خلاصه بازتاب نيمرخ فرا روانشناسي آنا فرويد بر يک مدل ارزياب روان پويايي
نيمرخ فرا روانشناسي آنا فرويد كه توسط او ارائه شد به منظور كار با كودكان در كلينيك روانشناسي است.. علاوه بر اين در مورد استفاده آن براي شناخت اختلالات رواني بزرگسالان در رويكرد تكامل گرا نيز بحث شده است. جان كارلو ريگان، خاطر نشان كرده است كه امر تشخيص يك فرآيند پويا است و بنابراين در اغلب روش هاي تخصصي روان تحليل گري مفيد است. در اين مقاله از موضوعات نظری و عملي ديگري هم علاوه بر اينها بحث شده است. مانند : شرطي كردن بوسيله جبرگرايي، ديدن واقعيت در يك تمرين كلينيكي، همچنين محيط فرهنگي و تاريخي كه نيمرخ در آن رشد كرده است و از موارد استفاده آن در يك كار باليني نيز بحث شده است. 

اين ابزار تشخيصي براي استفاده با كودكان و براي تشخيص نيمرخي از اختلالات رواني طراحي شده است. آنا در كتابش بهنجاري و آسيب شناسي در كودكان (فرويد، آنا، 1965، به نقل از جان كارلوريگان 2001)، اين نيمرخ را مطرح كرد.


1 – استفاده باليني از نيمرخ فرا روانشناسي 
هدف از معرفي نيمرخ فرا روانشناسي، روشن ساختن قابليت استفادة اين ابزار براي يك كار باليني هر روزهه است. اين الگو در يك پژوهش مي تواند حتي با دنبال كردن جزئياتش استفاده شود. براي مثال، ما ممكن است بخواهيم دسته اي از عناصري را مدنظر قرار دهيم كه به ليبيدو مربوط مي شوند. (آنا فرويد، 1965 به نقل از جان ريگان، 2001).

سپس با دو نياز اصلي سروكار داريم. پرخاشگري در بخش A. رشد غريزه در بخش B. ارزيابي رشد در بخش C. كه ارزيابي شد شامل رشد خود و فراخود مي شود. بعد از اين ما بايد به سراغ ماده D برويم كه ارزيابي ژنتيك را دربر دارد. در اين قسمت نقاط تثبيت شده و پسرفت شده در طول رشد مدنظر قرار خواهد گرفت. در قسمت E ما به دنبال ارزيابي پويايي و ساختار مي گرديم. در اين قسمت بر تعارض ها و ناهماهنگي ها تمركز مي كنيم. بنابراين براي يادگيري چنين فرآيندي يك مسير منظم و قاعده مندي را بايد طي كنيم.

براي آشنا شدن با زبان نيمرخ فراروانشناسي و توانا شدن براي فهم ماده هايي كه در تشخيص اصلي ما مهم است، رفتن از زبان تكنيكي به توصيفي كه ما معمولاً در كار باليني روزمره استفاده مي كنيم امر بسيار مهمي است. يك مثال از مشكلات كار كردن با اين نيمرخ، اين است كه براي ارزيابي ليبيدو، نياز به يك نقطة ديد داريم. ما براي هر آيتمي كه براي ليبيدو تنظيم شده است، يك پيش نويس نياز داريم، زيرا بدون آن سردرگم خواهيم شد. در حقيقت ما مرتباً مي بايست به يادداشت هاي باليني برگرديم و اگر اطلاعات جديدي مورد نياز شد مي توانيم از طريق مصاحبه هاي بعدي با كودكان يا والدينشان آن را بدست آوريم. 

