در طول دهه های متمادی، یک یافته ی ثابت در مطالعات علمی دین ( اعم از جامعه شناسی و روانشناسی ) این بوده است که در طیف وسیعی از شاخص ها، زنان مذهبی تر از مردان اند. برخی جامعه شناسان نیز با عطف به نتایج مطالعات تاریخی مبنی بر این که حداقل در جوامع مسیحی غربی، زنان در طول قرن ها مذهبی تر از مردان بوده اند، و اثبات وجود همین الگو با داده های بسیاری از کشورهای جهان در موج های مختلف « پیمایش جهانی ارزش ها » که دربرگیرندة ادیان متفاوتی بودند، نتیجه گرفتند که در همه ی جوامع و کلیه ی فرهنگ ها و مذاهب، زنان دیندارتر از مردانند. به بیان دیگر، حمایت تجربی یا مشاهده ی همیشگی مذهبی در مطالعات علمی انجام این الگوی جنسیتی گرفته در کلیه ی جوامع و ادیان مختلف، برخی جامعه شناسان را به این نتیجه رساند که گزارهی « زنان مذهبی تعمیمی تر از مردانند » را می توان نزدیک به یک « قانون جامعه شناختی » محسوب نمود ( استارک 2002؛ میلر و استارک 2002؛ هافمن ،2009 ).