سبک های ازدواج

دهه‌های اخیر پژوهش‏های زیادی درباره سبک‏ها و گونه‌های ازدواج و شیوه ارتباط زن وشوهرها به عمل در آمده است. برای نمونه کوپر و هارفس(2000)، به نقل ازشیخ محسنی، (1385). پنج سبک یا پنج گونه ازدواج را معرفی می‏کند که این سبک‏ها عبارتند از: 1- ازدواج هایی که کشمکش در آن ها عادت شده است 2- ازدواج‌های عاری از شور و شوق یا ازدواج‌های بی روح و سرد 3- ازدواج هایی که در آن زوجین به گونه ای غیر فعال با هم به مراوده می‌پردازند 4- ازدواج‌های سرشار از شور و شوق 5- ازدواج‌های تمام عیار

ادامه نوشته

نظریه  سه وجهی هوش رابرت استرن برگ

رابرت استرن برگ، روان‌شناس، هوش را بدین صورت تعریف می‌کند: «فعالیت ذهنی، در جهت انطباق هدفمند با محیط واقعی مربوط به زندگی شخص یا انتخاب و شکل دهی آن» (استرن برگ، 1985). با وجودی که او با گاردنر موافق است که هوش، بسیار فراتر از یک قابلیت منفرد و عمومی است، امّا عقیده دارد که برخی از انواع هوش‌های گاردنر، بهتراست به عنوان استعدادهای فردی در نظر گرفته شوند. آنچه استرن برگ «هوش موفق» نامیده از سه عامل متفاوت تشکیل شده است:

  • هوش تحلیلی: این مؤلفه به قابلیت‌های حل مسأله اشاره می‌کند.
  • هوش مولّد: این جنبه از هوش شامل قابلیت برخورد با شرایط جدید با استفاده از تجربیات گذشته و مهارت‌های فعلی است.
  • هوش عملی: این عنصر به قابلیت انطباق و وفق‌پذیری با یک محیط در حال تغییر اشاره می‌کند.

با وجودی که بحث‌های زیادی بر سر طبیعت واقعی و دقیق هوش وجود دارد، هنوز هیچ تصوّر قطعی حاصل نگشته است. امروزه روان‌شناسان به هنگام بحث درباره  هوش، غالباً دیدگاه‌های نظری مختلف را در نظر می‌گیرند و تصدیق می‌کنند که این بحث همچنان ادامه دارد.

قابلیت‌های اولیه  ذهن لوئیس تورستون

لوئیس تورستون (1955-1887)، روان‌شناس، نظریه  متفاوتی را درباره  هوش ارائه کرده است. نظریه  او به جای در نظر گرفتن هوش به عنوان یک قابلیت منفرد و عمومی، بر 7 قابلیت اولیه  ذهنی تمرکز دارد (تورستون 1938). قابلیت‌هایی که او تشریح کرده عبارتند از:

  • درک کلامی
  • استدلال
  • سرعت ادراک
  • توانایی عددی
  • سیالی واژگانی (بیان سلیس)
  • حافظه  تداعی
  • تجسّم فضایی

هوش عمومی اسپیرمن

چارلز اسپیرمن (1945-1863)، روان‌شناسی انگلیسی، به تشریح مفهومی پرداخته است که آن را هوش عمومی یا «عامل g » نامیده است. او پس از استفاده از روشی به نام «تحلیل عوامل» برای بررسی تعدادی از آزمون‌های استعداد روانی، متوجه شد که امتیاز این آزمون‌ها به نحو قابل ملاحظه‌ای به یکدیگر شبیه هستند. کسانی که نتایج خوبی در یک آزمون شناختی کسب کرده بودند، در سایر آزمون‌ها نیز نتایج خوبی به دست آورده بودند و برعکس. اسپیرمن نتیجه‌گیری کرد که هوش یک قابلیتِ شناختی عمومی است که قابل ارزیابی و کمّی‌شدن می‌باشد. (اسپیرمن، 1904)

سبک های فرزند پروری برمبنای الگوی وینتر باتوم

ماریا وینتر باتوم (1953؛ به نقل از ملک مکان، 1378) پژوهش هایی را بر روی روابط کودکان با مادرانشان انجام داد. وی سه بعد از روابط مادر- کودک را مطرح کرد که عبارتند از:

1. بعد استقلال آموزی:

والدینی که از این روش استفاده می کنند انتظار دارند و تلاش می کنند تا فرزندانی مستقل پرورش دهند که بتوانند کارهای شخصی شان (همچون دوست یابی و امور مدرسه) را بدون نیاز به کمک دیگران انجام دهند.

2. بعد تسلط آموزی :

مادرانی که این سبک را به کار مي برند انتظار دارند که فرزندانشان فعالیتهایی همچون ورزش، سرگرم کردن خود و انجام کارهای مشکل را بیاموزند و انجام دهند. بنابر ای ن تلاش می کنند تا کودکان خود را در یادگیری این امور ترغیب کنند.

3. بعد مراقبت آموزی :

مادرانی که این سبک را به کار می برند بر یادگیری مهارتهای مربوط به امور شخصی در منزل مانند غذا خوردن، خوابیدن و... کودکانشان تاکید می ورزند.

سبک های فرزند پروری از دید الگوی شفر

شفر (1989) مطالعه توصیفی اولیه و تحلیل عوامل رفتاری مادران و تعامل مادر- کودک را با انجام مصاحبه ها و مشاهده های مستقیم انجام داد. در دیدگاه شفر، رفتار والد در دو محور خودمحتاری- کنترل و خصومت- عشق قرار دارد. رفتار والد در امتداد محور خودمحتاری- کنترل از دادن استقلال نسبتا کامل به کودک تا کنترل تام بر فعالیت های او ادامه دارد. در امتداد محور خصومت- عشق، اعمال والدین از مهرورزی مفرط و رفتار کودک مدار، تا رفتار خصمانه و قطع ارتباط با کودک ادامه دارد.

ادامه نوشته

سبک های فرزند پروری از دید نظریه آدلر

یکی از نظریه پردازان سبک های فرزند پروری آلفرد آدلر است. پايه هاي نگرش دموکراتيک در کلاسها و خانواده ها توسط آلفرد آدلر (1960)روانپزشک اتريشي بنيانگذاري شده است. رويکرد هاي او در زمينه فرزندپروري بر اين امر تاکيد مي ورزند که کودکان پيامدهاي اعمالشان را تجربه مي کنند،بدين ترتيب بر اهميت محيط خارجي افزوده و از اهميت نقش سائق هاي دروني کاسته مي شود. او به ساختار شخصيتي انسان که بر اساس آن آدمي مي تواند زندگي دموکراتيک و آزادي داشته باشد،اشاره مي کند. همچنين يک سلسله اصول بنيادين روانشناختي متناسب با اصول دموکراتيک را پيشنهاد مي دهد که مي تواند براي والدين و مربياني که اطلاع چنداني از مفهوم واژه دموکراسي ندارند، بسيار مفيد باشد(به نقل از مجد،1383).

استین (2002، به نقل از  صیاد شیرازی، 1382) مواردی را به دیدگاه آدلر افزوده و تقسیم بندی به شرح زیر ارائه داده است:

1. سبک آزاد منش و امید بخش:

والدين در اين سبک منحصر به فرد بودن کودک را قبول دارند،احساس عميق احترام و مساوات را به او عرضه مي کنند،کودک را تشويق مي کنند که خطاي خود را صحيح کند و توانايي خود را گسترش دهد.کودک را راهنمايي مي کنند تا اهميت همکاري را در يابد. در اين خانواده کودک به عنوان عضوي از خانواده همکاري مي کند، او را دوست دارند و مورد قبول است وبه او چالش هاي رشد دهنده» منطقي پيشنهاد مي کنند.کودک در چنين محيطي احساس امنيت،عشق و پذيرش مي کند و توانايي خود را با غلبه بر مشکلات تجربه مي کند و دنيا را امن و دوستانه مي بيند.

2. سبک بسیار آسان گیر:

والدين ،هدايا،مزايا و امتيازات زيادي را به کودک مي دهند ولي توجهي به نيازهاي اصلي او ندارند. لوازم و خدمات فراواني در اختيار کودک است اما کودک کسل و بي تفاوت است و ابتکار و خود انگيختگي را از دست مي دهد و منفعل، بي حوصله و ناراضي است و انتظار دارد که همه چيز به او داده شود.

3. سبک بسیار مطیع:

والدين تسليم آرزوها، خواسته ها و اميال کودک مي شوند. کودک را رئيس کرده و برده او مي شوند.نمي توانند به خواسته هاي او نه بگويند. کودک براي رسيدن به خواسته هايش پافشاري مي کند ،حقوق ديگران را ناديده مي گيرد و هيچ محدوديتي رانمي شناسد و به صورت تحکم آميز رفتار مي کند. کودک تابع اميال آني و پر توقع است. 

4. سبک بسیار جدی:

والدين دائما بر رفتارها و اعمال کودک نظارت مي کنند. دائما در حال دستور دادن و تذکر دادن هستند. اين والدين بسيار سخت گير مي باشند. در اين حالت اين احتمال وجود دارد که کودک منفعلانه از دستور ها اطاعت کند که منجر به سربراهي کودک مي شود ،يا علنا لجبازي مي کند و يا اينکه منفعلانه مقاوت مي کند که نشانه هاي آن تنبلي ،خيالبافي کردن و فراموشکاري است که منجر به نافرماني مي شود.

5. سبک کمال گرا:

اين والدين استانداردهاي بسيار بالايي دارند و تنها در صورتي کودک را قبول مي کنند که عملکردش مطابق استانداردهاي آنها باشد. کودک بيش از حد تلاش کرده و چون نمي تواند استانداردها را برآورده کند، احساس بي ارزشي مي کند و دائما در تلاش است که عملکرد بهتري داشته باشد، اما هيچگاه به آنچه مد نظر والدينش است، دست نمي يابد.

6. سبک بسیار مسئول:

به دلایل مختلف از قبیل شرایط اقتصادی، فوت یا بیماری ممکن است یکی از والدین مسئولیتهای سنگین را برعهده کودک بگذارد. کودک ممکن است مسئولیتها را با دلخوری بپذیرد و از بازیهای راحت و طبیعی دوران کودکی محروم شود.

7. سبک بی توجه:

والدین اغلب مشغله فراوان دارند یا نیستند، هیچ کس محدودیتی قرار نمی دهد. والدین نمی توانند با کودک روابط صمیمی برقرار کنند.

8. سبک طرد کننده :

آنهاهر نوع پذيرش را رد مي کنند و با کودک به مانند يک فرد مزاحم رفتار مي کنند. اين رفتار مي تواند از ازدواج اجباري يا يک کودک ناقص ناشي شود. کودک ممکن است به خود به عنوان فردي تنها و ناتوان بنگرد و از احساس بي ارزشي رنج ببرد.

9. سبک تنبیهی:

اغلب با اعمال فشار زياد و کمال گرايي همراه است. تنبيه بدني اغلب براي برقراري نظم و ترتيب به کار مي رود و ممکن است والدين عصبانيت شخصي خود را بر سر کودک خالي کنند. کودک نيز منتظر انتقام گيري است و ممکن است که احساس گناه کند و فکر کند که فرد بدي است.

10. سبک خود بیمار انگارانه:

جو خانه مضطرب و ترسناک است. کودک ممکن است به خاطر مساله اي جزمي در خانه بماند و به مدرسه نرود. احساس همدردي که از والدين خود دريافت مي کند، باعث مي شود درباره» علايم خود اغراق کند،تا به نفعش تمام شود و از کارهاي طبيعي معاف شود.

11. سبک از نظر جنسی تحریک کننده:

والدین ممکن است در حین حمام کردن کودک را نوازش کنند و یا اینکه کودک را با خود به رختخواب ببرند. با کودک همانند وسیله شهوانی کوچکی رفتار می شود و کودک زودتر از موعد با مسائل جنسی روبه رو می شود. کودک باید راز دار باشد و اغلب شاکی و پریشان است و احساس گناه می کند.

سبک های فرزند پروری از دید نظریه اریکسون

بنابر نظریه تحول روانی- اریکسون، شکل گیری شخصیت برطبق مراحل و بر اساس رشد بدنی که تعیین کننده کشش فرد نسبت به جهان خارجی و هشیار شدن وی نسبت به آن است، تحقق می پذیرد.

از ديدگاه اريكسون، تغييرات بدني در سراسر زندگي ادامه مي‌يابند و بر نگرش‌ها، هدفها، احساسات، فرايندهاي شناختي و رفتار فرد اثر مي گذارند. مسايلي نيز كه افراد بايد با آنها سازگار شوند در طول زندگي تغيير مي كنند.

اريكسون معتقد است كه تحول رواني بستگي به روابط اجتماعي خاصي دارد كه فرد در مقاطع يا مراحل رشدي گوناگون حيات با ديگران برقرار مي‌كند. در نظريه اريكسون, براي  فرايند رشد و تحول كه تمام گستره حيات را در برمي گيرد هشت مرحله كه هريك از آنها به يكي از مقاطع سني اختصاص دارد در نظر گرفته شده است. براي هريك از اين مراحل نيز يك بحران يا تعارض رواني- اجتماعي كه از تركيب رشد زيستي و خواسته هاي رواني- اجتماعي پديد مي آيد، پيش بيني شده است.

بر اساس مراحل هشت گانه روانی- اجتماعی اریکسون اهداف و سبک های فرزندپروری والدین در مراحل مختلف رشد تغییر می کند.

مرحله 1 رشد روانی- اجتماعی: اعتماد در برابر بی‌اعتمادی

در مرحله اول رشد روانی- اجتماعی که اعتماد دربرابر عدم اعتماد است و از تولد تا 18 ماهگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری پاسخگویی به نیازهای فرزند است.

نخستین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون بین تولّد تا یک سالگی پدید می‌آید و بنیادی‌ترین مرحله در زندگی است.به دلیل آن که نوزاد به طور کامل وابسته است، رشد اعتماد در او به کیفیت و قابلیت اطمینان کسی که از او پرستاری می‌کند بستگی دارد.اگر اعتماد به نحو موفقیت‌آمیزی در کودک رشد یابد، او در دنیا احساس امنیت خواهد کرد. اگر پرستار ناسازگار، پس زننده یا از نظر عاطفی غیرقابل دسترس باشد، به رشد حس بی‌اعتمادی در کودک کمک می‌کند. عدم توفیق در رشد اعتماد، به ترس و باور این که دنیا ناسازگار و غیرقابل پیش‌بینی است منجر می‌گردد.

ضروریست بدانیم «پایه‌های اعتماد و احساس امنیت» در زندگی هر فرد، در سن صفر تا ۱ سالگی گذاشته می شود. هر انسانی برای بقای خود نیازمند است که به محیط طبیعی و انسانی خود اعتماد کند. این احساس، اساسی ترین شرط رشد و سلامت روانی و شادابی اوست. «احساس امنیت» مهمترین سنگ بنای شخصیت آدمی است.

هنگامی که در یک سال اول زندگی تماس و نوازش بدنی مادر، حضور امن و دائم در کنار فرزند، تغذیه توأم با آرام بخشی مادر، تامین محیط آرام و بدون تنش، عدم اشتغال مادر به بیرون از منزل، اخذ محبت و عشق مادر، در این یکسال محقق شود، این فرد در دوره های دیگر زندگی با احساس امنیت و اعتماد به «خود»، «دیگران» و «خداوند متعال» گام بر می‌دارد. پایه‌های حس دینی، همدلی روابط اجتماعی در یک سال اول گذاشته می‌شود و احساس امنیت این فرد در هنگام انتخاب همسر و امنیت بخشی در همسرداری و فرزندپروری، ناشی از ارضاء روانی در این دوره است. به همین دلیل است که در برخی از کشورها تمام یا بخشی از حقوق زنانِ شاغل، در دو سال اول زندگی فرزند، پرداخته می شود تا در دورههای زندگی خود و مهمترین کارش به عنوان زیربنای روابط اجتماعی که اعتماد کردن و اعتماد بخشی است بپردازد.

در صورتی که کودک در این یک سال با بی توجهی یا عدم حضور مادر، عدم دریافت گرما، نوازش و محبت از مادر مواجه شود، عاملی برای بروز ناراحتی های جسمی، مواجهه نادرست با عوامل ترس‌زا، بدرفتاری با دیگران، احساس ناامنی و تنش و عدم اعتماد را در فرد تلقی می گردد. در این مرحله، محور سلامت روان کودک «مادر» است.از کارکردهای خانواده، امنیت بخشی زن و شوهر نسبت به هم و به فرزندان و نهایتا جامعه است.

اگر خانواده در این کارکرد خود ضعیف عمل کرده باشد و غفلت از امنیت بخشی در یکسال اول انجام شده باشد و این غفلت عمومیت داشته باشد، جامعه‌ای ناامن را در آینده رقم می‌زند و برعکس توجه به این امنیت بخشی، جامعه ایمن را نوید می دهد. همدلی به عنوان اکسیژن و اکسیر حیات انسانی محسوب می شود. «پایه های همدلی تقریباً از دو ماهگی با امنیت بخشی توسط مادر نهاده می‌شود.

مرحله 2 رشد روانی-اجتماعی: خودگردانی و اتکاء به نفس در برابر شرم و شک

در مرحله دوم که خود مختاری در برابر شرم و تردید نامیده شده و از 18 ماهگی تا 3 سالگی را در بر می گیرد، هدف اصلی کنترل رفتار فرزندان می باشد.

دومین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون در دوران اولیه کودکی صورت می‌گیرد و بر شکل‌گیری و رشد حس عمیق‌تری از کنترل شخصی در کودکان تمرکز دارد.اریکسون همانند فروید عقیده داشت که آموزش آداب دستشویی رفتن ، بخش حیاتی و ضروری این فرایند است. امّا استدلال اریکسون کاملاً با فروید متفاوت بود.

اریکسون عقیده داشت که یادگیری کنترل کارکرد بدن به پیدایش حس کنترل و استقلال می‌انجامد.رویدادهای مهم دیگر در این مرحله شامل به دست آوردن کنترل بیشتر بر انتخاب غذا، اسباب‌بازی و لباس است.

کودکانی که این مرحله را با موفقیت پشت سربگذارند، احساس امنیت و اطمینان می‌کنند. در غیر این صورت، حس بی‌کفایتی و شک به خود در آن‌ها باقی می‌ماند. در مرحله دوم کودک اتکای خود را با جدایی از مادر فراگرفته و نظم و دیسیپلین را از حدود دو سالگی به بعد یاد میگیرد.

