نظريه عصر پيش از جاندار پنداری منشأ دین
نظريه ديگرى كه تقريباً همزمان با جاندار پنداری مطرح شد و در حقيقت واكنشى نسبت به نظريه جاندار پنداری بود، نظريه « عصر پيش از جاندار پنداری » است. طرفداران اين نظريه مى گويند عصرى قبل از جاندار پنداری وجود داشته است كه دين در آن عصر به شكل ديگرى بوده است و در حقيقت جاندار پنداری مرحله اى پس از آن ظهور كرده است. علاوه بر اين، جاندار پنداری حالت پيچيده اى دارد و ممكن نيست به عنوان مرحله نخست به حساب بيايد. ما با عنوان « عصر پيش از جاندار پنداری » از دو نظريه متفاوت « آن گرايى » و « تقدم جادو بر دين » بحث مى كنيم.
هر دو نظريه در اين نكته مشترك اند كه پيش از جاندار پنداری ، عصر ديگرى وجود داشته است. ولى اين دو نظريه با هم اختلافاتى نيز دارند.
الف) آن گرايى (زندهورى)
طرفدار اصلى اين نظريه مارِت ( marett ) انسان شناس معاصرتيلور است. مارت معتقد است كه مفهوم روح با جان پيچيده تر از آن است كه بنياد دين را در جامعه ابتدايى پى افكنده باشد. به اعتقاد او پيش جاندار پنداری ، مى بايست آن گرايى رواج داشته باشد كه همان اعتقاد به يك نيروى فراطبيعى غيرشخصى است.
انسان ابتدايى در مرحله آن گرايى، نفس شخصى و فردى را تصور نمى كرد; بلكه به نيروى منتشر شده در خلال جهان اعتقاد داشت. اين نيرويى كه در نظر انسان ابتدايى سرتاسر جهان را فراگرفته است، مانا نام دارد. در نظر انسان هاى ابتدايى، مانا نيرويى ناديدنى است كه عامل رويدادهاى خارق العاده، توانايى هاى غيرعادى، و خوشبختى و يا بدبختى همگان است. اين نيرو از طريق تماس انتقال مى يابد و مى توان آن را جهت خير و يا شر به كار برد. به عنوان مثال، سنگى كه شكلى غيرعادى دارد و يا رهبرى بسيار ماهر، ممكن است برخوردار از نيروى مانا تصور شود.
مفهوم مانا نخستين بار در ميان اهالى ملانزى كشف شده است، ولى اين مفهوم در ميان ملل ديگر هم كمابيش يافت مى شود. به عنوان مثال سرخپوستان فاكس معتقد بودند كه مانيتو در برابر جنگجويان ظاهر مى شود و به آنان قدرت فوق طبيعى مى بخشد. بسيارى از مردم خاور نزديك بر اين باورند كه شخص مى تواند ازطريق دست زدن به لباسى كه يك مرد مقدس مى پوشد و يا قدم زدن روى زمينى كه اوقدم مى زند و يا با زيارت كعبه، بر تبرك و يا تقدس دست يابد.
كاتوليك هاى سراسر جهان براى يادگارهاى قديسان، چشمه مقدس و جايگاه هاى رخداد معجزات، قدرت شفابخش قائل اند. اين اعتقاد كه نيروهاى فراطبيعى و هم چيزهاى برخوردار از اين نيروها ممكن است در آدم ها منزل كنند، در ميان اقوام بشرى رواج دارد.
مانا نيرويى جادويى است. البته نيرويى دينى هم محسوب مى شود، ولى جنبه سحرى و جادويى آن غلبه دارد. آن گرايان مى گويند: نخستين تصور دينى انسان اين بود كه نيرويى در سرتاسر جهان و در اشيا پراكنده است; اين نيرو رفته رفته به اشخاص اختصاص يافت و جاندار پنداری هم نتيجه اين اختصاص نيرو به افراد و يا اشخاص است. اختصاص مانا به افرادى، به جاندار پنداری منتهى شد كه انسان هاى ابتدايى آن را در اشخاصى مى ديدند كه به خاطر تماس با مانا داراى نيروى آن هستند و بعد از مرگ اين اشخاص اين نيرو را به روح آنها نسبت مى دادند. بعد براى همه اشيا روحى تصور كردند و مانا را به آنها نسبت دادند.
