امـام خـمـیـنـی, از آخـریـن چهره هـای عرفـانـی است که به بحث انسان کـامل پـرداخت. ایشان عرفان نظری را در محضـر آقا میـرزا محمـد علـی شـاه آبـادی, صـاحب رشحات البحار و از شاگـردان آقا میرزا هاشم, فرا گرفت.

امام خمینـی, مـدت شـش سال در محضـر مرحـوم شاه آبادی با رمـوز عرفان آشـنـا شـد و در 27 سـالگی فصوص الحکـم را نزد وی خـواند و پـس از هـجـرت او به تهران, تعلیقات مفید و راهگشای خودرا بر شرح فصوص الـحـکـم قیصری و مصباح الانـس, نگاشت و مصباح الهدایه و شرح دعای سـحـر را نـوشت و مدتی در حوزه قـم شرح فصوص تدریـس کرد. ایشان تـعـلـیـقـات خـود بر شرح فصـوص الحکـم را در سال 1355ه.ق. در 35 سـالگـی به پـایـان رسـانـد.

تـعلیقات امام بـر شـرح قیصـری رومـی, پـر بها و دلـرباست و به تعبیر اسـتـاد سـید جلال الـدین آشتیانـی, ایـن تعلیقه حاکـی از ذوق سرشار ایشان است.

امـام, پـاره ای از مطـالب شـرح قیصـری را نقـد کـرده و گاه دیدگاههای شـیـخ اکـبر محی الدیـن ابـن عربـی را نیز, به بـوته بـررسـی نهاده و از اسـتـاد محقق خـود, میـرزا محمـد علـی شـاه آبـادی, درتـاییـد مطـالب خـود, سخنـانـی را نقل کـرده است.

از بـحـثهای اسـاسـی امام خمینـی در تعلیقه و آثـار دیگـرش, از جمله شـرح چهل حـدیث و مصبـاح الهدایه و شـرح دعای سحر, بحث انسان کامل اسـت. امام ایـن بحث را همانند عرفای دیگر به دنبال بحث از پایه ها و مرتبه های جلـوه حق, مـورد بحث قرار مـی دهد: « هـر مـوجـودی دارای جهت ربوبی است که ظهور حضرت ربـوبیت را در او فـراهـم مـی سازد و هر اثرگذاری و پدیدآوری درعالـم از سـوی اوست. پـس در عـالـم وجـود اثـر گذاری جز خـدا نیست, چشم اندازهای ظهور ربـوبـیـت خـدا گـوناگـوننـد, در بـرخـی از چشـم انـدازهـا ربـوبیت حق بـر حسب مـراتبـش نمـود یافته است. »

مـرتبه هـای ظهور را شمـاری پنج و شمـاری شـش دانسته اند:

1. مـرتـبـه غـیـب مـغـیب, غیب اول, تعیـن اول, حضرت ذات وحقیقه الحقایق.

2. غـیـب ثانـی, تعیـن ثانـی و مـرتبه دوم ذات که اشیا بـا صفت علمی در آن آشکارمی شوند.

3. مـرتبه ارواح و ظهور حقایق مجـرد و بسیط و عالـم غیب, عالـم امر و عالم علوی و عالم ملکوت.

4. مـرتـبـه عـالـم مثـال, عالمـی که بیـن عالـم ارواح وعالــم اجسام واسطه قرار گرفته و در زبان شرع عالـم برزخ خـوانده شـده است.

5. عالـم اجسـام و پـدیـده هـای مادی.

6. مـرتبه انسان کامل که جـامع همه مـرتبه های ظهور الهی است و از آن به مـرتبه عمائیه هـم تعبیـر می شـود. امام مـی نـویسـد:

هـمـه مـرتـبه هـای ظهور به مـرتبه اتـم احمـدی که دارای خلافت کلـی الهی و صـورت ازلـی و ابـدی است, پـایان مـی پذیـرنـد. گـاه مرتبه نخست و دوم یکـی دانسته شـده و از مجمـوعه مرتبه ها به حضرات خمس تعبیر شده است.

در عرفان امام خمینـی, نخستیـن حقیقتـی که در عالـم وجـود ظاهر شـده, انـسـان کـامـل اسـت. او, صـورت حق و جلـوه تمام اسماء حسنـی و امـثـال علیای الهی است. او, تـام تـریـن کلمات الهی است و به وسـیـله اوست که دایره وجـود به آخر می رسد. نباء اعظم است . تـجلی خدا در انسان کامل, بدون واسطه هیچ صفتـی یا اسمـی نیست. عـیـن ثابت انسان کـامل بـر سـایـر اعیان ثـابته ممکنات سیادت دارد.

نـسـبـت میان عیـن ثـابت انسـان کـامل و اعیـان دیگـر در حضـرت اعیان, مـثل نسبت بیـن اسـم اعظم الهی درحضرت واحـدیت با اسماء دیگـر است. بـنـابـرایـن, چنانکه اسـم اعظم در هیچ آیینه ای رخ نمی تابد و به هـیـچ تـعـیـنـی متعیـن نمی شـود و به جهت جلـوه در همه مرتبه های اسـمـائـی ظـاهر شده و تابش نورش در همه چشـم اندازها بازتاب مـی یـابـد و جلوه همه اسماء, بسته به جلـوه آن است. عیـن ثابت انسان کـامـل نـیز, به جهت جمعیت اجمالـی منتسب به حضرت جمعیت, در صـور اعـیان ظاهرنمی شـود و به ایـن جهت غیب است و به جهت ظهور در صـور اعیان ظاهر بر حسب استعداد ظاهر مـی شود.

انـسـان کـامل دانای همه مـراتب تاویل است. او, همان لحظه ای که کـتاب محسـوس راکه در اختیار اوست مـی خـوانـد, از صحیفه عالـم مثال و عـالـم الـواح و عـالم ارواح تا علـم اعلی, حضـرت تجلـی تا حضرت علم, تا اسـم اعظم را می خـواند و راسخ در علـم است.

