خودنظمی ، به نظر فروید ، تحت تاثیر فراخود انجام میگیرد که قسمت سوم شخصیت فرد است . کوشش فراخود بیشتر برای رسیدن به آرمانهاست تا واقعیات . اکثر روانکاوان فراخود را به  دو جزء دیگر تقسیم کرده اند . یکی خود  آرمانی است که الگوهای ارمانی رفتار فرد را بر اساس خواستهای اجتماع تبیین می کند . جزء دوم ، وجدان اخلاقی فرد است که بخشی از فراخود به حساب می اید . خود آرمانی ادراک ذهنی کودک از چیزهایی است که والدینش آنها را از لحاظ اخلاقی خوب می دانند و از راه پاداش یا تشویق حاصل می شود . وجدان اخلاقی در قبال انجام اعمال و افکاری که اجتماع انها را جایز نمی دانند ، با ایجاد احساس گناه او را تنبیه میکند .

نقش فراخود در بزرگسالی به سه طریق قابل بررسی است :

1-  برخلاف خود ، که ارضای کششهای نهاد را به تعویق می اندازد ، فراخودمانع از بروز آنها می شود .

2-  فراخود در صدد ترغیب خود است تا بجای به هدفهای واقعی به انجام  فعالیتهای اخلاقی بپردازد

3-   فراخود انسان را به سوی کششهایی سوق می دهد که به منظور نیل به  کمال است .

بر اساس تئوری روانکاوی ، رشد فراخود در کودکان از سنین ، چهار تا پنج  سالگی با درونی کردن ارزشهای والدین شروع می شود . این فرایند درونی کردن ارزشهای والدین ، که تا حد زیادی با عقده اودیپ همبستگی دارد ، بر اساس چهار مفهوم مربوط به هم توصیف می شود که عبارتند از : درونی کردن ، تلفیق کردن ، درون فکنی و همانند سازی

فرایندی که در آن ارزشها و نگرشهای اجتماعی بخشی از شخصیت کودک می شود در روانکاوی درونی کردن گویند

تلفیق کردن یک شیوه معمولی پاسخ دادن است و می توان آن را مکانیسم  اولیه درونی کردن دانست .

درون فکنی زمانی به می پیوندد که خود یا فراخود موانع جزئی و عمده ای بر سر راه یکی از کشهای نهاد فراهم آورند . درون فکنی به آن دسته از موانع یا  محدودیتهایی اطلاق می شود که عملکردی بازدارنده و سرکوب دارند و یا انرژی روانی غیر اجتماعی نهاد را تغییر می دهند

در متون روانکاوی ، واژه همانند سازی حداقل به سه شکل مختلف تعریف شده است :

اولا : همانند سازی به فرایندی ادراکی اطلاق می شود که بدان وسیله فرد میان تصورات خود و اشیاء یا حوادث دنیای خارج تمایز قائل می شود و یا آنها را با هم مطابقت می دهد .

ثانیا : همانند سازی مکانیسمی است دفاعی ، که برای حل عقده اودیپ از روش همانند سازی جنسی ( نظیر همانند سازی با والد همجنس خود ) استفاده می کند .

ثالثا همانند سازی تابعی است که بدان وسیله کودک به علت عشق و محبت ، گرمی ورفاهی که والدین برایش تامین می کنند برایشان ارزش قائل می شود .

فرایند همانند سازی اساس تکوین فراخود است . پس فراخود بخشی از  شخصیت است که درباره قابلیت پذیرش افکار ، احساسات و رفتار انسان قضاوت می کند و متوجه آرمانهای اخلاقی است . فراخود مدافع سرسخت قوانین و  مقررات اجنماعی و مانعی بزرگ بر سر راه تحقق انگیزه های نهاد به شمار می آید . فروید نهاد را به منزله نیروهای حیات بخش و خود و فراخود را به منزله  رشد اجتماعی و تربیتی قلمداد می کند .

رابطه بین اجزای مختلف شخصیت :

 ارتباط بین اجزای مختلف شخصیت را می توان به دو صورت توجیه کرد : یکی رابطه بین سه قسمت نهاد ، خود و فراخود و دیگر رابطه بین این سه قسمت با با سطوح مختلف آگاهی

به هنگام تولد فقط نهاد وجود دارد . بعدا در نتیجه واکنش فرد در مقابل واقعیات ، خود از نهاد بوجود می آید و سر انجام فراخود از نهاد نشأت می گیرد و به منزله بعد اخلاقی و اجتماعی شخصیت محسوب می شود .خود میان سه نیروی اصلی که بر انسان تأثیر می گذارند نقش واسطه را ایفا می کند . این سه نیرو عبارتند از خواستهای نهاد شرایط و مقتضیات عالم واقع و محدودیتهای اعمال شده از سوی فراخود.

 

 2-  شخصیت به مثابه فرایندی پویا :

    در بحث شخصیت ، فروید معتقد بود که برای تدوین یک نظریه کامل از شخصیت باید منابع انگیزش رفتار انسان را مورد مطالعه قرار داد . به نظر فروید ، این منابع انگیزش رفتار که در درون انسان قرار دارد به نام لیبیدو یا انرژی روانی معروف است . به نظر فروید انرژی روانی عمدتاً غریزی است و غریزه جنسی به کمک  لیبیدو متجلی می شود . لیبیدو نیروی محرکی است که انسان را به جنبش و تکاپو وا می دارد . انرژی روانی نیروی خود را از غرایز کسب می کند و غریزه کیفیتی است که فرایندهای روانی را هدایت می کند . خصوصیات غریزه عبارتست از هدف ، موضوع ، سرچشمه و قوه فعلیعه . هدف غریزه در برآوردن نیازهای جسمانی و رفع تنش و حفظ تعادل ارگانیسم است . منبع غریزه همان وضع فیزیکی و شیمیایی ارگانیزم است و نیازهای جسمانی و کششهای روانی شدید و غیر قابل مقاومت آن  نهاد ، جایگاه غرایز است و غرایز تمام تمام انرژی را در خود دارند ، خود و فراخود انرژیشان را از نهاد میگیرند .

  همانند سازی مکانیسمی است از راه آن استعدادهای بالقوه پنهان « خود » فعال وشکوفا میشوند و در نتیجه این عمل ، فرد  حقیقت و واقعیت اشیاء را درک می کند و افکار منطقی را جایگزین کسب لذت می کند . در نتیجه همانندسازی ، انرژی ، به جای تمرکز در فرایند نخستین ، به سوی فرایند ثانوی کشانده می شود و تفکر واقع بینانه رشد پیدا می کند .

هرگاه « خود » انرژی کسب کند ، نهاد یا فراخود و یا هر دوی آنها باید به مقداری اترژی از دست بدهند . اگر انرژی در نهاد یا خود متمرکز شود فرد به همان نسبت رفتار خاصی خواهد داشت . اگر انرژی روانی بطور متعادلی توزیع شود شخصیت پایداری بوجود می آید . بنابراین کارهایی که فرد  انجام می دهد و چگونگی شخصیت او تابع نحوه توزیع انرژی روانی است .

در نظریه روانکاوی غرایز انسان به دو گروه تقسیم می شوند . گروه اول شامل نیازهای اساسی برای بقاست  که عبارتند از تنفس ، گرسنگی و تشنگی و فعالیتهای دفعی . گروه دوم شامل کششهای جنسی است . لیبیدو یا انرژی روانی ، انرژی غرایز جنسی  است . بنابراین ، نظریه شخصیتی فروید روشهایی را مورد بحث قرار می دهد که بدان وسیله انسان می تواند نیازهای جنسی و لذت طلبانه اش را با توجه به عوامل اجتماعی حل و فصل کند . یعنی شخصیت هر فرد تابع سازش خاصی است که او بین غرایز جنسی و محدویتهای اجتماعی خودش برقرار می کند.

 فروید آخرین مرحله از بحث خود را به دو دسته جدید تقسیم کرده است :

1- غریزه زندگی که شانل لیبیدو و اجزایی از غریزه خود است .

2- غریزه مرگ ، که بلافاصله پس از تولد بکار می افتد و تمایل به بازگشت دارد .   

