همانند بهره هوشی و هوش عاطفی، هوش معنوی نیز در مدیریت و رهبری بسار کاربرد دارد. بایرمن و ویتی ادعا می‌کنند یک پارادایم مدیریتی جدید که معنویت را در بر می‌گیرد در حال ظهور است. پارادایم جدیدی مدیریت حاصل تغییر در سطح هوشیاری کارکنانی و مدیرانی است که در محیط کار خود در پی معنای بیشتری هستند. افرادی که دیدگاهی معنوی دارند، نسبت به تغییر پذیراتر هستند، در زندگی خود احساس هدفمندی و معنا دارند، اهمیت اتصال به یک کل بزرگ‌تر را می‌فهمند، و ادراک و بیانی فردی از معنویت خود دارند. این افراد از ذهنیت وفور برخوردارند یعنی باور دارند که منابع کافی برای همه وجود دارد و نیازی به رقابت نیست. در نتیجه این افراد راحت‌تر به یکدیگر اعتماد می‌کنند، اطلاعات و کارشان را به مشارکت می‌گذارند و با هم‌کاران و اعضای گروه‌شان هماهنگ می‌شوند تا به اهداف متقابل‌شان دست پیدا کنند. افراد در سلسله مراتب سازمان‌هایی که گرایش معنوی دارند، برای توانمندسازی یکدیگر تلاش می‌کنند. افرادی که در پارادایم معنویت زندگی می‌کنند در تصمیم‌گیری‌ها بیشتر به بصیرت و عواطف توجه می‌کنند و در موقعیت‌های تعارض بیشتر از استراتژی‌های همکاری برد-برد استفاده می‌نمایند (بایبرمن و ویتی، ۱۹۹۷).
اخیرا تحقیقات زیادی در زمینه معنویت در محیط کار انجام شده‌است. محققان بیان می‌کنند که تشویق معنویت در محیط کار می‌تواند منجر به مزایا و منافعی از قبیل افزایش خلاقیت، افزایش صداقت و اعتماد، افزایش حس تکامل شخصی، افزایش تعهد سازمانی، بهبود نگرش‌های شغلی کارکنان همچون افزایش رضایت شغلی، مشارکت شغلی، و نیز کاهش نیات ترک محیط کار، افزایش اخلاق و وجدان کاری، انگیزش بیشتر، و نیز عملکرد و بهره‌وری بالاتر شود (فتاحی، ۱۳۸۶).
هوش معنوی و معنویت در محیط کار می‌توانند در ارتقاء سطح رهبری سازمان نیز به‌کار برده شوند. اخیرا مفهوم رهبری معنوی در ادبیات مدیریت و رهبری به‌طور جدی مطرح شده‌است. در دوران متلاطم امروز و با پیشرفت هر روزه فن‌آوری، بهترین عملکردها و فن‌‌آوری‌ها هم به سرعت پشت سر گذاشته می‌شوند. به همین علت شاهد تاکید بیشتر بر استراتژی، مدیریت و رهبری سازمانی هستیم، که در این میان توجه خاصی به جایگاه شهود در رهبری و مدیریت می‌شود (کاکاباتسه و دیگران، ۲۰۰۲، ص ۱۶۶). به خصوص بر چگونگی بکارگیری عقاید معنوی و ارضاء نیازهای معنوی کارکنان در محیط کار تاکید شده و معنویت را به عنوان پایه و اساس کار مطرح می‌کنند. به این ترتیب ما به رهبرانی نیاز داریم که به بعد دیگر زندگی انسانی، فراتر از روابط عادی رهبر پیرو توجه کنند (فرهلم ، ۱۹۹۶، ص ۱۲). رهبرانی که در برخورد با موقعیت‌ها بجای مداخله در امور، به ایجاد بصیرت بپردازند، بجای کنترل اعتماد کنند؛ به جای اعمال محدودیت استقلال بدهند، بجای اقدام تصویرسازی کنند؛ و به جای مطرح کردن خود، فروتنی نشان دهند. چنین رهبرانی را رهبران معنوی می‌نامند که دوست‌داشتنی، مهربان، بخشنده، آرام، صادق، سخاوتمند، باثبات، و الهام‌بخش باشند. رهبری معنوی مستلزم کنار گذاشتن مدل‌های رهبری انسانی است که بر مبنای نفع شخصی شکل گرفته‌اند. این مدل‌های رهبری بر ارزش‌های مشخصی چون قدرت، ثروت و اعتبار تاکید داشتند. ولی رهبری معنوی، بر ارزش‌های های اخلاقی مثل صداقت، درستی، آزادی و عدالت (که از روح انسان سرچشمه می‌گیرند) تاکید دارد. رهبران معنوی هویت اخلاقی پیروان خود را بهبود داده، تعهد عمیقی در آنان ایجاد می‌کنند و بین کارکنان روابط سازنده ایجاد می‌کنند. رهبری معنوی بر توسعه فردی، تصمیم‌گیری مشترک، و کمک به خودشکوفایی کارکنان تاکید دارد. رهبران معنوی بسیار اخلاقی هستند. وقتی ارزش‌های اصلی‌شان مورد تهدید قرار گیرد، هیچ گونه سازشی نشان نمی‌دهند، بلکه به جای تطبیق با عقاید و افکار دیگران، آنها را به چالش می‌کشند (فرهلم، ۱۹۹۶؛ کاکابادسه و دیگران، ۲۰۰۲؛ ویگل‌ورث ، ۲۰۰۴).
مسلما هوش معنوی رهبران معنوی در سطح بالایی می‌باشد و در واقع آنها با استفاده از توانایی‌ها و ویژگی‌های هوش معنوی است که از دیگر رهبران فراتر می‌روند. گولمن (۱۹۹۵‌‌) عقیده دارد که بهره هوشی پیش‌نیاز رسیدن به پست‌های مدیریتی است و هوش عاطفی نیز پیش‌نیاز رهبری است. با اینحال هوش عاطفی بالا نیز موفقیت فوق‌العاده رهبری را تضمین نمی‌کند.
زوهر در کنفرانسی که در سال ۲۰۰۱ برگزار شد، ۹ ویژگی را برای هوش معنوی ذکر کرد. اولین ویژگی که وی بیان کرده است، خودآگاهی است که ما را به یاد اولین مهارت هوش عاطفی می‌اندازد. البته این خودآگاهی فراتر از خودآگاهی مطرح شده در هوش عاطفی است و ما به کمک آن به نوعی احساس ارتباط با دنیا نائل می‌شویم. مطابق دیدگاه زوهر هوش معنوی عبارت است از: (به نقل از ویگل‌ورث، ۲۰۰۲)

