آیا هوش معنوی معیارهای هوش را برآورده میسازد؟
تعریف معنویت به عنوان مجموعهای از تواناییها و مهارتها اولین گام معرفی آن به عنوان یک هوش است، ولی باید دید که آیا میتواند معیارهای پذیرفته شده هوش که توسط دانشمندانی همچون گاردنر(۱۹۹۳) و مایر (۲۰۰۰) مطرح شدهاست را کسب کند یا نه. برای مثال گاردنر(۱۹۹۳) یکسری معیار مطرح کردهاست و عقیده دارد اگر یک هوش بتواند اکثریتی از این معیارها را برآورده سازد، میتوان آن را هوش دانست.
1 - مبنای تکاملی : یکی از شروط گاردنر این است که هوش دارای یک نوع تاریخچه و مبنای تکاملی باشد از دیدگاه روانشناسی ایمونز (۲۰۰۰) اظهار میدارد که بقای جهانی سیستمهای باور مذهبی را میتوان از طریق برخی سازوکارهای روانی بررسی نمود، یعنی طبق نظریه انتخاب طبیعی هر سیستم باوری که بهتر توانسته طبقه خاصی از مسائل پیش روی گذشتگان را حل نماید، گسترش بیشتری یافته است. بنابراین هوش معنوی این شرط را برآورده میکند.
2 - مطالعات عصبشناسی درباره تجربیات معنوی : مطالعات مربوط به امکان به ارث بردن باورهای مذهبی نقش بیولوژی را در مذهب بیان میکنند ولی درباره سازوکارهای عصبی خاص آن حرفی نمیزنند. پیشرفت رشته عصبشناسی نیز با روشن کردن طرز کار سیستمهای عصبی به درک مبانی بیولوژیک معنویت کمک میکند. همانطور که پیشتر ذکر شد، پژوهشهای عصبشناسی نشان دادهاند که ممکن است برای تجربیات مذهبی، بویژه برای تجربه عرفانی یگانگی و وحدت، سیستمهای عصبی مجزایی وجود داشته باشد. با وجود این که ماهیت این سازوکارهای عصبی هنوز مورد بحث است، ولی کشف این سیستمها باعث تقویت معنویت به عنوان یک هوش میشود.
3 - شواهد روانسنجی : یکی دیگر از معیارهای گاردنر برای هوش تایید یافتههای روانسنجی است. در سالهای اخیر تلاش زیادی برای ایجاد آزمونی وضعیتهای معنوی و مذهبی صورت گرفته است. پیدمونت (۱۹۹۹) دادههایی درباره استقلال تعالی معنوی از مدل پنج عاملی شخصیت ارائه داد و مدعی شد که معنویت بیانگر بعد ششم شخصیت است که تا کنون شناسایی نشده بود. علاوه براین، پژوهشهای روانسنجی نشان دادهاند که معیارهای تعالی معنوی و گرایشهای مذهبی از نظر آماری از هوش عمومی مستقل هستند. برای ایجاد معیاری که مورد تایید علمی باشد باید ابتدا سازه معنویت و هوش معنوی را مفهومسازی نمود (به نقل از ایمونز، ۲۰۰۰).
4 - ویژگی توسعه در طول زمان : یک هوش باید در طول زمان پیشرفت و توسعه قابل شناسایی بروز دهد. به نظر میرسد معنویت از این معیار برخوردار است. الگوهای سنی پیشرفت اعتقادات نشان دادهاند که رشد معنوی و ظرفیت ورود به مسیرهای معنوی دارای دورههای سنی جهانشمول است. در سالهای اخیر تحقیقات بسیاری درباره پیشرفت مذهبی بزرگسالان صورت گرفته است. اکنون درباره آمادگی سنی درک تعالی معنوی توافقی کلی حاصل شده است. تواناییهای معنوی نیز مثل سایر سیستمهای دانش سطوح پیشرفت و تخصص از تازهکار تا متخصص دارد. این ویژگی را میتوان در آزمون روانسنجی معنویت که ولمن (۲۰۰۱) طراحی کرده مشاهده نمود. در این آزمون امتیاز معنوی افراد با رشد سن افزایش مییابد. ولمن مشاهده کرد که زنان و مردان مسنتر مورد آزمون تجربیات و رفتار معنوی بیشتری را بروز میدادند. بهبود هوش معنوی با گذشت زمان، افزایش تجربیات زندگی، و افزایش تمایل به پرسشهایی درباره معنای غایی منطقی به نظر میرسد. در این راستا یونگ گفته است که افراد پس از میانسالی اهمیت و علاقه بیشتری به مسائل معنوی نشان میدهند. (به نقل از ناسل، ۲۰۰۴)
5- قابلیت درک نظام نمادها : یکی دیگر از معیارهای هوش قابلیت درک نظام نمادها است. این معیار کاملا پذیرفته شده است. نظام نمادها اغلب نقش مهمی در سنتهای مذهبی ایفا میکند و بیانگر حقایق و بینشهایی است که به زبان نمیآیند. کارکرد نمادهای مذهبی کمک به افراد جامعه مومنین در کسب تعالی و درک واقعیت غایی است؛ از این رو نمادها به صورت اجتماعی ساخته میشوند. نمادهای مذهبی قدرتی دارند که آنها را از سایر نمادها متمایز میکند. آنها یا موضوعاتی سر و کار دارند که عمیقترین دغدغههای انسان است؛ «معنای غایی». گاردنر تشریفات، مراسم و اسطورههای مذهبی را کدهای نمادینی میداند که نشاندهنده جنبههای اساسی هوش انسان هستند.
