حیات انسان اولیه در میان هزاران مخاطره قرار داشته و خیلی کم اتفاق میافتاد که کسی با مرگ طبیعی بمیرد، پیش از آنکه به پیری برسد. به همین دلیل انسان نخستین نمی توانست باور کند که مرگ یک حادثه طبیعی است و همیشه دوست داشت برای آن علت فوق طبیعی تصور کند. ترس از مرگ و احساس شگفتی از حوادثی که بر حسب تصادفات ایجاد میشود، یا انسان نمی تواند علت آنها را درک کند و امیدواری به کمک خدایان و شکر گذاری در مقابل خوشبختی هایی که برای انسان حاصل می شده، همه عواملی بوده است که پیدایش اعتقادات دینی نخستین را سبب شده است.

وجود سحر، جادو و جادوگری در جوامع گذشته و حتی به اشکال تکامل یافته آن در جهان امروزی بر کسی پوشیده نیست. جادو اگر چه هرگز نتوانست جای خود را در میان علم باز کند و همواره در پذیرفتن آن از سوی علم با تردید و شبهه همراه بوده است، اما در میان عامه مردم و در فرهنگ عامه آنان با توجه به شرایط محیطی شان گاهی بسیار موثر تصور می شده است.

جادو در زندگی و باور کسانی که به آن اعتقاد دارند، امری خارق العاده است که می تواند کاربردهای زیادی در زندگی مادی و معنوی همه انسان ها داشته باشد. اگر چه به این علت که جادو به نظر در جوامعی رایج تر است که فناوری ضعیف تری وجود دارد، یعنی جوامع ابتدایی، ولی حتی امروزه نیز توسط برخی به کار گرفته میشود.

جادو به باور نظریه پردازان گوناگون ریشه های متفاوتی دارد و پیدایش جادوگری در هر جامعه ای تابعی از نیازها، شرایط و حتی جغرافیای خاص مردم آن جامعه بوده است. از جمله نظریه پردازانی که در زمینه سحر و جادو فعالیت داشته اند می توان به مارسل مورس و فریزر اشاره کرد.

اینکه اصلاً و اساساً جادو چیست و چرا چنین پنداری ابتدائاً میان مردم ایجاد شده البته موضوعی است که خود جای بحث و جدل بسیار دارد.
اما به تلخیص باید گفت که جادو و جادوگری در عصر مدرن عموماً به دو شیوه و سیاق کلی بررسی می‌گردد.
1- شیوه‌ی اول، روش فرهنگ‌شناختی است که جادو را به مثابه‌ی نتیجه‌ای از جهل انسانی و دانش بدوی فرهنگ‌های عامه‌ی پیشامدرن بررسی می‌کند.
بر اساس این طرز تفکر، جادو هرگز چیزی نبوده جز تلاش بیهوده‌ی انسان‌های بدوی‌تر و ناآگاه‌تر برای توضیح پدیده‌ها و وقایع اطرافشان و در واقع اختراعی مصنوع بشریت بوده که جای خالی بی‌اطلاعی از علوم تجربی را به شمایل مکانیزم خیالی و ساختگی پر کرده.
2- شیوه‌ی دوم بررسی جادو اما روش روان‌شناختی است؛ به این معنا که جادو ابزاری ناخودآگاه بوده برای کنترل احساسات شدیدی از قبیل ترس و عشق و احترام و غم و غیره.
به بیان دیگر آیین‌ها و مناسک جادویی کاربردی نداشته‌اند به جز ایفای نقش در وظایفی از قبیل ایجاد اطمینان خاطر برای کشاورزان و دامداران درباره‌ِ در امنیت بودن اموالشان یا مثلاً تسلی خاطر دادن به آدم‌هایی که در غم فقدان عزیز تازه در‌گذشته‌ای به سر می‌برند و آن هم از طریق ارتباط گرفتن با این اموات و با ساز و کاری ساختگی و مثلاً جادویی.
هردوی این شیوه‌ها قابل تأملند و شباهت‌های زیادی نیز با یکدیگر دارند. مثلاً آنکه هردو به دست دانشمندان مدرن غربی تدوین شده‌اند، هردو جادو را مردود و غیرعقلانی و خرافی می‌شمارند و هردو نگاهی تحقیرآلود و از بالا به پایین به پدیده‌ی جادو دارند.
3- دسته‌های دیگری هم هستند که شیوه‌ی درست بررسی پدیده‌ی جادو را جایی میان این دو طرز تفکر و در واقع تلفیقی از آن‌ها می‌دانند.
با این وجود در جوامع آکادمیک و علمی، رویکرد سومی ایجاد شده که به جای تلاش در توجیه دلایل پیدایش پدیده‌ای مثل جادو در فرهنگ‌های بشری و نگاهی علت و معلولی به قضیه، جادو را در پس‌زمینه‌ی خودش بررسی می‌کند و در واقع آن را به مثابه‌ی زبان و شیوه‌ی دیگری از درک و شناختن و دیدن جهان و هم‌رده‌ی تمام روایات اساطیری دیگر بررسی می‌کند.
ریشه‌شناسی جادو
برای شناختن جادو به معنای غربی آن، باید به قرون پایانی عهد باستان و امپراطوری روم بازگردیم. در این دوره تفاوت بارزی میان جادو و مناسک مذهبی وجود ندارد و در واقع دریافت امروزی ما از دین و جادو به معانی مترادفی به کار می‌روند.
مثلاً قربانی دادن نزد خدایان و آیین‌های پاگانی آن دوره که بعدها در اروپا جادوی سیاه نامیده شد، اینجا چیزی نیستند جز مراسماتی مذهبی. خود کلمه‌ی جادو اما در این دوره به همان معنای مذاهب یونانی و پاگانی به کار نمی‌رود.
کلمه‌ی جادو (Magic) در واقع از کلمه‌ی یونانی Mageia گرفته شده که به معنی «مغ» است. در واقع در تمدن روم باستان، تعلیمات و مراسمات و مناسک مذهبی مغ‌های زرتشتی به سبب دشمنی غرب با ایران باستان و نیز ترس از اندیشه‌های بیگانه، تاریک و خطرناک قلمداد می‌شده است.
از همین جهت، به مرور زمان، مگیا یا همان مغ، به تعالیم و مناسک مذهبی منسوب به دهقانان و رعایای رومی(از جمله بسیاری از آموزه‌های پاگانی) اطلاق شد که با مذاهب رسمی مصوب دولت روم تعارض و تفاوت داشتند و بنابراین تاریک و شر و در بهترین حالت نادرست تلقی می‌شدند.

