نظریه روان زایی منشأ دین فروید
زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) بنیانگذار روانکاوی و از چهرههای سرشناس دوران جدید است که نظریات جنجالی او در مورد مبانی رفتار آدمی و نیز تحلیل او در مورد دین و فرهنگ، در رویکردهای دینی و فرهنگی قرن بیستم نقش مؤثری داشته است. مهمترین آثار فروید در مورد تحلیل دین و فرهنگ عبارتند از: آینده یک پندار، توتم و تابو، موسی و یکتاپرستی.
فروید به متون مقدس یهودی و معارف دینی مسیحی آگاهی داشت، ولی شخصاً منکر باورهای دینی بود و به قول یکی از شرح حال نویسانش، «از ابتدا تا انتها یک ملحد طبیعی بود.»
در دیدگاه او اندیشههای دینی اموری غیرواقعی و باطلند و ارتباطی با خدا یا خدایان ندارند، اما یک سؤال به شدت ذهن او را به خود مشغول ساخته بود؛ اگر باورهای دینی به این وضوح، باطل و غیرواقعی هستند چرا تعداد کثیری از آدمیان این چنین بر حفظ و اعتقاد به آنها پافشاری میکنند و چنان عمیق به آنها باور دارند؟ اگر دین عقلانی نیست چرا و چگونه مردم آن را فرا میگیرند و آن را حفظ میکنند؟
فروید کوشید تا خود به این سؤالات پاسخ گوید. این پاسخ در قالب نظریات مختلفی مطرح شد که او در تبیین منشا و خاستگاه دین ارائه کرد. در این نظریات، رویکرد فروید به دین فروکاهشی است و بر این باور است که دین عاملی اصیل در رفتار و تفکر آدمی نیست، بلکه محصول فرعیِ گرفتاریهای روانشناختی آدمی است. بنابراین نه واقعیتی فی نفسه، بلکه ظهور و بیان چیزی دیگر است. این رویکرد، به فروکاهشی کارکردگرا مشهور است. بر اساس نظریات فروید «دین از هیجانات و تعارضهایی نشات میگیرد که در گذشته کودکی انسان ریشه دارد و به نحو عمیقی در زیر سطح عقلانی و طبیعی شخصیت قرار دارد.» و «هم چون روان رنجوریهای عصبی کودکان از غده اُدیپ ناشی میشود.»
اندیشه خدا نیز فرافکنی خواستهها و تمایلات ناخود آگاه است. در این صورت خدا، یک پدیده روانی است که محصول خیال خام و یا اندیشه آرزومندانه است و در یک کلام پندار یا توهم است.
البته چنان كه توضيح خواهيم داد، فرويد تقريرهاى مختلفى از اين نظريه دارد. به عبارت ديگر، فرويد با تقريرهاى مختلفى نشان مى دهد كه دين از نيازهاى روانى انسان ها ناشى مى شود.
فرويد در نظريه اش از سه چيز كمك مى گيرد كه عبارت انداز:
1- نظريه روانكاوى
2- تاريخ انسان هاى ابتدايى
3- تاريخ اديان يهوديت و مسيحيت
البته تكيه گاه اصلى تبيين او از دين، همان نظريه روانكاوى او است. لذا ابتدا نكاتى از روانكاوى او را توضيح مى دهيم و سپس به تقريرهاى مختلفى از آن مى پردازيم.
روانكاوى و ضمير ناخودآگاه : براى شروع، بايد به نظريه اى بپردازيم كه فرويد در كتاب تعبير خواب ها ارائه داده است. هدف فرويد در اين كتاب، اثبات « ضمير ناخودآگاه » است. خواب ها هميشه حس كنجكاوى بشر را برانگيخته اند و درافسانه ها، ادبيات، جادو و... هميشه ظاهر شده اند. قبلا در بيان نظريه جاندار پنداری ديديم كه چگونه تيلور منشأ اعتقاد به ارواح را خواب ها مى دانست.
فرويد با اين نظر تيلور موافق است و منشأ اعتقاد به ارواح را خواب ها مى داند; ولى اصرار مى ورزد كه اهميّت خواب ها بيش از اين است كه تنها موجب اعتقاد به ارواح شوند. تيلور در اين نكته گرچه حق دارد، ولى به بخش عمده ومهم درباره خواب ها توجه نكرده است. از بررسى خواب هامعلوم مى شود كه روان بشر به هنگام خواب بيش از بيدارى فعّال است. هر كسى تقريباً به آنچه در روزانجام مى دهد، آگاهى دارد.
فرويد براى تبيين خواب ها و به طور كلى تبيين ساختمان پيچيده شخصيت انسان، روان انسان را از دو قسمت متشكل دانست: نخست قسمت خودآگاه كه فعاليت آن براى ما معلوم است، و تنها بخش كوچكى از روان را تشكيل مى دهد. بخش ديگر ضميرناخودآگاه است. روان آدمى را مى توان به كوهى از يخ تشبيه كرد كه بر روى دريا شناور است. از اين كوه يخ فقط قسمت كوچكى، از سطح آب بيرون است و ديده مى شود; در صورتى كه قسمت بزرگ آن زير آب و ناپيدا است. خودآگاهى مانند قسمت كوچكى است كه در سطح آب نمايان است، و ناخودآگاه قسمتى است كه زير آب و نامشهود است و آن مركز غرايز و اميال و آرزوها و خاطره هاى واپس زده شده استو در رفتار آدمى تأثير فراوان دارد.
