الف) ويژگي هاي رشد اخلاقي
وظيفه اساسي فرهنگ در زمينه پرورش اجتماعي، تبيين معيارهاي اخلاقي، شكل دهي و تقويت كاربرد رفتارهاي شايسته كودك در حال رشد است. ارزش ها و رفتارهاي مطلوب در فرهنگ هاي گوناگون متفاوت است. با اين حال، همه جوامع ديدگاه هاي مشتركي درباره زشتي يا خوبي برخي رفتارها دارند و از افراد جامعه انتظار مي رود اين قواعد را بياموزند و به آن عمل كنند.
مفاهيم اسلامي و ويژگي هاي جامعه ما با ديگر اديان و جوامع متفاوت است، با اين حال، بسياري از دستاوردهاي غربيان در زمينه رشد تربيت اخلاقي و ديني مي تواند از نظر آموزش ديني كودكان و نوجوانان ما نيز كاربرد داشته باشد؛ زيرا بسياري از انديشه هاي ديني، به ويژه در سال هاي كودكي، از ويژگي هاي فطري و رواني اثر مي پذيرد كه در ميان همه كودكان و نوجوانان مشترك است. همچنين بسياري از مفاهيم كلي ديني كه در پژوهش ها بررسي مي شود، در همه اديان الهي مشترك است و همه كودكان كم و بيش با آنها آشنا هستند.

درباره رشد اخلاقي بايد به چند نكته اشاره شود:
نكته اول - رشد و تكامل اخلاقي، در واقع جنبه اي از رشد و تكامل اجتماعي آدمي است؛ زيرا رفتار اخلاقي، در جامعه يا در ميان جمع شكل مي گيرد.
نكته دوم - رشد اخلاقي تقريبا در بيشتر نظريه ها، رنگ ديني و مذهبي نيز دارد. به اين معنا كه بيشتر نظريه پردازان رشد و تكامل اخلاقي، فرآيند رعايت مقررات يا آداب و رسوم اجتماعي، ديني و مذهبي را به نگرش اخلاقي نسبت مي دهند.
آنان بر اين باورند كه كودك رفتار اخلاقي را نيز مانند ديگر شكل هاي رفتار مي آموزد و رشد و گسترش مي دهد.

نكته سوم  به اين ترتيب، مي توان معتقد بود كه رشد اخلاقي، رشد ديني و مذهبي را شامل مي شود. همچنان كه رشد
اجتماعي شامل رشد اخلاقي است. ازاين رو، وقتي از رشد و تكامل اجتماعي بحث مي كنيم، به طور طبيعي، رشد اخلاقي
و مذهبي و ديني را هم دربرخواهد گرفت. 
ب) آغاز رشد اخلاقي و دگرگوني هاي آن
كودكان از يك و نيم سالگي به بعد، ساختن بازنمايي آرماني از اشيا، امور اخلاقي و رفتارها را آغاز مي كنند؛ اسباب بازي نبايد شكسته باشد، همه دگمه هاي لباسش بايد سرجاي خودشان باشند، لباسش نبايد پارگي داشته باشد. به مواردي از اين دست، نماهاي ذهنيِ استاندارد گفته مي شود.
آنها از دو سالگي كارهاي خوب و بد را از هم جدا مي كنند. به اين ترتيب، هنگامي كه كارها با استانداردهاي آنان هماهنگ نباشد، دچار اضطراب خواهند شد. اين توانايي ها، در كودكان با فرهنگ هاي گوناگون مشترك است. در مجموعه اي از مطالعات، توريل و همكارانش دريافتند كه كودكان 4 تا 6 ساله، رفتار اخلاقي را تشخيص مي دهند. به اين ترتيب، آنها دزديدن و كتك زدن را كار نادرستي مي دانند. حتي اگر چنين رفتارهايي هيچ قانون و قاعده كيفري نداشته باشند. با گذشت زمان، كودكان احساس مي كنند كه بايد مرحله جديدي از زندگي را تجربه كنند و از ميان مباني اخلاقي و ديني، هويتي نو را برگزينند.
