نتایج تحقیقات روبرت هاوس و همکارانش در پروژه گلوب(2002)  نشان داد رفتار مدیران موفق در بسترهاي فرهنگی گوناگون متفاوت است. بنابراین به منظور هدایت موفقیت آمیز سازمان ها در قرن بیست و یکم مدیران جهانی نیاز به درك واگرایی فرهنگی، قومی و منطق هاي محیط کاري خویش و تمایز فرهنگی جمعیت فرافرهنگی کارمان خویش در سطح دنیا دارند.  

هم اینک لزوم تناسب رفتار مدیران با تمایز فرهنگی محاط در بستر فرهنگ جهانی هر چه بیشتر احساس شود.  رشد جهانی سازي در اکثر صنایع باعث افزایش توجه کارکنان به لزوم ارتقاء هوش فرهنگی شده است.  به عنوان نمونه می توان به تفسیر الکساندر زاکاك در ارتباط با جهانی سازي صنعت بیمه اشاره نمود.

بنا به نظر این پژوهش گران هوش فرهنگی کلید هوش تجاري و رمز موفقیت صنعت بیمه در بازارهاي خارجی است.  آنها براي روشن نمودن موضوع به مقایسه بازار هلند و آلمان می پردازند.

تحلیل آنها شامل لیستی از اطلاعات عمومی راجع به فرهنگ ( مثل ارزش ها، اخلاق کاري، تنوع فرهنگی و پروتکل هاي تجاري ) و عوامل خاص صنعتی ( مانند نرخ رشد، سطح رقابت و دخالت نسبی دولت ) است.

مفسر صنعت کامپیوتر، آندرو هولمز (2002) راجع به نقش مدیران پروژه هاي تکنولوژي اطلاعات می نویسد "  هوش فرهنگی مهارت نوینی است براي مدیریت کارآمد پروژه هاي تکنولوژي اطلاعات و ایجاد تغییر موثر در مکان ها و سازمان هاي ناهمگون.  فقر هوش فرهنگی نتیجه اي جز ساخت گونه هاي نمایی بی حاصل ، اختلافات بی مورد، معطلی و دست آخر شکست مدیري در بر ندارد".

از آنجا که عبارت هوش فرهنگی به تازگی مطرح شده است مفهوم سازي و کار دانشگاهی اندکی راجع به آن صورت گرفته است.  شاید بتوان منظم ترین رویکرد به روز در مطالعه هوش فرهنگی را در رساله" هوش فرهنگی:  در کنش هاي فردي در میان فرهنگ ها"  اثر کریستوفر ارلی و سونانگ پیدا نمود.

نویسندگان افراد زیادي را مثال می زنند که در محیط فرهنگی کشور خویش موفق بوده اند و از جنبه منطقی، هیجانی و اجتماعی باهوش به نظر می رسیدند، اما به دلیل ضعف هوش فرهنگی نتوانسته اند از مهارت هاي خویش در دیگر فضاهاي فرهنگی بهره ببرند.