عقده اوديپ : به اعتقاد فرويد يكى از مهم ترين كشفيات او، كشف عقده اوديپ است. همين كشف موجب شد كه گروهى از صاحب نظران و دانشمندان او را فاسد و مروج شهوت رانى و فساد اخلاقى معرفى كنند. چنان كه روشن خواهد شد عقده اوديپ مخصوص پسر و عقده الكترا مخصوص دختر است.
عقده اوديپ را معمولا اين گونه توضيح مى دهند: نوزاد نخستين كسى را كه مى شناسد، مادرش است; زيرا مادر به رفع احتياجات او مى پردازد و به او شير مى دهد و ... اينها همه سبب مى شود كه او به تدريج مادر را از آنِ خود و خودرا از آنِ مادر بداند. در نتيجه دلبستگى شديدى به او پيدا مى كند. از سوى ديگر، همزمان با اين احساس دلبستگى شديد، كودك با بدن و اعضاى بدن خود آشنا مى شود و متوجه عضو جنسى خود مى شود. محصول اين دو، يعنى دلبستگى و آشنايى باعضو جنسى، پيدايش عقده اوديپ در پسر و عقده الكترا در دختر است.
پسر نسبت به پدرش محبت دارد و او را از حيث ساختمان بدنى و عضو جنسى همانند خود مى يابد و مايل است كه كاملا همانند او باشد. اما پس از آنكه متوجه مى شود پدر محبت مادر را به خودش اختصاص داده است، نسبت به او بدبين مى شود و پدر را رقيب خويش دانسته از او متنفر مى شود. پدر هم كه گاهى نسبت به او خشونت نشان مى دهد و به او امر و نهى مى كند و او را از برخى كارهاى لذتبخش باز مى دارد، به كودك اين بيم دست مى دهد كه مبادا پدر متوجه رقابت ونفرت او بگردد و براى مجازات او، عضو جنسى اش را قطع كند.
مكانيسم هاى دفاعى : آدمى در زندگى خود هميشه كامروا نيست. بسيارى از خواهش هاى او كه ريشه غريزى و فطرى دارند، فرصت ارضا نمى يابند. لذا او خواه ناخواه با ناكامى و كشمكش هاى روانى و اضطراب روبه رو مى شود و دچار تنيدگى و افسردگى مى شود. براى رهايى از اين حالت تنيدگى و ناراحتى، غالباً ناآگاهانه و به طور خودكار، وسايلى را به كار مى برد كه مكانيسم هاى دفاعى خوانده مى شوند. يكى از اين مكانيسم ها تعويض و به گرايى است. هر خواسته غريزى كه به علت موانع خارجى يا داخلى برآورده نشود، يا واپس زده و مطرود مى گردد و به ناخودآگاه مى رود، و يا اين كه جاى خود را به خواست ديگرى مى دهد كه موردپذيرش اجتماع يا خود شخص است و وصول به آن امكان پذير باشد. تعويض اگر به وجهى صورت گيرد كه خواست جديد از نظر فرهنگى و اخلاقى عالى تر از خواست پيشين باشد، « به گرايى » ناميده مى شود. به عنوان مثال، عاشقى كه آغوش كشيدن شاهد مقصود را غيرممكن مى داند، نيروى غريزى خود را صرف نقاشى، يا بيرون دادن آثارادبى، يا پرداختن به امور خيريه مى كند. يا اگر كيش مسيحى دارد، احياناً كشيش كاتوليك و يا دختر تاريك دنيا (راهبه) مى شود.
فرويد رشد شخصيت و پيشرفت تمدن را نتيجه همين تعويض ها و به گرايى ها مى داند و معتقد است كه اگر نيروى روانى نمى توانست بدين وسيله تغيير جا دهد و توزيع گردد، شخصيت رشد نمى كرد و آدمى اسير سرپنجه غرايز خود باقى مى ماند وبراى ارضاى آنها به رفتار و كردارى يك نواخت و تغييرناپذير اكتفا مى كرد.
خاستگاه دین
اکنون این فرصت به دست آمده است تا به گزارش مشروحتر نظریه فروید در مورد باورها و اندیشههای دینی بپردازیم. دین در اعتقاد فروید محصول روان نژندی و بیماری عصبی آدمی است که به نوبه خود در نتیجه فشارهای داخلی (غرایز، به ویژه تمایلات جنسی) و خارجی (هم چون فشار تمدن، آزار و اذیت دیگران و حوادث طبیعی) وارد بر انسان است. هر کدام از این فشارها میتوانند به نوعی به شکلگیری پندارهای دینی بیانجامد. فروید، در ضمن دو نظریه نشان میدهد که چگونه اولاً: از تعارض میان تمایلات غریزی انسان و فشارها و الزامات تمدن و نهادهای مربوط به آن، باورها و شعائر دینی و نیز سایر مظاهر فرهنگی به وجود میآیند، و ثانیاً چگونه حوادث طبیعی و فشارهای ناشی از آن به پندار خدا میانجامد.
الف) نظريه اوّل فرويد
فرويد كتابى به نام توتم و تابو دارد كه در آن زندگى مردم ابتدايى راتحليل مى كند، و داستانى را براى پيدايش اديان مطرح مى كند. پريچارد اين نظريه را داستان محض و « قصه پريان » مى نامد . به نظر فرويد، انسان ابتدايى، در رمه آغازين زندگى مى كرد. اين رمه تشكيل مى شد از نرى مسلط كه پدر بود و تعدادى از ماده ها را در انحصار خود داشت. اين پدر نيرومند، پسران خود را از ماده ها دور نگه مى داشت. روزى اين پسران متحد شده پدر مسلط راكشتند و سپس آن را خوردند. دليل اين آدم خوارى به نظر فرويد اين بود كه آنها اعتقاد داشتند با خوردن قربانى، نيرو و قدرت او را به دست مى آورند.