6 - متمایز بودن : ادواردز (۲۰۰۳) این پرسش را مطرح کرده که آیا میتوان هوش معنوی به شکل مناسبی از سایر هوشها، بویژه هوش اجتماعی متمایز کرد. استقلال هوشها از یکدیگر و متفاوت بودن افراد مختلف در میزان داشتن هوشهای مختلف یکی دیگر از معیارهای مطرح شده توسط گاردنر است. این ویژگیها را میتوان در برخی قابلیتهای منسوب به هوش معنوی مشاهده کرد که عبارتند از توانایی ورود به حالتهای متعالی، بکارگیری فرایندهای تفکر استعاری ، و ایجاد دیدگاهی کلنگر نسبت به تجربیات زندگی. این ویژگیها هوش معنوی را کاملا از سایر هوشها تفکیک میکنند.
بنابراین میبینیم که هوش معنوی معیارهای هوش گاردنر را کسب میکنند. نکتهای که اینجا قابل ذکر است، این است که نگرش به معنویت به عنوان هوش به معنای این نیست که معنویت چیزی بیشتر از حل مسأله نیست و یا افراد از معنویت فقط برای حل مسائل روزانه استفاده میکنند. معنویت در واقع یک مفهوم و یا سازه بسیار غنی و چندوجهی است، طوریکه نمیتوان آن را به سادگی تعریف کرد یا سنجید. بنابراین هوش معنوی را میتوان تنها یکی از جنبههای کاربردی معنویت دانست، نه اینکه معنویت را به نوعی هوش و یا یکسری از مهارتهای ادراکی تقلیل دهیم.
هوش معنوی آخرین هوش شناخته شده توسط بشر می باشد و مختص انسان است. هوش معنوی، هوشی است که از طریق آن مسائل مربوط به معنا و ارزش ها را حل می کنیم، هوشی است که فعالیت ها و زندگی ما را در زمینه ای وسیع تر، غنی تر و معنادار تر قرار می دهد، هوشی است که به ما کمک می کند بفهمیم کدام اقدامات یا کدام مسیر معنادار تر از دیگری است. این هوش بعنوان عالی ترین نوع هوش، تنها مختص انسان بوده و توانایی های گوناگونی از جمله تحمل سختی ها و مشکلات، صبر، فداکاری، متانت، ایمان به یگانگی خداوند، توانایی تطابق با پیچیدگیها، دشواری ها و تغییرات را به افراد می دهد. مسلم است که هر یک از عوامل نامبرده، می تواند در موفقیت، پیشرفت و کارامد و کارآفرین بودن یک فرد نقش برجستهای ایفا نماید. همچنین، با توجه به سرعت فزاینده تغییر و تحولات در عصر حاضر، سازمانهای کنونی باید خود، سرچشمهای برای موج تغییر و تحول باشند، نه اینکه در انتظار موج بنشینند (احمدیان و عنابستانی،1391: 12).
برای اول بار استیونز، مفهوم هوش معنوی را در ادبیات آکادمیک روان شناسی در سال 1996م و بعد امونز در سال 1999م مطرح و به موازات این جریان، گاردنر مفهوم هوش معنوی را در ابعاد مختلف نقد و بررسی کرد و پذیرش این مفهوم ترکیبی معنویت و هوش را به چالش کشید . میتوان پیدایش سازه هوش معنوی را به عنوان کاربرد ظرفیت ها و منابع معنوی در زمینه ها و موقعیت عملی در نظر گرفت.بعبارتی، افراد، زمانی هوش معنوی را به کار میبرند که بخواهند از ظرفیت ها و منابع معنوی برای تصمیم گیری های مهم و اندیشه در موضوعات وجودی یا تلاش در جهت حل مسائل روزانه استفاده کنند .