فروید واژه لیبیدو را برای تفهیم انرژی جنسی بکار برد ه است

 

3- شخصیت به مثابه فرایندی تکاملی :

فروید از جنبه تکامل معتقد است که انسان از لحظه تولد مسیر تکاملی کم و بیش معینی را طی می کند و از مراحل خاصی می گذرد . در نظریه فروید بر نقش مهم دوران کودکی را به چند مرحله تقسیم کرده است :

دوره اول از تولد تا حدود سنین 3 تا 5 سالگی یا دور ه مناطق سه گانه رشد روانی جنسی

دوره دوم دوره نهفتگی است که از 5 سالگی تا بلوغ را شامل می شود

دوره سوم دوره بلوغ جنسی

دوره اول : 

در اولین دوره تظاهرات جنسی معطوف به خود است . در این دوره ،  کودک از هرگونه فعالیت بدنی لذت می برد . مرحله اول به سه دسته تقسیم می شود :

1- مرحله دهانی:

در خلال اولین سال تولد ، دهان مهمترین منبع کاهش تنش ( خوردن ) و احساسات لذت بخش ( مکیدن ) است . در این مرحله وابستگی و به دهان بردن همه چیز از ویژگیهای مهم کودک است . افرادی که در مرحله دهانی تثبیت می شوند احتمالاٌ دیدی خوشبینانه به جهان دارند و در بزرگسالی به دیگران وابسته و یا بیش از حد صمیمی و سخاوتمند خواهند شد و در عوض از دیگران انتظار مراقبت و پرستاری خواهند داشت .  

2- مرحله مقعدی:

همزمان با از شیر گرفتن کودک ، لیبیدو از ناحیه دهان به منطقه مقعد منتقل خواهد شد . لذا احساس لذت در کودک ابتدا از تخلیه مدفوع و سپس از نگهداری آن حاصل می شود . در خلال سالهای دوم و سوم زندگی لذت مقعدی نقش غالب را داشته است . بنابراین صفاتی مثل خست ، احتکار ، تملک ، سرسختی و استقلال از خصوصیات افرادی است که دارای منش نگهدارنده مقعدی هستند .

3- مرحله آلتی ( فالیک ):

در حدود سنین 4 تا 5 سالگی ، لیبیدو در محدودهء دستگاه تناسلی متمرکز می شود . در این سنین اغلب دیده می شود که توجه کودکان به دستگاه تناسلی جلب و با دستکاری آن لذت برده و استمنا می کنند . در این دوره کودک به مسائل تولد و مسائل جنسی توجه و کنجکاوی نشان می دهد . تعارض آلتی ، آخرین و اساسی ترین تعارضی است که کودک باید با ان مواجه شود و با موفقیت آنرا حل کند .

حل عقده اودیپ در پسران زمانی اتفاق می افتد که پسر آرزوهای نامشروعش را نسبت به مادرش سرکوب می کند و به موازات آن با پدرش همانند سازی می کند ، این همانند سازی با پدر همانند سازی دفاعی نام دارد . به دنبال چنین استدلالی پسر به تقلید از رفتارهای پدر ، نگرشها و ارزشهای او می پردازد و به مرور زمان اضطراب اختگی را در خود از بین می برد . عقده اودیپ تا حدودی در زنان و مردان متفاوت است و باید بطور جداگانه مورد بررسی قرار گیرد . در مرحله فالیک ( آلتی ) عقده اصلی ، عقده اودیپ است که بر اثر آن کودک آرزو دارد خود را جانشین والد همجنس خویش کند و با والد ناهمجنس خود تماس بدنی و جنسی داشته باشد . در این مرحله ، کودک یا تحت تاٌثیر اضطراب اختگی به سر می برد ، که خاص افراد مذکر است و یا تحت تاٌثیر رشک آلت است که اختصاص به افراد مونث دارد . عقده اودیپ را در دختران عقده الکترا هم می نامند که از عقده اودیپ پیچیده تر است .

رشک آلت در دختران با ترس از انتقام توسط مادر توام نیست ، زیرا تنبیه اختگی برای او مفهومی ندارد . رشک آلت در دختران معمولا" به سه طریق زیر برطرف می شود :  

اول : روش انتقامی است که در آن دختر می کوشد علیه مرد اقدام کند

دوم : روش تحقق آرزوست ، که در آن دختر سعی میکند خود را به جای مرد بگذارد

سوم : همانند سازی با مادر است . که در آن دختر فکر داشتن آلت مردانه را از سر بیرون می کندو با مادر همانندسازی می کند . این همانند سازی  که در آن  دختر تمایل خود را نسبت به پدرش سرکوب می کند همانند سازی دفاعی می نامند .

در پسران عقده اودیپ زمانی از بین می رود که اضطراب اختگی ظاهر می شود ولی در دختران رشک آلت مقدمه عقده الکترا است .

دوره کمون : 

دومین دوره میل جنسی را  دوره کمون می نامند که از پنج سالگی تا دوازده سالگی ادامه می یابد . در خلال این مدت است که کششهای شدید جنسی وضع آرامی می یابند  . دوره کمون به دنبال حل عقده اودیپ پدیدار می شود . در این دوره ، انرژی لیبیدو در کانالهای تحصیل ، ایجاد روابط انسانی با دیگران و غیره پیش می رود و رشد هوشی و اجتماعی و اخلاقی کودک به سرعت پیش می رود .    

مرحله جنسی : 

سومین دوره رشد جنسی – روانی ، مرحله جنسی است که معمولا" از آغاز بلوغ و رسیدگی جنسی شروع می شود و تا پیری ادامه می یابد . در این دوره ، لیبیدو مجددا" در ناحیه تناسلی متمرکز می شود ، تنها با این تفاوت که به جای آنکه متوجه خود باشد متوجه جنس مخالف است . محرومیت و یا زیاده روی بیش از حد و یا ترکیب هر دو ، به تثبیت آن مرحله جنسی – روانی منجر می شود . تثبیت عبارتست از به جای گذاشتن بخشی از انرژی لیبیدو به  طور ثابت در یک مرحله قبلی است .

 

4- دیدگاه جبری شخصیت :

در دیدگاه جبری شخصیت از نظر فروید، تمام رفتار انسان به وسیله نیروهایی که در درون او قرار دارند تعیین می شوند و به وجود می آید و بنابراین ، رفتارهای انسان دارای معنی است . در این دیدگاه تظاهرات و تجلیات روان ناخودآگاه به صورت اعمال سهوی از انسان صادر می شود .

ماهیت انسان از دیدگاه فروید

به لحاظ جبرگرایی در برابر اختیار گرایش نظریه فروید به سمت جبرگرایی است. شخصیت زاییده نیروهایی است که انسان کنترل ناچیزی بر آن دارد، شخصیت زاییده تجربیات کودکی و به ویژه عقده اودیپ است. نیروهای ناهشیار بی اختیار انسان را به پیش می رانند و آدمی در این گیرودار محکوم به دفاع در برابر تکانه های نهاد است.

ادامه نوشته

مفاهيم اساسي روانکاوی

غرايز ، تعادل حياتي و لذت جويي 

زمينه تجربي فرويد در طب بديهي و روشن است. فرويد انسان را به صورت يک ارگانيسم بيولوژيکي مي داند که داراي نيازهاي اوليه جهت ادامه زندگي و بقاي نوع است. اين نيازها، اغلب غرايز ناميده مي شوند. و همين غرايز منبع تنشهايي است که بايد کاهش يابند.چون ما طوري خلق شده ايم که دائما به دنبال يک حالت توازن يا بهترين ميزان به نام تعادل حياتي هستيم. تنش، اين توازن و تعادل را به هم مي زند و حالت ناراحت کننده اي را به وجود مي آورد که ما مايليم آن را به شکلي از بين ببريم. چون يکي ديگر از ويژگي هاي اساسي انسان لذت جويي است که باعث مي شود ما هميشه به دنبال خوشي باشيم و از درد و ناراحتي اجتناب کنيم.

