پیتر سالووي ( peter salovy ) و جان مایر ( john mayer ) اولین کسانی بودند که واژه هوش هیجانی رادر سال 1990 ابداع کردنـد. از آن زمـان بر روي اهمیت این سازه تحقیق هایی انجام شد. نظریه هوش هیجانی ، ایده هاي کلیدي مربوط بـه هـوش و هیجـان را با هم ترکیب کرده است. از نظریه هوش این ایده برداشت مـی شـود کـه هـوش شـامل توانـایی انجـام اسـتدلال انتزاعی است (مایرو سالووي و کاروسو، 2002).

اصطلاح هوش هیجانی و این طرز تفکر ، اولین بار در دهه ی 1990 توسط دو روانشناس به نام های جان مایر و پیتر سالوی مطرح شد و اما کسی که مفهوم هوش هیجانی را وارد عرصه سازمان کرد، دانیل گلمن بود.

این سالووی بود که در دانشگاه ییل لابراتوارِ سلامت، هیجان و رفتار را راه‌اندازی کرد و مطالعات و بررسی‌های آن لابراتوار نهایتاً نطفه‌ی اولیه‌ی هوش هیجانی را شکل داد. همان لابراتوار است که امروز با تغییر نام به مرکز هوش هیجانی فعالیت خود را ادامه داده است.

پیتر سالووی در 1980 دکترای روانشناسی خود را از دانشگاه استنفورد دریافت کرد .

پیتر سالووی بیست و سومین رییس دانشگاه ییل که از جولای 2013 رییس دانشگاه شده است . او از 2000 تا 2003 رییس گروه روانشناسی ، 2003 تا 2004 رئیس دانشکده تحصیلات تکمیلی علوم و هنرها و 2008 تا 2013 معاون دانشگاه ییل بوده است .

تصور مایر و سالووي از هوش هیجانی پایه اي براي مدل هاي هوش می باشد. از این روست که بـراي تعریـف هوش هیجانی در محدوده معیارهاي استاندارد براي یک هوش جدید، رقابت هایی وجوددارد (مایروهمکـاران، 2003).

بر اساس مدل مایر و سالووي (2002) هوش هیجانی شامل دو ناحیه اسـت، تجربـی (توانـایی دریافـت پاسـخ و دستکاري اطلاعات هیجانی بدون فهمیدن ضرورت آن ) و راهبردي (توانایی فهمیـدن وتنظـیم هیجانـات بـدون درك ضروري احساسات خوب) که هر ناحیه نیز بـه دو شـاخه تقـسیم مـی شـود (مجموعـاً چهـار شـاخه). شـاخه نخست، ادراك هیجانی ، شامل توانایی خـودآگـاهی هیجـانی و بیـان هیجانـات و نیازهـاي هیجـانی بـه صـورت صحیح به دیگران است. ادراك هیجـانی همچنـین شـامل توانـایی بـراي تمـایز قایـل شـدن بـین تجـارب هیجـانی درست از نادرست است. شـاخه دوم،درون سـازي هیجـانی ،عبـارت از توانـایی بـراي تمـایز قایـل شـدن بـین هیجانات مختلف است که یکی احساس کردن و دیگري توانایی تشخیص هیجانات می باشـد (اسـتیس وبـراون ، 2004).

شاخه سوم ،فهمیدن هیجانی ، عبارت از توانایی فهمیدن هیجانات پیچیده (از قبیل احساس دو هیجان دریـک حالت) و توانایی براي تشخیص تغییر از یکی به دیگري است. نهایتاً شاخه چهارم، مدیریت هیجـانی توانایی متصل کردن یا جدا کردن یک هیجان ازهیجـان دیگـردریـک موقعیـت معلـوم شـده مـی باشـد (مـایروسالووي، 1997).

تعریف هوش هیجانی از نگاه سالووی و مایر

نخستین تعریف رسمی هوش هیجانی به همراه مفهوم پردازی و مدل‌سازی قابل اتکا، توسط پیتر سالووی (Peter Salovey) و جان مایر (John Mayer) انجام شد:

توانایی نظارت و پایش احساسات و هیجانات خود و دیگران، تفکیک و تشخیص آن‌ها، و استفاده از این اطلاعات به عنوان راهنمای تفکر و رفتار.