ادوارد ،معتقد است داشتن هوش معنوی بالا با داشتن اطلاعاتی در باره هوش معنوی متفاوت است. از این رو، تمایز فاصله میان دانش عملی و نظری را مطرح می کند.نباید داشتن دانش وسیع در باره مسائل معنوی و تمرین های آنها را هم ردیف دستیابی به هوش معنوی از طریق عبادت و تعمق برای حل مسائل اخلاقی دانست. می توان گفت برای بهره مندی اثرگذار از معنویت، داشتن توأمان دانش نظری و عملی لازم است.هوش معنوی از روابط فیزیکی و شناختی فرد با محیط پیرامون خود فراتر می رود و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی خود می شود. این دیدگاه شامل همه رویدادها و تجارب فرد است که تحت تأثیر نگاهی کلی قرار گرفته اند .
آمرام ،معتقد است هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن مأموریت در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعالی از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا می شود.
در این زمینه، ویلگسورث، تعریف نسبتاً جامعی از هوش معنوی ارائه کرده است: هوش معنوی توانایی رفتار خردمندانه، دلسوزی و بخشش همراه با آرامش درونی و بیرونی ؛ تعادل فکری، صرف نظر از شرایط است».
در این تعریف چند نکته اهمیت دارد. واژه رفتار در این تعریف، نشان دهنده ابعاد بیرونی انسان است که با رشد جنبه درونی انسان که همان خردمندی، دلسوزی و بخشش است، همگام شده است. می توان گفت هوش معنوی توانایی رفتار با عشق الهام شده الهی است که نیازمند رشد درونی و بیرونی انسان است. نکته دیگر، قید صرف نظر از شرایط است که منعکس کننده آن ویژگی ای است که ما در الگوهای معنوی مان مد نظر قرار می دهیم. افراد با ایمان و متعهد، در هر زمان استوارند. در جدول زير تعاريف ديگر هوش معنوي ارائه شده است.
تاریخچه هوش معنوی
وقتی روان شناسان روش ها و ابزاری را برای اندازه گیری هوش ساختند، تعریف ارسطو از انسان هم چون حیوانی اندیشه ورز، مشغله ای فکری درباره هوش شناختی پدید آورد. به دنبال آن ابزارهای سنجش، موسوم به آزمون های هوش برای اندازه گیری توانائی های ذهنی افراد ساخته شد و تلاش شد تا رابطه ی هوش با مواردی همچون پیشرفت تحصیلی و موفقیت در زندگی حرفه ای و شخصی کشف شود. در آغاز انتظار می رفت که بهره ی هوشی، پیش گویی قوی در زمینه موفقیت در مشاغل و پیشرفت تحصیلی باشد، اما در حقیقت بهره هوشی در زمینه پیش گویی های یاد شده چندان موفق نبود و این گونه برداشت شد که به ظاهر بهره هوشی برای وارد شدن به چنین زمینه هایی با حداقل استانداردها در ارتباط است و مشخص شد که وقتی افراد به موفقیت در پیشرفت تحصیلی و زندگی نزدیک می شوند، فرایندهایی پیچیده را سپری می کنند.
به دنبال مشخص شدن آثار بهره هوشی بر جنبههای احتمالی و نه الزامی در موفقیت های فرد در عرصه های گوناگون زندگی، نگرش هایی مطرح شد که اساساً با دیدگاه های روان سنجان و طراحان انواع آزمون های هوش متفاوت بود از جمله ی این نگرش ها، نگرش¬های هوش هیجانی، هوش های چندگانه و هوش معنوی است.
در دهه ی 1980، شکاف¬هایی در تجزیه و تحلیل ماهیت هوش پدیدار شد. برای نمونه، استرنبرگ تلاش کرد توجه پژوهشگران توانائی های ذهنی را بیشتر به جنبه های خلاق و عملی هوش جلب کند. در میانه ی سال 1990، گلمن به پژوهش درباره ی هوش هیجانی، و بهره ی هیجانی پرداخت و خاطر نشان کرد که بهره هیجانی، نیازی بنیادی برای به کار گیری بهره ی هوشی است. توجه به هیجان ها و کاربرد مناسب آن ها در روابط انسانی، درک احوال خود و دیگران، خویشتن داری و تسلط بر خواسته های آنی، همدلی با دیگران و استفاده ی مثبت از هیجان ها در اندیشه و شناخت موضوع هوش هیجانی است (مایر و سالووی ، سالووی، 1997؛ به نقل از ضیغمی، 1389).
