انسان حیوان سمبل ساز

ارنست کاسیرر ( Ernst Cassirer ) انسان را جانور سمبل ساز معرفی می کند. طبق تعریف کاسیرر « انسان جهان های سمبلیکی می آفریند که میان او و واقعیت حائل می شوند؛ مانند جهان های زبان، اسطوره، هنر، دین و علم. هر یک از این جهان ها مستقلند و قواعد خود را دارند » . بنابراین، برای شناخت واقعیت و به تبع آن شناخت انسان باید دست به کشف رابطه ها و قوانین این جهان های سمبلیک زد.
کاسیرر در تعریف فرم سمبلیک می گوید « فرم سمبولیک به هر گونه انرژی روح اطلاق می گردد که از طریق آن، محتوای ذهنی معنا با نشانه ای محسوس و  ملموس مرتبط گردد » . همچنین هگل ( Hegel ) در مضمونی شبیه به آن می گوید « جوهر جهان در گذر زمان اشکال مختلفی به خود می گیرد که این اشکال در حقیقت مراحل تجلّی این جوهر هستند، هگل تجلّیات این جوهر را صور روح می نامد که در عمل همان پدیدارها هستند » .
بنابراین، شناخت ابعاد سمبلیک جهان و ذهن آدمی در ارتباط با آن ضروری است. یکی از مسیرهایی که می تواند ما را به این شناخت نزدیک کند، روانشناسی تحلیلی و به خصوص مکتب یونگ و شناسایی راز و رمز کهن الگوهای مستتر در پدیدارهای اسطورهای است.

مفهوم کهن الگوی یونگ

يونگ پس از سال ها تحقيق به اين نتيجه رسيد كه از نمادهاي بسياري که جمع مي شوند فقط چند نماد جهانی كه خارج از دايرة زمان و مكان، در ضمير ناخودآ گاه جمعي انسان تكرار مي شوند؛ او اين نمادها را « كهن الگو » ناميد. 

یونگ ایدۀ کهن الگو یا سرنمون را از " قدیس آگوستن " وام گرفته است، « آنجا که از اندیشه های اصلی سخن می گوید اندیشه هایی، که به خودی خود پدید نیامده بلکه در فهم الهی مستتر است » .

منشاء و ریشۀ اصطلاح کهن الگو را در دو نقطه میتوان جست و جو کرد. یکی مکتب مردم شناسی دانشگاه کمبریج، و دیگر در حوزۀ روانشناسی یونگ.

الف) مکتب مردم شناسی دانشگاه کمبریج، مسألۀ کهن الگو را با تألیفِ کتابی به نام " شاخۀ زرین " مطرح نمود. این کتاب را جیمز فریزر در فاصلۀ سالهای 1890 تا 1915 میلادی نوشت. او در این اثر به بررسی ریشه های نخستین مناسک و آیینهای مذهبی، اسطوره ها، سحر و جادو پرداخت و با مقایسه و تطبیق آنها و یافتن شباهت های فراوان نتیجه گرفت که نیازهای اولیه و اساسی انسان در همۀ مکان ها و زمان ها یکسان است.
ب) حوزۀ روانشناسی یونگ، دیگر جایگاهی بود که در آن به موضوع کهن الگو پرداخته است . یونگ پس از جدایی از فروید سعی کرد تا مطالعات خود را بیشتر در بخش ناخودآگاه ذهن متمرکز کند. او برای بخش ناخودآگاه ذهن، دو گونه در نظر گرفت. این دو بخش، ناخودآگاهِ فردی و ناخودآگاه جمعی نام گرفتند. به عقیدۀ یونگ، ناخودآگاه جمعی، میراثی است که از دوره های نخستین زندگی بشر در حافظۀ تاریخی انسانها ثبت شده است و همۀ مردم درآن سهیم هستند .

عناصري كه در ناخودآگاه جمعي ته نشين شده اند به تعداد انگشت شماري قالب و  نمونه محدود مي شوند . « تصاوير » افلاطون ، « كهن الگو يا صور ازليِ » يونگ ، « پس مانده ها يا ميراث باستاني » فرويد ، و يا « نمادهاي جهاني » اريك فروم ، نام هايي براي اشاره به « عناصر زوال ناپذير ناخودآگاه هستند. مسلمانان صور مثالي را در عرفان، اعيان ثابته مي گويند ، يعني همه موجودات قبل از ظهور در اين عالم، در عالم ديگر،وجودي معقول بوده اند ، مانند مثُل افلاطون كه با ظهورشان به اين عالم، وجود خارجي و عيني پيدا كردند. ابن عربي آن موجودات مجرد و معقول را « اعيان ثابته » مي نامد.

آرکی تایپ یا کهن الگوها را می توان به صور مثالی یا صور اساطیری یا صور هورقلیاویه یا صور ازلی نیز ترجمه کرد .

در چارچوب رويكرد يونگي، چون اولويت و يا تقدمي در شكل گيري و ظهور كهن الگوها در روان آدمي وجود ندارد، اصراري بر اينكه كدام كهن الگو بايد مقدم شود نخواهد بود. گفتة يونگ كه گمان مي رود كه پديدة خاصي از هم زماني با كهن الگوها عجين باشد ، هرگونه درجه بندي و رجحان كهن الگويي را رد مي كند. ولي نويمن ( Neumann ) در اين باره به صراحت اشاره مي نمايد که در ضمير ناخودآگاه همة كهن الگوها معاصر و مقارن يكديگرند. فقط همزمان با رشد خودآگاهي است كه به نوعي سلسله مراتب در ضمير ناخودآگاه جمعي مي رسيم ، بنابراين، هم پوشاني مكرر كهن الگوها در پژوهش هايي از اين دست امري طبيعي است.

از نظر یونگ، کهن الگوها محتوای ناخود آگاه جمعی هستند که بالقوه در روان آدمی موجود است و به سبب انگیزه های درونی یا بیرونی در خودآگاه آدمی پدیدار میشوند و به عبارت دیگر خود را به خود آگاه میشناسانند. به طور کلی کهن الگوها، همان مظاهر و تجلیات نمونه وار و عام روان آدمی هستند . به بیانی دیگر كهن الگو ها با ناخودآگاهي جمعي همراه هستند و ژرف ترين لايه هاي رواني ذهن بشر است كه كلي و در نوع خود ميان همه افراد بشر مشترك است .

یونگ بعد از پرداختن به ناخود آگاه جمعی، اصطلاح کهن الگو را در آثار خود به شکلی وسیعتر به کار برد. به عقیدۀ او کهن الگو، افکار غریزی و مادرزادی و تمایل به رفتارهایی است که انسانها بر طبق الگوهای از پیش تعین شده انجام می دهند. به عبارت دیگر، کهن الگوها تصاویری هستند که به ناخودآگاه بشر راه یافته اند .

کهن الگو، در واقع ایده ای مجرد است که نمایندۀ اساسی ترین خصوصیات مشترک داستان ها و اساطیر و رهیافت های هنری است. یونگ معتقد است که کهن الگوها، ماهیتی جهان شمول دارند و موجودیت شان از شکل گیری مغز و ذهن انسان در طول زمان ناشی شده است .

روتون، در کتاب اسطورۀ خود بیان میکند که عموماً آثارِ برتر، دارای روحِ پرواز تخیلی و کهن الگویی بیشتری هستند زیرا ؛کهن الگوها به ناخودآگاه+ فرد تعلق دارند. یونگ نیز ثابت میکند وقتی موقعیّت کهن الگویی پدید می آید، ناگهان یک حس فوق العاده مبتنی بر رهایی یافتگی به ما دست می دهد. در چنین لحظاتی، ما دیگر فرد به شمار نمی آییم، بلکه نژاد هستیم. به همین دلیل، کهن الگوها خاص یک منطقه، یک فرهنگ یا کشور خاص نیستند بلکه؛ مفاهیمی جهانی هستند و هرگز به دلیل سنتها و مهاجرت های خاص منتشر نشده اند بلکه؛ ممکن است در هر زمان و مکان تجلی یابند.

یونگ می گوید : « این صورت های اجدادی از آمادگی بالقوة میراث تجسمی بشر تشکیل می گردد، چنانکه همیشه چنین بوده است؛ یعنی امکانات تجسم و تصور بشری که به طور موروثی منتقل می شوند. این انتقال موروثی توجیه می کند چرا برخی از افسانه ها و برخی از موضوعات فرهنگ عامه، در سراسر جهان، به یک شکل تکرار می گردد » .
طبیعی است که شاعران و هنرمندان در عرضۀ هنر خود از اجزاء و مواد فرهنگ و ملیّت خود کمک می گیرند. کهن الگوها با آنچه در بستر خود دارند بخشی از ملّیت، تمدن و فرهنگ هر ملّتی را تشکیل می دهند و به مرور زمان تعدادی از آنها همچون اسطوره ها به نمادهای ملّی تبدیل می شوند و ابزاری موثّر برای برخی از کاربردهای هنری محسوب می شوند. هر کدام از این کهن الگوها از غمها، شادی ها، آلام و آرزوهای مشترک ملّت ها سرچشمه گرفته اند و شاعران و نویسندگان سعی کرده اند این کهن الگوها را در آثارشان جلوه گر سازند.

در کل می توان گفت که به نظر او ذهن بشر به هنگام تولد همچون لوح سپیدی نیست، بلکه گرایش هایی که از دوره های نخستین زندگی بشر به ارث رسیده در ضمیر ناخودآگاه مشترک انسان ها وجود دارد. این گرایش های قدیم فکری و الگوهای کهن رفتاری در همه انسانها مشابه هستند. ذهن خودآگاه این گرایش ها و الگوها را به صورت تصویر، نماد و سمبل درک می کند. نمونه های بروز این الگوها، شکل های نمادینی است که انسانها در زمان باستان در آیین مذهبی و اسطوره ها به کار می بردند، همچنین خواب ها و افسانه ها دربرگیرنده بسیاری از کهن الگوها هستند. 

در روانشناسی تحلیلی آن دسته از اشکال ادراک و دریافت را که به جمع به ارث رسیده است کهن الگو یا سرنمون می نامند. و به بیان هنری می توان گفت که ، کهن الگوها صورتهای مشترکی هستند که با سابقه چندین هزار ساله از اجداد بشر، نسل به نسل منتقل شده و در ضمیر ناخودآگاه جای گرفته اند و برای رسیدن به مرز خود آگاهی در نمادهای گوناگون طبیعی جلوه گر می شوند و در آثار هنرمندان نمود پیدا می کنند. 

هریک از کهن الگوها تمایلات ساختاری پنهانی ای هستند که نشانگر محتویات و فرایندهای پویای ناخود آگاه جمعی در سیمای تصاویر ابتدایی است.که این تصاویر ابتدایی می توانند در همۀ دوران ها و نژادها مشترک باشند. یک کهن الگو می تواند حاصل یک اثر به ارث رسیده یا ذخیرۀ هوشی درونی باشد که از طریق تراکم تجربیات روانی بیشماری که همواره تکرار شده اند تکوین یافته است.

تصاویر ابتدایی محصول و مرتبط با عواملی چون فرایندها و رویدادهای طبیعیاند که دائماً در حال تکرار شدن هستند و دیگر عوامل تعیین کنندۀ درونی زندگی که به کمک طبیعت دوگانه به خوبی میتوانند به دریافتهای درونی و بیرونی نظم و هماهنگی ببخشند. این تصاویر با هدایت غرایز ناب به درون قالب های نمادی انرژی روانی را از سردرگمی بزرگی که ادراک به وجود می آورند رهایی می بخشد.

