اندیشه «انسان کامل»، با اندیشه‌های ایران باستان رابطه‌ای استوار دارد . انسان اول در تفکر ایران باستان، وظیفه‌ای جهانی (Ontology) دارد. این انسان، کیومرث (گیه‌مرتن = زنده مردنی) نام دارد که نمونه انسانیت است و جهان از اجزای پیکر او پدید آمده است. بعد از مرگ وی، زوج اول از بنی‌آدم از تخمه او و معادن هشتگانه از اجزای پیکر او پدید آمدند. در بخش پانزدهم بندهش آمده است:

هرمز در دین گوید: من مردم را به ده گونه آفریدم. نخست آن‌که روشن و سپیدچشم است، که همان کیومرث است. از ده گونه یکی کیومرث است و نه گونه دیگر از او پدید آیند ... باز گوید: چون کیومرث دستخوش بیماری شد، به پهلوی چپ بیفتاد. از سرش سرب بیرون آمد، از خونش ارزیر و از مغزش سیم، از پای‌هایش آهن، و از استخوان‌هایش برنج، از پیه‌اش آبگینه، از بازوانش پولاد، و از جانش هنگام رفتن طلا پدید آمد که اکنون نیز به سبب ارزشمندی، مردم آن را تنها به بهای جان از دست می‌دهند. 

کُربَن در تفسیر این متن، ضمن تناسب‌برقرارکردن بین هفت فلز و اعضای جسم انسان، نتیجه می‌گیرد که از اینجا مفهوم جهانی انسان اول و تفحصات نظری محض در باب عالم صغیر به‌دست می‌آید. طرفه آن‌که طلا به عنوان اشرف فلزات مظهر «من ذاتی» انسان است، که به‌عنوان هشتمین فلز و به علت برتری از نفس (خورنه) کیومرث حاصل شد. 

این اسطوره شبیه قتل تیامات در اساطیر بابلی است که مردوک او را کشت و از اندام‌هایش جهان مادی را خلق کرد و نیز مانند قربانی‌شدن پوروشه (انسان قدیم) در اساطیر هندی است که از اندام‌های او کلیه اجزای عالم هستی پدید آمد. کیومرث در ایران باستان چهره‌ای است که منحصراً به اسطوره آغازین مربوط می‌شود، یعنی واسطه خلقت است؛ اما کتاب‌های پهلوی، نقشی هم در آخرالزمان برای او قائل شدند . در آیین زردشتی، کیومرث، زردشت و سوشیانت آخرالزمان، مظاهر آغاز، وسط و پایان نوع بشر و عالم بشری هستند. زردشت، خود، انسان اول یعنی کیومرث احیاشده است. همان‌طور که سوشیانت آخرالزمان، زردشت احیاشده خواهد بود  .

به گفته «دوشن گیمن»، اعتقاد یهودیان به مسیح موعود نیز بازتاب اسطوره ایرانی کیومرث است. 

در ایران باستان نیز مسئلة انسان نخستین با مفهوم انسان کامل شباهت هایی دارد .

در عرفان ایرانی انسان نخستین یعنی کیومرث که فرزند خدا و جزئی از روح خداوند است به عنوان انسان کامل معرفی شده است. بنابر بندهشن، نخستین انسان یعنی کیومرث نمونه انسانیت و عهده دار وظایف و امور جهانی است. همچنین در دین زرتشت زرتشت به عنوان انسان کامل معرفی شده است. 