مایر و سالوی (۱۹۹۷) ، هوش هیجانی را عبارت از توانایی درک ، ارزیابی ، و بیان صحیح هیجانها ؛ توانایی دستیابی و تولید احساسات برای تسهیل فعالیتهای شناختی ؛ توانایی درک مربوط به هیجانها و کاربرد زبان مربوط هیجانها ، و توانایی کنترل و تنظیم هیجانهای خود و دیگران برای رسیدن به رشد، حال خوب و ارتباطات اجتماعی مؤثر، می دانند. با پیشرفت تحقیقات در مورد هیجان ها، در سطوح متعدد از مطالعات علوم شناختی تا مطالعات فرهنگی، مفهوم هوش هیجانی به تکامل خود ادامه می دهد (سالوی ۲۰۰۲، به نقل از اکبرزاده).

سالوي و مآير در سال (1992) مفهوم هوش هیجانی ( هوش عاطفي ) را بمعناي توانايي هدايت عواطف خود و ديگران بطور صحيح و کاربرد اين اطلاعات براي هدايت فکر و عمل بکار بردند. ارائه ي چنين مفهومي تغييري بنيادي در رابطه ي شناخت و عواطف ايجاد کرد. اين دو محقق عناصر متعددي براي هوش عاطفي مطرح نمودند که عبارتند از:
1- توانايي دريافت عواطف بطور صحيح، بمعناي توانايي تعيين محتواي عاطفي بطور صحيح در تصاوير و چهره ها.
2- توانايي کاربرد عواطف، براي افزايش تفکر که بر کاربرد عواطف بعنوان منابع اطلاعاتي کمکي در تفکر و تصميم گيري مطرح مي باشد.
3- فهم و برچسب زدن به عواطف بر نامگذاري مناسب عواطف متمرکز است.
4- تنظيم عواطف در خود و ديگران بمعناي اداره ي مؤثر احساسات در خود و ديگران که موجب افزايش بهزيستي در خود و ديگران مي گردد.

سالوی و مایر (1990) عنوان مي کنند که آنچه تحت عنوان هوش هیجانی مطرح مي شود، مجموعه ای از مفهومی از افرایندهای ذهنی است که اطلاعات هیجانی را شامل مي شود ؛ آن ها فرایندهای زیر را خلاصه کرده و بدین ترتیب نام مي برند :

الف) ارزیابی و نشان دادن هیجان ها در خود و دیگران.

ب) نظم دادن هیجان ها در خود و دیگران

ج) مورد استفاده قرار دادن هیجان ها در راستای سازش یافتگی آن ها این فرایند را از ادبیات موجود جمع آوری کرده اند ؛ چنانچه ارزیابی و نشان دادن هیجان ها در خود را از بررسی مفهوم ناگویی خلقی استنتاج کردند. آنها در ادامه متذکر مي شوند اگر چه این فرایندها در هر شخصی مشترک است، اما نباید تفاوت های فردی را در سبک ها و توانایی های پردازش فراموش گردند.

سالوی و مایر (1990) معتقدند که ارزیابی و ابراز هیجان در خود افراد با توجه به این مولفه، هیجان های خود را سریع تر ادراک مي کنند و پاسخ مي دهند و در تعامل با دیگران این هیجان ها را بهتر نشان مي دهند. چنین افراد هوشمندی از لحاظ هیجانی، مناسب تر به احساس خود پاسخ مي دهند از آن جهت که آن را صحیح تر ادراک کرده اند.

عوامل مؤثر در هوش هیجانی

عوامل موثر مدل مایر و سالووی :

۱- ارزیابی و ابراز هیجان : ارزیابی و ابراز هیجان بواسطه مولفه های کلامی و غیر کلامی همچنین ارزیابی هیجان در دیگران بوسیله مولفه های فرعی ادراک غیر کلامی و همدلی ، مشخص می شود.

۲- تنظیم هیجان در خود و دیگران : تنظیم هیجان ، تجربه فراخلقی ، کنترل ، ارزیابی و عمل به خلق خویش و تنظیم هیجان در دیگران ، تعامل موثر با سایر افراد را شامل می شود.

۳- بهره برداری از هیجان : استفاده از اطلاعات هیجانی درتفکر ، عمل و مساله گشایی است (مایر و سالووی ، ۱۹۹۰)

مدل مایر و سالووی مایر و سالووی و کارسو چهار بعد برای هوش هیجانی تشخیص دادند (مختاری پور،1389، 31):

1) شناسایی هیجان ها در خود و دیگران یا آگاهی هیجانی : به توانایی اطلاع از هیجاناتی که شخصاً تجربه می گردد و بیان و اظهار آنها و نیازهای هیجانی خود و دیگران اشاره دارد.بعنوان نمونه می توان به تمایز اظهارات درست یا نادرست هیجانات و نیز اظهارات صادقانه یا کاذب اشاره کرد.