پس کلمه‌ی Magic رسماً به هر مراسم، روش، شیوه و حتی کلاهبرداری عوامانه‌ای نسبت داده شد که با کدها و آموزه‌های رسمی دولتی روم متعارض است.
بعدتر و در قرون وسطی، این آموزه‌های رسمی دولتی بدل به تعالیم مسیحیت شدند و بنابراین Magic به هر عقیده و آموزه و مناسکی که متعارض با اصول مسیحیت باشد نسبت داده شد.
به جز این، در سده‌های میانی، جادو با کلمه‌ی مهم دیگری نیز پیوند خورد: خرافات یا Superstition. این کلمه در رویکرد عمومی اروپای قرون وسطی نسبت به جادو نقش حیاتی دارد و بد نیست در اینجا اندکی درنگ کنیم و درباره‌اش بیشتر بدانیم.
در فارسی و عربی اگر بخواهیم معنی کلمه‌ی خرافه را ریشه‌یابی کنیم، به داستانی از جلد اول کتاب « الاصابة فی تمییز الصحابه» نوشته‌ی ابن حجر می‌رسیم که طبق آن:
خرافه نام مردی از اهالی قبیله‌ی عذره بود که داستان‌های شنیدنی و لاف‌های جذابی از حکایات بی‌پایه و اساسش از اقامت خیالی‌اش بین اجنه میان مردم سر می‌داده است.
بنابراین، به مرور در فرهنگ عرب جا افتاد که هر داستان غیرعقلانی و بی‌پایه‌ای، مانند داستان‌های خرافه است که به مجموع این اوهامات و مهملات به جمع مکسر باید «خرافات» گفت. معادل انگلیسی این کلمه در غرب اما از واژه‌ی لاتین superstitiosi گرفته شده.
گرچه ترجمه‌ی لغوی این کلمه در طول تاریخ گم شده و به جز چند تئوری تأیید نشده، چیز زیادی درباره‌ی ریشه‌ی واقعی پیدایشش نمی‌دانیم، ولی باید گفت کاربرد رومی‌ها از این واژه‌ی لاتین، به مرور به تمام مذاهب بیگانه محدود شد.
در قرون وسطی این (سینت آگوستین) بود که در رساله‌ی معروفش، «شهر خدا»، واژه‌ی Superstitions را به طور خاص به تمام تعالیمی که خدایان کذب و بت‌های دروغین را پرستش می‌کردند و علی‌الخصوص پیروان فرقه‌های پاگانی نسبت داد و به این ترتیب، خرافات و پاگانیسم به هم پیوند خوردند.
بنابراین ضدیت با آموزه‌های الیت‌های رسمی از یک سو نام Magic را بر عقاید پاگانی نهاد و از سوی دیگر، تعارض با دین خدای واحد مسیحی، کلمه‌ی Superstitions را به این باورها نسبت داد و اشراف و مذهبیون هم‌دست شدند تا جادو را براندازند.
همین اتحاد و تلاش حکمرانان مسیحی برای نابودسازی فرهنگ جادو که چیزی جز یک خرده فرهنگ قبیله‌ای و قومی میان مردم اروپا نبوده، سبب شد تا اسناد و مدارک تاریخی از وجود چنین فرهنگ‌هایی به جا بماند و ما امروز به قدر کافی از آن مناسک منسوخ‌شده بدانیم.
در واقع منبع مطالعه‌ی اصلی مورخین در باب جادو، همین اسناد پیگرد و ممنوعیت انواع جادوست که در آن‌ها به تفصیل، شاخه‌های مختلف جادو و کاربردهای آن‌ها تشریح شده‌ است.

معنای سحر و حقیقت آن

مساله سحر از موضوعاتی است که برخی فرقه‌های انحرافی به آن پرداخته و از آن سوء استفاده‌هایی می‌کنند. برای آشنایی نظری با این مقوله به حوزه‌های مختلف سحر می‌پردازیم.
درباره سحر و جادو در متون دینی، بحث در دو حیطه انجام می‌گیرد:
معنای سحر و حقیقت آن چیست ؟
آیا سحر مطلقاً حرام است یا در بعضی موارد و بعضی از اقسام آن جایز است ؟
در این جا قصد آن است تا سحر در منظر علمای جامعه شناس مورد بحث و بررسی قرار ‌گیرد.
پیش از آن که به بررسی سحر و جادو از منظر دینی بپردازیم و منظر جامعه شناسان را در این باره جویا شویم، لازم است «سحر و جادو» را در اصطلاح جامعه شناسان مورد مطالعه قرار دهیم.
سحر در میان جامعه‌شناسان بیش‌تر از سوی انسان‌شناسانی که بر جوامع ابتدایی یا قبیله‌ای مطالعاتی داشته‌اند مثل نوتایلرها و منتقدانش بررسی شده است.
معنای جادو و هدف از جادو و سحر نزد مردم‌شناسان و علمای دینی و متون دینی ما یکی نیست، هر چند بسیار به هم نزدیک است.
انسان‌شناسانی که تجربه مستقیم و دست اوّلی از جوامع ابتدایی داشتند، عملکردهایی از این قبایل مشاهده می‌کردند که برایشان بسیار بی‌خردانه می‌نمود.
نخستین واکنش در برابر این باورداشت‌ها و عملکردهای به ظاهر بی‌خردانه این بود که آن‌ها را به عنوان محصول عقب‌ماندگی و توحّش طرد می‌نمودند.
لوی برول (1922‌) آن را خصلتی ماقبل منطقی و فریزر و تایلر آن را اندیشه‌ای ماقبل علمی می‌انگاشتند و این نوع رفتارها را "جادو و سحر" می‌نامیدند.
به دلیل آن‌که این‌گونه عملکردها رابطه نزدیکی با ادیان ابتدایی آن قبایل داشت و در بیش‌تر موارد، جزیی از مناسک مذهبی آن‌ها بود، تفکیک جادو از دین در هر مورد معیّن، همیشه امکان پذیر نبود.
اگرچه برخی از دانشمندان سعی داشتند به طریقی میان دین و جادو تمایز قائل شوند؛ مانند مالینوفسکی که جادو را برای منظور مشخص یا نتیجه معیّن و دین را فاقد منظور مشخص و معیّن می‌دانست و می‌گفت:
جادو یک فنِ عملی و در برگیرنده کنش‌هایی است که تنها به عنوان وسیله رسیدن به هدف‌های مشخص و مورد انتظار ساخته و پرداخته شده است و حال آن که دین مجموعه‌ای از کنش‌های فی نفسه است که مقصود از آن نفس انجام گرفتن همین کنش‌هاست.
به هر روی، این کوشش‌ها نشان می‌دهد که مردم‌شناسان تا چه حد سعی در توجیه و تبیین اعمال عجیب و غریب اقوام ابتدایی داشتند و گاهی نیز همچون فریزر، که جادو را منشأ دین می‌دانست، این اعمال را سرمنشأ دین معرفی می‌کنند.
ویلیام گود، یازده معیار را برای تمایز جنبه‌های جادویی از جنبه‌های مذهبی برمی شمارد که به آنها اشاره می کنیم:
1- جادو ابزارمندتر است و هدفش رسیدن به نوعی نتیجه نهایی ملموس و مادی است.
2- شگردهای جادو با چشم‌بندی بیش‌تری همراه است.
3- هدف‌های جادو مشخص و محدود است.
4- جادو در جهت هدف‌های فردی است، نه گروهی.
5- جادو بیش‌تر یک کار فردی است تا یک فعالیت گروهی.
6- فنون جادویی را می‌توان جا به جا کرد.
7- جادو از جنبه عاطفیِ اندکی برخوردار است.
8- عمل جادو کمتر جنبه اجباری دارد.
9- جادو به شرایط و زمان خاص بستگی ندارد.
10- احتمال ضد اجتماعی بودن جادو بیش‌تر است.
11- جادو به عنوان وسیله به کار برده می‌شود و فی نفسه یک هدف نیست.
نکته کلی‌تر دیگری که می‌توان درباره جادو گفت این است که مفهومی که ما از جادو داریم به سنّت فرهنگی خاص ما تعلق دارد و فرهنگ‌های دیگر ممکن است در آن اشتراک نداشته باشند.»
بنابراین، مفهوم جادو به فرهنگ خاص بیش‌تر بستگی دارد و چه بسا عملی را غربی‌ها جادویی تصور کنند، در حالی که آن عمل از نظر کنش‌گر یک عمل کاملاً عادی محسوب می‌شود.