کهن الگوها مانند دیگر مفاهیم تعریف شده در روانشناسی تحلیلی دارای دو ماهیت فردی و جمعی هستند که هر کدام دارای ویژگیهای مثبت و منفی می باشند که زمینه های روانی پیچیده ای را در انسان ها به وجود می آورند و عمری به درازی عمر بشر دارند، با اولین بشرزاده شده اند و تا آخرین دوران حیات نیز ادامه مییابند کهن الگوها در واقع نوعی آمادگی به ارث رسیده محسوب می شوند که در اختیار همۀ نسل ها قرار گرفته اند.

در نظام کهن الگویی یونگ، انگاره های کهن الگویی دو قطبی هستند یعنی؛ هم جنبۀ مثبت و هم جنبۀ منفی دارند. یعنی افراد در مواجهه با کهن الگوها تصویر ذهنی مثبت یا منفی از آن را تداعی می کنند .

رويكرد كهن الگويي سفري است افقي و هم زمان عمودي، يكي به باستاني ترين باورها و سنن انساني و ديگري به ژرف ترين بخش هاي روان خود.

فرهنگ، عامل انتقال مدل هاي كهن الگويي از فردي به فردي ديگر است .

يونگ بر نقش ضمير ناخودآگاه در فعال سازي تصاوير كهن در آثار هنري تأكيد ولي هم زمان از نيروي شكل دهندة خودآگاه نيز غافل نيست و معتقد است که فرآيند كار خلاقه، تا آنجايي كه بتوان آن را دنبال و بررسي كرد، فعال سازي يك تصوير كهن الگويي و پرداخت و شكل دهي اين تصوير تا هنگام تكميل و قوام يافتن آن است. با شكل بخشيدن به تصوير، هنرمند آن را به زبان امروزي ترجمه مي كند و بدين ترتيب راه را براي رسيدن ما به ژرف ترين چشمه هاي زندگي هموار مي كند .

آرکی تایپ ها یا کهن الگوها، الگوهای اصلی و پایداری هستند که حاصل تجربه جمعی بشر در طی هزاران سال بوده و در حافظه پنهان ناخودآگاه انسان ها با نام ناخودآگاهی جمعی ذخیره می گردند. کهن الگوها جهانی هستند. در تحقیقات نشان داده است که بیشترین درصد ناخودآگاه به وسیله وراثت منقل می شود و مقدار کمتری در دوران زندگی فرد از تاثیرات محیطی و اجتماعی بر ناخودآگاه او شکل می گیرد . به این سبب تمام افراد دارای کهن الگوهای مشابه یکدیگرند و الگوهای تقریبا یکسانی را به ارث می برند.

يونگ هم در مقاله « در باب نيروي رواني » نوعي نيرو را به كهن الگوها منتسب مي كند ، يونگ نماد را اين چنين تعريف مي كند که هنگامي كلمه يا تصوير نمادين است كه به چيزي فراتر از معني مشهود و نزديكش اشاره كند. جنبة ناخودآگاه اين تصوير آن قدر گسترده است كه تعريف يا توضيح دقيق آن ناممكن است. هنگامي كه ذهن به بررسي نماد مي پردازد، به مفاهيمي مي رسد كه از دايرة درك خرَد خارج است... از آنجايي كه چيزهاي بيشماري فراسوي حد ادراك ما وجود دارد پيوسته ناگزير مي شويم به ياري اصطلاح هاي نمادين برداشت هايي از آن ها ارايه دهيم كه نه مي توانيم تعريفشان كنيم و نه بدرستي آن ها را بفهميم، و درست به همين سبب است كه دين ها از زباني نمادين بهره مي گيرند و خود را با نمايه ها تعريف مي كنند. اما اين بهره گيري خودآگاهانه از نمادها تنها نشان دهنده يك كنش مربوط به روانشناسي بسيار مهم است و افزون بر آن انسان نمادهاي ناخودآگاه و خودانگيخته را نيز [در قالب رؤيا] مي آفريند .
نمادها هميشه از پس مانده هاي باستاني و از اثرات نژادي بر مي آيند كه مي توان دربارة قدمت و منشأ آنها بدون قطعيت گمانه زني كرد. اشتباه محض است كه فكر كنيم نمادها از منبع فردي براي مثال از مسائل جسمي سركوفته سرچشمه مي گيرند .

در نظر يونگ، نمادها در حقيقت مبين چيزهايي هستند كه ما نمي شناسيم . حضور كهن الگوهاي در نظريه يونگ ما را به دنياي روان و ناخودآگاه جمعي پيوند مي دهد. اين الگوها در بين بشريت از بدو تولّد موجودند و در سطوح عميق ناخودآگاه واقع هستند .

از سوي ديگر نماد با ناخودآگاه انسان در ارتباط است ؛ الگو هاي نمادين با ناخودآگاهي همراه است و مهم ترين اين نماد ها،ماهيت جمعي دارند كه ژرف ترين لايه هاي ر واني ذهن بشر است و غير شخصي،كلّي و جمعي است و در نوع بشر مشترك است و در آگاهي شخصي، بخشي از گرايش ها و رفتار ها در انسان ها مشابه است.

يونگ با نظرية روان شناسي ژرفا،به جستجو در روان انسان و ناخودآگاهي جمعي ، پرداخته و از اين طريق با بررسي كهن الگوهاي جهان باستان پيوند روان و طبيعت را زنده كرد . به قول یونگ : « مهم ترين نمادها ماهيت و منشأ جمعي دارند نه فردي . نمادهاي جمعي غالباٌ از تصوير مذهبي برخوردارند » .

ناخودآگاه جمعی

طبق نظر یونگ ناآگاه به لحاظ تاریخی پیش از آگاهی وجود داشته است و به واقع پدیدآورنده آگاهی است. و ناآگاه جمعی از دو محتوای سرنمون ها و غرایز تشکیل می شود. سرنمون اندیشه هایی است که به خودی خود پدید نیامده و در فهم الهی مستترند. این اندیشه های اصلی را می توان به زبان ساده آرکی تایپ نامید. عبارات "تمایلات کلی ذهنی" و "نوعی آمادگی جهت تولید اندیشه های اساطیری یکسان و مشابه" برای آرکی تایپ ها به کار می روند. برای فهمیدن ماهیت ناخودآگاه، کندوکاو در روانشناسی ذهنیت ابتدایی بسیار ضروری است .

میرچا الیاده میگوید: « مسئله اصلی متافیزیک را می توان از راه دانش هستی شناسی باستانی احیا کرد... حتی فروید هم که مخالف با موجودیت ناآگاه جمعی بود، ماهیت باستانی خواب ها را تأیید می کرد. در جهان باستانی انسان بدوی، هر چیزی، برخوردار از روح انسانی یعنی از ناآگاه جمعی است، چرا که فرد هنوز از روح خاص خود برخوردار نشده است » .

یونگ معتقد است: « درک این موضوع که انسان امروزی آمیخته ای از خصایص ناشی از تکامل بسیار طولانی روان خود میباشد بسیار مهم است و همین درهمآمیختگی انسان و نمادهایش است که مورد بحث ما است و باید در آن به دقت موشکافی کنیم. آنچه ما ناخودآگاه می گوییم، ویژگی های ذهن انسان اولیه را حفظ کرده است » .

او همچنین دربارة کهن الگوها اظهار میدارد که واقعیت آن است که محتویات ناخودآگاه شخصی ( سایه ) به طوری تمیزناپذیر با محتویات مُثُلی ناخودآگاهِ جمعی آمیخته اند؛ و وقتی سایه به خودآگاهی آورده می شود، این محتویات را همراه خود می کشاند. 

به باور یونگ، بدون تجربه اضداد تمامیت وجود ندارد ، و ذات ضمیر آگاه، تبعیض است، و اگر بنا است که از چیزها آگاه باشد، باید اضداد را از هم جدا کند: « همچنین اضداد در طبیعت یکدیگر را می جویند، و در ناخودآگاه نیز وضع به همین منوال است، خصوصاً در صورت مثالی یگانگی یعنی خویشتن. لیکن به محض اینکه ناخودآگاه شروع به خودنمایی می کند اضداد دو نیم می شوند، چنانکه در آفرینش جهان اتفاق افتاد؛ زیرا هر عمل آغاز کردن به خودآگاهی، عملی است خلاق و تمام نمادهای ما که مربوط به خلقت عالم وجود است ناشی از همین تجربة روانی است » .

همچنین یونگ می گوید : « می شود گفت یکی از وسیعترین زمینه های مشترک انسانها همین صورتهای نقش بسته بر ناخودآگاه، طی قرون متمادی است. این نمادها کوشش هایی طبیعی در جهت وحدت تضادهای روان می باشند » .

ناخودآگاه جمعي در نظر یونگ : در مقابل ضمير ناخودآگاه شخصي، كه قشر كم و بيش نازكي زير لاية خودآگاه است، ناخودآگاه جمعي تمايلي به خودآگاه شدن در شرايط معمولي ندارد و همچنين نمي توان آن را با هيچ روش تحليلي به خاطر فرا خواند چون هرگز سركوفته يا فراموش شده نيست. ناخودآگاه جمعي را نبايد چيزي قائم بالذات دانست بلكه توانشي است كه از اعصار كهن به شكل تصاوير يادآور به دست ما رسيده است و يا در ساختار مغز به ارث رسيده است .

یونگ در بحث خلاقيت و آفرينندگي، هر دو عنصر مذكر و مؤنث دخيل هستند، هرچند ميزان سهم هر يك را به سختي مي توان معين كرد.

اَشكال عاطفي از الگوهاي انديشة جمعي كه در تمام عالم به هم شباهت دارند ، تبعيت مي كنند. تصاوير فكري،حركات وصورت ها،براي نوع بشر قابل درك است و پيش از آن كه در خودآگاه آدمي باشد در ناخودآگ اه انسان ها در زمان هاي دور وجود دارند. كهن الگوها،رفتار امروزي ما را هدايت مي كند در نتيجه ، نيرومندترين عامل شخصيت انسان است.در واقع ناهشيار جمعي، رسوب رواني براي رشد تكامل بشر است.

در تحليل كهن الگو ها مي توان خصايص روحي- شخصيتي انسان را از منظر ناخودآگاه جمعي درك كرد.از اين رو بخشي از ناخودآگاه كه انبوهي از انديشه ها و تمايلات، غم ها و شادي ها است ، موقتاً پاك شده، با وجود اين كه در خودآگاه حضور ندارد ولي بر آن تأثير مي گذارد ؛ زيرا اين بخش تاريك و روان و فراموش شده قبلاً در خودآگاه انسان بوده اما به دلايل واپس زده شده يا غفلت به جهت ناسازگاري با خودآگاهي سركوب مي شود اما در ناخودآگاه فرد، بازتاب بيروني آن شكل مي گيرد.

کهن الگوها

از كهن الگو ها مي توان از مادر، آنيما، آنيموس، سايه، كودك، خدا، دريا،مرگ، پير خردمند، پرسونا، خود، خويشتن، جستجو، جدال با خود و اژدها و نفس، پرواز، آب حيات،، جادو، حركت از ظلمت به نور نام برد.

کهن الگوی سایه

سایه یکی از کهن الگوهای مطرح درروانشناسی تحلیلی یونگ است. سایه نیمۀ تاریک وجود ماست. نیمهای که معمولاً آن را پنهان می کنیم. ازدیدگاه یونگ سایه، نزدیکترین چهره به خودآگاهی است و اولین جزء شخصیتیای است که در تحلیل ضمیر ناخودآگاه، خود را ظاهر می کند.

یونگ معتقد است که سایه بخشی از شخصیت است که پذیرفتنش بیش از هر بخش دیگر برای فرد دشوار است. این دشواری از آنجا ناشی می شود که سایه به معنای نفی خودمان است. زیرا آنِ دیگری درون ما چنان از بنیان با " خود " آگاهانۀ ما بیگانه است که می توان گفت منجر به نفی" خود " می شود، بویژه وقتی که فرد تردید کند که کدام یک از این دو باید باشد. سایه به قدری نیرومند است که فرد، صادقانه تردید می کند که ذات خود را بر سیطره دارد یا سایه اش را .

