نظریه تحلیل آلپورت در مورد دین در کودکی
پدر گوردون آلپورت ، جان ، يك پزشك روستايى بود و مادرش ، نيلى وايس يك معلم بود . مدت كوتاهى بعد از تولد گوردون ، جوانترين برادر از بين چهار برادر خانواده در مونتزوماى ايالت انديانا ، خانواده اش به سلولند ايالت اوهايو نقل مكان كردند . بيشتر دوران بلوغ او در كمك كردن به پدرش در سر و سامان دادن به كار طبابتى او سپرى شد . او در شرح حال نگارى خود ، از خانه شان به عنوان مكانى كه بوسيله ” پرهيز كارى نه چندان زيباى پروتستانى مشخص مى شد ” ياد كرده است . آلپورت كه سرشار از ارزش هاى پاك بودن ، پرهيز كارى و خويشتن دارى بود نسبت به جنبه هاى معينى از شخصيت حساسيت خاص داشت كه ديگران ، مانند فرويد ، تمايلى به در نظر گرفتن آن صفات را نداشتند . آلپورت فقط يك برخورد با فرويد داشت . اين برخورد طى يك ملاقات در وينا بود .
تصميم آلپورت مبنى بر درس خواندن در دانشگاه هاروارد تا اندازه اى به خاطر تأثير برادرش فلويد بود . او دانشجوى كارشناسى روان شناسى بود ، كسى كه تحصيلاتش را ادامه داد و به جايگاه برجسته به عنوان يكى از پايه گذاران روانشناسى اجتماعى آزمايشگاهى نائل شد . ( گورودون تعدادى واحد درسى در روان شناسى اخذ كرد ، اما در نهايت در رشته اقتصاد و فلسفه فارغ التحصيل شد . بعد از فارغ التحصيلى در سال ١٩١٩ به تدريس انگليسى و جامعه شناسى در دانشكده روان شناسى رابرت در دانشگاه استانبول امروزى در تركيه مشغول شد و در سال ١٩٢٥ موفق به اخذ يك فرصت مطالعاتى براى مطالعه در رشته روان شناسى در هاروارد شد . در آنجا او مدرك دكتراى خود را زير نظر هربرت اس . لانگفلد كه قوياً رويكرد آلپورت به روان شناسى را تحت تأثير قرار داده بود كامل كرد .
آلپورت بعد از تكميل دكتراى خود در سال ١٩٢٢ ، بورسيه مسافرتى دانشگاه هاروارد را از آن خود كرد . اين بورسيه به او اجازه داد كه وقتش را در انگليس بگذارند ، جايى كه او تحت تأثير عقايد بارتلت در مورد نقش اسطوره ، افسانه و فرهنگ عام بعنوان ابزارهايى كه بوسيله فرهنگها از نسلى به نسلى ديگر انتقال داده شوند قرار گرفت . او همچنين به آلمان مسافرت كرد ، جائيكه او با مكتب روان شناسى گشتالت در حال ظهور كه بوسيله ولفانگ كهلر ، ورثهايمر و ديگران ارائه شده بود تماس برقرار كرد . در سال ١٩٢٤ به هاروارد برگشت ، اين بار به بخش اخلاقيات اجتماعى و به مدت دو سال تا قبل از اينكه يك موقعيت شغلى در دانشكده دارتموس را بپذيرد و در آنجا ماند . در همان حال در دارتموس همسرش آدالوفكين گولد كه او هم روانشناس بود پسرشان را به دنيا آورد . در سال ١٩٢٨ خانواده به هاروارد برگشت .
در طى سال ١٩٤٦ آلپورت و چند نفر از همكارانش در دانشگاه هاروارد از مؤسسه قبلى خارج شدند و يك بخش جداگانه ارتباطات اجتماعى را تشكيل دادند . اين بخش جديد شامل روانشناسان اجتماعى ، روانشناسان رشدى و بالينى و همينطور تعدادى از مردم شناسان و جامعه شناسان اجتماعى كه احساس كرده بودند از نظر ذهنى به روانشناسان نزديكترند مى شد .
آلپورت پك سيگارى قهار بود و سه سال بعد از بازنشستگى بخاطر سرطان ريه درگذشت .
مذهب در کودکان
گردون آلپورت به توصیف آرا خود در این مورد که چطور کودک از لامذهبی به نقطه ای می رسدکه ایمان بخشی منسجم از شخصیت او می شود.
آلپورت معتقدبودکه دین اکتسابی است و به لحاظ زست شناختی موروثی نیست .اگرچه این را هم می پذیرفت که دین تا حدی از نیازهای اساسی انسان سرچشمه می گیرد. به عقیده او کودکان ، دست کم در آغاز ( به لحاظ روانشناختی ) اندکی شبیه گلوله ای ازگل هستند. می توان آنها را به انواع شکل های جالب در آورده و قالب زد. در نتیجه ، فرهنگ و محیط جهت گیری مذهبی را شکل می دهند، درست همان گونه که درسایر جنبه های رشد کودک موثرند.