* خودآگاهی: یعنی شما بدانید که واقعا چه کسی هستید و چگونه با دنیای پیرامون خود ارتباط برقرار می‌کنید.
* تعیین ارزش‌ها وچشم‌انداز (آرمان‌گرایی): نهایت انسانیت ما در چشم‌انداز و ارزش‌های ما مشخص خواهد شد.
* قابلیت مواجهه با مشکلات و ناملایمات و حتی به فرصت تبدیل کردن آنها:کنارآمدن با اشتباهات و مشکلات و درس‌گرفتن از آنها
* کل‌نگر‌بودن: مشاهده ارتباط بین چیزها و امور: گشوده و مشتاق بودن نسبت به همه چیز
* تنوع‌‌پذیری: به خوبی کنار آمدن با تنوع، برای مثال دیدن جنبه‌های متفاوت هر فرد و تشویق به دانستن ارزش این تفاوت‌ها و شکرگزاری بابت آنها
* مستقل بودن (شهامت): واژه‌ای روانشناسیک که به معنای شهامت است نه سازگاری و همرنگ جماعت‌شدن داشتن شجاعت کافی برای عمل بر خلاف عرف رایج (استقلال از محیط )
* تمایل به پرسیدن چرا؟: پرسیدن سؤالات اساسی و یافتن پاسخ‌های بنیادین
* قابلیت چارچوب‌بندی دوباره موضوعات: مشاهده چیزها در زمینه‌ای وسیع‌تر
* خود‌جوش‌بودن: انجام اعمال بر اساس بینش خود و پاسخگو بودن بابت آنها به دنیا، ولی نباید بر اساس ترس و هوس عمل کرد.

جیم کالینز (۱۹۹۴) در کتاب پرفروش خود «ساختن برای ماندن:عادات موفق شرکت‌های بصیر » بر روی ۱۸ شرکت که در صنعت خود دارای موقعیت منحصر به فردی (بیش از پنجاه سال موفقیت) بودند، مطالعات عمیقی انجام داد.نتیجه اصلی مطالعه وی ین بود: شرکت‌های بزرگ و موفق، ارزش‌مدار وبصیر هستند. این دقیقا مطابق ویژگی دوم از ویژگی‌ها هوش معنوی است که زوهر بیان می‌کند. جیم کالینز (۲۰۰۱) در کتاب پرفروش دیگر خود «از خوب به عالی: چرا بعضی شرکت‌ها رشد فوق‌العاده دارند و بعضی خیر»، روی ۱۱ شرکت که از وضعیت خوب به وضعیتی فوق‌العاده تغییر کرده بودند، تحقیق کرده است. یکی از یافته‌های کلیدی این تحقیق آن است که این شرکت‌ها از رهبری سطح ۵ ، برخوردار بوده‌اند. تقریبا تمام ویژگی‌های هوش معنوی که زوهر (۲۰۰۱) بیان می‌کند، از ویژگی‌های رهبری سطح ۵ نیز می‌باشد.