با اینکه یونگ من خویشتن و سایه را مانند اندیشه و احساس به یکدیگر وابسته میداند اما باید دانست که وجود سایه یک مسالۀ اخلاقی است که ضمیر من و شخصیت را به مبارزه می طلبد .
اما آنچه اهمیت دارد این است که بدانیم سایه بیش از هر کهن الگوی دیگری اساس طبیعی حیوانی بشر را در بردارد و می توان آن را مبدا بهترین و برترین جنبه های انسانی دانست. سایه تاریکی درون انسان است که الزاماً جایگاه پلیدی ها و زشتی ها نیست. درست است که نقش غالب کهن الگوی سایه منفی است، اما نمی توان این لعاب شخصیتی را از وجود بشر زدود که با توجه به نظریۀ روانشناسان، سایه نقش مثبت نیز دارد.

منظور از سایه آن جنبه از ناخودآگاه انسان است که عمدتاً با صفات پست، تاریک و منفی مشخص می شود و خود آگاه می خواهد آن را پنهان سازد .

تاریکی درون آدمی است که الزاما جایگاه پلیدی ها و زشتی ها نیست ، پتانسیل هایی که بالفعل نشده اند ، خصوصیاتی که آنها را پنهان می کنیم . در این قسمت متوجه می شویم : چرا برخی از افراد در میانسالی روش زندگیشان تغییر می کند ؟ چرا برخی از آدمها ما را بیشتر عصبانی می کنند ؟ چرا احساس رضایت از خود و زندگیمان نداریم ؟

الف) کارکردهای مثبت سایه 
اگر چه روانکاوان بیشتر به تحقیق در مورد جنبه های منفی سایه پرداختهاند؛ اما این کهن الگو تاثیرات مثبتی نیز دارد. از جملۀ این تأثیرات مثبت می توان به بینش عمیق، فراست واقع بینانه، واکنش های مناسب و خلاقیت و آفرینندگی نسبت به مسائل گوناگون اشاره کرد.

از جنبه های مثبت سایه، غریزه هایی است که انسان را به ادامۀ حیات امیدوار می کند. اگر با دیدی منفی به این غریزه ها بنگریم، پست و بی ارزش به نظر می آیند، اما همین غریزه ها در جایگاه مثبت و ارزشمندشان، زندگی را در مسیری هدفمند به سوی تعالی هدایت می کنند.

امید در زندگی به عنوان یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین جنبه های کهن الگوی سایه در تعالی و رسیدن انسان به هدف، لازم و موثر است . معمولا با کمک این کارکرد مثبت سایه نویسنده سعی دارد تا در پناه این اعتقاد ، مردم کشورش را به آیندهای روشن امیدوار کند و از غم و رنج آنان بکاهد .

ب) کارکردهای منفی سایه 
جنبۀ منفی سایه، باعث شده تا نویسنده در مواردی، با در نظر گرفتن شرایط نامساعد جامعه نگرشی منفی نسبت به جهان پیرامونش داشته باشد.

کهن الگوی آنیما و آنیموس

آنیما یا زن درون مرد (مادینه روان ) جنبه زنانه ی حاضر در ناخودآگاه جمعی مردان و آنیموس یا مرد درون زن (نرینه ی روان ) جنبه مردانه ی حاضر در ناخودآگاه جمعی زنان است . در این قسمت ما در می یابیم : چرا برخی از افراد روابط خارج از ازدواج دارند ؟چرا مردها بیشتر از زنها خیانت می کنند ؟ چرا بعضی از ازدواجها به طلاق ختم می شود ؟چرا مردها به مادرانشان و زنها به پدرانشان وابسته اند ؟

آنیما
در بحث از کهن الگوها، آنیما و آنیموس، یا « همزادِ مؤنث » و « همزادِ مذکر » به طور دقیق مورد توجه یونگ و همکارانش قرار گرفته است. در تعریفی ساده باید گفت آنیما جنبۀ زنانه در روح مرد و آنیموس بخش مردانۀ روح زن است.

ضمیر هر انسانی از دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه تشکیل شده است. بنابراین، انسان بسیاری از امور را ارادی و بسیاری دیگر از امور را بدون آن که خود بخواهد انجام می دهد. هر زن و مردی در وجود خویش با عنصری دیگر از جنس مخالف در ارتباط است. این دو تصویر مربوط به روح و لازمۀ وجود هر شخص است. هر چه فرد بیشتر تحت تأثیر ناخود آگاه قرار گیرد، این تصاویر در او نمودی بیشتر می یابند. تعریفی که یونگ از آنیما و آنیموس در کتاب آیون ارائه میدهد چنین است که « همزادِ مؤنث، معادل است با اروسِ مادرانه ( شورمندی یا عشق ) در مردان، و همزادِ مذکر معادل کلامِ خِرَد یا منطق در زنان است. به اعتقاد یونگ، به طور معمول مشخصۀ ضمیر آگاه زنان بیشتر عبارت است از کیفیت پیوند دهندۀ اروس و نه تمایز گذاری و شناخت که به کلام مربوط میشود. در مردان، اروس معمولاً کمتر از کلام رشد مییابد. متقابلاً در زنان، اروس تجلی سرشت راستین است » .

چنانچه متوجۀ این دیدگاه شویم، آنگاه نظرات یونگ را درمورد زنان و سنخهای روانی بهتر درک خواهیم کرد. همچنین می توان دریافت که خردورزی در زنان « اتفاقی رقت انگیز » و خلاف سرشت راستین ایشان است . تصویر آنیما و آنیموس اگر چه در حالت عادی امری طبیعی است، اما اگر غلبۀ آن بر روح هر یک از زن و مرد، یا سرکوب و پنهان داشتن آن بیش از حد باشد، منجر به نوعی بیماری می گردد که یونگ آن را تصاویر خطرناک روح مرد و زن می شمارد. آنیما، مظهر وفایی است که مرد گاهی به خاطر مصالح زندگی باید از آن چشم بپوشد؛ او جبران بسیار ضروری مخاطره ها و تسلی بخش تلخی های زندگی است .
آنیما از مهمترین کهن الگوهای یونگ است. آنیما، بزرگ بانوی روح مرد است. این بزرگ بانوی روح مرد همان است که درضربالمثل آسمانی به حوا معروف است. هر مردی حوا را درون خود دارد .
آنیما در نظریۀ کارل گوستاو یونگ، تجسم تمامی گرایش های روانی زنانه در روح مرد است. به باور یونگ، آنیما نتیجۀ تجارب نژادی مرد با زن در طول صدها هزارسال زندگی با یکدیگر بوده که در ناخودآگاه جنس نرینه به یادگار مانده است. یونگ عقیده دارد آنیما باعث تسهیل واکنشهای متقاضی و توافق نظر بین دو جنس متقابل میشود. یونگ بر این باور  است که مسائل پیچیده و دقیق اخلاقی، تنها از طریق کهن الگوی سایه پدید نمیآید؛ بلکه یک شخصیت درونی دیگری هم در فرد خود را نمایان می سازد. این شخصیت نمادین دوم در پس سایه ظاهر می شود. این تصویر مردانه، عنصر نرینه و تصویر زنانه، عنصر مادینه نام دارد .

یونگ در واقع، این کهن الگو را مجموع های از تجارب و مهارت های اجداد زنانه مرد می داند. و نیز آنیما دم جاودانگی ست. برخوردار از دانش سری و در فریفتن افراد تواناست. وحشت می آفریند، نارو می زند، اوهام خوش و ناخوش پدید می آورد و مایه وجد و فوران عشق و شور می گردد .

فوردهام معتقد است که ، آنیما کیفیتی بی زمان دارد. اغلب به صورت زن جوانی ظاهر می شود؛ اگرچه در پشت سر خود اشارهای ضمنی از سالها تجربه دارد. و دانا است؛ لیکن نه چندان مستحکم. آنیما غالباً به زمین یا آب مرتبط میشود و ممکن است به او نیروی عظیمی اعطا شود. او نیز دو جنبه دارد: نور و ظلمت که این هر دو به خصوصیات و تیپ های مختلف زنان مربوط می شود؛ از یکسو به چهره الهه گون، نجیب، پاک وخوب ظاهر می شود و از سویی دیگر به چهره ساحره، افسونگر و هرزه نمایان می گردد .
به نظر یونگ ، در قرون وسطی عنصر بانویی که نجیب زاده به خاطرش دست به کارهایی قهرمانی می زد طبیعتاً تجسم عنصر مادینه وی بود .
آنیما با بسیاری از مظاهر «  مادر ازلی » مانند زمین، آتش، تولد دوباره، گور، غار، ، سرداب، زندان، چاه، صخره، غسل تعمید، کابوس، مغاک، جهان مردگان و...، پیوندی انکارناپذیر دارد .
به طور کلی: آنیما به شکل های گوناگون پدیدار می شود. آنیما خواهان زندگی است، چه خوب، چه بد؛ در نتیجه هم می تواند به صورت نماد فرشته نور درآید و هم به صورت مار بهشت، هم پری و هم ماده دیوی فریب کار؛ علاوه بر آن آنیما به برخی از حیوانات نظیر ببر و مار و پرنده نیز کشش و التفات دارد. همچنین آنیما معطوف به تک شخصیتی و تک همسری است .

بر مبنای نظر یونگ انکشاف عنصر مادینه، چهار مرحله دارد:

- نخستین مرحله می تواند به وسیلة حوا که روابطی کاملاً غریزی و زیستی داشت نمادین شود.

- دومین مرحله را می توان در "هلن فاست"  مشاهده کرد: او گرچه شخصیتی افسانه ای و زیبا داشت، اما عناصر حسی همچنان مشخصه اش بودند.

- سومین مرحله می تواند بوسیلة مریم باکره نشان داده شود. مرحله ای که در آن عشق خود را تا به مقام پارسایی روح بالا می برد.

- چهارمین مرحله خرد است که حتی از پارسایی و خلوص که به وسیله سرود "سولامیت" سرآمد سرودهای نمادین شده نیز فراتر می رود .

الف) کارکردهای مثبت آنیما
کهن الگوی آنیما در طول زندگی از طریق تماسهای واقعی که برای یک مرد با زنان روی میدهد، خودآگاه و ملوس می شود. نخستین و  مهمترین تجربۀ هر مرد از زن به وسیلۀ ارتباط او با مادر حاصل می شود. بنابراین مادر نخستین عامل تصویر ذهنی آنیما است. تصویر مادرانه ای که هر کودک در ذهن خود پدید می آورد، تصویر دقیق مادرش نیست؛ بلکه بر پایۀ آمادگی و زمینۀ کودک برای ایجاد تصویر یک زن، یعنی آنیما شکل گرفته است. حمل تصویر ذهنی آنیما بر مادر به او خصلتی می بخشد که به نظر پسر مسحور کننده است. و این احساس در دوره های بعدی زندگی در زنان گوناگونی که یک مرد را در طول حیات به خود جلب و جذب می کنند، منعکس می شود .
با توجه به اینکه او آنیما را تجسم همۀ گرایش های روانی زنانه در روح مرد می داند، همۀ احساسات، خلق و خو های مبهم، قابلیت عشق شخصی، احساسات نسبت به طبیعت و سرانجام روابط با ناخودآگاه در وجود مرد به عنوان جنبه های مثبت آنیما شناخته می شوند.