2) كاربرد هیجانها یا تسهیل هیجانی : به توانایی فرد برای استفاده هیجانات در اولویت بندی تفکرات با تاکید بر اطلاعات مهمی که علت تجربه احساسات را شرح می دهند، اشاره دارد همچنین این عامل توانایی اخذ دیدگاه های چندگانه برای ارزیابی یک مشکل از تمامی زوایا را در بر می گیرد.

3) توانایی درك و فهم هیجانها یا ادراک هیجانی : به توانایی فرد برای درک چرخه های هیجانی و هیجانات پیچیده نظیر ، احساس همزمان وفاداری و خیانت دلالت می کند.

4) مدیریت هیجانها یا کنترل هیجانی : این بعد حول محور مدیریت هیجانات می چرخد.توانایی فرد برای وابستگی یا توقف یک عاطفه به عدم کاربرد آن در شرایط معین بستگی دارد.

سالووی توصیف مبنایی خود را از هوش هیجانی بر اساس نظریات گاردنر در مورد استعدادهای فردی، قرار می‌دهد و این توانایی‌ها را به پنج حیطه اصلی بسط می‌دهد.

1- شناخت عواطف شخصی

خود آگاهی- تشخیص هر احساس به همان صورتی که بروز می‌کند- سنگ بنای هوش هیجانی است. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی و ادراک خویشتن، نقشی تعیین‌کننده دارد. ناتوانی در تشخیص احساسات واقعی، ما را به سردرگمی دچار می‌کند. افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند، بهتر می‌توانند زندگی خویش را هدایت کنند. این افراد دربارهٔ احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات شخصی از انتخاب همسر آینده گرفته تا شغلی که برمی‌گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.

2- به کار بردن درست هیجان‌ها

قدرت تنظیم احساسات خود، توانایی و مهارت عاطفی است که بر حس خودآگاهی متکی می‌باشد و شامل ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دور کردن اضطراب‌ها، افسردگی‌ها یا بی حوصلگی‌های متداول و پیامدهای شکست است. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، به‌طور دائم با احساس نومیدی و افسردگی دست به گریبانند، در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند، با سرعت بسیار بیشتری می‌توانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذرانند.

3- برانگیختن خود

برای جلب توجه، برانگیختن شخصی، تسلط بر نفس خود و برای خلاق بودن لازم است سکان رهبری هیجان‌ها را در دست بگیرید تا بتوانید به هدف خود دست یابید. خویشتن داری عاطفی -به تأخیر انداختن کامرواسازی و فرونشاندن تکانش‌ها- زیر بنای تحقق هر پیشرفتی است. توانایی دستیابی به مرحله غرقه شدن در کار، انجام هر نوع فعالیت چشمگیر را میسر می‌گرداند. افراد دارای این مهارت، در هر کاری که بر عهده می‌گیرند بسیار مولد و اثربخش خواهند بود.

4- شناخت عواطف دیگران

همدلی، توانایی دیگری که بر خودآگاهی عاطفی متکی است، «مهارت ارتباط با مردم» است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردار باشند، به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیازها یا خواسته‌های دیگران است توجه بیشتری نشان می‌دهند. این توانایی، آنان را در حرفه‌هایی که مستلزم مراقبت از دیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفق تر می‌سازد.

5- حفظ ارتباط‌ها

بخش عمده‌ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است، مانند صلاحیت یا عدم صلاحیت اجتماعی و مهارت‌های خاص لازم برای آن. این‌ها توانایی‌هایی هستند که محبوبیت، رهبری و اثربخشی بین فردی را تقویت می‌کنند. افرادی که در این مهارت‌ها توانایی زیادی دارند، در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران بازمی‌گردد به خوبی عمل می‌کنند، آنان ستاره‌های اجتماعی هستند.

البته افراد از نظر توانایی‌های خود در هر یک از این حیطه‌ها، با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما برای نمونه در کنار آمدن با اضطراب‌های خود به‌طور کامل موفق باشیم، اما در تسکین دادن نا آرامی‌های دیگران چندان کار آمد نباشیم. بدون شک، زیر بنای اصلی سطح توانایی ما، عصب است اما مغز به طرز چشمگیری شکل پذیر است و همواره در حال یادگیری است.

سستی افراد را در مهارت‌های عاطفی می‌توان جبران کرد: هرکدام از این حیطه‌ها تا حد زیادی نشانگر مجموعه‌ای از عادات و واکنش‌هایی است که با تلاش صحیح، می‌توان آن‌ها را بهبود بخشید.