يك مورد از يك پسر بچة 9 ساله در اين مقاله آورده شده كه براي فهم مطلب به ما كمك مي‌كند. مطالبي كه گفته خواهد شد را مي توانيم براي درك توزيع ليبيدو استفاده كنيم: اين پسر بچه، كودكي بود كه با وسواس بسيار زيادي حمام مي كرد. كسي كه بسيار دوست داشت تميز و پاكيزه باشد، اما در حين حال ممكن بود لباسش را كه در حين بازي كثيف شده بود بپوشد. همچنين ممكن بود بدون اينكه مسواك بزند به رختخواب برود. بر طبق اين جزئيات، ما ممكن است از يك سطح عادي سرمايه گذاري خود پسندي در بدن اين پسر صحبت كنيم. اين پسر از بازي فوتبال در يك تيم محلي كوچك لذت مي برد، جائيكه او رابطه عاطفي خوبي را با هم‌تيمي‌هايش پيدا كرده بود و همچنين او يك هوادار آتشين (بدون هيچ نوع اضطرابي) يك تيم سري A بود كه اين خود نشانه اي است كه به اندازه كافي نشان دهندة سرمايه گذاري ليبيدو در جهان بيروني است هم به لحاظ كمي هم به لحاظ كيفي. 

دو دليل مهمي كه نيمرخ را در كار باليني روزمره مهم ميسازد اين است :

1 – معتبرسازي تفسير فرا روانشناسي يك رفتار معين. براي اين منظور ما بايد امكان جابه جايي رفتار را در زندگي روزانه تشخيص دهيم. 

2 – براي هدف تشخيص، ما بايد قادر باشيم تا با والدين يا خود بيماران دربارة عقايدمان صحبت كنيم. 

اين عامل آخر يك جنبه از اتحاد درماني هستند: 

براي شكل دادن يك تشخيص و گذاشتن آن بر روي يك بيمار يا والدين بيماران لازم است يك اتحاد درماني با والدين برقرار شود (گرينسون، 1967، به نقل از جان كارلوريگان 2001). همانطور كه بازتزل (1956) گفته، هر كار مشتركي نياز به يك تعريف روشن از اهدافي كه كار مشترك بر آن پايه ريزي شده دارد. 

قراردادي كه ما با بيماران يا والدينشان مي بنديم، به ما اين اختيار را مي دهد تا اگر اطلاعات اضافي براي تشخيص نياز باشد، به آزمايشات اضافي بپردازيم واين مسئله و همچنين هزينه اي كه بايد پرداخت شود در قرارداد ذكر مي شود. 

طبق نظر كوديگنول (1977)، اين فرآيند طولاني پژوهش و آزمايشات مجدد به ما كمك مي كند تا انگيزش ها يا انتظارات ناهشياري را كه پشت بيان صريح و روشن بيماران قرار دارد تشخيص داده شود.

كوديگنول در بحثش از «اصول تحليل بيماران» بر چهار فرآيند متمايز كه در واژه تحليل قرار دارد اشاره مي كند:

1) زمينه يابي

2) تصفيه

3) تفسير

4) بسط

به عقيده جان كارلوريگان، در طول مرحله تشخيص، عمل تفسير بايد به دو قدم اول محدود شود. «گردآوري و تصفيه» اطلاعات با بيماران يا والدينشان در مورد بعضي از انتظارات ناهشيار و انگيزش هايي كه با نيازهاي عقلاني سروكار دارد به ما براي جمع آوري اطلاعات با همديگر كمك مي كند. 

براي مثال اگر بخواهيم در مورد مشكلات مدرسه يا يادگيري كودكان پژوهش كنيم و بخواهيم زمينه هاي خانوادگي اين مسئله را مدنظر قرار دهيم، استفاده از روش اتحاد درماني به ما در بدست آوردن اطلاعات مفيد كمك خواهد كرد. اما اگر به هر شيوه ديگري عمل كنيم، يك ارتباط كنترل كننده و مستبدانه اي را خواهيم داشت و نتيجه اش مخدوش شدن ارتباط ما خواهد شد و در نتيجه اطلاعات ما متفاوت از آن چيزي است كه در واقعيت وجود دارد. 

نكتة‌ ديگري كه بايد مطرح شود اين است كه استفاده از نيمرخ فرا روانشناسي در كار باليني روزانه، به طور كاملاً واضحي نياز به مهارت مشاهده مستقيم دارد و همچنين روش هاي مصاحبه باليني، نياز به يك دانش به اصطلاح روانشناسي روان تحليل گري راجع به تئوري رشد و باليني دارد: اتحاد درماني، انتقال، انتقال متقابل، تعبير كردن و معتبرسازي مباحث هميشگي اي هستند، كه هم در جمع آوري داده هاي باليني و هم در جريان كار و نظم بخشيدن به ماده ها در پرسشنامه نيمرخ استفاده ميشوند. 