الگوي هيدروديناميک ( زيست مايه)

ليبيدو و اهميت جنس

فرويد تحت تاثير فيزيک و روان شناسي زمانه و دوران خود بود. بسياري از فرضيه هايش نشانگر اين امر است که او مدل خود را بر پايه هيدروديناميک ها، علم سيالات قرار داده بود. فرويد ادعا مي کرد که تمام اعمال ما، چه فيزيکي، چه رواني، چه معطوف به هدفي يا صرفاً تفکر درباره آن، احتياج به نيرو دارند. فرويد به انسان به عنوان يک سيستم بسته نگاه مي کرد که داراي مقداري نيرويي ثابت و محدود است که اگر آن نيرو را در فعاليتي خاص مصرف بکند، نيرويي براي فعاليت هاي ديگر نخواهد داشت. اعتقاد داشتن به اين امر، وجود داشتن نيرو در داخل يک سيستم- منجر به اين مسأله شد که فرويد توانست نظريه روان پويشي خود را شکل دهد. 
فرويد نيروي مورد نياز براي تفکر، تخيل يا خواب ديدن را ليبيدو ناميد که اين لغت يک کلمه لاتين به معني هوس يا شهوت است. همين امر منعکس کننده تاکيدي است که فرويد بر غريزه جنسي دارد. با اين که فرويد وجود نيازهاي فيزيولوژيکي ديگر را قبول داشت با اين حال، بيشترين اهميت را غريزه جنسي مي داد.
اين تاکيد او احتمالاً ناشي از مشاهدات وي در تجربه هاي باليني اش است. چون اکثر بيمارانش مشکلاتي داشتند که ريشه در يکي از مسائل جنسي داشت.

رشد رواني – جنسي 

مناطق شهوتزا

فرويد سرچشمه ليبيدو و غريزه جنسي را در پوست مخصوصاً در غشاي مخاطي مي دانست. غشاي مخاطي در سطح بدن که در تماس با محيط خارجي است، وجود دارند. آنها بسيار حساس اند و تحريک آنها باعث ايجاد حالات خوشايندي مي شود. فرويد به آنها به نام مناطق شهوتزا اشاره مي کند. 
مناطق شهوتزا نقش بسيار مهمي در مفهوم سازي فرويد به سوي رشد و هدايت تکانه هاي جنسي بازي مي کنند. او رشد رواني- جنسي را بدين صورت توصيف مي کند که آنها چهار مرحله را طي مي کنند و هر کدام از طريق يک نقطه مشخص ناحيه شهوتزاي متفاوت، احساس لذت بخشي را به وجود مي آورند.

مراحل رشد

مرحله دهاني ، که مربوط به سال اول زندگي کودک مي شود، زماني روي مي دهد که مادر به کودک شير مي دهد. مرکز اصلي ارتباط مادر وکودک دهان است که کودک از اين طريق احساس لذت مي کند. مرحله بعدي که مربوط به دو سال بعد است، مرحله مقعدي ناميده مي شود. در اين مرحله، مرکز اصلي توجه تغيير مي کند. چون مادر سعي مي کند که دفع مدفوع کودک را از طريق آموزش توالت رفتن تحت کنترل در آورد و کودک از قرار معلوم از عمل دفع مواد زايد بدن احساس لذت مي کند. از اوايل سال چهارم مجدداً مرکز اصلي توجه تغيير مي کند. در اين مرحله، منبع اصلي احساس لذت، لذت شهواني يا لذت جنسي است که از طريق برانگيختگي و تحريک آلت تناسلي حاصل مي شود و اين دوره به نام مرحله آلتي شناخته شده است. پس از اين مرحله، مرحله اي به نام دوره نهفتگي است که در آن به نظر مي رسد غريزه جنسي آرام شده و سپس دوباره در دوران بلوغ وقتي که فرد وارد مرحله تناسلي مي شود و بالغ مي گردد، لذت جنسي و انگيزه هاي جنسي مجدداً آشکار مي شوند.

تعارضهاي اديپ والکترا

انتقال از مرحله آلتي به مرحله نهفتگي با فشار رواني همراه است. فشار رواني در مورد پسران، تعارض اديپ و در مورد دختران تعارض الکترا ناميده مي شود.
فرويد معتقد بود که در مرحله آلتي تمام کودکان وابستگي جنسي و زيستي شديدي نسبت به والد جنس مخالف خود پيدا مي کنند. و تصورهاي رويايي در مورد تملک انحصاري خود نسبت به آن دارند. در اين تصورها والد همجنس خود را به صورت رقيب تنفرانگيزي مي پندارد. که مايل است او را از بين ببرد. اين نوع تمايل و کشش در کودک اضطراب به وجود مي آورد. زيرا چنان که اين امر آشکار شود، امکان دارد آن والد جهت دفاع از خود با کودک دعوا کند. ترس از تنبيه، متمرکز بر آلت تناسلي است که منجر به اضطراب اختگي مي شود، يعني، از اين که به وسيله والد همجنس خود، مورد آزار و اذيت قرار گيرد و/ يا به وسيله او اخته شود، وحشت دارد.

همانند سازي 

مانند تمام اضطرابها، ترس از اختگي نيز بسيار ناراحت کننده است و کودک سعي مي کند که اين ترس را از خود دور کند. اين کوششها را به صورت سرکوبِ تمايلات جنسي خود نسبت به والد مخالف جنس خود، بروز مي دهد، و با والد همجنس خود همانند سازي مي کند. اين عمل باعث از بين رفتن تعارض مي شود. در جريان همانندسازي با والد همجنس خود، کودک به صورت دروني عمل مي کند، يعني، کودک نظام ارزشها والگوهاي رفتاري والد همجنس خود را پذيرفته و سعي مي کند نقش او را بازي کند.
حل کردن تعارض اديپ و الکترا در سازگاري جنسي دوران بزرگسالي بسيار مهم است. چنانچه اين تعارضها به طور رضايت بخشي حل نشود، منجر به مشکلاتي مي شود که عقده اديپ ناميده مي شود. اين عقده بدين صورت آشکار مي شود که کودک وابستگي خيلي شديدي نسبت به والد جنس مخالف خود پيدا کرده ونمي تواند از او جدا شود و نسبت به جنسيت خود در اوهام به سر مي برد و نمي تواند به صورت يک فرد بالغ با جنس مخالف خود رفتار جنسي مناسب داشته باشد. فرويد معتقد بود که ريشه اصلي همجنس بازي در عدم حل رضايت بخش تعارض اديپ و الکتراست. ليکن هيچ نوع مدرکي وجود ندارد که اين مساله را تأييد کند.

تثبيت  

اگر تعارضها به طور مناسب ومقتضي حل نشوند، در سنين بزرگسالي باعث مشکلاتي خواهند شد وهمچنين تعارضهاي حل نشده، در مراحل دهاني و مقعدي، تأثيرات عميقي روي شخصيت فرد در سنين بزرگسالي خواهد گذاشت. اگر در مرحله دهاني کودک بيش از اندازه لذت برده باشد، اين امر براي سنين بزرگسالي تثبيت شده و در نتيجه تابع اعمالي خواهد بود که دهان در آن نقش عمده اي دارد و از اين طريق لذت خواهد برد، مثل خوردن، نوشيدن و سيگار کشيدن. چنانچه مرحله دهاني با محروميت مواجه گردد ممکن است فرد در سنين بزرگسالي بدبين، شکاک، طعنه زن و پرخاشگر شود.
تثبيت در مرحله مقعدي از آموزش هاي بسيار سخت و دقيق و تحت فشار اوليه توالت رفتن کودک ناشي مي شود. ويژگي هاي مقعدي از تجارب کودکي که به صورت دقيق، مطيع و اطاعت کننده خشک و مصمم جهت تميزي و پاکيزگي رفتار مي کند، شکل مي گيرد. به عبارت ديگر، اگر آموزش توالت رفتن با سلطه تمام و تحت فشار و ديرتر انجام پذيرد، فرد در بزرگسالي ممکن است خصوصياتي چون، بي ارادگي، سردرگمي، ناتواني و سلطه پذيري مفرط داشته باشد.

سطوح هشياري

طبق نظر فرويد، دنياي رواني شامل سه سطح است: هشيار، نيمه هشيار، ناهشيار. سطح هوشياري بيانگر احساسها، ادراکات، تفکرات، تصورها و خاطراتي است که ما در حال حاضر به آنها آگاهي داريم. با اين حال، فرويد معتقد است که آن چيزي که ما به آن آگاهي داريم، فقط قسمت کوچکي است از آنچه در مغز ما جريان دارد. بخش ديگر از دنياي رواني در سطح نيمه هشيار جاي دارد و شامل افکار و خاطراتي است که به سرعت قابل دسترسي نيستند؛ ولي با اندک تلاشي مي توان به آنها دست يافت. وقتي شخصي مي گويد: نام فلان فرد در نوک زبانم است، نمونه اي از مواردي است که در نيمه هشيار جاي دارند. بخش عمده دنياي رواني در ناهشيار جاي دارد که ما به هيچ وجه از آنها آگاهي نداريم. سطح فوق، طبق معمول عميق و غيرقابل دسترسي است و انبار اميال و سايقهاي غريزي است که اين رويدادها را ما قبلاً به صورت ناخوشايند تجربه کرده و به صورت طبقه بندي شده در خود جاي داده ايم.

