نقد و بررسي نظريه كهن الگوها در حوزه دين
مطالعات و تحقيقات يونگ، به ابعاد مادي و فعلي وجود انسان محدود نمي شود، بلكه فراتر از مرزهاي ناهشياري، در اعماق اعصار كهن به جستجو پرداخته است. از نظر روش تحقيق، آميزهاي از روش تجربي باليني (مطالعه موردي)، روان تحليلگري (يا به تعبير يونگ، روان شناسي تحليلي)، پديدارشناسي و مطالعه اساطير (اسطوره شناسي) را در مجموعه ي آثار وي مشاهده مي كنيم.
از نظر گستره موضوع نيز، گر چه علقه اصلي اش توجه به تحليل و بررسي روان آدمي به معناي وسيع كلمه است، چنانكه خود او مي گويد: «آنچه بر علايق و جستجوي من غلبه داشت، اين سؤال سوزان بود: در درون بيمار رواني واقعاً چه رخ مي دهد؟» ، ليكن موضوعات دين، اخلاق، اساطير و غير آن نيز مورد توجه خاص وي بوده است.
از نظر دستاوردهاي علمي نيز مهمترين ديدگاه هاي وي در زمينه ي دين، بحث ناهشيار جمعي، كهن الگوها، رابطه كيمياگري و دين، خداي رواني، جنبه ي معنابخشي و شفادهي دين است كه در مجموع، نگرش مثبت و عميق به دين را در مقابل ديدگان قرار مي دهد.
به همين جهت تلاش هاي جانبدارانهاي در جهت نظام دار كردن تفكر يونگ صورت گرفته است. با اين وجود هنوز ابهاماتي اساسي در نظريه هاي تحليلگرانه او به ويژه در حوزه ي دين وجود دارد. از نظر او نامأنوس و فرّار بودن تفكراتش، انعكاسي از ويژگي هاي خود روان است.
اما به نظر مي رسد استفاده از اسطوره ها، كيمياگري، خواب ها و روياهاي بيماران رواني، نمادهاي ادبي و هنري اعصار كهن و....در ارائه ي ايده هايش، نقش بسياري در ابهام و پيچيدگي ديدگاه هاي او دارد. به دليل همين ابهامات، نقدهايي بر انديشه هاي يونگ در زمينه ي دين وارد شده است، كه به اختصار متذكر مي شويم:
1 ) يونگ پيوسته تأكيد مي كند كه تجربه گراست و در ارائه ي نظرياتش در باب دين از اين شيوه استفاده كرده است.
اما بيشتر انديشه هاي او در خصوص ناهشيار جمعي، كاركردهاي چهارگانه شخصيت، عقايد او در باب اصل تضاد و اصول اخلاقي و شر، همگي فلسفي است. البته ما نبايد يونگ را در خور ملامت بدانيم، چون مي دانيم كه ممكن نيست، به توان روانشناس بود، ولي فيلسوف نبود.
بِينز مي گويد «تا آنجا كه مسأله بر سر روش بود، يونگ و فرويد هر دو با هم يك دل و يك زبان بودند، ولي بررسي فرايندهاي روانشناسي فقط مسأله ي روش نيست، چون دير يا زود پژوهشگر ناگزير به انتخاب و اتخاذ ديدگاهي فلسفي است؛ و بدين سان يك اختلاف اساسي روانشناختي (ميان آراء يونگ و فرويد) به تدريج پديدار مي شود... گونه اي روانشناسي كه حياتي ترين مسائل زندگي را از حوزه ي مسئوليت خود خارج مي كند نياز به انتقاد بيشتري ندارد، چه از همان جا به احتضار گرويده است.»
2 ) نظريه يونگ تا آنجا كه گرايش هاي ديني را در حد توصيف و تحليل وجود آنها و چگونگي شكفتگي آنها به تحليل مي گيرد، نظريه اي است محكم و مورد توجه، ولي آنجا كه تلاش مي كند اصل وجود و چگونگي پيدايش اين گرايش ها را با شيوه اي تحصلي تبيين كند، انتقادپذير مي شود و علت اصلي اين انتقادپذيري اين است كه او سعي دارد متافيزيك را با شيوه اي فيزيكي و معقول را با شيوهاي حسي مطالعه كند.