او دارای احـدیـت جـمـع اسـمـاء و اعیـان و مظهر حضـرت احــدیت جـامع اسـت و هـیچ یک از اسمـاء را در او غلبه تصـرف نیست. حق جمـال خـود را در آیـیـنه وی مـی بینـد. او چنـانکه آیینه شهود ذات حق اسـت, آیـیـنـه شـهـود همه اشیا نیز هست.

چنانکه ذات الهی بـا احـدیـت جـمع خـود یگانه بخـش همه اسماء و صفات است, حقیقت انسان کـامـل نیز, از بـاب ایـن که حکـم سـایه همـان صـاحب سـایه است, احـدیت همه اعیان است.

حـقیقت انسـان کامل درمقـام غیبـی آن, بـا هیچ امتیازی, امتیاز نمی یابد و به هیچ ویژگی و چگـونگـی نمـوده نمـی شـود و در هیچ آیینه ای نـمـود پـیـدا نـمی کند, ولـی در مقام جلـوه در نقشها و گـونه های اسـمـا و ویژگیها و بازتاب نور در آیینه نمـودها و امتیازها, به هـیـئت کره های در هـم داخل شده است که بعضـی بعض دیگر را در خـود گـرفـته است, با ایـن فرق که کره ای روحانی به عکـس کره های حسی, ایـن مرکز است که محیط را درخـود می گیرد.

نـقـش انـسـان کـامل به عنـوان ولـی مطلق الهی, جلـوه اسماء بـرابـر خـواسـت عـدل اسـت. امـام در شـرح ایـن نکته در مصبـاح الهدایه می نویسد: « هـر یـک از اسـمـاء الهی درحضـرت واحـدیت, مقتضـی آن بــود که کمال ذاتـی خـود را, کـه در او و مـسـمای او نهان بـود, به طور اطلاق, اظـهـار کنـد. اطلاق به ایـن معنـی که کمال ذاتـی او باید اظهار شـود و حـتـی اگـر اقـتـضـاهای دیگـر اسماء را در پـرتـو ظهور خود محجـوب سـازد, مـثـلا, جـمال حضرت حق تعالی مقتضی ظهور جمال مطلق است و مـعـنـای ایـن اطلاق, آن که جلال حق محکـوم جمال گـردد و در او مخفـی شـود و جـلال حق مقتضـی آن است که جمـال در باطـن خویـش گـرفته و زیر قـهـر و سـلطه خـود درآورد و همچنیـن دیگر اسماء الهی . از طرفی, حـکـم الهی, مقتضـی آن است که میان آنها باعدالت حکـم کنـد و ظهور هـر یـک از آنـهـا, طـبق مقتضای عدل شـود. پـس اسـم اعظم الله, که حـکـومـت مطلقه از آن اوست و حاکم علـی الاطلاق بر همه اسماء است, بـا دو اسـم: حـاکـم و عادل تجلـی نمـود و در میـان اسمـاء بـا عدالت حـکـم کـرد. پـس امـر الـهی, عدالت را اجـرا نمـود و سنت الهی که تـبـدیلـی در آن نیست, جاری گـردیـد و کار تمام شـد و قضا انجـام شـد و به امضا رسید. پـس برای تـو روشـن که شان پیغمبر در هر نشئه ای از نشئه هـا و در هـر عـالـمـی از عـوالـم آن است که حــدود الهی را محافظت نموده و نـگـذارد که آنها از حد اعتدال خارج شـوند و از مقتضـای طبیعت آن حـدود جـلـوگـیـری کنـد و نگذارد که مقتضــای طبیعی آنها اصلا ظهور یـابـد, بلکه از اطلاق آنها جلـوگیری کنـد; زیرا اگر بخـواهد به طـور اطـلاق از ظهور مقتضا جلوگیری کند, از حد حکمت بیرون رفته و قسر در طـبـیـعـت لازم می آید و ایـن خود, بـرخلاف عدالت در قضیه است و خـلاف عـدالـت, بـر خلاف نظام اتـم و سنت جاری است. پس پیامبر کسی اسـت کـه بـا دو اسـم (الـحکـم) و (العدل) ظهور نمـوده و از اطلاق طبیعت مانع گـردد و به عدالت در قضیه دعوت کند. » پس شان نبی به عنوان آیینه اتـم, در هر نشئه ای از نشئه ها و در هـر جـهانـی از جهانها حفظ حدود الهی است و جلـوگیـری از خـارج شـدن از اعتدال.

نـزول خـلیفه و قطب در درجه هـا و مـرتبه هـای امتیـازهـا و نمـودهای خـلقـی و دگرگونی آن با دگرگـونیهای زمینی و آسمانـی, سبب در پـرده شـدن او از حـق و خـلق و از مرتبه های وجـود نمـی شـود. بنابرایـن, ولـی و خـلـیـفه, شاهد حضرات اسمائی و اعیانی (اعیان ثابته) در حـضـرت عـلـمـی اسـت و هـمه درجه ها و مـرتبه های نزول اسمائی و اعیانـی را در حضـرت غیب و شهادت مـی بینـد.

بـنـابرایـن, ولـی و خلیفه, یادآورنـده همه مرتبه هاست و شماری از اهـل ذوق گـفـتـه انـد: حقیقت معراج, یـادآوری روزگـاران پیشیـن و اکـوان سـابقه بـوده است.

آنچه یادآور شـدیـم, مطالعه انسـان کامل در قـوس نزولـی بـود و انسان در قـوس صـعودی, سالکانـی به آن نامبردارنـد که در پرتـو اشـراقهای الـهی به کمـال ذاتـی خـود دست یـافته انـد و یـا در راستـای رسیـدن به کمالهای ذاتـی در تکاپـو به سـر مـی بـرنـد.

در عـرفـان امـام خمینی, عبد پـس از فنای ذاتی, صفتـی و فعلـی, به جـامـه بـقای بعد از فنا آراسته شده و به وجود حقانی پـس از رفض وجـود خـلقـی, دست مـی یابد. در ایـن مقام است که عبد گـوش حق, چشم حق و دست حق می شود.