ج) ابعاد و عوامل رشد اخلاقي و ديني از ديدگاه مكتب هاي روان شناسي
يك  ديدگاه روان تحليلگري :
شايد مهم ترين بخش نظريه زيگموند فرويد، تقسيم بندي او درباره شخصيت انسان است.
او مي گويد شخصيت انسان از بخش « نهاد » ، « من » و « فرا من » تشكيل مي شود .
« نهاد » نيرويي است كه شخص را به ارضاي فوري نيازها و خواسته هاي بدني وادار مي كند .
« من » عنصر يا مؤلفه اي است كه بيشتر از روش عقل يا منطق پيروي مي كند و از نخستين سال زندگي، رشد من آغاز مي شود.
سرانجام در ميان سال هاي سوم و چهارم زندگي « فرامن » یا « مأمور اخلاقي » شخصيت رشد مي كند و كودك، معيارهاي خير، شر يا حق و باطل و درست و نادرست را مي آموزد.
در باور فرويد، چگونگي مراحل رشد و تكامل انسان، به ويژه رشد رواني  جنسي، تابع عوامل ارثي و ژنتيكي است كه اين ويژگي را همگاني مي داند. وي پنج سال اول زندگي را مهم ترين دوره تشكيل و رشد شخصيت مي شمارد.
كودك در همان سال ها، پنج مرحله از رشد را مي پيمايد و تنها دو مرحله ديگر را در سال هاي بعد پشت سر مي گذارد. ديدگاه روان تحليلگري، رشد و تكامل اخلاقي در كودكان را نتيجه فرآيندهاي همانندسازي مي داند كه يكي از ويژگي هاي « فرا من »  است. كودك هنگام آغاز رشد « من » در شخصيت و سپس در رشد « فرا من » با ناكامي ها و تضادهاي اخلاقي گوناگوني روبه رو مي شود؛ به اين معنا كه از يك سو بر اساس اصل لذت جويي، به ارضاي خواسته ها مي پردازد و از سوي ديگر، بخش « فرا من » با امر و نهي از او مي خواهد كه ارزش هاي اخلاقي يا اجتماعي را برتر بداند. در  اينجا، اگر كودك كارهاي اخلاقي را با موفقيت انجام دهد، رضايت وجدان، خدا، والدين، جامعه و ديگران را جلب مي كند.
در غير اين صورت، اگر ناكام شود، مجازات خواهد شد كه پي آمد آن، عذاب وجدان، خشم الهي، ناراحتي والدين، طرد از سوي جامعه و ديگران خواهد بود.روان شناسان معتقدند تربيت اخلاقي را نبايد در دوره كودكي منحصر كرد، بلكه بايد با برنامه ريزي دقيق، دوره چند ساله اي را كه از كودكي تا بزرگ سالي ادامه مي يابد، در نظر گرفت.
دو ديدگاه رفتارگرايي : بر اساس ديدگاه رفتارگرايي سنّتي، شرطي شدن كنشگر روش مهمي استكه كودكان با آن، پاسخ هاي جديد را مي آموزند. در اين روش، ابتدا كودك به شكلي فعال، كار اخلاقي را انجام مي دهد و پس از آن، از سوي ديگران پاداشي دريافت مي كند. اين پاداش به عنوان تقويت، تكرار كار اخلاقي را از سوي كودك افزايش مي دهد.
نظريه پردازان يادگيري اجتماعي معتقدند كه كودكان به طور عمده به شيوه سرمشق گيري مي آموزند كه به صورت اخلاقي رفتار كنند. پس از اينكه كودكان يك پاسخ اخلاقي همچون ياري رساندن و گفتن حقيقت را فرا گرفتند،تشويق بزرگ سالان درباره اين اصول اخلاقي، بر دامنه تكرار آن مي افزايد.در اين ميان، الگويابي در شكل گيري شخصيت به ويژه مؤلفه هاي اخلاقي نقش مهمي دارد. كودكان و نوجوانان با تقليد از الگوها مي آموزند كه چه كاري خوب و چه كاري بد است.