انگيزه هاي ناهشيار 

فرويد خاطرنشان مي سازد که بخش عمده اي از اعمال، افکار و احساس هاي ما به وسيله نيازهايي که ريشه در ناهشيار ما دارند – جايي که غرايز و اميال به طور فعال دنبال احساس رضايت و خوشي است- شکل مي گيرند. بنابراين، مي توان گفت: رفتاري که از فرد سر مي زند در اثر انگيزه هاي ناهشيارش است. همچنين فرويد ادعا مي کرد که منبع و سرچشمه اصلي رؤياها، لغزش هاي کلامي، رويدادها و فراموشي ها، انگيزه هاي ناهشيار است و هيچ چيزي بر حسب تصادف اتفاق نمي افتد، بلکه هر چيزي و هر رفتاري داراي علت است که به چنين عقيده اي جبرگرايي روان شناختي گفته مي شود.

ساختار شخصيت 

نهاد، خود و فراخود

فرويد معتقد بود که شخصيت از سه بخش به هم پيوسته و/يا از ساختارهايي که در سه سطح هشياري که بحث آن در بالا گذشت، تشکيل شده است. هر کدام از ساختارهاي فوق- نهاد، خود و فراخود- به گونه اي طرح ريزي شده اند که داراي کارکردهاي روان شناختي مشخصي هستند و به شيوه هاي خاصي عمل مي کنند و همين امر باعث شده که آنها را به عنوان سه آدم کوچک فرض کنند که در درون سرما و در مغز ما قرار دارند و در حال انجام مأموريت هستند و مسئوليتي به عهده دارند و به يکديگر پيام مي فرستند. ناگفته نماند که فرويد به هيچ وجه اين سه ساختار را بدين صورت توضيح نداده است. اما به صورت ضمني نوشته هايي دارد که بيانگر اهميت ساختارهاي فوق است. با اين حال، وقتي ما از ديدگاه فرويد صحبت مي کنيم بايد به ياد داشته باشيم که اين سه جز شخصيت فرويد کارآمدتر و مفيدتر از ساختار نظري آن ها نيستند. آنها به صورت عيني و واقعي در ناحيه خاصي از مغز و/ يا بدن ما وجود ندارند و فرويد هم چنين اعتقادي نداشته است. اين مفاهيم و تصورهاي ذهني در جدول 1-3 نشان داده شده است.

نهاد

همه اعمال نهاد ناهشيارانه است: فرويد اعتقاد داشت که نهاد بخشي از شخصيت انسان است که با خود انسان زاده مي شود. اساس ذاتي ساختار فوق در غرايزي است که منشا زيستي دارد. دو بخش ديگر شخصيت سرانجام از نهاد ناشي مي شوند. نهاد در بردارنده همه انرژي هاي زيست مايه اي و روان شناختي است. بنابراين، نهاد منبع و منشأ تمام انگيزها هم محسوب مي شود و کاملاً ناهشيارانه است. مي توان گفت: ما هيچ گونه دسترسي مستقيم به آن نداريم يا به عبارت ديگر، ما از موجوديت يا طبيعت غرايزمان آگاه نيستيم و فقط زماني مي توانيم از نيازهاي فيزيولوژيکي خود آگاه باشيم که خود در صحنه ظاهر شود و در خدمت نهاد قرار گيرد.

 

اصل لذت

نهاد در سطح ناهشيار عمل مي کند. نهاد ابتدايي، غيرقابل کنترل و بدون بازداري عمل مي کند و در هر فرصتي به دنبال لذت آني و رهايي فوري از هر گونه تنش است. فرويد عملکرد فوق را اصل لذت مي نامد و از فرآيند اوليه استفاده مي کند تا هدف اين اصل را مشخص سازد. فرآيندهاي اوليه در خيالبافيها، تصورهاي ذهني خام، رؤياها و توهم هاي غيرمنطقي و سازمان نيافته مطرح مي شوند که همواره براي ارضاي تکانشهاي ابتدايي به کار برده و در روياها ظاهر مي شوند.

تمايز خود

در دوران اوليه زندگي، نهاد با مشکلاتي مواجه است. روياها و توهم ها نمي توانند يک نياز زيستي همچون گرسنگي را ارضا کنند.کاهش اين گونه نيازها به وسيله محيط بيروني صورت مي گيرد. غذا ( به صورت شير) هرگز آني همچنان که نهاد دوست دارد، دست يافتني نيست.

حداقل زمان کوتاهي لازم است که شخصي مثل مادر بتواند شير را از يخچال برداشته در اختيار کودک قرار دهد و اين فاصله زماني را کودک بايد صبر کند تا بتواند از شير به عنوان تغذيه استفاده کند. انطباق با اين تجارب واقعي دنياي خارجي است که ساختار دوم شخصيت، يعني خود، رشد پيدا مي کند. اين رشد ممکن است مشابه با فرآيند تقسيم غيرمستقيم ياخته اي(ميتوز) به نظر برسد. خود از نهاد جدا مي شود و بخشي از فضاي تصوري نهاد را تا زماني که مشغول شده باشد، پر مي کند. خود همچنين انرژي لازم را براي انجام بسياري از اعمال و ارضاي نيازها به همان ترتيبي که فرويد مطرح مي کند، از نهاد به دست مي آورد.

اصل واقعيت (خود)

اصل فوق به ميانجي بين تکانشها و خواستهاي نهاد با واقعيت هاي دنياي خارجي که وظيفه اساسي خود است، اشاره دارد. عملکرد آن با واقعيت سرو کار دارد. بر عکس نهاد که همواره بر اساس اصل لذت عمل مي کند، خود بر اساس اصل واقعيت عمل مي کند. بايد توجه شود که خواست و نياز نهاد چيست؟ و سازگاري آن تا چه حد امکان پذير است؟ اين امر بدين معني است که تکانشها بايد مهار شده و ارضاي آنها به تعويق افتد و خيالبافي ها کنترل شوند. در سازمان بندي و کنترل اعمال فوق از فرآيندهاي ثانويه استفاده مي شود. اين اعمال شناختي از قبيل ادراک ، حافظه ، واقعيت آزمايي ، جهت گيري زماني ، توجه ، يادگيري ، کنترل فعاليّت حرکتي ، کسب تصور ذهني از خويشتن ( خود پنداري) و تشخيص و تميز مابين واقعيت و خيال را در بر مي گيرد، بخشي از خود هشيارانه است.
براي مقابله با واقعيت لازم است که حداقل بخشي از خود در سطح هشيارانه عمل کند. و مسأله واقعي اينجاست که برخلاف نهاد که تماماً در سطح ناهشيار عمل مي کند، خود در سطح هشيار، نيمه هشيار و ناهشيار عمل مي کند. در سطح هشيار، تمام اعمال شناختي که ما از آنها آگاهي داريم، جاي مي گيرند. برخي از اعمال جنبي و کناري مانند پاسخ هاي حرکتي خوب آموخته شده در دوچرخه سواري و درک زمان در سطح نيمه هشيار جاي دارند. و اعمالي همچون عقايد، خاطرات دردناک و مزاحم و/ يا حتي فکر کردن در مورد آنها مضطرب کننده است و فرد توان رويارويي با آنها را ندارند، در سطح ناهشيار قرار دارند.

شکل گيري فراخود

تاکنون ما خود را کاملاً به عنوان عمل گرايانه توصيف کرده ايم. خود درک مي کند چه مي تواند بکند و آن را انجام مي دهد. خود مشخص مي کند که عملکرد نهاد فقط به حداکثر رساندن لذت و خوشي و به حداقل رساندن درد و ناراحتي است. در واقع نهاد طبق قانون لذت جويي عمل مي کند و هرگز در مورد اين که، چه کاري خوب است، چه کاري شيطاني است و/ يا اين که، چه کاري درست يا غلط است، قضاوت نمي کند، يعني، خود ارزش گذاري نمي کند، بلکه فقط نقشهاي اجتماعي را ايفا مي کند تا از تنبيه در امان باشد. و در اين موقع است که سومين ساختار شخصيتي، يعني، فراخود در صحنه ظاهر مي شود.