انـسـان عارف, با تـوجه به ایـن که از نمـودها و ویژگیهای بشری می مـیرد و به نمودها و ویژگیهای الهی زنده می شـود, در اختیار خدا قـرار مـی گـیـرد و خـدا در قلب اولیا و انسانهای کامل, که از هر دو عـالـم رها و در پرتـو تربیت اویند, تـدبیر مـی کند و ایـن تربیت و تـدبـیـر از راه جلـوه ها و جذبه های باطنی است و قلب عارف در ایـن مقـام, بنـده مـولای خود است.

انـسـانهای کامل, کاری را از سـوی خـود انجـام نمـی دهنـد, کار آنـان کـار خـداسـت; از ایـن روی, فعل آنـان, در کمنـد زمـان و مکان قرار نـدارد و مـی تـوانـد هـمراه با طـی مکان و بسط زمان باشد و همه عـوالم در برابر ولی کامل خاشع و فروتـن هستند, چون اسم اعظم در اختیار اوست.

مـیـزان دیـدن نقشها و نگـارهای غیبـی از نظر امـام, به بیـرون آمدن نـفـس از طبیعت و بازگشت به عالـم غیب بستگـی دارد. وقتـی نفـس, خـود را از طـبـیـعـت بیـرون آورد, ابتـدا مثالهای مقیـد غیب, بعد مثـال مطلق را به شـرح مـی بیند.

بیـرون آمـدن از طبیعت در خـواب, گـاهـی از استـراحت نفس از تدبیرهای بـدنـی ناشی می شـود و به اندازه صفایی که نفـس به آن رسیده است, بـه جهانهای غیبی می پیـونـدد و حقایق غیبـی را مـی بینـد. حقیقت در مـثـالـهـایـی تمثل مـی یابـد که نفـس به آنها عادت دارد و بـا آنها مـانـوس و بـه تـعبیـری نیـازمنــد است و انسـان کـامل, مـاننـد: انبیا حـقـایـق را بـرابـر اختیار خـود تمثیل می کند و آنها را از عالـم مـثـال بـه عـالـم ملک پاییـن می آورند, تا بتوانند بر ایـن اساس زنـدانـیـان عالـم طبیعت را رها سازند و فرشتگان بر حسب تـوانایـی روحـانـیـت آنـهـا فـرود می آیند. بنابرایـن روحانیت نبی است که فـرشـتـگـان روحـانی را به عالـم مثال یا ملک نازل می کند و ضعف اجـسـام آنـها موجب می شـود که در وقت ظهور ارواح مجـرد به حـالتـی ماننـد اغمـا فـرو روند. 

خـلیفه الهی در قلمرو خود, به گـونه ای که بخـواهد دست مـی یازد و ایـن نـاشـی از آن اسـت کـه حق, هر آنچه بخـواهد در عبد تصرف مـی کـنـد. تـنها از باب حفظ مقام بندگـی و ادب است که پیـامبـران و اولـیـا از آشـکـار کـردن مـعجزه هــا و کرامتهایـی که از اصـول آن اظـهـار ربـوبـیـت و قدرت و سلطنت و ولایت جانها در بـالا و پـاییـن اسـت. جز در مـواردی که به مصلحت بـوده است و مورد نیاز, پرهیخته انـد و در ایـن موارد خاص نیز, تمام تـوجه آنها به سمت رب الارباب بـا بـیـان خـواری و بنـدگـی بـوده است و اصحاب طلسمات و نیرنگها و اربـاب سـحـر و شـعـبـده و ریاضت که ریشه های آنان به عالـم جـن و شـیـطـانهای کـافـر و ملکـوت سفلی, که سایه تاریک و دیجـور عالـم ملک اسـت, وابـسـته انـد, همیشه در اظهار سلطنت و ابـراز تصـرف خـود به دلـیــل فـزونـی عـشـق بـه انـانیت و زیـادی تشـوق نفسشـان به سـر مــی برند.

نظریه عرفـانـی ولایت در عرفـان امـام خمینی

 

طرفداران نظریۀ تکامل ولایی و به ویژه امام خمینی(ره) بر این اعتقادند که غایت جهان، «انسان کامل» است؛ یعنی اصولاً جهان خلق شده تا کارخانۀ انسان سازی باشد. بر این اساس سایر امور در حکم ابزار و زمینه، مقدمه و بهانۀ این هدف اصلی اند. به نظر امام خمینی(ره)، اگر در جهان خلقت امکان وجود و پرورش و تحقق انسان کامل نباشد، کل خلقت عبث بوده و مصحح نمی یابد و فاقد حکمت است و در یک چنین فرضی پوچ گرایی می تواند موضوعیت یابد. علاوه بر این سؤال هایی مانند اینکه: «چرا انسان و جهان خلق شده است؟ چرا زندگی به این نحو است؟ چرا انسان باید بمیرد؟ چرا به دنیا آمده ایم؟...» بی جواب می ماند. تنها بر اساس نظریۀ انسان کامل و امکان تحقق نظری و عملی و مصداقی اوست که می توان جوابی منطقی برای سؤال های فوق و توجیه مسائل خلقت پیدا نمود. بنابراین هدف از خلقت جهان، خلقت انسان و هدف از خلقت انسان هم تحقق انسانیت کامل و به فعلیت رسیدن استعدادهای اوست. انسان کامل سبب ایجاد عالم و نیز بقای آن است. علت ایجاد و بقای عالم، وجود انسان کامل است.

چون نظام هستی برای رسیدن به کمال خلق شده است و این هدف، نه تنها برای کل نظام که برای تک تک اجزاء و ذرات عالم هستی مطرح است، شایسته است محور مناسبی برای تحقق این امر انتخاب شود که رهبری حرکت این کاروان بزرگ به سمت هدف را بر عهده گیرد و مظهر اراده ربوبی مبنی بر هدایت کل مخلوقات شود. لذا انسان کامل، نه فقط حجت الهی بر انسان ها، بلکه امام و پیشوای همه اجزاء و ذرات جهان هستی بوده و عالم در سایه وجود او نظم و نظام یافته و حرکت منسجم خود به سوی کمال را دنبال می کند. این جایگاه ویژه سبب شده تا در روایات تأکید شود که اگر انسان کامل وجود نداشته باشد زمین و زمان بر هم خواهد خورد. چنان که امام علی(ع) می فرمایند: «لو بقیت الأرض بغیر امام لساخت»؛ اگر زمین از پیشوای آسمانی خالی شود اهل خود را فرو می برد.