بايد به اين نكته دقت كرد كه گرچه تصور مانا، تصورى عمومى در ميان انسان هاى ابتدايى است، ولى تمام انسان هاى ابتدايى لفظ مانا را به كار نمى بردند، بلكه الفاظ گوناگون و مشابهى ميان آنان به كار مى رفت.
خلاصه نظريه آن گرايى در بيان منشأ دين
بنابر نظريّه مارِت، قبل از دوره جاندار پنداری ، يعنى اعتقاد به نيرويى گسترده در سرتاسر جهان وجود داشت. به عبارت ديگر، انسان هاى ابتدايى پيش از اعتقاد به وجود ارواح فردى، به وجودنيرويى منتشر در جهان و اشياى جهان اعتقاد داشتند. منشأ دين در حقيقت همان اعتقاد به مانا بوده است. البته انسان هاى ابتدايى مانا را نمى پرستيدند، ولى وقتى اعتقاد به مانا، به افراد اختصاص يافت و كم كم اعتقاد به وجود مانا براى ارواح پيدا شد. اين ارواح جهت داشتن مانا مورد پرستش انسان ها واقع شدند.
بنابراين اعتقاد به مانا، در مرحله متأخّر به جاندار پنداری تبديل شد; يعنى بعد از اين كه ارواح تقدس يافتند، اين تقدس به اشياى داراى نيروى مانا نيز تعميم يافت.
نقد آن گرايى
آيا ممكن است اعتقاد به مانا، تبيينى براى دين باشد؟ بر اين تبيين انتقاداتى وارد است:
1. برخى از مخالفان اين نظريه شواهدى تجربى يافته اند كه اين نظريه نادرستاست. آنان به اين نكته پى برده اند كه انسان هاى ابتدايى اعتقاد نداشته اندكه نيرويى در سرتاسر جهان منتشر است; حتى اهالى ملانزى نيز چنين اعتقادى ندارند، زيرا آنها اصلا قادر به فهم چنين چيزى نيستند.
2. مفهوم مانا، يعنى نيرويى منتشر در سرتاسر جهان نسبت به ذهن انسان ابتدايى، بسيار پيچيده است. انسان ابتدايى كه مارِت و ديگران فرضيات خود رادرباره آنها مطرح كرده اند، ممكن نبود به چنين انديشه اى رسيده باشد; زيرا اين انسان ابتدايى قوه عقلى رشد يافته اى نداشت و بيشتر با جزئيات و محسوسات مأنوس بود تا كليات و عقليات. اعتقاد به وجود نيرويى منتشر در جهان محصول نوعى انديشه فلسفى درباره جهان و پديده هاى آن است; نوعى تعميم و كلى گويى درباره جهان و علل پديده ها است. انسان ابتدايى مفروض، كه با حيات و جزئيات مأنوس بود و هنوز به رشد عقلى نرسيده بود، چگونه مى توانست چنين نظريه فلسفى داشته باشد؟ به نظر مى رسد كه مفهوم مانا، اگر هم حقيقت داشته باشد، محصول افكار متأخّرين است، نه اعتقاد انسان هاى ابتدايى.
3. پيش فرض باطلى هم در اين نظريه وجود دارد و آن اين كه منشأ دين امرى غير عقلانى است; يعنى از همان اول چنين فرض كرده اند كه دين حقيقتى ندارد، سپس پيدايش آن را با توسل به امور غيرعقلانى مانند مفهوم مانا تبيين كرده اند. اديان بعدى را هم حالت تكامل يافته همان دين ابتدايى دانسته اند. در حقيقت چنين نظرياتى، بيشتر نظريه تراشى است تا واقع بينى.
ب) نظريه تقدم جادو بر دين
در نظريه قبلى ـ يعنى نظريه مارِت ـ نوعى تقدم جادو بر دين مطرح شده بود. يعنى او مانا را داراى نيروى جادويى نيز مى دانست. امّا در نظريه تقدم جادو بر دين به نظريه مردم شناس مشهور جيمز. گ. فريزر ( jamesg.frazer ) (1941 ـ 1854 م.) می پردازیم . زيرا او ـ چنان كه توضيح خواهيم داد ـ به مرحله اى كاملا عارى از هر گونه مفاهيم دينى و مقدم نسبت به دين اعتقاد دارد.
فريزر كتابى نوشت به نام شاخه زرين كه تأثير عظيمى در انديشه متفكران غربى داشت. ويرايش سوم اين كتاب دوازده جلد است. اين كتاب در زمينه دين شناسى تطبيقى شهرت به سزايى يافت. فريزر در اين كتاب به بررسى رابطه دين و جادو مى پردازد و مثال هاى گوناگون و بسيارى را به كار مى گيرد. ما به مثال هاى فريزر نمى پردازيم و فقط دو نكته را توضيح مى دهيم: « نظريه مراحل سه گانه » و « تلفيق دين و جادو ».
1. نظريه مراحل سه گانه فريزر
پيش تر نظريه مراحل سه گانه اگوست كنت را بيان كرديم. كنت مى گفت تاريخ بشرى از دو مرحله ربانى و فلسفى گذشته و به مرحله اثباتى و يا علمى رسيده است. فريزر هم تا حدى از اين نظريه تكاملى اگوست كنت متأثر بود. از طرف ديگر، فريزر مى خواست سامانى نو به افكار تيلور بدهد. او به نظريه تكاملى تيلور هم موافق بود. مراحل سه گانه اى كه فريزر براى هر فرهنگى در نظر گرفت به ترتيب، عبارت بود از: جادو ، دين و علم.
به نظر فريزر جادو قبل از عصر دينى وجود داشته است. اين مرحله اى است كه در نظر گرفته نشده است. تيلور به تمايز جادو، دين و علم قائل بود، ولى اين مراحل را به همه فرهنگ ها تعميم نمى داد. تيلور اين مراحل را در هر فرهنگى صادق مى داند.
بنابراين به نظر فريزر در عصر ابتدايى جادو حكومت مى كرد و سپس اين عصرجاى خود را به دين داده است. چرا دين جايگزين جادو شد؟ پاسخ اين سؤال با بررسى جادو و تفاوت آن با دين روشن خواهد شد.
فريزر مى گويد: انسان هاى ابتدايى براى ادامه حيات، دائماً در كشمكش وجدال با طبيعت بودند. براى تأمين غذا از راه شكار، به دنبال حيوانات بودند وهم چنين مى خواستند ابزارهاى شكار بهترى داشته باشند، يا به دنبال اين بودندكه از طريق كشاورزى چيزهايى به دست بياورند، ولى به باران، خورشيد و... نيازداشتند. هر وقت كه شرايط طبيعى به نفع انسان هاى ابتدايى نبود، آنها مى انديشيدند كه چگونه مى توانند شرايط طبيعى را به نفع خود تغيير دهند. نخستين كوششى كه بشر براى تغيير دادن شرايط طبيعى به نفع خويش انجام داد، جادوبود.
جادو براى بشر ابتدايى نوعى همدلى با طبيعت بود. اگر اذهان انسان ها باطبيعت همدل مى شدند، در جهان خارجى هم از نظر فيزيكى همدل مى شدند. به عبارت ديگر، انسان هاى ابتدايى چنين فكر مى كردند كه از طريق جادو مى توانند به طور درونى و ذهنى با طبيعت همدلى داشته باشند. ارتباط درونى با طبيعت هم موجب ارتباط فيزيكى و بيرونى با طبيعت است. از اين رو مى پنداشتند كه مى توانند ازطريق جادو شرايط فيزيكى را به نفع خود تغيير دهند. فريزر به اين جهت براى جادو عبارت « جادوى همدلانه » را به كار مى برد.
تيلور مى گويد جادوى همدلانه دو نوع مختلف دارد: « جادوى تقليدى » و « جادوى واگير ».
جادوى تقليدى بر اساس اصل يكسانى، پيوند برقرار مى سازد. يا به طور دقيق تر، در اين نوع بايد بگوييم: « مشابه در مشابه تأثير مى گذارد ». بگذاريدبا مثالى اين را توضيح دهيم. روستاييان روسى به هنگام خشكسالى آب را از غربال عبور مى دادند. آنها معتقد بودند كه اين عمل، (ريزش آب از غربال) شبيه باريدن باران است و همين عملِ مشابه، در مشابه خود يعنى آمدن باران تأثير مى گذارد.يعنى با تكرار اين عمل حتماً باران هم خواهد آمد.
جادوى واگير كه به جادوى تماس نامبردار نيز معروف است، براساس اصل پيوستگى عمل مى كند. در توضيح اين نوع جادو بايد بگوييم:
« بخشى ـ يا اعضايى ـ در بخش هاى ديگر ـ يا اعضاى ديگر ـ تأثير مى گذارد ».به عنوان مثال، در ميان برخى از قبايل، جادوگران براى اين كه دشمنان خود را از سر راه بردارند، عروسكى مى سازند كه ناخن و موى آن عروسك همان ناخن و موى دشمن است; يعنى تار مويى و ناخنى از دشمن مى دزدند و به آن عروسك مى چسبانند . سپس سوزنى در قلب آن عروسك كه ناخن و موى دشمن، جزئى و بخشى از آن است و پيوستگى ميان اين بخش ها با بخش هاى ديگر بدن دشمن، مى توانند با كشتن عروسك موجب مرگ دشمن خود شوند.
فريزر با مثال هاى فراوانى، اين دو نوع جادو را توضيح مى دهد. تمام اين مثال ها نشان مى دهد كه در نظر مردم ابتدايى، طبيعت براساس اصول تقليد و تماس كار مى كند. يعنى مردم ابتدايى چنين اعتقاد داشتند كه اصول ثابت و كلى غيرقابل نقضى بر طبيعت حاكم است. به عبارت ديگر، همان طورى كه قوانين علوم طبيعى نوين امروزه براى بشر حالت عموميت و غيرقابل نقضى دارند، بشر ابتدايى هم نسبت به قوانين جادو چنين اعتقادى داشت.
بنابراين، عمل جادو مبتنى بر اين پيش فرض بود كه با انجام دادن اعمال خاصى، حوادث طبيعى معينى رخ خواهد داد. اطمينانى كه بشرهاى ابتدايى به جادو داشتند، نشان مى دهد كه جادو نوعى علم براى آنها بود. همچنان كه بشر امروزىبا علمْ طبيعت را به اطاعت و تسخير خويش درآورده است، انسان ابتدايى همين توفيق را به نيروى جادو به دست آورد. تفاوت جادو و علم در مبادى خيالى و واقعى آنها است: يعنى مبادى جادو خيالى است، ولى مبادى علمْ واقعى و حقيقى است.
شواهدى كه از تمام نقاط جهان جمع آورى شده است، اين نكته را تأييد مى كندكه جادوگران در هر منطقه و ميان هر قومى سردسته و در حقيقت پادشاه و سلطان آن منطقه و يا قوم به حساب مى آمده اند. اين برترى را جادوگران، وامدار جادوبودند.
فريزر مى گويد: قدرت جادوگران، نبايد ما را از اين حقيقت غافل كند كه جادوبا مشكلات جدى روبه رو بود. جادو، گرچه مانند علم به نظر مى رسيد، ولى علم كاذبى بود. امروزه هر انسانى مى داند كه اصول تقليد و تماس قابل اطلاق به جهان حقيقى نيست. در طول زمان، ناكامى جادو روشن شد. البته جادوگران هم مثل همه انسان ها گاهى اشتباه مى كردند، ولى به تدريج نادرستى خود سيستم جادو روشن شد. به نظر فريزر، لحظه اى كه بشر پى برد كه جادو واقعيت ندارد، لحظه پيشرفتى براى بشر بود. همين كه اين لحظه فرا رسيد، جادو جايش را به دين داد. امّا چرا دين جايگزين جادو شد؟
دين مسير كاملا متفاوتى را نسبت به جادو طى كرد. تيلور دين را به اعتقاد در موجودات روحانى و مجرد تعريف مى كرد كه قدرتى جادويى براى بشر دارند. فريزر دين را اعتقاد به موجودات مجرد و روحانى مى داند، ولى دين را كاملا متغاير با جادو مى داند. به نظر او، دين در حقيقت ردّ اصول جادو ـ يعنى اصول تقليد و تماس ـ است.
به نظر دينداران، جهان براساس چنين اصولى عمل نمى كند. به نظر آنان، در پس پرده طبيعت، نيروهاى روحانى و فوق طبيعى وجود دارند. انسان ها اين موجودات فوق طبيعى را خدا و يا خدايان ناميدند. دينداران هم مانند انسان هاى ابتدايىِ معتقد به جادو، دوست دارند بر طبيعت چيره شوند و آنرا به نفع خود مهار كنند. فرد ديندار، ديگر از جادو براى مهار طبيعت استفاده نمى كند; بلكه موجودات روحانى را عبادت و از اين رهگذر خشنود مى كنند. باخدايان طورى سخن مى گويند و يا از آنها كمك مى طلبند كه با انسان هاى ديگرسخن مى گويند و يا از آنها كمك مى طلبند. اين نكات، جوانب مهمى دارد; زيرا درنهايت خدايان هستند كه جهان طبيعت را كنترل مى كنند. خشم خدايان است كه موجب حوادث ناخوشايند طبيعى و رضايت آنها موجب خوشبختى انسان ها مى شود. در نتيجه ميان مبادى جادو و دين تعارض وجود دارد و هر جا كه سخن از اعتقاد به خدايان ويا موجودات روحانى مطرح است، جايى براى جادو باقى نمى ماند.
دين واقعاً براى بشر رشد عقلانى بود; امّا چرا و چگونه دين براى بشر رشدعقلانى به حساب مى آيد؟ اگر فريزر هم مانند تيلور مبدأ عقلانى براى دين قائل نيست، پس چرا دين را رشدى عقلانى براى او مى داند؟
پاسخ فريزر اين است كه دين از اين جهت براى بشر رشد عقلانى محسوب مى شود كه تبيين هاى دينى از تبيين هاى جادويى برتر و بهتر بود. بشر هم در عصر جادو و هم در عصر دين، حوادث طبيعى را تبيين مى كرد; ولى تبيين هاى دينى، يعنى تبيين هايى كه براساس اعتقادات دينى ارائه مى شدند از تبيين هاى بر اساس اعتقاد به جادو ، بهتر بودند. جادو بر اصول كلى و غيرقابل نقضى مبتنى بود. تبيين هايى هم كه براساس اعتقاد به جادو ارائه مى شدند، مبتنى بر همين اصول كلى و غيرقابل نقض بودند. علاوه بر اين اعتقاد نيروهاى شخصى و فوق طبيعى جزو مبانى جادو نبود.
لازمه اعتقاد به جادو اين بود كه با انجام عمل جادو،طبيعت هميشه به نفع اراده جادوگر عمل كند. هر وقت جادوگر، اَعمال جادوگرانه خود را مربوط به آمدن باران انجام مى داد، بايد باران هم بلافاصله مى آمد، ولى بسيارى از اوقات اعمال جادو تأثيرى نداشت. از اين جهت تبيين براساس اعتقاد به جادو، تبيين نادرستى بود.
اما تبيين هاى دينى بهتر از تبيين هاى جادويى بودند. زيرا اساس عصر دينى اعتقاد به نيروهاى شخصى روحانى و غيركلى بود. چنان كه گفتيم تبيين هاى مبتنى بر جادو با عمل نكردن جادو ناسازگار بودند، امّا تبيين هاى دينى چطور؟ ديندار حوادث طبيعى را چنين تبيين مى كرد كه اين حوادث بر اثر خشم و غضب و يا خوشنودى عوامل فوق طبيعى روحانى است. پس اعمال دينى هم براى خشنود ساختن همين موجودات انجام مى شود; با اين تفاوت كه انجام اعمال دينى تضمينى براى واقع نشدن بلاياى طبيعى نيست. انسان عبادت خود را انجام مى دهد، ولى تصميم نهايى به عهده همان موجودات روحانى است. از اين رو ميان تبيين دينى و حوادث مطلوب ناسازگارى وجود ندارد. اما اين ناسازگارى در تبيين بر اساس جادو وجود دارد.لذا تبيين هاى دينى بهتر از تبيين بر اساس جادو بودند. از اين نظر، ورود به مرحله دين رشد عقلانى مهمى براى بشر بود. بشر مى كوشيد و تلاش مى كرد، ولى حوادث جهان راه خود را مى رفتند.
2. تلفيق دين و جادو
به نظر فريزر با آمدن دين، ديگر عصر جادو به پايان رسيده و بشر به مرحله اى از تكامل رسيده است. آيا در عصر دينى هم اثرى از اعتقاد به جادو پيدا مى شود؟ اگر هم اثرى از جادو در عصر دين يافت مى شود، فريزر آن را چگونه توجيه مى كند؟
براى پاسخ دادن به اين سؤال از نكته اى شروع مى كنيم كه قبلا به آن اشاره كرديم. در عصر جادو، جادوگران پادشاهان و سلاطين اصلى شمرده مى شدند كه قدرت اصلى كنترل طبيعت را در دست دارند. در عصر دينى ، قدرت اين پادشاهان از بين رفته است و پادشاهان جديدى به ميدان آمده اند. فريزر مى گويد: به جاى جادوگران و پادشاهان عصر جادو، روحانيون و كشيشان در عصر دينى به ميدان مى آيند كه قدرت خود را از اعتقادات دينى گرفته اند. روحانيون قدرت ارتباط با خدايان را دارا هستند و به يُمن همين ارتباط، قدرت دينى دارند.
با تكامل انديشه بشر، عصر دينى فرا رسيده است، ولى هنوز همه آثار جادو ازبين نرفته است. در عصر دين، جادو و دين با هم تلفيق شده اند. افراد مقدس و پادشاهان اين دوره، قدرت جادويى دارند. از اين افراد نيروهايى در سرتاسر جهان متشعشع مى شود. لذا هر تغييرى در وضعيت اين افراد، در اوضاع جهان تأثير خواهد نهاد. فريزر توضيح مى دهد كه در برخى مناطق آفريقا، مردم نمى گذارند كه فردمقدس از خانه خود خارج شود; زيرا اعتقاد دارند كه اندكى حركت او از خانه اش اوضاع جوّى و آب و هوا را به هم خواهد زد. اين افراد نيروى جادويى را با خودحمل مى كنند.
از اين نكته به خوبى برمى آيد كه فريزر در اين جا نظريه بقاياى تيلور را پذيرفته است. گرچه عصر جادو به انتها رسيده است، ولى طبق نظريه بقايا، به گونه اى ديگر در عصر دين هم وجود دارد; همچنان كه دين نيز در عصر علم هم حضوردارد.
خلاصه نظريه فريزر درباره منشأدين
پيدايش دين از نظر فريزر معلول كوشش بشر براى تبيين حوادث طبيعى است. بشر ابتدايى مى خواست جهان و حوادث آن راتبيين كند و از اين راه، طبيعت را مهار نمايد. جادو نخستين راه حل بشر بود كه به ناكامى انجاميد. با از بين رفتن اعتقاد بشر به جادو، مفهوم خدايان ظهوركردند و با جادو درآميختند و به تدريج شكل پيچيده اى به خود گرفتند. همانطورى كه عصر جادو جايش را به عصر دين داد، عصر دين هم جاى خود را به عصر علم مى دهد و به همان سان كه دين مبادى جادو را در هم ريخت، علم هم مبادى دين راردّ مى كند. جادو مبتنى بر اصول كلى، غيرقابل نقض و غيرشخصى است; امّا دين بروجود ارواح شخصى استوار است. علم هم وجود موجودات مجرد را نفى مى كند و باوربه موجودات مجرد را از بين مى برد. ديگر بشر با جادو و يا دين، جهان را تبيين نمى كند. تبيين جهان به عهده علم است; زيرا قوانين حقيقى جهان را علم مى يابد. به نظر فريزر، علم همان جادوى بدون خطا و اشتباه است.
نقد نظريه فريزر
الف) نقد روش انسان شناختى فريزر :
روش انسان شناختى فريزر همان روش تيلور است و در حقيقت همان دو نكته را مى توان درباره آن باز گفت:
1. فريزر همان پيش فرض را كه تنها تبيين صحيح از دين، تبيين برحسب امور طبيعى است و تبيين فوق طبيعى، نادرست است دارد، بدون اين پيش فرض، فريزر نمى تواند اثبات كند كه دين تبيين بشر از حوادث طبيعى بوده است و بس. فريزر اين پيش فرض را اثبات نكرده است.
2. روش انسان شناختى فريزر هم براى اثبات چنين نظريه اى ناتمام است. او مى كوشد و با مثال هاى گوناگونى از سياق ها و زمينه هاى مختلف، وجوه تشابه آنها را بررسى مى كند. از رهگذر مقايسه اين وجوه تشابه، نظريه پردازى مى كند. اوّلا نمى توان فرهنگ ها را چنين بررسى كرد. خود مثال ها در سياق ها و زمينه هاى فرهنگ متعلِّق به آن، معنا مى دهند. ثانياً از مقايسه اين وجوه تشابه نمى توان نظريه پردازى كرد. ميان نتايج اين وجوه تشابه و نظريه تقدم جادو بر دين، فرسنگ ها راه است. اين شواهد از عهده اثبات چنين نظريه اى برنمى آيند. ميان مثال هاى انتخاب شده و اين نظريه، تناسبى وجود ندارد.
ب) نقد تكامل گرايى عقلانى فريزر:
فريزر در الگوى تكامل گرايى عقلانى هم تابع تيلور است. مثال هايى كه تيلور جمع آورى كرده است ويژگى زمانى دارند;يعنى زمانى را نشان نمى دهند. به عنوان مثال، شاهد مربوط به جادو نشان نمىدهند كه جادو مقدم بر دين وجود داشته است. هنگامى كه فريزر از اعمال جادويى صرف، گزارشى مى دهد، به طور طبيعى چنين فرض مى كند كه اين مثال ها به قبل از دوره دين مربوط مى شود. در بسيارى از موارد از مثال هاى او چنين برمى آيد كه دين و جادو با هم بوده اند; نه اين كه جادو قبل از دين بوده است. در نقد جاندار پنداری گفتيم كه برخى از نقّادان اين نظريه، شواهدى در دست دارند كه ثابت مى كند نخستين دين بشريت يكتاپرستى بوده است و چند خدايى و شرك به قرون متأخّر حيات بشرى مربوط مى شوند. بنابراين، نظريه تكاملى فريزر هم با اين شواهد نفى مى شود.
تفاوت تبيين دينى و غيردينى :
فريزر گفت بشر به دليل غريزه كنجكاويش، پديده هاى طبيعى را تبيين مى كرد و اين مهم را نخست از طريق اصول جادو، انجام مى داد. سپس بشر به كذب اصول جادو پى برد و از طريق تبيين هاى دينى، حوادث طبيعى را كشف كرد; يعنى حوادث طبيعى را معلول اراده و خاص موجودات فوق طبيعى و روحانى دانست. تبيين دينى به دليلى كه گذشت، بهتر از تبيين بر اساس اصول جادو بود; اما تبيين علمى هم جاى تبيين دينى را گرفت.
نكته مهمى كه در نظر فريزر به چشم مى خورد اين است كه تبيين دينى را در رديف تبيين علمى و تبيين براساس جادو مى داند. تبيين علمى و تبيين براساس جادو، تبيين طبيعى هستند; يعنى براساس علل پديده هاى طبيعى را تبيين مى كنند. اما در تبيين دينى، حوادث طبيعى براساس علل فوق طبيعى ـ نه طبيعى ـ تبيين مى شود. علل طبيعى با علل فوق طبيعى در عرض هم و هم رديف نيستند. مى توان حادثه اى طبيعى مانند زلزله را هم بر اثر علل طبيعى دانست و در عين حال همين حادثه را به اراده خدا نسبت داد. هيچ منافاتى ميان اين دو تبيين وجودندارد.
خدا و يا موجودات مجرد در رديف علل طبيعى نيستند كه اگر براى پديده اى طبيعى از طريق علم علتى يافتيم، ديگر نتوانيم آن پديده را معلول خداو يا موجودات مجرد بدانيم; اما فريزر همه اين علل را در عرض هم مى شمارد و ازاين رو با يافتن تبيين علمى مى گويد: ديگر تبيين علمى باطل شده و عصر دين جاى خود را به دوره علم داده است.
ج) نقد عقلگرايى و فردگرايى فريزر:
فريزر دقيقاً چه تصويرى از دين دارد؟به نظر فريزر دين در درجه اول مجموعه اى از باورها و اعتقادات شخصى و فردى راجع به جهان طبيعى است كه افراد از طريق آن، مجموعه حوادث طبيعى را تبيين مى كنند. البته بنا به نظريه جاندار پنداری كه محصول فكر تيلور است، همين تصوير از دين به دست مى آيد. هم فريزر و هم تيلور مى گويند كه دين در مرحله نخست مجموعه اى از باورهاى فردى بود كه افراد آنها را براى تبيين پديده هاى طبيعىبه كار مى بردند. بنابراين دو نظريه، دين در مرحله نخست به اجتماع و جامعه بشرى مربوط نمى شود; بلكه محصول انديشه حكماى ابتدايى است. دين تنها وقتى امرى اجتماعى و گروهى بود كه اين باورها و اعتقادات را ديگران نيز مى پذيرفتند. از اين جهت به نظريه تيلور و فريزر، عنوان نظريه « اصالت فرد عقل گرا » را داده اند.
در هر دينى هم امور فكرى و تأملات عقلانى وجود دارد و هم جنبه هاى اجتماعى; يعنى هم دينداران در يك سرى امور نظرى به تأمل مى پردازند و نيز امورى اجتماعى هم در اديان وجود دارد. بنابر نظريه فريزر، دين اوّلا و بالذات همين امور نظرى و تأملات عقلانى بوده است و در مراحل متأخّر به امورى اجتماعى تبديل شده است و جنبه اجتماعى يافته است. يعنى انسان هاى ابتدايى ساليان بسيار درازى به تأمل در امور عقلانى پرداختند و به تدريج كه اين امور نظرى ميان مردم پذيرفته شد، دين به مثابه امرى اجتماعى و اشتراكى درآمد.
هر دو نكته قابل نقد است. تأملات عقلانى و نظرى در اديان، معمولا به دوره هاى متأخّر اديان مربوط است نه اين كه پيدايش اديان در بستر تأملات عقلانى باشد. نخست مردم به يك سرى اعتقادهايى ايمان مى آوردند، سپس به تدريج به تأملات فكرى و نظرى مى پرداختند. عامل عقلانى در اديان معمولا در دوره هاى بعدى حيات دينداران ظهور مى كند. علاوه بر اين، اگر منشأ اديان به دوره ماقبل تاريخ برمى گردد و دين در اصل تأملات نظرى انسان ابتدايى نسبت به عامل طبيعت و رخدادهاى آن بوده است، پس انسان هاى بعدى به اين تأملات نظرى مستقيماًدسترسى نداشتند. انسان ها بايد به طور خلاق از طريق افسانه ها، و عقايد و رسوم مردمى دين خود را ساخته باشند. چنين باورهايى قابل اثبات و يا ابطال نيستند و بيشتر امور، حدسى و ظنى مى باشند. دين به صورت داستانى دروغ در مى آيد كه در سرتاسر تاريخ و ماقبل تاريخ، از انسان هاى ابتدايى گرفته تا انسانهاى مدرن آن را پذيرفته اند. انسان ابتدايى به يك معنا، نسبت به انسان متمدن، آزادانديش تر بود; زيرا خود به طور مستقيم از طريق تأملات نظرى دينى را بنا مى نهاد; ولى انسان هاى متمدن چندان آزادانديش نيستند; بلكه از طريق افسانه ها، دينى را مى آفرينند!
نكته دوم هم قابل نقد است. جنبه اجتماعى اديان اين چنين ظهور نكرده است كه نخست عده اى در مجموعه اى تأملات نظرى هم رأى شده و سپس اجتماعى را تشكيل داده باشند; بلكه به محض اين كه عده اى به دينى ايمان مى آوردند، جامعه دينى تشكيل مى شد. تأملات نظرى و عقلانى در مرحله متأخّر جوامع دينى ظهور كرده است.
پس جنبه اجتماعى اديان، از تأملات نظرى و عقلانى متأخّر نبوده است; بلكه تأملات نظرى در همين جوامع دينى ظهور كرده اند.