آنچه كه تا اين لحظه گفته شد مربوط بود به استفاده از نيمرخ به عنوان يك ابزار، يك پرسشنامه كه ماده هاي باليني را به خاطر تشخيص اساسی به كار مي برد: 

نيمرخ يك طرح كلي قابل اجرا است، يك ابزار باليني و تحقيقي كه از ديدگاه فرويد به عنوان يك مرجع معرف استفاده مي شد. بيان تشخيصي، با خود ارزيابي توانايي هاي آزمودني را به همراه دارد نه تنها نقصان ها، كمبودها و نارسايي هايشان را، بلكه همچنين ويژگيهاي مثبت و خاصشان را در مقابله با افسردگي و حل كردن تعارض ها. 

نيمرخ يك ابزار براي مشخص كردن مسيري است كه آزمايشگر و آزمودني ها آن را بايد طي كنند. يك سازمان دهندة است كه مشخص مي كند آيا بايد مصاحبة‌ باليني يا يك آزمون فرافكن يا نقاشي كشيدن صورت گيرد يا يك مشاهده مستقيم.


2 – بافت فرهنگي و تاريخي كه نيمرخ فرا روانشناسي در آن رشد كرده
تامل در ريشه هاي فرهنگي و تاريخي كه به رشد نيمرخ منجر شده به ما درباره تفسير روان تحليل گري حد وو مرزها و اعتبار و كاربرد آن كمك مي كند. 

رشد آنچه كه ما بطور معمول آن را "روانشناسي خود" مي ناميم مبتني بر تجديد نظر فرويد بر روي تئوري اضطرابش و بر سازمان دستگاه رواني در خود و نهاد (زيگموند فرويد، 1922) و بر بازداري نشانه هاي اختلال و اضطراب، (زيگموند فرويد، 1926 به نقل از جان كارلوريگان 2001) هنگاميكه او فراتر از ديدگاه شخصيت و تئوري اضطرابش گام برداشت.

سازمان رواني براساس سه بخش روان شكل گرفت:

1 – نهاد

2 – خود

3 – فراخود 

هر دو قسمت ناهشياري و هشياري در خود و فراخود وجود دارند: خود به عنوان مكان مكانيسم هاي دفاعي و اضطراب تعيين شده است. فراخود به عنوان نتيجه تعارض (درون بخش هاي روان يا بين يكي از آنها با واقعيت بيروني)، نسبت به آنچه كه خود به آن واكنش نشان ميدهد اگر اين‌ها يك نشانه باشد كه براي دفاع ها احضار مي شوند. نشانه هاي اختلال، نتيجه نهايي يك بازي پويا بين اضطراب و دفاع ها به نظر ميرسد. 

هينزهارتمن به طور خاص بر روانشناسي خود و مشكلات سازگاري اشاره دارد (هنيزهارتمن، 1950، به نقل از جان كارلوريگان 2001). 

در مسير اين كار، ما مقاله هايي را كه در طول دهه 1950 و 1960 رشد يافته بودند پيدا كرديم درمورد آنچه كه به آن اشاره شد. «اظهارنظري بر تئوري روان تحليل گري خود» (1950) و تاثيرات دو سويه در رشد خود و نهاد» (1952) و آنچه كه هارتمن در مورد آن بحث كرده است را به آن اشاره مي كنيم. 

باور بنيادي كه توسط هارتمن معرفي شده شبيه آن چيزي است كه آنا فرويد و گروهش در كلينيك هامسپتيد به استفاده از نيمرخ فرا روانشناسي براي كودكان پرداختند. به خاطر درك بهتر عقايد تازه هارتمن مفيد است كه عقايد فرويد در اين زمينه را به خاطر آوريم. فرويد عقيده داشت كه خود بعنوان محصول مواجه ي نهاد با واقعيت بيروني است. از اين رو طبق نظر فرويد نهاد از ابتدا وجود داشته است و نيازهاي غريزي درون آن وجود داشته است، در حالي كه خود (به مفهوم سازمان آگاهي)، آن چيزي است كه ارتباط را با جهان بيروني نگه ميدارد و در مرحلة دوم ظاهر مي شود. به عقيدة او خود از نهاد منتقل مي شود. 

