در طول دهه های متمادی، یک یافته ی ثابت در مطالعات علمی دین ( اعم از جامعه شناسی و روانشناسی ) این بوده است که در طیف وسیعی از شاخص ها، زنان مذهبی تر از مردان اند. برخی جامعه شناسان نیز با عطف به نتایج مطالعات تاریخی مبنی بر این که حداقل در جوامع مسیحی غربی، زنان در طول قرن ها مذهبی تر از مردان بوده اند، و اثبات وجود همین الگو با داده های بسیاری از کشورهای جهان در موج های مختلف « پیمایش جهانی ارزش ها » که دربرگیرندة ادیان متفاوتی بودند، نتیجه گرفتند که در همه ی جوامع و کلیه ی فرهنگ ها و مذاهب، زنان دیندارتر از مردانند. به بیان دیگر، حمایت تجربی یا مشاهده ی همیشگی مذهبی در مطالعات علمی انجام این الگوی جنسیتی گرفته در کلیه ی جوامع و ادیان مختلف، برخی جامعه شناسان را به این نتیجه رساند که گزارهی « زنان مذهبی تعمیمی تر از مردانند » را می توان نزدیک به یک « قانون جامعه شناختی » محسوب نمود ( استارک 2002؛ میلر و استارک 2002؛ هافمن ،2009 ).

با وجود یک چنین اجماعی، تبیین این الگوی باثبات از تفاوت جنسیتی در دینداری یک معمای علمی محسوب شده و نظریه های متعددی برای توضیح چرایی آن ارائه گردیده است. این نظریه ها را می توان در دامنه ای از تبیین های زیستی- روانشناختی مبتنی بر ویژگی های خاص فیزیولوژیک - شخصیتی زنان و گرایش های جنسیتی در افراد گرفته تا نظریه های جامعه شناسانه مبتنی بر تفاوت های ساختاری در زندگی زنان و مردان مانند الگوهای فرزندپروری، مشارکت در نیروی کار و تبیین های فرهنگ ی مبتنی بر جامعه پذیری نقش های جنسی و نگرش ها نسبت به برابری جنسیتی در نوسان دانست. در این میان، دو تن از جامعه شناسان ( میلر و هافمن 1995 ) با استفاده از ادبیات نظری حوزه ی جرم شناسی توانستند یک مؤلفة جدید را به کلکسیون تبیین های تفاوت جنسیتی در دینداری اضافه کنند: « ترجیح ریسک یا ریسک پذیری » ( Risk preference or Risk-taking ).

با وجود اجماع دانشمندان علوم اجتماعی بر دینداری افزونتر زنان نسبت به مردان در کلیه ی ادیان و مذاهب، تبیین چرایی این الگوی باثبات تجربی یک معمای علمی محسوب شده است. برای حل این معما ، جامعه شناسان نیز تلاش های نظری گوناگونی انجام داده اند که جدیدترین آن در اواخر قرن بیستم به عنوان « نظریه ی ترجیح ریسک » ارائه گردید .

مدعای اصلی این نظریه آن بود که بخش مهمی از تفاوت های جنسیتی در دینداری را می توان به سطوح مختلف ترجیح ریسک یا ریسک پذیری/ریسک گریزی میان زنان و مردان اسناد داد.

مضمون اصلی « نظریه ی ریسک پذیری / ریسک گریزی » قائم به این معناست که بی دینی متضمن ریسک یا خطر از دست دادن پاداش های بالقوه ی ماورالطبیعی و دریافت مجازاتهای ابدی در سرای دیگر است، میلر و استارک (2002) ؛ روث و کرول (2007) و فریس و مونتگومری (2007) استدلال نمودند که بی دینی و نادیده گرفتن آموزه های دین فقط در صورتی امری مخاطره آمیز محسوب می شود که فرد باور داشته باشد که عواقب منفی همچون مجازات های الهی پس از مرگ وجود دارد. اگر فردی به زندگی پس از مرگ اعتقاد نداشته باشد، پیوند دادن متغیر ریسک پذیری/ریسک گریزی با دینداری منتفی بهنظر می رسد. از این رو، میلر و استارک (2002) ؛ روث و کرول (2007) و فریس و مونتگومری (2007) از « اعتقاد به زندگی پس از مرگ » و/یا « اعتقاد به بهشت و جهنم » به عنوان پروکسی یا شاخص غیرمستقیم برای سنجش ریسک پذیری استفاده نمودند .

البته، رویکرد تحلیل ریسک قبلاً در مطالعات متعددی برای بررسی تفاوت های رفتاری در خصوص طیف وسیعی از موضوعات مختلف ( از نگرش به سالمت و محیط زیست گرفته تا احتمال مشارکت در بزهکاری و فعالیتهای مجرمانه ) استفاده شده بود؛ ولی بنا به مدعای میلر و هافمن (1995) تا آن زمان هرگز در مطالعات دینداری مورد استفاده قرار نگرفته بود و به کارگیری آن در این حوزهی مطالعاتی کاری نوآورانه و ابتکاری محسوب می شد. آنان همچنین ادعا نمودند که استفاده از این رویکرد نظری می تواند برای حل معمای علمی « تفاوت جنسیتی در دینداری » نیز مناسب و موجه باشد. برای مدلل نمودن این مدعا، ابتدا استدلال شد که الگوی تفاوت جنسیتی در دینداری کاملا ًمشابه با الگوی جنسیتی در ارتکاب جرم است، با این تفاوت که در اولی به نفع زنان هست و در دومی، به نفع مردان: « در همه ی جوامع، مردان بسیار بیشتر از زنان مرتکب جرم می شوند ».