بعد از مدتى، آنها از عمل خويش پشيمان شدند و براى جبران و كفاره عمل خويش دو ممنوعيت را ابداع كردند: يكى اين كه نمادى به صورت يك نوع حيوان را به جاى پدر گذاشتند; اين نماد همان «توتم» است. برادران خوردن حيوان توتمى را حرام اعلام كردند. و ديگر اين كه ازدواج درون گروهى را حرام كردند و با تحريم ماده هاى آزاد شده بر خود از ثمرات پيروزى شان چشم پوشى كردند. فرويد اين پدر كشى را « نخستين جنايت تاريخ » مى نامد و دين توتمى (يا توتميسم) را نتيجه همين جنايت مى داند. برادران، آيين توتم را از اين رو ابداع كردند تا ديگر بار به عمل پدر كشى دست نيازند. دين توتمى از احساس گناه و تلاش براى پرداخت كفاره وجبران سرچشمه مى گيرد. به نظر فرويد، اين عوامل در ريشه همه اديان بشرى قراردارد. همه اديان بعدى در واقع كوشش هايى براى حل اين مسئله اند و تنها از جهت مرحله فرهنگى كه اين كوشش در آن صورت مى گيرد و راه حل هاى اتخاذ شده بايكديگر تفاوت دارند.
دین نوعی روان رنجوری است که در گذشته کودکی انسان ریشه داشته و از عقده اُدیپ ناشی میشود و به عبارت دیگر، هم چون علم و هنر، محصول سرکوب غریزه جنسی به ویژه در دوره کودکی است. فروید در توضیح این نظریه میگوید: انسان از همان اوان کودکی کامجو و لذتپرست است و دائماً در پی ارضای تمایلات خویش است اما این کامجویی نادانسته و خودبخودی و به صورت ماشینی صورت میگیرد. کودک برای تحقق این امر از آنچه در دسترس خود دارد بهره میبرد، بدین لحاظ ابتدا اعضای بدن خود او و سپس والدین، هدف جنسی او قرار میگیرند.
او در دوره قضیبی، یعنی بین سه تا شش سالگی میل به این دارد که جانشین یکی از والدین شده و عاشق دیگری گردد. این تمایل در پسران متوجه مادران و در دختران متوجه پدر است. پسر پس از کشف لذت جنسی از ناحیه آلت تناسلی مایل است تا شریک جنسی مادر گردیده و به عبارت دیگر جانشین پدر شود که در مقام یک رقیب از او نفرت دارد. مادر، با توجه به این احساس فرزند و با حمایت پدر، پسر را از لمس اندام تناسلیاش نهی میکند و حتی این تهدید وجود دارد که آن را قطع کند. پسر از این امر واقعاً وحشتزده میشود و با توجه به فقدان آلت مردانه در دختران، گمان میبرد که ممکن است چنین چیزی برای او نیز رخ دهد و در نتیجه عقده اختگی را تجربه میکند. از این رو در مییابد که باید تسلیم پدر شده و فکر تملک مادر را از سر بیرون کند و ارضای خود را در رؤیاها و خیالات جنسی بجوید، اما هنوز میل به مادر و نفرت نسبت به پدر را در خود دارد. و بدین سان میل جنسی کودک سرکوب شده و دچار واپسزدگی میشود.
او در این مورد چنین مینویسد: در مرحله قبل از بلوغ که غرایز جنسی کودک تحت تاثیر نفوذ و جاذبه تمدن، اخلاقیات، شرم و تنفر میباشد، غرایز جنسی کودک دچار واپسزدگی میشود. عقدههایی که از این طریق حاصل میشود نتیجه همان واپسزدگی دوران اولیه میباشد و این عقدهها در ضمیر ناآگاه با قدرت زیادی باقی میماند و گمان میرود که با گسترش این عقده تبدیل به عقده مادر یا هسته عقده (Nuclear Complex) گردد که اساس بسیاری از نوروزها (= بیماریهای عصبی) میباشد و ما باید انتظار داشته باشیم که در حوزه روانی هیچ عقدهای فعالتر از این عقده نباشد.
فروید این عقده را با اشاره به یک اسطوره یونانی، «اُدیپ» مینامد. بر اساس اسطورهای یونانی، اُدیپ شاه در ماجرایی پدر خود را میکشد و با مادر خود ازدواج میکند. فروید معتقد است که این اسطوره نمایانگر همان آرزوی کودکانه میباشد. این تحلیل فروید هر چند بسیار شگفت مینماید اما مورد قبول اوست. به قول دانیل ال. پالس نویسنده کتاب هفت نظریه در باب دین: حتی پس از انقلاب جنسی معاصر، ارزیابی فروید از عقده ادیپ هنوز برای بسیاری از مردم شوکآور است. برای مردم قابل تصور نیست که سادگی و معصومیت کودکی با چنین غرایز نیرومند و احساسات نامطلوبی آلوده شود. اما فروید به این امر متقاعد شده بود. حتی بیش از این؛ او احساس میکرد که عُقده ادیپ واقعاً تجربه اصلی و محوری دوران کودکی و مهمترین مساله زندگی پیشین و منشا اصلی نارساییهای بعدی است.
