كارل گوستاو يونگ شاگرد مشهور فرويد است كه با نظريات استاد خود به مخالفت برخاست و با ترميم و اصلاح روانكاوى، نظريه اى جديد درباره دين و منشأ آن عنوان كرد. فرويد دين را يك توهم و ناشى از غرايز سركوب شده مى دانست، امّا يونگ در مقابل به كاركردهاى مثبت دين، پرداخت و براى آن اهميت قائل شد و براى دين خصلتى روان درمانى اثبات مى كرد. دين به زندگى انسان معنا مى بخشد و راه هايى براى تطبيق با آينده به انسان پيشنهاد مى كند.

توضيح نظريه يونگ درباره دين، بدون بيان نظريه وى درباره سطوح روان،ناخودآگاه جمعى و كهن الگو ممكن نيست. بنابراين ابتدا پاره اى از نظريات اورا در روانكاوى باز مى گوييم و سپس نظريه وى را در باب دين مى كاويم.

سطوح روان

يونگ براى روان انسان چند لايه تو در تو تصوير مى كرد: آگاهى; ناخودآگاهى شخصى و ناخودآگاهى جمعى.

تفكيك روان انسان به آگاهى و ناخودآگاهى از فرويد است، ولى يونگ محتواى ناخودآگاهى را به شخصى و جمعى تقسيم كرده است.

الف) آگاهى

بخشى از ذهن انسان است كه به گونه اى مستقيم براى خود شخص شناخته شده است. اين آگاهى در زندگى شخص به سرعت ظاهر مى شود. هشيارى آگاهانه با به كارگيرى چهار كنش ذهنى روزانه ـ يعنى تفكر، احساس كردن، درك كردن، بينش داشتن ـ در حال افزايش است. كودكان به صورت يكسان اين چهار كنش ذهنى را ندارند و غلبه يكى از اين چهار كنش بر همگنان خود، همان امتياز كودكى برديگران است; مثلا برخى از كودكان بيشتر فكر مى كنند، ولى در برخى ديگر احساس كردن يا عاطفه غلبه دارد.

ب) ناخودآگاهى شخصى

اين لايه روان شامل تجربياتى مى شود كه بنا به دلايلى از سطح آگاهى محو شده اند; مانند افكار محنت زده، مشكلات حل نشده وغرايز سركوب شده. محتويات ناآگاهى معمولا در موقع لزوم به سهولت در دسترس قرار مى گيرد. به عنوان مثال، اسامى بسيارى از دوستان خود را مى دانيم، امّا اين اسامى هميشه در آگاهى حضور ندارند، ولى هنگام نياز فوراً آنها را به يادمى آوريم. اين اسامى در بايگانى ناآگاهى شخصى نگهدارى شده اند.

بخش عمده و مهم ناخودآگاهى شخصى را عقده ها تشكيل مى دهند. يك نمونه عقده مادر است. شخصى كه عقده مادر بر او مسلّط شده، به سخنان مادر و هر چه كه اوگفته حساسيت نشان مى دهد. تصوير مادرش در ذهن او هميشه در صدر قرار دارد.طرفدار فيلم هايى است كه مادر در آنها نقش اول را دارند. چنين شخصى، گرايش به تقليد از مادر خود را دارد.

ج) ناخودآگاه جمعى

ناخودآگاه جمعى ابتكار و نوآورى يونگ است. ناخودآگاه جمعى لايه عميق تر روان است كه كلى و جمعى و غيرشخصى است. اين لايه در ميان تمام آدميان مشترك است و به هيچ فرد خاصى تعلق ندارد. اين لايه مخزن ذخيره تصاوير مكنون و پوشيده است. انسان اين تصاوير را از نياكان و اجدادش به ارث مى برد. البته شخص آنها را آگاهانه به ياد نمى آورد و يا نمى تواند آنهارا مانند اجدادش مجسم كند; بلكه اين تصاوير به صورت گرايش هايى در واكنش به جهان خارج ظاهر مى شود; مثلا نيازى نيست كه انسان ترس از مار و يا تاريكى رابه طور شخصى تجربه كند، البته تجربه مى تواند اين غريزه را در او تقويت كند،ولى ما اين ترس را از اجداد و نياكان خود به ارث برده ايم.

تفاوت لايه شخصى با لايه جمعى ناآگاهى، در اين است كه ناآگاهى فردى حاوى مواد فراموش شده و نيز تمام محتوياتى است كه در نگرش هشيارانه مقبول نيستند; يعنى عناصرى كه از لحاظ اخلاقى و فكرى مقبول به نظر نمى آيند و لذا سركوب مى شوند. امّا لايه جمعى، به امور ماوراى شخصى مربوط مى شود كه در طول عمر شخصى به دست نيامده اند. نظريه ناخودآگاه جمعى گرچه موجب شهرت يونگ شده است، در عين حال بسيارى از روان شناسان آن را نقد و رد كرده اند.