بنابراین نتایح هوش معنوی برای رهبری آشکار است. بهره هوشی وهوش عاطفی بالا، با رهبری موفق همبستگی دارند ولی موفقیت فوق‌العاده در رهبری را تضمین نمی‌کنند.موفقیت بزرگ و ماندگار در بازارهای پرشتاب و جهانی امروز، نیاز به چیزی عمیق‌تر دارد. در واقع با کمک هوش معنوی است که موفقیت نهایی حاصل می‌شود. یعنی یک رهبر قادر می‌شود طوری شرکت خود را به موفقیت برساندکه همه مشتریان، کارکنان، وافراد جامعه منتفع شوند. البته، با این که تحقیقات در اثربخشی رهبری معنوی را نشان می‌دهند، همچنان نیاز به تحقیقات بیشتر در این زمینه احساس می‌شود.

در ترجمه‌هاي لاتين” شخص معنوی”به كسي گفته مي‌شود كه زندگي او را روح القدس نظم مي‌بخشد، يا تحت تأثير قرار مي‌دهد. واژه معنويت حداقل از اوايل قرن پنجم بكار مي رفته و مدت طولاني همين معناي ناشي ازكتاب مقدس را حفظ كرده است. از آغاز سده دوازدهم، اين واژه آرام آرام معاني ضمني با كاركرد واقعي رواني به خود گرفت كه در مقابل جسمانيت يا ماديت قرار داشت. آن‌چه از بررسي تعريف صاحبنظراني همچون گاردنر، هيلگارد، وكسلر و … از هوش بر­ مي‌آيد، آن است كه همگي “هوش” را قابليت بهره‌گيري از نرم افزارهاي وجودي تعريف مي‌كنند. روانشناسان در ابتدا با تعريف هوش هيجاني سعي كردند مفهوم هوش شناختي را گسترش دهند. سپس با افزودن انواع جديدي از هوش با عنوان “هوش معنوی” و “هوش وجودی” كه متوجه مفاهيمي نظير مرگ و زندگي است، سعي در تكميل تعريف خود نمودند .

اگر چه واژه هوش تا پیش از کار بینه و سیمون در آغازین سال‌های قرن بیستم چندان در ادبیات مربوط به انسان و حیطه‌های مربوط، به چشم نمی‌خورد، لیکن مفاهیمی همچون ذهن، عقل، روح، و عقلانیت، را می‌توان در متون یونان قدیم ردیابی کرد. در یک بیان کلی و با ساده کردن بیش از حد موضوع می‌توان گفت همه اقداماتی که برای سنجش هوش حداقل در ادوار اولیه تاریخ شناسی به عمل آمده است، تلاش‌هایی برای روشن سازی و سازمان‌دهی تفاوت‌های بین فردی و درون فردی از نظر عملکرد ذهنی و شناختی بوده است . بعد از معرفی هوش‌های چند گانه توسط گاردنر، مفهوم هوش معنوی پدیدار گشت. گاردنر در سال 1983 در کتاب معروف خود تحت عنوان”چارچوب‌های ذهن”، تئوری هوش‌های چندگانه را مطرح کرد. به نظر گاردنر و هاچ افراد حداقل در هفت زمینه مستقل، ظرفیت عملکرد ذهنی یا عقلانی دارند که ممکن است در یک یا چند زمینه دارای ضعف و قوت‌هایی نیز باشند. این هوش‌های چندگانه عبارت‌اند از: هوش ریاضی- منطقی، زبانی، موسیقیایی، تجسمی، حرکتی-جسمانی، بین فردی و درون فردی.

بعد از آن، هوش عاطفی در اصل توسط پاین معرفی شد و به وسیله سالوی و مایر در سال 1990 به عنوان یک هوش اجتماعی در مقاله‌ای تحت عنوان هوش عاطفی مطرح شد. به دنبال آن، گلمن مفهوم هوش عاطفی را وارد دنیای تجارت کرد و کتابی با عنوان “هوش عاطفی” نوشت. در همان زمان، واژه هوش معنوی نیز مطرح شد. در واپسین سال‌های سده بیست، شواهد روانشناسی، عصب شناسی، انسان شناسی و علوم شناختی نشان داد که جنبه دیگری از هوش وجود دارد که می‌توان از آن با نام “هوش معنوی” یاد کرد.این اصطلاح را زوهار و مارشال با هم در آمیزی روان شناسی،فیزیک، فلسفه و مذهب ابداع کردند و آن را در کتاب هوش معنوی: هوش بنیادی منتشر کردند .گاردنر نیز در آخرین تجدید نظرهای خود به معرفی مقوله‌های هوش طبیعت‌گرایانه، هوش معنوی و هوش هستی­شناختی می‌پردازد. هوش معنوی اولین بار در سال2000، از سوی متفکران غربی مطرح شد و این نقطه عطفی بود برای انتشار این موضوع که ذهن چگونه کار می‌کند. بنابراین هوش معنوی مستلزم راه‌های چندگانه برای یکپارچگی زندگی درونی ذهن و روح با زندگی بیرونی از امور جهان است . در سال 1985، یکی از روزنامه‌ها به نام “ناظر علوم مسیحی” از واژه هوش معنوی استفاده کرد. سیسک و تورنس، ریشه هوش معنوی را نوشته‌های باستان و عرفان شرق می‌دانند. آن‌ها به تأثیر تصوف، اسلام، بودا و تائوئیسم اشاره کرده‌اند.