در طی سال دوم زندگی، کودک استقلال و خود محوری بیشتری از خود نشان می دهد و اتفاقاً فردی که در این سن، خودرأیی از خود نشان دهد سلامت روانی خود را تایید میکند و به همان اندازه کودک می فهمد باید برخی از تکانه‌های خود را کنترل و از پیشرفت های خود احساس غرور کند. حمایت افراطی، یعنی محدود کردن فعالیت ها و استقلال کودک یا مسخره کردن تلاشهای ناموفق او، تردید در مورد تواناییهای کودک را در او به وجود می آورد.

مرحله 3 رشد روانی-اجتماعی: ابتکار در برابر گناه

برای کودکان 3 تا 5 سال که در مرحله ابتکار در برابر احساس گناه به سر می برند، هدف عمده فرزند پروری والدین باید پرورش خود مختاری کودک باشد.

 در خلال سال‌های قبل از مدرسه، کودکان شروع به قدرت نمایی و اعمال کنترل بر دنیای خود از طریق برخی بازی‌ها و سایر تعاملات اجتماعی می‌کنند.کودکانی که این مرحله را با موفقیت بگذرانند، حس توانایی شخصی و قابلیت رهبری دیگران را پیدا می‌کنند. و آن‌هایی که در به دست آوردن این مهارت‌ها ناکام می‌مانند، حس گناه، شک به خود و کمبود ابتکار در آن‌ها باقی می‌ماند. بحران این مرحله ابتکار در مقابل احساس گناه است. یعنی از ۳ سالگی به بعد کودک خلاقیت و ابتکار را تمرین می کند، در اینجا نیز نگرشهای والدین بسته به اینکه تشویق کننده باشند یا دلسرد کننده میتواند احساس نابسندگی را در کودک ایجاد کند .

مرحله 4 رشد روانی-اجتماعی: کوشایی در برابر حقارت

در مرحله چهارم که اریکسون آن را کارایی در برابر احساس حقارت می نامد و سنین 5 تا 11 سالگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری، ترقی دادن و پیشرفت  کودک است. در سنین نوجوانی و مرحله احساس هویت در برابر پراکندگی نقش، هدف اصلی والدین تشویق به استقلال و حمایت های عاطفی است (به نقل از باقرپور، 1384).

این مرحله، سال‌های اول مدرسه، تقریباً از 5 سالگی تا 11 سالگی را در برمی‌گیرد.کودکان از طریق تعاملات اجتماعی شروع به رشد حس غرور نسبت به دستاوردها و توانائی‌های خود می‌کنند.کودکانی که توسط والدین یا معلمان تشویق و هدایت می‌شوند، حس کفایت، صلاحیت و اعتقاد به توانایی‌های خود در آن‌ها به وجود می‌آید.

آن‌هایی که از سوی والدین، معلمان یا هم‌سن و سال‌های خود به قدر کافی مورد تشویق قرار نمی‌گیرند به توانایی خود برای موفقیت، شک خواهند کرد. تمرین نقش مناسب، بر عهده گرفتن نقش ها و وظایف گوناگون، داشتن حس همکاری و مسئولیت، شرکت در کارگاه های گروهی و اجتماعی و مهارت آموزی از سن مدرسه آغاز شده و باید شخصیت وی در این زمانه شناخته شود. این مراحل تمرین سن بزرگسالی است. دختری که تمرین مادری و همسری را در بازی کودکانه خود به نمایش گذاشته است، جنسیت خود را به رسمیت شناخته است و نقش خود را در بزرگسالی می پذیرد و آمادگی بیشتری برای ایفای آن دارد.

مرحله پنجم: از ۱۲ تا ۱۸ سالگی

در این مرحله احساس هویت در مقابل احساس بی هویتی شکل می گیرد. در این مرحله از رشد اگر روش تربیت در مراحل گذشته تا این مرحله درست باشد، فرد از شخصیت خود آگاهی پیدا می کند و یک «من» که وحدت بزرگتری از گذشته دارد در ارتباط با یک گروه، شغل، جنس، فرهنگ و مذهب در نوجوان شکل میگیرد.

ایجاد احساس هویت «من» یعنی یکپارچگی در مقابل پراکندگی اجزای آن شکل می گیرد و اگر در دوره های قبل از دبستان، اعتماد و تکیه کردن به خود را آموخته باشد و ابتکار در این امور را به دست آورده باشد، کارایی، همکاری و قدرت همکاریِ جمعی را آموخته باشد، در این مرحله خواهد توانست وحدت روان و هویت خود را شکل دهد.

رشد فرهنگی، جسمی، روانی، اجتماعی، جنسی، دینی و هویت مذهبی در این سن شکل می گیرد. نوجوانی که هویت منسجمی را کسب کرده باشد، آگاهانه و آزادانه چشم انداز روشن خود را ترسیم کرده است و در زمینه اشتغال، ازدواج و… برنامه مشخص و روشنی دارد. با کمال تاسف بسیاری از بزرگسالان که حتی بالغ بر ۳۰ سال و یا بیشتر سن دارند به هویت منسجمی دست نیافته‌اند.

بلوغ جسمی، روانی، اجتماعی و مذهبی در این سن باید محقق شود. بلوغ جسمی و جنسی در زمان خودش و حتی زودتر شکل می گیرد اما والدین، مربیان تعلیم و تربیت، معلمین و روحانیون و اساتید دانشگاه و رسانه های جمعی به ویژه صدا و سیما، در سایر جنبه های رشد (روانی، اجتماعی و…) غفلت میکنند و این مسئله حداقل ۱۰ سال فاصله بلوغ روانی- اجتماعی را ایجاد کرده است.

جوان در آستانه ازدواج حتماً باید هویت منسجم و یکپارچهای داشته باشد. پوشیدن لباسهای نامناسب، آرایش غیرمتداول و دائماً در حال تغییر بودن در پسران و دختران و تنوع طلبی‌های آنها، همه و همه ناشی از دست نیافتن به هویت یکپارچه است.دختر و پسر در آستانه ازدواج و والدین آنها، با پرسش از روند تحصیل و برنامه آینده شغلی و زندگی می‌توانند به وضعیت هویت یابی فرد پی‌ببرند. در صورتی که پاسخ شفاف و روشنی که ناشی از انتخاب آزادانه و آگاهانه نوجوانان باشد دریافت کنند، شخص به این هویت دست یافته است.

هوش دیداری یا هوش فضایی و حجمی

افرادی که دارای هوش دیداری یا فضایی هستند، با تصاویر فکر می کنند. برای به دست آوردن اطلاعاتشان یک تصویر ذهنی واضح ایجاد می کنند. نقشه ها، نمودارها، تصاویر، دیدن فیلم ها را دوست دارند.

بنابراین ساختن پازل، خواندن، نوشتن، درک نمودارها، شکل ها، جهت شناسی، طراحی و نقاشی و...

این هوش معمولاً در توجه به توضیحات بصری و توانایی های ترسیمی و تصویری در حالت های دو بعدی و سه بعدی می‏تواند افراد را توانمند کند. افرادی از این دست که مشاغلی نظیر عکاسی، دریانوردی، مجسمه سازی، اختراع، اکتشاف، معماری و ... روی می آورند.

برای فرزندانی که ذائقه‏های آنها را در این زمینه شناسایی می‏کنیم، چه کنیم تا هوش بصری و دیداری آنها را بالا ببریم؟

این کار نیاز به برنامه ریزی طولانی مدت دارد. زمانی که بچه ها تصاویری را می بینند، از آنها بخواهیم که برای ما توضیح دهند. ما نیز برای آنها توضیح دهیم. نظر او را در مورد امور مختلف بخواهیم.

در مجموعه این بحث های باید به این نکته اشاره کرد که امروزه هوش به عنوان یک مفهوم انتزاعی فقط بهرۀ هوشی با معیار استعداد تحصیلی شناخته نمی شود.

دو هوش دیگر یعنی هوش هیجانی و هوش هفت گانه گاردنر را از دوران کودکی در کنار آی کیوIQ ) (تقویت کنیم.

یکی از مهمترین راه های آن بازی است که این روش در آموزه های دینی نیز جایگاه بسیار رفیعی دارد. کودکان با جنبه های مختلف جسمی و روحی و روانی پا به عرصه حیات می‏گذارند زیرا والدین آنها روحیات متفاوتی داشته اند. بنابراین با توجه به تفاوت ها، بازی های گوناگونی را باید تجربه کنند. (كميجاني،1386)

هوش برون نگر یا میان فردی

هوش برون نگر یا میان فردی عبارت است از توانایی ارتباط برقرار کردن و فهم دیگران. بنابراین این هوش دربارۀ دیگران است. به نظر آقای گادرنر این هوش به استعداد ترسیم الگویی دقیق و واقعی از خود و توانایی استفاده ثمربخش از آن الگو در طول زندگی است. افرادی که دارای هوش میان فردی هستند، امورات را از دیدگاه دیگران می بینند و می فهمند که دیگران چگونه می اندیشند.

معمولاً توانایی خارق العاده ای در درک استعداد و مقاصد و انگیزه های دیگران دارند. تماس چشمی و ارتباط موثر برقرار می کنند. اگر هوش میان فردی را در انسان ها تقویت کنیم، افراد در بزرگسالی احساس خوش آیندی در دیگران ایجاد می کنند. از همدیگر نمی رنجند، دور نمی شوند، شکایت  نمی کنند، ایراد نمی گیرند، عیب جویی نمی کنند، در کنار همدیگر می مانند و به همدیگر روحیه می دهند و جامعه ای با نشاط می سازند.

هوش درون نگر یا درون فردی

هوش درون نگر یا درون فردی عبارت است از توانایی درک خود و آگاه بودن از حالات عمومی خود. کسانی که از این هوش برخوردارند، سعی می کنند احساسات درونی، رویاها، روابط خود با دیگران، نقاط ضعف و قوت خود را درک کنند. انسان هایی که این هوش را دارند و آنانی که این هوش در آنان تقویت شده است، حواس خود را شناسایی کرده و می توانند درجات متفاوت یک احساس را درک کنند.  توانایی درک و پذیرفتن خود و هوش ادراکی که در وجود این بچه نهادینه می شود، در بزرگسالی از زندگانی خود رضایت‏مندند. این گونه آدمها تمایلات درونی، ارزیابی خود در رابطه با دیگران دارند و می توانند پژوهشگر، جامعه شناس یا نظریه پرداز شوند.

دقیقاً می‏توانند بفهمند که کدام رفتارشان موجب آزار دیگران می شود. کدام کلامشان دیگران را می رنجاند. می توانند خویشتن داری و رفتار شایسته داشته باشند. و خود را از منظر چشم دنیای دیگران ببینند.

هوش حرکات جسمانی یا هوش بدنی یا هوش جنبشی

هوش مربوط به حرکات جسمی یا هوش بدنی و جنبشی یعنی توانایی کنترل ماهرانۀ حرکات بدن و استفاده از اشیاء است. دارندگان این هوش خودشان را از طریق این هوش بیان می کنند. آنها درک خوبی از حس تعادلی و هماهنگی چشم و دست و پا دارند. این آدمها واکنش های غریزی را شجاعانه کنترل می کنند. در زندگی شان مزاحم مردم نمی شوند و کسی را مسخره نمی کنند.

انسان هایی که این هوش را به قوت در خود دارند، به خوبی می توانند از دست هایشان استفاده کنند. ساختن صنایع دستی، ابراز احساسات از طریق بدن نیز از توانایی های آنها می باشد. اگر در این زمینه ذائقه هایی در بچه هایمان می بینیم، هوش مربوط به آن را باید در آنها تقویت کنیم.

هوش موسیقایی یا ریتمیک

این آدم ها معمولاً از صداهایی گوناگون لذت می برند. صداهایی همچون صدای جیرجیرک، صدای آب و...

این هوش آشتی و انس با عالم هستی است. انسان هایی که این هوش را در سطح بالایی دارند، انسان های با احساسی خواهند بود و با همسران خود نیز ارتباط خوبی خواهند داشت. دوستان صمیمی و حمایت کننده ای هستند و زمانی که وارد جمعی می شوند، همه را متحول می کنند.

هوش منطقی یا ریاضی

برای این منظور باید این هوش در آنها تقویت شود. کسانی که این هوش را بالقوه در خود دارند، توانایی استدلال قوی دارند. این هوش به معنای توانایی مغز در کار با اعداد و ترتیب های منطقی است. این افراد به صورت مفهومی با استفاده از الگوهای ریاضی فکر می کنند و از این طریق بین اطلاعات مختلف رابطه برقرار می کنند.

هوش کلامی یا زبانی

درکنار هوش هیجانی باید مراقبت های لازم را انجام دهیم. اولین آنها هوش کلامی است. یعنی توانایی استفاده از کلمات و زبان. بنابراین با کلمات سرو کار دارد. دارندگان هوش کلامی از مهارتهای شنیداری تکامل یافته برخورداند.

ادامه نوشته

شیوه های فرزند پروری در اسلام

در گذشته‌اي نه چندان دور، مسئلة تربيت كودكان و رفتار با آنها ، دغدغه‌اي محسوب نمي‌شد. والدين در مواجهه با فرزندان خود به صورت فطري و غريزي عمل مي‌كردند و اغلب هم در اين زمينه موفق بودند يا لااقل نشاني از عدم موفقيت مشاهده نمي‌شد. امروزه روش‌هاي تربيتي سنتي و فطري به كلي منسوخ شده است و بروز ناهنجاريهاي رفتاري در كودكان و پيامدهاي ناگوار آن هم براي خود كودكان و هم براي خانواده و والدين آنها باعث شده است كه مسئلة تربيت كودك به عنوان يكي از پيچيده‌ترين و غامض‌ترين مسائل روزانه مطرح شود و صاحب‌نظران بسياري را به قلمفرسايي و تئوري پردازي در اين زمينه وادار كرده است.

با وجود تغييرات اين چنيني در اين موضوع ، متاسفانه هنوز در كشور ايران ، مراجعه به مشاور و متخصص براي كسب دانش و آگاهي نسبت به چگونگي رفتار با فرزند و حل مشكلات رفتاري كودكان ، جاي مناسبي در فرهنگ عمومي باز نكرده است. اكثر قريب به اتفاق والدين ، به شيوة آزمون و خطا با كودكان خود برخورد مي‌كنند و اغلب هم به خطا مي‌روند. در اين ميان هر گاه به مشكلي برخورد كردند ، بازهم سراغ متخصص نمي‌روند و ترجيح مي‌دهند مشكل خود را با افراد ديگر خانواده، همسايه‌ها ، همكاران و دوستان خود در ميان گذاشته و به اصطلاح از تجارب آنها استفاده كنند. غافل از اينكه شايد هيچ يك از اين افراد صلاحيت نداشته باشند و به صرف بيشتر بودن تجربه نمي‌توانند مرجع خوبي باشند. اي بسا كه تجارب تربيتي آنها سراسر اشتباه باشد.

 از جمله افرادي كه در اين زمينه مي‌توانند مورد مشورت والدين و بويژه مادران قرار گيرند مبلغين مذهبي و سخنرانان و گردانندگان جلسات مذهبي مي‌باشند. بجاست كه اين افراد اطلاعات مختصري در زمينة روانشناسي رشد، رفتار با كودك و پيشگيري و مقابله با اختلالات رفتاري كودكان كسب كنند تا بتوانند ضمن پاسخگويي نسبي به سوالات مادران در مورد فرزندان ، آنها را به سمت مراجعه به مشاور متخصص و مطالعه در مورد مشكلات كودكان سوق دهند.بيشتر افرادي كه با مبلغين مذهبي سروكار دارند، افراد متدين و مذهبي هستند كه مايل به تريبت ديني فرزندان خود مي‌باشند. مطالب اين متن آموزشي شامل نكاتي در مورد تربيت فرزند، روانشناسي رشد، راههاي برقراري ارتباط موثر با فرزندان و نكاتي در مورد تربيت اخلاقي و اسلامي فرزندان مي‌باشد.

پدر و مادر دلسوز و آگاه براي تربيت فرزندان خويش ، هيچ لحظه‌اي را از بدو تولد فرزند از دست نمي‌دهند و از هر فرصتي براي مانوس ساختن آنها با اصوات و مناظر خوب كمال استفاده را مي‌كنند. براي همين است كه پيامبر اكرم (ص) به پيروانش دستور داده كه به محض تولد نوزاد در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويند. پيامبر مي‌دانست كه نوزاد معاني عميق اذان و اقامه را درك نمي‌كند ولي از تاثير عميقي كه همين الفاظ بر سلسله اعصاب ظريف نوزاد بر جاي مي‌گذارد، غافل نبود. ايشان به اين نكته توجه داشتند كه اين جملات در روح و روان كودك نقش مي‌بندد و او با اين كلمات مانوس مي‌شود.

 نكتة بسيار مهمي كه در اينجا ذكر آن ضروري است اين است كه مطالب اين دوره به هيچ عنوان جهت ايفاي نقش يك مشاور تربيتي كفايت نمي‌كند و تنها پيش‌درآمدي براي مطالعة بيشتر و آشنايي با مفاهيم تربيتي و تربيت ديني مي‌باشد. خوانندگان ضمن آشنا شدن با مسئلة تربيت كودك به اين مسئله واقف خواهند شد كه در هنگام مواجهه با سوالات تربيتي از سوي مادران ، ضمن دادن يك پاسخ كوتاه و موجز به آنان ، حتما بايد توصيه كنند كه به متخصص روان‌شناسي تربيتي و مشاور خانواده مراجعه شود.

بهداشت و سلامت روان و جسم مادر در هنگام بارداري ، عامل بسيار مهمي در تولد يك فرزند سالم و صالح است. دوران حمل با وجود اينكه نشانه ي تولد قريب‌الوقوع يك نوزاد است و شادي و خوشحالي بسياري براي خانواده بدنبال دارد، براي مادر دوراني سخت، سنگين، توام با دلهره و اضطراب و همراه با انواع عوارض جسمي و روحي است.

همسر و در كنار او ساير اقوام و نزديكان در اين دوران بايد به طور كامل از مادر باردار مراقبت و حمايت كنند و لحظه به لحظه رعايت حال او را بنمايند. كمترين برخورد ناسالم، داد و فرياد،‌سخنان ناپسند و دلهره‌آور ،‌بداخلاقي و هر نوع آزاري نسبت به مادر باردار علاوه بر اينكه به خود او صدمه مي‌رساند، بلكه در طفل بي‌گناه هم آثار سوء گاه جبران ناپذيري به جاي مي‌گذارد.