بنابرآنچه در بندهشن آمده، انسان نخستین یا کیومرث، نمونة انسانیت است و بر یک مفهوم مجرد و شخصیت یافته دلالت می کند: « ششم، مردم را افرید که کیومرث است؛ به هفتاد روز که از روز رام، ماه دی، تا روز اَنَغران، ماه سپندارمذ است. پنج روز درنگ کرد تا ( روز وَهیشتُوئیشت گاه ). آن پنج روز گاهنبار است که آن پنج روزِ ترُوفته است که دزدیده خواند. او را نام هَمَسپَهمَدیم است که او را گزارش این که حرکت همة سپاه به گیتی پیدا شد. زیرا فِرَوَهرِ مردمان به همسپاهی رفتند. نام آن پنج روز که ترُوفته است، که پنج گاه گاهانی است، که پنجة نیکو خوانَد، به ( صورتِ ) دینی این است: آشهونَویدگاه، اوشتَویدگاه ، اسپندوُمِدگاه، وهُوشهرگاه، وَهیشتُوئیشت گاه (بندهشن، بی تا: بند 24 ، 41 ).
کیومرث بنا به تمام شواهد موجود در متن اوستایی فروردین یشت، نمونة اولیه ای است که پیش از وجود بشر ظاهر شده است.
فَرَوَشیِ گَیومَرتِ اَشَوَن را می ستاییم، نخستین کسی که به گفتار و آموزش اَهوره مَزذا گوش فرا داد و از او خانوادة سرزمین های ایرانی و نژاد ایرنیان پدید آمد. اینک بخشایش و فَرَوَشیِ زَرتُشت سِپیتمانِ اَشَوَن را می ستاییم... ( اوستا، 1385 : 423 )
به علاوه بعضی از محققان معتقدند که پاره ای از خصوصیات و صفاتی که در عرفان اسلامی به انسان کامل نسبت داده می شود در دیانت زرتشتی به زرتشت منسوب است .

در عرفان ایرانی هم مسئلة انسان نخستین با مفهوم انسان کامل در عرفان اسلامی شباهت دارد.

انسان نخستین که اغلب کیومرث تلقی می شود . همان فرزند خدا تصور شده که روح او جزئی از روح خداوند است . شدر بر این باور است که مفهوم انسان کامل در اسلام به پیشینه هایی پیوسته است که در قلمرو عرفان ایرانی یافت می شود. او برمبنای بحث انسان نخستین در ادبیات مزدیسنا به این رأی و نظر می پردازد که پیوستگی میان انسان کامل و نخستین انسان ، چشمگیر و قطعی است ؛ زیرا بنابر بندهش ن، انسان نخستین ( کیومرث ) نمونة انسانیت ، و عهده دار وظایف و امور جهانی است ؛ و بنابر برخی روایات ، از اجزای هشت گانة پیکر همین انسان است که معدن های هشت گانه به وجود آمده است . 
همچنین پاره ای از خصوصیات و صفاتی که در تفکر عرفانی اسلامی به انسان کامل نسبت داده می شود، در دیانت زردشتی به نحوی به زردشت منسوب است .