ب) کارکردهای منفی آنیما 
اگر محتویات مثبت آنیما نتواند به طور ناخودآگاه بروز کند، انرژی آن به جنبه های منفی کهن الگو منتقل می شود .
جلوه های فردی عنصر مادینه، به وسیله مادر شکل میگیرد. و اگر مرد حس کند مادرش تأثیر منفی بر وی گذاشته است، عنصر مادینه وجودش به صورت خشم، ناتوانی و تردید بروز میکند. ( شخصیت منفی عنصر مادینه  مادر ) . 
همچنین به نظر فوردهام ، آنیما در وجه منفی، عنصری متلون، بوالهوس، کج خلق، لجام گسیخته و احساساتی است و گاه به اصطلاح حس ششمی شیطانی دارد و بیرحم، بدخواه، ریاکار، هرزه و مرموز است .

یونگ نظر خود را در مورد نقش منفی آنیما چنین بیان می کند که « احترام بیش از حد به آنیما به منزلۀ تمثیل مذهبی، خطرِ از دست دادن جنبه های فردی را دارد، اما از جهتی مرد باید به تخیلات و احساسات القایی آنیما توجه داشته باشد تا از رکودِ کاملِ فرایندِ فردیت جلوگیری کند؛ زیرا تنها در این صورت است که مرد می تواند به معنای این تمثیل به مثابۀ واقعیتی درونی دست یابد .

آنیموس

آنیموس، ته نشستِ همۀ تجارب از مرد، در میراث روانی یک زن است. آنیموس در وجود زن، در واقع، رونوشت یا کپی آنیما در مرد است . در بشر، موجودی دو جنسی است و یک مرد دارای عنصرِ مکملِ زنانه و یک زن دارای عنصر مکمل مردانه است. زن از طریق عنصر زنانه می تواند به انکشاف نهفته در شرایط عینی شخصیتی و فرهنگی، خودآگاهی یابد و به زندگی روحانیتری دست یابد. و در این صورت، عنصر نرینه از بیان عقاید مطلق انعطاف ناپذیر دست می کشد. زن باید شهامت را، که لازمۀ شک در باورهای مقدس اوست، دارا شود. و تنها در این صورت است که می تواند با ناخودآگاه خود، زمانی که با عقاید عنصر نرینه اش در تضاد می افتد، همساز شود .

آنیموس تصویری جمعی از مرد در وجود زن است . آنیموس، نمایندۀ مردان باستانی و صفات مردانۀ روح است. هنگامی که زنی به گونه ای علنی و یا با پا فشاری، دست به ترویج اعتقادات مردانه می زند و یا می کوشد با برخورداری از رفتاری خشونت بار اعتقادات خود را بیان کند، روانِ مردانۀ خود را بر ملا می سازد.

به نظر اتونی « استوار و روشن می توان داشت که در درون هر زنی، مردی نهفته است، بر مبنای آن است که زنان، به گونه ای یکسره درونی و ناخواسته، به مردان کشش دارند و در فرجام نیز، همین کشش، زنان را به دامان مردان در می اندازد و همة اینها، بر بنیاد کهن نمونة نرینه روان، به سامان می رسد » .

مورنو معتقد است که « آنیموس، مردان خدای گونه، متعهد و متعصب را دوست دارد و معمولاً عقایدی را ابراز می کند که بیش و کم جمعی اند. زنی که مسخر آنیموس خود شده باشد، همواره با خطر از دست دادن زنانگی اش رو به رو است » .

به نظر یونگ عنصر نرینه هم مانند عنصر مادینه شامل 4 مرحلة انکشاف است:

- نخست به صورت نیروی جسمانی ظاهر می شود.

- در مرحلة بعد دارای روحی مبتکر و دارای قابلیت برنامه ریزی می شود.

- عنصر نرینه در مرحلة سوم در قالب " گفتار " بروز می کند. و به صورت استاد و یا کشیش دیدار می شود.

- سرانجام در چهارمین مرحله با تجسم اندیشه نمودار می گردد. در این مرحله عنصر نرینه هم به مانند عنصر مادینه نقش میانجی تجربه مذهبی را ایفا می کند. و به زندگی مفهوم تازه می بخشد. عنصر نرینه به زن صلابت روحی می دهد، نوعی دلگرمی نادیدنی درونی برای جبران ظرافت ظاهرش .

الف) کارکردهای مثبت آنیموس

طرف مثبت عنصر نرینه می تواند بانی و در عالی ترین شکل خود وسعت روحی باشد .

وقتی نویسنده با استفاده از آنیموس درونی خود رشد و تکامل خود را در پناه مرد می داند.

از نکات مثبت آن می توان به اندیشة منطقی، ابراز وجود قهرمان منشانه، و چیرگی بر طبیعت اشاره کرد. غیر از این " معشوق " و " همراه درونی "، دو نمود سودمند از نمودهای آنیموس هستند. آنیموس به مردی کشش دارد که خصلت های شبیه به او داشته باشد .
ب) کارکردهای منفی آنیموس 
وقتی نویسنده یکی از مدافعان حقوق زنان است و در آثارش همواره به جنبه های منفی رفتار مردان نسبت به زنان توجه کرده و فکر می کند که زن در حصاری از تحقیر ، محدودیت و رنج مرد ساخته زنده می کند .

از ابعاد منفی این وجه مردانه پافشاری بر عقیده حتی به شکل غیرمنطقی است. عنصر نرینه منفی گاهی به شکل مرگ نمود مییابد و خشونت، تسخیرکنندگی و فریبندگی، گرایش به پرچانگی، افکار و وسوسه های پنهان شرورانه از خصوصیات منفی عنصر نرینه است .

عنصر نرینه منفی با چهرة دزد و جانی نمایان میشود. عنصر نرینه با این چهره تجسم تمامی بازتاب های نیمه خودآگاه، سرد و ویرانگر است که بر وجود زن چیره شده و حساب گری، کینه توزی و دسیسه بازی را چنان در وی رشد می دهد که ممکن است حتی آرزوی مرگ دیگران را هم داشته باشد .

کهن الگوی نقاب 

نقاب شخصیت آن چیزی است که شخص در انظار عمومی به نمایش می گذارد که الزاما خود او نیست ، شخصیتی که مادر روابط شخصی یا محیط کاری خود به جامعه نشان می دهیم مثل رفتاری که یک مدیر در محل کار متناسب با وظایف و مسئولیت هایش از خود بروز می دهد و جود پرسونا یا نقاب برای ادامه حیات و بقا امری ضروری است پلی است میان من و دنیای بیرون ، درواقع تطابقی کم و بیش آگاهانه با وضعیت زندگی است .

کهن الگوی آفتاب یا خورشید یا نور

آفتاب و معاني مترادف آن چون خورشيد، مهر و نور در قرآن مجيد نماد از جان جانان ، خداوند جهانيان است. در نظرية شيخ سهروردي كه ازعارفان اسلامي است، حكمت اشراق را بر اين اساس نهاد كه پروردگار نور حقيقي، مطلق، نور اعلي و نورالانوار است و پرتو آن رمز توجهات و كشش هاي حق است.
« اللَّه نُور السماوات والْأَرضِ مثَلُ نُورِه كَمشْكَاةٍ فيها مصباح الْمصباح في زجاجةٍ الزُّجاجة كَأَنَّها كَوكَب دري يوقَد منْ شَجرَةٍ مباركَةٍ زيتُونَةٍ لَاشَرْقيةٍ و لَا غَرْبِيةٍ يكَاد زيتُها يضيء و لَو لَم تَمسسه نَار، نُور علَى نُورٍ يهدي اللَّه لنُورِه منْ يشَاء و يضْرِب اللَّه الْأَمثَالَ للنَّاسِ واللَّه بِكُلِّ شَيء عليم » ( نور/ 35 ) 
« خداوند، نور آسمان ها و زمين است. مثل نور او همچون چراغدانى است كه در آن  چراغى (پر فروغ) باشد. آن چراغ در ميان شيشه اى و آن شيشه همچون ستاره اى تابان و درخشان. اين چراغ از روغن درخت پر بركت زيتون بر افروخته است، كه نه شرقى است و نه غربى. (روغنش به قدرى صاف و شفّاف است) كه بدون تماس آتش نزديك است (شعله ور شود و) روشنى دهد. نورى است بر فراز نور ديگر. هر كس را كه خداوند بخواهد به نور خويش هدايت مى كند، و خداوند براى مردم مثل ها مى زند و به هر چيزى آگاه است » .
مهم ترين بازتاب در واژه نور علاوه بر مطالبي قرآني كه بيان شد؛ حديث « اول ما خَلَق الله نوري » است.حضرت ختمي مرتبت(ص) فرموده اند كه نور من اولين مخلوق بود. نور همان  علم و عقل است و حضرت ختمي مرتبت(ص) تجسم عقل كل است . آفتاب پنهاني امام دوازدهم شيعيان حضرت امام مهدي (عج الله فرجه الشّريف) است .
خورشيد به عنوان بزرگ ترين نماد روح ،به مانند چشمي است كه به واسطه آن مي توان از دريچه جان به  عالم ملكوت نظر كرد . آفتاب (خورشيد) مرحلة جديدي از زندگي و آگاهي، تفسير هستي، نماد باروري و تطهيراست .
بسامد بالاي خورشيد (آفتاب) در ادبيات كلاسيك و معاصر نشان از انديشه هاي كهن و اسطوره اي در فرهنگ ايران و ملل ديگر دارد.
در آرا و انديشه هاي صوفيانه نور را نماد معنويت و كمال مي خوانند از ديگر سو طلوع و غروب خورشيد اشاره به دورة جواني و پيري است،همچنين طلوع خورشيد مرحلة جديدي از زندگي و آگاهي است.درآيين زرتشت آفتاب،تفسير هستي و تقدس نور است .باز هم در اين آيين قرص نان سمبل خورشيد است. از ديگر معاني نمادين آفتاب ، نماد باروري و تطهير است. و نيز مهر نماد فروغ و روشنايي و محبت بوده و با خورشيد يكي است.

کهن الگوی آتش

آتش نماد دو مفهوم تخريب و باروري دارد. در بعد تخريب ، در ماوراءالطبيعه جنبة  « اهريمني » دارد به خصوص شيطان نماد شرّ است. بعد مثبت نماد آتش پيام آور بهار، حيات نو و باروري طبيعت است .
آتش يكي از عناصر چهارگانه كه به شكل مفرد و هم در تركيبات گوناگون در سخنان عارفان و اهل ذوق به كار رفته است. آتش به شكل مفرد كنايه از لهيب عشق الهي است .
آتش در عرفان، نماد عشق الهي است كه در دل اشتعال مي يابد و خس و خاشاك دل را مي سوزاند در نتيجه روح انساني به سوي كمالات اوج مي گيرد . آتش نه تنها نشانة هجوم اهريمن نبوده، بلكه از آغاز خلقت ماية اصلي حيات و گوهر و عامل حركت هميشگي بوده است. آتش ذات همة عناصر طبيعت حتي آب بوده است پرتوي از اين تفّكر در اوستا و هم در ريگودا هست .
از ديگر سو نماد آتش، احساسات سوزان عرفاني است كه روح بشر را تا عرش خداوندي ارتقا مي بخشد.آتش كوه طور، حضرت موسي (ع)را به سمت كوه مي كشاند تا با خداوند (عزّوجلّ) سخن بگويد. آتش در باورهاي ديني آرياي ي ها برترين آخشيج و در ارتباط با " مهر " يا " آفتاب " است و به آتش همچو وسيله اي براي پالايش انسان از گناهان نگريسته مي شده است. در آيين زردشتي آتش نماد پاكي و درخشاني است.

کهن الگوی ماه

اسطورة ماه در اساطیر ملل مختلف، گاه ایزد است و گاه الهه؛ گاه مؤنث است و گاه مذکر و در بسیاری از موارد توأمان دارای ویژگیهای زنانه و حاوی خصلت های مردانه میباشد و از این رو، برای دریافت و توضیح اتحاد اضداد، بستر مناسبی است.