در قرآن مجيد دو بار يكي در سورة لقمان آية 14 و ديگري در سورة‌ احقاف آية 15 تصريح شده است كه بارداري رنج فراواني براي مادر در بر دارد و به رعايت حال او سفارش شده است.

مسائل دوران بارداري

در دوران بارداري وضعيت داخلي بدن زن ، دگرگون مي شود. بعضي از غدد مترشحه داخلي ، ترشحات بيشتري مي‌كنند و سوخت و ساز بدن تغيير مي‌كند،‌ غذا خوردن براي زن باردار سخت مي شود . رژيم غذايي زن حامله هم براي سلامت خود او و هم براي سلامتي جنيني كه در شكم دارد از هر نظر بسيار حساس است و بايد تحت نظر مشاور تغذيه باشد. جنين در رحم براي تشكيل اندامهاي مختلف نياز به مواد آهكي و آهني دارد و رژيم غذايي مادر او براي رفع اين نيازها بايد بدقت توسط يك متخصص تغذيه ، تنظيم شود.

دين مبين اسلام نه تنها در بارة تغذيه در دوران بارداري بلكه در خصوص نوع لباس، رنگ لباس، كفش ، رفت و آمد مادر، رفت و آمد افراد محرم و نامحرم در خانه در ايام بارداري زن و هر آنچه كه ممكن است تهديدي براي آرامش زن حامله به شمار رود ، دستورات اكيدي دارد. خود بارداري در دين اسلام نوعي عبادت است و حتي براي مادر حاملة بي حركت ، حسنه نوشته مي‌شود. رسول اكرم (ص) مي‌فرمايد: وقتي زن حامله مي‌شود ، به منزله انسان روزه دار، شب زنده دار براي عبادت و مجاهد به جان و مال در راه خداست. (بحار ج 1 ص 106)

وضع حمل

لحظة شيرين ولادت نوزاد،‌براي مادر يكي از سخت ترين و دردناك ترين لحظه‌هاست. مادر براي بر زمين گذاشتن باري كه با مشقت فراوان نه ماه با خود حمل كرده است، درد شديد و رنج سنگين و مشقت فوق‌العاده‌اي را تحمل مي كند. رسول اكرم (ص)در اين رابطه مي‌فرمايد : زماني كه حمل خود را بدنيا آورد ، براي او اجري است كه عظمت و بزرگيش قابل درك نيست. (بحار ج 101 ، ص 106) همچنين طبق فرمايش آن بزرگوار، بعد از زايمان بايد به زن خرما خورانيد . دين مبين اسلام جهت تامين بهداشت جسم و روان مادر و نوزاد به مسئلة زايمان، اطاق زايمان، قابله و افرادي كه در آن اطاق حضور دارند ، اهميت بسياري مي‌دهد.

نوزاد

زماني كه امام حسن مجتبي (ع) به دنيا آمد ، جد بزرگوارش دستور دادند كه او را در لباس سپيد بپوشانند ، آنگاه كودك را در آغوش گرفت و بوسيد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و او را حسن ناميد.

روايت است كه بايد نخست در گوش نوزاد اذان و اقامه گفت، سپس كام نوزاد را با آب فرات و تربت پاك حسين (ع) برداشت و اگر هيچ يك در دسترس نبود،‌بايد با آب باران كامش را برداشت. بعد از آن بايد شكر خداوند به جاي آورد و دست آخر به نوزاد شير داد.

اولين عضو بدن نوزاد كه به كار مي‌افتد، گوش اوست براي همين واجب است كه اولين كلامي كه مي‌شنود و در روحش ثبت مي‌كند صداي ملكوتي اذان و اقامه باشد.

از معصومين عليهم السلام روايت است كه روز هفتم ولادت كودك بايد چند مسئله را رعايت كرد. نخست نام نيكو بر نوزاد بنهند. بعد سر نوزاد را بتراشند و به وزن مويش صدقه بدهند، بعد عقيقه كنند و گوشت عقيقه را به همسايگان بدهند ، سپس سر نوزاد را به زعفران آغشته نمايند ، بعد اگر پسر است او را ختنه كنند. نوزاد را غسل بدهند و تهنيت بگويند. (وسائل ج 1 ص 411) روايت است كه هنگام غسل دادن نوزاد نيت شود كه اين نوزاد را براي خدا غسل مي دهم و سپس اول سر و بعد جانب راست و بعد سمت چپش را بشويند. (غررالحكم ص47)

نوزاد و تربيت ديني

حضرت امير (ع) مي‌فرمايند اسراري كه در نهاد انسان پايه گذاري شده است در طول ايام آشكار مي‌شود. (غررالحكم ص47) برخلاف تصور عامه كه نوزاد هيچ چيز نمي‌فهمد، او اصوات و صداها را تشخيص مي‌دهد و مناظر و اشكال را مي‌بيند و اعصاب و مغزش از آنها متاثر مي‌گردد. لذا نمي‌توان گفت ديدنيها و شنيدنيها هيچ تاثيري در نوزاد ندارند و نسبت به آنها بي‌تفاوت است. جمله‌ها اگرچه براي نوزاد معنايي ندارند ولي روح او بسيار حساس است و كلمات در ذهن او نقش مي‌بندد.

ارزش فرزند در اسلام تا بدانجا است كه حتي كودك مرده ، جايگاه و مقامي شامخ نزد خداوند دارد و امام صادق (ع) فرموده است اگر طفلي بميرد، در برزخ به ابراهيم و ساره سپرده مي‌شود تادر دامان آنان تربيت شود و براي آخرت پدر و مادر ذخيره گردد.

نوزاد به تدريج با آن جمله‌ها مانوس و آشنا مي‌شود و همين آشنايي ممكن است در آيندة او موثر باشد. انسان با هر كلامي كه آشنا تر باشد ، به وقتش معناي آن را بهتر درك مي‌كند. انسانها قيافة آشنا را از نا آشنا بيشتر دوست دارند. نوزادي كه در يك محيط مذهبي رشد يافته و صدها مرتبه آهنگ دلرباي تلاوت قرآن و لفظ زيباي نام خدا را شنيده و با چشمش منظرة نماز خواندن والدينش را ديده ، با نوزادي كه در محيطي بي‌اعتقاد و شايد فاسد پرورش يافته و گوشش با شنيدن نغمه‌هاي حرام و چشمش با ديدن مناظر فحشا انس گرفته است ، هرگز يكسان نيستند.

پدر و مادر دلسوز و آگاه براي تربيت فرزندان خويش ، هيچ لحظه‌اي را از بدو تولد فرزند از دست نمي‌دهند و از هر فرصتي براي مانوس ساختن آنها با اصوات و مناظر خوب كمال استفاده را مي‌كنند. براي همين است كه پيامبر اكرم (ص) به پيروانش دستور داده كه به محض تولد نوزاد در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويند. پيامبر مي‌دانست كه نوزاد معاني عميق اذان و اقامه را درك نمي‌كند ولي از تاثير عميقي كه همين الفاظ بر سلسله اعصاب ظريف نوزاد بر جاي مي‌گذارد، غافل نبود. ايشان به اين نكته توجه داشتند كه اين جملات در روح و روان كودك نقش مي‌بندد و او با اين كلمات مانوس مي‌شود.

به علاوه پيامبر اكرم (ص) با اين سفارش مي‌خواستند به پدران و مادران گوشزد كنند كه در تعليم و تربيت كودك درنگي جايز نيست و اين باور كه تربيت فرزند مثلا از دو سالگي آغاز مي‌شود ، مردود مي‌باشد. يك والد آگاه با گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد ،‌آيندة او را اعلام مي‌كند و كودكش را در گروه خداپرستان ثبت نام مي‌نمايد.

اثر تربيتي بر نوزاد تنها اختصاص به شنيده‌ها ندارد. بلكه به طور كلي مي‌توان گفت هر چيزي كه به وسيلة يكي از حواس در مغز و اعصاب كودك اثر بگذارد در زندگي آيندة‌او موثر خواهد بود. مثلا نوزادي كه اعمال منافي عفت را مشاهده نمايد ، گرچه در ابتدا چيزي تشخيص نمي‌دهد ولي روح و روانش از اين حادثه متاثر خواهد شد. همين مسئله مي‌تواند براي كودك منشاء انحراف اخلاقي باشد. به همين دليل در اسلام سفارش شده است كه عمل نزديكي بين زن و شوهر نبايد در حضور كودكي كه در گاهواره خوابيده است انجام شود.

 تغذيه نوزاد

روزي نوزاد به قدرت خداوند در سينة مادرش با او به دنيا مي‌آيد. تركيب ايده‌آل شير مادر كه همگام با رشد نوزاد تغيير مي‌كند، تركيب منحصر به فردي است كه در سراسر جهان يافت نمي‌شود. قرنها قبل از اينكه متخصصان و پزشكان با انجام آزمايشات پيچيده به اين نتيجه برسند، رسول گرامي اسلام (ص)فرموده است كه براي كودك هيچ شيري بهتر از شير مادر نيست. (بحار ج 103 ، ص 323) اگر خداي ناكرده مادر شيرنداشت ، در اسلام سفارش شده كه براي نوزاد دايه‌اي بياورند و در مورد شخصيت دايه و خصوصيات اخلاقي او سخت مواظب باشند.

روايت شده است كه از انتخاب داية بدكاره، رواني، احمق، كم ديد، يهودي، نصراني، مجوس ، شرابخوار و مال حرام خور اكيدا پرهيز شود. اولين شيري كه از سينة مادر ترشح مي‌شود آغوز نام دارد و حاوي مواد مغذي فراواني است كه نوزاد را بر عليه بيماريها و عفونتها مصون مي‌سازد. در اسلام آمده است كه كودك بايد دو سال از شير مادرش تغذيه شود. اين مدت حداقل 21 ماه ذكر شده است.

 در واقع شير دادن به كودك تنها از جنبة تغذيه‌اي اهميت ندارد ، هنگام شير دادن از پستان مادر، تبادل عاطفي و تقويت روحي حادث مي‌شود كه اهميت بسيار دارد، كودك صداي قلب مادر را مي‌شنود و به عقيدة دانشمندان شير مادر كودك را شاد مي‌كند و از نظر اخلاقي در او تاثير مثبتي دارد. هنگام شروع شير دادن مستحب است مادر وضو بگيرد و با نام خدا شيردادن را آغاز نمايد. در هنگام شير دادن بايد به كودك نگاه كرد ، به او لبخند زد و در هر سني كه هست ،

‌با او به نرمي و ملاطفت صحبت كرد. بهتر است از هر دو پستان شير داده شود و هر بار از يكي از آنها شروع كند. در مورد رژيم غذايي دوران شيردهي هم بايد مادر تحت نظر يك متخصص تغذيه قرار گيرد. اطرافيان بايد در دوران شيردهي همانند دوران بارداري ملاحظة مادر را بكنند زيرا حالات روحي مادر از طريق شير به فرزندش منتقل مي‌شود.

نامگذاري

انتخاب نام براي كودك يك فرايند بسيار مهم و حساس است و به هيچ عنوان نبايد ساده از كنار آن عبور كرد. در روايات آمده است كه نام نيكو از جملة وظايف اولية والدين در قبال كودك است. حضرت باقر (ع) فرموده است كه صادق‌ترين نامها ، نامهايي است كه بوي بندگي خدا مي‌دهد و برترين نامها براي فرزندان مسلمان ، نام انبياء است. 

ارزش فرزند در اسلام 

فرزند چه دختر و چه پسر از بزرگترين نعمت‌هاي الهي است كه خداوند به بندگان مؤمنش عطا مي‌كند. در اين رابطه آيات و روايات متعددي وجود دارد . از جمله امام موسي‌بن جعفر (ع) مي‌فرمايند : خوشبخت آن مردي كه نمرد تا فرزندي از خود ديد (وسائل ج 21 ص 357)و امير‌المؤمنين  مي‌فرمايند : بيماري فرزند كفارة گناهان پدر و مادر اوست. (همان منبع)

در اسلام سفارش بسياري در خصوص محبت كردن و اظهار عشق و علاقة عملي و زباني به كودك شده است. رسول خدا (ص) مي‌فرمايند: فرزندانتان را دوست بداريد و به آنان مهرباني كنيد. (وسائل ج 21 ص 483) . بعضي از مردم علاقة چنداني به فرزندان خود ندارند يا اگر هم دارند ، فكر مي‌كنند كه نبايد نشان بدهند. از معصومين روايت شده كه بايد فرزند را به كرات بوسيد و او را نوازش كرد. از همان اولين لحظات تولد بايد با عشق به نوزاد نگاه كرد و او را نوازش كرد و در آغوش گرفت و بوسيد.

بخاطر اوضاع فكري زمان عرب جاهليت كه تولد فرزند دختر ، بسيار شرم‌آور بود و افراد از فرط خشم و اندوه نوزاد دختر بيگناه را در مواردي زنده به گور مي‌كردند، اسلام در مورد فضيلت دختردار شدن و مراقبت از او سفارشهاي زيادي كرده است.

به طور كلي مرور منابع اسلامی نشان داد كه هر تصميمي خداوند براي بنده‌اش مي‌گيرد ، از روي درايت و حكمت است و تجلي كرامت و حسن انتخاب اوست. خدا هرچه براي بنده‌اش بخواهد به مصلحت دنيا و آخرت اوست. بنده بايد در مقابل مشيت الهي تسليم باشد و اين تسليم بالاترين مرحلة عبوديت است كه اخلاق انبياست. در سورة شوري آيات 49 و 50 آمده است كه پادشاهي ملك آسمانها و زمين تنها و تنها براي خداست . هرچه بخواهد مي‌آفريند و به هر كه بخواهد دختر و به هركه بخواهد پسر مي‌دهد. يا در يك رحم دو فرزند يكي دختر و ديگري پسر قرار مي‌دهد ، هركه را بخواهد عقيم مي‌گذارد و همانا خداوند دانا و توانا است.

ارزش فرزند در اسلام تا بدانجا است كه حتي كودك مرده ، جايگاه و مقامي شامخ نزد خداوند دارد و امام صادق (ع) فرموده است اگر طفلي بميرد، در برزخ به ابراهيم و ساره سپرده مي‌شود تادر دامان آنان تربيت شود و براي آخرت پدر و مادر ذخيره گردد. جايي كه طفل مرده اين همه براي انسان قيمت دارد ، كودك زنده‌اي كه بزرگ شود و در نتيجة زحمات والدين با وقار و با ادب و با ايمان گردد، براي انسان چه اندازه قيمت دارد؟ در اين رابطه دختر و پسر فرقي ندارد،‌منظور اولاد انسان است.

 خداوند در قرآن سورة‌ انفال آية 28 فرموده است كه فرزندان انسان براي انسان آزمايش حقند ، اگر انسان در برابر اين آزمايش و ابتلا سرفراز بيرون آمد و به وجود فرزندش خوشحال و راضي باشد، در تريبت ديني او بكوشد و وسائل ازدواجش را فراهم كند،‌احترام او را پاس بدارد ، در بزرگداشت وجود او و حق او اقدام نمايد، به اجري عظيم و ثوابي فوق‌العاده رسيده است. آية 46 سورة كهف بيانگر اين مضمون است كه مال و فرزندان زينت زندگي است . كسي كه براي تربيت فرزند خود زحمت مي‌كشد و او را آشناي با حق و انبياء و ولايت و قرآن بار مي‌آورد، اين عمل براي او باقيات صالحاتي بي‌نظير است.

 در اين مورد دختر و پسر فرقي ندارد. آيا نسل پاك پيامبر اسلام از يك دختر باقي نماند؟ آيا مريم كبري براي والدينش باقيات صالحات نبود؟ چرا كسي بايد تصور كند كه فرزند پسر از دختر برتر است؟ آيا فرزند جز بر مبناي ارادة خداوند دختر يا پسر مي‌شود؟ آيا جائز است كه انسان در مورد ارادة خداوند قضاوت كند و بر آن خرده بگيرد؟ به پيامبر اسلام ، چهار اولاد ذكور به نامهاي قاسم،‌طيب، طاهر و ابراهيم عطا شد ولي براي تولد هيچ يك از آنان از جانب خداوند به وي تبريك و تهنيت گفته نشد و آيه‌اي هم در كلام‌الله مجيد به مناسبت تولد آنان نازل نگرديد. ولي وقتي فاطمه به دنيا آمد سورة كوثر نازل شد و بشارت خير كثير و نيكي دائم به پيامبر( ص) داده شد.

كرامت فرزند دختر تا حدي است كه مستحب است انسان اگر دختر ندارد ، دست نياز به جانب حق بردارد و از او تقاضاي يك دختر كند. رسول اكرم ميفرمايد : دختران چه خوبند ، مهربان و نرمخو ، مددكار و كاري ، انيس انسان با بركت و علاقهمند به پاكيزگي (وسائل ج 21 ص 362)

 نظریه بامریند درباره سبک های فرزند پروری

  در پژوهشی اولیه که از سوی بامریند (1978) انجام شد، مقایسه ای بین روشهای تربیتی والدین و کودکان با خصوصیات مختلف صورت گرفت. روش کار به این صورت بود که براساس مشاهداتی که در خانه و مهدکودک انجام می شد، کودکان براساس پنج معیار شایستگی، به ترتیب زیر مورد ارزیابی قرار می گرفتند:

1-  خویشتن داری

2-  تمایل به برخورداری توام با کنجکاوی و اشتیاق در برابر موقعیت های جدید و دور از انتظار

3-   فعال بودن

4-   اتکا به خود

5-   توانایی ابراز محبت به همبازی ها

 
  کودکان براساس نمره هایی که در این پنج معیار به دست آوردند به سه گروه تقسیم شدند:

  الف) گروهی که در تمام معیارها نمره های بالایی داشتند و کودکان شایسته و رشدیافته نامیده شدند.
  ب)گروهی که خویشتن دار و متکی به خود بودند ولی از موقعیت های جدید بیم داشتند و علاقه چندانی برای آمیزش با سایر کودکان از خود نشان نمی دادند.

  ج) گروهی نیز شامل کودکانی بودند که در تمام معیارها نمره های پائین داشتند، یعنی به کمک دیگران متکی بودند. از موقعیت های جدید کناره می گرفتند و در خویشتنداری نمره های پائین داشتند. این گروه رشدنایافته ترین گروه کودکان بودند که مورد مشاهده قرار گرفته بودند.

 سپس محققین با استفاده از مصاحبه و روشهای مشاهده، چهار جنبه از رفتار والدین را مورد ارزیابی قرار دادند. این جنبه ها عبارتند از: 

-1    کنترل: میزانی که والدین سعی می کنند در فعالیتهای کودکان دخالت کنند و وابستگی با پرخاشگری کودکان را مطابق با معیارهای خود تغییر می دهند. 