به همین جهت، نادل در بررسی‌اش از باورداشت‌ها و عملکردهای قوم نوپ در افریقای غربی یادآوری می‌کند که:
ممکن است در نگاه نخست، وسوسه شویم که بسیاری از داروها و عملکردهای درمانی این قوم را در مقوله جادو قرار دهیم، اما بسیاری از این اعمال از دیدگاه خود نوپی‌ها به هیچ روی خارق العاده یا جادویی انگاشته نمی‌شود.
پس دو معیار را می‌توان در مورد یک عملکرد جادویی به کار بست. برابر با یک معیار، این عمل بر حسب مـقولات مشاهده‌گر جادویی تلقی می‌شود و بنابر معیار دیگر، بر حسب مقولات کنشگر همان عمل می‌تواند درست تجربی به نظر آید.
بنابراین، نادل چهار قضیه امکانی را مطرح می‌سازد:
1- هم کنش‌گر و هم مشاهده‌گر عمل مورد نظر را فن تجربی و عادی می‌دانند.
2- کنش‌گر عمل را معقول و تجربی، ولی مشاهده‌گر آن را غیرتجربی و نادرست به شمار می‌آورد.
3- کنش‌گر عمل را آشکارا و اسرارآمیز می‌انگارد، اما مشاهده‌گر تصور می‌کند این عمل در واقع یک مبنای تجربی درست دارد.
4- کنش‌گر عمل را اسرارآمیز می‌انگارد در حالی که از دیدگاه مشاهده‌گر هم فاقد یک مبنای تجربی درست است.
او می‌گوید: امکان چهارم را به سادگی و روشنی می‌توان "جادو" نامید.
به اعتقاد جان بیتی نیز جادو اساساً یک پدیده نمایشی است و جنبه وسیله‌ای تنها بُعد سطحی و ظـاهری آن را تشکیل می‌دهد. جادو بیش‌تر به هنر شباهت دارد تا علم و برای شناخت آن باید تحلیلی را به کار برد که متفاوت از تحلیل وسیله‌ای رفتار باشد.
جادو به تحلیلی بر حسب معنای رفتار نیاز دارد. بنابراین، برای بیتی، معقول یا نامعقول بودن اَعمال جادویی مطرح نیست، بلکه این‌ها ماهیتی نمادین دارد. پس راه شناخت آن کشف معناهایی است که این نوع اَعمال مجسّم می‌سازند.
پس از بیتی، رابرت هورتون سعی داشت تحلیلی کامل از جادو ارائه دهد. البته، بحث‌های تفصیلی در این زمینه بسیار است و مجال مستقلی می‌طلبد، اما به عنوان نتیجه‌گیری می‌توان گفت:
جادو نزد مردم‌شناسان غرب همان اعمال عجیب و غریبی است که اقوام ابتدایی برای دست یابی به اهدافی خاص انجام می‌دهند. بهترین شاخص‌های جادو شاخص‌های یازده گانه ویلیام گود می‌باشد.
اما این تعریف مردم شناسان از جادو تعریف عامی است که حتی بعضاً با مناسک دینی اشتباه گرفته می‌شود. از این‌رو، آنان بحث جادو را در ضمن بحث دین مطرح می‌کنند و حتی بعضی جادو را جزیی از دین می‌انگارند.
ولی موشکافی معنای جادو و این که دقیقاً مراد جامعه شناسان از جادو چیست، مجال دیگری می‌طلبد؛ زیرا هر جامعه شناس صاحب نظر تعریفی منحصر به فرد ارائه می‌کند و شاخص‌هایی ارائه می‌دهد که با دیگری متفاوت است.
با تحقیقات در فرهنگ‌های مختلف جهان، این اصل پذیرفته شده که تفکر جادویی همراه با تفکر جان‌پنداری یک فرایند عام و همگانی در میان تمام جامعه‌های آغازین بوده و برخی معتقدند بشر از سپیده‌دم تاریخ با جادو آشنایی داشته است.
ژان پیاژه نشان داده است که کودکان در جریان رشد خود، از مراحل تفکر جادویی و تفکر جان‌پندارانه می‌گذرند.
درنهایت این‌گونه نتیجه‌گیری می‌شود که هر چند شاید تعریف سحر و جادو از دید جامعه‌شناسان غربی با آنچه شرقیان آن را سحر و جادو می‌نامند، تفاوت داشته باشد، ولی در عین حال تعارف آنان نیز بی‌ارتباط با سحری که در کلام شرقیان به کار می‌رود، نیست.