به اعتقاد امام (ره) انسان کامل «عبدالله» است، «عندالله» است و «ولی الله» است؛ یعنی اولاً: بندۀ خداست، ثانیاً: نزد خداست، یعنی مقام او مقام قرب الهی است و ولایت الهی دارد و به همین دلیل یعنی از آن باب که عبدالله و بندۀ خداست، سبب ایجاد و بقای عالم است.

ایشان دربارۀ مقام انسان کامل می فرمایند: « بدان که انسان کامل، مثال اعلای خدا و آیت کبرای او و کتاب مستبین حق و نبأ عظیم بوده و بر صورت حق آفریده شده است و با دو دست قدرت او وجود یافته و خلیفه خداوند بر مخلوقاتش و کلید باب معرفت حق می باشد و هر که او را بشناسد خدا را شناخته است. او با هر صفتی از صفات و با هر تجلی از تجلیاتش آیتی از آیات خداوند است و از زمره نمونه های بلند مرتبه و گرانقدر برای شناخت خالق می باشد ».

بر پایه این اندیشه که مبنای کمال، تولی به ولایت الهی و تبری از ولایت شیطان است.(فَمَنْ یکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیؤْمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی) مراحل کمال انسان به گونه  دیگری غیر از آنچه که فلاسفه و عرفا گفته اند ترسیم می شود:

در برنامۀ قرآن برای به کمال رسیدن انسان، تنها رسیدن به مرتبۀ عقل مستفاد و دانش محض نیست، آن گونه که فلاسفه می گویند یا تنها انسان مهذب و پاکیزه دل نیست آن گونه که عرفا می گویند اگر چه این دو را دارد. انسان قدرتمند یا ابرمرد نیچه هم نیست. اگر چه انسان کامل اسلام، در برابر دشمن هم قوی است. انسان مورد نظر روان شناسان هم نیست؛ یعنی انسانی که از آرامش روانی برخوردار باشد و معنایی برای زندگی بیابد، اگر چه اسلام معناجویی و معنایابی را نیز شرط کمال می داند. انسان بی«من» مدفون شده در مکتب مارکسیسم نیز نیست که فقط به جامعه بیندیشد، اگر چه انسان قرآن جامعه اندیش هم هست.

یـکـی از دسـتـاوردها و پیـامـدهـای مهم بحث انسـان کـامل, فهم پذیـری نـظریه عرفـانـی ولایت است. مسـاله ای که از مهم تـریــن بحثهای اسلامـی شـمـرده مـی شـود و در حکمت, کلام, فقه و سیــاست مطرح شده و در طول سده های گذشته, به عنوان محـوری تریـن مساله عرفـان نظری و اسـاس و پـایـه آن و جـنـبـه بـاطـن اسلام, مـورد تـوجه انجمـن گاههای عرفانی قـرارگـرفته و گاهی بحثهای نظری آن جنبه عملـی یافته و به مصـداق عینـی آن دامـن گسترانـده و حتـی جـریـانهای تنـد اجتمـاعی را به دنبال داشته است.

درعـرفـان شـیعی, بـاطـن نبـوت مطلقه ولایت مطلقه است و ولــی خـدا, صاحب مقام نبـوت و ولایت مبـدا و مـرجع و مصـدر و منشا کل است. از درنگ در عرفان نظری امام, روشـن می شود که راهکارهای ویژه ای کـه بیـش تر در سیر و سلـوک مطرح است, می تـواند انسان را در بستر حـرکـتـهـای مـعنـوی به کمالهای ذاتـی او برساند. و چنین نیست که هـمـگان بتـوانند به بالاتریـن مقامها دست یابنـد.

پـاره ای از جذبه های ربـوبـی مشتـاقان سالک را از گامهای بعدی بـاز مـی دارد. امام در تعلیقه خـود درتعریف معنـی (هیمان) مـی نـویسـد: « هـیـمـان بـه معنـی وهشت بسیار از شهود جلال و جمال و حیرت درآن دوسـت کـه به هنگام ورود معشـوق, به طـور ناگهانی یا برای کسـی که اسـمـاء جـلالی قهری تجلـی کرده است, دست می دهد و کوه انیت سالک مـندک می شـود. در ایـن حالت, بعضی از سالکان به دلیل فزونـی دهشت و مـحـبـت شـان یا کـاستـی استعداد یا نقصـان مزاج, قـدرت بازگشت به مـمـلـکت خـود را از دست مـی دهنـد و به صـورت مجذوب مهیمـن بـاقـی مـی مـانـنـد. آنها جز خـدا کسـی را نشناسنـد و به دلیل حالتهای مجنـون گـونـه ای کـه دارنـد کـسـی جز خـدا آنها را نشنـاسـد. بعضـی نیز که مـورد تـوجه ویژه الهی هستند و از استعداد برخـوردارند, به مملکت خـود بر مـی گردند و عقل آنهاهم عقل کل, روحشان روح کل و جسمشان جسـم کل می شود.»