-2    توقع رشد یافتگی: فشارهایی که به کودک وارد می شود تا عملکرد او با میزان توانایی وی هماهنگ شود. 

-3    وضوح ارتباط بین مادر و کودک: میزان توانایی مادر در توضیح دلایل به هنگام اطاعت طلبیدن از کودک و میزان توجه آنها به عقاید و احساسات کودک. 

-4    فرزندنوازی (مراقبت): به میزان محبت و عطوفتی که نسبت به فرزندانشان از خود نشان می دهند و لذت بردن از پیشرفت فرزندانشان اشاره دارد. چنین والدینی مهربان و پرحرارت هستند و ارتباط خوبی با فرزندانشان برقرار می کنند. این افراد در عین حال که به عقاید فرزندانشان احترام قائل اند، در مورد رفتارهائی که برای فرزندان خود مناسب می دانند، پیگیرانه و خالی از ابهام عمل می کنند. 

  بدین ترتیب بامریند از طریق مشاهداتی که در شرایط آزمایشگاهی بدست آورد و اطلاعاتی که راجع به والدین کودکان از طریق مشاهدات خانگی و مصاحبه هایی که هم از مادران و هم از پدران تنظیم نمود، سه شیوه رفتار و تربیت والدین را مشخص کرد. (فلچر و جفریس، 1999)

  باید متذکر شویم ،انجمن ملی تحقیق (کیپک و پالمر، 1997) نظریه بامریند را تجدیدنظر کرده و مطرح نمود "ترکیب گوناگون دو بعد پذیرندگی و توقع داشتن چهار شیوه فرزندپروری را ارائه می کند که پژوهش بامریند به سه شیوه آنها متمرکز شده است".

  والدین مقتدر: والدین مقتدر(اقتدارگرا) به صورت افرادی با صمیمیت و محبت زیاد (این گونه والدین در زندگی فرزندان خود مشارکت کرده و به نیازهای آنها پاسخ می دهند) و کنترل رفتاری (آنها محدودیت های واضح و مناسب با سن فرزندان برای رفتارهای او در نظر می گیرند) تعریف می شوند. والدین مقتدر معیارهایی به فرزندان نشان می دهند که طبق آنها زندگی کنند. غالبا می خواهند چیزهایی را از نوجوان خود بیاموزند. (فلچر و جفریس، 1999)

  باربر (1996) معتقد است خصوصیات اصلی این شیوه فرزندپروری شامل مشارکت و علاقه زیاد والدین به زندگی فرزندان، برقراری ارتباط باز با آنها، داشتن اطمینان به آنها، تشویق و ارتقای سلامت روانی و کنترل بالای رفتاری آنهاست شامل آگاهی از این که فرزندانشان کجا هستند; با چه کسانی می باشند; و چه کاری انجام می دهند.

  این والدین از کودکان خود توقع رفتار معقول و سنجیده دارند. آنها توقعات خود را به صراحت بیان کرده و توضیحاتی را ارائه می دهند تا به کودک برای درک دلایل شان برای تقاضاها کمک کنند. آنها همچنین به گفته های کودکان خود گوش می دهند و گفتگو با آنها را ترویج می دهند. والدین مقتدر در کنش خود با کودکان دلسوز و صمیمی هستند.

  هرچند این والدین در تعاملات خود با فرزندانشان گرم هستند و اغلب از تقویت مثبت برای هدایت رفتار استفاده می کنند; با این حال هنگامی که موقعیت اقتضا می کند از بازخواست و تنبیه هم به صورت ملایم استفاده می کنند. این والدین آماده اعمال کنترل مستقیم بر کودکانشان هستند و تمایلی به تسلیم شدن در مقابل رفتارهای ناخوشایندی چون جیغ زدن و ریخت و پاش ندارند. رفتار مستقل و حاکی از بلوغ فرزندانشان را ترغیب می کنند و وقتی این والدین به اعمال فرزندانشان نظم می بخشند، منطق حاکم بر اعمالشان را هم به آنها توضیح می دهند (بامریند، 1991)

  آنها در زمان اشتباهات فرزندان به آنها اجازه می دهند دلایل خود را ارائه دهند و در این خصوص قضاوت زود هنگام نمی کنند. آنها فضای روانی آرامش بخشی را در منزل ایجاد می کنند تا کودکان بدون نگرانی راجع به مسایل خود با آنان گفتگو کنند . آنان می دانند تنبیه سبب رشد و بالیدگی آنها نشده ،بلکه سبب ایجاد نفرت وبیزاری در آنها می شود. آنها به جای نصیحت وسرزنش کردن فرزندان از طریق گفتگو به اصلاح رفتار آنان می پردازد(بامریند،1968)

  این والدین به اندازه» کافی با شیوه های مختلف فیزیکی و کلامی با فرزندانشان صحبت می کنند. آنها بین فرزندانشان تبعیض قایل نمی شوند .برخورد آنان با فرزندانشان احترام آمیز است و در این زمینه تظاهرنمی کنند. آنها در رفتارهای منزل به کودک حق انتخاب می دهند تا آگاهانه رفتارهای مناسب را انجام دهد. آنها زمان زیادی را صرف آموزش مسئولیت پذیری برای کودکان می کنند و تلاش می نمایند تا فرزندانشان به استقلال بیشتری دست یابند.این والدین هنگام مسئولیت دادن به کودکان نحوه اجرای آن را نیز آموزش می دهند. در این خانواده ها معمولا افراط و تفریط وجود ندارد،یعنی نه در محبت کردن افراط می کنند و نه در اعمال قوانین. این والدین به جای قوانین بسیار زیاد ،ارزشها را به کودکان آموزش می دهند.(داوری و منشار،2006)

  این والدین معتقدند که پرورش وتربیت کودک امری اکتسابی است که از طریق تلاش بهبود می یابد، لذا هر گونه تلاشی را در جهت آموزش مسایل تربیتی می نمایند. قوانینشان به هیچ وجه برای کودکان آسیب رساننده نمی باشد ولی پیامدهای معقولانه رفتار را حتما اعمال می کنند ،لذا میتوان این پدران و مادران را والدین قاطع نامید ،یعنی اگر به کودک بگویند "درصورتی که با من بد صحبت کنی ،من خواسته هایت را انجام نمی دهم"، حتما این کار را انجام می دهند.(پارکر1981)

  در این شیوه والدین انعطاف پذیرند و ضمن اعطای آزادی به فرزندان خود برای هدایت آنها مقررات و چارچوبهای روشنی تعیین می کنندو با اینکه در این چارچوبها قاطع و مصمم هستند،اما مستبد و باز دارنده نیستند. در عین حال آنها برای مقررات وضع شده، دلایلی ارائه می دهند. این والدین به نیازها و عقاید فرزندانشان حساسند و آنان را به رعایت مقررات خانوادگی تشویق می کنند. (احدی و جمهری، 1378). به زعم باربر، بین و اریکسون (2002) این والدین فرزندان خویش را تشویق می کنند تا علائق و ارزشهای خود را دنبال نمایند و از برخورد مستبدانه با آنها اجتناب می ورزند.
  این والدین هم برای رفتار خودمختارانه و هم انضباط ارزش قائلند. زیرا معتقدند کنترل منطقی و نیز آزادی حساب شده موجب می گردد کودکان قوانین و اصول رفتارهای صحیح را درونی کرده و در قبال رفتار و اعمال خود احساس مسئولیت نمایند. (احدی و جمهری، 1378)

  این نوع خانواده ها پشتیبان عاطفی قوی ای برای کودک به حساب می آیند.(ماسن ،1383)

افراد می توانند در انتخاب هدفهای زندگی و خانوادگی، اتخاذ روشهای مناسب، تقسیم درآمد خانواده، مخارج خانه و طرز زندگی اظهارنظر کنند. در این خانواده ها اصل براین است که کوچک و بزرگ در مسائل مربوط به خود صلاحیت اظهارنظر دارند. 

   این والدین همچنین به نوجوانان خود کمک می کنند در برخورد با هر موضوعی همه جوانب را بسنجند; از این که فرزندانشان برخی از مسائل را بهتر از آنان بشناسند، احساس رضایت می کنند; درباره مسائل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی با فرزندانشان گفتگو می کنند. وقتی فرزندان نمرات خوبی می گیرند و موفقیتی به دست می آورند به آنان پاداش و آزادی بیشتری می دهند و اگر نمرات پایین بگیرند با تشویق آنان به فعالیت بیشتر آنها را کمک می کنند و آزادی آنان را محدودتر می کنند (لطف آبادی، 1378)

  این تیپ از والدین تعادل خوبی بین خودمختاری و استقلال و در انحصار بودن و محدودیت فرزندانشان فراهم می کنند که خوداتکایی را رشد دهد و از سوی دیگر، براساس آن انواع نمونه ها، الگوها، محدودیت ها و راهنمایی ها را به منظور ایجاد شرایط مناسب برای رشد نیازهای فردی آماده می کنند. خانواده های مقتدر بیشتر از سایر خانواده ها قادر به سازگاری با مرحله های مختلف چرخه زندگی خانوادگی هستند، (هیله،1980 ;نقل از شیلینگ; ترجمه آرین ،1374). نهایتا ممکن است خود کودک هم نقشی در شکل گیری تربیت مقتدرانه بازی کند (شیلینگه، ;1981 )

  قوانین این خانواده ها بر اساس دانش می باشد و سلیقه معمولا در وضع قوانین نقشی ندارد.مهمترین نقش والدین در خانواده نقش مربی و مدیر است و از آن مهمتر نقش مشاور می باشد،یعنی این والدین همیشه آماده هستند در صورت لزوم در حل مسائل کودکانشان به آنها کمک نمایند.قوانین انعطاف پذیر(دارای استثناهای معقولانه که سبب اجرای بهتر آن می شود.) و متناسب با سن و جنس کودک و شرایط اجتماعی می باشد.(ماسن 1383).

  والدین مقتدر در جهت رشد یافتگی فرزندان انتظارات معقولی دارند و با برقراری محدودیتها و تاکید بر اطاعت آنها را تحت فشار قرار می دهند و همزمان نسبت به فرزندان ابراز محبت و صمیمیت می کنند. در مجموع این سبک یک روی آورد آزادمنشانه و منطقی است که هم حقوق والدین و هم حقوق فرزندان را مشخص می کند و هم برای آنها احترام قایل است(ویس و اسکوارز،1996،به نقل از اسلمی،1385)

  نتیجه این سبک

    یافته های بامریند (1968)نشان داد  کودکانی که والدین اقتدارگرا داشتند ، به طور معناداری از رشد خوبی برخوردار بودند،حالت سر زندگی و شادابی بیشتری داشتند ، در تسلط به تکالیف جدید اعتماد به نفس و خود کنترلی بالایی داشتند. کمتر نقش جنسی قالبی را از خود نشان می دادند. شواهد اخیر وجود رابطه مثبت بین فرزند پروری قاطعانه و مهارتهای عاطفی و اجتماعی را در سالهای پیش از مدرسه تایید می کنند. پژوهش هایی که همبستگی های فرزندپروری قاطعانه در سنین بالاتر را مورد آزمون قرار داده اند،گزارش کرده اند که بین این سبک و بسیاری از جنبه های شایستگی در سنین بالا رابطه وجود دارد.این شایستگی ها شامل سطح بالای خود، رشد یافتگی ،اجتماعی و پیشرفت در مدرسه می  باشد(اسلمی،1385).

  بامریند مشاهده کرد که رفتار فرزندان والدین مقتدر با همسالان خود صمیمی تر و دوستانه تر است. آنان دارای حسن همکاری با بزرگسالان می باشند و افرادی مستقل، با انرژی و مستعد موفقیت هستند. همچنین آنها خویشتنداری زیادی از خود نشان می دهند. این مجموعه ویژگی ها غالبا قابلیت کاربردی یا ابزاری نام دارد.(مکوبی ومارتین1983)

  در تایید نظریه» بامریند، ونار(1994)در یافت که این بچه ها عزت نفس ،خود کنترلی ،امنیت و کنجکاوی بیشتر و مشکلات رفتاری و شناختی کمتری نسبت به فرزندان والدین مستبد وسهل گیر از خود نشان می دهند(به نقل از مجد،1383)  کودکان در این نوع خانواده ها صمیمیت، خلاقیت، اصالت، سازندگی و کنجکاوی خاصی از خود نشان می دهند. با آزادی معقولی که در خانواده برقرار است، کودکان فرصت گفتگو با والدین را می یابند و در تصمیم گیری ها شرکت می جویند. 

  به طور کلی این کودکان شدیدا فعال و پرانرژی بوده و در بیان احساسات خود کمتر دچار وقفه و تعارض می شوند (ماسن،1383 ).    یافته های تجربی نیز نشان داده اند شیوه فرزندپروری مقتدر یا منطقی با سطوح بالاتر سازگاری، انطباق، بلوغ روانی، شایستگی روانی-اجتماعی، عزت نفس و موفقیت آموزشگاهی فرزندان آنان مرتبط است (پالسون و اسپوتا، 1996).

  کودکان با والدین اقتدار منطقی در همه سنین مطلوب ترین رفتارها را نشان می دهند. آنها روابط خوبی با همسالان و بزرگسالان داشته و معمولا شاداب و متکی به خود بوده اند. در دوره نوجوانی سطوح بالایی از شایستگی های اجتماعی را نشان داده و به ندرت مشکلات سو»مصرف مواد داشتند (ملک مکان، 1378)

  والدین مستبد: بامریند دریافت برخی والدین فوق  العاده محدود کننده و سلطه جو هستند. آنها برای احترام به قدرت و اطاعت اکید از دستورات شان ارزش قائل می شوند و به جای استفاده از استدلال یا توضیح برای کنترل اعمال فرزندانشان به روشهای زورگویانه از قبیل تهدید و تنبیه بدنی تکیه می کنند. این گونه والدین در قیاس با سایر والدین کمتر به فرزندشان مهر می ورزند (بامریند، 1991).
  این والدین متوقع هستند و وقتی فرزندان تمایلی به اطاعت ندارند،نسبت به آنها بی علاقگی نشان می دهند و حتی گاهی آنها را طرد می کنند. برخورد این والدین را میتوان در این جمله نشان داد که "این کار را انجام بده ، چون من اینطور می گویم".در نتیجه تبادل و ارتباط کمی با فرزندان خود دارند .پر واضح است که چون سبک مستبد بر اساس خواسته های دلخواه والدین است ،استقلال فرزندان محدود می شود(بامریند ،1971)

  این والدین به نظرات متخصصین تعلیم وتربیت توجهی ندارند و معتقدند که هیچ شخصی مثل آنهانمی تواند قوانین پرورشی را وضع نماید. آنها معتقدند که تربیت یک امر ذاتی است و نیاز به یادگیری و آموزش ندارد.آنها در خصوصی ترین اعمال کودکان خود دخالت می کنند مثلا داخل کیف ،میز و کتابهای فرزندان خود را می گردند و حتی به تلفنهای خصوصی فرزندان خود گوش می کنند(بامریند ،1971).

سبک های فرزند پروری

 شيوه هاي فرزند پروري مجموعه اي از گرايش ها اعمال و جلوه هاي غير كلامي‌است كه ماهيت تعامل كودك و والدين در تمامي‌موقعيت هاي گوناگون را مشخص مي‌كند و در سه طبقه اقتدارمندانه، استبدادي و آزادگذار مطرح هستند.

خانواده يكي از مهمترين و اساسي ترين سازمان هايي است كه به رشد كودك ياري مي‌دهد. در خانواده است كه كودك نخستين چشم انداز را از جهان پيرامون خود به دست مي‌آورد و احساس وجود مي‌كند . يعني مي‌آموزد چگونه غذا بخورد، لباس بپوشد، حرف بزند، معاشرت كند، همكاري نمايد، محبت و احترام روا دارد تا رفتارش مورد قبول واقع شود و در انجام خواسته هايش توفيق يابد. همچنين در خانواده است كه به آداب و رسوم ملي، مراسم ديني، وظايف فردي و حدود اختيارات و مسئوليت ها پي مي‌برد (پارسا، 1367).

خانواده نخستين پايگاهي است كه پيوند بين كودك و محيط اطراف او را به وجود مي‌آورد . كودك در خانواده پندارهاي اوليه را درباره جهان فرامي‌گيرد از لحاظ ذهني و جسمي‌ رشد مي‌يابد شيوه هاي سخن گفتن را مي‌آموزد هنجارهاي اساسي رفتار را ياد مي گيرد و سرانجام نگرش ها، اخلاق و روحياتش شكل مي‌گيرد و به عبارتي اجتماعي مي‌شود (زهراكار، 1387) .

پدر و مادر الگوهاي فرهنگي و ارزش هاي جامعه خود را درست همان‌طور كه توسط والدين، معلمين و غيره به آن‌ها منتقل  شده است در كودك خود منعكس مي‌كنند. كودك همراه رشد خود، ارزش ها، آرمان ها، گرايش هاي اجتماعي و طرحي از نقش خود، در اشياء و امور و نيز رابطه ي بين آن‌ها پيدا مي‌كند  (ساعتچي ،1378) .

هدف تمامي‌شيوه هاي پرورشي كودك، آماده سازي وي براي ايفاي نقشي است كه گروه وحوزه فرهنگي وي بر عهده اش مي‌گذارد . كودكان چنان پرورش مي‌يابند كه بتوانند راه ورسم زندگي والدين خود را پي گيرند، والدين و آموزگاران واسطه انتقال آرمان هاي فرهنگي خود هستند (احدي و بني جمالي، 1376) .

شيوه هاي فرزندپروري به عنوان مجموعه يا منظومه اي از رفتارها كه تعاملات والد و كودك را در طول دامنه گسترده اي از موقعيت ها توصيف مي‌كند و يك جو تعاملي تأثير گذار را به وجود مي‌آورد تعريف مي شود. شيوه هاي فرزند پروري يك عامل تعيين كننده و اثر گذار است كه نقش مهمي‌در آسيب شناسي رواني و رشد كودكان بازي مي‌كند (ماهر و كميجاني، 1386) .

اصطلاح فرزندپروری از ریشه پریو (pario) به معنی “زندگی بخش” گرفته شده است. منظور از شیوه‌های فرزند پروری، روش‌هایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود به‌کار می‌گیرند و بیانگر نگرش‌هایی است که آن‌ها نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین شامل معیارها و قوانینی است که برای فرزندان خویش وضع می کنند. ولی باید پذیرفت که رفتارهای فرزند پروری به واسطه فرهنگ، نژاد و گروه‌های اقتصادی تغییر می‌کند.