هوش معنوی به عنوان روش‌های چندگانه شناخت و یکپارچگی زندگی درونی (ذهنی و معنوی) با زندگی بیرونی در جهان شناخته می‌شود. الکینز، هدستورم، هاگز، لیف و ساندرز چهار پیش فرض در خصوص هوش معنوی مطرح کرده‌اند: مؤلفه‌ای تحت عنوان بعد معنوی وجود دارد؛ معنویت یک پدیده انسانی است و به صورت قابلیت و ظرفیت در همه مردم وجود دارد؛ معنویت مترادف با مذهبی بودن نیست؛ معنویت قابل تعریف و اندازه گیری است؛ محققان و صاحب نظران، به پنج توانایی و مهارت در مورد هوش معنوی اشاره کرده‌اند: توسعه و حفظ ارتباط با منشأ غایی همه موجودات؛ کامیابی در جستجوی معنای زندگی؛ یافتن یک مسیر اخلاقی که بر هدایت ما در زندگی کمک می‌کند؛ درک معنویت و ارزش‌ها در زندگی شخصی؛ تعاملات و روابط بین فردی.

بنابراین، می توان گفت که هوش معنوی تمام آن چیزهایی است که به آن معتقدیم و نقش باورها و هنجاره، عقاید و ارزش‌ها را در فعالیت‌هایی که بر عهده می‌گیریم، نشان می‌دهد. هوش معنوی برای افرادی که می‌خواهند سؤالات زیر را در زندگی کشف نمایند مهم است: چرا ما اینجا هستیم؟ و ارتباط ما با دیگران، اجتماع و جهان چیست؟ یانگ، بیان می‌کند: “هوش معنوی ظرفیت انسان است برای جستجو و پرسیدن سؤالات غایی درباره معنای زندگی و به طور همزمان تجربه پیوند یکپارچه بین هریک از ما و جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم. با هوش معنوی به حل مشکلات با توجه به جایگاه، معنا و ارزش آن مشکلات می‌پردازیم. هوشی که قادریم توسط آن به کارها و فعالیت‌هایمان معنا و مفهوم بخشیده و با استفاده از آن بر معنای عملکردمان آگاه شویم و دریابیم که کدام یک از اعمال‎‌مان از اعتبار بیشتری برخوردارند و کدام مسیر در زندگی‌مان بالاتر و عالی‌تر است تا آن را الگو و اسوه زندگی خود سازیم .

تعاریف هوش معنوی

تعاریف مختلفی از هوش معنوی وجود دارد که در ادامه بعضی از این تعاریف ذکر می‌شوند:

ایمونز به تعریف گاردنر از هوش نزدیک شده است و معتقد است که معنویت می‌تواند به عنوان شکلی از هوش مورد بحث قرار گیرد، چرا که هوش معنوی، نه تنها معنویت، بلکه میزان انطباق پذیری افراد را پیش بینی می‌کند و قابلیت‌هایی را به فرد می‌دهد که او را برای حل مسائل و دستیابی به اهداف قادر می‌سازد. در واقع ایمونز معنویت را از زاویه هوش مورد توجه قرار می‌دهد و بیان می‌کند که هوش معنوی چارچوبی برای شناسایی و سازمان‌دهی مهارت‌ها و توانمندی‌های مورد نیاز است، به گونه‌ای که با استفاده از معنویت میزان انطباق پذیری فرد افزایش می‌یابد . بر اساس این تعریف، معنویت ممکن است امری شناختی- انگیزشی باشد که مجموعه‌ای از مهارت‌های سازگاری و منابعی را که حل مسأله و دستیابی به هدف را تسهیل می‌کنند، معرفی نمایند.

آمرام اظهار کرده است که هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن هدف در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا می‌شود.هوش معنوی، توانایی به کارگیری و بروز منابع، ارزش‌ها و کیفیت‌های معنوی است، به گونه‌ای که بتواند کارکرد روزانه و آسایش (سلامت جسمی و روحی) را ارتقا دهد . وهان معتقد است که هوش معنوی، یکی از انواع هوش‌های چندگانه است که به طور مستقل می‌تواند رشد و توسعه یابد. هوش معنوی، نیازمند شیوه‌های مختلف شناخت و وحدت زندگی درونی ذهن و روح با زندگی در دنیای هستی است. هوش معنوی می‌تواند به وسیله تلاش، جستجو و تمرین پرورش یابد. انسان برای کسب قدرت تشخیص در تصمیم‌گیری‌هایی که به رشد سلامت نفس و روان کمک می‌کند، نیازمند هوش معنوی است.