سرنوشت شوم جادوگران در قرون وسطی

در طول تاریخ انسان‌های بسیاری به ظن جادوگری مجازات شدند. در این میان گاهی مقبره آنها به عنوان نمادی از سیاهی ذات بشر تا به امروز باقی مانده است.
جادو و جادوگری بخشی غیرقابل انکار و جدا نشدنی از تاریخ بسیاری از ملل و اقوام مختلف در گوشه و کنار جهان است.
در این میان هیچ تفاوتی وجود نداشت که فرد متهم به جادوگری از جادو برای چه اعمالی استفاده می‌کرده است، چرا که در هر حال با واکنش منفی جامعه مواجه شده و به دردسر می‌افتاد.
شفا دادن یا طلسم کردن، به کار بردن جادوی سیاه، تبدیل شدن به حیوانات و غیره از جمله کاربردهایی است که در گذشته جادو را مبدل به پدیده‌ای شگفت انگیز و حتی ترسناک کرده بود.
واقعیت این است که در طول تاریخ، جادوگران بخشی از دنیای اساطیری را به خود اختصاص داده و در دل افسانه‌های محلی و داستان‌های فولکلور اقوام مختلف در گوشه و کنار جهان بارها و بارها بازتولید شده‌اند.
اما چیزی که امروزه برای بسیاری از ما در حد شوخی یا افسانه‌های قدیمی غیرقابل باور جلوه می‌کند، زمانی به سادگی به جادوگر سوزان‌های گسترده‌ای منتهی شد که شعله‌های آتشش بسیاری را به نابودی کشاند.
در واقع در فاصله قرون پانزدهم تا هفدهم میلاد سنت شکار جادوگر امری بدیهی بود، به طوری که شکارچیان دیوانه‌وار دست به کار شده و هر کسی به سادگی در مظان اتهام ارتکاب سحر و جادو قرار می‌گرفت.
به طوری که در این برهه از تاریخ دست کم در غرب اروپا چهل هزار نفر با چنین اتهاماتی مواجه و در نهایت کشته شدند.
حتی اقیانوس‌ هم نتوانست این داستان تلخ را در نقطه‌ای متمرکز کند و ماجرای جادوگری و کشتار جادوگران حتی به کلنی نشینان نیوانگلندی آمریکا نیز رسید.
معروف‌ترین داستان در این مورد به ماجرای رسوایی آمیز محاکمه جادوگران در شهر «سیلم» (Salem) در ایالت ماساچوست اشاره دارد.
این ماجرا به مناطق دیگری همچون «نیو هیون» (New Haven) نیز سرایت کرده و به کشته شدن تعدادی انسان بی‌گناه ختم شد.
غرق کردن، به دارآویختن و البته سوزاندن متداول‌ترین روش‌های اعدام افرادی بود که به ظن فعالیت‌های جادوگری دستگیر می‌شدند.
علیرغم این حقیقت تلخ که مکان دفن بسیاری از این افراد در گذر زمان گم شده و برای ما نامعلوم است، اما دست کم مقبره تعدادی از آنها تا به امروز باقی مانده‌ است.
قبوری که قساوت نوع بشر را به روشنی به نمایش گذاشته و تاریکی پنهان شده در طبیعت انسان را به نسل امروز یادآوری می‌کنند.
این مقبره‌ها شاید در حد سنگ قبری ترک خورده و فراموش شده باشند، اما این مسئله چیزی از قساوت مردمان گذشته کم نمی‌کند.
به هر روی داستان ترسناکی که در پس هر کدام از آنها پنهان شده، به اندازه ای جالب توجه است که گردشگران حوزه گردشگری وحشت را تا حدی تحت تأثیر خود قرار دهد.

راه‌های تشخیص جادوگران در قرون وسطی

قرن هفدهم میلادی اوج شکار، شکنجه و دادگاهی کردن زنان جادوگر بود.
در آن دوران، برخی از مردم که اکثریت آن‌ها را زنان تشکیل می‌دادند به جادو سیاه روی می‌آوردند. بیشتر آن‌ها طلسم‌هایی را علیه نجیب زادگان و همسایگانشان انجام می‌دادند.
راه‌های زیادی نیز برای تشخیص یک زن جادوگر وجود داشت.
مردم یا زنان جادوگر را به درون آب می‌انداختند تا ببینند خفه می‌شوند یا خیر و یا از آن‌ها می‌خواستند که کتاب‌های مقدس را از بر بخوانند.
روشی دیگر وجود داشت که زنان جادوگر را سیخ می‌زدند. این روشی بود که دادگاه‌های انگلیس و اسکاتلند از سال ۱۶۰۰ میلادی برای محاکمه زنان جادوگر انجام می‌دادند.
کسی که زنان جادوگر سیخ می‌زد همیشه یک مرد بود. ولی زنی به نام کریستین کدل خودش را یک مرد جا زده بود تا بتواند به زنان جادوگر سیخ بزند. او بعدها دستگیر و روانه‌ی زندان شد.
سیخ زن ابزارهای زیادی را برای شکنجه کردن جادوگران در اختیار داشت. این ابزار شامل سنجاق‌های ریز، سوزن‌های بزرگ خیاطی و چاقوهای کوچک بودند.
علامت جادوگران چه بود ؟
یک باور عمومی این بود که زمانی که یک فرد با شیطان ارتباط برقرار می‌کند، آثار ارتباط او با شیطان بر روی پوست بدنش می‌ماند و این نشان می‌دهد که او با شیطان در ارتباط است.
این علامت می‌توانست هم بزرگ باشد و هم کوچک و در هرجایی از بدن زن جادوگر می توانست وجود داشته باشد.
علامت شیطان معمولاً در زیر بغل، پلک چشم و نزدیک آلت تناسلی زنان جادوگر قرار داشت.
اما چگونه می‌شد بین علامت شیطان و یک خال طبیعی فرق قائل شد ؟
دادگاه باور داشت که با سیخ زدن بر روی پوست زنان جادوگر می‌تواند این علامت را تشخیص دهد.
اگر آن منطقه که سوزن زده می‌شد، درد ایجاد نمی‌کرد و خون نمی‌آمد به‌عنوان علامت شیطان و نماد جادوگری انتخاب می‌شد.
در ابتدا سیخ زدن توسط مردان انجام می‌شد. این مردان بیشترشان طردشده از جامعه و یا آواره بودند و چاره‌ای جز انجام این کار نداشتند. این مردان از روستایی به روستایی دیگر می‌رفتند تا بتوانند زنان جادوگر را سیخ بزنند.
گاهی اوقات این مردان از حقه‌های کثیفی استفاده می‌کردند تا بتوانند زنی را جادوگر معرفی کنند و بتوانند از اهالی آن روستا پول بگیرند.
بعدها این سیخ زدن دستخوش رفتارهایی عجیب شد. برخی از مردان برای تسویه‌حساب‌های شخصی با زنان فاحشه از این روش استفاده می‌کردند و برخی دیگر نیز زمانی که به جواب منفی از کسی که دوستش داشتند مواجه می‌شدند، او را متهم به جادوگری می‌کردند.
دو سیخ زن به نام‌های جورج کثی و جان کینکاید به اتهام و استفاده علیه زنان به زندان محکوم شدند. سیخ زدن تا ابتدای قرن هفدهم میلادی ادامه داشت و کم‌کم و با کاهش ترس مردم از جادوگران منسوخ شد.
بریتانیا مجازات علیه جادوگران و سیخ زدن آن‌ها را در سال ۱۷۳۵ میلادی ممنوع اعلام کرد.