به لحاظ تجربي و محدوديتي كه علوم تحصلي در كشف روابط جهان دارند و با توجه به اين كه گرايش ديني در انسان برخاسته از فطرت ديني اوست كه ارتباط آدمي را با خداوند ممكن و محقق مي سازد، لذا نمي توان انتظار داشت كه به طريق تبيين تجربي بتوان توضيح كاملي در خصوص گرايش هاي ديني انسان ارائه كرد.
3 ) ديدگاه فلسفي يونگ، اصولاً كانتي است و همواره رخنه كردن به واقعيتهاي خارجي را وراي پديدارهاي ذهني با شك و ترديد مي نگرد:
«نگرش يا برداشت اوليه ي يونگ گر چه از اساس كانتي است، گاه از نگرش خود كانت هم قاطع تر و راديكال تر مي نمايد. كانت و يونگ هر دو منكر امكان وجود علم متافيزيك اند، ولي فيلسوف آلماني جاي خالي متافيزيك را از راه اصول مسلم عقلي پر مي كند. موجوديت خدا و روحانيت روح، نقطه آغازين اخلاق كانت است، ولي براي يونگ، كه گاه به نظر ميآيد بدون رجوع به چيزي مطلق به ايده اي نسبي گرا از اخلاق متكي است، چنين نيست. درست است كه خدا و انسان عميقاً به هم پيوند خورده اند، ولي نه براي يونگ كه چون به دين تنها از ديدگاه روانشناختي مي نگرد، در فراتر رفتن از محدوديت هاي تجربه انساني ناتوان است. يونگ مي گويد ما اصلاً كاري به خداي مطلق نداريم، بلكه به خداي روانشناسي نظر داريم كه واقعي است. همين جاست كه ايده يونگ كافي به نظر نميرسد و ناتمام مي ماند. علم روانشناسي بدون علم متافيزيك، ناقص است يعني بدون علمي كه روانشناسي آن را به كار مي گيرد تا پيوند ميان روانشناسي دين و چيزي كه فعاليت ديني استوار بر آن است، يعني خدا را ثابت كند.»
از اين رو، جان مك كواري نظريه ي يونگ را در زمره ي تفسير طبيعت گرايانه از دين بر مي شمارد و حتي نوعي لاادري گري و ناباوري به خدا را به وي نسبت مي دهد:
«ديدگاه يونگ، مشابه لاادري گري كانتي است....يونگ بر اساس انكار مابعدالطبيعه و تحت تأثير فلسفه كانت، معتقد است مسأله ي اثبات وجود خدا به عنوان واقعيتي فرا تجربي، پاسخ ناپذير بوده و از نظر روانشناسي اثبات پذير نيست.»
به نظر مي رسد گرچه اشكال مورنو مبني بر ديدگاه كانتي يونگ وارد است، ولي تفسير و استنتاج مك كواري مقرون به صواب نيست و نمي توان ديدگاه يونگ را كاملاً طبيعت گرايانه خواند، زيرا او صريحاً اعلام مي كند «از آنجا كه دين به ميزان قابل ملاحظه اي جنبه ي روانشناسي دارد، من موضوع را صرفاً از ديدگاه تجربي ميكاوم، يعني بنا را فقط بر مشاهده ي پديده ها مي گذارم و از هر گونه ملاحظات فوق طبيعي و فلسفي پرهيز مي كنم. البته اعتبار اين ملاحظات را انكار نميكنم، ولي من خود را داراي اين صلاحيت نمي دانم كه درباره ي آنها، چنان كه بايد، بحث كنم.»
