دانیل گلمن ( Daniel Golman) نویسنده آمریکایی است. وی زادهٔ 7 مارس سال ۱۹۴۶ میلادی در استوکتون کالیفرنیا ، و از دانش‌آموختگان دانشگاه هاروارد است. دانیل گولمن با نوشتن کتاب هوش هیجانی معروف شد.

دانیل گولمن، مسئولیت نگارش بخش مربوط به رفتار و علوم مغزی را در نیویورک تایمز بر عهده دارد و مقاله‌های او در سراسر جهان منتشر می‌شود. او مدتی در دانشگاه هاروارد به تدریس اشتغال داشت و پیشتر، سردبیر مجله روان‌شناسی امروز بود.

از وی کتاب‌های متعددی به فارسی ترجمه شده که هوش عاطفی (هوش هیجانی)، هوش اجتماعی، زندگی در باتلاق فریب از جمله‌ی آن‌هاست. از نوشته‌های دانیل گلمن، در طرح متمم، جدای از درس هوش هیجانی، در سری‌های ارتباطات و زبان زندگی و مذاکره نیز استفاده می‌شود.

دنیل گلمن بخش قابل توجهی از دهه‌ی پنجم زندگی خود را به نوشتن گزارش‌های علمی برای نشریه‌ی New York Times گذرانده است.

او سال‌ها قبل از انتشار کتاب هوش هیجانی، نوشتن برای مخاطب عمومی را‌ آموخته و تجربه کرده بود.

گلمن با مطالعه‌ی مقاله‌ی سالووی و مِیِر که در سال ۱۹۹۰ منتشر شد، به این نتیجه رسید که بحث هوش هیجانی پتانسیل بالایی دارد و به اندازه‌ی کافی به آن توجه نشده است.

خصوصاً این‌که حرف‌هایی از جنس حرف‌های سالووی و جان مِیِر از دهه‌ی ۶۰ میلادی در مقالات دانشگاهی دیده می‌شد؛ اما بعد از چند دهه هم‌چنان بین عموم مردم شنیده و شناخته نشده بود.

گلمن کوشید این بحث‌ها را به شکلی ساده و با زبان عمومی برای مخاطبان عامه تدوین و روایت کند. و البته حداکثر تلاش خود را به کار برد تا این روایت ساده شده و کاربردی، هم‌چنان بر مطالعات و تحقیقات علمی استوار باشد.

کتاب هوش هیجانی دانیل گلمن از دو جهت حائز اهمیت است: یکی این‌که کتابی جریان‌ساز در زمینه‌ی هوش هیجانی (یا هوش عاطفی) است.

دیگر این‌که در مقایسه کتاب‌های بسیاری که بر اساس آن یا با الهام از آن نوشته شده‌اند، هم‌چنان متنی روان، ساده و نسبتاً جامع دارد و می‌تواند تصویری مناسب از جغرافیای بحث هوش هیجانی در اختیار خواننده قرار دهد.

دانیل گلمن در کتاب هوش هیجانی خود می‌کوشد بر این نکته تأکید کند که هوش هیجانی (که می‌توانیم آن را هوش عاطفی و با کمی اغماض، حتی هوش ارتباطی هم بنامیم) در مقایسه با IQ یا بهره هوشی، شاخص پیش‌بینی‌کننده‌ی بهتری برای موفقیت باشد.

گلمن در این کتاب هوش هیجانی را تعریف می‌‌کند و گزارش او در این مورد، راهنمایی جالب و کاربردی برای تسلط بر احساسات است. گولمن، بر پایه پژوهش و بررسی پیشگامانه و جدید از عملکرد مغز و رفتارهای انسانی، عوامل موثر بر عملکرد کاملا ناموفق افراد دارای ضریب هوشی بالا و عملکرد بسیار موفق افراد ضریب هوشی متوسط را نشان می‌دهد.

این عوامل که شامل خودآگاهی، انضباط شخصی و همدردی است. به نوع ویژه‌ای ذکاوت وابسته است که او به آن هوش هیجانی می‌گوید. هوش هیجانی مقوله‌ای فطری نیست و در زمان تولد انسان شکل نمی‌گیرد، بلکه می‌تواند در طول دوران بزرگسالی ما پرورش یافته و تقویت شود و تاثیرات مثبت مستقیمی برای تندرستی، روابط و کار و حرفه ما داشته باشد.

شروع بحث

گلمن بحث خود را با یک خاطره شروع می‌کند.

خاطره‌ی راننده‌ی اتوبوسی که گلمن در عصر یک روز خسته‌کننده، سوار اتوبوسش می‌شود.

راننده با صدای بلند و لحن خوب، با او – و همه‌‌ی مسافرهای دیگری که سوار می‌شوند – احوال‌پرسی می‌کند.

این رفتار آن‌قدر غیرمنتظره است که بسیاری از مسافران، حتی آمادگی کافی برای جواب دادن به احوال‌پرسی او را ندارند.

راننده در طول مسیر هم سکوت نمی‌کند. برای مسافران از اتفاق‌هایی که در آن خیابان‌ها در حال روی دادن است حرف می‌زند:

حراج در فروشگاهِ آن سمت خیابان؛

نمایشگاهی که در موزه‌ی این سمت خیابان در حال برگزاری است؛

و فیلمی که اکران آن در سینمای پایین خیابان آغاز شده.

گلمن در ادامه توضیح می‌دهد که حال و هوای مسافران هنگام پیاده شدن،‌ شباهت چندانی به زمان سوار شدن ندارد و آن‌ها با راننده به گرمی خداحافظی می‌کنند.

همین مثال ساده به ما این پیام را می‌دهد که هدف کتاب هوش هیجانی، حرف‌های خشک و جدی تئوریک نیست. بلکه قرار است با خواندن این کتاب، تغییری در نگاه ما به دنیای اطراف و نیز عادت‌های رفتاری ما ایجاد شود.

هوش هیجانی چیست ؟

دانیل گلمن با مطرح ساختن پژوهش‌های خارق‌العاده‌ای که در زمینه مغز و رفتار انجام شده‌است، نشان می‌دهد که عوامل دیگری در دست اندر کارند که موجب می‌شوند که گلمن آن را هوش هیجانی می‌خواند. هوش هیجانی، موارد زیر را شامل می‌شود: خود آگاهی و مهارت تکانشگری، پایداری، اشتیاق و انگیزش، همدلی، و مهارت‌های اجتماعی .