تاریخچه جادوگری یهود

در اندیشه پیروان کابالا، سحر و جادو جایگزین معجزه شد؛ از این رو آثار مخرب این اندیشه، یعنی اعتقاد به جادو امروزه فراتر از قوم یهود تمام جوامع بشری را تهدید می‌کند.
هر چند تورات در آیات متعددی سحر و جادو را نکوهش کرده و جادوگری را کاری پلید و ناپاک دانسته، در سطور عهد عتیق، نشانه‌هایی دال بر پذیرش و تأیید جادوگری به عنوان وسیله‌ای برای پیش‌گویی آینده و ارتباط با ارواح می‌توان یافت. 
یهودیان همواره عادت داشته‌اند به جای تفکر در مسائل ژرف انسانی و سعادت بشری، توجه خود را به پیش‌گویی‌ها و آینده‌نگری‌ها معطوف کنند که منشأ آن یا چرخش ستارگان و ادوار فلکی بوده یا سحر و جادویی که در نتیجه حشر و نشر با اقوام گوناگون در طول تاریخ، سینه به سینه هم‌چون گنجینه‌ای آن‌را در بین خود حفظ کرده‌اند.
پیش‌گویی‌های ایشان البته در بیش‌تر موارد با کتاب مقدس به خصوص جملات سِفر دانیال مستند می‌شود و فضای فکری را ایجاد می‌کند که در آن علاقه و اشتیاق به سحر و جادو بیش‌تر شده و این علم را منشأ آثار می‌داند.
نزد این قوم، حاکمیت بر انسان، طبیعت و سنت‌های الهی، از راهی به جز سحر و جادو امکان‌پذیر نیست. از دیدگاه ایشان با روش‌های جادویی می‌توان در طبیعت تصرف کرد و بر جهان و حتی تقدیر الهی سلطه یافت.

تاریخچهٔ جادوگری نزد یهودیان به زمان اقامت ایشان در مصر و پس از آن همسایگی با کنعانیان و بابلیان باز می‌گردد. از رهگذر معاشرت با اقوام گوناگون در ادوار مختلف، اندوخته‌های غیبی و جادویی ایشان افزون گردید.
پس از ویرانی معبد دوم که ربی‌های منتخب، جایگزین روحانیان قربانی گذار شدند و مراسم قربانی را بر عهده گرفتند، وردهای جادویی و روش‌های نیایش ایشان از دید عموم، باعث کنترل رویدادها می‌شد. ربی‌های دورهٔ باستان به مرور عقایدی را پدید آوردند که به تدریج وارد قلمرو جادو و نوشته‌های جادویی شد. ایشان در نظامی اعتقادی که تصور می‌شد شیاطین بر سرنوشت و دارایی انسان‌ها تأثیر می‌گذارند، اوراد، سحرها و افسون‌هایی برای علاقه‌مندان به کسب ثروت و سلامتی می‌نوشتند.
پیدایش تورات شفاهی در برابر تورات مکتوب، که بعدها به تورات باطنی ملقب شد، از علل دیگر رواج علوم غریبه در بین یهودیان بود؛ زیرا فقط کسانی می‌توانستند به درک تورات باطنی نائل شوند که توانایی‌های خاصی در تفسیر داشته باشند. تفسیر تورات شفاهی زمینه دست‌یابی به صیغه‌ها و اوراد جادویی را فراهم آورد. 
طریقت کابالا در حوزهٔ علوم باطنی و حرکت‌های سرّی و مرموز همواره پیش‌گام قوم خود بوده است. به اعتقاد ایشان جادوگری، یعنی استفاده از نیروهای پنهان بالاتر، برای اداره کردن مردم، به ترتیبی که آن‌چه می‌خواهیم به دست آوریم.
برای ارتباط با نیروهای سرّی و مرموز در طبیعت نیاز به آموزش‌های کابالا است؛ زیرا تعالیم کابالا طبیعت درونی افراد را تغییر می‌دهد و ایشان را برای ارتباط با نیروهای بالاتر آماده می‌کند. 
آموزه‌های باطنی در این طریقت که نهایتاً به گسترش خرافه و علوم غریبه در بین ایشان ختم شد، منشأیی جز کتاب مقدس ندارد. باورهای کابالایی در مورد متن کتاب مقدس بهترین شاهد برای ادعای ماست.
طبق باور تابعان کابالا، حروف عبری که متون مقدس با آن‌ها نوشته شده است، علایمی نیستند که صرفاً برای تألیف و ضبط وقایع و افکار به وسیلهٔ بشر اختراع شده باشد، بلکه این حروف مخازن نیروی الهی هستند. وظیفه کابالیست یهودی این است که با همان روش‌هایی که از طریق روایت و سنت به او منتقل شده است، این معانی را کشف کند.
پیروان کابالا برای اثبات معانی مستور در کتاب مقدس، تمهیداتی اندیشیدند و از سه طریق به کشف معانی پنهان در حروف و کلمات تورات پرداختند:
روش اول : Gematria (گامتریا) نام داشت.
در این روش با محاسبه مقدار عددی مساوی می‌توانند جایگزین یکدیگر شوند؛ مثلاً مقدار عددی «یهوه» 26 بود و کابالیست‌ها با محاسباتی مشابه کشف کردند که پرقدرت‌ترین نیروی بود که می‌توانست در تصور انسان بگنجد. 
روش دوم: notarjkon نام داشت.
در این روش هر کلمه عبری مجموعه‌ای از حروف اختصاری محسوب می‌شد و هر حرف از این مجموعه، حروف آغازین کلمه دیگر را تشکیل می‌داد. بدین‌گونه نخستین و آخرین حروف کلمات را جدا کرده، آن‌ها را به صورت کلمات جدید می‌نوشتند.
با استفاده از همین روش طلسم‌های معروف و فراوانی از کلمات جادویی ابداع شد؛ مثلاً کلمه جادویی Agla (آگلا) که در اکثر دوایر جادویی قرار داده می‌شود، از حروف آغازین دعایی با این مضمون ساخته شده است: Atha Gibor Leolam Adonia (ای خداوند، تو تا ابد قادر هستی).
روش سوم: Temurah (تمورا) نام داشت.
در این شیوه کابالیست‌ها حروف کلمات را تعویض، پس و پیش و قلب می‌کردند. با مقلوب کردن همهٔ کلمه، معنای مکتوم آن آشکار می‌شد. با به کارگیری این فن، الفبای جدید پدید آمد که تابعان کابالا می‌توانستند با استفاده از این الفبا از هر جای کتاب مقدس معانی مستور را کشف کنند و از هر کلمه، کلمات دیگری را به وجود بیاورند.
با این روش‌های جادویی ایشان در یک کشف عجیب دریافتند خداوند 172 نام دارد و تعداد فرشتگان 655 و ملائک مقرب 301 است. 
به باور تابعان کابالا، نظام خلقت بر اساس ادغام عدد و حروف به وجود آمده است. کتاب سفرا یصیرا یا کتاب خلقت، سرشار از عددگرایی و حروف‌گرایی است.
این کتاب، آفرینش جهان را بر خلاف کتاب مقدس از طریق عدد و حروف می‌داند. حروف که هم در عالم معنوی و هم عالم مادی سهیم هستند، نقش خود را بر هر چیزی باقی می‌گذارند.
خداوند با آمیختن و ترکیب حروف، گونه‌های بی‌شمار روح هر شکل و هیئتی را آفریده و نام متعال و ناگفتنی خود را بر اساس آن‌ها بنا نهاده است. طبق متن کتاب خلقت، انسان از طریق کلمه و مکتوب می‌تواند در نهانی‌ترین رازهای آسمانی نفوذ کند و با کلمات و نشانه‌ها اعجاز بیافریند. 