كهن الگو ( صورت مثالى )

يونگ محتويات ناخودآگاه جمعى را كهن الگو ( صورت مثالى يا آركى تايپ ) مى نامد. اين واژه به معناى مدل و يا نمونه اصلى است كه طرح هاى مشابه از آن سرمشق گرفته اند. يونگ سال هاى آخر عمر خود را صرف تحقيق درباره همين نظريه كرد. او كهن الگوهاى متعددى را كشف كرد. مانند تولد دوباره، مرگ، جادو و... كهن الگوها شباهتى به عكس هاى واضح و يا عكس هايى درباره تجارب گذشته ندارند.به عنوان مثال، كهن الگوى مادر، مانند عكس دقيق مادر و يا يك زن نيست، بلكه بيشتر شبيه فيلم منفى يك عكس است كه بايد عكس كامل آن بعدها توسط تجربه ظاهرشود.

كهن الگوها، جهانى هستند و در همه انسان ها به طور يكسان وجود دارند. همه افراد تصاوير يگانه اى را به ارث مى برند. كهن الگوى مادر در همه يكسان است . اين تصوير ازلى مادر، بعدها در صورت مادر واقعى ادغام مى شود و در روابط طفل با مادر به تكامل مى رسد.

خدا به عنوان كهن الگو : يكى از كهن الگوها به نظر يونگ، تصوير خدا است. همان طورى كه چشم روبه خورشيد مى كند، روح انسان هم رو به خدا دارد. هر وقت يونگ از خدا سخن مى گويد مقصودش تصوير خدا است. خدايى كه يونگ مى شناساند، خداى مافوق طبيعت و برين نيست، بلكه مراد كهن الگوى خدا است. 

به نظر يونگ، روح ماهيتى دينى دارد; يعنى داراى كاركردى دينى است. ضميرناآگاه منبع و سرچشمه تجارب دينى است. به يونگ ايراد گرفته اند كه به انسان الوهيت بخشيده است. او در پاسخ مى گويد: « مرا متهم مى كنند كه به روح آدم الوهيت بخشيده ام. من چنين نكرده ام; خودخدا بدان الوهيت بخشيده است » .

از نظر او، عوامل تجربه دينى و نيز خدايان از قلمرو انسانى فراتر نمى رود. لذا در نهايت معلوم نمى شود كه اين عوامل و كهن الگوى خدا و يا خدايان باخداى انسان وار چه رابطه اى دارند.

در نتيجه، ماهيت دين و خدا در زبان روان شناسى يونگ، همه به ماهيت محتويات ناآگاه جمعى برمى گردد. روان شناس بايد به تطابق ميان كهن الگوها و مفاهيم دينى بپردازد. آيا مفاهيمى مانند علت اولى، شكل خدا، آتمن و تائو را به خود مى گيرد؟

تفاوت دين و عقايد

يونگ ميان دين و عقايد فرق مى گذارد. خاستگاه عقايد دينى، تجارب دينى است. ماهيت دين همان تجارب دينى است كه برگرفته از محتواى ناخودآگاه جمعى، يعنى كهن الگوهايند. اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه عقايد دينى چه نقشى دارند؟ يونگ مى گويد: عقايد و باورهاى دينى صدق ندارند و حقايقى ازلى را نشان نمى دهند. البته اين عقايد و باورها وظيفه و كاركرد مهمى درجامعه دارند; زيرا به جاى تجربه مستقيم بشر قرار گرفته اند. دين همان تجربه مستقيم بشر است، ولى عقايد و اعمال دينى و جزئيات دينى به صورت نماد آن تجربه درآمده اند; يعنى اين عقايد و اعمال در حقيقت كارشان اين است كه آن تجربه را به صورت نماد درآورده اند. به نظر يونگ، وظيفه روان شناس پرداختن به خودتجارب اصلى است، نه نمادهاى آن تجارب. اگر او به عقايد بپردازد، از بررسى كهن الگوهاى ضمير ناخودآگاه غافل مى شود.

تفاوت دين و اديان : يونگ هم چنان كه دين را غير از عقايد مى داند، ميان اديان و دين نيز فرق مى گذارد. اديان همانند عقايد، از آن تجربه اصيل نشأت گرفته اند. به نظر يونگ هيچ شكل خاصّى از اديان نمى تواند كهن الگوى نامتناهى خدا را بيان كند. او مى گويد: « خدا مى تواند به شكل هاى گوناگونى در اديان مختلف تجلى كند، بدون اين كه يكى از اين اديان حق و ديگر اديان ناحق باشند. تمام اين تجليات حق هستند » .