باید بپذیریم که ما دو ذهن داریم. ذهنی که فکر می‌کند و ذهنی که حس می‌کند.

ترس، در مسیر تکامل، نخستین و قاطع‌ترین همراه انسان بوده است. شاید به دلیل اینکه به بقاء و زنده ماندن او کمک می‌کرده.
هر موفقیتی نیازمند مدیریت احساسات و تصمیم‌های لحظه‌ای و به تاخیر انداختن لذت مورد انتظار است.
برای رهبری قدرتمند، قبل از هر چیز لازم است که بتوانی روی موضوعی که برایت مهم است، تمرکز کنی.

هوش هیجانی چهارچوب مشخصی را برای مهارت‌‌های ارتباط با دیگران به شما ارائه می‌‌دهد و شما باید درک درستی از مفهوم این عبارت داشته باشید تا بر آن تسلط پیدا کنید. تنها اطلاع داشتن و آگاهی از این موضوع کمکی به پیشرفت شما در روابط شخصی، کاری و اجتماعی نخواهد کرد. بلکه باید بر آن مسلط شوید. داشتن تسلط کافی بر این موضوع، شما را به یک فرد قوی در این زمینه تبدیل می‌‌کند.

در دهه اخیر یافته های علمی ، نقش بسیار پر اهمیتی را که هیجانات در زندگی ما ایفا می کنند را نشان داده اند.پژوهشگران دریافته اند که آگاهی هیجانی و قابلیت های مدیریت احساسات حتی بیشتر از ضریب هوشی ، تعیین کننده موفقیت و شادکامی ما در تمام زمینه های زندگی و از جمله در روابط خانوادگی هستند .

گلمن در نخستین تعریف خود از هوش هیجانی (در سال ۱۹۹۵)، تقریباً هر چیز خوبی را که می‌شناخت زیر چتر هوش هیجانی قرار داد: « هوش هیجانی شامل توانایی‌هایی مثل انگیزه دادن به خود، پشتکار در شرایط دشواری و سرخوردگی، کنترل رفتارهای تکانشی، به تأخیر انداختن خواسته‌ها، تنظیم هیجانات، جلوگیری از غلبه‌ی استرس بر قدرت فکر کردن، همدلی با دیگران و امیدواری است » .

برخی منتقدین در نقد نخستین تعریف گلمن از هوش هیجانی گفته‌اند که او تقریباً همه‌ی دغدغه‌های روانشناسی شخصیت و نیز توصیه‌های اخلاق مسیحی را یک‌جا تحت عنوان هوش هیجانی مطرح کرد .

البته گلمن به تدریج تعریف خود را کمی شفاف‌تر و مختصرتر کرد: « هوش هیجانی مجموعه توانایی‌هایی است که به ما کمک می‌کنند هیجانات را در خود و دیگران، تشخیص داده و تنظیم کنیم » .

در نهایت، تعریفی که گلمن در سال ۲۰۱۷ در کتاب Everyday Emotional Intelligence مطرح می‌کند چنین است: مولفه های هوش هیجانی شامل مواد خودآگاهی ، خود تنظیمی ، خود انگیزشی ، همدلی و مهارت اجتماعی است .

احتمالاً با خواندن سبک تعریف هوش عاطفی توسط گلمن، بهتر می‌توانید حدس بزنید که چرا در بیرون فضای دانشگاهی، نام هوش هیجانی بیش از آن‌که با تورندایک، سالووی، مایر و امثال این دانشمندان گره خورده باشد، با دانیل گلمن همراه شده است.

ادبیات گلمن، ادبیات ساده‌ای است که مخاطب عام آن را درک می‌کند و از آن لذت می‌برد.

در کتاب هوش هیجانی، گلمن چهار مولفه برای EQ مطرح می‌کند:

  • آگاه بودن بر خود
  • مدیریت بر خود
  • توجه به محیط
  • مدیریت رابطه‌ها

اما با وجود طرح این چهار نکته، جنبه‌های شخصی هوش هیجانی (خودآگاهی و مدیریت بر خود) به شکل محسوسی بر فضای کتاب سایه انداخته است. به همین علت، گلمن در کتاب هوش اجتماعی (به عنوان مکمل کتاب هوش هیجانی)، دو مولفه‌ی باقیمانده از هوش هیجانی، یعنی توجه به محیط و مدیریت رابطه‌ها را مورد بحث قرار داده است.

در حالی که دیدگاه سالووی و مایر ، بیشتر جنبه ی روان شناختی دارد ، مفاهیم ارائه شده توسط گلمن به مفاهیم مدیریتی نزدیک تر است . مدل مبتنی بر شایستگی که یک مدل ترکیبی از هوش عاطفی به شمار می آید را گلمن در سال 2001 ارائه کرده است . در حقیقت این مدل نظریه ای در مورد عملکرد در کار است که بر مبنای هوش ایجاد شده است . همانطور که گفته شد ، این مدل ترکیبی است از توانایی های ذهنی و برخی ویژگی های شخصیتی که متفاوت از مدل های مبتنی بر توانایی می باشد .

گلمن در سال 2001 با مطالعه ی ششصد مدیر ، متخصص مسایل سازمانی و دانشجویان دوره های ارشد ، مدل خود را با عنوان شبکه های قابلیت های عاطفی ارائه داد . مدل اولیه ی وی شامل پنج بعد و بیست و پنج مولفه بود که در سال های بعد مدل خود را به چهار مولفه و بیست قابلیت تقلیل داد ( Kooker et. al,2007, P.29 ) . شایستگی هیجانی از نظر گلمن عبارت است از توانایی آموخته شده بر مبنای هوش هیجانی که منجر به عملکرد چشم گیر در کار می شود .

