وضع بيمار سايکونوراتيک در قرون وسطى مورد توجه ما نيست. او هيچ‌گونه همدردى و درکى دريافت نمى‌کرد. مفهوم بيمارى روانى به شکل روشنى وجودنداشت، زيرا اين باور حاکم بود که روان، آزاد و مسئول حالات و اعمال خود مى‌باشد. تنها داروهائى که قدما براى نابهنجارى‌هاى ارادهٔ بيمار مى‌شناختند، عبارت بود از سرزنش، تذکر و تنبيه؛ و علل اين نابهنجارى‌ها را انحراف، تزوير، سحر و جادو و روح شيطانى مى‌دانستند. به‌طور کلي، تا قرن نوزدهم علم و مادى‌گرائى به آن اندازه پيشرفت نکرده بود که روان را پديده مادى با علل مادى بداند و درنتيجه، درمان انسانيِ نوراتيک‌ها و ديوانگان را فراهم سازد.