بعضي از رفتارگراها معتقدند كه الگوها در سال هاي پيش دبستاني بسيار بانفوذ هستند. كودكاني كه همواره با بزرگ سالان رابطه عاطفي داشته اند، بدون در نظر گرفتن بود يا نبود الگو، به شكل نوع دوستانه رفتار مي كنند. آنها در اين زمان، بر اثر مشاهده هاي مكرر قواعد نوع دوستانه و ترغيب ديگران، اين قواعد را دروني مي كنند.
سه  ديدگاه شناختي : هواداران ديدگاه روان تحليلگري و رفتارگرايي در رشد اخلاقي بر اين موضوع تأكيد مي كردند كه كودكان، معيارهاي اخلاقي خود را از بزرگ سالان با روش هاي متفاوت فرا مي گيرند، ولي ديدگاه شناختي،كودكان راانديشمنداني فعال مي داند. آنها معتقدند كه كودكان درباره واژه ها و مفاهيم اخلاقي فكر مي كنند و به سطحي از شناخت مي رسند. با بالا رفتن سن آنها، تفكر و شناخت اخلاقي هم رشد مي كند.
به عقيده نظريه پردازان شناختي، كودكان فعالانه از تجربه هاي خود سردرمي آورند. وقتي يك تخلف اخلاقي رخ مي دهد، كودكان به صورت هيجاني واكنش نشان مي دهند. آنان آسيب ديدگي خود را تعريف مي كنند و از فرد مقابل خود مي خواهند كه دست از آن كار بردارد يا به عمل تلافي جويانه دست مي زنند.
در اين قسمت، ديدگاه بعضي از روان شناسان شناختي مانند ژان پياژه، لورنس كولبرگ و ديگران را درباره جنبه ها و عوامل رشد اخلاقي و ديني بررسي مي كنيم.
اول  نظريه ژان پياژه : ژان پياژه كار خود را در زمينه فهم و چگونگي رشد تفكر اخلاقي در سال 1932 با انجام دادن مصاحبه ها و مشاهده هايي بر روي كودكان 4 تا 12 ساله در دنياي طبيعي شان آغاز كرد. وي در تحول قضاوت ها و انديشه هاي اخلاقي درصدد برآمد كه ببيند با افزايش سن كودك، چه تحولي در نگرش هايش نسبت به قواعد بازي هاي رايج، مانند تيله بازي پيدا مي شود. وي با مشاهده مستقيم دنياي كودكان يا با طرح داستان و پرسش هايي درباره آن، به بيان نظريه خود درباره قضاوت هاي اخلاقي كودكان پرداخت.پياژه دريافت كه تعبيرها و تفسيرهاي مقررات بازي از سوي شركت كنندگان، با توجه به سن آنان متفاوت است. وي معتقد بود كه خردسالان و حتي كودكان 4 تا 10 ساله درباره قواعد بازي نمي پرسند و فقط به پيروي و اطاعت از قوانين آن مي پردازند.
دوم  نظريه لورنس كولبرگ : پژوهش هاي لورنس كولبرگ از برجسته ترين نمونه هاي پژوهشي، بر اساس روش پياژه است. ديدگاه وي، دستاورد نزديك به 20 سال پژوهش ( از 1958 تا 1976 ) بر روي كودكان، نوجوانان و بزرگسالان است كه با شيوه منحصر به فردي انجام شده است.وي براساس تحليلي شخصي، از مصاحبه هاي مربوط به پسران 10 تا 16 ساله كه با يك رشته معماهاي اخلاقي روبه رو بودند و در آن حالت، ناگزير بايد ميان اطاعت از قواعد و مراجع قدرت و
سرپيچي از مقررات، يكي را برمي گزيدند، نظريه پياژه را توسعه داد و تصفيه كرد.كولبرگ در اين نظريه كه كودك خردسال معطوف به اطاعت است، با پياژه موافق بود، ولي دلايل متفاوتي براي اين حالت ارائه مي كرد. در حالي كه پياژه اين سازگاري را مبني بر استقلال كودك خردسال و احترام او به مراجع قدرت مي داند، كولبرگ، آن را مبتني بر ميل كودك به دوري از تنبيه و به دست آوردن پاداش مي پندارد.