فراخود

به ياد داريد هنگامي که ما در مورد حل تعارض اديپ بحث مي کرديم، خاطر نشان ساختيم که براي کاهش اضطراب اختگي، کودک خود را با والد همجنس خود، همانند ساخته و ارزشهاي او را مي پذيرد. فرويد فراخود را به عنوان مخزن و انبار ارزشها، اخلاقيات و ايده آلهاي دروني شده، مطرح مي کند. 
شکل گيري فراخود نيز همانند تقسيم سلولي است. بدين ترتيب که از بخش هايي از نهاد و خود جدا مي شود، انرژي خود را از نهاد گرفته و راه دستيابي به واقعيت هاي جهان خارج را از طريق ميانجيگري خود به دست مي آورد.

بخشي از فراخود هشيارانه است

فراخود در حقيقت داور و قاضي رفتارهايمان است. فراخود همانند خود قسمتي هشيارانه، قسمتي نيمه هشيارانه و قسمتي نيز ناهشيارانه است. ارزشها و عقايدي که به سهولت قابل دسترسي هستند، در سطح هشيارانه جاي دارند و آنهايي که با اندک تلاشي قابل دسترسي هستند، در سطح نيمه هشيار و آنهايي که ما از آنها آگاهي و اطلاعي نداريم، در سطح ناهشيار قرار دارند. همانند هر چيز ناهشيار ديگري، تصور اين که ارزشهاي ناهشيار چه مي توانند باشند، دشوار است. اعمالي مثل زنا با محارم و آدمخواري از جمله مواردي است که ما بدون اين که علت آن را بدانيم، از انجامش خودداري مي کنيم.

احساس گناه، غرور و خود ايده آل

برخلاف خود، فراخود هيچ گونه دسترسي به دنياي خارج ندارد. فراخود عقايد درست و غلط خود را از کشفيات خود در موقع قوانين و ارزشهاي جامعه کسب مي کند، و قضاوتهاي خود را با اعمال موثر خود تقويت مي کند. براي انجام چنين کاري، فراخود داراي يک نيروي تنبيه و پاداش، احساس گناه و غرور است. يا به عبارت ديگر، فراخود منبع اساسي تقويت کننده است که مي تواند احساس گناه، پاداش و تنبيه و غرور را ايجاد کند و به عنوان مرکزي براي قضاوت فراخود، در درون خود، خود ايده آل را به وجود مي آورد و اساساً آن تصور فرد است از آنچه بايد باشد. بايدها، نبايدها و اجبارها از گنجينه لغات فراخود هستند.

يک توازن حساس

کنش متقابل اين سه ساختار، يعني نهاد، خود و فراخود، و روابط آنها با دنياي خارج مي تواند بدين گونه توصيف شود: نهاد مي خواهد، خود جستجو مي کند تا آن را دريابد و دنياي خارج آن را ممکن يا غيرممکن مي سازد و فراخود ممکن است آن را تاييد بکند و/يا تاييد نکند. کنترل و نگهداري اين تقاضاهاي ناهمساز در يک حد تعادل، وظيفه بي نهايت مهمي است که خود را مشغول مي کند.

خطرات ناشي از هم پاشيدگي

نه تنها خود مسئول اعمال شناختي گوناگون است، بلکه همچنين بايد مهر درست يا غلط بودن آن اعمال را از فراخود دريافت کند و بتواند تحريکات نهاد را مهار کرده و انتظارات و قوانين و موقعيت هاي دنياي خارج را نيز بررسي کند ( اغلب همه کارهاي فوق را بايد در يک زمان انجام دهد).

اضطراب و مکانيزم هاي دفاعي

اضطراب

هر وقت عامل توازن حساس، خود را تهديد کند و باعث متزلزل شدن آن شود، زنگ خطري به صدا در مي آيد. اين زنگ خطر اضطراب نام دارد. اضطراب هيجان شبيه به ترس است، با اين تفاوت که ترس عامل مشخص و ويژه دارد؛ در حالي که اضطراب بيشتر جنبه عمومي دارد و احساس وحشت و ترس مبهم و نامعلوم است.

مکانيزم هاي دفاعي

اضطراب يک احساس نامطبوع است و همانند تمام احساس ها و تجارب نامطبوع، خود سعي مي کند از آنها دوري و يا فرار کند. براي انجام اين کار، خود تلاش مي کند با توسل به يک و/ يا چند راهبرد، اضطراب را کاهش دهد و در واقع عامل ترس و تهديد را که اضطراب علامت و نشانه آن است را از بين ببرد. اين برنامه هاي درازمدت يا راهبرد را به نام دفاع هاي خود يا مکانيزم هاي دفاعي مي نامند.دفاع بر ضد اضطراب و سعي و کوشش در جهت حفظ، نگهداري، ثبات و جامعيت شخصيت همواره ادامه دارد و از اين طريق به خود اجازه داده مي شود که اعمال مختلفي را جهت حفظ ثبات و تعادل انجام دهد.
قبل از اين که مکانيزم هاي دفاعي را مورد بررسي قرار دهيم، لازم است به اين نکته مهم تأکيد کنيم که کاربرد خود در سطح ناهشيار صورت مي پذيرد، لذا ما به طور آگاهانه از آنها استفاده نکرده و از به کارگيري اين مکانيزم ها با اطلاع نيستيم، براي اينکه تعداد زيادي از اين مکانيزم هاي دفاعي، شيوه هايي براي فريفتن و تسکين خودمان هستند. ولي اگر از نحوه استفاده آنها باخبر مي شديم، آنها ارزش و تأثير خود را از دست مي دادند.

سرکوبي

سرکوبي اساسي ترين مکانيزم دفاعي و در صدر عمليات دفاعي خود قرار دارد. سرکوبي صرفاً از فشار غيرقابل قبول تکانه ها و خاطرات زير سطح آگاهي و نگهداري شده در سطح ناهشيار تشکيل شده است. تحريکات سرکوب شده، هرگز نابود نگرديده و زماني که خود سپر دفاعي خود را از دست مي دهد، غالبا در سطح هشيار ظاهر مي گردند. طبق نظر فرويد در حالت خواب تحريکات سرکوب شده، در رؤياهاي شخص متجلي مي شوند. يا وقتي که شخص تحت تاثير مواد مخدر و/يا الکل است، تحريکات سرکوب شده مي توانند صحنه بسيار مناسبي براي ظهور به دست آورند. 
نگهداري حالت سرکوب در زماني که نهاد تحت تاثير تعداد زيادي از تحريکات غيرقابل قبول قرار گرفته است، صرف انرژي بسيار زيادي را توسط خود ايجاب مي کند که بدين ترتيب، انرژي جهت انجام ساير وظايف و اعمال مهم خود باقي نمي گذارد. بنابراين، جاي خوشبختي است که خود مکانيزم هاي دفاعي اضافي ديگري دارد که مي تواند جهت کاهش يا منحرف کردن فشار تحريکات سرکوب شده به کارگيرد ( اينها سوپاپ اطميناني از الگوي هيدروديناميک است).

فرافکني

فرافکني زماني به عنوان مکانيزم دفاعي به کار برده مي شود که تحريکات غيرقابل قبول فرد به ديگران نسبت داده شود. همين که فرافکني رخ دهد، فرد انرژي زيادي را جهت آزار و اذيت آنهايي که تحريکات خود را بر او به کار گرفته اند، مصرف مي دارد. به نظر مي رسد که خود قادر نيست به طور مناسب با تحريکات دروني مقابله کند و خود را در مقابل آنهايي که احتمالاً تحريکات خارجي دارند، مجهزتر احساس مي کند. البته اين مطلب معمولاً نمي تواند درست باشد و همين امر نشان مي دهد که فرافکني نه تنها مکانيزم دفاعي مؤثر نبوده، بلکه رابطه فرد را با ساير افراد نيز خرابتر مي کند.
فرافکني همانند ساير مکانيزمهاي دفاعي، ناهشيار است. اما فرد مي تواند نحوه عمل آن را تصور کند. مانند زماني که فرد مي گويد:" به نظر چه کسي هرزه نگاري جالب است. با توجه به اين که هرزه نگاري کار زشتي است، بايد قوانيني وجود داشته باشد تا کساني که مرتکب اين کار مي شوند، تنبيه گردند."