یعنی میزان هوش هیجانی ، تعیین کننده ی توانایی بالقوه برای یادگیری مهارت های کاربردی می باشد . مدل مبتنی بر شایستگی گلمن شامل بیست شایستگی است . این مدل تفاوت های فردی که در عملکرد افراد در محل کار وجود دارد را از هم تمایز می دهد . شایستگی های بیست گانه مدل گلمن در قالب چهار نوع توانایی عمومی و کلی بیان می شوند . البته لازم بذکر است که بر مبنای این مدل یک فرد برای موفقیت لازم نیست که همه ی شایستگی ها را داشته باشد . بلکه مطابق شرایط آن فرد ترکیبی از شایستگی وجود دارد که منجر به اثر بخشی فرد می شوند ( سید جوادین و حسین پور،1386،ص29 ) .

در واقع هوش نمی تواند بدون هیجان به بهترین وجه کار کند. آنچه انجام میدهیم هر دوی آنها تعیین می کنند و در نتیجه سیستم های مرتبط با آنها مثل سیستم لیمبیک، قشر تازه مخ، آمیگدال و قشر پیش پیشانی مکمل هم می باشند. وقتی این همکاران به خوبی کنشی متقابل داشته باشند، هوش هیجانی و قوای عقلانی پدیدار می شوند و اگر اختلالی در هر قسمت این مدار عقلانی – هیجانی رخ دهد منجر به اختلال در کل سیستم می شود (گلمن ، ۱۹۹۵).

نظریه هوش هیجانی گلمن

بر اساس نظریه گلمن ، هوش هیجانی ( EQ یا Emotional Quotient ) از دو عنصر درونی و بیرونی اشتقاق یافته است .
عناصر درونی شامل میزان خودآگاهی ، خودانگاره ، احساس استقلال و ظرفیت خودشکوفایی و قاطعیت می باشد.

عناصر بیرونی شامل روابط بین فردی ، سهولت در همدلی و احساس مسئولیت می باشد.

به عبارتی دیگر براساس نظریه هوش هیجانی گلمن ، معیارهای هوش هیجانی دو نوع اند : آگاهی اجتماعی ، شایستگی های شخصی

شایستگی شخصی شامل خود آگاهی ، خود تنظیمی و خود انگیزشی است .

آگاهی اجتماعی شامل مهارت های اجتماعی و آگاهی اجتماعی است .

او معتقد است که ، هوش هیجانی همچنین شامل ظرفیت فرد برای قبول واقعیات ، انعطاف پذیری ، توانایی حل مشکلات هیجانی ، توانایی مقابله با تکانه ها و استرس ها است و لذا هوش هیجانی را از هوش عمومی جدا کرده است و معتقد است که از طریق خود کنترلی ، اشتیاق ، پشتکار و خودانگیزشی می‌توان به استفاده درست از هوش معمولی پرداخت.

مدل گلمن گلمن مدلی از هوش هیجانی ارائه کرد که بیست و پنج شایستگی را در پنج خوشه جای داده بود یا به عبارت دیگر مدل هوش هیجانی گلمن دارای 5 حوزه است (مرتضوی، 1384)

گلمن مفهوم هوش هیجانی را در پنج حوزه جای می دهد .

1- خود آگاهی یا آگاهی از هیجانات خود (Self-awareness):

حوزه آگاهی شامل آگاهی هیجانی، ارزیابی صحیح از حوزه اعتماد به نفس : حوزه آگاهی محور اصلی هوش هیجانی است. گلمن خودآگاهی را درک عمیق و روشن از احساسات و هیجانات و نقاط قوت و ضعف آنها تعریف می کند.

این‌که نقاط قوت و ضعف خود، انگیزه‌ها و  ارزش‌هایمان و نیز تأثیری را که روی دیگران داریم بشناسیم.

خود آگاه یعنی اینکه بتوانیم اطلاعات یا افکاری را استخراج کنیم که مبتنی بر اراده باشد و خودآگاهی به تعبیر علم امروز، یعنی آگاهی از اطلاعات حسی ورودی، افکار و عواطف خویش است و اما جمله ای از دیوید چالمرز که تفاوت بین آگاهی و خود آگاهی را اینگونه بیان می کند. : « آگاهی ، قرین روانشناختی خودآگاهیست » (دیوید چالمرز)

خودآگاهی یعنی توانایی کنترل لحظه به لحظه احساسات ، برای بینش روانشناختی و درک خویشتن است و بازشناسی احساس ، آنگونه که رخ می دهد . و اما گلمن خودآگاهی را اینگونه تعریف می کند : « درک عمیق و روشن از احساسات ، هیجانات ، نقاط قوت و ضعف و نیازهای خود » .

بنابراین تعریف، افرادی که نسبت به احساسات و هیجانات خود، اطمینان بیشتری دارند، مهارت بیشتری در کنترل خود و اتفاقات زندگی، از خود نشان می دهند، نسبت که کارهایی که انجام می دهند دقیق هستند ، امیدواری آنان واقع بینانه است . مسئولیتی را می پذیرند که در حد توانشان باشد .

این افراد همچنین ، با خود و با دیگران صادق بوده و نسبت به تأثیر انواع احساسات ، بر خود و بر دیگران واقف هستند .

مثال خودآگاهی : مدیری که می‌داند فشرده‌شدن کارها، کیفیت کارش را پایین آورده و در او استرس ایجاد می‌کند. با توجه به این شناختی که از خود دارد، به شکلی برنامه ریزی می‌کند که با فاصله‌ی کافی از مهلت نهایی، کارهایش را به‌ انجام برساند.

2- آگاهی از هیجانات دیگران یا همدلی (Empathy)

همدلی شامل درک دیگران، رشد دیگران: همدلی اساس مهارت مردمی است. درک احساسات و هیجانات دیگران و به کارگیری یک عمل و واکنش مناسب، همدلی بیشتر به معنی تامل و ملاحضه احساسات دیگران است نه تایید و تحسین احساسات دیگران. شرط واکنش مناسب در مقابل دیگران درک نوع احساسات طرف مقابل می باشد.

وضعیت احساسی دیگران را درک کنیم و بتوانیم از دریچه‌ی چشم آن‌ها جهان را ببینیم.

یکی از مهارت های اصلی و کلیدی در این زمینه، قدرت همدلی است کسانی که در حوزههای مختلف زندگی، با دیگران همدلی می کنند، توانایی برقراری ارتباط بر پایه ی اعتماد را دارند و مهارت همدلی ، افراد را در حیطه های آموزش حرفه ای و مدیریت، توانمند می‌سازد.