سوم  نظريه هارمز : هارمز از آنجا كه احساس مي كرد محتواي عقلاني دين در تجربه ديني دخالت كمي داشته باشد، روش هاي غيركلامي را براي بررسي دين از ديدگاه كودكان طرح ريزي كرد. وي پس از انتخاب شمار زيادي از كودكان 3 ساله تا نوجوانان تازه بالغ، از آنها خواست خدا يا برترين موجودي را كه در نظر دارند، تصور كنند. سپس به آنها گفت آنچه را در ذهن دارند، بر روي صفحه كاغذ بكشند و نظر خود را در اين زمينه، پشت صفحه نقاشي بنويسند. خردسالاني نيز كه نقاشي و نوشتن نمي دانستند، مطالب خود را به معلمان بيان مي كردند. در گروه 3 تا 6 سال و نيز 7 تا 12 سال هر كدام 800 نقاشي و از گروه سني 12 به بالا 4000 نقاشي ارزيابي شد. هارمز پس از تحليل نتايج، سه دوره را در رشد اخلاقي و ديني كودكان مشخص كرد:
دوره اول  دوره ديني داستان هاي پريان كه 3 تا 6 سالگي را دربرمي گيرد؛
دوره دوم  دوره واقعي كه 7 تا 12 سالگي را دربرمي گيرد؛
دوره سوم  دوره فردي كه از 12 سالگي به بعد را دربرمي گيرد.
كودكان در دوره نخست، هماهنگي بيشتري با ديگر دوره ها دارند. آنها خدا را مانند يك پادشاه و پدر همه كودكان تصور مي كنند كه در خانه اي بر روي ابرها يا ساخته شده از ابر يا ابري به شكل حيوان شناور در آسمان زندگي مي كند كه بالاي آن نام خدا نوشته شده است.
در دوره دوم، تصويرها، نشان دهنده ثبات احساس بيشتري است. كودكان در توضيح هاي خود، واقع نگري بيشتري نشان دادند. در اين مرحله، نمادها پديدار مي شوند و خداوند به عنوان يك پدر، حتي در كنار فرشته ها و موجودات مقدس در هيئتي پوشيده و سرّي نمايش داده نمي شود، بلكه با تركيب يك انسان در زندگي واقعي تصور مي گردد.
چهارم  نظريه رونالد گلدمن : رونالد گلدمن در دهه 1960 ، پژوهش هاي گسترده اي را درباره رشد تكامل تفكر ديني كودكان آغاز كرد. كتاب وي به نام تفكر ديني از كودكي تا بلوغ درسال 1964 و كتاب ديگر وي به نام آمادگي براي دين در سال 1965 به چاپرسيد كه در آنها كوشيد يافته هاي خود را براي معلمان تفسير و پي آمدهاي آن را در آموزش ديني روشن كند.وي اين روش را برگزيد تا دريابد سه مرحله تفكر شهودي، عمليات عيني و تفكر صوري پياژه كه در آن آموزش اخلاقي، امكان پذير با سال هاي تحصيل در مدرسه هم زمان است، آيا در حوزه تفكر ديني نيز صادق است يا خير. وي نخست داستان هايي از زندگي حضرت موسي و عيسي عليهماالسلام را براي كودكان تعريف و سپس درباره محتواي آنها پرسش هايي مطرح مي كرد. او با به كارگيري اين روش، وجود سه مرحله تفكر ياد شده به وسيله پياژه را در سير تكامل ديني تأييد كرد.
گلدمن بر اساس ويژگي هاي نظريه پياژه، دوره هاي ياد شده را بدون به حساب آوردن دوره هاي واسطه، در سه دوره خلاصه كرده است كه كودك در سير تفكر مذهبي خود آنها را پشت سر مي گذارد:
دوره اول  تفكر مذهبي شهودي كه از نوزادي تا 8 سالگي را دربرمي گيرد؛
دوره دوم  تفكر مذهبي عيني كه از 7 تا 14 سالگي را دربرمي گيرد؛
دوره سوم  تفكر مذهبي انتزاعي كه از 14 سالگي به بعد را دربرمي گيرد.