بر همین اساس، زوهر و مارشال معتقدند، هوش معنوی موجب می‌شود که فرد در برابر رویدادها و حوادث زندگی، بینش عمیق بیابد و از سختی‌های زندگی نترسد و با صبر و تفکر با آن‌ها مقابله نموده و راه‌حل های منطقی و انسانی برای آنها بیابد. هوش معنوی، مجموعه‌ای از توانایی‌هایی است که افراد برای به کار بردن، شکل دادن و در برگفتن منابع معنوی به ارزش‌ها و کیفیت‌ها به روشی که به عملکرد خوب روزانه و بهزیستی روانی دست یابند، به کار می‌برند که شامل پنج حوزه هوشیاری، لطف حق، معنا، برتری و حقیقت است . زوهر و دریک عقیده دارند هوش معنوی، بافت و زمینه‌ای را که هوش‌های دیگر در چارچوب آن عمل می‌کنند، فراهم می‌کند. این کار به واسطه ایجاد معنا و راهنمایی شهودی و به وجود آوردن استدلال خلاق و یک رویکرد کل نگرانه مهیا می‌شود. هوش معنوی، تنها یکپارچه سازی معنویت و هوش نیست. بلکه، هوش معنوی بیانگر آمیختگی خصوصیات و علایق معنوی فرد، صفات شخصیتی ویژه و فرآیندهای عصب شناختی است. هوش معنوی، هوش ویژه‌ای است که بازتاب مجموعه بی همتایی از تجربه‌ها و ظرفیت‌های انسانی­است که همه افراد به درجات مختلفی از آن برخوردارند .

همچنین هوش معنوی سازه‌ای است که با روانشناسی، زیست شناسی، مذهب، معنویت و عرفان همپوشی دارد . مفهوم سازی هوش معنوی، متضمن اتخاذ رویکردی عمل گرایانه به معنویت است . معنویت ماهیتی ذهنی و فردی دارد. در فرهنگ غرب، هوش معنوی تحلیلی به شمار می‌آید که در جهت حل مسأله در دنیای بیرونی عمل می‌کند. سازه هوش معنوی، مسائل ذهنی معنویت مربوط به تجربه‌های مقدس و مسائل وجودی و تکالیف بیرونی جهان واقعی‌ای که هوش به طور معمول به آن‌ها می‌پردازد، در هم ادغام می‌کند . برای روشن شدن این موضوع باید گفت، انجام فعالیت‌های منظم و تکراری روزانه همراه با آگاهی هوشیار، احساس حضور کامل و شناخت چیزهای ساده در زندگی، می‌توانند دیدگاه وجودی یک فرد را تحت تأثیر قرار دهند و موجب ایجاد حسی از تقدس شوند و حتی برخوردهای متعالی را تسهیل کنند. تلفیق فعال معنویت در زندگی روزانه و استفاده انطباقی از توانایی‌ها، ارزش‌ها و منابع مربوط به آن بیانگر ابزار هوش معنوی است . هوش معنوی می‌تواند در جهت شناسایی و تلاش برای فهم الگوهای فکری، اهداف و عقاید که شالوده رفتارهای ما و دیگران را تشکیل می‌دهند، به کار رود. در نتیجه، شاید هوش معنوی به عنوان یک فرایند هوشیار و گاهی اوقات چالش انگیز، که مستلزم گسترش روانشناختی است، معرفی و درک شود . این بعد، هنگامی آشکار می‌شود که هوش معنوی برای فهمی فراتر از موقعیت‌های جاری، (مسائلی که در حال رخ دادن هستند)، فائق بیایند و بافتی بزرگ‌تر از زندگی فرد را ببیند. در راستای این مطلب، هوش معنوی متضمن اندیشیدن به معنای نمادین حوادث و رویداد‌های زندگی فردی و یافتن معنا و هدف در همه تجربه‌های زندگی است. بنابراین، به تعبیری، هوش معنوی یک عدسی است که فرد از طریق آن حوادث و تجربه‌ها را درک می‌کند و این روشی برای دیدن چیزها از چشم اندازی بالاتر است .

هوش معنوی، فرآیندی است که در برگیرنده جهت‌گیری آگاهی و تجربه فرد به سمت حوزه متعالی و جنبه معنوی از خویشتن است . در این حالت، کووالسکی به توانایی عمومی انسان برای تعالی اشاره می‌کند. تعالی، شامل جدائی گذرا از ویژگی‌های جسمانی و احساس یا تجربه حس اتحاد و یکی شدن با بشریت، جهان و یا یک نیروی برتر است .این تعریف تعالی، بسیار نزدیک به مفهوم وحدت وجود است که یکی از چالش برانگیزترین مباحث مطرح شده در حوزه فلسفه و عرفان بوده است. وحدت به معنی یکتائی و یگانگی است و وجود نیز به معنی هستی(مقابل عدم و نیستی)است. بنابراین، به زبان ساده، مقصود از وحدت وجود، یکی بودن و یگانگی عالم هستی است. یعنی این‌که هرچه در جهان است وحدت محض است و هیچ دوئی و دوگانگی بین موجودات عالم نیست .