این مؤلفه با احساس مسئولیت در قبال دیگران تناسب بیشتری دارد . تا جایی که گلمن از آن به عنوان درک احساسات و جنبه های مختلف دیگران و به کارگیری یک عمل مناسب و واکنش نسبت به افرادی که در اطراف ما قرار گرفته اند یاد می کند .

همدلی ، به ما فرصت شنیدن موضوعات و دغدغه های دیگران را می دهد و قدرتمندترین ابزاری است که که موجب می شود به دیگران پاسخی معنی دار و مراقبانه بدهیم.

همدلی به معنای من خوبم تو خوب نیستی نیست. همچنین به معنای تأیید و تحسین تمامی احساسات طرف مقابل نیست بلکه دیدن ، شنیدن و احساس کردن جهان منحصر به فرد کسی دیگر است.

وقتی تجربه دشواری را با کسی در میان می گذاریم و آن فرد با روشی کاملاً مرتبط و صمیمانه به ما پاسخ می‌دهد همدلی اتفاق می افتد .

مثال همدلی : وقتی می‌توانیم احساسات و رفتارهای فردی از فرهنگ دیگر را به درستی درک و تفسیر کنیم (به الگوی ذهنی و آموخته‌های خود، و عینکی که از کودکی بر چشم‌مان گذاشته شده، محدود نمانیم).

3- کنترل هیجانات یا خودتنظیمی (Self-regulation)

حوزه کنترلی شامل قابلیت اعتماد،وجدان، انطباق پذیری، نو آوری، حوزه کنترلی: کنترل هیجانات به شیوه ای مناسب مهارتی است که بدنبال حوزه آگاهی ایجاد می شود. اشخاص کارآمد در این حیطه بهتر می توانند از هیجانات منفی نظیر ناامیدی، اضطراب، تحریک پذیری رهایی یابند و در فراز و نشیب های زندگی کمتر با مشکل مواجه می شوند و یا در صورت بروز مشکل به سرعت می توانند موقعیت مشکل را به شرایط مطلوب باز گردانند. ارسطو بیان میکند: عصبانی شدن آسان است. همه می توانند عصبانی شوند . اما عصبانی شدن در مقابل شخص صحیح، به میزان صحیح، در زمان صحیح به طریق صحیح و به دلیل صحیح کار آسانی نیست.

این‌که تکانه‌ها و انگیزه‌های لحظه‌ای و خُلق خود را در وضعیت مختل‌کننده و مزاحم، کنترل کرده یا جهت آن‌ها را تغییر دهیم.

کنترل هیجانات به شیوه‌ای مناسب، مهارتی است که به دنبال خودآگاهی ایجاد می شود.

کسانی که می توانند بر روی احساسات منفی خود از قبیل اضطراب ، ترس ، ناامیدی ، شکست ، تحریک پذیری و …. کنترل داشته باشند به همان نسبت می توانند در حیطه های مختلف زندگی کارامد تر بوده و با آگاهی و شناخت حرکت کنند و در فراز و نشیب های زندگی با مشکلات کمتری مواجه شوند .

مثال خود تنظیمی : وقتی تیم، ارائه‌ی بسیار ضعیفی ارائه می‌دهد و مسئول تیم، به جای داد و فریاد کردن، سعی می‌کند مسئله را ریشه‌یابی کرده، تبعات وضعیت موجود را برای تیم خود توضیح داده و در نهایت با هم، روشی برای جبران ارائه (یا بهبود ارائه‌های بعدی) پیدا می‌کنند.

4- خودانگیختگی یا انگیزش (Motivation) و خودانگیزشی (Self-motivation)

خود انگیختگی شامل گام برداشتن به سوی هدف، قصد، پیشگام بودن، خودکنترلی: این مولفه مربوط به تمرکز هیجان ها برای دستیابی به اهداف مورد نظر می باشد. بسیاری از روانشناسان خود انگیزه را شرط بقا می نامند. افراد خود انگیخته ارضا و سرکوب خواسته ها را به تاخیر می اندازند. آنها همواره در تکاپو و حرکت هستند، تمایل دارند که همواره، موثر و مولد باشند. از نظر گلمن خود انگیزگی زبان سائق پیشرفت می باشد و کوششی است جهت رسیدن به حد مطلوبی از فضیلت.

[رسیدن به اهداف و] موفقیت به صِرفِ موفقیت به ما انگیزه بدهد و شکست، نتواند به سادگی انگیزه‌ی ما را بگیرد.

این مؤلفه ، به تمرکز بر روی آن دسته از هیجاناتی توجه می کند که بر دستیابی به اهداف ، اطمینان ، توجه و خلاقیت تأکید دارد خود انگیختگی که به آن خود شکوفایی هم گفته می شود ؛ نیرویی است که ما را به جلو هل می‌دهد و در واقع نیرویی درونی است که ما را به تولید کردن ، توسعه دادن و ادامه دادن حرکت که همان پویایی است ترقیب می کند.

خود انگیختگی ، بر روی اعتماد به نفس و تفکر مثبت داشتن و همچنین تمرکز بر روی اهداف ، تأثیر می گذارد و ابزاری است قدرتمند در جهت رسیدن به چشم انداز ، رؤیاها و موفقیت در سفری که به آن زندگی می گوییم .

مثال خودانگیزشی : وقتی مدیر پرتفولیو در یک شرکت سرمایه‌گذاری، می‌بیند که در چند فصل متوالی، سبد سرمایه‌گذاری تحت مدیریتش ضرر داده است. اما به جای این‌که خودش را ببازد و شرایط و اتفاقات بیرونی را عامل شکست بداند [و کار را رها کند]، می‌کوشد از این تجربه درس بگیرد و با بازآفرینی شرایط و تصمیم‌های جدید، دوباره کنترل اوضاع را در دست بگیرد.

5- کنترل روابط یا مهارت اجتماعی (Social Skill)

تنظیم روابط شامل تاثیرگذاری، ارتباطات، مدیریت رهبری، تعارض، سرعت دادن به تغییر، برقراری پیوند، همکاری و تعاون: مهارت در این حیطه با توانایی مشترک در کنترل هیجان و تعامل سازگارانه با دیگران همراه است. به نظر گلمن افرادی که می خواهند در ایجاد رابطه با دیگران موثر واقع شوند باید توانایی تشخیص، تفکیک و کنترل احساسات خود را داشته باشند، سپس از طریق همدلی یک رابطه مناسب برقرار کنند (شهایی و سجادی،1390، 42).