مى توان به سادگى ديد كه يونگ نگاهى پلوراليستى از اديان دارد و همه را برحق مى داند. هيچ دينى به نظر او نمى تواند ادّعاى حقانيت مطلق بكند. اگر خدا در مسيح تجلى كرده، در بودا هم جلوه گرى كرده است. يونگ به كهن الگوى « خود » اشاره كرده مى گويد: اين كهن الگو مى تواند در حضرت مسيح ديده شود. مسيحى مى تواند آن حضرت را خود خدا بداند. اين كهن الگو همين طور ممكن است در بودا هم جلوه كند و يك فرد بودايى، بودا را خود خدا بداند.

كاركرد مثبت دين : يونگ براى دين كاركردهاى مثبتى قائل است. او مهم ترين كاركرد دين را وحدت شخصيت مى داند. توضيح وى در اين باره چنين است: بدون شك در انسان اميال و غرايزى متفاوت و متعارض وجود دارد. وقتى ميان غرايز و اميال تعادل و توازن برقرار مى شود، انسان به كلِ يك پارچه و واحد مبدّل مى شود كه تمام اميال و غرايز آن با هماهنگى همديگر كار مى كنند. مراد از وحدت شخصيت يا هويت، اين است كه فرد به يك كل منسجم و يك پارچه اى مبدل شود كه ميان غرايز و اميالش هماهنگى برقرار است.

منشأ وحدت شخصيت در انسان را بايد در كهن الگوى خدا جستجو كرد. وحدت شخصيت يعنى انسان نوعى زندگى با خدا را دارد و كاركرد مهم دين اين است كه به انسان وحدت شخصيت مى دهد. بشر هيچ گاه قادر نيست بدون خدا به يك كل مبدل شود.

تحليل و بررسى نظريه يونگ

1. نظريه يونگ ، نظريه اى روان شناختى ـ عاطفى است. به عبارت ديگر، منشأدين را در جنبه عقلانى و قوه شناخت بشر جستجو نمى كند، بلكه آن را در جنبه عاطفى ماهيت بشرى و قواى مربوط به ناخودآگاه مى جويد. از اين جهت، با نظريه فرويد اشتراك دارد، ولى چنان كه پيش تر گفتيم، به رغم فرويد، براى دين كاركردى مثبت و خصلتى روان درمانى قائل است.

2. گرچه خداى يونگ، خداى برين نيست و تنها به صورت يك كهن الگو در آمده است، و بر اين اساس او ادّعا مى كند كه نظريه اى متافيزيكى در باب وجود خدا ارائه نداده است، ولى يونگ خدا را انباشته از صفاتى مانند ازليت و قدرت و غيره مى كند كه تنها به خدايى برين تعلق دارد. از اين جهت نظريه يونگ، نظريه اى خداگرايانه است.

نقد نظريه يونگ

اين نظر يونگ كه روح بشر ماهيتى دينى دارد، پذيرفتنى است و رمز بقاى دين را هم در همين باره بايد جست; ولى بايد چند نكته ديگر را نيز در كانون توجه داشت:

1. كاركرد دينى روح بدون وجود خدا معنا ندارد. چگونه بدون وجود خدا، مى توان كاركرد دينى براى روح پذيرفت؟ يونگ براى كاركرد دينى روح يا بايد عاملى ماوراى طبيعى در نظر بگيرد و يا تبيين ديگرى داشته باشد. از اين رو نظر يونگ بدون وجود عاملى ماوراى طبيعى و يا تبيينى ديگر ناتمام است.

2. مشكل اصلى نظريه يونگ به ديدگاه پلوراليستى و جوانب مختلف آن مربوط مى شود. او باورهاى دينى را صادق نمى داند و ميان دين و عقايد از يك طرف، و اديان و دين از طرف ديگر، فرق مى گذارد; امّا هيچ دليلى براى ادّعاى خود ارائه نمى دهد. به چه دليلى باورهاى اديان راست نمى توانند باشند؟ و چرا برخى از اديان بر حق نيستند؟ يونگ در اين قسمت براى ادّعاى خود دليلى نمى آورد.

3. در درون نظريه يونگ انسجام نيز وجود ندارد. او از سويى مى گويد: اين اديان و عقايد دينى بهره اى از حقانيت و صدق ندارند، ولى از سوى ديگر كاركرد مثبتى براى دين قائل است و آن را موجب وحدت شخصيت در انسان مى داند. چگونه مى توان ميان اين دو امر به سازگارى قائل شد؟ اديان براى اين كه كاركرد مثبتى داشته باشند، بايد بهره اى از واقعيت نيز داشته باشند.

4. نظريه يونگ در حقيقت نظريه اى فلسفى و متافيزيكى است. على رغم ادّعاى يونگ كه نظريه اش تجربى و روان شناختى است، نكات فلسفى بسيارى در نگرش يونگ نسبت به دين وجود دارد. يونگ مى گويد كه ما اصلا كارى به خداى مطلق نداريم، بلكه خدايى روان شناختى را كه واقعى است مى نگريم. ولى يونگ بدون توسل به انديشه هاى فلسفى، نمى تواند نظريه منسجمى درباره دين ارائه دهد.