یک ویژگی اساسی هوش معنوی، خودآگاهی عمیق است که شامل آگاهی تدریجی از لایه‌ها و ابعاد مختلف خویشتن است. روشن کردن نظام ارزش‌ها و باورهای فرد به این فرایند کمک می‌کند. هوش معنوی می‌تواند رابطه یک فرد با خودش و با دیگران یا جهان بزرگتر، در فعالیت‌های روزمره را عمیق‌تر کند. هوش معنوی می‌تواند به شکلی مستقیم، هوشیارانه و ارادی به رشد روان شناختی فرد کمک کند. این موضوع، مستلزم پذیرش مسئوایت خویشتن، درس گرفتن از اشتباهات فردی، توانایی برای بخشیدن و بخشیده شدن، تعهد به تصمیمات دخیل در بهزیستی افراد است . در آیین اسلام و عرفان اسلامی (یا همان صوفیه) نیز تأکید بسیاری به موضوع شناخت خود شده است. اسلام به این موضوع توجه ویژه‌ای دارد که انسان “خود” را بشناسد و موقعیت خویشتن را در جهان آفرینش تشخیص دهد. این همه تأکید در قرآن در مورد انسان برای این است که انسان خویشتن را آن چنان که هست، بشناسد و مقام و موقعیت خود را در عالم وجود درک کند و هدف از این شناختن و درک کردن این است که خود را به مقام والایی که شایسته آن است، برساند . در آیه 53 سوره فصلت قرآن کریم آمده است: «به زودی نشانه‌های خود را در تمامی افق‌ها و در خودشان بدیشان می‌نماییم، تا برایشان به راستی روشن گردد که او تمامی حق است» . همان‌طور که از معنای این آیه مشخص می‌شود، ارزشمندی شناخت جهان بیرونی و خود می‌تواند منجر به شناخت حق شود. از نظر حضرت محمد(ص)، شناخت خود بسیار مهم است، چرا که هرکه خود را شناخت، خدای خویش را شناخته است. ادیان الهی وبعضی از اشکال معنویت که بر اساس خرد کهن یا معنویت و عرفان شرقی استوار است، وجود یک خالق یا یک نیروی کیهانی که همه زندگی و تجربه‌های آن را فرا گرفته است، تصدیق می‌کنند .

در دین اسلام و در بین ایرانیان مسلمان، اولین اصل از اصول دین، اعتقاد به وجود خدای یگانه است، که همه جا حضور دارد و بر همه افکار و اعمال انسان‌ها بینا و شنوا است. در قرآن کریم، اعتقاد به حضور فراگیر خداوند بسیار مورد تأکید واقع شده، به طوری‌که در این کتاب مقدس، زندگی سخت و فراموشی از نتایج فراموشی یاد خداوند در این دنیا ذکر شده است. از نظر حضرت محمد (ص) بهترین اقسام ایمان آن است که بدانی هر جا هستی خدا با توست . از نظر ولمن ، هوش معنوی بیانگر ظرفیت برای پرسیدن سؤالات بنیادین و اساسی درباره معنای زندگی و به طور هم زمان تجربه یکپارچگی و پیوند بین هرکدام از ما و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، است. در نتیجه، ایشان بر جنبه تجربی آن نیز تأکید دارد. زوهار و مارشال هوش معنوی را مربوط به پرسش سؤال‌های چرا و چه می‌دانند. این سؤال کردن، تا حدی به جستجو و تعمق درباره معنای زیرین تجربه‌ها و مشکلات زندگی اشاره دارد. این امکان وجود دارد که هوش معنوی افراد را از مسائل وجودی و معانی زیرین و پنهان آگاه کرده و قادر می‌کند که با آن‌ها به توافق برسند . ممکن است، تصور شود که هوش معنوی تا حدی ظرفیت ذاتی مغز و روان، برای یافتن معنا در تجربه‌ها و مشکلات باشد و مهم‌تر این‌که، به فرد یک حس شهودی از معنا می‌دهد. روشی که به واسطه آن افراد می‌توانند، زندگی و فعالیت‌های روزمره خود را در داخل یک بافت بزرگ‌تر ببینند. بنابراین، هوش معنوی، هوشی است که با آن می‌توان، کارها و زندگی خود را در یک بافت وسیع‌تر، غنی‌تر و با معنا‌تر قرار داده و می‌توان معناداری یک روش یا یک مسیر زندگی نسبت به دیگر روش‌ها و مسیرها را ارزیابی کرد. در نتیجه، می‌‎تواند به فرد کمک کند، از تفاوت‌ها فراتر رفته و از دیدگاهی کل نگرانه همه چیز را ببیند و آن‌ها را ارزیابی کند .