با دیگران، رابطه‌ی صمیمی ایجاد کنیم تا بتوانیم آن‌ها را به سمتی که میل داریم سوق دهیم.

این مهارت ترکیبی است از توانایی کنترل هیجان و تعامل سازگارانه با دیگران و همچنین ارتباط نزدیکی با جنبه‌های ذاتی رهبری و روابط میان فردی منظم ، موزون و سازگار دارد.

به نظر گلمن ، افرادی که می خواهند در ایجاد رابطه با دیگران مؤثر واقع شوند، باید توانایی تشخیص ، تفکیک و کنترل احساسات خود را داشته باشند.

سپس از طریق همدلی یک رابطه مؤثر برقرار کنند.

گلمن بر این باور بود که این مهارت فقط مختص دوستیابی صرف نیست بلکه بر اساس دوستیابی هدفمند استوار است و افرادی که از این مهارت برخوردارند به راحتی می توانند مسیر فکری رفتار دیگران را به سمتی که می خواهند هدایت کنند .

مثال مهارت های اجتماعی : فردی که می‌خواهد تحولی در سازمان ایجاد کند (مثلاً حرکت به سمت فعالیت‌های دیجیتالی) و با توجه به این‌که هنوز مدیران ارشد از نظر ذهنی آماده نشده‌اند، با گفتگو و هماهنگی، هم‌فکرهای خودش را در سازمان پیدا می‌کند و این فعالیت را استارت می‌زند. در واقع مهارت اجتماعی جایی به کمک می‌آید که شرح وظایف و چارچوب‌های رسمی، به اندازه‌ی کافی همراه نیستند و گفتگو و تعامل، باید بتواند خلاء آن‌ها را پر کرده یا کُندی و لَختیِ مجموعه را جبران کند.

ساختارهای اصلی هوش هیجانی

مدل گلمن چهار ساختار اصلی هوش هیجانی را به تصویرمی کشد.

1- خودآگاهی ( آگاه بودن بر خود و حالات و احساسات مان ) ، خودآگاهی کـه عبـارت اسـت از توانایی خواندن هیجانات خود و تشخیص تأثیرات شان در حالی که از احساسات باطنی به عنـوان راهنمـایی بـراي تصمیم گیري استفاده مـی شـود.

2- مدیریت بر خود یا خـود نظـم دهـی سـازه دوم اسـت کـه شـامل هیجانـات شخـصی و تکانـه هـا و سازگاري با تغییرات موقعیتی است.

3- آگاهی اجتماعی است که شـامل توانـایی احـساس، فهمیـدن و تحت تأثیر قرار دادن هیجانات دیگران است و شبکه هاي اجتمـاعی را شـامل مـی شـود. توانایی آگاه بودن از دیگران و قدرت بیان آن ها .

4- نهایتـاً مـدیریت روابـط چهارمین سازه است که مستلزم توانایی براي منبع الهام بودن، متأثر سـاختن و رشـد دیگـران اسـت وبـا نظـم دادن تعارض دارد (گلمن، 1998).

گلمن بخشی از مهارت هیجانی را در داخل هر یک از سـاختارهاي هـوش هیجـانی قـرارداد. مهـارت هـاي هیجانی استعدادهاي ذاتی نیستند اما نسبتاً ظرفیت هاي آموخته شده اند که باید روي آنها کار شود به گونـه اي کـه تا رسیدن به عملکرد برجسته گسترش یابند.

گلمن معتقد است که افراد باهوش با هیجـانی کلـی متولـد مـی شـوند که استعداد بالقوه آنها را براي یادگیري مهارت هاي هیجانی مـشخص مـی سـازد. سـازماندهی مهـارت هـا تحـت سازه هاي مختلف، تصادفی نیست یا به نظرمی رسد که آنهادر شـاخه هـاي گروهـی کـه همـدیگر را حمایـت و تسهیل می کنند قرارداشته باشند (بویاتزیر، گلمن ودي، 1999).

مؤلفه های هوش هیجانی از دیدگاه دانیل گلمن

1-ادراک ، ارزیابی و بیان هیجان ها

  • توانایی شناخت هیجان ها در حالت های جسمی و روانشناختی
  • توانایی شناخت هیجان ها در دیگر افراد
  • توانایی برای هیجان به صورت دقیق و بیان نیازهای مرتبط با احساسات
  • توانایی برای تشخیص بین احساسات درست و نادرست

2-تسهیل هیجانی تفکر

  • توانایی برای باز جهت دهی تفکر بر پایه ی احساسات همخوان با اشیاء ، وقایع و افراد دیگر
  • توانایی برای ایجاد هیجان ها به منظور تسهیل قضاوت و خاطرات مرتبط با احساسات
  • توانایی استفاده از نوسانات خلقی به منظور تغیر دیدگاه ها
  • توانایی برای استفاده از حالت های هیجانی ، به منظور مسئله گشایی و خلاقیت
  • قدرت تنظیم احساسات خود

3-فهم و تحلیل اطلاعات هیجانی

  • توانایی برای فهم چگونگی هیجان های مختلف از بعد ارتباط
  • توانایی درک علل و پیامدهای احساسات
  • توانایی برای تفسیر هیجان های پیچیده ، نظیر تعقلات عاطفی و حالت های هجانی متناقض با آن
  • توانایی پیش بینی احتمال گذر های بین هیجان ها
  • خویشتن داری عاطفی
  • _ به تأخیر انداختن و فرونشاندن تکانه ها

4-نظم بخشیدن به هیجان ها

  • توانایی پذیرش احساسات خوشایند و ناخوشایند
  • توانایی بازبینی و بازتابش هیجان ها
  • توانایی کنترل ، بسط و انفصال از حالت های هیجانی بسته به قضاوت های اطلاعاتی فرد
  • توانایی مدیریت هیجان ها در خود و در دیگران
  • آگاهی ازاطلاعات هیجانی ، منجر به توانمندسازی ما در حوزه ی مدیریت هیجان ها خواهد شد .
  • کنترل هیجان و نه سرکوب آن ها

با وجود اینکه افراد از نظر توانایی های ذکر شده ، ممکن است با هم تفاوت داشته باشند این امکان وجود دارد که برخی در یک مؤلفه و برخی در مؤلفه های دیگر توانمند باشند.