انسان در متون پهلوی

انسان ابزاری است در مبارزه با شر و در عین حال خود موجودی است در درون خویش ثنوی. ثنویت او مانند بقیه ی جهان یا شاید شدیدتر از آن متضمن دو جنبه است: ثنویت گیتی و مینو (یعنی جهان مادی و روحانی) و ثنویت خیر و شر. ثنویت اخلاقی به دو شکل و در واقع به صورت دو دسته از موجودات که در درون آدمی ساکنند نشان داده می شود؛ یعنی به صورت ایزدان و دیوانی که در نفس آدمی ساکنند و امیالی که در او وجود دارد. ساختار کلی شخص تا حدی «زروانی» است: از یک طرف یک axw وجود دارد و از طرف دیگر شقاقی در تمام دیگر ابعاد وجود آدمی. تنوع فراوان قوا و «روان های» انسانی میراث آثار قدیم تر زردشتی است که تا حدی با تلقی کلی ساسانیان از انسان سازگار شده بوده است- البته تا حدی و نه کاملاً.
شباهت ساختاری با اسطوره ی زروان که به آن اشاره کردیم نباید سبب شود که تصور کتاب های پهلوی را از انسان کلاً «زروانی» فهم کنیم. دلیلی نیست که بپنداریم زروانیه دینی سازمان یافته بوده و علاوه بر اسطوره، شامل الهیات و مناسک و سازمان و امت هم بوده است. در هیچ یک از متونی که حاوی اسطوره ی زروانی اند، چیزی شبیه این هم نمی توان یافت.
تصور دیگری از قوای انسان وجود دارد که او را به ساختار جهان روحانی ایزدان یا به بیان دقیق تر به نظام جهان الهی تشبیه می کند. متنی که به روشن ترین وجه این معنا را باز می گوید فقره ای است از بندهشن:
روان چون هرمزد است و هوش و حافظه و حواس و اندیشه و دانش و تمییز چون آن شش امشاسپندی که پیش هرمزد ایستند (یا پیش هرمزدند).
این که این فهرست به ظاهر مخلوطی از اجزای ناساز است نباید ما را دلسرد کند. از جمله ی قوای روحانی درونی آدمی یکی هم اُزوارشن است که معمولاً معنایش «تفسیر» است. اما اختلاف این قوه با بقیه بیش تر ظاهری است تا حقیقی، زیرا مقصود از اُزوارشن در این جا «قوه ی تمییز» است که معنای لغوی آن است.
قابل ذکر است که انسان عالم صغیر است، نه فقط به این معنا که ثنویتِ ظاهر در جهان را در خود دارد، بلکه همچنین به این معنا که عکسی از جهان الهی پیرامون هرمزد است و این دو البته کمی تناقض آمیز می نمایند. مثلاً در متنی کلامی آمده است که هرمزد «اندام های» خود را در آدمی دارد:
اندام های دادار هرمزد در آفریدگان مادی: به واسطه ی بهمن که میهمان (=ساکن) ذهن (axw) است؛ (به واسطه ی) سپندارمذ که تختش (یا مقامش) خاطر است و (به واسطه ی) سروش که دارنده ی اندیشه است.
رابطه میان انسان و هرمزد، چنان که از این متن برمی آید، دو سویه است:
او (=هرمزد) خرد همه آگاهی (= علم مطلق یا حکمت بالغه) را به شکل آب در دست زردشت نهاد و گفت: «بخور»؛ و زردشت از آن خورد و او علم مطلق را با زردشت درآمیخت. هفت شبانروز زردشت در خرد هرمزد بود. 
در این جا انسان کامل، زردشت، می تواند حکمت هرمزد را فراگیرد و در آن بزید، هرچند در این سیاقِ اساطیری چنین چیزی فقط در مدتی محدود برای او ممکن است.
حضور ایزدان در انسان قرینه ای دیوی هم دارد، یعنی حضور دیوان در درون انسان. اگرچه این تعادل لازمه ی مسلک ثنوی است، ولی سکونت دیوان در شخص آدمی و قوایِ نفس او با حضور ایزدان در یک تراز نیست. از این جاست که دیو مهیبِ خشم را سرورش، اهریمن، چنین پند می دهد:
اگر تو خواهی چاره ای این دو چیز دانی، خود به میزد برو و در خاطر ایشان بنشین تا با هم سخن یاوه بگویند. (پس) ایزد از نزد ایشان برود. 
متن با دستور مشابهی برای تباه کردن گاهانبار ادامه می یابد، اما دیو را از این معنا خبر می دهد که با بزرگ ترینِ فضائل، خویدوده یا ازدواج با محارم، کاری نمی توان کرد. این نکته ی آخر درباره ی فسادناپذیریِ فضیلت خویدوده عقیده ی کل کتاب است. آنچه جالب است راهِ دزدانه ای است که بنابر آثار دیوان در آن دست در کارند. دیوان ساکنان بر حقِ شخصی آدمی نیستند، بلکه فقط مزاحمانند یا چنان که گاه گفته اند «راهزنان». 
بیش از پنجاه سال قبل استاد بیلی درباره ی بسیاری از مفاهیم مربوط به اجزای سازنده وجود آدمی در خطابه های رتنبای کاتراک بحث کرد و بعدها آن را با نام مسائل زردشتی در کتاب های قرن نهم منتشر کرد. تکرار کاری که او به این خوبی کرده دیگر وجهی ندارد، اما بجاست به پاره ای نکات درباره ی بعضی موضوعات خاص اشاره ای کنیم. علی الخصوص مایلیم رابطه ی میان انسان و خدا را بررسی کنیم.
علاوه بر بعضی جزئیات که اثر فکر ارسطویی یا بعضی دیگر از حکمای یونانی را می توان در آن یافت، سنت استواری هم هست که مقتبس از اوستاست و از اصطلاحات کتاب مقدس استفاده می کند. در این سنت اجزای جدیدی به مفاهیم موجود در اوستا اضافه کرده و بعضی را کنار گذاشته اند. نمونه ای از تأملات نظری در این موضوعات، که ظاهراً برگرفته از مطالب خود ایرانیان است، فصل دویست و هجدهم از دینکرد سوم است که بیلی بخشی از آن را تصحیح و ترجمه کرده و بار دیگر دُمناش آن را در ترجمه ی کامل کتاب به فرانسه نقل کرده، ولی به نظر من متن محتاج بازنگری تازه ای است.
بنابراین متن، چهار گوهر روحانی در درون آدمی است: روان، جان حیوانی، فروهر یا روانِ ازلی (به معنای سابق بر این جهان) و بوی یا وجدان یا قوه ی درّاکه. برترینِ این ها روان است که اختیار آن دیگران به دست اوست و آن ها را همچون ابزارها و نیروهای خود به کار می گیرد تا فرد را برای نبرد با دیوان آماده کند. هر یک از این قوا را به دو چیز تشبیه کرده اند؛ یکی خانه خدایی که از خانه اش خوب مواظبت می کند و دیگری صاحب اسبی که اسبش را خوب تیمار می کند. به این شیوه است که قوای مختلف روحانی آدمی او را اداره می کنند. بالاترینِ این ها اَخواست که او را به «خدای و فرمانده سپاهِ روان» وصف کرده اند.
فهرست دیگری هست که از پنج گوهر سخن می گوید: تن و جان و روان که با بوی همراه است و صورت یا ایوینگ (ewenag) و فروهر. در این فهرست دو قوه ی اول همراه تن و زندگی اویند و دو تای دیگر گوهرهای روحانی اند که بیرون از تن هم می توانند زندگی کنند، و میانه ی این ها روان گوهری است روحانی که در تن ساکن است و در آن وظایف خود را انجام می دهد. اَخو در این فهرست نیست، چنان که در فهرست سابق هم ذکری است از صورت و تن نبود. هر دو ساختار ظاهراً دو مبدأ جداگانه داشته اند، و ممکن است نماینده ی دو مکتب نظری مختلف درباره ی سرشت آدمی باشند.
البته فهرست دیگری هم هست که در گزیده ی های زادسپرم آمده است. بر طبق این متن قوای آدمی به سه دسته تقسیم می شود: «آنچه به تن تعلق دارد» یا «تنی». «آنچه به جان تعلق دارد» یا «جانی»، و «آنچه متعلق روان است» یا «روانی». هر یک از این اقسام قوایی در خود دارد. قسم تنی یا جسمی مرکب است از قوای جسمانی و آبی و بادی؛ قسم جانی از جان حیوانی و بوی (قوه ی دراکه) و فروهر، و قسم سوم که روانی یا نفسانی است، مرکب است از سه جزءِ «روانی که در تن است»، «روانی که بیرون از تن است» و «روانی که بر موجودات روحانی سرور است». آنچه گذشت حاصل کوششی است بغایت نظری برای ایجاد فهرستی دقیق که بر عدد سه استوار است و مجموع آن نُه قوه است. در قسم اول یعنی قوای جسمانی کوشیده اند این قوا را با نظریه ی عناصر اربعه ترکیب کنند، ولی آتش را حذف کرده اند تا توافق آن با این چارچوبه ی سه تایی ممکن شود. اما آتش هم یک جزء مهم وجود انسان و حیوان است و هم یک جزء منفصل قسم دوم یعنی جان.