واکنش وارونه

در واکنش وارونه، خود مجدداً يک روزنه غيرمستقيم براي تخليه فشارهايي که به وسيله تحريکات سرکوب شده ايجاد شده، پيدا مي کند. لکن در اين موقع تحريکات ناهشيار به صورت رفتار متضاد ظاهر شده و بالاخره نحوه بياني در سطح هشيار پيدا مي کند. تکانه هاي يک مادر در جهت آزار کودکش، غيرقابل قبول، هم براي فراخود و هم براي جامعه است که امکان دارد به صورت واکنش وارونه عمل کند، يعني، به صورت حمايت افراطي و مهار انرژي و فعاليّت کودک باشد. چنين رفتاري معمولاً به رشد اجتماعي کودک لطمه و صدمه وارد مي سازد. بنابراين، واکنش وارونه مادر ممکن است در اثر تحريکات متضاد که در جهت دفاع کودک باشد، به کودک آسيب برساند. واکنش وارونه همانند فرافکني نه مؤثر است و نه سازنده.

والايش

همه مکانيزم هاي دفاعي همانند واکنش وارونه و فرافکني نتايج زيانباري به بار نمي آورند. والايش معمولاً هم موثر است و هم سازنده. در اينجا انرژي غيرقابل قبول تحريکات، به صورت والايش يافته، تبديل به رفتار مورد قبول جامعه مي شود. به عنوان مثال، يک تحريک غيرقابل قبول پرخاشگرانه ممکن است به صورت شکستن هيزم يا راندن سريع قايق تخليه و بيان شود. تخليه مقعدي کودکانه در خصوص بازي با مدفوع، خود ممکن است به صورت والايش يافته به وسيله کار با گِل، يا نقاشي با رنگ و روغن بيان شود. فرويد تمام کوششهاي فرهنگي و موفقيتها را به عنوان نتايج تحريکات اوليه، والايش يافته مي داند. لازم به توضيح است که بيان مثال مربوط به نقاشي در نوع خودش در اين نظريه به هيچ وجه اثر هنري تابلو نقاشي يا توانايي فرد را در تحسين آن زايل نمي کند.

انکار

وقتي مکانيزم دفاعي انکار به کار گرفته مي شود که منشا اضطراب معمولاً يک ادراک است که اگر معناي حقيقي آن تشخيص داده شود، ممکن است قابليت انجام وظيفه خود را مضمحل کند. در مورد مکانيزم انکار مي توان زني را مثال زد که وجود غده اي را در سينه اش احساس مي کند. ولي از قبول اين که غده مزبور مي تواند غده سرطاني باشد، امتناع مي ورزد و به همين دليل از مراجعه به پزشک و مشورت با آن خودداري مي کند. اگر مي شد که انکار را در قالب کلمات بيان کنيم( که به علت ناهشيارانه بودن مکانيزم دفاعي امکان ندارد)، مي توان چنين گفت:"آن هرگز حقيقت ندارد" که البته اين امر نشان مي دهد که انکار يک نوع دفاع است که نتايج شوم به بارمي آورد.

دليل تراشي

مکانيزم دفاعي دليل تراشي مربوط به انکار مي شود. خود زماني که تصور فرد از خودش به مخاطره مي افتد، به دليل تراشي روي مي آورد. همان طوري که قبلاً اشاره شد، تصور فرد از خودش به وسيله خود نگهداري مي شود، و از عقايد فرد در مورد خودش تشکيل شده است.
وقتي دانشجويي اين تصور را از خودش دارد که بهترين دانشجوي کلاس است، ولي دريک امتحان بسيار ضعيف عمل مي کند و نمره کمي مي گيرد، معلم را به خاطر ناعادلانه نمره دادن سرزنش مي کند، مکانيزم دليل تراشي رابه کار مي برد.
به کارگيري راهبرد اخم و ترشرويي کردن در خصوص پيدا کردن دليل منطقي براي شکستها و قصور، يک وسيله ناهشيار است نه بهانه جويي آگاهانه. تفاوت بين دليل تراشي و بهانه جويي اين است که فرد در حالت صداقت کامل اقدام به دليل تراشي مي نمايد، در صورتي که در موقع بهانه جويي فرد مي داند که دليل واقعي را انکار مي کند. آيا دليل تراشي يک مکانيزم دفاعي سازنده است؟ اگر دانشجوي مثال بالا را از تدارک براي امتحان بعد باز ندارد، مکانيزم دفاعي سازنده اي است.

جابه جايي

با بررسي جابه جايي، ما دوباره تحريکات اساسي نهاد را مورد بررسي قرار مي دهيم. در اينجا خود به همراهي فراخود، در جهت سازگاري با واقعيت خارجي براي به دست آوردن نتايج احتمالي که آنها را غيرقابل قبول يافته است، مي پردازد. اگر تحريکات بيان شوند، فراخود يا محيط و/ يا هر دو تنبيه خواهند شد و شخصيت فرد را مورد تهديد قرار خواهد داد. در نتيجه خود دچار اضطراب و ناراحتي خواهد شد. يک مثال از جابه جايي، رفتار مردي است که از رئيسش ناراحت است. اگر اين مرد به وسيله حمله کردن و کتک زدن رئيسش، عصبانيت خود را فرو نشاند، احتمالاً شغل خود را از دست خواهد داد ( يک واقعيت خارجي)، بنابراين، او عصبانيت خود را نسبت به رئيسش سرکوب کرده و آن را به خانه مي آورد، و ممکن است نسبت به همسرش پرخاشگري کند و همين امر باعث مي شود که احساس گناه به او دست دهد ( يک نتيجه فراخود). يا اين که همسرش از پختن غذا خودداري کند (واقعيت خارجي ديگر). در اين حال، او به کنار سگ خانه رفته و بدون هيچ دليلي به سگ لگد مي زند، زيرا دليل اين امر ناهشيارانه بودن جابه جايي عصبانيت است که او نتوانسته است در مقابل رئيسش عکس العمل دلخواه نشان بدهد. آيا مکانيزم جابه جايي يک مکانيزم دفاعي سازنده است؟ مي توان گفت: بلي سازنده است. در اين مثال مي بينيم که مرد مذکور هم شغل خود را حفظ کرده و هم غذايش را صرف کرده است. اما واي به حال سگ بيچاره.

برگشت

بعضي از افراد از مکانيزم دفاعي برگشت در مقابله با اضطراب واقعي يا اضطراب ناشي از يک آسيب بالقوه استفاده مي کنند. مانند از دست دادن يک فرد مورد علاقه، اخراج از شغل، آتش سوزي در منزل، از دست دادن يک عضو بدن و شکست در يک کار يا مأموريت مهم. اين شيوه رفتار که بر اساس رفتار سنين کودکي صورت مي گيرد، رفتاري مناسب و مطلوب در مراحل اوليه رشد است. ولي در زمان فعلي، يعني، در سنين بزرگسالي رفتاري ناسازگارانه است که متناسب با سن فعلي فرد نيست. در بزرگسالان، مکانيزم برگشت به دوران کودکي ممکن است به شکل هاي مختلف صورت گيرد. از جمله وابستگي غيرعادي، خوردن يا نوشيدن مفرط و/ يا ميل مفرط به خواب. 
مکانيزم برگشت، مراحل رشدي را مشخص مي سازد که فرد در آن مراحل، تجربه تثبيت داشته است. همان طوري که قبلاً بحث شد، اين مسأله به وسيله فرويد به عنوان يک پيامد حاصل از عدم انتقال از يک مرحله رشدي به مرحله ديگر رشد، مطرح شده است. تا زماني که رفتار نارس و رشد نيافته به عنوان رفتار ناسازگارانه تعريف مي شود، برگشت، مکانيزمي است که سازنده نخواهد بود.

مکانیزمهای دفاعی

فعالیت و نحوه عمل مکانیزم

سرکوبی

واپس رانی و سرکوب کردن عامل تهدید کننده در سطحی پایینتر از سطح هشیاری و آگاهی

فرافکنی

نسبت دادن به تحریکات غیرقابل قبول به دیگران

واکنش وارونه

برگشت به یک سطح نارس رشد، معمولاً

برگشت

برگشت به یک سطح نارس رشد، معمولاً سطحی که تثبیت صورت گرفته است

جابه جایی

بیان تحریکات پرخاشگرانه در راستای یک هدف مطمئن

والایش

تحریکات غیرقابل قبول را به صورت رفتار مورد جامعه ارائه دادن

دلیل تراشی

ارائه دلایل قابل قوبل و موثق برای رفتار غیرقابل قبول و / یا عدم توانایی و کوتاهی در انجام رفتار مناسب

انکار

عدم قبول و پذیرش اطلاعات تهدید آمیز

جدول 2-3: مکانيزمهاي دفاعي عمده، از ديدگاه فرويد.