کتاب خلقت، علاوه بر مباحث مربوط به حروف و عدد، با قلمرو وسیع ستاره بینی و کیهان‌شناسی، بی‌شک تفسیری کابالیستی جست‌وجو در معنای غایی عالم و کاربرد آن در زندگی انسان بر کرهٔ خاکی است.
با توجه به اهمیت حروف عبری در کتاب سفرا یصیرا، جادوی حروف عبری در کابالا اهمیت خاصی پیدا کرد. حروف عبری به صورت ابجد در نوشتن برخی تعویذها و طلسم‌ها به کار می‌رفت.
نوشتن این‌گونه تعویذها با حروف ابجد و نگه‌داری آن نزد هر یهودی هنوز هم در بین ایشان مرسوم است. ستارهٔ داود نیز از اسرار رمزی و جادویی برکنار نمانده و در بین یهودیان از قداست ویژه‌ای برخوردار می‌باشد.
دامنهٔ خرافه‌گرایی در میان باورمندان به کابالا آن‌قدر بالا گرفت که ایشان برای آن‌که شیطان از محتوای برخی بخش‌های تورات شفاهی آگاه نشود، به اختصار روی آوردند؛ بدان معنی که عبارتی از تورات را با کلمه‌ای تلفظ می‌کردند که متشکل از حروف اول هر کلمه از عبارت بود و یا معادل عددی آن‌را به کار می‌بردند.
آموزه‌های کابالا به تدریج بر باورهای قوم یهود چنان مؤثر افتاد که ایمان به فرشتگان، دیگر ایمان به غیب و مرزهای ذات انسان نبود؛ بلکه ایمان به فرشتگان، دیگر ایمان به غیب و مرزهای ذات انسان نبود؛ بلکه ایمان به ارواحی بود که می‌توان به آن‌ها رشوه داد و آنان را به خدمت گرفت.
شیاطین نیز نیروهایی شدند که انسان توانست با تلاوت دعا به زبان آرامی آن‌ها را فریب دهد. برخی اوامر و نواهی، مضمون اخلاقی و دینی خود را از دست دادند و به منزلهٔ آدابی جادویی نگریسته شدند.
در جنبش حسیدیم این رویکردها به اوج خود رسید؛ به گونه‌ای که صدیق توانست با انجام برخی شعائر و حرکات، ارادهٔ الهی را تغییر دهد و برای سعادتمند شدن پیروانش به آن‌ها حوالهٔ مغفرت بفروشد.
با پیدایش جنبش «شبتای زوی»، جادوگری تماماً جایگزین دین شد و رقعه‌ها و تعویذهای جادویی به محور عبادت مبدل گردید. رهبران یهودی از اواخر قرن هفدهم دریافتند که این اعمال، تجارتی سودمند برای آن‌هاست. 
امروزه پیش‌گویی و آینده‌نگری در باب آخرالزمان و سرنوشت خیر و شر، از جمله مباحثی است که با تکیه بر علوم غریبهٔ یهودیان و پیروان کابالا در قالب فیلم، رمان و بازی‌های رایانه‌ای و ... بخش وسیعی از افکار جوامع بشری را تحت سیطرهٔ خود در آورده است.
پیش‌گویی‌های طبیب و منجم یهودی «نوسترآداموس» که در قرن شانزدهم تحت تأثیر طریقت کابالا به سحر و نجوم روی آورد، در دهه‌های اخیر دست‌مایهٔ پیش‌گویی‌های جدی در باب پایان جهان شده است.

اعتقاد به سحر جادو در فرقه های لامائیسم

یکی‌از مهم‌ترین معنویت‌های جادویی، دالایی لامای چهاردهم است که شاخه‌ای از مذهب بودا می‌باشد و هم‌اکنون در قالب یک حزب سیاسی و گروه چریکی در تبت جریان دارد.
بودیسم سه شاخه اصلی دارد: ماهایانه، هینایانه و جریانه.