متضاد با چنين طرحريزي، هارتمن عنوان كرد كه خود و نهاد، زماني نامتمايز بوده اند و سپس از يكديگر متمايز شدند. از اين رو خود بوسيلة فرآيند خودكار ژنتيكي ابتدايي طراحي شده است. همچنين طبق نظر هارتمن خود از طريق كاركردي كه ارائه ميدهد مشخص ميشود. 

تفاوت مشخص ديگري كه بدست آمده، نه تنها اختصاص دادن فعاليت هاي دفاعي براي خود است و همچنين خنثي كردن اثر آن نيز ميشود. 

يعني اينكه سه ناحيه متضاد و ظاهر شدن فرآيندهاي عقلاني وجود دارد و نهاد در آن دخالتي نمي كند. بنابراين رشد خود نه تنها از غرايز و واقعيت بيروني تاثير مي گيرد بلكه بوسيله سازمان وراثت زيستي هم تاثير مي گيرد كه اساسي براي استقلال اوليه ي خود است. 

طبق نظر فرويد واقعيت بيروني كه بيشتر جنبة اجتماعي دارد، در تضاد كاملي با غرايز فردي سازمان داده شده است و بنابراين يك منبع استرس حل نشده است؛ اما طبق نظر هارتمن اين محيط باعث تجربه اي كاملاً طبيعي مي شود. 

به منظور بي اثر سازي و فرآيند تغيير عملكرد، انرژي غريزي بايد براي ايگو در دسترس باشد. بنابراين در اينجا خود مختاري ثانويه ي بدست مي آيد. در اين زمان اصل واقعيت جايگزين اصل لذت مي شود. 

با در نظر گرفتن ديدگاه تاريخي وفرهنگي، مقاله هارتمن دربارة تئوري روان تحليل گري مجالي را براي برخي ملاحظات فراهم مي كند. شايد هارتمن تيزبين ترين مبتكر دربين روان تحليل گران فرويدي باشد كه موضوع اصل رضايت را براي به بحث گذاشتن با ديگر انسان گراها مطرح كرد. در مقابل سازمان روان تحليل گري آمريكا، كه مايل به اين بودند كه روان تحليل‌گري را دقيقاً به سمت حرفه پزشكي هدايت كنند. با رسيدن نازيسم به آلمان، گروه روان تحليل گران برلين جایگزین شدند. (جاكوبسن 1930، به نقل از جان كارلوريگان 2001). اين گروه مدتي بعد به ايالات متحده سفر كردند. 

اين گروه مدافعان زيستي خوانده مي شدند كه اگر بخواهيم به طور خلاصه بگوييم به «غريزه» اهميت مي دادند. 

گروه ديگري كه در قلمرو روان تحليل گري قوي بودند به اصطلاح نوفرويدي ها يا فرهنگ گراها ناميده مي شدند. اين افراد نقش اصلي را به روابط بين فردي مي دادند كه در رشد فردي تعيين كننده هستند. طبق نظر اين دانشمندان، ارتباطات بين فردي كه توسط بافت فردي و فرهنگي فراهم مي شوند بيشتر از نيروهاي غريزي تعيين كننده هستند. از جمله دانشمندان اين گروه هري استك ساليوان، فديدافروم، ريچمن، كارن هورناي واريك فروم بودند. اختلاف بين اين دو گروه، راهي را براي نيروهايي كه مؤثر بر روان كاوي بودند گشود. 