اما چیزی که مهم جلوه می کند این است که مغز ما به طرز شگفت انگیزی یادگیری پذیر و شگل گیرنده است.

طوری که این امکان را دارد که این توانمندی ها را در خود ایجاد کرده و همواره خود را بهبود بخشد. در این میان اما ، انگیزه و اراده و خواست ما بسیار تعیین کننده است .

خودآگاهی

دانیل گلمن معتقد است که بدون هوش هیجانی، خودآگاهی کارساز نیست . خودآگاهی اولین مولفه قدرت هوش هیجانی است .

خودآگاهی به معنی درک عمیقی از هیجانات، نقاط قوت، ضعف‌ها و نیازها است.

افرادی با خودآگاهی قوی هرگز به صورت افراطی انتقادگر نیستند و از طرف دیگر هیچگاه به صورت غیر واقع گرایانه امیدوار نیستند. آن‌ها با خود و دیگران صادق هستند. افرادی که از میزان خودآگاهی بالایی برخوردار هستند، درک می‌کنند که چگونه احساساتشان بر خودشان، دیگران و عملکرد شغلیشان اثر می‌گذارد.

خودآگاهی (یا ذهن‌آگاهی) روشی است که به سرعت دنبال می‌شود. اما شک داریم که به غیر از هوش هیجانی، تمام منافعی که در پای این روش خوابیده، به خود آن تعلق داشته باشد. تحقیقات و تحلیل‌های ما رابطه‌ای پیچیده را بین خودآگاهی و عملکرد اجرایی نشان می‌دهد – چیزی که مهم است رهبران آن را درک کنند.

خودآگاهی (Mindfulness)، روشی برای جلب توجه خودتان به باطن است تا افکار، احساسات و اقداماتی را بدون اینکه آن‌ها را تفسیر و قضاوت  کنید، مشاهده کنید. روش خودآگاهی معمولا به سادگی با تمرکز بر نفس کشیدن شروع می‌شود، سپس باید به اینکه ذهنتان چه زمانی منحرف می‌شود آگاهی داشته باشید و سپس بتوانید تمرکز کنید. با افزایش توانایی تمرکزی تان، می‌توانید به راحتی متوجه حالات درونی خود شوید و در میان آن‌ها سردرگم نشوید. مزیت‌هایی که به این نوع روش نسبت داده می‌شود، از روابطی قوی با دیگران به سطوح بالاتری از عملکردهای رهبری گسترده است. برای مثال، شان، از رهبران ارشد در یکی از ۱۰۰ شرکت برتر دنیا را در نظر بگیرید. او به شما خواهد گفت که خودگاهی نقش مهمی‌ را در تغییر حرفه‌اش بازی کرده است. او برای این که به اهدافی که هر سه ماه برای خود مشخص کرده برسد، وسواس داشت و تیمش را مجبور می‌کرد تا جایی که می‌توانند مقاومت کنند و خروجی تیمش نیز متوقف شد. او می‌ترسید اخراج شود و یا بخواهد به دلیل اضطراب بیش از حد، استعفا دهد.

خودآگاهی و هوش هیجانی

شان می‌گوید که خودآگاهی او را نجات داد. بعد از این که او در زمینه مهارت تمرکز آموزش دید، قدرت بالاتری داشت که زمانی که از کوره در می‌رود خودش را متوقف کند و تحت کنترل باشد، و توانست یک سبک رهبری حمایتی را پیش بگیرد، و اجازه دهد زیردستانش نیز مسئولیتی را بر عهده داشته باشند. همانطور که او در مدیریت تکانه‌های عصبی اش خبره شده بود، محیط کاری نیز دیگر کمتر تحت فشار و استرس قرار داشت. گزارش‌های مستقیم او مورد اعتماد بودند و کیفیت بهتری داشتند. لذا به جای اینکه استعفا دهد و یا اخراج شود، ارتقا رتبه گرفت.

شان یکی از ۴۲ رهبر از کل سازمان‌ها در دنیا است که خودآگاهی را تمرین کرد و هچنین یکی از کسانی است که در دانشگاه پنسیلوانیا تحصیل کرده است. آن‌ها مزایای زیادی برای این روش قائلند، از جمله:

  • روابطی قوی تر با افراد برتر، همتایان، و زیردستان
  • افزایش خروجی
  • پیامدهای بهتر در پروژه‌ها
  • بهبود مدیریت بحران
  • افزایش بودجه و تعداد کارمندان تیم
  • مورد اعتماد واقع شدن درمورد اطلاعات حساس سازمانی
  • عملکرد مثبت
  • ارتقا رتبه

اما آگاهی جادو نیست، بلکه باید دید در تغییرات ایجاد شده برای مدیران، این مکانیزم چگونه کار می‌کند؟ نکته اینجاست: چند مدیر در این مطالعه، بهبود در حوزه‌هایی همانند همدلی، مدیریت تعارضات و مناقشات، و ارتباطات موثر داشته اند. این‌ها همان چیزهایی هستند که یکی از ماها (دن) به عنوان صلاحیت اصلی هوش هیجانی توصیف کرده بود.

این ارتباط با هوش هیجانی در مصاحبه‌های مت که در رابطه با مطالعه خود شرکت کنندگان انجام شد، برجسته شده بود. به جای توصیف همبستگی مستقیم بین روش ذهنی آن‌ها و عملکرد بهبودیافته‌شان، رهبران درباره خودآگاهی‌ای صحبت می‌کنند که منجر شد رفتارهای خود را تغییر دهند. آن رفتارها با همان رفتارهایی که توسط دن در فهرست صلاحیت اجتماعی و هیجانی آورده شده بود، دنبال شدند، که سرفصلی برای اندازه گیری هوش هیجانی است.

خودآگاهی، مجریان را در خلال بهبود صلاحیت‌های مرتبط به هوش هیجانی به رهبرانی کارآمد تبدیل می‌کند.