4 ) يكي ديگر از انتقادات وارد بر يونگ، فرو كاهش دين در حد امري روانشناختي است. اريك فروم مي گويد: «يونگ دين را تا حد پديده اي روانشناسي پايين مي آورد و در عين حال ناهشيار را تا حد پديده اي ديني ارتقاء مي دهد»
البته شايد اين انتقاد به يونگ وارد نباشد، زيرا فروكاهش به معناي آن است كه واقعيت عيني و خارجي دين و مظاهر آن مثل خدا و پيامبران را منكر شويم و صرفاً به پديده اي روانشناختي در وجود انسان قائل بشويم، چنان كه فرويد تصور مي كرد، در حالي كه يونگ تصريح مي كند منكر واقعيت مابعدالطبيعي و بررسي فلسفي و اعتبار آن نيست.
بلكه با اخذ تعريف دين از اُتو، دين را مواجهه با شيء قدسي و نوراني مي داند و تصريح مي كند: «تمرينات، عبادات و مناسك، هميشه به ايمان به علتي الهي متكي و مسبوق هستند كه وجود خارجي و عيني دارد.»
بنابراين يونگ به هيچ وجه منكر واقعيت خارجي و متافيزيكي دين نيست. حداكثر چيزي كه ميتوان به او نسبت داد اين است كه او خود را در جايگاه يك روانشناس، داراي صلاحيت داوري متافيزيكي درباره ي دين نمي داند.
5 ) روش شناسي يونگ در كشف ناهشيار جمعي و رسيدن به نظريه ي كهن الگو به عنوان زيرساخت روانشناسي دين نيز مورد انتقاد قرار گرفته است. كشف عمده ي يونگ آن است كه موضوعات مشترك خاصي را مي توان در خواب بيماران، در تعدادي از اديان و اسطوره هاي جهاني و در علم كيمياگري مشاهده كرد.
به نظر وي، روياها داراي لحظاتي ملكوتي اند كه احساس تقدس را در فرد بر مي انگيزند. روش وي عبارت بود از مطالعه ي روياهاي بيماران و روياهاي گزارش شده ي تاريخي و نيز مطالعه ي دين و اسطوره.
اينكه هر كس چنين روياهايي دارد، يا به نوعي با ديني ابتدايي آشناست، تأييد خواهد كرد كه نمادهايي نظير اينها، در واقع مشترك و متعارف اند. اما يونگ ملاكي مشخص نمي كند كه با آن، تعيين كنيم كدام يك از نمادها، كهن الگوهاي جهان شمول و عمومي اند. و ايده هاي وي با هيچ رويه علمي آشنايي، قابل آزمون نيست.
دان كيوپيت نيز در انتقاد از روش يونگ مي گويد: «ترديدي باقي است. يونگ دعوي علم دارد، پس بايد پرسيد تا چه اندازه مي توان آموزه هاي او را در باره روان ناهشيار جمعي و الگوهاي كهن با روش علمي سنجيد. آيا اين آموزه ها به مفهومي واقعي است يا صرفاً توجيهي اساطيري براي اين گزاره بسيار كم مجادله تر، كه مي گويد از آنجا كه همه ي اديان دستاورد اجتماعي انسان است و از آنجا كه علم امروزي مرزي نمي شناسد، پس چيزي مانع راه نيست كه هر كجا مي خواهيم، بگرديم و از منابع مختلف تغذيه كنيم؟ آيا يونگ واقعاً چيزي بيش از اين مي گويد؟»
آنتونيو مورنو نيز اشكال روش شناختي يونگ را در دخالت دادن فرافكني هايِ شخصيت فوق العاده خودش ميان يافته ها مي داند: «گستره خوانده ها و معلومات او حيرت انگيز است و شايد در سنت علمي مغرب زمين بي همتا باشد، اما گاهي اين معلومات گسترده، روش او را لو مي دهد، بدين معنا كه هر مطلب را كه ممكن است براي يونگ مسأله ساز باشد، كنار مي نهد تا مطالبي برگزيند كه بهتر ايده هايش را به كرسي بنشاند. آثار يونگ، آميخته ايست از امور واقع، از كشف و شهود هاي شگفت آور، از تصورات فلسفي و اطلاعات حيرت انگيز و از فرافكني هاي دائمي شخصيت غيرعادي و فوق العاده ي خودش»
گر چه ادعاي دان كيويپت در مورد تلقي يونگ از اديان، به عنوان دست آورد جمعي انسان پذيرفتني نيست و گزاره هاي بسياري كه از او نقل كرديم شاهد اين مدعاست، اما روش شناسي وي نيازمند تأمل است.