1- ماهایانه همان بودیسم شمالی است که به « چرخ بزرگ » مشهور است و در چین، ژاپن و کره گسترش پیدا کرده است.
2- هینایانه نیز بودیسم جنوبی است که به « چرخ کوچک » شهرت دارد و در کشورهای جنوب آسیا مانند برمه، تایلند، سری‌لانکا و لائوس رواج یافته است.
3- شاخه سوم که به « چرخ الماس » هم شناخته شده، کوچ‌ترین شاخه بودیسم است که پیروانی در مغولستان و تبت دارد. بودایی‌ها هیچ‌گاه نسبت به جادو و سحر بی‌اعتقاد نبوده‌اند؛ 
اما این شاخه از بودیسم که به جهت پذیرش وسیع آیین‌های جادویی و کهانت و توتم‌پرستی، به بودیسم خرافاتی و جادویی شهرت یافته، همان لامائیسم است که مکتب دالایی‌لاما می‌باشد.
امروزه سه فرقه مهم از این آیین در تبت وجود دارد و بزرگ‌ترین آن‌ها مکتب گه ( لوک ) په است که فرقه دالایی‎لاماها می‌باشد. 
کلمه لامائیسم از آنجا که به رهبرپرستی و سهم اعمال جادویی در انتخاب رهبر و لاما اشاره دارد، از نظر پیروان این جریان نوعی اهانت محسوب می‌شود. 
فرقه لامائیسم با دو ابزار « مراسم‌ها » و « مراقبه‌ها » بودایی، به‌دنبال رسیدن به رهایی و آزدی از چرخه سنساره و تناسخ است. لامائیسم، بودیسم تانتریک است که در آن اشکال مقدس، مانترا، نمادهای جادویی مندله برای دستیابی به نیروهای طبیعی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
برخلاف بودای اولیه که نه وجود خدا در آن مطرح بود و نه وجود روح، در لامائیسم دسته‌ای از بوداها و خدایان پرستش می‌شوند و همین‌طور ارواح گذشته‌گان نیز نیایش می‌شوند.
پیروان تانترا معتقدند نیروی مخفی کندالینی ( که در قسمت پایین‌تر از ستون فقرات قرار دارد ) به وسیله برخی از اوراد مخصوص و حرکات گوناگون و رسم‌ها و نقوش و طلسمات عجیب همراه با جنبش دست و پا آزاد می‌شود.
ایمان به سحر و افسون و حرکات جادویی از اعتقاداتی است که بوداییان تبت از هندوان اخذ کرده و با دین خود در آمیخته‌اند. 
مردم عادی تبت سعی می‌کنند از طریق اوراد و اذکاری توجه خدایان بودایی را برای جذب خیر و دفع ضرر جلب کنند و در حال ادای ذکرهای خود با ترسیم نقوش تخیلی در فضا، طلسمی ایجاد کنند تا ارواح خبیث و شیاطین موذی پراکنده در کوه‌ها و بیابان‌ها دفع شوند.
تبتی‌ها به راهبان و رهبران مذهبی خود اعنقاد زیادی دارند و معتقدند آن‌ها می‌توانند با اوراد و ادعیه به درگاه بودا برای زائران طول‌عمر حاصل کنند و حتی آن‌ها را از مرگ محافظت نمایند.
از نکات قابل ذکر درباره لامائیسم این‌که، رهبر این فرقه ( که او را لاما، یعنی اقیانوس آکاهی می‌خوانند ) از طریق همین آیین‌ها انتخاب می‌شود؛ یعنی بعد از درگذشت لاما، برای انتخاب رهبری جدید به جست‌جوی کودکی می‌پردازند که در همان لحظه لاما به‌دنیا آمده باشد.
اگر کودک با اشیاء و اموال لامای مرده اظهار آشنایی کرد یا شبح لامای مرده را در خانه کودک مشاهده کردند، نوبت به تشریفات سری و آزمون‌های جادویی مرموز می‌رسد.
در صورت تایید با امتحان‌های جادویی، کودک به عنوان صاحب آن میت و جانشین لامای قبلی معرفی می‌شود.
رهبر این جریان، یعنی دالایی لامای چهاردهم در نظر دولت‌مردان غربی و آمریکایی اهمیت ویژه‌ای دارد و تاکنون جوایز ویژه و مدارک افتخاری فراوانی از طرف مراکز غربی به وی اعطا شده است و با وجود این‌که گروه نظامیان ضدچینی را در تبت فرمان‌دهی می‌کند، جایزه صلح نوبل به وی تعلق گرفته است.