در فرهنگ هندوایرانی، گاو تصویری از ایزدماه است، همین تصور در اوستا هم باقی مانده که ماه از وجود بهمن ساخته شده و زادة " گوشوروان " و از ماه پدید آمده است. رابطة اعتقادی میان ماه و گاو در اکثر فرهنگ های کهن قابل ردیابی است. در داستان ماه پیشانی چندین جنبه از باور به گاو و ماه دیده می شود .

در آیین زرتشتی ماه پاسدار ستوران و حامل نژاد آنان است، تخمة گاو نخستین به ماه انتقال یافته است. در آیین زرتشتی نیز همانند اساطیر ودائی ارواح پاک در گام نخست به ماه میروند و تنها تفاوت میان اسطورة زرتشتی و اساطیر ودائی تبدیل ماه به گردونة مرگ است که ناشی از بدر و محاق است. در افسانه ای دیگر می آید که ماه دلدادة خورشید است و همواره می خواهد سحرگاه راه خورشید را ببندد، اما خواب بر او غلبه می کند. سرانجام از ستاره ای می خواهد که وقتی خورشید به او نزدیک می شود ماه را بیدار کند. عاقبت نیمه شبی ستاره، ماه را بیدار می کند و به خورشید می پیوندد. خورشید و ماه کار خود را فراموش می کنند و آن شب بلندترین شب سال می شود. همچنین در مهریشت مهر به ماه تشبیه شده است. همچنین به روایت از بندهش گل نرگس به ماه تعلق دارد . در اوستا مربی گیاه و رستنی نیز خوانده شده است. ارداویراف در سیر آسمان، در دومین گام به کرة ماه به مقام هوخت؛ یعنی جایی که گفتار نیک آرام دارد، رسید و در آنجا گروهی از مقدّسین را ملاقات نمود.

در میان نقش های برجستة پلکان های آپادانا صحنة ویژه ای را نیز می توان دید و آن نبرد شیر و گاو است. دریده شدن گاو، که خود مظهر ماه برکت بخشنده است، به دست شیر، یک نماد برکت بخشی است . و چنین است که در آیین مهر، گاو که نماد ماه و زمستان است به دست مهر نمود خورشید و تابستان کشته شده و از تن او نباتات بسیار پدید می آید . در جایی دیگر آمده است که به قول بندهش کره ماه حافظ نطفه ستوران و جانوران است .

باوری عامیانه، دیوانه و صرعی از دیدن ماه نو آشفته میشود و به جستوخیر درمیآید. از این رو، لغت ماهزده در اکثر زبانها به معنی دیوانه است . در ایل ممسنی عقیده دارند اگر کسوف شود از زیادتی گناه مردان و اگر خسوف شود از زیادتی گناه زنان است .
در آیین مانوی سه ایزد نجاتبخش مانوی، نریسه ایزد، عیسای درخشان ( که تجلّی پیامبر سوم است ) و دوشیزه روشنی در زورق ماه سکنی دارند. در متون ترکی آمده است که عیسای درخشان ، در حقیقت با ماه یکی است و وظیفه اش در اینجا هدایت روان هاست . چلیپای سپید ( نماد دیگر مانوی ) نمایانگر
عیسای نجاتبخش است که در ماه مسکن. از وظایف او بردن روانهای نیکوکار و ذرات نور به زورق ماه و کشتی خورشید و سرانجام بهشت نو است .
ماه در هند باستان در دو نقش « سومه » و « چندره » نمایان می شود . سومه در نقش شوهر خورشید یا « سوریا » ماه یا خدای ماه ظاهر می شود. در "اوپانیشادها" ( Upanishad ) ماه جایگاه ارواح مردگان است و در این دوره ارواح پس از طی مراحلی مختلف به ماه میروند و در صورت دلبستگی به زندگانی و کردارشان - کردار دَم مرگ - بار دیگر به زمین باز می گردند .

هلال ماه مؤنث است و شاه بانوی قمری آسمان محسوب می گردد. پارهای از هندوان باور دارند هنگامی که خدایان نوبت به نوبت آب حیات موجود در ماه را می آشامند، از قرص ماه، اندکاندک کاسته می شود. پس از آن به انتظار می نشینند تا خورشید دوباره آن را با آب حیات پر کند .

در چین خورشید و ماه مظهر کامل " یانگ " و " یین " ( Yang & Yin ) هستند. در این اسطوره ها « یونی » ایزدبانوی ماه بوده و ذات ماه از یین ( عنصر مادینه و سرد جهان ) و تنش یکپارچه از آب است. در چین جشن ماه به زنان و کودکان اختصاص دارد در سینة ماه خرگوش یا غوکی آشیان دارد. و این از آنجاست که خرگوش در چین نماد تزویر و ریا است؛ خاستگاه این اندیشه این اسطوره است که: وقتی « یی » کماندار آسمانی نُه خورشید آسمانی را شکار کرد خدایان او را به پاداش معجون جاودانگی دادند و زن او « هنگ - او » یا « چنگ - او » معجون را از شوهرش دزدید و به ماه گریخت و در آنجا مورد حمایت خرگوش قرار گرفت .

تسوکیومی ( Tsukuyomi ) یا خدای ماه، در اساطیر ژاپن و مذهب شینتو ( Shinto ) خدایی است که جنسیت آن مشخص نیست، اما اغلب او را مذکر فرض میکنند . تسوکیومی زمانی خلق شد که ایزاناگی ( Izanagi ) چشم راست خود را می شست. گرچه در داستانی دیگر، تسوکیومی از آینه ساخته شده از روی سفید در دست راست ایزاناگی خلق شد. زمانی که تسوکیومی اوکه - موچی ( Uke Mochi ) ، الهه غذا را کشت، آماتراسو را خشمگین کرد. بنابراین، آماتراسو برای همیشه حرکت در سمت مخالف برادرش در آسمان را انتخاب کرد. به همین دلیل است که بین شب و روز تفاوت به وجود آمد.
در اسطوره ژاپنی دیگر « اِئی » خدای ماه است که اوکه  موچی ( خدابانوی تغذیه ) را به قتل می رساند. می گویند تن اوکه - موچی بعد از مرگ نیز وظایف خود را به نیکی انجام داد و چنین بود که از سر او اسبان و گاوها، از ابروانش کرم ابریشم، از پیشانیش ارزن و از معدة او برنج پدید آمد .

در سومر و اَکَّد و بعد در بابل و آشور ، « سین » خدای ماه پیرمردی است و زن او « نینگوال » نام دارد. با ریش انبوه و بلند که شبها با نور خود بدکاران را نشان میدهد و هم اوست که بعدها به دستور "مردوک" زمان را اندازه می گیرد. او فرزانه بزرگی است که آخر هر ماه خدایان با او به مشورت می نشینند .

در اسطوره های کنعان و فنیقیه ، ازدواج خدای ماه « یره » ( Yerah ) و زن او « نیکال » ( Nikal ) ، مانند مراسم ازدواج اعراب کهن و روستاییان عرب امروز است. پدر عروس - پادشاه سومر  برای رضایت دادن به این ازدواج هدایای بسیاری از ماه دریافت می کند و ازدواج در پایان ماه نو انجام می گیرد .

ماه در اساطیر مصر نام های گوناگون دارد، از آن جمله است « خونوس » و « تحوت » ( Thoth ) پیرمردی است سخنور و حامی هنرمندان، که با تن آدمی و سر لک لک نمایان می شود و در یکی از اسطوره ها چون سگ و سری چون سر میمون دارد. و در آخرین اسطوره ها پسر « را » است که 1716 سال بر زمین فرمان راند و بعد به  آسمان و قلمرو « را » رفت. در روزگار مفرغ، خورشید چشم راست عقابی به نام « هور » است که تن آدمی و سر عقاب دارد، و ماه هم چشم چپ اوست .

کهن الگوی دریا

دريا به عنوان كهن الگو تصويري است كه وجود مادي در اين عالم ندارد . كهن الگوي دريا به اعتقاد يونگ ناخودآگاه و ماوراء است.ديگر معاني دريا مرگ و تولّد،زندگي، حركت و پويايي است.دريا در اصل ناخودآگاه در انفس است و جلوه آن در آفاق مشاهده مي شود.
دريا رمز جان در نزد عارفان است. دريا معناي هستي و مادر است و گاه نماد عالم معنا و عالم بسيط خداوندي و مقام ذات و صفات بي نهايت حق است، كه تمامي موجودات به مثال امواج اين درياي نامتناهي هستند .

تصوير دريا (image) كه به عنوان صورت خيالي يا ذهني شناخته شده است به دو نوع تصوير زباني (Verbal image)كه انعكاس يك صورت مادي مجرد در ذهن كه معادل عكس (picture) است و تصوير مجازي (figurative image) كه غالباً تصوير مركّب است كه با تصرّف قوه خيال از تطبيق و مقايسه دو جزء حاصل مي شود . بنا براين تصوير مجازي دريا،عالم بيكران عشق و معرفت باري تعالي است كه انسان هاي شيفته حق را به سوي اين دريا فرامي خواند.

ديگر معاني دريا دو تصوير موجود است،يكي عالم غيب است كه مقابل جهان محسوسات است كه بر اساس مثُل افلاطوني،جهان مادي سايه اي از عالم معنا است و ديگري يكي و نيز جايگاه جزءهايي است كه به سوي غيب و عالم ماوراءرهنمون مي شوند.

کهن الگوی آينه

تجلّي سايه است و كهن الگويي قدرتمند كه به مخالفت با انسان برمي خيزد. بخش سهمگين و قوي ناخودآگاه و نيروي تاريك روح بشر است.در عرفان آيينه، نماد انسان كامل و از اولياي الهي كه از هرگونه كدورت و كينه مبرّاست. از ديگر سو آيينه نماد روح و نفس ناطقه است.از ديگر ويژگي آن پارادوكسي است از خاموشي و گويايي. آيينه سمبولي براي حقايقي است كه ديگران از آن عبرت مي گيرند . نماد آيينه ، اشاره اي بر وحدت وجود است . آيينه قلب انسان كامل است. شبستري معتقد است كه نور در آيينه اي ايجاد مي شود كه پشت آن مكدر باشد، همچنان چشمه ظهور اعيان ثابته و اسما و صفات الهي در وجود انسان از آن جهت منعكس مي شود كه انسان آكنده از ظلومي و جهالت است و به مثابه كدريِ پشت آيينه است.

کهن الگوی کودک

کهن الگوی کودک است نخستین بار توسط یونگ مطرح شد.

این کهن الگو، کهن الگوهایی فرعی نیز دارد که عبارتند از: کودک مجروح، کودک طرد شده یا یتیم، کودک وابسته، کودک معصوم، کودک طبیعت، و کودک الهی. این انرژی ها ممکن است در پاسخ به موقعیت های مختلفی که خود را در آن می یابیم پدیدار شوند. هر یک از انواع کهن الگوهای کودک گرایش های خاصی دارند که وجه سایه آنها را نیز در برمی گیرد.

کارولین میس (Myss Caroline ) نویسنده امریکایی، کهن الگوی کودک را یکی از چهار کهن الگوی حیاتی ( کودک، قربانی، روسپی و خرابکار ) ، که عمیقا در مبرم ترین چالش های مربوط به حیات نقش دارند، دانسته که در همه انسانها موجود است. به نظر وی شخصیت پخته کهن الگوی کودک، آن بعد از وجود ما را پرورش می دهد که مشتاق پاکی و سبکبالی است، و بدون توجه به سن و سال، در انتظار شگفتی های فرداست. این بخش از طبیعت ما نقش مهمی در توانایی ما برای حس بازیگوشی در زندگی، و تعادل در جدیت مسئولیت های بزرگسالی ایفا می کند. کهن الگوی کودک همچنین در ما درک زندگی، ایمنی، رشد، وفاداری، و خانواده را ایجاد می کند. 