روش او از نظر فلسفي در زمره ي پديدارشناسي است كه مهمترين ويژگي هاي آن عبارت اند از: ماهيت توصيفي پديدارها، مخالفت با فروكاهش مفرط، التفات به موضوع، ...يونگ رهيافت پديدارشناختي دين را با كمك اسناد تاريخي و نمايانگر جلوه هاي امر قدسي مي داند و در عين حال به نمادپردازي (سمبوليسم ديني) توجه خاص دارد، يعني تعبير و تفسيرهاي دين بر اساس ساختار و نقش اسطوره و نمادهاي اساطيري.
پديدارشناسي يونگ، متضمن توصيف مستقيم و روشن از واقعيت هاي نفساني قابل مشاهده است. از اين رو فرآورده هاي توهمات، روياها، خيال انديشي ها، پنداشت ها، تجربه هاي زيبايي شناختي، باورها و غيره ناديده گرفته نمي شود، زيرا نيازمند هيچگونه مطابقت با واقع نيست (آن گونه كه در تفكر مستقيم الزامي است). در حالي كه ممكن است تصويرسازي واقعيت به وسيله ي روان انجام گيرد.
6 ) نگاه يونگ به دين، به واقعيت آن نيست، بلكه به سودمندي آن است. و رويكرد او به گزاره هاي ديني پوزيتيويسمي است. يونگ معتقد است روانشناسي اگر بخواهد از روش علمي پيروي كند، نبايد به دعوي هر يك از اديان داير بر اينكه حقيقت منحصراً و الي الابد همان است كه آن دين درك كرده است، توجه كند بلكه بايد توجه خود را به جنبه ي انساني مسأله ي دين معطوف سازد، زيرا موضوع تحقيق او تجربه ي ديني است، صرف نظر از اينكه اديان مختلف تجربه مزبور را به چه صورت درآورده باشند .
از ديد يونگ هيچ ديني نمي تواند ادعاي خاتميت يا مطلق بودن كند. به نظر او خدا مي تواند در صور و الگوهاي بسيار متجلي شود و به هيچ وجه چنين نيست كه يك جلوه صادق و بقيه باطل باشند؛ بلكه همه ي جلوه ها صادق اند.
به نظر او اديان بر علت نخستين، كه از آن به خدا، آتمن، تائو و غيره تعبير مي شود، پاي مي فشرند، ولي روانشناسي بر كهن الگوها يا صورت اولي هاي تأكيد مي كند كه بسيار مبهم است به همين دليل صور متعين زيادي مي توانند نماد آن بشوند، او اين كهن الگو را «خود» مي نامد. نماد مسيح و نماد بودا، هر دو نمادهاي متكامل اين كهن الگو هستند. كهن الگوي «خود» براي برخي به صورت مسيح جلوه گر مي شود و براي ديگران صورت، بودا، تائو، آتمن و ... را به خود مي گيرد.
7 ) ابتناء دين بر تجربه ي ديني و توصيف يونگ از آن، باب گفتگو و تحقيق در صحت و سقم و ارزش معرفتي گزاره هاي ديني را مسدود مي كند. يونگ مي گويد: «من اجازه مي خواهم خاطرنشان سازم كه در اينجا سؤال در مورد يك باور نيست، بلكه مربوط به تجربه است، تجربه ي ديني مطلق و ممكن نيست انكار شود. شما فقط مي توانيد بگوييد كه چنين تجربه اي را نداشته ايد، در نتيجه، فرد مخالف شما خواهد گفت كه «متأسفم. من دارم.» و در اينجاست كه بحث شما دو تن به پايان مي رسد.»