پس، می توان نتیجه گرفت که این الگوی تفاوت جنسیتی در حوزهی دین و جرم از منطقی واحد پیروی می کنند یا تأثیرات جنسیتی بر دین و جرم حیثیات مختلف یک پدیده ی مشابه اند. شاید این بدان دلیل باشد که اکثر قریب به اتفاق جرایم در جوامع، گناه نیز محسوب می شوند و دو مقوله ی گناه (= مفهومی مذهبی) و جرم (= مفهومی عرفی) با هم همپوشانی داشته و بدین سان، عالیق پژوهشی حوزه های جرم شناسی و جامعه شناسی دین با هم تلاقی نموده و به هم می رسند. از سویی دیگر، چون در تحقیقات متعدد جرم شناسی اثبات شده است که در کلیه ی جوامع، احتمال ارتکاب جرم در مردان بسیار بیشتر از زنان است، بهتر است به جای آن که بپرسیم « چرا دینداری زنان بیشتر از مردان است؟ » این سوال را برعکس نموده و بپرسیم « چرا دینداری مردان کمتر از زنان است؟ ».

در مقام پاسخ به این سوال بود که میلر و هافمن (1995) تفاوت در نرخ های دینداری دو جنس را به تفاوت های بنیادی ریسک پذیری مردان و زنان اسناد دادند. مطابق با یافته های هماهنگی که در مجموعه ی قابل توجهی از تحقیقات تجربی در جرم شناسی نشان داده شده است، گرچه زنان در بسیاری از جنبه های زندگی مخاطرات بیشتری در کمین شان است، ولی کمتر احتمال دارد که رفتارهای پرخطر داشته باشند و خود را درگیر رفتارهای مخاطره آمیز کنند.

البته، آنها برای ارتباط دادن این یافته ها به حوزه ی دین، بر اساس استدلالی قدیمی در فلسفه که مشهور به « برهان شرط بندی پاسکال ( Pascal's wager argument )» است، « بی دینی » را به فهرست رفتارهای ریسکی و مخاطره آمیز اضافه نمودند. توضیح آن که، پاسکال، کشیش و فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم میلادی استدلال نمود که هر فرد عاقل اگر هزینه و مزایای انتخاب دین را اجمالا ًمحاسبه نماید، به خدا ایمان خواهد آورد؛ زیرا ایمان به خدا یک انتخاب پرمنفعت و بدون ضرر است.

در این راستا، وی خاطرنشان كرد كه خداوند یا وجود دارد یا وجود ندارد و مردم این حق انتخاب را دارند كه یا به خدا خداوند واقعا وجودا ً ایمان بیاورند یا نیاورند. اگر داشته باشد، کسانی که ایمان آورند پس از مرگشان به تمام پاداش های وعده داده شده به مومنان می رسند و از هزینه های تحمیل شده بر افراد بی ایمان رهایی می یابند. در مقابل، افراد بی ایمان کلیه ی این پاداش ها را از دست داده و مجازات های وعده داده شده به کافران را دریافت می کنند. اگر فرض دوم را در نظر بگیریم که خدایی وجود ندارد؛ در این حالت نیز وقتی افراد می میرند، مومنان همانند کافران می میرند و هیچ ضرری نصیب شان نمی شود. ازاین رو، پاسکال استدلال کرد که انتخاب بخردانه، باور به وجود خداست، زیرا شخص با این کار همه چیز را به دست آورده و چیزی را نیز از دست نخواهد داد ( استارک 2002 ).

میلر و هافمن (1995) نیز مطابق با برهان شرط بندی پاسکال استدالل نمودند که بی دینی به معنای ریسک از دست دادن پاداش های بالقوه ی ماورالطبیعی یا به خطر انداختن خود به مجازات های ابدی یا تن دادن به این قمار است که در زندگی پس از مرگ مجازات نخواهند شد. از این روست که می توان انکار و طرد آموزه های مذهبی را به عنوان رفتار مخاطره آمیز تصور نمود (ص 64 ).

از سویی دیگر، با توجه به این یافته ی تجربی هماهنگ در جرم شناسی که مردان تمایل ذاتی بیشتری به خطرپذیری دارند و به طور مداوم بیش از زنان در انواع مختلف رفتارهای پرخطر مشارکت می کنند، آنان نتیجه گرفتند که مردان بیشتر از زنان تمایل به این قمار دارند که در زندگی پس از مرگ مجازات نخواهند شد و خطر بی دینی یا نادیده گرفتن آموزه های دینی را می پذیرند. در نتیجه ی همین خطرپذیری بیشتر است که مردان در مقایسه با زنان از دینداری کمتری برخوردارند.