امـام درجـایـی دیـگـر در روشنگـری کمالهای سـالکـان و جـایگاه بلنـد واصلان و مقـامهای گـونـاگـون اولیـا,مـی نـویسد: « بنده سالک, وقتـی با گام بنـدگـی از خانه طبیعت خارج شـد و به سـوی خـدا هـجـرت کـرد و شیفته و واله جذبه هـای رازنـاک ازلـی گـردیـد و نـمـودهـا و امتیازهای نفسانـی وی, به قبسات نارالله درخت اسماء الـهـی افـروخـت, حق با تجلی فعلی نـوری یا ناری یا برزخـی جمعی, بـرابـر مـقامـی که سالک در حضرت فیض اقـدس دارد, متجلی می شـود و سـالـک از منتهای عرش شهود تا غایت قصـوای غیب وجـود را زیر پـوشـش جـلـوه هـای فعلـی حق, شهود می کند و عیـن عالـم را در تجلـی ظهوری نـزد او فـانـی مـی کـند. او وقتـی در این مقام تمکیـن و استقامت یـافـت و چـنـدگانگی از او زایل شد, خـدا گـوش و چشـم و دست او مـی شـود و حـقیقت (قـرب نـوافل) در اصطلاح عرفـا همیـن معنـی است. از آن پـس, بـنـده به خلعت ولایـی آراسته می گردد و به حقی در صورت خلق تـبـدیـل می شـود و باطـن ربوبیت, که کنه عبـودیت است, در او ظهور مـی یـابـد و عـبـودیت بـاطـن او مـی شـود. ایـن اولیـن منزل از منـازل ولایـت اســت و اخـتـلاف اولیـا در ایـن مقـام و مقـامهای دیگـر بــر حسب اختلاف اسمائی است که بر او تجلی یافته است. ولـی مـطـلـق کسـی است که حضرت ذات بر حسب مقام جمعی و اسـم جامع اعـظـم بر او ظاهر شـده است[ .از دنیا و آخرت خارج شـده و از غیب و شـهادت مجـرد است و عمل صالح را به عمل بـد در نمـی آمیزد.] و سایر اولیا مظاهـر ولایت و محال تجلیات او هستنـد. » چـنـیـن انـسانـی, جـامع همه کمالهایـی است که در جهانهای آشکـار و نهان وجـود دارد.

ولایت بـرای او اصالـی است. پـابـرجا بـودن و بـرقـراری ولایت تا آخـر الزمان, یکی از پدیده های ثـابـت عـرفان در باب ولایت است. ایـن که خـاتـم ولایت کیست, در بیـن شـمـاری از عـرفـای اهل سنت و شیعه, دیـدگاهها, گوناگـون است. از نـظـر شـمـاری از عرفای اهل سنت, خاتـم اولیا به طور مطلق, حضرت عـیـسی بـن مریـم و به طور مقید محی الدین بن عربی است و خود ابـن عربی در فتوحات به ایـن مسـاله اشـاره دارد. درنـظـر بـیـش تـر عرفای اهل سنت و همه عرفای شیعه, خاتـم اولیای مـطلق, کسی جز علی بـن ابی طالب نیست و خـاتـم اولیـای به طـور مقیـد حضـرت مهدی است.

سید حیـدر آملـی و از پسینیان, آقا محمـد رضا قمشه ای و شاگـرد او, آقـا مـیـرزا هاشـم رشتـی و شـاگـردان او آقـا میـرزا مهدی آشتیانـی و آقـا مـیـرزا مـحـمـد علـی شاه آبـادی و آقا میـرزا احمـد آشتیانـی, اصـرار دارنـد که همه مطـالب ابـن عربـی را در مساله ولایت, برتر از اصـول شـیـعه بنمایاننـد. در جاهایـی, بـر سخنان شارحان محـی الدیـن از جـمله قیصری خدشه وارد ساخته اند.

هر چند سخنان ابـن عربی در ولایـت یـکسان نیست, با ایـن حال, در جاهایـی , از آثار خـود, حضـرت عـلـی(ع) را خاتـم ولایت مطلقه و اشرف از همه آفریده ها مـی داند و در جاهایـی عیسـی را افضل از همه اولیا بعد از پیامبر اسلام معرفـی مـی کـنـد. ایـن در حالـی است که او در مـواردی, به روشنـی مهدی(عج) را به عنـوان خـاتـم اولیا می شناساند.

رابطه ولایت عرفانی و ولایت فقهی

در بـیـنـش عرفانی, مفهوم ولایت دارای مرتبه هایی است و هر نبـی و ولـی که سهم او از درخششها و جلـوه های اسمـاء الهی بیـش تـر باشـد, دایـره ولایـت او, گـسـتـرده تر و جامع بـودن او نسبت به کمالهای وجـودی بـیـش تـر و شریعت وی فراگیرتر و کامل تـر است.

همیـن طـور انـسـانـهـای سالک نیز دارای مرتبه هایی هستند و هر یک به همـان انـدازه ای کـه کـمـالـهـا و ویـژگـیهای نیک را در خود به گـونه خـوشایندی گردآورده, نسبت به افراد دیگر ولایت مـی یـابـد. ایـن گـرایـش در قلمـرو ولایت ظاهـری, سبب شــده است که جـامعه شیعی, قـرنـهـا پـس از غـیبت امام دوازدهـم, از سه چشـم انـداز: عرفانـی, کـلامـی و حـکـمـی و به دنباله آنها فقهی و با بهره گیـری از ولایت بـاطنـی امام غایب, رهبـری سیاسـی جامعه از سـوی ولـی فقیه را درخـور تـوجیه سازد.

در انـدیشه شیعی ولایت معنـوی پیـامبـر(ص) و حضـرت علـی(ع) و پیشـوایان مـعـصـوم(ع) هـرگـز از ولایت ظاهـری آنها جـدا نیست و عالمان بلنـد پـایـه شـیـعـه, قـبـول دارنـد که حـاکـم در مقام حکـومت لازم است به تدبیر, سیاست و مدیریت ایـن جهانی تـن بدهد. دربـاره حـاکـمان عدل دیگر, بـر ایـن باورنـد: سیاست و مـدیریت ایـن جـهـانـی باید به گـونه ای انتخاب شـود که دوگانگی جایگاه دنیا و آخـرت را به دنبال نـداشته بـاشـد. در فهم دینـی اینان, کسی که زیر قـبـه نـفسانی خود قرار دارد و ولی نفـس خـود است و برای نفـس خـود انـیـت یا انانیت ثابت می کند, نمـی تـواند پست مهم ولایت, هـر چنـد نـوع ظاهـری آن را به عهده گیرد.

آنـان بـر ایـن باورنـد: ولایت جامعه اسلامـی در عصر غیبت, بایـد به عـهـده کـسـی بـاشـد کـه در مسیـر انسان کامل در حـرکت است; یعنی نـابـودی انـیـانـیـت و انیت خود را با چشـم شهود می بیند و همه نـیـروهای جـامعه را درجهت کمالهای معنـوی آنان تـربیت و هماهنگ می سازد.