آئین ساحری وودو

آئین "وودو" ، voudou یا wodu ، آمیزه ای است از آیینها، مذهب، خرافه، باور و سحر و جادو؛ فرهنگی نشات گرفته از آفریقای غربی که اکنون در کشور هائیتی در آمریکای مرکزی (قسمتی از جزایر آنتیل بزرگ در شمال دریای کارائیب که بیش از 95 درصد مردم آن سیاه پوستند) دیده می شود.
ردپای "وودو" به آفریقاییان اولیه برمی گردد که در قرن شانزدهم میلادی به کشور هائیتی آورده شدند. در دوران اشغالگری فرانسه، حجم زیادی از برده های آفریقایی به این جزیره آورده شدند.
در فاصله زمانی بین سالهای 1664 تا 1830 میلادی، قریب به یک میلیون و 650 هزار آفریقایی به هائیتی آمدند که بیشتر آنان از کشور "داهومی" Dahomey (نام پیشین کشور بنین در جنوب غربی آفریقا در شمال خلیج گینه که اکثر مردم آن سیاه پوست و بت پرست هستند) بودند که مذهب این مردم بن مایه اصلی ایجاد دین و آیین "وودو" بود.در سرتاسر غرب آفریقا، مردم به "الهه مهتر" یا "نیروی مقدس"، اعتقاد داشتند.
در هائیتی این الهه را "لبون دی ئی" le Bon Diei (خدای خدایان) می نامند؛ که الهه های کوچک و بزرگی تحت پوشش این الهه قدرتمند وجود دارند که لگبا ( Legba ) ، ارزولی ( Erzulie ) و دامبالا ( Damallah ) از الهه های اصلی هستند.
الهه های زیردست تر نیز که لوآس ( loas ) خوانده می شوند دو نوع هستند یکی الهه فرعی که از دین آفریقا نشات گرفته و رادا ( the Rada ) خوانده می شود و دیگری از دین هائیتی نشات گرفته و پترو ( Petro ) خوانده می شود.
بسیاری از الهه های آفریقایی به ویژه الهه های فرعی و کوچکتر و محلی در عبور از اقیانوس اطلس از بین رفتند و در هائیتی با الهه های جدیدی جایگزین شدند. مثلا الهه پترو در هائیتی طبق باورها و نقل قولهای شفاهی از نام "دون پدرو" ( Don Pedro ) گرفته شده چرا که این شخص، رقص شاخص دین هائیتی را معرفی و باب کرد.
مالکان مزارع در هائیتی تلاش کردند که دین کاتولیک را به برده های آفریقایی بقبولانند و بنابراین مولفه هایی از دین کاتولیک با "وودو" آمیخته شد. دامبالاه ( Damallah ) که یکی از الهه های اصلی وودو است به صور یک مار ترسیم می شود.
پرستش و اعمال آیین "وودو" توسط کاهنان مرد به نام اونگان ( oungan ) و کاهنان زن به نام مانبو (manbo ) ، اجرا می شود. این اعمال در مکانی به نام "اونفو" ( ounfo ) انجام می شود که معمولا تیرچه ای در این مکان وجود دارد که دامبالاه به دور آن چنبره زده است.
پرستش "وودو" شامل احترام و تجلیل از الهه ها است که امکان دارد حیوانات مختلفی نیز قربانی شوند. رقص زنده و مهیج با همنوازی طبل و دهل و اعمال کاهنان و نمایش الهه های فرعی (لوآس) در مجلس نیز از دیگر مراسم پرستش است.
"وودو" همانند همه مذاهب غرب آفریقا شامل اجرای سحر و جادو نیز هست. "وودو" در مقایسه با دیگر مذاهب اولیه آفریقایی، تصویر بد و زشتی دارد. این آئین، جایگاه اصلی شمار فراوان سحر و جادو (آنهم جادوهای شیطانی و بدخواهانه) است و حتی این جادوها ، "زامبی ها " را نیز دربرمی گیرد. "زامبی ها" ، مردگانی هستند که دوباره به زندگی برگشته اند و کارهای بد و پستی انجام می دهند.
یکی از وحشتناک ترین رویدادهای منتسب به آیین "وودو" ، اتفاقی است که در شهر "دبیزوتون" (de Bizoton)رخ داده است. در دسامبر سال 1863 میلادی، دختر کوچکی در این شهر ربوده شد و در یک آیین آدمخواری ، جان خود را از دست داد.
هرچند سرانجام عاملان این جنایت هولناک، دستگیر، محاکمه و گناهکار شناخته شدند اما این قتل تنفرانگیز در رسانه های عمومی و خارجی ، خیلی سر و صدا به پا کرد و در نهایت این فاجعه به جامعه "وودو" ها نسبت داده شد.
علاوه براین در دهه 1880 میلادی ، یک کتاب در هائیتی توسط " سر اسپنسر اس تی جان" (Sir Spenser St John) منتشر شد که در آن جزئیات این آیین را به طور زنده و دقیق تشریح کرده و انتقاد تلخ و ناسزا آمیزی علیه "وودو" ، صورت گرفت.
نویسندگان، فرهنگیان و روزنامه نگاران مختلفی از این اثر استفاده کرده و انگشت اتهام را به سوی پیروان "وودو" ، گرفتند.
برخی ها معتقدند که اگرچه در "وودو" از سحر و جادو و خرافه استفاده می شود و خمیرمایه اصلی این دین، جادوی سیاه است اما "وودو" ، بد معرفی شده است.
همچنین اونگان ها ( کاهنان مرد ) و مانبو ها ( کاهنان زن) ، بوکورس ( bocors ) هستند یعنی جادوگر و ساحره اند و عده دیگرشان نیز کاپلاتاس ( caplatas ) هستند یعنی افرادی که جادوی کمتری بلدند.
اغلب جادوها برای دفع اهریمن به کار گرفته می شود. طلسم ها، چشم بد را دفع می کنند و لوآس ها (الهه های فرعی) به عنوان عامل رنج و بیماری مردم شناخته می شوند.
سحر و جادو برای کشف علت اقدامهای رنج آور الهه های فرعی استفاده می شود و علاوه برآن برای دفع ارواح شیطانی و مخلوقاتی نظیر وامپیرها و گرگ نما ها به کار می رود.
در قرن هجدهم میلادی "وودو" ، چندان مورد توجه نبود بلکه گردهمایی های شبانه وودوها مورد توجه قرار گرفت که به ویژه برای رقص بود.
رقص با طبل و دهل که به عنوان یک سیستم اجتماعی در هائیتی قدعلم کرد و در سال 1804 میلادی به صورت سازماندهی شده، شورش موفقیت آمیزی را موجب شد. هائیتی ها این انقلاب را بدون هدف یا رهبر بزرگی به پایان رساندند و باورهای دینی آنها را با هم متحد کرده بود.
این باورها شامل حفاظت از لوآس (الهه های فرعی) بود که به آنها انگیزه و اجازه داد تا برضد فرمانروایان تا خرخره مسلح، شورش کنند.
استفاده از "وودو" در این انقلاب موجب شد تا اولین فرمانروای سیاه پوست هائیتی در برابر این دین مخالفت کند. حاکمان بعدی اما "وودو" را پذیرفتند به خصوص حاکمی به نام "جین-کلاد دووالیر" jean-Claude Duvalier که تصویر خود را به عنوان جادوگر بزرگ وودو، رواج داد و از کاهنان "وودو" در ارتش خود استفاده کرد.
"وودو" در سال 1804 ( همان سال انقلاب هائیتی) وارد ایالات متحده آمریکا شد. این دین در میان جمعیت سیاهان شهر نیواورلئان (شهری در آمریکا) و حاشیه های این شهر رواج یافت و محبوبیت زیادی در اواسط قرن نوزدهم میلادی پیدا کرد.
اقدامهای قانونی قبل از جنگهای داخلی آمریکا برای مهار قدرت "وودو" انجام شد اما این اقدامها تنها منجر به این شد که فعالیت "وودو" ها ، زیرزمینی شود.
"وودو" تا امروز نیز دوام آورده و هم به عنوان یک آیین نمایشی برای توریستها و هم به عنوان یک جامعه مذهبی نیمه سری، مطرح است.
"وودو" در سده 1920 میلادی، زمینه ای فراهم آورد برای روح گرایی و اعتقاد به احضار ارواح و جنبشهای برپایی مراسم خاص.
"وودو" ، این فرهنگ آمریکایی آفریقایی بیش از آنکه دین باشد یک باور است و مراسمی خرافه آمیز. "وودو" در حقیقت تلاش انسانها است برای رسیدن به ماوراء و آنچه که نمی فهمند از طریق خرافه... .
شوق دستیابی به عجایب و قدرت لایتناهی در آیینی به نام "وودو" نمود یافته و چون ناقص است آن را پر رمز و راز می دانند و برای همین هم در میان ادیان ماندگار و مهم جهانی، جایی ندارد اما به عنوان فرهنگ و باور یک قوم از جنبه اساطیر و حرکات عجیب و غریب آنان، مورد توجه است.