به عبارت دیگر، از آنجا که زنان به طور کلی ریسک گریز هستند تا ریسک پذیر، برای اجتناب از مجازات های بالقوه ی ابدی یا از دست دادن پاداش های مابعدالطبیعی وعده داده شده ( مثل، رستگاری در بهشت ) است که بیشتر از مردان به دین متوسل شده و همواره دیندارتر از مردان مشاهده می شوند. با وجود این، هنوز نمی توان معمای اولیه را کاملا ً حل شده محسوب نمود، چون بالفاصله این سوال مطرح می شود که چرا از حیث ترجیح ریسک یا ریسک پذیری بین زنان و مردان تفاوت محسوسی وجود دارد به نحوی که ریسک پذیری مردان بیشتر از زنان و ریسک گریزی زنان بیشتر از مردان است؟

سه تبیین عمده ی نظری برای این تفاوت جنسیتی در ریسک پذیری توسط جامعه شناسان ارائه شده است. اولین دیدگاه نظری در این خصوص معطوف به اختلافات بیولوژیکی دو جنس است. این دیدگاه بر تفاوت های فیزیولوژیکی بین زن و مرد تأکید دارد. از آنجایی که مردان واجد توده های عضلانی بیشتری هستند و واکنش های سریع تری دارند، بیشتر درگیر برخی فعالیت های بدنی می شوند که متضمن خطرهای جسمی اند. ضمن آن که، استدلال شده است که سطوح باالتر برخی هورمون ها در مردان ( مثل، تستوسترون ) با تمایل به رفتارهای پرخاشگرانه و پرخطر مرتبط است ( میلر و هافمن 1995؛ استارک 2002؛ میلر و استارک 2002؛ لی و همکاران 2020 ).

دو دیدگاه نظری دیگر برای تبیین تفاوت های جنسیتی در ریسک پذیری، جامعه شناختی اند. در دیدگاه اول، استدلال می شود که تفاوت ها در جایگاه ساختاری زنان و مردان می تواند تفاوت های جنسیتی را در ریسک پذیری تبیین کند. واقعیت آن است که غالبا ً از نظر تاریخی، اگر گفته شود که مشاغل براساس جنسیت طبقه بندی شده اند، سخن دلالت آمیزی بیان شده است . اگرچه دلایل مختلفی وجود دارد که چرا برخی مشاغل به عنوان مشاغل « مردانه » و برخی دیگر به عنوان مشاغل « زنانه » شناخته می شوند، اما یک معیار برای توجیه این طبقه بندی جنسیتی مشاغل، مخاطره آمیز بودن آن است. به نظر می رسد، آن دسته از مشاغلی که دربردارنده ی مخاطرات جسمی هستند، معمولا ً برچسب مشاغل مردانه دارند .

دیدگاه دوم که رایج ترین تبیین های جامعه شناختی را برای توضیح تفاوت های جنسیتی در ریسک پذیری ارائه داده است، تأکیدش بر جامعه پذیری افتراقی به نحوی است که ذائقه و رفتارهای ریسک پذیر در پسران به میزان بسیار بیشتری نسبت به دختران تقویت می شود. در واقع، ریسک پذیری به عنوان یک ویژگی مردانه تلقی می شود که بر شجاعت و ماجراجویی تأکید دارد، در حالی که دختران برای کنش پذیری، سازگاری و ملایمت جامعه پذیر می شوند. این جامعه پذیری افتراقی در دوره ی نوجوانی و جوانی نیز ادامه پیدا کرده و تقویت می شود تا مردان همچنان از ریسک پذیری بسیار بالاتری نسبت به زنان برخوردار باشند ( میلر و هافمن 1995؛ هافمن 2009؛ کرگتینگ و همکاران 2019 ).

مضمون اصلی « نظریه ی ریسک پذیری / ریسک گریزی » قائم به این معناست که بی دینی متضمن ریسک یا خطر از دست دادن پاداش های بالقوه ی ماورالطبیعی و دریافت مجازات های ابدی در سرای دیگر است، میلر و استارک (2002) ؛ روث و کرول (2007) و فریس و مونتگومری (2007) استدلال نمودند که بی دینی و نادیده گرفتن آموزه های دین فقط در صورتی امری مخاطره آمیز محسوب می شود که فرد باور داشته باشد که عواقب منفی همچون مجازات های الهی پس از مرگ وجود دارد. اگر فردی به زندگی پس از مرگ اعتقاد نداشته باشد، پیوند دادن متغیر ریسک پذیری/ریسک گریزی با دینداری منتفی به نظر می رسد. از این رو، میلر و استارک (2002) ؛ روث و کرول (2007) و فریس و مونتگومری (2007) از « اعتقاد به زندگی پس از مرگ » و/یا « اعتقاد به بهشت و جهنم » به عنوان پروکسی یا شاخص غیرمستقیم برای سنجش ریسک پذیری استفاده نمودند.