بـنـابـرایـن, ولایت فقیه از امـور اعتبـاری و عقلایـی است و همه فقهای عـادل از سـوی شـارع بـه ولایـت گمارده شـده اند. با ایـن حال, با گـزیـنـش مـردم اسـت که فقیه واجـد شرایط رهبـری, ولایت می یابد و ولایـت تـکـویـنـی ائـمه سـوای وظیفه حکومت است.

بر همین اساس, نـبـایـد برای کسـی ایـن تـوهـم پیـش بیاید که مقام فقها, همان مقام ائـمـه و رسـول اکـرم است. به نظر امام خمینـی (ولایت) در بحث ولایت فـقـیـه, بـه معنـی حکـومت و اداره کشـور و اجرای قـوانین شرع مقدس اسـت, نه ایـن که برای کسـی شان و مقام غیـرعادی به وجـود بیاورد و او را از مـرز انسـان عادل بـالاتـر بـرد. ولایـت مـورد گفت وگـو; یعنـی ولایت فقیه, دو ملاک اساسـی دارد: علـم و عـمل. کسی برای ولایت بر مومنان برگزیده می شـود و حکـومت دینـی را به عهده مـی گیرد که اعلـم و اعدل آنان باشد و ایـن همه, به منظور حـرکـت در مـسـیـر انـسـان کامل است.

از ایـن روی, به گفته امام خـمـیـنی, رسول اکرم در راس هرم اجرایی و اداری جـامعه مسلمانان قـرار داشـت. افزون بـر رسـانـدن پیام وحـی و بیان و تفسیر عقایـد و احـکـام و نظامات اسلام, به اجرای احکام و بـرقـراری نظامات اسلام, همت گماشته بـود, تا دولت اسلام را به وجود آورد. پس از رسول اکرم, خلیفه همیـن وظیفه و مقام را دارد. ایـن امر, تـنـها بـرای بیان عقایـد و احکام نبـود, بلکه بـرای اجـرای احکام و تـنـفـیـذ قـانـونها و آیینها بـود.

وظیفه اجـرای احکام و بـرقراری سـاخـتارها و پایه های حکـومتـی اسلام بـود که گمـاردن خلیفه را مهم گـردانـیـده بـود کـه بـدون آن پیغمبر اکرم(ص) رسالت خویـش را به پـایـان نمی رسانید; زیرا مسلمانان پـس از رسـول اکرم(ص) نیز, به کـسـی احتیاج داشتند که اجرای قانون کند. پس فلسفه ولایت, علـم بـه قانون و عدالت است و فلسفه علـم به قـانـون و عدالت و کار بـرد آن رسیـدن به کمال است.

امام خمینی به روشنی می گوید: « اگـر فـرد لایـقـی دارای ایـن دو فضیلت بـاشـد به پـا خــاست و تشکیل حـکـومت داد, همان ولایتـی را که حضـرت رسـول اکـرم(ص) در امر اداره جـامـعـه داشـت, دارا مـی باشـد و بـر همه مـردم لازم است که از او اطاعت کنند.»

بـنـابـرایـن نظریه انسان کامل, آثار گوناگـونی در جهان شناسـی و جـهـان گـری ما داشته است و در عینیت جـامعه, بـاور به انسان کامل و گـستراندن ولایت او به تک تک مـومنان برابر مراتب نظری و معنـوی آنـهـاسـت که حـرکت در چارچـوب بهینه سازی جامعه و مردم را درخور توجیه می سازد.

وظـیـفـه اصلـی هـر ولـی و نبـی بیـرون آوردن ســالک است از تـاریکیهای عـالـم طـبیعی و رسـانـدن او به عیـن ولایت و مقــام تـوحید حقیقی و انـسـانـهـای عـادلـی, وظـیـفـه دارند از نور هـدایت و معرفت او بـرخـوردار شـونـد و قـلب خـود را از دست یازی شیطانها و انیت و انـانیت دو نگهدارنـد و در صراط مستقیـم قـرار بگیـرنـد و با او حشـر یابنـد و هماننـد او عمل کننـد.

انـسـان, وظـیـفـه دارد از ولـی پـیـروی کنـد, نه خـود ســرانه راه بپیماید.

بـنـابـرایـن, هـر کـس بایـد ولـی ویژه ای داشته باشـد. دایـره ولایت بـرابر کمال انسانها, گسترش مـی یابـد و ایـن همه برای آن است که: انـسـان خـود بـهـره ای از خـلافـت الـهی ببرد, هر چنـد به تعبیر عـبدالرحمـن جامی, خلافت عظمـی از آن انسان کامل است و به تعبیر مولوی:

گر تو آدم زاده ای چون او نشین

جمله ذرات را در خود ببین

چیست اندر خم که اندر نهر نیست؟

چیست اندر خانه کان در شهر نیست

ایـن جهان خـم است و دل چـون جوی آب

ایـن جهان خـانه است و دل شهر حجاب

در سـخـنـان امـام در صحیفه نـور نیز, به ایـن معنـی بـر می خوریم. امـام در سـخـنـان خـود بـه ایـن حقیقت اشاره می کند که اسلام مـی خـواهـد انسـان کـامل تـربیت کنـد. مـی افزایـد: « مـا بایـد سـرمشق از ایـن خـانـدان بگیـریـم. بـانـوان مـا از بانـوانشان و مردان ما از مـردانشان, بلکه همه از همه آنها. »

امـام درحـدود نـوزده مـورد در صـحـیفه نـور از واژه انسـان کامل اسـتفـاده کـرده است. گاهـی منظور ایشـان از انسـان کامل, انسان خـود سـاخـتـه ای است که درجه ها و پله هایـی از کمال را پیمـوده و از فـرمـانـهـای انـسـان الهی بهره جسته است و گاهـی منظور ایشان از انـسان کامل, انسان اسلامـی و انسان پای بنـد به دیـن و شرع است که برای خـود, کشور و ملت مفید واقع می شـود.