ترکيبات مکانيزم هاي دفاعي

اگر چه ما قبلاً مکانيزم هاي دفاعي را يک به يک مورد بررسي قرار داديم، ولي آنها ضرورتاً به تنهايي به وقوع نمي پيوندند. همان طوري که قبلاً اشاره شد، برگشت معمولاً اولين خط دفاعي است که با مکانيزم هاي ديگر به خاطر آورده مي شود. مکانيزم هاي ديگر اغلب در حالت هاي متحد و هماهنگ که هر کدام از ديگري حمايت مي کند، به کار گرفته مي شود.
" من به چوب لگد مي زنم"، والايش. ممکن است کسي که به چوب لگد مي زند بگويد:" من خشمگين نيستم،" البته او خشمگين است، فرافکن. و مي گويد:"من هيچ کاري عليه او انجام نمي دهم من در واقع به او احترام مي گذارم،" واکنش وارونه، اما من نمي توانم برادر او را تحمل کنم، جابه جايي. او بعداً چنين مي گويد:" من مجبور بودم که او را بکشم و گرنه او مرا مي کشت، دليل تراشي.

آسيب شناسي رواني

دو نوع منبع

فرويد معتقد بود که اختلالات رواني آسيب شناسي رواني به دو طريق ممکن است به وجود آيند: الف- زماني که مکانيزم هاي دفاعي با شکست مواجه شوند و خود به وسيله اضطراب آسيب ببيند و قادر به هيچ گونه فعاليتي نباشد. ب- زماني که اضطراب بيش از اندازه و بسيار ناراحت کننده است به طوري که يک يا بيشتر از يک مکانيزم دفاعي در حالت بسيار افراطي مورد استفاده قرار مي گيرد.
الف- زماني که مکانيزم هاي دفاعي با شکست مواجه شوند
زماني که مکانيزم هاي دفاعي نمي توانند از خود در مقابل اضطرابي که علامت مشخصه آن، از هم پاشيده شدن تعادل بين تقاضاهاي نهاد و فراخود است، واقعيت موجود با شکست مواجه مي شود و خود به وسيله اضطراب آسيب مي بيند تا جايي که نمي تواند به طورمناسب با تقاضاهاي زندگي روزمره انطباق حاصل کند. در اين حالت ممکن است خود را به شکل ترسهاي مفرط و از پاي درآورنده که فوبيا ناميده مي شوند، نشان بدهد. در حالت بسيار مفرط، زماني که خود کنترل خود را بر روي تحريکات نهاد از دست داده و خاطرات خود را سرکوب مي کند، تا جايي که رفتارهاي ابتدايي، اوهام و خيالات در فرد که نشانه هاي روان پريشي (پسيکوز) است، به وجود آيد.
همان گونه که خود مي تواند به وسيله تحريکات نهاد، مورد لطمه و آسيب قرار گيرد، همچنين مي تواند قرباني يک فراخود بسيار قاطع و سرسخت هم واقع شود. در نتيجه، خود گناه و تقصير غير منطقي و غيرمعقولي را که بايستي به طور مداوم در صدد تخفيف و از بين بردن آن باشد، تجربه مي کند. همين طور دستيابي بدين منظور، ممکن است باعث شود که خود فرد به طور ناهشيار در پي
اعمال تنبيهي به شکل تصادمات مکرر يا چيزي که به خودآزاري مشهور است، باشد. کساني اين گونه رفتار مي کنند که اغلب احساس فقدان ارزش نسبت به خود پيدا کرده و حالت غمگيني دارند که علامت مشخصه اين حالت، افسردگي است و ممکن است به خودکشي، يعني، تنبيه نهايي و ابدي منتهي شود.
ب- زماني که مکانيزم هاي دفاعي به طور پيوسته و مداوم به کار گرفته مي شوند
در سناريو دوم، در شق دوم که يک يا بيشتر از يکي از مکانيزم هاي دفاعي در حالت بسيار افراطي به منظور تخفيف و کاهش اضطراب به کار گرفته مي شود، ممکن است به اختلالات مختلفي منجر شود که بستگي به نوع مکانيزم دفاعي به کار گرفته شده دارد. به عنوان مثال، چنان که مکانيزم دفاعي فرافکن به کارگفته شده باشد، فرد ممکن به نظر ديگران به صورت يک دشمن جلوه کند. در نتيجه از خود بيش از اندازه مراقبت و مواظبت مي کند تا مبادا آنها او را مورد آزار و اذيت قرار دهند. اين رفتار پارانوئيدي نوعي از اشکال اسکيزوفرني است. وقتي مکانيزم دفاعي انکار به طور افراطي به کار گرفته شود، فرد ممکن است يک ناراحتي و بيماري جسمي را که هيچ گونه دليل و علت پزشکي و جسماني نداشته باشد، در خود به وجود آورد. فرويد اين مورد را هيستري تبديلي ناميد. در اين زمينه مي توان نابينايي هيستريک را مثال زد که فرد را به طور دائم از موقعيت هاي تهديد آميز حفظ مي کند و موقعيتي فراهم مي آورد که موجوديت فرد مورد انکار قرار مي گيرد.

روانکاوي

بيماران و آزمودنيها

همان طوري که قبلاً گفتيم فرويد تکنيک روانکاوي را هم به عنوان ابزار و وسيله اي براي تحقيق و هم به عنوان روشي براي درمان و معالجه اختلالات شخصيّت که او آنها را نوروزها مي ناميد، مورد استفاده قرار داد. افرادي که براي مشاوره پيش او مي آمدند اغلب داراي مشکلاتي بودند که مانع از عملکرد آنها به صورت دلخواه و هنجار مي شدند. اين افراد هم بيماران فرويد و هم آزمودنيهايي براي مطالعه شخصيت بودند. البته يک مورد استثنا خود فرويد بود، چون فرويد گاهي خودش را به عنوان آزمودني فرض مي کرد و به تحليل خود مي پرداخت. به علاوه، فرويد اين تکنيک را در مورد بسياري از افراد به کار مي برد. حتي در مورد افرادي چون لئوناردو داوينچي که ساليان درازي بود که مرده بود، از آن استفاده مي کرد. اين روش به عنوان بررسي زندگي نامه رواني شناخته شده است.

اساس روش روانکاوي

روانکاوي به عنوان درمان اختلالات رواني اساس فرضياتي است که آنها ريشه در تعارض هاي ناهشيار بين نهاد، خود و فراخود دارند. تکنيک روانکاوي به وسيله فرويد مطرح شد و توسط روانکاوان ديگر که هنوز هم به صورت يک روش سنتي در درمان به کار برده مي شود، مورد استفاده قرار گرفت. روانکاوي، روشي است که با صرف وقت بسيار کوشش مي کند، تعارضها و ناراحتي ها را از سطح ناهشيار به سطح هشيار بياورد، تا خود بتواند به کمک روانکاو آن تعارض ها را حل کند.

مشخصه هاي اصلي

مشخصه هاي اصلي روانکاوي چه به عنوان روش درماني و چه به عنوان ابزار تحقيق، عبارتند از: تداعي آزاد ، تعبير و تفسير ، مقاومت ، و بينش . اين مشخصه ها همراه با کسي که روي تخت روانکاوي به مدت طولاني و هفته اي چهار يا پنج جلسه مي خوابد، از خصوصيات و ويژگي هاي روانکاوي به حساب مي آيد. شکل هاي ديگري از روان درماني وجود دارند که در آنها اصول فرويدي مورد استفاده قرار مي گيرند که بعضي از اين مشخصه ها را دارا هستند. اما اصطلاح روانکاوي بايد در مورد روشهاي درماني که داراي ويژگي هاي سنتي روانکاوي هستند، به کار برده شود.