3 - استفاده از نيمرخ فرا روانشناسي در موقعيت هاي باليني مختلف
دو مثال توصيفي از نيمرخ فرا روانشناسي بوسيله ناگرا (هومبرتوناگرا، 1981. به نقل از جان كارلوريگان 2001) وو بوسيله بولندوسندلر (ج، بولند و سندلر، 1966) پيشنهاد شدند. ناگرا در فصل اول كتابش هر آيتمي را كه نيمرخ در مورد آن مفصلاً صحبت كرده و هر كدام را كه به طور خاص اظهار نظر كرده با رجوع به يك مورد پسر يازده و نيم ساله توضيح داد. در حالي كه بولند و سندلر یك درمان تحليلي موفقيت آميزي را با يك كودك دو نيم ساله ارائه دادند. بنابراين، در حالي كه ارجاع ما به كتابهاي ياد شده بعنوان يك مثال كامل استفاده از نيمرخ است، چگونگي استفادة درست از اين ابزار را در فعاليت هاي باليني روزانه نشان خواهيم داد. هنگامي كه ما همة‌ اطلاعات ضروري را به اندازة كافي نداشته باشيم نيمرخ مي تواند مفيد باشد. در چنين شرايطي كه فرد به طور محدودي در دسترس روانشناس است، ما نمي توانيم انتظار رسيدن به يك نتيجة تشخيصي را در مورد شخصيت كامل فرد داشته باشيم، اما مي توانيم اميدوار باشيم كه به يك ارزيابي دقيق ومفصل از ديدگاه روان تحليل گري برسيم.


4 - خطري كه استفاده ناقص از نيمرخ در كار هر روزه دارد
استفاده از نيمرخ فراروانشناسي در كار باليني هر روزه خطر بيشتري را از انحرافي كه ممكن است در مسيرر اتفاق بيفتد دارد. هنگامي كه كسي همه ماده هاي موردنياز را در نظر مي گيرد زمان و فرصت كافي براي جمع آوري آن را نيز بايد در نظر بگيرد. از اين جهت بايد يك احتياط جزئي را كه هر كسي بايد براي جلوگيري از چنين خطراتي وجود دارد مدنظر قرار دارد. اول از همه فرد بايد يك ديدگاه كامل و متضاد را در هر مورد در نظر بگيرد، اين نه تنها در مورد خود كودك صدق مي كند، بلكه همچنين بايد محيطش را نيز در نظر بگيرد. به همين منظور ما بايد علاوه بر توجه به آنچه كه والدين يا بيمار مي گويند به آنچه كه توسط ناهشيار سركوب شده نيز توجه كنيم. به هر حال براي ارزيابي رشد كودكان بايد ارتباط ليبيدو و سرمايه گذاري پرخاشگري را با عملكرد خود و ويژگيهاي عمومي مانند نگرش ها، اضطراب يا تحمل ناكامي در نظر بگيريم. علاوه بر اينها يك ارزيابي خانوادگي، بافت مدرسه و اجتماع را نيز داشته باشيم. بنابراين ما پيچيدگيهايي را كه بطور مسلمي به واقعيت نزديك هستند اگرچه با در نظر گرفتن ريسك خطر، بدست خواهيم آورد. اين يك شرايط متضاد است، اما فرصتي است كه براي جلوگيري از انحراف در ابزار تشخيصي استفاده مي شود. 

مفهوم روان تحليل گري در كار (هانس لوالد، 1960، به نقل از جان كارلو ريگان، 2001). 
با تحليل گر، بعنوان يك شخص و وظيفه اي كه او انجام مي دهد مشخص مي شود و باعث مي‌شود ماجنبهه هاي مختلف فرآيند تحليل را در نظر بگيريم. فرآيند تحليل منجر به يك تشخيص شده كه اساس مسير درماني را مشخص مي كند. 

توجه به تضادها و جنبه هاي مختلف كار باليني مي تواند باعث افزايش دقت در فرآيند تشخيص شود. در ارتباط با بيمار، ما تغييرات مداومي را بين عاطفة شديد و عقل صرف، پيدا مي كنيم و باز همين امر خطري است كه اگر به هر دو جنبه توجه نكنيم دچار خطاي تشخيص مي شويم. 

در آخر مي گوييم، نيمرخ فرا روانشناسي يك ابزار است كه نه تنها از لحاظ تخصصي معتبر است، بلكه يك تعادل و برابري را بين تمام جنبه هاي فردي و اجتماعي و زيستي و ... با همة پيچيدگيهايش برقرار مي كند و هنگامي مناسب است كه يك فرآيند تشخيص در طول زمان مدنظر باشد. (جان كارلوريگان، 2001).