زیگموند فرويد (1939-1859) بر خلاف روسو، معقد بود براي درك كودك نيازي به كودكانه رفتار كردن نيست . بلكه راهي بايستي پيدا كرد تا كودك را به دوران بزرگسالي رساند.

فرويد به اصل لذت بردن اعتقاد داشت و معتقد بود بازي براي كودكان لذت بخش است و نياز كودگان را ارضا ء مي كند .

همچنين وي معتقد بود كه بازي فعاليتي است براي تخليه رواني (كاتارسيس)  و کودك ضمن بازي خود را با شرايط دشوار مواجه مي سازد. به طور کلی فرويد به كودك كاوي يا تحليل رواني كودك اعتقاد داشت.

زیگموند فرید ، معتقد است که بازی به کودکان امکان می دهد، کامروا شوند و موثرترین وسیله برای این افراد است. هنگامی که شخص بزگسال بین نهاد (هدایت شده بوسیله اصل لذت) و خود (هدایت شده بوسیله اصل واقعیت) تعارض را تجربه می کند، ناکام می شود و برای حل این تعارض و رفع ناکامی (آگاهانه یا ناآگاهانه) به راه حل هایی متوسل می شود. وقتی یک کودک با چنین تعارضی مواجه می شود، می تواند با رسیدن به آرزوها یا امیالش در ضمن بازی ، تعارض پیش آمده را حل کند، مثلا با بازی کردن نقش افرادی که دوست می دارد (از قبیل والدین) ، تا بتواند میل و آرزوی خود (مثل آنها شدن) را ارضا کند.

به بیانی دیگر می توان گفت که :

فرويد در مورد بازى به مانند نظريات او در ساير زمينه‌ها، براى نيل به لذت و حل مشکل توجه زيادى داشته است بنابراين وى بازى را شيوهٔ حل مشکل يا وسيلهٔ کسب لذت مى‌داند، به‌عبارتى ديگر فرويد در بازى به مسائل عاطفى و آنچه در درون شخص (Interaperson) مى‌گذرد توجه دارد. فرويد در بازى با بررسى نظام‌هاى تنشى (Tension) موجود در درون شخص به بررسى چگونگى برخورد با اين تنش‌ها مى‌پردازد.

نظريهٔ فرويد در مورد بازى مانند نظر پياژه جزء نظريات پوياى (Dynamic) بازى است که در آن به محتواى بازى بيش از دلايل بازى کردن اهميت داده مى‌شود، محتواى عاطفى قوى يکى از مسائل مورد توجه فرويد در بازى مى‌باشد.

توجه به اهميت مسائل عاطفى در درمان به ايجاد شاخهٔ جديد ”کودک‌کاوي“ يا ”تحليل روانى کودک - Child analysis“ منجر گرديد. هرچند که در ابتدا نواقصى متوجه آن بود ولى اکثر پيشرفت‌هاى اوليه در به‌کارگيرى روش‌هاى روانکاوى با کودکان، ناشى از مشاهدات غيرمستقيم به همراه تفسير آن بر اساس معيارهاى بزرگسالان بود، از جمله نواقص روانکاوى کودک اين بود که کودک نمى‌توانست براساس جريان تداعى آزاد (Free association) اطلاعات بيشترى در اختيار درمانگر قرار بدهد و لذا بازى مى‌تواند به‌عنوان پلى جهت ايجاد ارتباط کلامى در رفع اين نقيصه مورد استفاده قرار گيرد.

در نظريهٔ فرويد در مورد بازي، اصلى به‌نام ”تکرار - Repetation“ وجود دارد که توسط ”گروس“ نيز مطرح شده است. بر اساس اصل تکرار کودک از تکرار بازى لذت مى‌برد، فرويد تکرار را لذتى مى‌داند که از کشف دوباره و شناخت يک کار آشنا به‌دست مى‌آيد، در بازى‌هاى نمادين يا بازى‌هائى که خود کودکان مبدع آنها هستند اصل تکرار اهميت بيشترى به خود مى‌گيرد، کودک با تکرار يک بازى فعالانه بر آن موقعيت تسلط پيدا مى‌کند مثلاً؛ به‌جاى شنيدن يک قصهٔ جديد اصرار بر دوباره شنيدن داستان قبلى دارد، اين تکرار به اندازه‌اى مهم است که کودکان تجارب ناخوشايند و آسيب‌زا را نيز تکرار مى‌نمايند.

کودکان با تکرار حوادث آسيب‌زائى که قبلاً به‌صورت غيرفعال آنها را تجربه کرده‌اند نقش فعال به خود مى‌گيرند تا به تسلط برسند و اين چيزى ”وراى اصل لذت - Beyond The Pleasure principle“ است. فرويد تکرار در بازى را به وسواس‌هاى عملى و تکرارى تشبيه مى‌کند ولى انگيزه‌هائى چون انتقام‌جوئى را در تکرار بازى دخيل مى‌داند.

نظريهٔ بازى فرويد با نظريهٔ انرژى مازاد بازى شباهت‌هائى دارد از جمله اينکه مفهوم تصعيد فرويد اين مفهوم را مى‌رساند که نيروئى اضافى در درون آدمى وجود دارد که عدم هدايت صحيح آن عوارضى ايجاد مى‌نمايد و اين هم نوعى تخليهٔ انرژى مازاد مى‌باشد.

اولين مورد استفاده از بازى به‌عنوان نوعى درمان توسط زيگموند فرويد اتريشى صورت گرفت. فرويد در اين شيوه با استفاده از سؤالاتى که از کودک مى‌کرد او را به سمت معينى سوق مى‌داد، ميل و علاقه‌مندى فرويد به روانکاوى در سال‌هاى اول زندگى مهمترين منبع درمانى در بازى‌درمانى مدرن مى‌باشد. به‌تدريج کودک‌کاوى با تحليل روانى کودک مطرح گرديد و در آن، بازى در حکم تداعى آزاد عمل مى‌نمود، در کودک‌کاوى معمولاً به‌طور غيرمستقيم يعنى از طريق والدين نسبت به شناخت کودک از طريق بازى اقدام مى‌شد و بعد بر اساس معيارهاى بزرگسالان نسبت به تفسير آن اقدام مى‌گرديد.