کودک مجروح

کهن الگوی کودک مجروح خاطرات مربوط به سوء استفاده، مورد سهل انگاری و بی توجهی دیگران قرار گرفتن، و دیگر صدمات و لطمه هایی که ما در دوران کودکی تحمل می کنیم را در بردارد. بسیاری از مردم ارتباط با پدر و مادر خود را که باعث به وجود آمدن کودک زخمی درونشان شده سرزنش می کنند. از دید مثبت، تجارب دردناک کودک زخمی اغلب حس عمیق شفقت و تمایل به کمک به کودکان زخمی دیگر را بیدار می کند. از دیدگاه روحانی کودک آسیب دیده مسیر یادگیری بخشایش را باز می کند. جنبه منفی ( سایه ) کهن الگوی آسیب دیده ممکن است به صورت حس پایدار ترحم به خود، تمایل به سرزنش والدین به خاطر هر کاستی که امروز با آن مواجه می شویم، و اصرار در روند بخشایش جلوه گر شود. نمونه کهن الگوی زخم دیده در ادبیات شخصیت الیور تویست اثر چارلز دیکنز می باشد.

کودک یتیم

کودک یتیم در اکثر داستانهای مشهور کودکان نظیر سیندرال زندگی کسانی را بازتاب می کند که از ابتدای تولد گویا عضوی از خانواده، و همچنین خانواده ذهنی یا روح قبیله ای خود نیستند. اما از آنجایی که کودکان یتیم درحلقه خانواده جای داده نمی شوند، مجبورند زودهنگام مستقل شوند. فقدان تاثیرات، نگرش، و سنن خانوادگی کودک را الهام بخشیده و یا مجبور می سازد که یک واقعیت درونی مبتنی بر قضاوت و تجربه شخصی بنا کند. جنبه منفی این کهن الگو زمانی خود را آشکار می سازد که حس طرد شدن و آثار جراحت مربوط به پس زده شدن توسط خانواده، بزرگسالی آنها را دچار خفقان کند و اغلب آنها را مجبور می کند که به دنبال ساختارهای جایگزین خانواده بگردند تا بتوانند اتحاد قبیله ای را تجربه کنند. گروه های حمایت درمانی برای کودک یتیمی که باطناً می داند شفای این زخمها نیازمند حرکت به سوی رشد و بزرگسالی است، تبدیل به قبیله یا خانواده ای منفی می شوند. به همین دلیل، ایجاد روابط جا افتاده و کامل به صورت یک چالش باقی می ماند. نمونه کودک یتیم در داستانهای کودک و نوجوان فراوان است از جمله، سیندرال، سفید برفی، پری کوچک دریایی، هانسل و گرتل و …

کودک وابسته

کهن الگوی کودک وابسته یا نیازمند این احساس سخت را در خود حمل می کند که هیچ چیز کافی نیست، و همواره می خواهد چیزی را که در کودکی از دست داده جایگزین نماید- هر چند که آن چیز دقیقا واضح نیست. این کهن الگو نیز مانند کودک آسیب دیده، و حتی بیشتر، در معرض افسردگی قرار دارد. این کودک روی نیازهایش تمرکز می کند و اغلب نیازهای دیگران به چشم او نمی آید. می توان این عالیم را برای شناسایی ظهور این کهن الگو و جلوگیری از خطر سقوط به نگرش و رفتاری نیازمند و خودبینانه به کار برد.

کودک سحر آمیز/ معصوم

کودک سحر آمیز زیبایی مقدس نهفته در هر چیز را می بیند. و ویژگی خرد و شجاعت را در رویارویی با شرایط سخت و مشکل تجسم می بخشد. یکی از نمونه های آن آنه فرانک ( Anne Frank ) است. که در دفتر روزنوشت خود منعکس کرد، علیرغم همه وحشتی که خانواده او را احاطه کرده و از دست نازی ها در یک اتاق زیر شیروانی مخفی شده بودند، او هنوز هم معتقد بود انسان اساسا خوب است. این کهن الگو دارای موهبت قوه تخیل و اعتقاد به این که همه چیز ممکن است می باشد. انرژی منفی کودک سحر آمیز در امکان پذیر نبودن معجزات و عدم تبدیل بدی به خوبی نمایان می شود. از کودک سحرآمیز آسیب دیده ای که رویاهایش « روزی » توسط بزرگسالان بدبین احمقانه تصور می شد، نگرش بدبینی و افسردگی نمایان می گردد. همچنین جنبه سایه این کهن الگو به صورت این باور ممکن است آشکار شود که فرد با پناه بردن به دنیای خیال از انرژی و عمل بی نیاز می شود. نمونه این کهن الگو، شازده کوچولو، اثر آنتوان دو سنت اگزوپری است.

کودک طبیعت

این کهن الگو الهام بخش پیوندی نزدیک و عمیق با نیروهای طبیعت، و اشتیاقی خاص برای دوستی با حیوانات است. اگرچه این کودک دارای ویژگی های حساس و عاطفی است، قدرت و مقاومتی درونی برای زنده ماندن نیز دارد. کودک طبیعت می تواند مهارت های پیشرفته ای را در ارتباط با حیوانات گسترش دهد. و در داستانهایی که این کهن الگو را بازتاب می کنند، اغلب یک حیوان برای نجات کودک همدم خود سر میرسد. بسیاری از دامپزشکان و فعاالن حقوق حیوانات با این کهن الگو هم آوا می شوند چرا که آنها از دوران کودکی احساس رابطه ای دوستانه و آگاهانه با حیوانات دارند. ظهور وجه سایه این کهن الگو در سوء استفاده و آزردن حیوانات، مردم، و محیط زیست است. با این حال عشقی ساده به حیوانات به این معنی نیست که واجد شرایط این کهن الگو شده اید. بهترین نشانه ارتباط دلسوزانه و صمیمی برای تمام عمر با حیوانات است تا حدی که روح و روان به این پیوندها به عنوان یک بخش حیاتی برای سعادت و سالمت نیاز دارد. یکی از شخصیت هایی که منعکس کننده این کهن الگوست تارزان اثر ادگار رایس باروز می باشد.

کودک جاودان

این کهن الگو ما را هدایت می کند تا در بدن، ذهن، و روح تا ابد جوان بمانیم و اجازه ندهیم سن و سال ما را از لذت از زندگی متوقف سازد. وجه سایه این کهن الگو در عجز در برابر رشد و بزرگ شدن و در برگرفتن زندگی مسئوالنه بزرگسالی است. کودک جاودان، در برابر پایان گرفتن مرحله ای از زندگی که در آن برای زندگی خارج از مرزها و بندهای بزرگسالی معمول آزاد است مقاومت میکند. وجه سایه این کهن الگو در زنان می تواند به صورت وابستگی شدید به کسانی که مسئولیت فیزیکی آنها را به عهده گرفته اند خود را نشان دهد. نه می توان به او تکیه کرد و نه او فرایند باال رفتن سن و سال را می پذیرد. اگرچه انسانهای کمی از پایان جوانی خود خوشحال می شوند، کودک جاودان به خاطر فقدان پایه و اساس برای عملکرد بصورت بزرگساالنه گاهی بین مراحل زندگی بی قرار دست و پا می زند. نمونه بروز این کهن الگو در افسانه ها، شخصیت پیتر پن، مخلوق ذهن جیمز بری، نویسنده و نمایش نویس اسکاتلندی است.

کودک الهی

کودک الهی شبیه کودک معصوم و کودک سحرآمیز است، اما با ماموریت رستگاری بخش خود از آنها متمایز می شود. او با ویژگی هایی نظیر بی گناهی، پاکی و آزادی همراه است که نشان دهنده اتحاد خاص او با خود الهیش می باشد. الوهیت یک نقطه مرجع برای روح درونی شماست که زمانی که در حال فرایند آگاهانه انتخاب هستید می توانید به آن رجوع کنید. همچنین ممکن است فرض کنید که کودک الهی جنبه سایه و منفی ندارد، اما این واقعیت ندارد. وجه سایه آن به صورت ناتوانی در دفاع از خود در برابر انرژی های منفی آشکار می گردد. حتی خدایان اسطوره ای و معنوی ترین انسانها ، از جمله عیسی مسیح (ع) ، که در مسیحیت الگوی کودک الهی است، در مواجهه با آنهایی که ادعای نمایندگی آسمان را داشتند در حالی که بی عدالتی، تکبر، و یا دیگر نشانه های منفی را از خود بروز می دادند خشمگین میشدند ( برای مثال خشم عیسی مسیح (ع) در هنگام مواجهه با صرافان در معبد ) نمونه این کهن الگو، طفل پراگ ( Infant of Prague مجسمه چوبی عیسی مسیح به صورت یک کودک با شنل و تاج پادشاهی مربوط به قرن شانزدهم ) است.

 کهن الگوی اصل مادینه

«مام مِهین» از جمله کهن‌الگوهای معرفی شده از سوی کارل گوستاو یونگ، روانشناس سویسی، است که به بخش ناخودآگاه ذهن مربوط می‌شود. این نمونه­ی ازلی نمودهای مثبت و گاه منفی دارد. در فرهنگ آریایی مام مهین (اصل مادینه) معنایی بسیار گسترده دارد و از آن دسته کهن‌‌الگوهایی است که با شرایط جغرافیایی و تاریخی و فرهنگی، انتقال آن از خودآگاه به ناخودآگاه اتفاق افتاده است تا مانع از نابودی آن گردد. با توجه به پیشینه­ی زن سالاری در فرهنگ آریایی و حضور ایزدبانوان مختلفی از قبیل ناهید و آناهیتا کهن‌الگوی مام مِهین در اشعار شیرکو بیکس به‎عنوان یک شاعر کردزبان که از فرهنگ آریایی تاثیر پذیرفته، نمود یافته است. در این پژوهش، سعی نگارندگان بر آن است تا با استفاده از شیوة تحلیلی- توصیفی و به صورت تبیینی نشان دهند که شیرکو توانسته است هر دو جنبة مثبت و منفی این کهن‌الگو را در اثر هنری خود آشکار سازد؛ به‌گونه­ای که تصاویر ارائه شده از سوی شیرکو هم به معنای مثبت تمایل داشته و هم در دنیایی از زشتی‌ها و تیرگی‌ها نمود یافته است. نتایج حاصل از این پژوهش نشان می‌دهد که شعر شیرکو تصویری روشن، ناب و کامل از مام مهین ارائه داده است که در عین تحمل تمام سختی‌ها و دردها، قابل ستایش است. این شیوه­ی بازنمایی ناشی از نگاه وسیع و تسلط این شاعر کردزبان بر حوزة فرهنگی کردها است که اغلب به گونه­ای ناخودآگاه نمایان می­شود.

نظریه های نوکهن الگویی

نظریه فابر و میر

فابر و مير در 2009 تاکید زیادی بر اهمیت نقش فرهنگ در انتقال مفاهيم كهن الگويي کردند . آنها خلاف ديدگاه رايج يونگ، كهن الگوها را مفاهيم آموخته شده مي دانند، نه مفاهيمي كه به صورت ژنتيك از طريق تكامل تاريخي در درون بشر قرار گرفته اند.

ميزان آشنايي و استفاده از مجموعه اي از كهن الگوهاي خاص، بين مردم با فرهنگ هاي گوناگون و خصوصيات جمعيت شناختي و اقتصادي  اجتماعي مختلف ، متفاوت است . براي اثربخش بودن استفاده از مفاهيم كهن الگويي، ابتدا بايد تصوير ذهني مردم هر فرهنگ از مفاهيم كهن الگويي روشن شود.