بنابراین شکلگیری عقده ادیپ پایان ماجرا نیست بلکه آغاز آن است. امیال سرکوب شده ظاهراً فراموش میشود اما در واقع محو نشده و به حوزه ناآگاه ذهن رانده میشوند و مدتی طولانی در آن باقی میمانند و در زندگی آینده فرد نقش مؤثری را ایفا میکنند. این امور در آینده مجدداً باز میگردند اما به صورتهای گوناگون و شگفتآور. در برخی افراد به صورت رفتارهای غیرمعقول و بیمارگونه به ظهور میرسند و در برخی دیگر که شخصیت مناسبتری دارند و از توانایی بیشتری در حل این تعارض برخوردارند با لباس مبدل و به صورتهای قابل قبول هم چون فعالیتهای هنری، علمی، ورزشی و غیره به ظهور میرسند و بدین طریق فرد عقده گشایی میکند.
ب) ترس ، منشأدين
انسان در بستر طبیعت به وجود آمده اما محیط طبیعی همیشه برای بشر مساعد و دوستانه نبوده است. جهانِ بیاحساس با آن که انسان را در دامن خود به وجود آورد، در همان حال نیز با انواع وسایل و مظاهر خود هم چون سیل و زلزله و طوفان و رعد و برق و انواع بیماریها و حیوانات وحشی به مقابله با او برخاست و بیاعتنا به احساسات وی درصدد نابودی او برآمد. این شرایط، انسان ابتدایی را به شدت به وحشت انداخت و دنبال راه و چارهای میگشت. انسان در پی چارهجویی به تشکیل جامعه و آنچه تمدن نامیده میشود اقدام کرد. تا به بهای محدود کردن امیال و خواستههای انسانی به نفع جمع، امنیت او را تامین کند. اما این کافی نبود و هنوز انسان در برابر بسیاری از مظاهر طبیعت و به ویژه مرگ بیدفاع بود. آنچه بر این وحشت میافزود این بود که انسان با طبیعتی مواجه بود که بدون احساس و شعور و تشخیص بود و نمیتوانست رنج و اندوه و عواطف انسانی را دریابد. این امر طبیعت را هرچه بیشتر معماگونه و وحشتزا مینمود. چارهای که به ذهن ساده انسان ابتدایی رسید این بود که همه مظاهر طبیعت را هم چون خود، فرد زنده و دارای خصلت انسانی ببیند، دراین صورت جنگل و رود و زمین و آب و باد و سایر مظاهر طبیعی هر کدام را دارای روحی شمرد که بر آنها سیطره دارد و بدین طریق توانست رخدادهای نامطلوب طبیعت را تعلیل کرده، ناشی از خشم و تعصب این ارواح و یا خدایان بداند و در این صورت توانست اولاً: از ابهام وحشتزای آنها بکاهد و ثانیاً: با جلب رضایت این نیروها از طریق تقدیم هدایا و یا ندبه و زاری، از تکرار حوادث نامطلوب جلوگیری نماید.
این خدایان در گذر ایام و با تحول ذهن و اندیشه بشر به خدای واحد و یا پدر آسمانی مبدل شدند. به اعتقاد فروید آنچه در یافتن این راه حل به بشر ابتدایی یاری رساند یادآوری شرایط دوران کودکی و وجود پدری قدرتمند بود که در عین ایجاد ترس و وحشت در افراد خانه، آنها را در برابر حوادث و خطرات احتمالی حفظ میکرد. آرزوی وجود قدرتی پدرگونه که بتواند بشر را در برابر ناملایمات طبیعی و خطرات احتمالی زندگی محافظت نماید، به تدریج اندیشه خدا را در ذهن انسان پدید آورد و انسان با فرافکنی این تصور به آسمان، به وجود قدرتی فراطبیعی معتقد شد که هم چون پدر ترسناک و در عین حال قابل احترام و ستایش است.
او میتواند با قدرتش هراس طبیعت را بزداید و در مواجهه با مرگ به ما آرامش بخشد و به دلیل رعایت محدودیتهایی که از جانب تمدن بر ما تحمیل شده است به ما پاداش دهد. اعتقاد دینی بر آن است «که بر بالای سر هر کدام از ما قدرت و مشیت الهی خیرخواهانهای وجود دارد که... نمیگذارد ما بازیچه نیروی قدرتمند و سنگدل طبیعت شویم.
در نظرگاه چنین دینی حتی مرگ رنج و عذاب خود را از دست میدهد زیرا میتوانیم مطمئن شویم که روح نامیرای ما روزی برانگیخته خواهد شد و با خدا خواهد زیست». بدین سان خدا و یا پدر آسمانی شکل گرفت. بنابراین اندیشه خدا برداشتی از همان پدر دنیوی در مقیاسی بسیار بزرگتر و تصورات دینی «تحقق کهنترین، نیرومندترین، فوریترین آرزوهای نوع بشر است. راز قدرت دین در قدرت این آرزوهاست.»
شيوه فرويد در كتاب توتم و تابو اين بود كه به تحليل دين در جوامع ابتدايى مى پرداخت; يعنى سيرى قهقرايى داشت و با سفر به گذشته به بررسى ساده ترين دين، يعنى توتميسم مى پرداخت. فرويد در كتاب ديگرش، آينده يك پندار ، شيوه ديگرى برمى گيرد. او در اين كتاب دين را در عصر حاضر در نظر مى گيرد و سپس به گذشته مى نگرد. با در نظر گرفتن دين در عصر حاضر، او نه تنها به زمان هاى ماقبل تاريخ توجه مى كند، بلكه به انگيزه هاى دينى بشر در تمام زمان ها و مكانها نظرى مى افكند.