امـام خمینـی, مفهوم انسـان کـامل را در عینیت جـامعه به گـونه روشـن و در خـور درک ارائـه می دهد و فهم نوینی از جایگاه ایـن نظریه, در تـربـیـت انسانها باز می تابانـد. امام از همگان مـی خـواهـد تا اعـضـای یـک انـسـان بـاشـنـد و همه در خـدمت انسان کامل که رسـول اکرم(ص) است قرارگیرنـد و همه به منزله اعضای او باشند. یادآوری می شود: « قـدرت اگر در دست انسان کاملـی باشـد, کمال بـرای ملتها ایجاد می کند. »

خـود امام از آن گـونه انسانها بـود. انسانـی که با جاهلیت قرن ما رزمـید و حیات باطنـی انسانها را به شکـوفه نشانـد و فطرتها را به تـرنـم نغمه های لاهـوتی فرا خـواند و معنای انسان کامل و ولایت را مـجسـم ساخت. سیمای انسـان نمـونه اسلام را بـرای مـردم کوچه و بازار شـنـاسـانـد و ایـن فرصت گرانبهایی بود که نسل ما و عصـر ما بـرای فـهـم ایـن حقیقت متعالـی, آن هـم نه به صـورت ذهنی, بلکه به صـورت عـیـنـی یافت. امام نه تنها در عرفان نظری خـود سیمـای بلنـد انسان کـامـل را بـرای مـا فهم پذیـر سـاخت, بلکه خـود نیز, نمـونه ای از اولـیـاء الـله و انسـانهای کـامل بود. فراز و فرود آفتاب در سده هـای گـذشـته کم تر شاهدی چنیـن صـادق و صـدیقـی چنیـن مشهود را, به تمـاشا نشسته است.

امام خمینی( در تفسیر سوره عصر می فرماید: محتمل است عصر، انسان کامل باشد که مصداق بزرگش رسول اکرم و ایمه هدی و در عصر ما، حضرت مهدی (ع) است.

درخشش افتاب انسان کامل در چهره ولایت و امامت، در ادبیات عرفانی، بسیار چشمگیر است، تا انجا که محور اندیشه شاعرانی چون عطار و مولانا و... قرار گرفته است.

در اندیشه روح الله خمینی علی ابن ابیطالب به عنوان مصداق انسان کامل یاده شده است. وی معتقد است کسی انسان کامل است که مظهر جمیع اسماء و صفات خدا باشد. 

برای شناخت انسان کامل چه باید کرد؟

براي شناخت انسان كامل بايد به خودشناسي پرداخت و آن را كليد شناخت غيرقرار داد. حضرت امام خميني مي فرمايد: (انسان كامل به حسب اين دو مقام، يعني مقام شهادت و ظهور به رحمانيت و مقام غيب و ظهور به رحيميت تمام دايره وجود است، ثم دني فتدلّي فكان قاب قوسين او ادني).

مقصود از انسان

امام خمینی می فرمایند:انسانیت به حسب قوس صعود داراي افق اعلا و حضرت احديت مي باشد...اين كلام امام بيانگر نداشتن حدّ يقف در انسان كامل است، چرا كه انسان از هر جهت غيرمتناهي است؛ مثلاً انسان داراي تجرد برزخي است و در عين حال تجرد عقلي تام و بلكه فوق تمام دارد. انسان كامل يا كون جامع يكي از حضرات خمس اهل عرفان است

حضرات خمس عبارتند از:
۱- عالم اعيان ثابته كه غيب مطلق است.
۲- عالم جبروت.
۳- عالم ملكوت.
۴- عالم ملك.
۵- عالم انسان كامل.

(انسان كامل) يكي از حضرات خمس عرفاني است كه از آن به(كون جامع) تعبير مي شود. انسان كامل صاحب ولايت مطلقه است، ولايت به معناي قرب به حق سبحانه و تعالي است. بالاترين درجه قرب به حق، ولايت باطني انسان كامل است. ولايت به عامه و خاصه تقسيم مي شود و ولايت خاصه به ولايت مطلقه و مقيده تقسيم مي گردد. پس رسول و نبي تصرف ظاهري و بر اساس شريعت در مردم دارند، اما ولي خدا تصرفش به حسب باطن و حقيقت است و لذا ولايت مهم تر از نبوت است گر چه نبي اكرم(ص) صاحب ولايت نيز هست

نشانه ها واوصاف انسان كامل ازديدگاه امام خميني(ره)

1-معجزه:انسان كامل با همت خود مي تواند آن چه را اراده مي كند، خلق كند. امام خميني معتقد است كه: اصل معجزه و كرامت عبارت از اظهار ربوبيت و قدرت و سلطنت و ولايت است در عوالم عالي و سافل. به همين جهت انبيا و اوليا(ع) معمولاً از اظهار معجزه اِباء داشته اند، مگر در جايي كه مصلحت در اظهار آن باشد.

2- اسم اعظم: يكي از ديگر نشانه هاي انسان كامل آن است كه داراي اسم اعظم است.

 ۳ـ مستأثر: در لغت به معني برگزيده شده، اختصاص يافته و انتخاب شده است، و مقصود از اسم مستأثر اسمي است كه علم به آن اختصاص به خداي متعال داشته و كسي از آن آگاهي و اطلاع ندارد.

۴- نداشتن حدّ يقف:حضرت امام نيز مي فرمايد: انسان كامل مقام به معناي منزلت و شأن را دارد اما مقام به معناي حدّ را ندارد، به همين جهت به او ظلوم و جهول گفته مي شود. و گر چه داراي شأن است، اما شأن او عبارت از تجاوز از حدود امكاني و مندك شدن در درياي وجوب وجود است.

5- مقام عبوديت: حضرت امام معتقد است كه: عبوديت وقتي حاصل مي شود كه شخص كاملاً از انانيت خارج شده باشد.