این تصور ایرانی از روان های چندگانه، که از خصوصیات اصلی شیوه ی فکر زردشتی است، به مانی رسید. او به پدرِ بزرگی و انسان قدیم بعضی اعضای روحانی نسبت می دهد که می توان آن ها را فرافکنی کیهانی انسان دانست. اندیشه ی مانوی در این باب ریشه در طریقه های غنوصی دارد ، ولی در عین حال در بعضی نکات اصلی با سنت زردشتی مشترک است. این قول مبتنی بر این فرض است که ابعاد روحانی انسان و جهان روحانی- که در مانویت ایزدان نماینده ی آنند- در جوهر خویش یکسانند. این مفهوم نیز آن قدر به شیوه ی فکر ایرانی نزدیک هست که خطر بدعت را در پیش چشم زعمای دین زردشتی آورده باشد و اینان خود را به مقابله ی شدید با چنین بدعتی ملزم دیده باشند. شواهد مستقیم چندانی از برخورد دین زردشتی و مانور در اختیار نیست؛ جز سوانح حیات و مرگ مانی و بعضی قطعات از مجادلات زردشتیان علیه مانویان که معروف ترینشان اثر جدلی بالنسبه متأخر شکندگمانیک وزار است، که یک فصلش مختص حمله به مانویت است. 

