تاریخچه تحول فکر فروید
فروید در دو نوبت یکبار در سال 1885 میلادی و بار دیگر در سال 1907 یادداشتها و خاطرات اولیه خود را سوزاند. به احتمال قوی او این کار را برای مخفی نگهداشتتن اصل و منشأ عقایدش انجام داده است . فروید کسی بود که می توانست افکار متقدمان خود را که بصورت پراکنده ای اظهار داشته بودند در نظمی هماهنگ و جامع ارائه دهد واز آنها استفاده ها نظری و عملی ببرد .
از میان عوامل موثری که به گسترش روانکاوی انجامید به موارد زیر اشاره می شود :
1- چارلز داروین و گسترش علم زیست شناسی - نظریه تکاملی
داروین انسان را همچون حیوانات دیگر جزئی از طبیعت حیوانی معرفی کرد . نتیجه این کار این بود که انسان همگام با سایر علوم مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد فروید تحت تاثر داروین فرضیه های زیادی نظیر رشد وتکامل انسان ، جریان تغییر و مفاهیم تثبیت و بازگشت را تدوین کرد .
2- روان شناسی تداعی ( پیوستگی تصورات )
3- توسعه علم عصب شناسی :
از پیشگامان این علم میتوان ژان ژارکوی فرانسوی را نام برد .
4- روان پزشکی قرن نوزدهم :
در قرن نوزدهم تحرک و پیشرفت تازه ای در زمینۀ روان پزشکی پدیدار شد . بررسی حالت روانی بیماران تقریبا از اواخر قرن هجدهم شروع شد . فردی به نام مسمر از اهالی اطریش ادعا می کرد میتوان با سیاله مرموز قابل انتقالی ، بیماران را مداوا کرد . به مرور مسمر متوجه شد که آنچه موجب شفای بیماران میشود اعتقاد و تلقین است نه آهن ربا . لذا در درمانهای بعدی دست خود را در محل درد قرار میداد که و بیمار را معالجه میکرد . که به این روش درمان مسمریسم یا مانیه تیسم گویند .
5- تاثیر علم فیزیک :
براساس این نظریه انسان دستگاهی است از انرژی که از قوانین فیزیکی پیروی میکند . بروک یکی از بزرگترین فیزیولوژیستها بود .
بطور کلی تکامل اندیشه های فروید را میتوان تقریبا به چهار دسته تقسیم کرد :
1- تجسس نوروزها 1895 آغاز کار او تا چاپ تحقیقاتی در زمینه هیستری 1895
2- دوره خود کاوی 1895 تا 1889 میلادی
3- دوره ارائه اولین سیستم روانشناسی تحلیلی . یعنی روانشناسی نهاد که اصولا مبتنی بر کتابهای تابیر رویا و سه مقاله در زمینه جنسیت بود. 1900 م تا 1914
4- دوره روان شناسی خود که از سال 1914 تا هنگام مرگ او را در بر می گیرد .
در دوره اول فروید از روش پالایش روانی که از بروئر آموخته بود استفاده میکرد . در روش پالایش روانی ، بیمار تحت تاثیر هیپنوتیسم تجارب دردناک خود را به خاطر می آورد و عواطف مربوط به آنها را بیان میکند و بدین طریق از شر آنها خلاص می شود . به موازات این روش فروید نیز از روش تداعی آزاد برای کشف علل اساسی روانی استفاده کرد .
در دومین دوره فروید یک نگرش دوگانه داشت . دراین دوره فروید به خودکاوی پرداخت و اعتقاد داشت که روان شناسی باید جدا از فیزیولوژی مغز مورد بررسی قرار گیرد .
در سومین دوره فروید فروید اولین نظریه روانکاوی خویش ( روانشناسی نهاد ) را برسه مفهوم اساسی مبتنی کرد . ناخودآگاهی پویا - نظریه لیبیدو یا انرزی روانی و انتقال ، مقاومت به منزله اساس درمان
روان شناسی خود مربوط به درک کل شخصیت است که از سال 1923 میلادی به بعد تمام موضوع روانکاوی حول این محور متمرکز بوده است . فروید بیست سال آخر زندگی خود را صرف تهیه چارچوب فلسفی برای تئوری واپس زدن و راههای متعدد خوداگاه کردن امیال واپس زده کرد و این فلسفه جدید را متاپسیکولوژی نامید .