مراحل تصمیم گیری منطقی

مرحله اول – مشخص کردن موقعیت تصمیم گیري

براي تصمیم گیري درست، افـراد بایـد آگـاه باشـند کـه در یـک موقعیـت تصـمیم گیـري قـرار دا رنـد و بایـد تصمیم گیري کنند. گاه افراد آنقدر سریع، خودکار و بـدون فکـر تصـمیم مـی گیرنـد کـه اصـلاً متوجـه نمـی شـوند تصمیم گیري کرده اند. بنابراین ممکن است خود را مسئول پیامدهاي آن نیز ندانند؛ ولی در واقع عمل تصمیم گیـري یا انتخاب بین دو یا چند چیز صورت گرفته و در برابر این تصمیم، مسئول هستند.

مرحله دوم – شناسایی حق انتخاب هاي موجود در یک موقعیت

تصمیم ها شامل انتخاب هاي سیاه و سفید نیستند و در اکثر موارد، حق انتخاب هاي متعددي در یـک موقعیـت تصمیم گیري وجود دارد. شناسایی این انتخاب هاي مختلف مستلزم اسـتفاده از فرآینـد تفکـر خـلاق اسـت و بـراي تحریک تفکر خلاق، بارش فکري یعنی عدم انتقاد از ایدهها، خوش آمدگویی به هر ایده اي و اهمیت دادن به کمیت و نه کیفیت، روش مفیدي است. علاوه بر این، معمولاً مشورت با سایر افراد نیز انتخاب هاي دیگـري را بـه میـان مـی آورد.

نکته مهم در این مرحله تأکید بر یافتن حق انتخاب هاي بیشتر و بیشتر است، زیرا هر چه انتخاب هاي موجـود در یک موقعیت بیشتر باشد، امکان یک تصمیم گیري منطقی نیز افزایش می یابد.

مرحله سوم – ارزیابی انتخاب هاي موجود

تصمیم گیري منطقی، مسـتلزم ارزیـابی انتخـاب هـاي موجـود بـراي گـرفتن بهتـرین تصـمیم اسـت . ارزیـابی انتخاب هاي مختلف بر اساس پیشبینی پیامدهاي مثبت و منفی کوتاه مدت و بلند مدت براي خود و دیگران صورت می گیرد. پیامدهاي مربوط به خود، شامل هماهنگی با اهداف و ارزشها، میزان زمان و کوشش لازم، میـزان پـاداش محسوس، هزینه یا پاداش هیجانی، تأیید یا عدم تأیید دیگران و آسایش و راحتی فیزیکی میباشد. پیامدهاي مربوط به دیگران، بستگی به ماهیت تصمیم داشته و بهترین راه براي ارزیابی پیامدهاي احتمالی تصمیم مـورد نظـر بـراي دیگران، در میان گذاشتن آن با خود آنهاست.

مرحله چهارم – انتخاب بهترین حق انتخاب و برنامه ریزي براي اجراي تصمیم

در این مرحله با توجه به پیشبینی پیامدهاي مثبت و منفـی، بهتـرین مـورد انتخـاب و تصـم یمگیـري ان جـ ام میشود. نکته مهم در این مرحله آن است که همیشه بهترین انتخاب، گزینـه اي کـه کمتـرین پیامـدهاي منفـی و بیشترین پیامدهاي مثبت را به همراه دارد، نیست؛ زیرا وسعت و طول دوره تأثیري کـه یـک پیامـد بـر حـوزه هـاي مختلف زندگی و آینده فرد میگذارد، نیز حائز اهمیت است.

پس از اینکه تصمیم گیري انجـام شـد، بایـد چگـونگی اجراي آن نیز به بهترین نحو برنامهریزي و یک طرح اجرایی ریخته شود. این طرح باید ساختار واضحی داشته باشد و در آن گامهاي مختلف براي عملی کردن تصمیم، موانع و مشکلات احتمالی و راه هـاي غلبـه بـر آن و نیـز منـابع حمایتی روشن شده باشند.

مرحله پنجم- اجراي تصمیم و ارزیابی آن

در این مرحله، تصمیم به مرحله اجرا درمیآید و سپس هم چگونگی اجراي طرح عمل و هم پیامـدهاي واقعـی اجراي تصمیم مورد ارزیابی قرار میگیرند. در مواردي که پیامدهاي واقعی با اهداف مـورد نظـر هماهنـگ نیسـتند، لازم است فرآیند تصمیم گیري مجدداً مورد بررسی قرار گیرد. تصمیم هاي منطقی شامل توجه به بازخوردها و عمـل کردن براساس آن هاست.

فرآیند حل مسئله و تصمیم گیری

فرآیند حل مسئله یک نگرش کلی به مسئله و مشکل است. این فرآیند چند مرحله اي موجب می شـود کـه خود از تمایل به یافتن راه حل هاي ناگهانی و سریع صرف نظر کرده و مراحل ساختار یافته و هدفمنـد را دنبـال کند.

این مرحله خودشامل چند گام است. در اولین گام از این مرحله، فرد باید درباره مشـکل خـود فکـر کنـد و دریابد که مشکل او چیست؟ و پس از آن باید در مورد مشکل خود به خوبی فکر کند و دریابد کـه چـه عـواملی باعث ایجاد آن شدهاند، مشکل از چه زمانی شروع شده و دلیل آن چه بوده. در این مرحله مشکل باید به صورت دقیق مشخص شود.

بنابراین براي رسیدن به یک تعریف مناسب از مسئله:

الف) صورت مسئله باید نوشته شود. اگر وقت داشته باشیم بهتر است تعریف مسئله را بنویسیم. در صـورتی که تعریف نوشته شود، کمک میکند که واضح و دقیق فکر کنیم و تعهدات خـود را قـوت بخشـیم ؛ راحـت تـر و مؤثرتر ارتباط برقرار کنیم و سوابقی براي مراجعات بعدي داشته باشیم.

ب) روشــن، ســاده و دقیــق باشــد .توجــه بــه ایــن نکتــه ضــروري اســت کــه تعریــف مســ ئله بایــد تا آنجا که ممکن است دقیق باشد. لغات درهم و برهم و مبهم، خطـر رسـیدن بـه نتـایج غیرمـؤثر و نـامنظم را افزایش میدهند.

مراحل فرآیند حل مسئله مراحل حل مسئله عبارتند از:

1 ) تعریف و شناسایی مشکل

2 ) پیدا کردن راهحل هاي مختلف

3 ) تصمیمگیري

4 ) بازنگري

اینک به توضیح و تبیین هر یک از مراحل حل مسئله میپردازیم:

1 ) تعریف مشکل: اولین مرحله، تبیین دقیق مشکل و حل مسئله است؛ یعنی ابتدا باید مسئله تعریف شود. در این مرحله، فرد ابتدا باید از خود بپرسد که چه راهحل هایی براي این مشکل وجود دارد و سپس سعی کند همه راهحل هـ ایی را که به ذهنش میرسد بیان کند. اگر فرد دقیقاً نداند چه مشکلی وجود دارد، امکان حل آن کاهش مییابـد و ممکـن اسـت وقـت زیـادي را صرف حل یک مشکل اشتباه کند. توصیف اختصاصی مشکل این امکان را فراهم میآورد که با استراتژيهاي مفیـد بـه حـل مشـکل پرداختـه شود. چنانچه مشکلی مبهم یا پیچیده باشد، نمیتوان راهحلهاي مؤثري براي آن پیدا کرد. هـر چقـدر شـناخت فرد از خود بیشتر و عمیقتر باشد، بهتر میتوان دلایل و ریشههاي مشکلات خود را پیدا کند. 11 اولویت بندي کردن مسائل و تأثیر آن در چگونگی حل مسائل: از عوامل دیگري که توجه به آن در هنگام برخورد با مسائل مختلف زندگی ضـروري اسـت ، اولویـت بنـدي کردن مسائل میباشد. هر یک از ما طی روز با مسائل مختلفی روبهرو هستیم؛ مسائلی که حل هر کدام نیـاز بـه صرف وقت و انرژي دارند. مسلماً برخی مسائل ضروريتـر هسـتند و برخـی از اهمیـت کمتـري برخوردارنـد . در پارهاي اوقات افراد در تشخیص اولویت مسائل خود دچار اشتباه میشوند و نمیدانند کدام مسئله در اولویت قرار دارد و کدام یک در اولویت قرار ندارد. در چنین مواقعی قسمت عمدهاي از انرژي و تـوان افـراد صـرف کنتـرل و تردیدهایشان میشود. به منظور حل این مشــکل و استفاده بهینه از وقت و انرژي خود و جلــوگیري ازدوبــاره کاري ها و تردیدها، محــققان مــفهوم « اولویت بندي» را مطرح نمودهاند. مقصود از اولویـت بنـدي کـردن ایـن است که فرد بتواند مسائل خود را بر اساس اهمیت ضرورت آنها طبقه بندي کند.

متخصصان معتقدند که مسائل را میتوان به 4 دسته تقسیم نمود:

1 (مسائل مهم و غیر فوري

2 (مسائل فوري و غیر مهم

3 (مسائل مهم و فوري

4 (مسائل غیرمهم و غیرفوري

مسائل مهم و غیرفوري به مسائلی گفته میشود که حل آنها براي ما ضروري اسـت ، ولـی بـراي حـل اینگونـه مسائل محدودیت زمانی نداریم. مثلاً براي یک دانشآموز سوم راهنمایی، مسئله قبول شدن در امتحانات پیش دانشگاهی یک مسئله مهم است اما فوري نیست. مسائل فوري و غیر مهم به مسائلی گفته میشود که شاید مهم نباشند، اما در یک محدوده زمـانی حتمـاً بایـد حل شوند و اگر آن زمان بگذرد، امکان حل مشکل بسیار سخت و حتی غیرممکن خواهد بود. براي مثال: این که تماس بگیرید و روز تولد دوستتان را تبریک بگوئید، ممکن است براي شـما مسـئله خیلـی مهمی نباشد، اما فوریت دارد. مسائل مهم و فوري مسائلی هستند که هم براي خود فرد مهم است و هم براي حل آن محدودیت زمانی وجود دارد. مثلاً براي دانشآموز سال سوم دبیرستان مسئله قبول شدن در امتحانات پایان ترم و رفتن به کلاس بالاتر هـم یک مسئله مهم و هم فوري است. مسائل غیرمهم و غیرفوري،مسائلی هستند که نه براي فرد مهم هستند و نه حـل آن داراي محدودیت زمانی است. تشخیص صحیح اولویتها جهت حل مسائل با سطح خودآگاهی ما ارتباط مستقیم دارند. هر چه شناخت مـا از خودمان دقیقتر باشد، مسائل مهم زندگیمان را هم بهتر و سریع تر میتوانیم تشخیص دهیم. پس از اینکه توانستیم اولین اولویت خود را شناسایی کنیم، حال باید در جهت حل آن مشکل اقدام نمائیم.

2 (پیدا کردن راه حل هاي مختلف: هنگامی که مسئله یا مشکل دقیقاً مشخص و معلوم شد، فرد باید بکوشد تا راه حل هاي مختلفی را براي مشکل خود پیدا کند. براي این کار، فرد باید ذهن خود را باز نگه دارد، آن را سانسور نکند و هر راه حلی را کـه بـه ذهـنش میرسد-چه خوب و چه بد- در نظر بگیرد و همچنین با دیگران مشورت کند.

نکته مهم در این مرحلـه، کمیـت راه حل هاست و نه کیفیت آنها؛ زیرا در این مرحله، راه حل ها مورد قضاوت و ارزشیابی قرار نمی گیرنـد . فـرض بـر ایـن است که کمیت، تولید کیفیت میکند و هر چه فرد راه حل هاي بیشتري در اختیار داشته باشد، امکـان حـل مـؤثر مشکلات نیز بیشتر می شود. علاوه بر این، آموختن حل مسئله و تصمیم گیري، بر احساس فرد از خود و دیگران اثـر میگذارد.

حل مسئله، بر ادراك افراد، از کفایت خود، اعتماد به نفس و عزت نفـس آنـان اثـر دارد و بنـابراین تـأثیر زیادي در سلامت روان دارد. همراه با ارتقاي سطح بهداشت روان، انگیزه هـاي فـرد در مراقبـت از خـود و دیگـران، پیشگیري از بیماري هاي روانی، پیشگیري از مشکلات بهداشتی و مشکلات رفتاري افزایش مییابد.

یکی از روش هاي پیداکردن راه حل براي مشـکلات، روش «بـارش فکری» اسـت . بـدیهی اسـت کـه صـورت مسئله هاي مختلف، ممکن است به راه هاي مختلف براي حل مسئله منتهی شود. همه راه حلی که به ذهن میرسد - چه خوب و چه بد- چه مثبت و چه منفی، باید نوشته شوند این امر به دو دلیل است: اولاً: هنگامی که فرد ذهنش را باز میکند، بسیاري از راه حل هایی را که قبلاً آموخته است ولی به دلیـل ایـن که مدتهاست آنها را به کار نبرده فراموش کرده، از نهانخانه مغز فراخوانده میشود و دوباره آنها را به همان شکل یـا در شکلی جدید به کار می برد. این خود منجر به افزایش اعتماد به نفس فرد میشود. ثانیاً: هدف این مرحله دست یافتن به راه حل هاي متعدد است. چیستی و چگونگی راه حل ها مهم نیست. زیـرا در این مرحله راه حل ها مورد قضاوت و ارزشیابی قرار نمیگیرند.اما این نکتـه ضـروري اسـت کـه در روش بـارش مغزي، فرد مجاز به ارائه راه حل هایی می باشد که نه به خودش و نه به دیگران صدمه وآسیب برساند.

3 ) تصمیم گیري: انسانها به میزان زیادي خود سرنوشت خود را رقم میزنند و تصمیمگیري ابزاري است که این کار را براي آنها انجام میدهد. تصمیمگیري، فرآیند پیچیدهاي است شامل انواع مختلف تواناییهاي فکـري و نیـز آگـاهی از عوامـل مختلفی که بر این مقوله تأثیر میگذارد. تصمیمگیري هاي درست، در ارتقاء رفتارهاي سالم، مثبت و قابل پذیرش و به طور کلی یک آینده مثبت نقش مهمی دارد و تصمیمگیري هاي اشتباه ممکن است بر جنبههاي مختلف زندگی و آینده فرد تأثیر منفی بگذارد.

توجه به این نکته ضروري است که تصمیم گیري – به دلیل اهمیت خاصی که دارد- خود می تواند بـه عنوان یک مهارت جداگانه مورد بررسی قرار گیرد. اما به دلیل شباهت بسیار زیاد بین فرایند حل مسئله و تصمیم گیري، این دو مهارت در یک مبحث آورده شده وتنها به ذکر تفاوت ها ي ظریف و مهم بـین این دو فرآیــند پرداخته ایم. در این مرحله تک تک راه حل هایی که در مرحله قبـل شناسـایی شـده بودند، مورد قضاوت و ارزشیابی قرار میگیرند. براي این کار، افراد باید پیامدها و قابلیت دسترسی هر راه حل را قبل از استفاده از آن، پیشبینی کننـد . چنـین کـاري احتمـال اسـتفاده از راه حـل هـایی را کـه پیامدهاي قبلی و خطرناك به همراه دارد، کاهش میدهد. (در مرحلـه تصـمیم گیـري، ایـن فرصـت بـه فـــرد داده مـیشود تا قبل از این که از یک راه حل استفاده کند، نتیجه و پیامد هر یک از راه حل هـا را پیش بینی کند و سپس با مقایسه پیامدها و نتایج راه حل هاي مختلـف، بهتـرین راه حـل را انتخـاب نماید). در تصمیمگیري، فرد با موقعیت یا تکلیفی رو به روست که براي آن چندین جواب وجود دارد و فرد بایـد ایـن جسارت و شهامت را داشته باشد که از بین گزینههاي موجود، یک گزینه را به عنوان مناســـبترین گزینه انتخاب کند. اما در حل مسئله، فرد با موقعیت یا تکلیفی روبه روست که هـیچ جـوابی بـراي آن نـدارد وحـل آن مسـتلزم استفاده از دانش و اصول آموخته شده پیشین در ترکیبی تازه است.گرچه شجاعت وجسـارت بـراي روبـرو شـدن و برخورد با مسائل ضروري است ،اما به نظر می رسد این عنصر نقش اساسی تري را ایفا می کند.

مهارت های زندگی - مهارت تصمیم گیری

تصمیم گیری بخش مهمی از زندگی شخصی و شغلی هر یک از ما را تشکیل می دهد. تصمیم گیرندگان افرادی هستند که که مسئولیت قضاوت یا انتخاب بین دو یا چند راه حل و یا پدیده را به عهده دارند. و این قضاوتها و انتخابها چه در زندگی شخصی و چه در محیط کار , با هر پست و مسئولیت , گاه می تواند بسیار مهم و حیاتی باشد.

همه ما هر روز تصمیم هایی می گیریم که بعضی از آنها بسیار مهم هستند و البته برخی نیز اهمیت کمتری دارند. برخی از این موقعیتهای تصمیم گیری فوری و اضطراری بوده و برای برخی دیگر زمان و فرصت بیشتری وجود دارد. به عنوان مثال برای یک نوجوان تصمیم گیری در مورد اینکه ادامه تحصیل دهد یا نه آن را کنار گذاشته و به دنبال شغلی باشد، یا تصمیم گیری برای اینکه آیا پیشنهاد دوستش را برای پرداخت نکردن هزینه ساندویچی که مصرف کرده اند قبول کند یا نه! بسیار مهم هستند.

تصمیم گیری شاخص بسیار مهمی برای شناخت رشد عقلی، عاطفی، اجتماعی و روانی افراد می باشد، بنابراین برای افرادی که به چنین رشدی نرسیده اند ، احتمال بیشتری وجود دارد اجازه دهند دیگران برای آنان تصمیم گیری کنند.

افرادی که درست تصمیم می گیرند، یعنی همه جوانب را سنجیده ، و تلاش می کنند به پیش بینی نتایج احتمالی تصمیم گیری خود دست پیدا کنند، احتمال موفقیت خود را افزایش می دهند و در نتیجه احساس رضایت بیشتری از خود خواهد داشت و مسلما" پی آمد چنین احساسی، اعتماد به نفس بیشتر و روحیه شادتر خواهد بود. و این حالت نه تنها تصمیم گیرنده را ، بلکه اطرافیانش را نیز به استفاده از چنین فرآیندی تشویق می نماید. بنابراین می توان پیش بینی کرد با بدست آوردن و افزایش مهارت تصمیم گیری، بهداشت روانی فرد و اعضاء خانواده ارتقاء پیدا کند. 