كهن الگوهاي که مخاطبان در یک فرهنگ آنها را قاطعتر توصيف می کنند ، تداعيات اين شخصيت ها در ذهن مردمان آن فرهنگ قوي تر است و اين موضوع مي تواند در انتخاب شخصيت كهن الگويي مطلوب براي برند متناسب با آن فرهنگ بسيار مفيد باشد، زيرا فعال كردن تداعيات اين شخصيت ها در ذهن مصرف كنندگان راحت تر است.

امروزه باور بر اين است كه اغلب مدل هاي ذهني از طريق يادگيري كسب مي شوند. گستردگي استفاده از اين مدل ها نشان از اهميت فرهنگي آنها دارد. 

نظریه نمادگری شکل

نظرية نمادگري شكل ادعا مي كند افراد ويژگي هاي ادراكي و مفهومي خاصي را به اشكال نسبت مي دهند .

نمادگري اشكال در بسته بندي، مي تواند در محصولات نوعي مزيت رقابتيِ هرچند كوچك، اما بلندمدت ايجاد كند. اين كه مشتريان معمولا آگاهانه به اين نشانه ها توجه نمي كنند يا تحت تأثير آن قرار نمي گيرند، به اين معنا نيست كه ناخودآگاه اين نشانه ها را دريافت و پردازش نمي كنند .

تداعيات كهن الگويي افراد از اشكال هندسي مبتني بر برايند معاني ذاتي ناشي از ويژگي هايي مثل تقارن، زاويه داري و تعداد اضلاع و نيز، معاني اكتسابي است .

نتایج تحقیقات روانشناسان درباره بسته بندی نشان داد که محصول شكل گرد درك از راحتي و شكل زاويه دار درك از دوام محصول را تقويت مي كند . همچنین مواجه شدن با اشكال گرد نسبت به اشكال زاويه دار، پيش از مواجهه با برند شركت، باعث شد افراد احساس كنند شركت نسبت به مشتري حساس تر است. لوگوهاي قطور و لوگوهاي زوايه دار، مردانه تر از لوگوهاي باريك و لوگوهاي گرد به نظر مي رسند. اشكال، نوشتار و اسامي گرد و صداهاي بم، بيشتر طعم شيرين را تداعي مي كنند، در حالي كه طعم ترش از طريق اشكال، نوشتار و اسامي زوايه دار بهتر تداعي مي شود. شكل بسته بندي و اسم برند روي اِسناد صفات به برند اثرگذارند . اسم كهن الگویی برند روي استنباط افراد از شخصيت كهن الگو به شدت اثرگذار است.

سه شكل دايره، مثلث و مربع تداعي كننده هاي قوي تري براي كهن الگوها هستند. مخاطبان اشكالي مثل دايره و هشت ضلعي را در بین اشکال « زیبا » توصیف می کنند که احتمالا بدلیل احساس کامل بودن شکل و تقارن و کمال آنهاست . دایره نماد خلقت ، آفرینش و قدرت است ، معجزه ، جادو و معصومیت را تداعی می کند و کامل ترین شکل می باشد . تقارن اشکال احساس مثبت از اشکال بدست می دهد . اشکال زاویه دار با حس سرکشی و ماجراجویی ارتباط معناداری دارد . اشکال بدون زاویه یا منحنی صفات زنانه ، نرمی و ضعف ، و اشکال زاویه دار و تیز صفات مردانه ، سفتی و تهاجمی بودن را تداعی می کند . مثلث دارای ثبات و قوام است و سلطنت مردانه را تداعی می کند . بیضی دارای صفات زنانه و نامتقارن است و زنی شلخته و زشت را تداعی می کند .اشکال تیز ، پیچیده و خاص مانند هشت ضلعی ، ذوزنقه و ... خاص و غیر عادی بودن را تداعی می کنند و برعکس مربع عادی بودن را تداعی می کند .

در ذهن انسان اشکال متقارن صفات مثبت انسانی و اشکال نامتقارن صفات منفی انسانی را تداعی می کنند ، همچنین عدم تقارن، عدم تطابق و ناسازگاري را تداعي می کند .

رابطه کهن الگو و ذهن

كهن الگوها، الگوهاي ناخودآگاهي از افكارند كه در ذهن هر كس وجود دارند. اين الگوها به دليل معاني خاص خود، واكنش هاي قدرتمندي ايجاد مي كنند . 
نسبت كهن الگوها به ذهن، مانند نسبت غريزه به بدن است. همانطور كه غرايز مشترك هر گونه موجودي را مي توان از مشاهدة شباهت هاي موجود در رفتارهاي زيستي آنها درك كرد، وجود كهن الگوها را مي توان از شباهت در پديده هاي روان شناختي آنها دريافت. به طور دقيق مشخص نيست كه آيا كهن الگوها حاصل تجربه هاي بي شماري هستند كه ذهن در فرايند تكاملي خود در طول تاريخ به دست آورده يا كيفيتي هستند كه به شيوة وراثتي از نسلي به نسل ديگر منتقل شده اند. 

رابطه ادبیات و کهن الگو

هنر و ادب از اساسي ترين نمودارهاي فرهنگ و تمدن بشري است كه با لايه هاي عميق ناخودآگاهي پيوند ناگسستني دارد. رابطة كهن الگوها و ادبيات از رابطة ميان خودآگاه و ناخودآگاه نويسنده نشأت مي گيرد. بسياري اوقات با اين پرسش مواجه بوده ايم كه نويسنده هنگام نوشتن تا چه اندازه تحت تأثير ضمير ناخودآگاه و يا خودآگاه خويش است. اين پرسش پر رنگ و به قدمت تاريخ نقد ادبي است.

بر اساس نظريه يونگ كهن الگوها (آركي تايپ ) بن مايه ها و تصاوير نماديني هستند كه در اساطير و فرهنگ ها ،مفاهيم مشترك و مشابهي را در ناخودآگاه بشر در طول زمان به جا گذاشته اند.

كهن الگوها در خودآگاه، به صورت نماد و سمبل درك مي شود. اين نمادها در بين انسان ها مشترك است و از همة آن ها ،مفاهيم مشابهي درك مي شود ، بنابراين در متون ادبي، پرداختن به آثار سمبوليك مي تواند راهي در جهت شناخت ناخودآگاه جمعي و آركي تايپ باشد.

نويسنده اي كه از ناخودآگاه فردي به ناخودآگاه جمعي مي رسد، در حقيقت نويسنده اي جهاني است و نمادهاي وي كهن الگويي است. به نظر ادگار آلن پو، نبوغ راستين حتي اگر در مصداق ها جهان شمول نباشد، لااقل توانايي جهان شمولي را دارد .
يكي از معيارهاي اصلي جهان شمولي، يافتن اتفاقات مشابه در زندگي ما و داستان بي توجه به ابعاد زمان و مكان است. هنگامي كه پيشينيان از عالم صغير و كبير سخن مي گفتند، آنها در حقيقت نظر به موضوع جهان شمولي در انسان داشتند. طبق اين اعتقاد همانند عالم بيرون، در عالم درون نيز شبكة منظمي وجود دارد كه فارغ از زمان و مكان، بر احوال انسان ناظر است. در اينجاست كه فاصلة ميان شاعران و فلاسفه و روانشناسان كم رنگ مي شود.

بهترین بستر بررسی کهن الگوها آثاری اند که ناخودآگاه جمعی در ایجاد آنها تأثیر بیشتری دارد و جنبة درون گرایانة قوی تری دارند. بنابراین آثار اساطیری به دلیل ارتباط نزدیکی که با ناخودآگاه دارند، بستر مناسبی برای این بررسی هستند .

اسطوره

لوی استروس اساطیر را ساختهایی مجرد دانسته و معتقد است همه ذهنهای بشری مانند همند و بنابراین اساطیر هم ساخت مشترک دارند. او اسطوره را نیز یکی از وجه های ارتباطی دانسته، میگوید عناصر اسطوره در پیوند با هم معنا می یابند در وجود بنمایه های مستحکم فرهنگی، اجتماعی و دینی آنهاست .
روانشناسان نیز تعریف خودشان را از اسطوره داشته اند. فروید در تعریف اسطوره می گوید « بسیار محتمل است که اسطوره ها بقایای از ریخت افتاده فانتزی های دلخواه همه ملت ها باشد، یعنی رؤیاهای تمام عمر بشریت جوان » .
بتلهایم و کارل آبراهام نیز دیدگاهی شبیه به فروید دارند. آبراهام اسطوره را چون رؤیا میبیند و از دیدگاه او، اسطوره را همچون رؤیا می توان مورد رمزگشایی روانکاوانه قرار داد؛ زیرا تمام چهره های اساطیری با تجارب درونی و روانی مطابقت دارند .
سنتگرایانی چون جوزف کمبل نیز تعریف خاص خود را از اسطوره داشته و دلایلی برای مطالعة اساطیر ذکر کرده اند:
یکی از مشکلات امروز ما اینست که به اندازة کافی با ادبیات معنوی آشنایی نداریم. چنانچه داستان های اساطیری در ذهن شما جا بگیرد ارتباط آن را با آنچه در زندگیتان اتفاق می افتد در می یابید و این اطلاعات حکم راهنما را برای شما دارند. انسان از طریق داستان گویی با جهان کنار می آید. آنچه در انسانها مشترک است در اسطوره ها بازتاب یافته است. اسطوره، داستان جستوجوی ما برای یافتن حقیقت، معنا و دلالت طی اعصار و قرون متمادی است. اسطوره ها سرنخ هایی برای امکانات معنوی زندگی بشراند و در پی جستوجوی معنا؛ آنها الگوهای زندگی را ارائه می دهند .
الیاده نیز به ناخودآگاه جمعی و کهن الگوها معتقد است. او می گوید: « مهمترین کارکرد اسطوره، عبارتست از کشف و آفتابی کردن سرمشق های نمونه وار همه آیین ها و فعالیت های معنی دار آدمی » . 
اما آنچه بیشتر از همه در این پژوهش مدنظر است تعریف یونگ از اسطوره است: « در افسانه ها و اساطیر اقوام بعضی از مضامین تقریباً به یک شکل تکرار می شوند. من برای اینگونه مضامین عنوان " صور مثالی " را قائل شده ام. این مضامین مثالی احتمالاً ناشی از استعدادهای روح بشرند که تنها از راه سنت و نقل از جایی به جای دیگر انتشار نمی یابند، بلکه از راه وراثت نیز بروز می کنند.
فرضیه اخیر قطعاً ضرورت دارد، زیرا بعضی از تصاویر مثالی به مراتب پیچیده ای وجود دارند که خود به خود ظاهر می شوند بی آنکه هیچگونه امکان انتقال و سرایت از محلی به محل دیگر در بین بوده باشد .
اسطوره یکی از آن دریچه هایی است که می شود از آن به ناخودآگاه انسان دست پیدا کرد کشید و به کشف آنچه از پس اعصار متوالی در ذهن انباشته شده است، دست زد. اسطوره به عنوان بیان نمادین بخش ناآگاه ذهن بشر، جای بسیاری برای کنکاش دارد. انبوه اساطیر ملل که در ارتباط با هم بوده و مشترکات فراوان داشته اند، این امر را اثبات می کند . یونگ پیوند میان ضمیر ناآگاه و اسطوره را کشف می کند، و نظیر جرج فریزر روی همبستگی روان انسان با
فرآیند طبیعی طبیعت تأکید دارد و همراه الیاده بر ضرورت اصلی و اولیه فرافکنی پا می فشرد .
به طور کلی از دیدگاه یونگی اسطوره همان صور مثالی است و منظور از آن صورتهایی است که ماهیت دسته جمعی دارند و تقریباً در همه جای دنیا به شکل اجزای ترکیبدهندة افسانه ها و در عین حال به شکل پدیده های محلی و فردی و ناشی از ضمیر ناخودآگاه ظاهر میشوند و احتمالاً ناشی از استعدادهای روح بشر هستند. و از نظر دیدگاه فرویدی اسطوره به عنوان رؤیای بشریت و نتیجه یادهای فراموش شده و تمایلات سرکوب شده است.