تداعي آزاد

در شروع برنامه روانکاوي به بيمار دستور داده مي شود که هر چه به ذهنش خطور مي کند، بيان کند. حتي اگر اين تداعيها قابل فهم و مهم نباشد و/ يا حتي بي ادبانه و ناشايست باشد. اين چنين تداعي آزاد با توجه به سيستم تعليم و تربيت ما بسيار مشکل است. براي اين که ما از دوران کودکي ياد گرفته ايم که هر چه بگوييم سانسور کنيم، يعني، چيزهايي بگوييم که منطقي، درست و شايسته و مؤدبانه باشد. از بين بردن اين مساله کار مشکلي است و به همين خاطر بيمار را روي تخت راحتي مي خوابانند و روانکاو بالاي سر بيمار و خارج از ديد وي قرار مي گيرد.

تعبير و تفسير

به وسيله گوش کردن به تداعي آزاد بيمار، روانکاو در مي يابد که ناهشيار مي تواند در لباس مبدل به صورت سمبليک ظاهر شود. گاهي اتفاق مي افتد که اين تداعيها خاموش شوند در نتيجه روانکاو به طور اتفاقي در تداعي دخالت و تفسير مي کند. اين تعبير و تفسير و/ يا دخالت در تداعي آزاد بدين صورت انجام مي گيرد که روانکاو آن چيزي را که بيمار به سطح هشيار آورده، معني و تفسير مي کند. با توجه به اين که رؤياها معمولاً بيش از افکار زمان بيداري قسمت ناهشيار را مي پوشانند، نقش مهمي در روانکاوي و همين طور در تداعي آزاد، بازي مي کنند و در نتيجه بسيار مهم و مفيد هستند.

انتقال

در يک دوره طولاني روان درماني، بيمار احساس هاي خود را نسبت به روانکاو رشد مي دهد و اين امر ممکن است مثبت يا منفي باشد. وقتي اين احساسها ناشايست يا نامناسب و/ يا حتي بيش از اندازه باشند، نشانگر انتقال است. اين نوع انتقال شکلي از جابه جايي احساس هاي بيمار نسبت به والدين، همسر يا هر دو، در دوران زندگيش است. شبيه تمام چيزهايي که بيمار براي درمان حاضر مي کند، روانکاو از آنها هم به صورت انتقال در تعبير و تفسير مورد استفاده قرار مي دهد.

مقاومت

گاهي اتفاق مي افتد که خود از فراخواني و يادآوري خاطرات و تکانه ها از سطح ناهشيار به علت اين که آنها را تهديدي براي خود مي داند، جلوگيري مي کند. بنابراين، زماني که روانکاو سعي مي کند، مطالب را از سطح ناهشيار به سطح هشيار و آگاه فراخواند، بيمار اغلب از خود مقاومت نشان مي دهد. 
اين امر به صورت شکل خاصي از پريشاني رؤياها که طي جلسات درمان از طرف بيمار ظاهر مي شوند و همين امر مساله تعبير و تفسير را با اشکال مواجه مي سازد. مقاومت حتي گاهي به وسيله انتقال منفي بسيار قوي که به صورت تنفر از روانکاو و سرگرم کردن او با حملات کلامي ظاهر مي شود، اتفاق مي افتد. اگر مي خواهيم در درمان موفقيتي حاصل بشود، بايد به وسيله تعبير و تفسيرهاي مختلف مقاومت بيمار را از بين ببريم.

بينش

بعد از انجام کارهاي زيادي، سرانجام روانکاو به مرحله اي مي رسد که احساس مي کند بيمار مي تواند توضيح ها و تعبير و تفسيرهاي روانکاو را بيشتر و بيشتر بپذيرد. چنين احساسي بينش ناميده مي شود. اين حالت اغلب نه فقط به صورت يک احساس عقلاني، بلکه به صورت يک احساس هيجاني نيز مطرح مي شود. زماني چنين اتفاقي رخ مي دهد که بيماري رو به بهبودي مي رود. نهايتاً بيمار تقويت شده و خود قادر مي شود که با تعارضهاي کهنه مواجه شده و به پختگي برسد و آنها را مغلوب کند، بدون اين که با مکانيزم هاي ناسازگارانه دفاعي آنها را حل نمايد. کاربرد بينش و سودمندي آن در درمان و موارد استفاده روزمره آن سبب شده که روانکاوي را به عنوان يک روش درماني درآورد.

تاریخچه تحول فکر فروید

فروید در دو نوبت یکبار در سال 1885 میلادی و بار دیگر در سال 1907 یادداشتها و خاطرات اولیه خود را سوزاند. به احتمال قوی او این کار را برای مخفی نگهداشتتن اصل و منشأ عقایدش انجام داده است . فروید کسی بود که می توانست افکار متقدمان خود را که بصورت پراکنده ای اظهار داشته بودند در نظمی هماهنگ و جامع ارائه دهد واز آنها استفاده ها نظری و عملی ببرد .

 از میان عوامل موثری که به گسترش روانکاوی انجامید به موارد زیر اشاره می شود :

1- چارلز داروین و گسترش علم زیست شناسی - نظریه تکاملی

      داروین انسان را همچون حیوانات دیگر جزئی از طبیعت حیوانی معرفی کرد . نتیجه این کار این بود که انسان همگام با سایر علوم مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد فروید تحت تاثر داروین فرضیه های زیادی نظیر رشد وتکامل انسان ، جریان تغییر و مفاهیم تثبیت و بازگشت را تدوین کرد .

2- روان شناسی تداعی ( پیوستگی تصورات )

3- توسعه علم عصب شناسی :

 

      از پیشگامان این علم میتوان ژان ژارکوی فرانسوی را نام برد .

4- روان پزشکی قرن نوزدهم :

 

      در قرن نوزدهم تحرک و پیشرفت تازه ای در زمینۀ روان پزشکی پدیدار شد . بررسی حالت روانی بیماران تقریبا از اواخر قرن هجدهم شروع شد . فردی به نام مسمر از اهالی اطریش ادعا می کرد میتوان با سیاله مرموز قابل انتقالی ، بیماران را مداوا کرد . به مرور مسمر متوجه شد که آنچه موجب شفای بیماران میشود اعتقاد و تلقین است نه آهن ربا . لذا در درمانهای بعدی دست خود را در محل درد قرار میداد که و بیمار را معالجه میکرد . که به این روش درمان مسمریسم یا مانیه تیسم گویند .

5- تاثیر علم فیزیک :

      براساس این نظریه انسان دستگاهی است از انرژی که از قوانین فیزیکی پیروی میکند . بروک یکی از بزرگترین فیزیولوژیستها بود .

بطور کلی تکامل اندیشه های فروید را میتوان تقریبا به چهار دسته تقسیم کرد :

1- تجسس نوروزها 1895 آغاز کار او تا چاپ تحقیقاتی در زمینه هیستری 1895

2- دوره خود کاوی  1895 تا 1889 میلادی

3- دوره ارائه اولین سیستم روانشناسی تحلیلی . یعنی روانشناسی نهاد که اصولا مبتنی بر کتابهای تابیر رویا و سه مقاله در زمینه جنسیت بود. 1900 م  تا 1914

4- دوره روان شناسی خود که از سال 1914 تا هنگام مرگ او را در بر می گیرد .

 در دوره اول فروید از روش پالایش روانی که از بروئر آموخته بود استفاده میکرد . در روش پالایش روانی ، بیمار تحت تاثیر هیپنوتیسم تجارب دردناک خود را به خاطر می آورد و عواطف مربوط به آنها را بیان میکند و بدین طریق از شر آنها خلاص می شود . به موازات این روش فروید نیز از روش تداعی آزاد برای کشف علل اساسی روانی استفاده کرد .

در دومین دوره فروید یک نگرش دوگانه داشت . دراین دوره فروید به خودکاوی پرداخت و اعتقاد داشت که روان شناسی باید جدا از فیزیولوژی مغز مورد بررسی قرار گیرد .

در سومین دوره فروید فروید اولین نظریه روانکاوی خویش ( روانشناسی نهاد ) را برسه مفهوم اساسی مبتنی کرد . ناخودآگاهی پویا -  نظریه لیبیدو یا انرزی روانی  و انتقال ، مقاومت به منزله اساس درمان

روان شناسی خود مربوط به درک کل شخصیت است که از سال 1923 میلادی به بعد تمام موضوع روانکاوی حول این محور متمرکز بوده است . فروید بیست سال آخر زندگی خود را صرف تهیه چارچوب فلسفی برای تئوری واپس زدن و راههای متعدد خوداگاه کردن امیال واپس زده کرد و این فلسفه جدید را متاپسیکولوژی نامید .