تعریف:

واژه تصمیم گیری در لغت به معنی اراده کردن، قصد نمودن، و در اصطلاح انتخاب از میان دو یا چند راه کار و یا گزینه را تصمیم گیری می گویند.

بنابراین تصمیم گیری عبارت است از فرآیند ارزشیابی گزینه ها و راه های موجود و همچنین بررسی و پیش بینی عواقب آن برای رسیدن به هدف.

مراحل تصمیم گیری:

اگر قرار است تصمیم گیری به درستی انجام شود نمی توان به طور تصادفی ، به دلخواه و بدون مطالعه به اجرا در آید. بنابراین بهتر است با استفاده از روشی مفید، مؤثر و عملی به این کار مبادرت ورزید.

مراحل درست تصمیم گیری که مورد توافق اکثر نظریه پردازان می باشد عبارت است از:

1- تعیین چالش موجود: در این مرحله چالش یا تصمیمی که با آن مواجه هستیم را مشخص کرده و به تعریف مسئله یا مشکل مورد نظر می پردازیم. در این مرحله می توان بر روی یک برگ کاغذ و در چند خط چالش موجود را یادداشت کرده و به بررسی آن پرداخت.


2- جمع آوری گزینه های موجود: در این مرحله با بررسی انتخاب های پیش رو به بررسی اطلاعات موجود درباره راه ها و گزینه های موجود می پردازیم. چه خوب است در این مرحله با استفاده از روش بارش فکری انواع انتخاب های احتمالی را در نظر بگیریم یعنی با آزاد گذاشتن فکر همه گزینه های احتمالی را یادداشت نمائیم و همچنین از نظریات مشورتی دیگران نیز بهره بگیریم. در کاغذی که مراحل مختلف تصمیم گیری را با استفاده از آن انجام می دهیم ، می توان به شکل زیر مرحله دوم را یادداشت کنیم:

انتخاب هایی که پیش رو دارم:

انتخاب شماره 1 : ---------------------------------------------------------------

انتخاب شماره2 : ----------------------------------------------------------------

انتخاب شماره 3 : ---------------------------------------------------------------

3- بررسی عواقب هر انتخاب: در این مرحله تلاش می کنیم با استفاده از نیروی فکر و تخیل خود و همچنین نظرات دیگران به بررسی پی آمدهای مثبت و منفی هر کدام از انتخاب ها در مرحله قبلی بپردازیم. در همان کاغذ پس از یادداشت مرحله دوم می توان مرحله سوم را به شکل زیر انجام داد:

عواقب هر انتخاب:

مثبت منفی

---------------------------------- ---------------------------------------------------------------- ---------------------------------------------------------------- ---------------------------------------------------------------- ------------------------------

4- مرحله تصمیم گیری: در این مرحله تصمیم نهائی که در واقع بهترین گزینه از میان انتخابهای مرحله دوم می باشد اتخاذ شده و به مرحله اجرا گذاشته شده و چنانچه نتیجه تصمیم ما در کوتاه مدت مشخص گردد ، مورد ارزشیابی قرار می گیرد. این مرحله را در کاغذ خود به شکل زیر یادداشت می کنیم:

تصمیم نهائی: ------------------------------------------------------------------

دلایل من برای این تصمیم: ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

توصیه ها:

1- در تصمیم گیری بهتر است از مشورت با افراد آگاه، متخصص و با تجربه بهره بگیریم.

2- به عواملی که در تصمیم گیری با اهمیت هستند دقت کنیم. عواملی مثل اطلاعات موجود، محدودیت زمانی، پی آمدها، اطلاعات نادرست، تاثیر و فشار دیگران و هنجارهای جامعه بر تصمیم گیری ما، خطرات احتمالی و غیره.

3- در نظر داشته باشید که عواملی دیگری نظیر دوستان ، ارزشهای موجود رسانه ها، مذهب ، فرهنگ ، بخت و اقبال و آرزوی والدین ممکن است بویژه بر روی نوجوانان بیشتر تاثیر بگذارد. چه خوب است گاهی در محیطی صمیمانه درباره این عوامل در خانه با یکدیگر صحبت کرده و نظر فرزندان را راجع به این عوامل و عوامل دیگر بپرسیم.

4- می توان از فرزندان درباره برخی از مخاطره آمیزترین تصمیم هایی که یک نوجوان ممکن است اتخاذ کند سوالاتی مطرح کرده و درباره آن بحث های جالبی داشته باشیم.

5- درباره پی آمدها و بررسی عواقب تصمیم ها می توان با کمک اعضاء خانواده به بحث در مورد این موضوع پرداخت که آیا برخی از این پیآمدها به ما اخطار می دهد که بلافاصله انتخاب خود را تغییر دهیم؟ به عنوان نمونه اقدامی که با به خطر انداختن سلامتی یا زندگی همراه است، یا خطر دستگیری و زندانی شدن، خطر از دست دادن اعتماد دیگران و غیره.

6- در نظر داشته باشیم که برخی از عواقب منفی، با احساسات یا ارزشهای انسانی مربوط است، مثل احساس گناه برای انتخاب خلاف ارزشهای خود، احساس ناخوشایند به دلیل انجام عملی که والدین ، دوستان، یا مذهب آن را تأیید نمی کند و یا این احساس که مورد سؤ استفاده و بهره برداری دیگران قرار بگیریم.

7- برای تمرین بیشتر و کسب مهارت در پیش بینی عواقب و پی آمدهای احتمالی هر تصمیم می توان با شرکت اعضاء خانواده سوالاتی را مطرح کرده و از هر کس بخواهیم پاسخهای خود را روی یک برگ کاغذ نوشته و پس از اتمام درباره پاسخ هر کدام از افراد به بحث و بررسی پرداخت. سوالاتی از قبیل :

چه اتفاقی می افتد اگر : به دانشگاه برویم؟ ، ترک تحصیل کنیم؟ ، هرگز ازدواج نکنیم؟ با اتومبیل یکی از دوستان که گواهینامه ندارد مسافرت کنیم؟

یا موارد دشوارتری همانند مثال زیر:

حسن در مدرسه به سختی پیشرفت می کند و هنوز یک سال و نیم تا تمام کردن مدرسه فاصله دارد. پسر عمویش به او می گوید که در شرکت ساختمانی پدرش کاری برای او سراغ دارد. دستمزد کار خوب است و حداقل شش ماه باید در آنجا بماند. حسن باید ترک تحصیل کند، اما در مقابل پول خوبی بدست می آورد. او چه باید بکند؟ عواقب احتمالی تصمیم او چه خواهد بود؟

8- به یاد داشته باشیم برای اتخاذ یک تصمیم خوب ، افراد بویژه نوجوانان نیاز دارند قبل از هر چیز درباره تمایلات، ارزشها، باورها و هیجانات خود اطلاعاتی داشته باشند (خودآگاهی).

9- یکی دیگر از مهارتهای پیش نیاز برای تصمیم گیری خوب ، مهارت انتخاب هدف است. به عبارت دیگر فردی که اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود را در کلیه شئونات زندگی مشخص کرده باشد ، راحت تر و مناسبتر تصمیم می گیرد.

10- همانطور که گفته شد بهتر است در تصمیم گیری از مشورت دیگران بهره بگیریم. بنابراین پیش نیاز مطلوب دیگر این است که شخص ، بویژه نوجوانان از مهارتهای ارتباط بین فردی برخوردار باشند. 

11- در تصمیم گیری های فوری و در موقعیتهای ویژه یا در زمانهای بحرانی ممکن است فرد به دلیل فشارها و تنش هایی که در روابط خود با دیگران با آن روبرو می شود یا به دلیل شرایط محیطی، در تصمیم های خود لجبازی کرده و ضعیف ، غیر منطقی و عجولانه تصمیم گیری کند. بنابراین یکی دیگر از پیش نیازهای مناسب برای اتخاذ تصمیم ، ارتقاء مهارتهای مدیریت خود و هیجانات می باشد که به شخص کمک می نمایند تا هیجانات خود را کنترل کرده و منطقی تر تصمیم گیری نمایند.

12- مطالعه زندگی نامه انسانهای موفق در عرصه علم ، ادب ، اقتصاد و غیره می تواند زمینه را برای تصمیم گیری های مناسب در آینده هموارتر سازد.

مهارت های دهگانه زندگی

یونیسف مهارتهای زندگی را در چندین سطح دسته بندی می کند:

*سطح اول مهارتهای پایه ای و اساسی روانشناختی و اجتماعی هستند. این مهارتها بشدت متاثر از فرهنگ و ارزشهای اجتماعی می باشند نظیر خودآگاهی و همدلی.

* سطح دوم مهارت هایی هستند که تنها در شرایط خاص مورد استفاده قرار میگیرند نظیر مذاکره، رفتار جرات مندانه و حل تعارض.

* سطح سوم مهارتهای زندگی کاربردی هستند نظیر مبارزه با نقش های جنسیتی سنتی یا امتناع از سوء مصرف مواد.

سازمان جهانی بهداشت در برنامه مهارتهای زندگی که در سال 1993 معرفی نمود، ده مهارت را بعنوان مهارتهای زندگی اصلی معرفی نمود. این ده مهارت از سوی یونیسف و یونسکو نیز بعنوان مهارتهای زندگی اصلی شناخته شده اند. این مهارتها عبارتند از :

  1. مهارت تصمیم گیری: در این مهارت افراد می آموزند که تصمیم گیری چیست و چه اهمیتی دارد. آنها همچنین با انواع تصمیم گیری آشنا شده و مراحل یک تصمیم گیری را گام به گام تمرین میکنند. دانشجویان همچنین با رابطه موجود  میان تصمیم گیری و سایر مهارتهای زندگی از یکسو و رابطه تصمیم گیری با پیشگیری اولیه در بهداشت روانی از سوی دیگر آشنا می شوند.
  2. مهارت حل مسئله: این مهارت عبارتست از تعریف دقیق مشکلی که فرد با آن روبروست، شناسایی و بررسی راه حلهای موجود و برگزیدن و اجرای راه حل مناسب و ارزیابی فرایند حل مسئله تا به این ترتیب فرد دچار دغدغه و اضطراب نشود و از راههای غیر سالم برای حل مشکل خویش استفاده نکند.
  3. مهارتهای تفکر خلاق: توانایی تفکر خلاق یک مهارت سازنده و پایه برای نیل به سایر مهارتهای مرتبط با سبک اندیشیدن است. در این مهارت افراد فرا میگیرند که به شیوه ای متفاوت بیاندیشند و از تجربه های متفاوت و معمولی خویش فراتر روند و تبیین ها یا راه حل هایی را خلق نمایند که خاص و ویژه خودشان است.
  4. مهارت تفکر نقاد: این مهارت عبارتست از توانایی تحلیل عینی اطلاعات موجود با توجه به تجارب شخصی و شناسایی آثار نفوذی ارزشهای اجتماعی، همسالان و رسانه های گروهی بر رفتار فردی.
  5. توانایی برقراری ارتباط موثر: این مهارت به معنای ابراز احساسات، نیازها و نقطه نظرهای فردی بصورت کلامی و غیرکلامی است.
  6. مهارت ایجاد و حفظ روابط بین فردی: مهارتی است جهت تعامل مثبت با افراد بویژه اعضای خانواده در زندگی روزمره.
  7. خودآگاهی: به معنی توانایی و ظرفیت فرد در شناخت خویشتن، و نیز شناسایی خواسته ها، نیازها و احساسات خویش است. در این مهارت فرد همچنین می آموزد که چه شرایط یا موقعیت هایی برای وی فشار آور هستند.
  8. مهارت همدلی کردن: عبارتست از فراگیری نحوه درک احساسات دیگران.در این مهارت فرد می آموزد که چگونه احساسات افراد دیگر را تحت شرایط مختلف درک کند، تفاوتهای فردی را بپذیرد و روابط بین فردی خود را با افراد مختلف بهبود بخشد.
  9. مهارت مقابله با هیجانها: شناخت هیجان ها و تاثیر آنها بر رفتار. همچنین فراگیری نحوه اداره هیجان های شدید و مشکل آفرین نظیر خشم.
  10. مهارت مقابله با استرس: در این مهارت افراد یاد میگیرند که چگونه با فشارها و تنش های ناشی از زندگی مقابله نمایند.

آموزش مهارت های زندگی

آموزش مهارت هاي زندگي در سال 1979 و با اقدامات دكتر گيلبرت بوترين آغاز شد، وی در این سال یک مجموعه آموزش مهارتهای زندگی برای دانش آموزان کلاس هفتم تا نهم تدوین نمود که با استقبال فراوان متخصصان بهداشت روان مواجه گردید. این برنامه آموزشی به نوجوانان یاد می داد که چگونه با استفاده از مهارتهای رفتار جرات مندانه ، تصميم گيری و تفکر نقاد در مقابل وسوسه یا پيشنهاد سوء مصرف مواد از سوی همسالان مقاومت کنند. هدف بوتوین طراحی یک برنامه واحد پيشگيری اوليه بود .

مطالعات بعدی نشان داده آموزش مهارتهای زندگی در صورتی به نتایج مورد نظر ختم می شود که همه مهارتها به فرد آموخته شود. پژوهشها حاکی از آن بودند که این برنامه در پيشگيری اوليه چندین نوع مواد مخدر از جمله سيگار موفق بوده است. مرور مطالعات انجام شده نشان می دهد که برنامه های پيشگيری مبتنی بر آموزش مهارت های زندگی، بسيار مؤثرتر از گرایش های سنتی است.

مثلاً پری و کلدر (١٩٩٢ (دریافتند که گرایش های جامع در پيشگيری از سوءمصرف مواد ( شامل آموزش مهارت های زندگی برای ارتقای توانایی های اجتماعی ) در به تعویق انداختن شروع مصرف الکل و ماری جوانا بسيار مؤثرتر از گرایش های مبتنی بر ارائه دانش و اطلاعات و گرایش های مبتنی بر رهبری همسالان بوده اند . در پژوهشی که اثر آموزش مهارت های زندگی را در زمينه خود آگاهی بررسی نمود، نشان داد به دنبال این آموزش دانش آموزان صداقت بيشتر، نوع دوستی بيشتر و پرخاشگری کمتری نشان می دهند .

برنامه بهداشت روان در مدارس در ایران در سال ١٣٧٨ توسط دکتر بينا و همکاران در منطقه دماوند برروي ٢٨٠ نفر دانش آموز پسر و دختر مقاطع راهنمایی در دو سطح دانش آموزان و معلمين انجام شد که مهمترین بخش آن آموزش مهارتهای زندگی به دانش آموزان بود، پرسشنامه های قبل و بعد از مداخله نشانگر افزایش آگاهی دانش آموزان و معلمان نسبت به مقوله بهداشت روان و تغيير نگرش آنها به مسئله بهداشت روان و بهبود نمرات سلامت روان بود. در سطح استان نيز فعاليت ها از سال تحصيلی ٨۵-٨۴ آغاز گردید و ٢ %دانش آموزان آموزش دیدند در واقع این ميزان در مقایسه با نياز موجود ناچيز بود .

در سال 1993 سازمان جهاني بهداشت با هماهنگي يونيسف برنامه آموزش مهارت هاي زندگي را به عنوان يك طرح جامع پيشگيري اوليه و ارتقاي سطح بهداشت رواني كودكان و نوجوانان معرفي نمود.

فراگیری مهارتهای زندگی اگربا تغییرنگرش وتغییر رفتار همراه باشدباعث کاهش آسیبهای اجتماعی وبدنبال آن ارتقاء سلامت روان فراگیران (جامعه )می شود.

ارتقاء مهارتهاي ارتباطي بين فردي و جمعي ،مهارت حل مسئله ،پيشگيري ازخشم و كنترل استرس از اولویت های برنامه مهارتهای زندگی است.

هدف از آموزش مهارتهای زندگی ارتقاِء سازگاری فرد ابتدا با خودش سپس با دیگران و محیطی است كه در آن زندگی می كند. این مهارتها به ما می آموزدكه در طول زندگی به ویژه در موقعیت های پر خطر چگونه عاقلانه و صحیح رفتار كنیم . 

هدف از آموزش مهارتهای زندگی ارتقاِء سازگاری فرد ابتدا با خودش سپس با دیگران و محیطی است كه در آن زندگی می كند. این مهارتها به ما می آموزدكه در طول زندگی به ویژه در موقعیت های پر خطر چگونه
عاقلانه و صحیح رفتار كنیم .
●اهداف مهارتهای زندگی
●بخشی از اهداف مهارتهای زندگی عبارت است از:
▪تقویت اعتماد به نفس
▪تقویت روحیه ی مشاركت وهمكاری
▪رشد و تقویت عواطف انسانی
▪ایجاد روحیه ی مقاومت در برابر تبلیغات مسموم
▪كمك به شناسایی وبیان احساسا ت
▪تامین سلامتمهارتهای ارتباطی
▪ساختن یك شهروند متعادل ومقبول اجتماع
▪تقویت روحیه ی همزیستی مسالمت آمیز
▪ارتقاء سازگاری فرد باخودش با دیگران و محیط زندگیش

مبنای مهارتهای زندگی، شكل گیری ارتباط سالم در چارچوب اجتماعی و كسب حداكثر تأثیرگذاری در روابط است. مهارتهای زندگی از چنان اهمیتی برخوردار است كه سازمان جهانی بهداشت در سال ۱۹۹۳ برنامه ای را تحت عنوان آموزش مهارتهای زندگی تدوین كرد كه هدف آن افزایش توانایی های روانی - اجتماعی در كودكان بود.
اجرای این برنامه ها به چند دلیل مهم، صورت می گیرد. مهم ترین دلیل آن است كه مرور پژوهشهای انجام شده در حوزه روانی - اجتماعی و دلایل بروز آسیب هایی همچون سوء مصرف مواد، الكل، بی بند و باری های جنسی، خودكشی، بی اشتهایی روانی، پرخوری عصبی، اقدام به رفتارهای مخاطره آمیز، ضعف عملكرد شناختی و... نشان داد كه چنین آسیب هایی به طور معنادار با مهارتهای زندگی ارتباط مستقیم دارند. بنابراین اگر بخواهیم در برنامه ای از آسیب های اجتماعی پیشگیری كنیم، نمی توانیم برنامه موفقی داشته باشیم، مگر آنكه مهارتهای زندگی كانون این اقدامات باشد.
مهارتهای زندگی توانایی های روانی - اجتماعی افراد را كه همان قابلیت فرد در مقابله مؤثر و كنار آمدن با تعارض ها است، افزایش می دهد و موجب برقراری تعامل سالم و سازنده با محیط اطراف فرد می شود.
با یك نگاه ساده، مهارتهای زندگی می توانند توانایی امرار معاش درست فرد در زندگی تلقی شود. نگاه دیگر، می تواند در قالب نكات بهداشتی عنوان شود و توانایی فرد در مراقبت از سلامت خود و سرانجام اگر دیدگاه گسترده تری را اختیار كنیم، داشتن مهارتهای زندگی، فرد را آماده می كند تا در موقعیتهای مخاطره انگیز كه باید تصمیم های مهم بگیرد، از عهده یك تصمیم گیری خوب برآید. به طور مثال اگر فرد در جمعی در مقابل فشار گروهی قرار گرفت، بتواند به راحتی «نه» بگوید یا اگر در مقابل درخواست یا فشار برای انجام رفتاری خارج از چارچوب متعارف زندگی بود، توانایی رد آن فشار و درخواست را داشته باشد.
مهارتهای اجتماعی از آنجا شروع می شود كه فرد بداند چه توقعی از زندگی دارد و برای برآوردن این توقع، چه امكاناتی دارد و خود را مجاز به استفاده از چه روشهایی می داند. یعنی كه اگر سطح توقع او فراتر از سطح امكاناتش باشد، آیا به خود اجازه استفاده از شیوه های نامعقول برای جبران كاستی های خود را می دهد یا نه.
در مرحله بعد، فرد باید چند توانایی را در خود پرورش دهد، از جمله توانایی اتخاذ بهترین تصمیم در هر موقعیت، حل مسأله، تفكر خلاق، تفكر نقادانه، توانایی برقراری رابطه مؤثر، رابطه بین فردی سازگارانه و جذابیت متقابل، شناخت خود، همدلی، ابراز هیجان به طور صحیح و كنار آمدن با استرس هایی كه در چارچوب اجتماعی به فرد وارد می شود.
در هر حال اگر برنامه های آموزش مهارتهای زندگی در چارچوب مناسب و بافت مؤثر اجرا شود، می تواند هم در نگرش سطوح مختلف جامعه تحول ایجاد كند و هم دانش عمومی را بالا ببرد و میزان سازگاری اجتماعی را افزایش دهد.