کزّازی در گفتوگویی می گوید : « ما با کندوکاو در جهان اسطوره، با رازگشایی از نمادها و بنمایه های اسطوره ای می توانیم آن سوی تاریک و نهفته آدمی را بکاویم و بشناسیم » .

رابطه کهن الگوها و دین

برای تبیین روانشناسانه این صور ذهنی، قاعدتاً باید اعماق پدیده شناسی مذهبی را کاوید. تاریخ دین گنجینه ای است از صور مُثُلی که می توان برای آرام کردن و روشن نمودن یک خودآگاهی سرگردان، قرینه های مفید و قیاس های هدایت کنندهای از میان آن برگزید. تهیه نوعی زمینه برای روشن کردن این تصاویر خیال انگیز واقعاً ضروری است. تجربه حاکی از آن است که بهترین راه برای این کار استفاده از مطالب اساطیری تطبیقی است » .

کاربرد کهن الگوها در برندینگ و بازاریابی

در واقع كهن الگوها اولين الگوي مديريت معناي برند هستند .  براي اثربخش بودن استفاده از مفاهيم كهن الگويي، ابتدا بايد تصوير ذهني مردم هر فرهنگ از مفاهيم كهن الگويي روشن شود. لازم است در برندينگ به تفاوت تصاوير كهن الگويي در ايران با ساير فرهنگ ها توجه شود.

كهن الگوها، اشكال يا تصاويري ذهني در ضمير ناخودآگاه جمعي هستند كه در سراسر جهان وجود دارند. شخصيت هاي كهن الگويي، داستان ها و ماجراهاي جهاني اي دارند كه بين همة ابناي بشر مشتر كاند. اين شخصيت هاي جهاني مي توانند در روايت قصة برندها در تبليغات ياري رسان باشند .

زماني كه رقبا به آساني مي توانند ويژگي هاي محصول را تقليد كنند، ساخت هويت قوي براي ايجاد ارزش ويژة برند، بسيار بااهميت و گران بهاست . از اين رو، استفاده از شخصيت هايي كه بتوانند به دليل معاني خاص خود، واكنش هاي اثرگذاري در مخاطب ايجاد كنند، بسيار مطلوب است. كهن الگوها حداقل به سه شكل متفاوت در استراتژي هاي بازاريابي نقش آفريني مي كنند:

نخست، از طريق عناصر روايي كه در تبليغات به كار مي روند؛

دوم، اين كه شركت مي تواند از يك سخنگوي كهن الگويي استفاده كند (مثل ميمون چيتوز)

سوم، لوگوي برند و ساير نمادهاي مشهودش مي توانند محتواي كهن الگويي داشته باشند. براي مثال، گازخوردگي روي لوگوي اپل نشاندهندة اولين گناه است و كهن الگوي « عصيانگر » را تداعي مي كند .

شخصيت يك برند از طريق رفتار، ارتباطات و نمادهاي آن منتقل مي شود . هويت ديداري يك برند، عرصة نمايش نمادهاست. هويت ديداري يك برند متشكل از لوگو، شكل نوشتار، رنگ ها، تصويرها، نمادها و مواردي از اين دست است كه با هم تصويري منسجم از برند را به نمايش مي گذارند . و طراحي هويت ديداري برند، راهي براي به خاطرآوري و بازگشت به برند و يكي از قوي ترين ابزارهاي بازاريابي و بيان كنندة ارزش هاي برند در قالب تصويري پايدار است تا مشتريان با آن آشنا شوند و به آن خو بگيرند . با توجه به ماهيت ناخودآگاه تصاوير كهن الگويي در ذهن بشر، محرك هاي ديداري ممكن است بتوانند از طريق ويژگيهاي ذاتي خود، معناي كهن الگويي منتقل كنند . پژوهش های مبتنی بر نظرية نمادگري شكل و نظرية تكاملي در روان شناسي ، معتقد به ذاتي يا غيرارادي بودن بخشي از معناي اين محرك هاست. شكل، يكي از محركهايي است كه اين موضوع در مورد آن نشان داده شده است .

تداعيات برند به مصرف كنندگان در پردازش و بازيابي اطلاعات، متمايز كردن و ايجاد جايگاه برند كمك مي كنند. اگر تداعيات مثبت باشند، نگرش ها و احساسات سودمندي خلق مي كنند و ممكن است دليلي براي خريد فراهم آورند. به علاوه از تداعيات برند مي توان در بسط كارآمد برند بهره برد . بنابراين اگر فقط چند ثانيه زمان وجود داشته باشد كه گره هايي در شبكة تداعيات برند فعال شوند، با استفاده از شخصيتهايي كه همه با آن ها آشنا هستند، مي توان به طور بسيار اثربخشتري اين كار را انجام داد . معناي يك محصول را خيلي ساده مي توان فقط با تداعي يك داستان يا يك مفهوم كه يك حقيقت غريزي را براي مخاطب زنده مي كند، منتقل كرد . از اينرو مي توان كهن الگوها را براي شناخت بيشتر برند و مصرف كننده و برقراري رابطة ارزشمند بين آنها به كار برد .
در ساخت شخصيت كهن الگويي براي برند بايد به قصه گو بودن برند و استفاده از ويژگي هاي اشاره شده در تمام فعاليت هاي برند توجه ويژه داشت. لازم است مديران بازاريابي اولاً به ساخت يك شخصيت شايان توجه و ملموس براي برند بسيار تأكيد كنند. ثانياً با احتياط ، از عناصري كه ابعاد منفي يك شخصيت را تشكيل مي دهند، پرهيز نمايند . اين عناصر ممكن است ديداري يا غيرديداري باشند.

توجه و انتخاب جنسيت در ارتباطات بازاريابي بسيار حائز اهميت است، مثل استفاده از سخنگويان مرد يا زن، استفاده از رنگ هاي مردانه يا زنانه، استفاده از ظاهر مردانه يا زنانه براي لوگو و بسته بندي مطابق با شخصيت كهن الگويي مد نظر.

كهن الگوهاي که مخاطبان در یک فرهنگ آنها را قاطعتر توصيف می کنند ، تداعيات اين شخصيت ها در ذهن مردمان آن فرهنگ قوي تر است و اين موضوع مي تواند در انتخاب شخصيت كهن الگويي مطلوب براي برند متناسب با آن فرهنگ بسيار مفيد باشد، زيرا فعال كردن تداعيات اين شخصيت ها در ذهن مصرف كنندگان راحت تر است.

در برندينگ، معاني اكتسابي و ذاتي در كنار هم و به صورت يك كل مد نظر قرار گيرند .

پژوهش هاي روانشناختی زیادی نشان داده اند که شكل ( لوگو، بسته بندي، محصول ) معاني عميقي منتقل مي كند . دور از ذهن نيست كه بتوان از اشكال در انتقال معناي شخصيت هاي كهن الگويي نيز بهره برد.

نتایج تحقیقات روانشناسان درباره بسته بندی نشان داد که محصول شكل گرد درك از راحتي و شكل زاويه دار درك از دوام محصول را تقويت مي كند . همچنین مواجه شدن با اشكال گرد نسبت به اشكال زاويه دار، پيش از مواجهه با برند شركت، باعث شد افراد احساس كنند شركت نسبت به مشتري حساس تر است. لوگوهاي قطور و لوگوهاي زوايه دار، مردانه تر از لوگوهاي باريك و لوگوهاي گرد به نظر مي رسند. اشكال، نوشتار و اسامي گرد و صداهاي بم، بيشتر طعم شيرين را تداعي مي كنند، در حالي كه طعم ترش از طريق اشكال، نوشتار و اسامي زوايه دار بهتر تداعي مي شود. شكل بسته بندي و اسم برند روي اِسناد صفات به برند اثرگذارند . اسم كهن الگویی برند روي استنباط افراد از شخصيت كهن الگو به شدت اثرگذار است.

سه شكل دايره، مثلث و مربع تداعي كننده هاي قوي تري براي كهن الگوها هستند. مخاطبان اشكالي مثل دايره و هشت ضلعي را در بین اشکال « زیبا » توصیف می کنند که احتمالا بدلیل احساس کامل بودن شکل و تقارن و کمال آنهاست . دایره نماد خلقت ، آفرینش و قدرت است ، معجزه ، جادو و معصومیت را تداعی می کند و کامل ترین شکل می باشد . تقارن اشکال احساس مثبت از اشکال بدست می دهد . اشکال زاویه دار با حس سرکشی و ماجراجویی ارتباط معناداری دارد . اشکال بدون زاویه یا منحنی صفات زنانه ، نرمی و ضعف ، و اشکال زاویه دار و تیز صفات مردانه ، سفتی و تهاجمی بودن را تداعی می کند . مثلث دارای ثبات و قوام است و سلطنت مردانه را تداعی می کند . بیضی دارای صفات زنانه و نامتقارن است و زنی شلخته و زشت را تداعی می کند .اشکال تیز ، پیچیده و خاص مانند هشت ضلعی ، ذوزنقه و ... خاص و غیر عادی بودن را تداعی می کنند و برعکس مربع عادی بودن را تداعی می کند .

در ذهن انسان اشکال متقارن صفات مثبت انسانی و اشکال نامتقارن صفات منفی انسانی را تداعی می کنند ، همچنین عدم تقارن، عدم تطابق و ناسازگاري را تداعي می کند .

رابطه کهن الگو و غریزه

اما کارل گوستاو یونگ در روان‌شناسی جزء رومانتیک‌ها بود و اعتقاد داشت که گرچه ما یک Lower Self داریم -یک «من سُفلی» داریم که مربوط به دوران کودکی ما و همچنین مربوط به دوران کودکی بشر است و در درون هر یک از ما یک انسان ابتدایی و یک بچه، همیشه وجود دارد و خودش را به‌صورت عواطف نشان می‌دهد- اما درعین‌حال ما یک‌سری کشش‌ها و علایقی هم داریم که مربوط به Lower Self نیستند و مربوط به Upper Self هستند، این سری عواطف ما، عواطف «غایت‌مند» هستند نه «علت‌مند»؛ یعنی برای شناخت آن‌ها نباید به پشت سرمان نگاه کنیم و ببینیم این عاطفه را مثلاً شامپانزه هم دارد پس پدیده‌ای غریزی، حیوانی و مادون عقل است؛ بلکه باید نگاه کنیم به غایت این عاطفه‌ها و ببینیم چه ساختارهای پیچیده و عالی فرهنگی از آن عواطف حاصل شده‌اند، ساختارهایی همچون شعر و موسیقی، و این عواطف را بر حسب محصولاتشان بشناسیم؛ نه بر حسب خاستگاهشان. ما غریزه‌هایی داریم که آن غریزه‌ها را شامپانزه ندارد. یونگ اسم این غریزه‌ها را “آرکی تایپ” یا “کهن‌الگو” گذاشت که آن‌ها را از غریزه‌های حیوانی ما جدا کند و به این نتیجه رسید که این غریزه‌ها “غریزه‌های فرهنگی” ما هستند، این غریزه‌ها ما را به جلو می‌کشانند و چشم‌انداز ایجاد می‌کنند. ما آرمان داریم؛ یعنی چیزی که وجود ندارد را می‌بینیم و حرکت می‌کنیم تا آن چیزی را که وجود ندارد خودمان محقق کنیم.