یافته‌های پژوهشی عصب­شناختی راماچاندرانو پرسینگردر باره اینکه در مغز محلی به نام منطقه خداوند وجود دارد درحوزه روانشناسی عام پسند بسیار مورد توجه قرارگرفته است . بعضی‌ها به منطقه خداوند به عنوان یک مرکز معنویت که از لحاظ عصب شناختی در لب‌های گیجگاهی قرار دارد و به نظر می‌رسد، حاوی پیوندهای عصبی هستند که گفته می‌شود، تجربه‌ها و برداشت‌های فردی را باهم پیوند می‌دهند و آن‌ها را درون بافت بزرگ‌تری از معنا قرار می‌دهند. پژوهشگران این پدیده گزارش داده‌اند که در پژوهش سلامت روانی هنگامیکه ازکلمات یا موضوعات مذهبی یا معنوی استفاده می‌شود، تغییراتی درفعالیت‌های لب‌های گیجگاهی آزمودنی‌ها ایجاد می‌شود. همچنین، اعتقاد براین است که منطقه خداوند در تجربه عرفانی یک نقش زیست­شناختی دارد . در حمایت از این عقیده، پژوهش در علم اعصاب نشان می‌دهد که برای تجربه عرفانی یکی بودن و پیوستگی یک اساس عصبی در مناطق لیمبیک مغز وجود دارد. با این حال چنین یافته‌هایی نمی‌تواند دال بر معنویت کاهش­پذیر یا وابسته به فعالیت‌های عصب­شناختی باشد،­ اما به سادگی می‌گویند که ممکن است یک ساختار فیزیولوژیکی حمایت کننده از وجود آن در مغز وجود داشته باشد. بنابراین، شاید بتوان این گمان را داشت که بعضی از پژوهش‌های نوروفیزیولوژیکی از وجود یک پایه عصبی برای یکپارچه­سازی و دادن معنا به تجربه‌ها و هستی فرد، حمایت می‌کنند.

مک شری، دراپر و کندریک تأکید می‌کنند که هوش معنوی زیربنای باورهای فرد است که سبب اثرگذاری بر عملکرد وی می‌شود، به گونه‌ای که شکل واقعی زندگی را قالب بندی می‌کند.هوش معنوی باعث افزایش قدرت انعطاف پذیری و خودآگاهی انسان شده است، به طوری که در برابر مشکلات و سختی‌های زندگی، بردباری و صبوری بیشتری دارد. در واقع، هوش معنوی ظرفیتی برای الهام است و با شهود و نگرش کل نگر به جهان هستی، در جستجوی پاسخی برای پرسش‌های بنیادی زندگی و نقد سنت‌ها و آداب و رسوم می‌باشد.الکنیز و کاوندش بر این باورند که حوزه هوش معنوی موجب می‌شود که انسان با ملایمت و عطوفت بیشتری به مشکلات نگاه کند، تلاش بیشتری برای یافتن راه حل داشته باشد، سختی‌های زندگی را بهتر تحمل کند و به زندگی خود پویایی و حرکت دهد.

مک گراو در تعریف هوش معنوی می‌گوید: هوش معنوی، توانایی عمل همراه با آگاهی و ترحم را دارد، در عین حالی که سلامت و آرامش درونی و بیرونی (بردباری) را صرف نظر از شرایط حفظ می‌کند. هوش معنوی، سازه‌های معنویت و هوش را درون یک سازه ترکیب می‌کند و به اعتقاد کینگ راهبردهای مقابله و تکنیک‌های حل مشکل با استفاده از معنویت، در واقع کاربردهای سازگارانه هوش معنوی هستند. این ویژگی در واقع میانجی تأثیرات معنویت و ترکیبی از معنویت و هوش است . هوش معنوی چیزی بیش از توانایی ذهنی فرد است و فرد را به ماوراء فرد مرتبط می‌کند.علاوه بر این، هوش معنوی فراتر از رشد روانشناختی متعارف است. بدین جهت، خود آگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر، زمین و همه موجودات می‌شود.هوش معنوی، ذهن را روشن و روان انسان را با بستر زیربنایی وجود مرتبط می‌سازد .