6- عقل كل و روح كل:يكي ديگر از نشانه هاي انسان كامل آن است كه مصداق (ارواحكم في الارواح ونفوسكم في النفوس) است. حضرت امام مي فرمايد: بعضي از سالكين كه از فرط شهود جلال و جمال حق و تجلي اسماء جلالي قهري حق انيت آنان مندك شده است، عنايت الهي شامل حال آنان شده و عقل آنان عقل كل و روح شان روح كل و جسم شان جسم كل مي گردد

7- يكي ديگر از صفات انسان كامل آن است كه داراي مقام تدلّي: حضرت امام در معرفي اين مقام فرموده: عروج و حركت كمالي به مقام مشيت مطلقه كه همه تعينات فعلي در آن مستهلك اند امكان ندارد، مگر آن كه از همه مراتب تعينات بالا رود، از عالم طبيعت به عالم مثال و ملكوت حركت كند و مراتب آن ها را طي نمايد و از آن دو به عالم ارواح مقدسه و به مراتب آن ها برسد و از آن به مقام مشيتي در اين مقام ديگر ذاتي باقي نمانده برسد كه همه موجودات خاصه و تعينات فعليه مندك و مستهلك در آن هستند، و اين مقام را (تدلّي) گويند كه آيه شريفه: (دني فتدلي) به آن اشاره دارد،

8- مقام قاب قوسين: مقام قاب قوسين مقام اسما و صفات و حضرت علميه است كه آن را تعين ثاني مي گويند در برابر تعين اوّل كه فيض اقدس يا مقام(او ادني) است.

9- مقام(او ادني) يا قلب وسيع: حضرت امام در توضيح اين مقام مي فرمايد: (مقام(او ادني) يعني مقام اتصال به احديت، بنابراين چون وجود به معناي وجود منبسط است، پس قلب حضرت ختمي مرتبت اوسع از وجود است، زيرا او داراي مقام اتصال به احديت است و اين اوسع از وجود منبسط است).

10- ظهور و تجلي حق متعال در انسان كامل: مقصود اين است كه حق متعال در وجود انسان كامل متجلي شده و انسان كامل مظهر كامل و آينه تمام نماي حق متعال است.

 

مصداق انسان کامل

انسان کامل در هر زمان یک مصداق بیشتر ندارد و آن همان شخصیتی است که واسطه بین خالق و مخلوق و حجت خداوند بر روی زمین است. این شخصیت والا مقام کسی جز معصوم(ع) و امام و پیشوای همه مردم نیست. البته هر گاه از انسان کامل به نحو مطلق سخن به میان می آید، منظور پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد(ص) است که برترین آفریدگان خداوند و الگوی همه انسان ها، از ابتدا تا انتهای تاریخ است.

اسم اعظم به حسب حقیقت عینی، همان انسان کامل است که خلیفۀ خداوند در تمام عوالم می باشد و او حقیقت محمدیه ـ صلّی الله علیه و آله ـ است که با عین ثابت خود با اسم اعظم در مقام الوهیت متحد است و دیگر اعیان ثابته، بلکه اسمای الهی از تجلیات این حقیقتند.

... پس حقیقت محمدیه همان است که در جمیع عوالم، از عقل گرفته تا هیولا، تجلی یافته و عالم به منزله ظهور و تجلی آن می باشد ... و این پیکره و جسم شریف که به محمد بن عبدالله ـ صلّی الله علیه و آله  ـ نام بردار است، از عالم علم الهی برای رهانیدن اسیران زندان طبیعت به عالم ملک نازل شده و در بردارنده و خلاصه آن حقیقت کلیه است.

اما مفهوم انسان کامل علاوه بر پیامبراکرم(ص) اهل بیت او را نیز شامل می شود؛ یعنی هر یک از ائمه معصومین (ع) به نوبه خود انسان کامل هستند و در زمان خود، پیشوای همه انسان ها و حجت خداوند بر مردم به شمار می آیند. لذا انسان کامل در این زمان حضرت ولی عصر حجت بن الحسن (عج) می باشد.

امام خمینی در این باره در 7 تیر 58 می گوید : « وَ العَصرِ. إِنَّ الإنسانَ لَفِی خُسرٍ؛ «عصر» انسان کامل است؛ امام زمان(ع) است. یعنی «عصاره» همه موجودات » .

نتیجۀ عملی اعتقاد به انسان کامل از دیدگاه امام خمینی(ره)، و هدف اصلی تحقق هر چه بیشتر انسانیت کامل (همان عبودیت خدا و ولایت الهی) آن است که معتقد به آن، لزوماً باید همه چیز را مقدمه، ابزار و وسیلۀ حصول به آن بداند. مبتنی بر این پیش فرض، نگاه به جهان، نگاه به جامعه، نگاه به ابعاد مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصاد، حکومت، تکنولوژی و غیره، نگاهی است خاص که از آن اصل موضوع رنگ می پذیرد و به آنها جهت می دهد؛ یعنی همگی اینها در پرتو آن هدف اصلی تعریف و تبیین می شوند. بر مبنای این تفکر هم باید به سراغ علم و تکنولوژی و تولید رفت؛ اما اینها هیچ گاه خود آن گونه که در دیدگاه های مادی و سکولار مطرح است، هدف نیستند، بلکه ابزار و وسیله اند برای اینکه انسان کامل تحقق عینی بیابد و از این طریق جامعه کامل هم موضوعیت می یابد. در جامعۀ کامل همه چیز در خدمت کمال انسان و انسانیت و بندگی خداست.

در تفکر امام(ره)، انسانیت فدای پیشرفت مادی ـ حتی فدای امنیت ـ هم نمی شود. اگر در جایی انسانیت در خطر بود، امنیت را باید زیر پا گذاشت، امنیت وقتی ارزش دارد که در خدمت انسانیت باشد. ثروت و قدرت و علم و آزادی و دموکراسی و غیره همه وسیله اند و نه هدف. این تفکر در سیرۀ عملی حضرت امام(ره) هم مشاهده شد؛ یعنی آنجا که انسانیت به خطر افتاده، از هیچ چیز نهراسیده و به دفاع برخاسته اند. براساس پذیرش این نظریه راجع به انسان و انسان کامل، هرگز نمی توان با نیروهای استکباری سازش نمود و نسبت به سرنوشت انسان ها بی تفاوت بود، بلکه روش مبتنی بر آن جهاد تا پیروزی یا شهادت است، آن هم برای انسان سازی و نه برای تسلط بر انسان ها و دنیاداری.