پس کودکان از مرحله لامذهبی به سوی اکتسابی پاسخ ها و عادات اجتماعی ( مثلا سرخم کردن ،به هم زدن دست ها،کارهای ساده ای مثل مثل مسواک زدن ) حرکت می کنند. کودکان نمی دانند که این کارها را چرا انجام نمی دهند، اما به آنها می آموزندکه وادای برخی آیین های مذهبی را درآورند .
به نظر آلپورت بچه های کوچک دنیا را بسیار خود محور تصور می کنند که خودشان را قطب عالم وجود می دانند؛ پس ممکن است نیایش را وسیله ای برای دستیابی به چیزهای مادی ببینند.
به همین ترتیب ، بچه های کوچک توضیحات و سخنان بزرگسالان را در هم می بافند و به معانی ای تبدیل می کنند که کودکان خود می فهمند .
مثلا آلپورت از پسر بچه ای سخن گفت که گمان می کردخدا باید نمایی برفراز انبار باشد، زیرا شنیده بود که خدا بسیار بلند و درخشان است، و خروس بادنما بلندترین و درخشان ترین چیز در دنیای آن کودک بود . به علاوه ، مفاهیم مذهبی بچه های کوچک معمولا انسان پندارانه (انتساب صفات انسانی به خدا) است؛آنها ممکن است خدا را به صورت شاه ، پیرمرد،یا ( سوپرمن ) تصورکنند.
آلپورت معتقد بود که خودپرستی کودکان در سال های قبل از بلوغ ناگریز به سرخوردگی ون اکامی می انجامد؛ این فرایند با چیزهایی از قبیل مرگ حیوان دست آموز یا محرومیت از مواهب مادی آغازمی شود و در نهایت به تجدیدنظر در اندیشه ها مربوط به عنایت الاهی ختم می گردد .
اصولا آلپورت بر آن بود که به مرورزمان ، کودکان بزرگ تر جنبه های انتزاعی دین داری را کم کم درک می کنند و دیگر نیاز ندارند که هر چیزی را در قالب های ملموس بگنجانند. کم کم با درون گروه (یعنی گروه دینی خودشان) نیز هماهنگ می شوند. همه اینها ، معمولا در نوجوانی ، پیدایش دین به عنوان جز لازمی از شخصیت می انجامد. این امر را گذار از ایمانی که درواقع اسباب دست دوم ،(یعنی پی بردن واعتقادورزیدن به آموزه های دینی والدین) است به دینی دانسته اندکه اسباب دست اول ، است و در دوره نوجووانی روی می دهد (یعنی دین بخشی ازشخصیت خودنوجوان می شود).
این تحلیل جالب وژرف بینانه ای از رشد مذهبی کودک است ، اما در قیاس بادیگر نظریه های رشد که مراحل شخصی را درنظر می گیرند کمی دور از نظام مندی است .به علاوه ،برای سنجش آرای آلپورت پژوهش کمی صورت گرفته است آلپورت اذعان داشت که مفهوم سازی پیاژه برسایر نظریه های رشد مذهبی ،که به نوبه خود محرک بررسی های زیادی بوده اند، بسیار شدیدتر بوده است.
گوردن آلپورت (1950) در كتاب فرد و مذهب خود، دربارة اينكه كودك چطور از مرحله اي كه ديني نـدارد بـه مرحلـه اي كـه مذهب جزيي از وجودش مي شود، تحول مي يابد، نظريه پردازي مي كند. به نظر آلپورت مذهب نه به صورت وراثتي ـ زيستي، بلكه در طول نيازهاي اساسي انسان مورد نياز اوست . او پيشنهاد مي دهد كه سرشت رواني نوزادان مثل خـاك رس قابـل شـكل دهـي اسـت. مي توان گفت فرهنگ و محيط، تمايلات مذهبي را شكل مي دهند. نوزادان از مرحلة بي ديني به سوي عـادات و پاسـخ هـاي اجتمـاعي مذهبي در حركت اند. بچه نمي داند چرا چنين مي كنند، اما مي دانند كه در مراسم مذهبي شركت مي جويند.
براساس نظرية آلپورت، بچه هاي كم سن كه خودمحور اند و فكر مي كنند جهان حول محور آنها مي گردد، به اين ترتيب آنها نمـاز را به عنوان يك مفهوم مادي درك مي كنند. آنها توضيحات و كلمات بزرگسالان را در دنيـاي كـودكي خـود مـي فهمنـد. در ايـن بـاره آلپورت داستاني را از كودك كم سني نقل مي كند كه فكر مي كرد خدا بايد بادنماي بالاي انبارشان باشد، چون او شنيده بود كه خدا بالا و نوراني است و آن بادنما بالاترين چيز در دنياي كودك بود.
به نظر آلپورت، با افزايش سن، كودكان شروع به درك ابعاد مذهب مي كنند. اين نتايج به طور معمول در بزرگسالي موجب رشـد مذهب در درون آنها به عنوان يك عضو لاينفك مي شود، يعني مذهب از حالت زبـاني و لغتـي در مـي آيـد و جزيـي از دغدغـه هـاي شخصي مي شود.