هوش معنوی به فرد کمک می‌کند تا تشخیص دهدکه در زمان مشخصی چه چیزی مناسب‌ترین است و نیز برخی از ویژگی‌های مرتبط با هوش معنوی عبارتند از: عشق، مهربانی، صداقت، تحمل، سعه صدر، صلح درونی یا تناسب در مواجه شدن با چالش‌های اصالت وجودی زندگی . هوش معنوي رهبران به آنان توانايي انتقال معنا بر مبناي درك پرسش‌هاي وجودي خود و پيروان را مي‌دهد و آن‌ها با استفاده از اين توانايي افزون بر به چالش كشيدن وضع موجود به عنوان الهام بخش عمل مي‌كنند و سبب مي‌شود كاركنان احساس عميق رسالت در زندگي شخصي و سازماني خود داشته باشند، قابليت به كارگيري سطوح چندگانه آگاهي آن‌ها را قادر مي‌سازد از حالت‌هاي برتر شناخت مثل شهود در حل مسأله، انگيزش وكمك به ديگران براي حل مشكلات سازماني استفاده كنند. اين رهبران كه نسبت به ديگران سخاوت، انسانيت، شفقت و عشق ايثارگرانه نشان می‌دهند، بيش ازديگران ورهبران ملاحظه فردي به كاركنان دارند. مجموع اين ويژگي‌ها، باعث ايجاد كاريزماي رهبري و نيز انتقال نوعي حس آرماني به كاركنان مي‌شود و سبب مي‌شود آن‌ها رهبر را به عنوان الگويي رفتاري براي خود درنظر بگیرند . هوش معنوی، عبارت است از خودآگاهی عمیقی، که در آن فرد هرچه بیشتر از جنبه‌های خودآگاه می‌شود، به گونه‌ای که او تنها یک بدن نیست، بلکه مجموعه‌هایی از فکر، بدن و روح است.

کینگ هوش معنوی را به عنوان مجموعه‎‌ای از سازگاری ظرفیت‌های روانی مبتنی بر جنبه‌های غیر مادی و متعالی واقعیت، به خصوص آن‌ها که وابسته به طبیعت وجود شخصی، معنای شخصی، تعالی و حالت‌های گسترش یافته معنویت می‌باشد، تعریف کرده است. وی با توجه به تحقیقات پیشین، چهار بعد هوش معنوی را شامل تولید معنای سازی شخصی، آگاهی متعالی، بسط هوشیاری و تفکر وجودی می‌داند و هریک از این ابعاد را به شرح زیر تعریف می‌کند.”تولید معنای شخصی” توانایی استفاده از تجارب فیزیکی و روحی جهت ایجاد معنا و هدف شخصی است و توانایی بهره بردن از تجارب معنوی را به انسان می‌دهد.”آگاهی متعالی” توانایی شناسایی جنبه‌های متعالی خویشتن، دیگران و جهان با استفاده از هوشیاری است.”بسط هوشیاری” توانایی ورود به موقعیت‌های معنوی بالاتر از جمله تفکر عمیق، نیایش و مراقبه را به انسان می‌دهد و امکان تعالی معنوی را فراهم می‌سازد.”تفکر وجودی” عبارت است از ظرفیت تفکر انتقادی نسبت به مباحث مربوط به هستی و متافیزیک از جمله حقیقت، جهان و نظایر آن است.

هوش معنوی انجام سازگارانه و کاربردی موارد یاد شده در موقعیت‌های خاص و زندگی روزمره است. در مطالعات اسمیت نشان داده شد که هوش معنوی، لازمه سازگاری بهتر با محیط است و افرادی که هوش معنوی بالاتری دارند، تحمل آنان در مقابل فشارهای زندگی بیشتر بوده و توانایی بالاتری را برای سازگاری با محیط از خود بروز می‌دهند. وی ده مهارت هوش معنوی را بدین گونه تشریح می‌کند:

  1. تجربه معنوی: وجود فعالیت و تجربه‌های خاص مذهبی
  2. مقابله با استرس: استفاده از ایمان و اعتقاد مذهبی برای حل مسائل و فشارهای زندگی
  3. هدفمند بودن: داشتن هدفی مشخص در زندگی با در نظر گرفتن مسائل مذهبی
  4. پرستشگاه: تمایل به مکان‌های مذهبی و رهبری مذهبی
  5. خارج شدن از اصول: فاصله گرفتن از اصول و عقاید کلیشه‌ای در زندگی
  6. محوریت اعتقادات: تأثیر مذهب در رفتار و عملکرد (مانند خوردن،آشامیدن و پوشش)
  7. مقررات مذهبی: رعایت قوانین و فرمایشات مذهبی در زندگی
  8. نیایش: دعا کردن و اعمال مذهبی در زندگی
  9. تحمل کردن: تحمل نمودن اعتقادات سایر مذاهب و برخورد اصولی و منطقی با آن‌ها
  10. مفاهیم دینی: اعتقاد به مفاهیم اساسی دینی (مانند خالق یکتای جهان، روح و زندگی پس از مرگ)

موسسه آگاهی سنجی پرودیو در امریکا نیز شش مهارت برای هوش معنوی تعریف کرده است. این مهارت‌ها شامل دلسوزی برای دیگران، احساس ملکوتی، خردورزی، توانایی گوش دادن، توکل بر خدا، تعهد و ایمان می‌باشد. همچنین ولمن اجتماعی بودن و ادراک فرا حسی را دو مهارت اساسی هوش معنوی معرفی می‌کند.