دلیل پیدایش توتمیسم را نیز بر اساس اسطورهای قدیمی به امور جنسی و رقابت فرزندان با پدر در تملک زنان، مربوط میداند. برای جلوگیری از اطاله کلام به همین مقدار کفایت میکنیم. در پایان ذکر این نکته خالی از لطف نیست که فروید بر این گمان بود که بشر با رشد خویش دین را کنار خواهد گذارد و تدابیر عقلانی و عقل و علم جانشین افسانه و ایمان خواهد شد.
تفاوت نگرش دوم فرويد با نگرش نخستش اين است كه او در توتم و تابو به مناسك و اعمال دينى متجلى در توتميسم مانند تابوها نظر داشت وبه باورهاى دينى مانند اعتقاد به خدا كمتر توجه مى كرد. ولى در كتاب آينده يك پندار به مناسك و آيين هاى دينى چندان نظر نمى كند، بلكه توجه اصلى او به باورهاى دينى، مانند اعتقاد به خدا معطوف است.
نخستين نكته اى كه فرويد بيان مى كند توضيح واقعيت هايى است كه هر كسى درباره جهان و انسان مى داند. انسان در دامن طبيعت متولد مى شود و رشد مى كند. امّا جهان طبيعت، گرچه نوع بشر را پديد آورده است، نسبت به نوع انسان بى رحم است; زلزله، طوفان، امراض گوناگون و... حيات او را تهديد مى كنند. انسانها براى دفاع از خود در مقابل اين گونه نيروها به جوامع و قبايل مختلف روى آورده و به طور اجتماعى زندگى كرده اند; زيرا در اين جوامع امنيت انسان بيشتراست. امّا بشر براى زندگى اجتماعى بايد بهايى هم بپردازد و آن چشم پوشى از بخش وسيعى از اميال و آرزوها است. بشر بايداز اميال جنسى و طمع هاى فردى صرف نظر كرده و تابع قوانينى عام باشد. علاوه بر اين، اجتماعات و تمدن هاى گوناگون، امنيت كامل را براى بشر فراهم نمى آورند. به عنوان مثال، امراض گوناگون هنوز دامن گير نوع بشر است. طوفان و زلزله هنوز به دست او رام نشده است.
فرويد در قدم بعدى مى گويد: حقيقتى وجود دارد كه بديهى است و ما همه ازدوران كودكى به آن پى برده ايم: ما به هنگام ترس، حوادث طبيعى و... پدرى داشتيم كه به او پناه مى برديم و وجود او به ما قوت قلب مى بخشيد. صداى دلنواز او كه مى گفت: همه چيز به خير و خوبى منتهى مى شود، ما را از ترس مى رهانيد. اين تجربه دوران كودكى ما است، ولى حال كه بالغ شده ايم، چه؟ به نظرفرويد در دوران بلوغ، نداى دين همان كار صداى پدر را مى كند و همان گرمى رادارد. باورهاى دينى، خدايى را به جهان فرافكنى مى كنند كه در مقابل تهديدهاى طبيعت و ترس پناهگاه ما است. حتى مرگ هم با ياد اين خدا، ترسى در ما ايجاد نمى كند و مشكلات اجتماعى را فراموش مى كنيم.
فرويد براى توصيف باورهاى دينى اصطلاحى خاص به كار مى برد و آن « پندار » ـ يا توهم ـ است. او اين واژه را به معناى خاصى به كار مى برد. به نظر او، يك پندار باورى است كه ويژگى اصلى آن اين است كه ما تمايل زيادىداريم كه راست باشد. به عنوان مثال، اين اعتقاد من كه سرنوشت من تا پيرى رقم خورده است، يك پندار است. من اعتقاد دارم كه چنين عمرى خواهم داشت. زيرا شديداً چنين آرزويى دارم. ميان پندار و خيال باطل فرق است. خيال باطل چيزى است كه شخص آرزوى راست بودن آن را مى كند، ولى هر كس ديگرى مى داند كه راست نيست. فرويد ادّعا مى كند كه اعتقاد به خدا را به عنوان خيال باطل نمى داند، بلكه اعتقاد به خدا و ديگر باورهاى دينى را پندار مى داند.
آيا نظر نخست فرويد با اين نظر او تفاوت گوهرى دارد و آن را ردّ مى كند؟ پاسخ فرويد اين است كه در توتم و تابو فقط يك عنصر را كشف كرده است. انسان هاى ابتدايى پدر را هم دوست مى داشتند و هم از او مى ترسيدند. در اين كتاب او به عنصر ترس توجه داشت، ولى در كتاب آينده يك پندار به مواجهه انسان بالغ باطبيعت مى پردازد كه نيروى دوستى با پدر و محبت به او، به دين تبديل شده است.پدرى كه در توتم و تابو انسان ها صرفاً از او مى ترسيدند،در كتاب آينده يك پندار پدرى مى شود كه همه او را دوست مى دارند.
