یکى از طرف‏داران پیاژه، مارتین هافمن ( Martin Hoffman ) (1980) ، نظریه رشد اخلاقى او را گسترش داده و آن را تئورى عدم تعادل شناختى نامیده است. مطابق این تئورى، دوره نوجوانى و جوانى در شکل ‏گیرى اخلاقى فرد بیشترین اهمیت را دارد، زیرا در این سال‏هاست که نوجوانان و جوانان با واقعیت‏ هاى گسترده و پیچیده اجتماعى و فرهنگى و با تضادهاى گوناگون در زندگى مواجه مى ‏شوند و از مقایسه تعارضات میان مفاهیم اخلاقى که قبلاً در خانواده و مدرسه آموخته ‏اند با آن چه در محیط‏ هاى وسیع‏ تر اجتماعى مشاهده و تجربه مى‏ کنند به این نتیجه مى‏ رسند که باید تعادلى در شناخت‏ هاى اخلاقى خود ایجاد