تعریف مهارت های زندگی

امروزه علی رغم ایجاد تغییرات عمیق فرهنگی در شیوه های زندگی ، بسیاری از افراد در رویارویی با مسائل زندگی فاقد توانایی های لازم و اساسی اند.و همین امر آنان را در مواجهه با مسائل و مشکلات زندگی روزمره و مقتضیات ان آسیب پذیر نموده است.
مهارتهای زندگی ، توانایی های روانی،اجتماعی برای رفتار انطباقی و موثر هستند که افراد را قادر می سازند تا به طور موثرتری با مقتضیات و چالشهای زندگی روزمره مقابله کنند.

سازمان جهانی بهداشت مهارتهای زندگی را چنين تعریف نموده است : توانایی انجام رفتار سازگارانه و مثبت به گونه ای که فرد بتواند با چالشها و ضروریات زندگی روزمره خود کنار بياید (who ١٩٩٤ )

طبقه بندي مهارت هاي زندگي توسط سازمان جهاني بهداشت:

 –مهارت هاي مرتبط با تفكر نقاد يا تصميم گيري

 –مهارت هاي بين فردي و ارتباطي

 –مهارت هاي مقابله اي و ارتباطي 

یونیسف مهارتهای زندگی را به این صورت تعریف می کند: یک رویکرد مبتنی بر تغییر رفتار که برقراری توازن میان سه حوزه را مد نظر قرار می دهد. این سه حوزه عبارتند از : دانش ، نگرش و مهارت ها.

 يونيسف مهارت هاي زندگي را در سه سطح دسته بندي مي نمايد:

 –مهارت هاي پايه اي و اساسي رواني ـ اجتماعي

 –مهارت هايي كه در شرايط خاص مورد استفاده قرار مي گيرند.

 –مهارت هاي كاربردي 

بطور کلی مهارتهای زندگی عبارتند از توانایی هایی که منجر به ارتقای بهداشت روانی افراد جامعه، غنای روابط انسانی ، افزایش سلامت و رفتارهای سلامتی در سطح جامعه می گردند. مهارتهای زندگی هم به صورت یک راهکار ارتقای سلامت روانی و هم به صورت ابزاری در پيشگيری از آسيب های روانی – اجتماعی مبتلا به جامعه نظير اعتياد ، خشونت های خانگی و اجتماعی ، آزار کودکان ، خودکشی ، ایدز و موارد مشابه قابل استفاده است به طور کلی مهارتهای زندگی ابزاری قوی در دست متوليان سلامت روانی جامعه در جهت توانمندسازی جوانان در ابعاد روانی – اجتماعی است. این مهارتها به افرادکمک می کنند تا مثبت عمل کرده، هم خودشان و هم جامعه را از آسيب های روانی – اجتماعی حفظ کرده و سطح بهداشت روانی خویش و جامعه را ارتقاء بخشند.

مهارت های زندگی شامل ده مهارت اصلی و اساسی هستند که غالبا بصورت جفت جفت طبقه بندی می شوند ، زیرا بین هر جفت ارتباط طبیعی وجود داشته و در حقیقت به منزله دو روی سکه هستند .

و این مهارت ها عبارتند از:
▪خودآگاهی / همدلی
▪ارتباط / روابط بین فردی
▪ تصمیم گیری / حل مساله
▪تفکر خلاق / تفکر انتقادی
▪مقابله با هیجانات / مقابله با استرس

هوش معنوی، معنویت، مدیریت و رهبری

همانند بهره هوشی و هوش عاطفی، هوش معنوی نیز در مدیریت و رهبری بسار کاربرد دارد. بایرمن و ویتی ادعا می‌کنند یک پارادایم مدیریتی جدید که معنویت را در بر می‌گیرد در حال ظهور است. پارادایم جدیدی مدیریت حاصل تغییر در سطح هوشیاری کارکنانی و مدیرانی است که در محیط کار خود در پی معنای بیشتری هستند. افرادی که دیدگاهی معنوی دارند، نسبت به تغییر پذیراتر هستند، در زندگی خود احساس هدفمندی و معنا دارند، اهمیت اتصال به یک کل بزرگ‌تر را می‌فهمند، و ادراک و بیانی فردی از معنویت خود دارند.

ادامه نوشته

آیا هوش معنوی معیارهای هوش‌ را برآورده می‌سازد؟

تعریف معنویت به عنوان مجموعه‌ای از توانایی‌ها و مهارت‌ها اولین گام معرفی آن به عنوان یک هوش است، ولی باید دید که آیا می‌تواند معیارهای پذیرفته شده هوش که توسط دانشمندانی همچون گاردنر‌(۱۹۹۳) و مایر (۲۰۰۰) مطرح شده‌است را کسب کند یا نه. برای مثال گاردنر(۱۹۹۳) یکسری معیار مطرح کرده‌است و عقیده دارد اگر یک هوش بتواند اکثریتی از این معیارها را برآورده سازد، می‌توان آن را هوش دانست.

ادامه نوشته

ابعاد هوش معنوی

یکی از محققینی که سعی در معرفی هوش معنوی داشته است، رابرت ایمونز، استاد روانشناسی دانشگاه کالیفرنیا می‌باشد. او عقیده دارد تعابیر و معانی مختلف معنویت و مذهبی‌بودن سبب تمرکز تحقیقات بر روی معنای معنویت شده است. همزمان روندهای جدیدی در روانشناسی دین ظهور کرده است و به واسطه آنها اقداماتی اثر گذار ولی غیرمنسجم صورت گرفته است که به واسطه آنها باورها، تعهد و اعمال معنوی مرتبط با موفقیت در زندگی روزمره (برای مثال سلامت فیزیکی و روانی و نیز موفقیت در زندگی زناشویی) قلمداد می‌شوند. ایمونز عقیده دارد در چنین شرایطی وجود مفهومی که این پتانسیل را داشته باشد که ادبیات این موضوعات را یکپارچه کند، بسیار مهم است. او عقیده دارد این مفهوم هوش معنوی می‌باشد (۲۰۰۰).

ادامه نوشته

انواع هوش بر اساس کارکرد سیستم‌های عصبی مغز

چارچوب دیگری که برای مشخص کردن انواع هوش ارائه شده است، مبتنی بر کارکرد سیستم‌های عصبی مغز می‌باشد. زوهر و مارشال (۲۰۰۰) که ارائه‌کننده این چارچوب بودند، نتایج جالبی از مطالعات خود بر روی مغز بدست آوردند. آنها کارکرد مغز را از دیدگاه عصب‌شناسی بررسی کردند و همه انواع هوش‌های ممکن را به سه نوع سیستم عصبی اصلی در مغز پیوند دادند. عقیده دارند که همه هوش‌های دیگر زیرمجموعه‌های این نوع هوش قرار دارند :

1 -  بهره هوشی

2 -  هوش عاطفی

3 -  هوش معنوی

الف) تفکر خطی– بهره هوشی مغز:

اولین نوع همان بهره هوشی می‌باشد که مناسب حل مسائل ریاضی و منطقی می‌باشد.

ب) تفکر تعاملی – هوش عاطفی مغز:

دومین نوع نیز هوش عاطفی است که به افراد کمک می‌کند تا عواطف خود و دیگران را مدیريت کنند.

پ) تفکر متحدکننده –هوش معنوی مغز:

زوهر و مارشال هوش معنوی را به این صورت تعریف می‌کنند:

هوشی که از طریق آن مسائل مربوط به معنا و ارزش‌ها را حل می‌کنیم، هوشی که فعالیت‌ها و زندگی ما را در زمینه‌ای وسیع‌تر، غنی‌تر، و معنادار قرار می‌دهد، هوشی که به ما کمک می‌کند بفهمیم کدام اقدامات یا کدام مسیر معنادارتر از دیگری است (۲۰۰۰، ص ۴).

هوش معنوی برای کارکرد اثربخش بهره هوشی و هوش عاطفی ضرورت دارد. زوهر آن را هوش غایی ما می‌داند. هوش معنوی افراد را خلاق می‌کند. چون به افراد کمک می‌کند قواعد را جایگزین کنند و با مرزها بازی کنند. به ما توانایی تمیز و انتخاب می‌دهد. ما را سرشار از شفقت و ادراک می‌کند، و به ما کمک می‌کند محدودیت‌ها را ببینیم. در حقیقت این ماهیت تحول‌آفرین هوش معنوی است که آن را از هوش عاطفی متمایز می‌کند.

دانیل گلمن ادعا می‌کند هوش عاطفی باعث می‌شود که شخص درباره موقعیت خود قضاوت کند و رفتار مناسب آن موقعیت بروز دهد. این هوش درون مرزها کار می‌کند و باعث می‌شود که موقعیت هدایت‌کننده رفتار باشد. در مقابل هوش معنوی در درجه اول باعث می‌شود که شخص بپرسد چرا در چنین موقعیتی قرار گرفته است. هوش معنوی با مرزها سر و کار دارد، نه درون آنها، بنابراین به جای هدایت شدن توسط موقعیت، خودش موقعیت را خلق و هدایت می‌کند. هوش معنوی تاثیری متعالی بر زندگی کسانی دارد که آن را بکار می‌برند و توسعه می‌دهند.

شواهد علمی زیادی وجود این هوش را تایید می‌کنند. زوهر و مارشال چهار جریان پژوهشی را که منجر به اعتقاد‌شان به وجود هوش معنوی شده است برمی‌شمارند.

اول پژوهش پرسینگر و راماچاندران درباره وجود ناحیه خدا در مغز انسان. آنها نشان داده‌اند در مغز مرکزی وجود دارد که بین اتصالات عصبی دو قسمت شقیقه‌ای مغز قرار دارد. وقتی فرد در معرض یک تجربه معنوی یا مذهبی قرار می‌گیرد، دستگاه‌های بررسی فعالیت‌های مغزی دراین ناحیه فعالیت عصبی ثبت می‌کنند. البته ناحیه خدا وجود خداوند را ثابت نمی‌کند. ولی نشان می‌دهدکه مغز انسان طوری رشد پیدا کرده است که پرسش‌هایی درباره وجود و هستی‌شناسی بپرسد.

دوم به کار ولف سینگر در دهه ۱۹۹۰ اشاره می‌شود که نشان داد که یک فرایند عصبی در مغز مسئول معنا دادن و وحدت بخشیدن به تجربیات ما است. این یک فرایند عصبی که تجربه‌های ما را بهم پیوند می‌دهد. به طور خلاصه، سینگر متوجه شد که هر گاه مغز تحریک می‌شود، اعصاب درگیر شده در آن تحریک خاص، با فرکانس ثابتی (۴۰ هرتز) نوسان می‌کنند، در حالی که عصب‌هایی که درگیر این تحریک عصبی نشده‌اند، چنین نوسانی را تکرار نمی‌کنند. در نتیجه، نوسانات وحدت‌بخش ۴۰ هرتزی مبنای هوشیاری مغز هستند؛ یعنی این نوسانات به پاسخ فرد به محرک معنا می‌دهند. آنها هوش خطی و تعاملی را یکی می‌کنند تا معنایی وسیع‌تر به یک تجربه یا محرک بدهند.

سوم، زوهر و مارشال به کار ردولفو لیناس اشاره می‌کنند که با استفاده از مغزنگاری مغناطیسی که نقشه‌برداری از کل مغز را ممکن می‌کند، بر مبنای کار سینگر به مطالعه فعالیت‌های مغز پرداخت.
چهارم، به پژوهش دیکن درباره توانایی تعبیر نمادها و معنای در مغز اشاره می‌شود که با رشد غدد پشت پیشانی توسعه می‌یابد و مسئول توانایی انسان برای سخن گفتن است.

زوهر و مارشال از مجموع این مباحث و شواهد، وجود هوش معنوی به عنوان یک هوش یکپارچه‌کننده را نتیجه گرفتند. البته پژوهش‌های عصب‌شناسانه دیگری نیز احتمال وجود مبنایی عصبی برای تجربیات عرفانی یگانگی و ارتباط با هستی را در مناطق پایینی مغز را تایید کرده‌اند. البته نمی‌توان با توجه به این یافته‌ها معنویت را به چند فعالیت عصبی تقلیل داد، بله فقط می‌توان نتیجه گرفت که ممکن است معنویت مبنایی فیزیولوژیک در مغز داشته باشد.

نظریه هوش چندگانه هوارد گاردنر

در میان محققانی که انواع مختلف هوش را شناسایی کرده‌اند، کار هوارد گاردنر در دانشگاه هاروارد بر روی هوش‌های چندگانه کمک زیادی به درک این مطلب کرده است که هوش چندوجهی است. اکنون حاصل کار وی مورد قبول بسیاری از صاحبنظران می‌باشد. تحقیقات گاردنر نشان می‌دهد که انواع مختلف هوش نسبتا مستقل از یکدیگر رشد می‌کنند و مهارت

ادامه نوشته

آسیب شناسی سبک زندگی

امروز در جامعه بشری سبک زندگی ها بسیار متفاوت است و هر کدام با توجه به فرهنگ خاص خود و محیط جغرافیایی و ایدئولوژی سعی در ایجاد افکار و زمینه های مختلف در سبک زندگی می نمایند چرا که مجموعه برداشت ها از زندگی نحوه و سبک زندگی را می سازد. آیا این سبک و این روش می تواند مورد توجه عقل قرار گیرد که عالمان و عقلا آن را پذیرفته و چنانچه لازم باشد توسط آنها آسیب شناسی گردد؟ یقیناً آسیب شناسی باید توسط افرادی در هرجامعه انجام گردد که کاملاً با فرهنگ بومی آن جامعه آشنایی کامل داشته باشند چرا که فرهنگ یک جامعه می بایستی تقاضاهای همان جامعه را ارزشیابی و در دل خود به

ادامه نوشته

دیدگاه‌های مارکسیستی و انتقادی درباره سبک زندگی

مارکسیسم به عنوان یک نحله‌ی فکری، دارای اصول، شاخصه‌ها و اهداف معینی می‌باشد که از زمان مارکس پایه‌گذاری شد و بعدها پیروان آن راهش را ادامه دادند؛ اما به دلایلی مانند چگونگی انتقال آگاهی به پرولتریا و نحوه‌ی انقلاب و انتقال قدرت و ... دچار اختلاف نظر شدند و به شاخه‌های گوناگون مانند مارکسیسم کلاسیک و ارتدکس و انتقادی و تجدیدنظرطلبانه و... تقسیم شدند. اما همه‌ی نحله‌ها وجوه مشترکی را در کنار تفاوت‌ها داشتند. مانند توجه مارکسیست‌ها به زیربنا و روبنا و تعیین‌کنندگی اقتصاد و شیوه‌ی تولید و روابط تولید در زندگی و متصور شدن اهداف براساس اصول ماتریالیستی و...

ادامه نوشته

دیدگاه روان‌شناسان درباره سبک زندگی

به نظر آدلر چگونگی تلاش فرد برای کنار آمدن با احساسات حقارت‌آمیز بخشی از «سبک زندگی» خاص وی می‌شود، یعنی به صورت یک جنبه از کارکردهای شخصیتی وی در می‌آید. سبک زندگی خلاقیتی است حاصل از کنار آمدن با محیط و محدودیت‌های آن؛ زین سبب افراد از این حیث مختلف‌اند؛ زیرا علاوه بر احساس حقارت و برتری‌طلبی که میان همه‌ی آدمیان مشترک است، سه عامل بدنی، روانی و اجتماعی، که به ترتیب در ساختمان بدنی و عمل اعضای آن صفات و استعدادهای روانی و ارتباطات اجتماعی نهفته است، در میان آدمیان متفاوت‌اند. همین امر شیوه‌ی خاص هر فرد برای جبران احساس حقارت و

ادامه نوشته

دیدگاه جامعه‌شناسان درباره سبک زندگی

موضوع کیفیت زندگی تقریباً به طور هم‌زمان در چندین رشته‌ی علوم اجتماعی مطرح شد. در ابتدا تنها بر شاخص‌های عینی رفاه مانند فقر، بیماری و خودکشی تأکید می‌شد و شاخص‌های انتزاعی تنها در دهه‌ی 70 اضافه شدند. کتاب‌های منتشر شده در این زمینه عبارتند از «شاخص‌های اجتماعی رفاه، درک امریکایی‌ها از کیفیت زندگی» نوشته‌ی اندرو و ویتی (1967) و «کیفیت زندگی امریکایی‌ها: احساسات، ارزیابی‌ها و رضایت‌ها» نوشته‌ی کمپل (1981).