در مورد شان، تمرین آگاهی، او را از سطوح عصبی خود بیشتر مطلع کرد، و به او یادآور شد عصبانیت تنها افکار او را تخریب می‌کند. او متوجه شد که دارای استانداردهایی سخت برای خودش در محل کار است، و هر کسی را در چنین انتظارت سفت و محکم و کمال گرا نگه می‌داشته- برای مثال، آن افراد از جمله خودش، باید قادر می‌بودند تا تقاضاهای خارق العاده در محل کار خود را براورده کنند. با آگاه شدن از این تمایلات، او هم چنین مشاهده کرد که اخلاق او برای کار زیاد، این موقعیت را برای او رقم زده است، اما این استراتژی دیگر برای او که یک رهبر بود پاسخ گو نبود. چرا که ممکن نبود کسی بتواند انتظارات عملکردی غیرواقعی او را برآورده کند – و اگر آن‌ها این کار را نمی‌کردند، شان آن‌ها را سرزنش می‌کرد. لذا میان تیمش، پیشرفت متوقف شد. با این وجود، او قادر بود تا دو صلاحیت خود را بهبود بخشد: خود آگاهی و خود مدیریتی.

بنابراین، او انتظارات خود را واقع‌بینانه‌تر کرد، و تیمش را در تعیین اهداف مشارکت داد. این تغییرات موجب شد او حوزه دیگری از صلاحیت هیجانی خود را تقویت کند. شان شروع کرد تا به تدریج به اعضای تیمش گوش کند، به آن‌ها کارهایی که باید انجام دهند را دیکته نکند و همدلی خود را افزایش دهد. او دیدگاه‌های مثبت را از گزارش‌های مستقیم و از توانایی رسیدن به آن اهداف را استخراج می‌کرد، و به تیمش به عنوان یک تیم متحد نگاه می‌کرد نه به عنوان یک مشکل، و این مثبت‌اندیشی را در او به وجود آورد.  او با ترس‌ها و آسیب‌پذیری‌هایش روبه‌رو شد و اعتماد ایجاد کرد، و بار دیگر از قلبش حرف زد و این باعث شد تیمش از او الهام بگیرند. ما در تحقیق اخیر دیده ایم که بهبود این حوزه‌های صلاحیتی، مدیریت مناقشات، یکدلی، چشم انداز مثبت، و الهام بخشی رهبر را بهبود می‌بخشد و شان نیز آن را پایه ریزی کرد.

تمرین خودآگاهی، شان را به عنوان یک رهبر در مسیر پیشرفت قرار داد، به او اجازه داد تا مشاهده کند در کجا نیاز به پیشرفت دارد و به او این امکان را داد تا به اندازه کافی دارای خوداگاهی بشود تا اقدامات خود را اصلاح کند. اما پیشرفت‌ها به خودی خود  در قلمرو هوش هیجانی بودند.

ما معتقدیم که تمرکز بر خودآگاهی به عنوان چیزی که در شرکت‌ها باب شود، موجب می‌شود رهبران دیگر فرصت‌های توسعه مهارت‌های اساسی هیجانی خود را از دست ندهند. 

در عوض مجریان باید به طور مستمر گستره قابلیت‌های هوش هیجانی خود را ارزیابی کنند و آن‌ها را بهبود دهند. بعضی از این کارها شامل آموزش و تمرین آگاهی می‌شود، اما یک ارزیابی رسمی‌هوش هیجانی نیز می‌تواند انجام شود.

دیگر ابزارها و رویکردها شامل نقش بازی کردن، مدل کردن دیگر رهبرانی که شما آن‌ها را تحسین می‌کنید، و تکرار کردن در مغزتان که چگونه می‌توانید در شرایط متفاوت احساسات و هیجانات خود را اداره کنید نیز موثر است. با درک این که مکانیزم پشت خودآگاهی در واقع بهبود صلاحیت‌های هوش هیجانی است، رهبران می‌توانند در حوزه‌هایی که دارای تاثیری قوی بر رهبری شان است کار کنند.

مدیریت روابط در هوش هیجانی

ما دائما در حال تاثیرگذاری بر حالات مغزی اطرافیانمان هستیم. در مدل هوش هیجانی هم مدیریت روابط یعنی اینکه ما درمورد چگونگی شکل دادن به احساسات افرادی که با آن‌ها در تعامل هستیم، مسئولیت داریم.

بنابراین مهارت‌های ارتباطی به معنی مدیریت حالات مغزی و ذهنی اطرافیانمان خواهد بود و این سوال مهمی را برمی‌انگیزد که چه کسی این هیجانات سرایت پذیر را ارسال و چه کسی دریافت می‌کند؟

برای گروه‌های همراهان و هم رده‌ها پاسخ این سوال فردی خواهد بود که بیان هیجاناتش از دیگران قدرتمندتر است. اما در گروه‌هایی که در آن‌ها تفاوت قدرت وجود دارد مثلا در کلاس درس، محل کار یا به طور کلی سازمان‌ها فردی که دارای بیشترین قدرت سازمانی است به فرستنده هیجانات تبدیل می‌شود و حالات هیجانی را برای دیگر افراد حاضر در گروه تعیین می‌کند.

در هر گروه انسانی، افراد بیشترین توجه را به گفته‌ها و اعمال فردی معطوف می‌کنند که از بیشترین قدرت برخوردار است و همچنین بیشترین اهمیت را برای همین گفته‌ها و اعمال قائل است. 

به طور مثال مطالعات بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد اگر رهبر یک گروه از خلق و خوی مثبتی برخوردار باشد این خلق و خو را به دیگران منتقل می‌کند و اگر یک گروه باشند، عملکرد مثبت جمعی را ارتقا می‌بخشد. از سوی دیگر اگر رهبر از خلق و خوی منفی برخوردار باشد این هیجانات را به دیگران منتقل می‌کند و عملکرد گروه را متاثر می‌کند.

این یافته برای تمامی گروه‌ها صادق است. از گروه‌هایی گرفته که به دنبال اخذ تصمیم مهم در کسب و کار هستند تا گروهی که به دنبال یافتن راه حلی خلاقانه‌اند. حتی گروهی از افراد که می‌خواهند چادری را برپا کنند را می‌توان به این گروه‌ها افزود.