ج) غريزه جنسى سركوب شده، منشأدين
تقرير سوم فرويد كه از معروف ترين نظريات وى است، بر اين ادّعاى او مبتنى است كه غريزه جنسى يا ليبيدو ( libido ) مادرِ تمام غرايز است. اقتضاى اصلى غريزه جنسى اين است كه هرگاه تحريك شد، ارضا شود. امّا از همان اوان كودكى پدر و مادر به انسان ياد مى دهند كه آزادى جنسى مطلق وجود ندارد وحتى به او مى گويند كه آلت جنسى خود را بايد بپوشانى. هر قدر سن انسان بالاترمى رود، اجتماعْ محدوديت هاى بيشترى پيش پاى او مى نهد. اما انسان تسليم اين محدوديت ها نمى شود. غريزه جنسى در مواجهه با اين محدوديت ها سركوب مى شود و به ضمير انسان برمى گردد ; يعنى از روان خودآگاه به ناخودآگاه مى رود و درناخودآگاه به شكل عقده درمى آيد. به نظر فرويد، شعرا و هنرمندان و حتى پيامبران همه از اين طريق پديد آمده اند; يعنى اين غريزه سركوب شده گاهى به صورت شعر و گاهى به صورت هنر و گاهى هم به صورت تعاليم دينى جلوه گر شده است.
راهحلهایی که روان آدمی برای حل تعارض درونی خود بر میگزیند عبارتند از:
تصعید یا برترسازی، در این حالت روان آدمی تمایلات خود را که به لحاظ اجتماعی و قوانین مدنی ناهنجار هستند به شیوهای بهنجار و ارزشمند و مثلاً در قالب هنر و ادبیات و عرفان و غیره ارائه کند. بنابراین «ما بسیاری از شاهکارهای هنری و نیز بسیاری از کشفیات علمی را مدیون همین غرایز تصعید شده هستیم» و «هنرمند رنجور مردمی است که از دردهای خود نالان است و پی درمان میگردد و میکوشد به شیوهای خردمندانه دردهای خود را بیرون ریزد و روان را از سموم آن بپالاید. پس چشمه فیاض هنر همان شورهای فطری انسانی، خاصه شور جنسی است.» در تحلیل فروید شکلگیری تمدنها، اخلاق و دین تا حدود زیادی محصول همین تصعیدهاست، اندیشه خدا نیز از این قاعده بیرون نیست. «تصعید یکی از مهمترین عوامل تشکیل تمدن است... بنابراین، خدای عادل و قادر یا طبیعت مهربان تصعیدهای بزرگ... هستند.»
راه حل دیگر، خود فریبی و یا توجیه است، یعنی این که در هنگامی که رفتارهای خود را تحت تاثیر من برتر و عالم خارج نمیپسندد و دچار کشاکش روانی میشود، برای تبرئه خود به بهانهها و عذرهای مناسب توسل میجوید و آنها را به امور دیگر منسوب و موجه میسازد، مثلاً میگوید اگر چنین میکردم چنان میشد.
فرافکنی راه حل دیگری است که در آن انسان خصوصیات و هیجانات خود را به موجودات دیگر اسناد میدهد. «مطابق نظریه فروید، تمایل افراد به پذیرش اعتقاد به خدای فوق طبیعیِ انسانوار، دست کم تا حدودی معلول تمایلِ به فرافکنی تصویر پدر دوران کودکی است که در ناخودآگاه قرار دارد، این فرافکنی معمولاً و پس از نوعی بازگشت به گذشته است که علت آن مشکل رایج سازگاری است و به تخفیف تعارضها و احساس گناهکاری ناخودآگاه کمک میکند»
در این حالت، شخص اموری را که ناتوان از انجام آنهاست به یک نهی کننده خارجی مثل ممنوعیتهای دینی نسبت میدهد و اینطور مطرح میکند که ما با انکار و نادیده گرفتن امیال خود میتوانیم به جامعه کمک کنیم و فرمانبردار فرامین و قوانین ازلی پروردگار باشیم و مثلاً احساس گناه ناشی از میل جنسی نسبت به مادر را به واسطه ایجاد برخی شعائر دینی مثل توبه و اعتراف درمان میکند. از دیگر راهحلهای نفس، دگرگون سازی، درون فکنی، همانند سازی و بازگشت است.
پيدايش اديان توحيدى از نظر فرويد
فرويد در آخرين كتاب خود، موسى ويكتا پرستى به مسئله اديان توحيدى پرداخته است. اين كتاب، عجيب ترين كتاب فرويد است. او نخست بخشى از اين كتاب را انتشار داد; زيرا كليساى كاتوليك ، سنگر آزادى در برابر خطر نازيسم شده بود و او نمى خواست مقامات اين كليسا را برنجاند. ولى وقتى آلمانى ها اتريش را به اشغال درآوردند و اين سنگر درهم شكست، فرويد به لندن رفت و اين اثر را به طور كامل منتشر ساخت.