با این همه، اماراتی از جنگ زردشتیان با مانویان در دست است. در عصر ساسانی و اوایل دوره ی اسلامی مانویان را غالباً زندیگ یا زندیق می خوانده اند. این نام بی تردید از یکی از شگردهای اصلی مبلغان مانوی در میان زردشتیان پرده برمی دارد. اینان به احتمال بسیار از تفسیر اوستا، زند، بهره می جسته اند تا معتقدات مانوی را به اوستا نسبت دهند (یعنی مانویت را طوری فرابنمایند که گویی تفسیر اوستاست). این شیوه ی تبلیغ دین را احتمالاً دیگر گروه های دینی هم به کار می برده اند، اما این کار در اصل مانویان را زندیق، یعنی شیادان در کار زند، دانسته اند، نشان می دهد که اینان در این کار مهارتی داشته اند. این که علمای زردشتی اعلان کنند، می تواند مسئله را توضیح دهد. روحانیون زردشتی فقط با محدود کردنِ دسترسی به زند می توانستند امیدوار به کاستن خطر بالقوه ی بدعتگذارانی شوند که عامه ی سلیم دلِ زردشتی را به این سو سوق می دادند که تعالیمشان جزئی از دین زردشتی حقیقی (یا هرچه از این اصطلاح اراده می کرده اند) است.

انسان و جهان هستی

واژه‌ی «انسان»، از «انس» به‌چم(:به معنای) خو گیرنده و آرام است، و چون «کثیرالانس» بوده و نقش خوگیرنده دارد، «انس» نامیده می‌شود.

در آیین زرتشتی پیوندی تنگاتنگ میان انسان و جهان ماده وجود دارد، پیوندی که جز جدایی‌ناپذیر وجود انسان است.

از ویژگی‌هایی که در انسان و در اوستای واپسین*(:متاخر) دیده می شود، این است که آفرینش انسان و اجزای مادی وجود انسان، همیشه نزدیك با یکی از آفریده‌های دیگر، بوده است.

«تن مردمان بسان گیتی است»، این جمله، بسیار دیده شده است. زیرا دنیا از قطره‌ی آبی ساخته شده است.

«پوست بسان چادر آسمان است»، «گوش بسان زمین»، «استخوان‌ها بسان کوه‌ها»، «رگ‌ها بسان رودها» و «خون در تن بسان آب در رودخانه‌ها»، «شکم بسان دریا»، «موها بسان بیشه»،  «عضلات تن بسان فلز است». «خرد مادرزادی بسان مردم است»، و «خرد دریافتنی(:کسب‌شده) بسان گوسفند است». «گرمای تن بسان آتش»، «دست‌ها و پاها بسان هفت سیاره»، «سر بسان بهشت»، «دوچشم بسان خورشید و ماه»، «دندان‌ها بسان  ستارگان» و …

انسان در چارچوب اوستا:

انسان در تاریخ کهن ایران زمین، جایگاهی بس بلند و والا دارد. وی تنها موجودی از میان آفریده‌های جهان است که دارای روح آسمانی و نیروی اراده و خرد می‌باشد. رتبه‌اش از سپهر بلند، برتراست و از او به عنوان نخستین «فطرت» یاد می‌کنند. انسان، در اندیشه‌ی اوستایی انسانی‌ست بسیار کمیاب، که جنبه‌ی «ماورا بشری» دارد. او مانند انسان‌های متعارف دیگر نیست، فراتر از این‌ست که وجود کاملش، در جهان خاکی و مادی جستجو شود.

بینش گسترده‌ی انسان آرمانی ایرانی، بر ارزش‌های اخلاقی و میهن دوستی استوار می‌باشد.

انسان آرمانی، انسانی خداپرست است که عاشقانه به پرستش اهورا می‌پردازد و در گسترش دین تلاش می‌كند.

این انسان، جهان‌بینی بسیارگسترده‌ای دارد، گوشه‌نشین نیست و به دور از گوشه‌گیری، نگاهی ارجمندانه، همراه با باورهای یسنایی، نسبت به دیگر دین‌ها دارد. این انسان آرمانی، خردگرا و خردمند است. اندیشه، بهترین آفریده‌ی خداوندی است که به وی ارزانی شده، وی پیوسته در راه اشا و راستی گام بر می‌دارد.

انسان کامل ایرانی، عاملی ارزشمند برای شکوهمندی و برتری دارد و آن بهره‌مندی از «فره ایزدی» است. این فره، پرتویی از نور اهورایی است که خداوند در میان آفریدگانش، تنها به او، پیشکش کرده است. و این نیرویی بسیار بالاتر از توانایی‌های انسانی است.