سرایت پذیری هیجانی

سرایت پذیری هیجانی در تمامی تعاملات انسانی اتفاق می‌افتد. از جمله در گروه، سازمان و حتی تعامل دو فرد. این سرایت پذیری در یک رویداد ورزشی یا اجرای یک تئاتر بیشتر مشهود است یعنی جایی که جمع مشاهده‌گر همزمان هیجانات مثبتی را تجربه می‌کنند. این سرایت پذیری به دلیل ماهیت اجتماعی مغز ما و از طریق سیستم نورون‌های آینه‌ای اتفاق می‌افتد.

تکانه‌های زیستی، عواطف و احساسات ما را ایجاد کرده و آن‌ها را به جلو می‌رانند. ما نمی‌توانیم حیات خود را بدون آن‌ها ادامه دهیم اما می‌توانیم کارهای زیادی را برای مدیریت آن‌ها انجام دهیم.

خودسامانی یا تنظیم خود

خودسامانی یا تنظیم خود که مانند یک گفتگوی مستمر درونی است، جزئی از هوش هیجانی است که ما را از اسارت در احساساتمان رها می‌کند. افراد برخوردار از این توانمندی، هنگامی که درگیر چنین گفتگوهای درونی می‌شوند دچار تکانه‌های درونی بد و احساسات ناخوشایندی می‌شوند اما می‌توانند راه‌هایی برای کنترل آن‌ها یا حتی هدایت آن‌ها به سوی مقاصد سودمند بیابند.

مدیری را در نظر بگیرید که اعضای دپارتمانش به تازگی یک تحلیل دم دستی را به هیئت مدیره شرکتش ارائه داده‌اند. غمی که ممکن است مدیر بعد از این رویداد تجربه کند می‌تواند باعث شود او روی میز بکوبد یا صندلی را با لگد به سویی پرتاب کند، یا ممکن است مدیر به اعضای گروه بتوپد و سر آن‌ها فریاد بزند.

اما مدیری که از خودسامانی برخوردار است رویکرد متفاوتی در پیش می‌گیرد. او به دقت کلمات خود را برمی‌گزیند و بدون اینکه قضاوت عجولانه‌ای کند، عملکرد ضعیف گروه را می‌پذیرد. او سپس یک قدم به عقب برمی‌دارد و عملکرد گروه را با سولاتی مثل (آیا دلیل این عملکرد بد شخصی یا عدم تلاش بوده است؟ آیا عامل یا عوامل تضعیف کننده‌ای وجود داشته است؟) بررسی می‌کند.

پس از پرداختن به این سوالات او اعضای گروه را دور هم جمع می‌کند و عواقب و تبعات این رویداد را برای آن‌ها تشریح می‌کند و احساسات خود را به روشنی بیان می‌کند. او سپس تحلیل خود را از مشکل بیان کرده و راه حل سنجیده‌ای برای آن ارائه می‌کند.

دلیل اهمیت خودسامانی برای مدیران با قدرت هوش هیجانی

اول اینکه افراد معقول که به خوبی قادر هستند احساسات و تکانه‌های خود را کنترل کنند، خواهند توانست محیطی مملو از اعتماد و عدالت ایجاد کنند. در چنین محیطی سیاست ورزی و نزاع به حداقل و بهره‌وری به حداکثر می‌رسد. افراد دسته دسته به سازمان مورد نظر می‌پیوندند و دیگر تمایلی به ترک آن نخواهند داشت.

خود سامانی اثری همه گیر دارد. هنگامی که مدیر به فردی آرام و متین شناخته می‌شود، هیچکس دوست ندارد که او را به عنوان فردی کله شق و جنجالی بشناسد. بد خلقی کمتر در سطوح بالای سازمانی به معنای بدخلقی کمتر در کل سازمان خواهد بود.

دوم اینکه خود سامانی به دلایل رقابتی نیز از اهمیت فراوانی برخوردار است. همه می‌دانند که امروزه فضای کسب و کار پر از ابهام و تغییر است.

شرکت‌ها با یکدیگر ادغام می‌شوند یا به چند شرکت تقسیم می‌شوند. فناوری کار را به سرعت گیج کننده‌ای دستخوش تغییر کرده است. افرادی که بر احساسات خود مسلط هستند، می‌توانند به خوبی با تغییرات هماهنگ شوند.

دانیل گلمن در اثر خود به نام هوش عاطفی (۱۹۹۵) در تلاشی دیگر به منظور یادآوری انحراف تعاریف و آزمون‌های هوش سنتی، به‌طور منطقی احساس را به جای کارکرد فکری قرار می‌دهد. حتی مدیریت چند احساس اصلی- خشم، ترس، لذت، عشق، نفرت، شرم و غیره- نیازمند پردازش مؤثر ذهنی یا شناختی است. گلمن در بحث بیشتر استدلال می‌کند که «ذهن عاطفی بسیار حساس‌تر و سریع‌تر از ذهن عقلی است و حتی بدون یک لحظه درنگ و بدون اینکه بداند چه می‌کند، دفعتاً واکنش نشان می‌دهد. این سرعت از واکنش آگاهانه و تحلیلی که نشانه ذهن متفکر است، جلوگیری می‌کند» .

نظریه هوش گلمن

گلمن ازبین ۷نوع هوشی که گاردنربیان کرده بودکه آنهاعبارتنداز:۱) زبان شناختی۲) منطقی ۳) موزیکال  ۴) جنبشی ۵) فضایی/بصری۶) هوش درون فردی۷) هوش­میان فردی بودند، ازهوش درون فردی به مفهومی به نام” فرا حالتی”رسید که طبق تعریف گولمن یعنی آگاهی ازعواطف خودمان. او با این مفهوم، مدل مایروسالووی را تعدیل کرد. گلمن درتعریف هوش عاطفی می­گوید: “مهارتی که دارنده­ی آن می ­تواند ازطریق خود اگاهی روحیات خود را کنترل کند وازطریق خود مدیریتی آن را بهبود دهد وازطریق همدلی تأثیرآن را درک کند وازطریق مدیریت روابط ، به شیوه هایی رفتار کند که روحیه خودودیگران رابالا ببرد”.(گلمن  ۲۰۰۱).