ادامه نوشته

دیدگاه‌ فلسفه غرب درباره‌ی سبک زندگی

نظریات برخی از محققان غربی حول محور سبک زندگی چنین است: سبک زندگی مستلزم مجموعه‌ای از عادت‌ها و جهت‌گیری‌ها و بنابراین برخوردار از نوعی وحدت است که علاوه بر اهمیت خاص خود از نظر تداوم امنیت وجودی، پیوند بین گزینش‌های فرعی موجود در یک الگوی کم و بیش منظم را تأمین می‌کند (گیدنز، 1382، ص121). باسرمن (1983) سبک زندگی را الگویی از مصرف می‌داند که دربردارنده‌ی ترجیحات، ذائقه و ارزش‌هاست، هم‌چنین «ارل» آن را الگویی فردی از 

ادامه نوشته

تاریخچه سبک زندگی

پیشینه‌ی سبکِ زیستن به حیات بشر باز می‌گردد و هر فرد یا گروه انسانی که در هر کجای این کره‌ی خاکی می‌زیسته اند، به زبان امروزی دارای سبک زندگی مختصّ به خود بوده‌اند، اما پیشینه‌ی ادبیات و مفهوم سبک زندگی به زمانی باز می‌گردد که افرادی مانند آدلر (1922)، برای نخستین بار این مقوله را شکل‌بندی کرده و به صورت علمی مورد بررسی قرار دادند.

ادامه نوشته

سبک زندگی

سبک زندگی (Lifestyle) مفهومی است که توسط روان شناسی به نام آدلر مطرح شد، اما امروزه تحقیقات و مطالعات زیادی روی آن صورت گرفته و همچنین در حال انجام است. مقصود از سبک زندگی این است که زندگی را به درختی که دارای سه بخش ریشه، تنه و شاخ و برگ است تشبیه می کنند و سبک زندگی در حقیقت محتوایی است که این ریشه، تنه و شاخ و برگ و میوه آن دارد. مجموعه جهت گیری های کلی زندگی و نگرش هایی که وجود دارد مجموعه سبک زندگی هر فردی را تشکیل می دهد.

ادامه نوشته

پژوهش های هوش هیجانی

در خصوص موضوع پژوهش حاضر تحقیقاتی در داخل و خارج از کشور صـورت گرفتـه کـه چنـد مـورد ازاین پژوهش ها را بیان می کنیم:

 بـشارت (1386) در پژوهـشی کـه تحـت عنـوان "تـأثیرهـوش هیجـانی بـر کیفیـت روابـط اجتمـاعی دربـین دانشجویان دانشگاه تهران" انجـام داده؛ بـه ایـن نتیجـه دسـت یافتـه کـه بـین هـوش هیجـانی ومـشکلات بـین شخصی دانـشجویان همبـستگی منفـی معنـادار وجـود دارد. هـوش هیجـانی همچنـین بـا زمینـه هـاي مختلـف مشکلات بین شخصی دانشجویان همچون قاطعیت، صمیمیت، مـسئولیت پـذیري داراي همبـستگی معنـی دار است. هوش هیجانی بـا تقویـت سـلامت روانـی، تـوان همـدلی بـا دیگـران، سـازش اجتمـاعی، و رضـایت اززندگی؛ مشکلات بین شخصی را کاهش می دهد و زمینه بهبود روابط اجتمـاعی را فـراهم مـی سـازد. هـوشهیجـانی همچنـین از راهویژگـی هـاي ادراك هیجـانی،آسـان سـازي هیجـانی، شـناخت هیجـانی، مـدیریت هیجان ها به کمک ساز و کارهاي پیشبینی، افزایش توان کنترل،وتقویت راهبردهاي رویارویی کارآمـد بـه فرد کمک می کند تا کیفیت روابط اجتماعی را بهتر سازد.

 خویشتن دار (1385) در پژوهشی تحت عنوان "رابطه بین هـوش هیجـانی و حمایـت اجتمـاعی بـا رضـایت اززندگی دردانش آموزان دبیرستانی شهرستان بویین زهرا" به این نتیجه رسید کهبین هوش هیجـانی و حمایـت اجتماعی و رضایت از زندگی رابطه معنیدار وجـوددارد. همچنـین دختـران نـسبت بـه پـسران هـم در هـوش هیجانی و هم در میزان رضایت از زندگی داراي میانگین بالاتري هستند. همچنین تحلیل رگرسـیون نـشان دادکه از بین پنج عامل ترکیبی هوش هیجانی فقط سهعامل به طورمعنیدار پیشبینی کننده رضـایت از زنـدگی می باشند.

میرشمسی (1387) در پژوهشی باعنوان "بررسی رابطه هـوش معنـوي بـا کیفیـت زنـدگی دانـشجویان فنـی-مهندسی دانشگاه هاي دولتی وآزاد یزد" نشان داد کهبین هوش معنوي با کیفیـت زنـدگی دانـشجویان رابطـه مثبت و معنی دار وجود داردوهوش معنوي تکمیل کنندهومعنادهنده بخش هـاي گونـاگون زنـدگی انـسان است.

 حیدري (1389) در پژوهشی تحت عنوان "رابطه بین هوش هیجانی و حمایت اجتماعی با رضایت از زنـدگی در دانش آموزان پیش دانشگاهی شهرستان رشتخوار" به این نتیجه رسـید کـه بـین هـوش هیجـانی و حمایـت اجتماعی و رضایت از زندگی رابطه معنی دار وجود دارد. همچنین تحلیل همبستگی پیرسون نشان داد که بـین پنج عامل هوش هیجانی و رضایت از زندگی نیزرابطه معناداري وجوددارد (P< 0/01 ).

سلیمی شکراب (1389) در پژوهش خود با عنوان "بررسی نقش هوش معنوي وهوش هیجانی در پـیش بینـی اضطراب امتحان دانش آموزان دخترتیزهوش وعادي دبیرستان هاي شهرستان اردبیـل" بـه ایـن نتـایج دسـت یافت که هوش هیجانی براضطراب امتحان دانش آموزان دختـر تیزهـوش وعـادي اثـرمـستقیم دارد. امـا ایـن فرضیه که هوش هیجانی با واسطه هوش معنوي براضطراب امتحان دانش آموزان دخترتیزهـوش وعـادي اثـرغیرمستقیم دارد، تأیید نشد. همچنین لزوم توجه به نیازهاي معنوي دانـش آمـوزان و ارایـهآمـوزش هـاي لازم براي رشد و پرورش هوش معنوي آنها ضروري به نظر می رسد ومی تواند گامی مهم در کـاهش اضـطراب امتحان وبهبودعملکرد تحصیلی آنهاداشته باشد.

در تحقیقی با عنوان «بررسی تأثیر هوش هیجانی بـرمیـزان رضـایت از زنـدگی زناشـویی و رابطـه آن بـا نظـام ارزشی همسران» که توسط خداوندي راهدانه (1383) صورت گرفت،داده هاي پژوهش نـشان داد همـسرانی که داراي هوش هیجانی بالا هستند از رضایت زناشـویی بـالاتري برخوردارنـد ومیـزان رضـایت زناشـویی درهمسرانی که داراي هوش هیجانی یکسانی هستند بـالاتراز همـسرانی اسـت کـه هـوش هیجـانی غیـریکـسانی دارند.

در بررسی ارتباط هوش هیجانی، سبک اسنادي و خود کارآمدي با رضایت از زندگی در زنان شـاغل، احدي وهمکاران (1388) به این نتیجه دست یافتند که بین هوش هیجانی و خودکارآمدي بـارضـایت اززندگی رابطه مثبت ومعنی دار وجود دارد؛ اما بین سبکهاي اسنادي و رضـایت از زنـدگی رابطـه معنـی داري دیده نشد. همچنین نتابج رگرسیون نشان داد که خودکارآمدي توان پیش بینی رضایت از زندگی را دارد.

سـاراف،(‚2008به نقل از رهنما و عبدالملكي، 1388) بيان كردنـد كـه درانجام برخي از تكالي شغلي و تحصيلي، ن،ش هوش هيجـاني حتي از هوش شناختي نيز بالاتر است. پژوهشها نشان داده اندكه افراد بـا توانمنـدی هـای هيجـاني بـالا ، بهتـر مـي تواننـد بـامشكلات زندگي روبه رو شوند، هيجانهـا ی خـود را بـه گونـ ه ی موثرتری تنظيم كنند و روابط اجتماعي بهتری داشته باشند.

کانگولـسی و پیترسـن 1998 بـه نقـل ازآبیـسامرا ،2000) بـا انجـام مطالعـاتی بـرروي 175 دانـش آمـوز دبیرستانی با استفاده ازمقیاس هوش هیجانی بـار- ان دریافتنـد کـه دانـش آمـوزان بـا هـوش هیجـانی بـالا؛در مدرسه، خانه و رابطه بادوستان ونیزدرمحیط کارنسبت بـه دانـش آمـوزان داراي هـوش هیجـانی پـایین تـر، کمتر شکست را تجربه می کنند (به نقل از فرقدانی، 1383).

آستین وهمکاران (2004) در پژوهش انجام شده درمورد هـوش هیجـانی نـشان داده انـد کـه هـوش هیجـانی عامل مؤثروتعیین کننده دربرآیندهاي زندگی واقعی مانند موفقیت درمدرسه وتحـصیل، موفقیـت در شـغل و روابط بین شخصی، و به طور کلی در سلامت روان می باشد. همچنین هوش هیجانی بالا با سلامت هیجـانی و سلامت روانی بیـشتر همبـسته اسـت و بـا اخـتلال هـاي روانـی رابطـه معکـوس دارد. افـرادي کـه درتنظـیم هیجان هاي خود ودیگران مهارت دارنـد قـادر خواهنـد بـود از خـویش دربرابـرتـنش هـا محافظـت کننـد و مواردي همچون افسردگی، نا امیدي و اندیشه خودکـشی درمخیلـه آنـان کمتـرراه پیـدا مـی کنـد. بعـضی ازشواهد پژوهشی نشان می دهند که برخی ازمؤلفه هاي هیجانی با سازش یافتگی بهتـرافـراد، رابطـه تنگـاتنگی دارد.

ولادیمیـرتاکـسیک وتامـارا موهوریـ  (2006) در پژوهـشی بـاعنـوان "رابطـه بـین هـوش هیجـانی و شـاخص هـاي گونـاگون کیفیـت زنـدگی" بـه ایـن نتیجـه رسـیدند کـه هـوش هیجـانی نقـش مثبـت وقابـل  ملاحظه اي دربسیاري از جنبه هاي مهم وظایف بشري از قبیل انتقال فکر، خودبهبودي، حساس بـودن نـسبت به دیگران، درك هیجانات، انطباق با استرس، و پذیرش تجـارب دارد. همچنـین هـوش هیجـانی و شایـستگی رابطه قوي ومثبتی با رضایت از زندگی در خلال نمونه هاي گوناگون دارند.

چی سوموانـگ و همکـاران (2001) پژوهـشی را بـا عنـوان "بررسـی رابطـه بـین هـوش هیجـانی، رفتارهـاونگرش هاي دانش آموزان نسبت به زندگی و نحوه دستیابی به اهـداف آموزشـی" مطـرح کردنـد. یافتـه هـاي تحقیق آنان نشان داد که هوش هیجانی همبستگی مستقیمی بـا رضـایت از زنـدگی وعملکـرد اخلاقـی، ونیـزتوسعه فکري و اجتماعی دارد. همچنین هوش هیجانی باعدم توانایی در زندگی نسبت معکوس دارد.

کنت اس لاووهمکاران (2004) در تحقیقـی بـا عنـوان "اعتبـار و روایـی معیـار و سـاختار هـوش هیجـانی وکاربرد قابلیت هاي آن در مطالعات مدیریتی" نشان دادند که هوش هیجانی با ابعـاد شخـصیتی مـرتبط بـوده وتوانایی پیش بینی رادر خصوص رضایت از زندگی دارد. نویسندگان اعتبارو روایی ساختاري گـزارش هـاي خود و نتایج دیگر پژوهشگران پیرامون هوش هیجانی را به کمک دونمونه آموزشـی در تحقیـق بعـدي خـود مورد بررسی قرار دادند. در یک نمونه کـه مربـوط بـه دانـش آمـوزان مـی شـد، نتـایج اخـذ شـده ازوالـدین، تغییرات بیشتري را درمورد رضایت از زندگی دانش آمـوزان ونیـزاحـساس عـدم توانـایی در ایـشان پـس ازکنترل پنج بعد بزرگ شخصیتی آنان نشان می دهد.

مذهب از  دیدگاه روانشناسان

در سطح نظری ، روانشناسان برجسته  جهت گیریهای نسبتا متفاوتی در برابر مذهب داشته اند ، افرادی چون فروید و آلیس ، نوعی ارزیابی منفی از نقش و تاثیر مذهب بر سلامت روان و رفتار انسان ها داشته اند . اما افراد دیگری چون جیمز ، یونگ ، آلپورت، مازلو ،آدلر ، فرام ، اریکسون ، ایرابل ف دید خوشبینانه تری به مذهب داشته اند و با نگرشی

ادامه نوشته

مذهب و دین و تربیت دینی و مذهبی

آلپورت مذهب را يکی از عوامل بالقوه مهم برای سلامت روان می داند . مذهب می تواند به عنوان یک اصل وحدت بخش و يک نیروی عظیم برای سلامت روان مفيد و کمک کنند ، باشد.(آلپورت ، 1967)

آلپورت (1950) ، مذهب را به عنوان فلسفه وحدت بخشی توصیف می کند و آن را یکی از عومل بالقوه مهم برای سلامت روان داغنسته ، او معتقد است نظام ارزشی مذهبی ، بهترين زمینه را برای یک شخصيت سالن آماده می کند .( خوانين زاده و همکاران ، 1384)

مرحوم علامه طباطبایي می فرمايند : خلق به يک صورت ادراکی می گوييم که در درون انسان جايگير شده و در هر موقع مناسب در درون انسان جلوه کرده ، و او را به اراده عمل وادار می نماید ، چنانکه انسان پر دل یک صفت درونی دارد که به هر گونه خطر قابل دفعی روبرو می شود ، به هیجان آمده ، خودنمایی کرده و بسوی مبارزه و دفاع دعوتش می کند، و بعکس انسان بزدل حالتی در درونش نهفته که به هر خطر مواجه شود ، اعصابش را از کار اندخته ، و به فرار از بیان معرکه در رفتن وادارش می کند و این دو صفت « شجاعت» و « جبر» و یا بلفظ خودمان پر دلی و بز دلی ، دو خلق از اخلاق انسان می باشند،  که یکی پسندیده و دیگری نا پسندیده است غالباً یکی از این دو صفت در ا وجود و منشا اثر است ، با این همه گاهی هم اتفاق می افتد بویزه در اوایل زندگی که لوح درونی انسان از هر دو صفت پاک بوده و هيچ یک از این دو صفت ادراکی ثابت را ندارد و در نتیجه در مواقع خطر قطعی یا احتمالی ، حالش روشن نیست ، گاهی در برابر حوادث ناگوار تهدید کننده استقامت می ورزد و گاهی فرار را بر قرار ترجیح می دهد.(امیدی ،1373)علم اخلاق عبارت است از نفی که پیرامون ملکات انسان بحث می کند . کانی که مربوط به قوای نباتی ، حیوانی و انسانی اوست ، با این غرض بحث می کند که فضائل آن را از رذائلش جدا سازد و معلوم کند که کدامیک از ملکات نفسانی انسانی انسان خوب و فضیلت و مایه کمال اوست . و کدامیک بدور رذیله و مایه نقص اوست ، تا آدمی بعد از شناسایی آنها خود را به فضائل بیاراید و از رذائل دور کند و در نتیجه اعمال نیکی که مقتضای فضائل درونی است انجام دهد تا در اجتماع انسانی ستایش عمومو ثنای جمیل جامعه را به خود جلب نموده ، سعادت علمی و عملی خود را به کمال برساند . مطابق آیات قران ، روایات اسلامی و نظرات فلاسفه و حکمای اسلام ، موضوع علم اخلاق خود انسان است . یعنی علم لخلاق در رابطه با انسان و حالات و ملکات انسانی بحث می کند ، علم اخلاق برای انسان خیلی مهم و ضروری است یعنی اگر کسی فاقد اخلاق انسانی باشد ، تمام عوامل مادی و جهان در رابطه با او حالت منفی داشته و برایش جز شر و نکتب و سبعیت نتیجه گیری نخواهد داشت. « منفرد ، 1371»

تاثیر مذهب و اخلاق بر سلامت روان

بنیادی ترین مفهومی که درباره بهداشت و سلامت روانی در اسلام مطرح بوده و آن را تنها عامل رشد و اعتلای روحی و روانی قلمداد می کند ، عبارت است از اتخاذ رفتار و فعالیتی معتدل و متعادل در راستای تخلیه و پیرایش ، و تخلیه و آرایش درون ، تخلیه و پیراستن خویش از اوصاف نکوهیده و ناستوده ، و تخلیه و آراستن خود با اوصاف و حالات پسندیده و ستوده . آیات زیادی ازقرآن کریم توجه ما را به خود جلب می کند که در طی آن ، آدمی به پیروی از او تنها راه میل به بهداشت روانی است ، چنین است که ویژگی و خصوصیت غالب و فراگیر شخصیت انسان مومن برخورداری عمیق او از « آرامش قلبی » است و این تسلینه آرامش دل ، صفت و مشخصه مستقلی است که از احاطه و تسلط بر دنیای درونی و شناخت از خویشتن و رسالت الهی خویش حکایت می کند . آرامش مومن یک ویژگی خاصی است که نماینگر انجام عناصر او و سازمندی وی در میان خواست های متناقض ، و رام بودن نفس از نظر خضوع و راهوار بودن ـ در برابر صاحب آن است . چنین موهبتی فقط به مومن اعطا شده و می توان این آرامش را در صحیفه چهره فرد با ایمان خواند . این آرامش ، آرامش رویه ای و سطحی نیست بلکه آرامش عمق و زرفای مومن و مبین اطمینان درون اوست . زیرا رابطه مومن با پیرامونش ، رابطه خاص و متفاوت از هر گونه روابط دیگر است رابطه او با گذشته ، فردا ، آینده ، رابطه او با مرگ ، رابطه او با مردم و رفتارش ، مرتبط با دید و طرز نگرش وی به اخلاق است ( صادقی جانبهان ، 1379)