حدود چهل سال پیش در 1981 جیمز فولر، یک چهارچوب فرموله کرد که توضیح می دهد چگونه انسان مفهوم خدا یا یک قدرت بالاتر را درک میکند و چگونه این قدرت بالاتر بر ارزشها، اعتقادات و معنای زندگی شخصیشان و ارتباط آنها با دیگران، تأثیر می گذارد. بعد از سالها تحقیق، فولر دریافت که تصور ما در مورد ایمان بستگی به دانسته ها و ارزشهای ما دارد. فولر با کودکان چهار سال به بالا مصاحبه کرد و سپس تئوری خود را با توجه به نظریه های پیاژه و اریکسون و کولبرگ بدیهی شمرد. فولر در 1981 توسعه ایمان یا معنویت را به صورت مرحله ای بیان می کند. نوزاد با مراقبان اولیه خود پیوند دارد و یاد می گیرد که ایمن است و مراقبان نیازهای او را که به صورت احساسات تکراری و تقابلات گرسنگی، سیری، ناراحتی، تسکین، با گریه سخن گفتن، گوش دادن، تجربه می شوند؛ را فراهم خواهند ساخت.