كتاب موسى و يكتاپرستى هم سبب آزردگى مسيحيان شد و هم يهوديان ; زيرا اين كتاب با تعبيرى كه بر اساس اصول طبيعى از منشأ يكتاپرستى ارائه مى دهد، به همه اديان وحيانى سرايت مى كند. فرويد در اين كتاب چند ادّعا درباره تاريخ اديان، خصوصاً تاريخ يهوديت دارد و مى خواهد بگويد با تحليل روان شناختى مى توان حوادث اين تاريخ را تبيين كرد. او مى بيند كه حضرت موسى، بزرگ ترين پيامبر قوم يهود است كه زندگى بنى اسرائيل را تغيير داد و آنها را تحت قوانين الهى درآورد. امّا آيا واقعاً حضرت موسى از قوم يهود و بنى اسرائيل بود؟ فرويد ادّعا مى كند كه حضرت موسى شاهزاده اى مصرى بود و يكى از پيروان فرعون مصر، اخناتون ( akhenaton ) بود. اخناتون كوشيد به جاى آلهه متعددمصرى، معبود واحدى ـ يعنى خداى خورشيد، آتن ( aten ) ـ را جايگزين كند. اخناتون در اين كار توفيق نيافت تا بعد از مرگ وى، موسى بردگان قوم يهود را دور خود جمع كرد و اين كار را ادامه داد. او كسانى را كه عليه رهبرى او مى شوريدند، به مرگ محكوم مى كرد. يكتاپرستى موسى از اين جا پيدا شده كه او آيينى خشن كه خدايى واحد ، يعنى يَهوَه را مورد پرستش قرار مى داد به قوم بنى اسرائيل ديكته كرد و در ميان همين قوم كشته شد. بعدها قوم يهود در متون خود به جاى دين موساى تاريخى، موسايى را قرار دادند كه خود توصيف مى كنند. اين آيين جديد در مقابل تمام خدايان و آيين هاى قبلى قرار گرفت و قرن ها بعد، پيامبرانى ميان قوم يهود آمدند كه همين خداى واحد را تبليغ كردند. مسيحيت هم كه از ميان قوم يهود ظهور كرد، به همين خداى واحد گراييد.
به نظر فرويد، اين مسئله با مسئله جنايت اصلى كه در كتاب توتم و تابو توصيف كرده است، تفاوت عمده اى ندارد. مرگ موساى تاريخى، چيزى بيش از يك حادثه تاريخى است. اين حادثه تكرار همان جنايت اصلى، يعنى پدر كشى توسط برادران است. يكتاپرستى هم همانند توتم پرستى از قوم يهود سربرآورد.
فرويد در اين داستان پردازى، به مقدار فراوانى قوه تخيّل را به كار برده است. مشكل اصلى اين است كه داستان پردازى او با تاريخ جور در نمى آيد. هيچ مدرك تاريخى وجود ندارد كه به عنوان مثال بگويد: موسى در اصل شاهزاده مصرى بود و يا فرعون خود خدايى واحد را به جاى اللّه قرار داد! بلكه شواهد تاريخى برخلاف داستان فرويد گواهى مى دهند.
تحليل نظريه فرويد
قبل از اين كه نظريه فرويد را نقد كنيم، به تحليلى كلى از نظريه او نيازداريم. از اين رو نكاتى كلى را درباره نظريه او بيان مى كنيم.
1. گرچه فرويد سه تقرير مختلف از منشأدين دارد، ولى اين سؤال مطرح مى شود كه آيا اين سه تقرير، به تقرير واحدى قابل ارجاع است، يا نه؟ بى شك در هر سه تقرير، دين نتيجه نياز روانى بشر شمرده شده است، و به همين دليل اين نظريه ( با سه تقرير مختلف ) نظريه روان زايى نام گرفته است. امّا آيا واقعاً ميان سه تقرير پيش گفته، تفاوت عمده اى است؟ قبلا توجيه فرويد را در تفاوت تقرير اول و دوم بيان كرديم. او گفت اين دو تقرير به دو جنبه ترس و دوستى با پدر اشاره مى كند و در حقيقت دو روى يك سكه را نشان مى دهند. ولى اين توجيه فرويد قانع كننده نيست. گرچه در هر دو تقرير، در مرحله متأخر ترس از پدر و يا محبت به اوظاهر مى شود، امّا در تقرير اوّل، منشأ اصلى، محروم بودن برادران از جنس مادّه و انحصارطلبى پدر عنوان شده است و در تقرير دوم ترس از طبيعت. پس اگر سلسله اى را كه فرويد براى پيدايش دين مطرح مى كند، به دقت تحليل كنيم، حلقه اوّل اين سلسله به كلى متفاوت است. اگر به تقرير سوم نظر كنيم، سركوب شدن غريزه جنسى به عنوان منشأدين، مطرح شده است كه با تقرير اول تفاوت عمده اى ندارد; منتها در تقرير اول اين نكته بسط داده شده است كه چگونه غريزه جنسى به قتل پدر اوليه و پيدايش توتميسم منجر شد، ولى در تقرير سوم اين مطلب تشريح نشده است.
2. نظريه فرويد، عاطفى و روان شناختى است. نظريه تيلور و فريزر نيز روانشناختى بود ; يعنى براى دين تبيينى روانى ارائه دادند، ولى نظريه آنها عقل گرا بود. به عبارت ديگر، بر عنصر تعقل و تفكر بشر تكيه داشتند و از اين طريق نشان مى دادند كه دين نتيجه محاسبه عقلانى نادرست بشر ابتدايى است. فرويد درمقابل، گرچه نظريه اى روان شناختى ارائه مى دهد، ولى در نظريه اش بر عواطف و غرايز و انگيزه هاى بشرى توجه دارد; از اين رو نظريه اش عاطفه گرا است.
3. نظريه فرويد « تحويل گراى كاركردى » است. او دين را به كاركرد روانى آن تحويل مى دهد. نظريه دوركيم هم تحويل گراى كاركردى بود، ولى دوركيم دين را به كاركرد اجتماعى آن فروكاست و ابعاد ديگر دين را از توجه خود دورساخت.