اشراق و درون بینی، که از راه کشف و شهود، بهره‌ی انسان می‌شود، رهبر و راهنمای انسان آرمانی ایرانی برای رسیدن به كمال است.

بخش‌های گوناگون وجود آدمی

در اوستا، وجود آدمی را از پنج بخش است: 1- اهو2- دئنا 3- بئوذه 4- اورون 5- فروشی

فطرت انسان، خوبی و آزادی

برپایه‌ی انسان‌شناسی اوستایی، انسان نیک، در تن و روان آفریده شده است. بیماری و گناه، که شوند(:اسباب) مرگ و عذاب هستند، ارمغان و ره‌آورد اهریمن به این جهان مادی است.

به گونه‌ای دیگر تا پیش از یورش اهریمن به جهان ماده، مرگ و بیماری، غم و اندوهی وجود نداشت.

سخن دیگر، از «آزادی» انسان است. «آزادی» پایه‌ی بنیادین دین زرتشتی است.

انسان آزاد است که، هر راهی را که دوست دارد برگزیند. و در پایان هم پاداش و پادافره دریافت نماید. هر که راه اشونی را برگزیند در بهشت جای خواهد گرفت و هر که راه دروغ پیمود، سرای او دوزخ خواهد بود.

پس انسان اوستایی، آزاد، مختار، خردمند، دانا، بهره‌مند از هوش و دانایی است، که همواره می‌تواند راه نیك وبد را برگزیند.

دکتر علی شریعتی درباره‌ی انسان، چنین می‌آورد: «تنها انسان است که می تواند گردن خویش را از افسار سخت طبیعت رها کند و نیز در برابر خوی‌ها(:غریزه‌ها) ایستادگی کند».

نگاره فروهر ، نماد انسان کامل زرتشتی

 

در باور بهدینان همه‌ی موجودات از ذره‌ای از انوار بی‌پایان اهورامزدا برخوردار هستند و به انسان به میزان بسیار شایسته‌تری از این نیروی اهورایی که «فروهر» نامیده می‌شود، بخشیده است. فروهر به چم (:معنی) (فَره= پیش برنده) است که به روان انسان نیروی شگفت‌انگیز شناخت «اشا»، نوآوری و یاری رساندن به پروردگار در دگرگونی و تکامل بخشیدن جهان را می‌بخشد.

فروهر هم یک نماد ملی بر پایه‌ی باور زرتشتیان است. این نگاره‌ی بسیار پُر معنا یکی از نخستین نقاشی‌های سورئالیستی (دربردارنده‌ی اندریافت‌های فلسفی) در جهان است که آشکارا مفاهیم آرمانی یک دین‌دار راستین را به تصویر می‌کشد و به صورتی فشرده به بیننده نشان می‌دهد.

نگاره فروهر که در تخت جمشید و دیگر آثار باستانی و ارگان‌های زرتشتیان دیده می‌شود پیرمردی با لباس آراسته را نشان می‌دهد که با قامت برافراشته ایستاده و با سری پوشیده رو به سوی خاور(:مشرق)، است.
حلقه مهر (عهد و پیمان) را در دست چپ گرفته و با دست راست در حال نیایش اهورامزدا است.

این نگاره شاید یکی از نخستین نقاشی‌های سوررئالیستی در جهان باشد که آشکارا، مفاهیمی ژرف که باید آرمان یک زرتشتی باشد، را به صورتی بسیار فشرده به بیننده نشان می‌دهد و نماد انسان کامل است:

1-پیر سالخورده با قامتی راست و برافراشته، نشان دهنده دانش و تجربه فراوان، همراه با نیرو و پیرو راستی است.

2-با سری پوشیده، رو به سوی نور که قبله سوی نیایش زرتشتیان است ایستاده و با دست راست خود، درحال نیایش اهورامزدا است. در فرهنگ زرتشتی نور و روشنایی نماد اهورامزدا و اشه، راستی و طلوع، نماد امید و شادی است.

3-حلقه مِهری در دست چپ که به قلب نزدیک‌تر است، آن‌طرف این حلقه کسی نیست یعنی خدا قرار دارد و این مرد را در حال بستن پیمان با خدای خود را نشان می‌دهد (در آیین مهرپرستی که قبل از اشوزرتشت در ایران رواج داشت، حلقه مهر، نشانه‌ای از خورشید و نماد مهر، عهد و پیمان بوده است که از سوی زرتشتیان نیز پذیرفته شده است و در کتیبه‌های باستانی ایران دو نفر را در حال بستن پیمان با حلقه مهر که در دستان چپ خود دارند می‌بینید. بعدها این حلقه از سوی همه مردم جهان با همان مفهوم به‌کار گرفته شد. اما هم‌اکنون این حلقه کوچک شده و برای پیمان زناشویی است که در مراسم عروسی، هر زوج آن را به انگشت دست چپ همسر خود وارد می‌کند.)

4-باله‌ای برافراشته، این را نشان می‌دهد که زرتشتیان باید همیشه بال‌های برافراشته هومت، هوخت و هورشت (اندیشه و گفتار و کردار نیک) خود را در حال پرواز نگاه داشته باشند و از سقوط به کاستی‌ها و کژی‌ها دوری کنند.

5-حلقه‌ای که این انسان فرتوت را در میان می‌گیرد، نشان دهنده این جهان خاکی است که هیچ کس را چاره‌ای  به جز عبور از آن نیست (ایرانیان باستان به گرد بودن زمین پی برده بوده‌اند.) شایسته است که انسان با این همه قابلیت‌های فردی و اجتماعی که خداوند به او داده است، بتواند برای خود و ابنای بشر، بهترین جهان مینوی یا «وهیشتم مینیو» را بسازند.

6-پایین نگاره نیز دارای سه ردیف است که نشان دهنده «دژمت» و «دژوخت» و «دژورشت» یا اندیشه و گفتار و کردار بد است که هر چند انسان را از آن گریزی نیست و با این اندیشه‌ها به دنیا می‌آید و از جهان می‌رود و در پرواز او نقش بازی می‌کند، ولی یک انسان آرمانی باید بدی‌ها را به زیر اندازد و از این گونه رفتارها دوری کند.

7-دو پای نگاره به‌گونه‌ی دو نوار حلقوی نشان داده شده که نشان دهنده، «سپنته‌من» و «انگره‌من» است.  که در نهاد همه ابنای بشر نهاده شده است. در باور اشوزرتشت هر دو گوهر و هم‌زاد هستند، و انسان تنها موجودی است که به‌خاطر داشتن منو(خرد) و دائنو(وجدان)، با اراده و اختیار کامل قادر است .

8-می‌تواند همه‌ی سپنته من‌ها را برگزیند و با همه‌ی انگره من‌های زمانه در حال مبارزه باشد.

انسان کامل ، انسان آرمانی ، منجی بشر زرتشتی

زرتشتیان او را «سوشیانت» می‌نامند به معنای سودرسان‌ترین انسان معنوی که سرشار از اخلاق نیکو است و می‌خواهد با آموزش مراحل تعالی و تکامل ما را به سوی بالاترین مقام (اهورامزدا) برساند؛ چیزی که حقیقت مطلق و آفریننده کل است.

اشوزرتشت، پیامبر زرتشتیان در گات‌های خود را یکی از سوشیانت‌ها می‌داند .

سوشیانت که یک انسان آرمانی به شدت دانا، به شدت پاک و با وجدان است، زمانی ظهور می‌کند که بستر فراهم شده باشد یعنی ما به اندازه‌ای به دانش و وجدانیات قوی مجهز شده باشیم تا بتوانیم ایشان را در گسترش نیکی و راستی و از بین بردی تباهی ها کمک و یاری کنیم.

از زمان اشوزرتشت تا ظهور سوشیانت ۱۲ هزار سال طول می‌کشد و در ده هزار اول روشنایی و تاریکی، جهل و خرافات با دانایی و حکمت مرتب درهم آمیخته‌اند.

خداوند به انسان قدرتی داده که می‌تواند به تمام فضائل اخلاقی دست پیدا کند لذا هنگامی که منجی ظهور می‌کند، او به تمام اصول انسانی و اخلاق نیکو دست می‌یابد.

بعد از اسلام تفکر شاه‌بهرام در ایران به وجود آمد؛ شاه‌بهرام از نسل شاهان کیانی از سوی هند می‌آید و ایران را نجات می‌دهد در اینجا فرهنگ ایرانی جای فرهنگ جهانی را می‌گیرد البته این پایان گیتی نیست بلکه پایان زشتی‌ها، پلیدی‌ها، ناپاکی‌ها و دروغ‌ها است که داد و راستی تمام جهان را فرا خواهد گرفت.