در واپسین سال های سده بیست، شواهد روان شناسی، عصب شناسی، انسان شناسی و علوم شناختی نشان داد که هوش سومی هم وجود دارد که از آن به نام هوش معنوی یاد می شود. اصطلاح هوش معنوی را برای اولین بار زهر و مارشال، زوجی دانش پژوه و استادان دانشگاه آکسفورد با در هم آمیزی روان شناسی، فیزیک، فلسفه و مذهب ساختند که حاصل مجموعه مطالعاتی است که توسط علوم روان شناسی، عصب شناسی، انسان شناسی، و علوم شناختی فراهم آمده است. هوش معنوی سازه های معنویت و هوش را درون یک سازه جدید ترکیب می کند، در حالی که معنویت با جستجو و تجربه عناصر مختلف به معنای هوشیاری لوح یافته و تعالی در ارتباط است. هوش معنوی مستلزم توانائی هایی است که از چنین موضوعات معنوی برای تطابق و کنش اثربخش و تولید محصولات و پیامدهای باارزش استفاده می کند (ایمونز، 2000).
تعاريف هوش معنوي به همراه نام و سال ارائه
بولينگ (1998)نوعي دانش است كه سبك زندگي را بيان مي كند وشناختي را مشخص مي كند كه اعمال انساني را در پديده اصلي وجود الويت بندي مي كند و گستره زندگي را در عشق توسعه مي دهد.
آمونز (1999)كاربرد انطباقي اطلاعات معنوي در جهت حل مسئله در زندگي روزانه و فرآيند دستيابي به هدف
زهر و مارشال (2000)استعدادي ذهني كه انسان در حل مسائل معنوي و ارزشي خود بكار مي گيرد و زندگي خود را در حالتي از غنا و معنا قرار مي دهد.
لوين (2000)شهود را در بر مي گيرد كه وراي هوش عقلايي، خطي و تحليلي ماست.
نوبل (2001)استعداد ذاتي بشري است و عملكرد ذهني انسان را منعكس مي كند.
ولمن (2001)در برگيرنده تفكر، ادراك و حل مسئله است و ظرفيتي انساني است براي پرسيدن سوالات غايي در خصوص معناي زندگي و تجربه ارتباطات يكپارچه بين هر يك از ما و جهاني كه در آن زندگي مي كنيم.
سيسك و تورنس (2001)خودآگاهي عميق تر و آگاهي هر چه بيشتر از ابعاد خود، نه فقط به عنوان جسم، بلكه به عنوان فكر و جسم و روح را تشريح مي كند.
بازن (200)آگاهي از جهان و مكاني كه در آن هستيم.
وگان (2002)ظرفيتي براي فهم عميق مسائل مربوط به هستي و داشتن سطوح چندگانه آگاهي.
والش و وگان (2002)در برگيرنده مجموعه اي از قابليت هاست و توانايي هايي مانند خودآگاهي بيشتر، آگاهي از ماهيت چند بعدي حقيقت، دارا بودن تقوا، شناخت تقدس در فعاليتهاي روزانه مي باشد.
مك هاوك (2002)تجربيات محسوس، منحصر به فرد، توسعه يافتگي، و خود شكوفايي تعريف مي شود.
چارلز مارك (2004)جنبه هاي شناختي و عاطفي ذات ما را در برمي گيرد، و به عنوان جزئي از هوش كلي است، كه بصيرت، تجربيات و ماوراء را شامل مي شود.
اسكالر (2005)رويكردي جديد نسبت به زندگي خود و ديدن زندگي به عنوان يك سيستم به هم پيوسته، و سيستمي است كه شامل ابعاد روحي انسان مي شود.
سانتوس (2006)در ارتباط با آفريننده جهان و شناخت قوانين زندگي و بنا نهادن آن بر اساس اين قوانين مي باشد.
آمرام (2009،2007،2005)توانايي به كارگيري و بروز ارزش هاي معنوي است، به گونه اي كه موجب ارتقاي كاركرد روزانه و سلامت جسمي و روحي فرد مي شود.
سيندي و ويگلسورث (2008/2004)توانايي رفتار كردن همراه با خرد، در حين آرامش دروني و بيروني صرف نظر از پيشامدها و رويدادها است.
سينگ جي (2008)توانايي ذاتي، تفكر و درك پديده هاي معنوي است و رفتار روزانه ما را با ايدئولوژي معنوي هدايت مي كند.
كينگ (2008)مجموعه اي از ظرفيت هاي عقلي كه به آگاهي كامل و كاربرد انطيلقي از جنبه هاي معنوي و جهان مافوق و جودي شخص كمك مي كند و منجر به خروجي هايي مانند تفكر وجودي عميق، افزايش معنا، شناسايي عالم مافوق و سلطه حالت هاي معنوي مي شود.