نقد نظريه فرويد
1. نخستين نقدى كه از سوى خود روان شناسان مطرح شده است، نقد روش شناختى است. اساس تبيين فرويد از دين، نظريات روانكاوى او است و نظريات روانكاوى فرويد، خصوصاً تأكيد وى بر غريزه جنسى مورد انتقاد بسيارى از روان شناسان واقع شده است. برخى از شاگردان فرويد، مانند يونگ و آدلر با نظريات استاد خوددر زمان حيات وى به شدت مخالفت كردند و نظريات جديدى برآوردند كه مقايسه اين نظريات با نظر فرويد، نكات ديگرى را روشن ساخته است.
2. اگر تحليل فرويد را از دين بپذيريم، باز نتايجى كه وى مى گيرد، موجّه نمى سازد. اگر علت ديندارى انسان ها و پيدايش مفهوم خدا، جنايت اصلى و ياغريزه جنسى و يا ترس باشد، باز نمى توان نتيجه گرفت كه مفهوم خدا توهم محض است. ممكن است منشأ باور به چيزى امر باطلى باشد، ولى ممكن است خود آن چيز واقعيت داشته باشد. به عنوان مثال، فرض كنيد نخستين بار كسى از طريق مشاهده سقوط فلزى بر روى سنگ كهربا به وجود نيروى جاذبه پى برده باشد، ولى نمى داندكه در اصل نيروى مغناطيسى موجب سقوط اين فلز شده است، نه نيروى جاذبه. حال نمى توان با پى بردن به توهم اين شخص وجود نيروى جاذبه را ردّ كرد. فرآيندچنين استدلالى، يعنى نتيجه گرفتن عدم وجود چيزى از توهمى بودن باور به آن، مغالطه اى است موسوم به مغالطه تكوينى.
3. تبيين فرويد از دين بر مبناى الگوى پدر ـ فرزند، ممكن است در نگاه نخست در زمينه مسيحى موجّه به نظر برسد; زيرا مسيحيان از خداى پدر سخن مى گويند ، ولى با كمى دقت روشن مى شود كه اين الگو اصلا قابل تعميم به ديگر اديان جهان نيست. به عنوان مثال، در اسلام و يا يهوديت رابطه انسان با خدا، رابطه پدر و فرزندى نيست. به قول هميلتون: « گوناگونى دين در فرهنگ هاى متفاوت جهان چندان شديد است كه احتمال وجود الگوى يك نواختى كه از ويژگى هاى جهانى ماهيت بشر سرچشمه گرفته باشد، بسيارضعيف است. براى مثال « ايزد بانوها » را در نظر آوريد. خود فرويد مى پذيرد كه « ايزد بانوها » به دلايل آشكار، با نظريه او خوب وفق نمى دهد » . اين اشكال به تقرير اوّل و دوم وارد است.
4. فرويد رمه آغازين را براى بشر ابتدايى در نظر گرفت و توتميسم را نخستين دين ابتدايى دانست كه اديان ديگر از تكامل آن به وجود آمده اند، ولى هر دو نظر باطل است. اوّلا هيچ شاهدى در دست نيست كه سازمان اجتماعى انسان اوليه به صورت رمه آغازين بوده است. حتى در انواع حيوانى كه ساختارى رمه وار دارند و يك نر بر نرهاى ديگر تسلط دارد، نر مسلط همه ماده ها را در انحصار خودندارد. ثانياً هيچ مدركى وجود ندارد كه نشان دهد توتميسم نخستين صورت دين است و دين هاى ديگر از تكامل آن برخاسته اند. حتى در زمان خود فرويد ثابت شد كه توتميسم به عنوان يك صورت متمايز دين، در واقع افسانه اى بيش نيست. عناصر گوناگون توتميسم مانند قاعده ازدواج با افراد بيرون از كلان، اعتقاد به سرچشمه گرفتن تبار كلان از حيوان توتمى، حرام بودن حيوان توتمى و جشن توتمى، همگى جداگانه در جوامع گوناگون و در انواع صورت هاى جابه جا شده رخ مى دهند،ولى به ندرت همه با هم در يك جا جمع مى شوند. (اين نقد فقط به تقرير اول مربوط مى شود)
5 . فرويد چنين تصور مى كرد كه غرايز سركوب شده به روان ناخودآگاه بر مى گردد. براين اساس مى گفت كه غريزه جنسى سركوب شده به ناخودآگاه مى رود و سپس به صورت شعر و يا هنر و يا دين، تجلّى مى كند. روان شناسان بعدى، مكانيزم رجوع غرايز سركوب شده به ناخودآگاه را نپذيرفته اند و مكانيزم ديگرى براى آنپى ريخته اند. (اين نقد به تقرير سوم مربوط مى شود)
6. فرويد باور به دين و خداى طبيعت را ناشى از محروميت و محدوديت هايى مى دانست كه اجتماع و تمدن بشرى بر او تحميل مى كند. امّا چرا در مقابل محدوديت هاى ناشى از تمدن و اجتماع، خدايى براى طبيعت تصوير مى شود؟ نظريه فرويد ازانسجام منطقى برخوردار نيست. علاوه بر اين معلوم نيست چرا اين موجود تصوير شده بايد مسئوليت محروميت هاى جنسى انسان را به عهده گيرد؟ هم چنين، اين موجود چرا بايد نگران عدالت و اخلاق باشد؟ آنچه در اديان مى بينيم اين است كه انسان را به مطيع نبودن نسبت به غريزه جنسى دعوت مى كند و حتى برخى اديان، نظرى افراطى در اين باره دارند و مى گويند: اين غريزه به هيچوجه نبايد ارضا شود. نظريه فرويد با اين گونه امور جور درنمى آيد. (اين نقد به تقرير سوم ونيز تقرير نخست مربوط مى شود)
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .