نظر آگوست کنت درباره دین و جهالت منشأ دین
اگوست كنت (1857 ـ 1798م.) فرانسوى بود. او را پدرعلم جامعه شناسى ناميده اند. كنت ( august conte ) مى خواست علم نوينى تأسيس كند كه جامعه بشرى را با الگوى علوم طبيعى بررسى كند. او اين علم را «فيزيك اجتماعى» و سپس «جامعه شناسى» ناميد.
اگوست كنت، نخست نوعى فلسفه عرضه كرده است. او در عصرى زندگى مى كرد كه علوم تجربى مقام رفيعى يافته و قادر به حل برخى از مسائل پيچيده جهان شده بود. كنت هم قصد داشت فلسفه اى ابداع كند كه مطابق روح زمان باشد و در اينفلسفه، علوم تجربى بالاترين مكان را داشته باشد. او فلسفه خود را پوزيتيويسم ناميد.
در پوزيتيويسم، تنها شناخت ارزشمند، علم است و واقعيت محسوس تنها موضوع شناخت است. در اين فلسفه سعى مى شود با تكيه بر علوم تجربى ، مابعدالطبيعه و ديگر شاخه هاى فلسفه، زايد و لغو نشان داده شوند. تنها وظيفه باقيمانده براى فلسفه، يافتن اصل كلى مشترك بين تمام علوم و استفاده كردن از تمام علوم براى تأسيس پايه اى براى علوم اجتماعى است. فيلسوف ديگر نبايددرباره وجود و هستى به تأمل بپردازد و گزاره هايى كلى در اين باره اظهاركند. فيلسوف بايد علوم تجربى را با هم ديگر مقايسه كند و نتايج كلى از آنها به دست آورد. سپس براساس اين يافته ها جامعه شناسى را بايد بنا نهاد.
هر شناخت اصيل بايد از روش هاى علوم تجربى برآمده باشد. در پوزيتيويسم نيروها يا جوهرهايى انكار مى شود كه فراسوى واقعيات و قوانينى است كه در علوم وجود دارند. تنها آن چيزهايى واقعيت دارند كه در علوم تجربى از آنها بحث مى شود. از اين رو در پوزيتيويسم نياز به مابعدالطبيعه و موجودات مجرّدنداريم.
اگوست كنت براساس روش پوزيتيويستى اش علم جامعه شناسى را مطرح مى كند . جامعه شناسى به دنبال يافتن قاعده كلى رفتار اجتماعى است، تا به كمك آن به پيش بينى و كنترل حوادث اجتماعى قادر شود و از طريق به كار بردن روش هاى علوم تجربى به كشف قانون هاى اجتماعى نايل شود.
مفهوم ایستایی و پویایی اجتماعی
ايستايى و پويايى دو مفهوم اصلى نظريه جامعه شناسى كنت است. او جامعه رابه يك ارگانيسم زنده تشبيه مى كرد. در زيست شناسى، بهتر است كه كالبدشناسى را از فيزيولوژى جدا كنيم. همچنين بايد ميان ايستايى و پويايى پديده هاى اجتماعى تمايز قائل شويم.
ايستايى عبارت است از مطالعه اجماع اجتماعى. همچنان كه بررسى كاركرد يك عضو، بدون قرار دادن آن در يك مجموعه زنده ممكن نيست، بررسى سياست و دولت بدون جايگزين كردن آنها در كل جامعه در لحظه معينى از تاريخ امكان ندارد. به عبارت ديگر بررسى اجزا از رهگذر روشن شدن كاركرد آنها در كل، نتيجه بخش است. گرچه ايستايى، بررسى اجماع اجتماعى است، ولى در نتيجه ما را به جستجوى اندام هاى هر جامعه هدايت مى كند تا از وراى تنوع جوامع تاريخى، اصول هر نظم اجتماعى را كشف كنيم.
بنابراين ايستايى اجتماعى، علل نظم اجتماعى و ثباتجامعه به عنوان يك كل را بررسى مى كند. اما پويايى اجتماعى نشيب و فرازهايى را كه اين نظم بنيادى، پيش از رسيدن به مرحله نهايى اثباتى در مسير خودپيموده است، ترسيم مى كند.
پويايى اجتماعى، همان قانون حالات سه گانه است. اين قانون مراحل متوالى راكه جوامع بشرى پيموده اند، روشن مى سازد. پويايى اجتماعى با تاريخى كه مورخانبه آن مى پردازند، تفاوت دارد. در پويايى اجتماعى به مراحل متوالى و ضرورى تحول ذهن بشر و جوامع بشرى نظر مى شود; اما در تاريخ صرفاً پديده هاى مشاهده شده ثبت مى شود.
ايستايى اجتماعى به علل توافق اجتماعى و نظم هرجامعه مى پردازد. كنت براى بررسى اين مطلب، به اجزاى تشكيل دهنده يك نظام اجتماعى مى پردازد. البته او افراد جامعه را به عنوان اجزاى عنصرى نظام اجتماعى تلقى نمى كند. به نظر وى، جامعه شناسى كه با بررسى نيازها و گرايش هاى افراد، كار خود را آغاز مى كند، محكوم به شكست است.
همبستگی اجتماعی
پايه اى ترين واحد اجتماعى و پيش نمونه همبستگى هاى اجتماعى، خانواده است. زيرا در چهارچوب خانواده است كه گرايش هاى خودخواهانه به نفع مقاصد اجتماعى و جامعه سركوب مى شود.
كنت در مجموع، سه عامل را براى همبستگى اجتماعى مطرح مى كند:
1- زبان : نخستين عامل زبان است. زبان مانند ظرفى است كه انديشه هاى نسل گذشته و فرهنگ جامعه در آن ذخيره مى شود. ما با مشاركت در زبانى معين، در حقيقت بخشى از يك اجتماع زبانىمى شويم. زبان مشترك، افراد جامعه معينى را به هم مرتبط مى سازد و بدون زبانمشترك، انسان ها هرگز نمى توانستند به توافق دست يابند. بدون وجود چنين ابزارمشتركى هيچ نظمى امكان نداشت.
2- تقسیم کار : دومين عامل همبستگى اجتماعى تقسيم كار است. تقسيم كار علاوه بر اين كه استعدادهاى افراد را متحول و متكامل مى سازد، حس وابستگى به ديگران را در جامعه دامن مى زند و در نتيجه بر همبستگى افراد در جامعه مى افزايد.
3- دین : سومين عامل دين است. جامعه به اعتقاد مذهبى مشتركى نياز دارد. دين اصل وحدت بخش جامعه است. اگر دين در جامعه نباشد، اختلاف هاى فردى جامعه را از هممى پاشد. دين موجب مى شود كه انسان ها خودخواهى و تمايلات نفسانى خود را كناربگذارند و همين موجب بقاى جامعه است. زيرا در اجتماعى كه افراد با تمايلات نفسانى خود هدايت مى شوند، دائماً نزاع وجود خواهد داشت و منافع افراد با همديگر ناهم خوانند. امّا دين اين مشكل را حل مى كند. به نظر كنت، دين سنگ بناى سامان اجتماعى است، و حتى براى مشروع ساختن فرمان هاى حكومت، اجتناب ناپذيراست. هيچ قدرت دنيوى نيست كه بدون پشتيبانى يك قدرت معنوى پايدار بماند. بنابراين:
هر حكومتى براى تقديس و تنظيم رابطه فرماندهى و فرمانبرى به يك دين نيازدارد.
اكنون ببينيم تلفيق ايستايى و پويايى اجتماعى در دين به چه نتيجه اى مى انجامد. بنابر پويايى اجتماعى، دين مربوط به عصر دينى است كه قدم نهادن بشربه دوره اثباتى و علمى علت آن (جهل علمى) پايان يافته است. اما بنابر ايستايى اجتماعى، دين عامل مهم همبستگى افراد جامعه است و امرى است كه وجود آن براى هر جامعه اى ضرورت دارد. تلفيق اين دو وجهه اجتماعى (ايستايى و پويايى) به پارادوكس دين مى انجامد و كنت مى كوشد اين پارادوكس را حل كند.
آگوست کنت (۱۷۹۸-۱۸۵۷) فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی است که معمولاً او را بنیانگذار جامعه شناسی جدید و فلسفه پوزیتیویسم میدانند. او تحت تاثیر تجربه گرایی زمان خود فلسفه اثباتی یا پوزیتیویسم را بنیاد نهاد که میتوان آن را پیشینه پوزیتیویسم منطقی قرن بیستم به شمار آورد. بنابر بینش پوزیتیویستی اگوست کنت، شناخت جهان تنها به روش علمی یعنی مشاهده و آزمایش، امکانپذیر است. از این رو، شناخت اموری را که قابل مشاهده نیستند غیر ممکن دانست. او این شیوه را «پوزیتیویسم» با روش اثباتی یا تحصّلی نامید که به اعتقاد او برترین روش و محصول ذهن پوزیتیویستی است، که آخرین مرحله تحول و تکامل ذهن محسوب میشود.
قانون پيشرفت بشر يا قانون سه مرحله اى
کنت در این نظریه را در مورد مراحل سه گانه گذارِ ذهن بشر مطرح ساخت. بر اساس این نظریه، ذهن انسان در روند تکامل خود از سه مرحله عبور کرده است: ۱. مرحله الهی. (theological)، ۲. مرحله مابعد الطبیعی. (metaphysical)، ۳. مرحله اثباتی. (positive)، ذهن انسان در هر کدام از این مراحل، در برخورد با اشیاء و برای فهم آنها شیوه خاصی داشته است.
كنت قانونى ارائه مى دهد كه به قانون سه مرحله اى مشهور است. تكامل ذهن بشر به موازات تكامل ذهن افراد صورت مى گيرد. هر انسانى در كودكى، مؤمنى واقعى است و در بلوغ مابعدالطبيعه گراى انتقادى و در بزرگسالى يك فيلسوف طبيعى است. نوع بشر هم اين سه مرحله را پشت سر گذاشته است:
مرحله اول، وضع خداشناسى يا ربانى است. در اين دوره بشر همه امور را براساس علل مابعدالطبيعى مقدس تبيين مى كند; يعنى علل حوادث و پديده هاى طبيعىمانند زلزله و طوفان را در امور مابعدالطبيعى مقدس جستجو مى كرد. در اينمرحله ذهن بشر به دنبال تبيين علمى نبود; يعنى سعى نمى كرد با روش هاى علمى پديده هاى طبيعى را تبيين كند، بلكه به دنبال ماهيت ذاتى و علت هاى نخستينى همه معلول ها بود.
انسان در این مرحله که دوره آغازین تحول فکر بشری است، پدیدهها را به نیروهایی همانند خود نسبت میدهد. این مرحله به اعتقاد کنت خود به سه دوره تقسیم میشود: اول، دورهای که شاید بتوان آن را دوره آنیمیسم یا جاندار انگاری نامید. در این دوره انسان برای همه اشیاء جاندار و بیجان شخصیتی همانند خود قائل میشود و در اعتقاد او درختها و سنگها و حیوانات، همگی هم چون انسان دارای درک و اراده و حب و بغض و سایر خصلتهای انسانی هستند. جهان، قابل فهم و پر از موجوداتی انسانوار تلقی میشود. دوم، دوره چندخدایی یا شرک، دراین دوره ارواح و نیروهایِ نوعی، جانشین ارواح شخصی میشوند که در خارج از موجودات قرار داشته و آنها را اراده و تدبیر میکنند مثلا به جای آن که هر درختی جان و روحی در درون خود داشته باشد، به تدریج این اعتقاد شکل گرفت که مجموعه درختان و یا نوعِ درخت، روح و یا خدای خاصی دارد که در فراسوی آنها قرار داشته و بر همه آنها حاکم است. بدین ترتیب اندیشه خدایان متعدد که ویژگی دوره شرک است شکل گرفت. انسانها این خدایان را به طور انفرادی و یا به صورت جمعی در مناطق مختلف جهان مورد پرستش قرار میدادند و با تضرّع در برابر آنها و یا مدح و ستایش در مشکلات خود از آنها مدد میجستند و از خشم و غضب احتمالی آنها، امان میطلبیدند. بدین سان نظام کاهنان و یا طبقه روحانیان به وجود آمد که به صورت واسطهای میان خدایان و انسانها عمل میکرد. سوم، دوره یکتاپرستی است که ویژگی آن ظهور ادیان بزرگ است.
خدایان گوناگون که در دوره قبل هر کدام نماینده نوعی و یا بخشی از نیروهای عالم بودند به تدریج درهم ادغام و جنبهها و اوصاف مختلف یک خدا تلقی شدند.
مرحله دوم، مرحله مابعدالطبيعى (متافيزيكال) است. در مرحله مابعدالطبيعى،ذهن به دنبال نيروهاى انتزاعى و موجودات مجرّد است. ويژگى اين مرحله، توسل به جوهرهاى مجرّد و مفاهيمى مانند «ذوات» و «ويژگى هاى مابعدالطبيعى» است. بااستفاده از اين مفاهيم است كه حوادث طبيعى تبيين مى شود; مثلا رشد گياهان براساس روح نباتى آنها تبيين مى شود. اين جوهره اى مجرد به عنوان موجوداتواقعى تلقى مى شوند.
در این مرحله مفاهیم عام و انتزاعی فلسفی به جای خدا و یا خدایانِ متشخص مینشینند و امور جهان به واقعیاتی مثل علت العلل، محرک اول و عقول گوناگون و مجردات و امور معقول دیگر نسبت داده میشود.
مرحله سوم، مرحله پوزيتيويستى (يا اثباتى) است. در اين مرحله با مشاهده واستدلال، روابط ضرورى ميان حوادث جستجو مى شود و سپس با طرح قوانينى آنها راتبيين مى كنند. اين مرحله با دو مرحله پيشين تفاوت هاى عمده اى دارد: اوّلا انسان در اين دوره متواضع تر است; زيرا از شناسايى ماهيات و ذوات امور صرف نظر كرده در پى علل نهايى نيست. ثانياً شناخت در اين مرحله براى تسلط انسان بر جهان است. به نظر كنت مرحله اثباتى، عالى ترين مرحله است كه غايت آمال بشراست و هر فردى بايد در نهايت به اين مرحله برسد.
مرحله نهایی تحول ذهن و یا اندیشه علمی است که در آن «انسان به این اکتفا میکند که نمودها را مشاهده کند و بستگیهای منظمی را که ممکن است خواه در لحظهای معین و خواه در طی زمان در بین آنها یافت شود تعیین کند. انسان در این مرحله از کشف علل پدیدهها چشم میپوشد و به همین اکتفا میکند که قوانین حاکم بر پدیدهها را معین کند.»
هدف او از این کار تنها ارضای حس کنجکاوی و یا حقیقت جویی نیست بلکه «بیشتر کسب توانایی برای بهرهبرداری از منابع طبیعی و نظم بخشیدن به ذهن خود ماست.»
روش دست یافتن به چنین هدفی مشاهده و آزمایش است. این شیوه در همه علوم قابل اجراست و همه آنها از مراحل الهی و مابعد الطبیعی گذر کرده و به مرحله پوزیتیویستی خواهند رسید. اما این گذر، همزمان و به یک صورت نیست در برخی علوم مرحله اثباتی زودتر تحقق پیدا کرده است. این روش حتی در زمینههایی که امروزه به حوزه الهیات و مابعد الطبیعه مربوط میشود قابل تعمیم است و باید اموری را که به موجودات فراطبیعی و علل مجرد نسبت داده میشود با همین شیوه مورد بررسی قرار داد. تنها در این صورت و با دگرگون کردن شیوه تفکر الهی به اثباتی است که اصلاح اجتماعیِ واقعی تحقق پیدا میکند.
با توجه به دیدگاههای فوق، اگوست کنت نمیتوانست پشتیبان ادیان موجود و یا معتقد به بقای آنان باشد، زیرا در آن صورت ادیان موجود محصول مرحله خاصی از تحول ذهن آدمی بودند که اکنون زمان آن گذشته است و ذهن علمی و اندیشه اثباتیِ موجود دیگر نمیتواند به الوهیت و موجودات مجرد فراطبیعی باور داشته باشد. با وجود این اگوست کنت، وجود دین را برای بشر یک ضرورت میدانست که بدون آن جامعه دچار بحران و فروپاشی میشود و همین باور دوگانه موجب شد تا او علیرغم نفی ادیان سنتی به دنبال دین دیگری باشد که بتواند در عصر اثباتی همان نقش را بازی کند یعنی به نیاز کمال جویی و وحدت طلبی انسان پاسخ گوید و با تعدیل احساسات و عواطف آدمیان در جامعه تعادل ایجاد کند و در عین حال بر اصول درست علمی استوار باشد. در اعتقاد کنت این دین جدید، دین انسانیت است و آنچه موضوع تقدیس و پرستش است همان انسانیت و یا مجموعه کمالات و خصلتهای ماندگار آدمیان است و جامعه شناس نیز کاهن این دین جدید است:
چون علمی که با فهم اصول وحدت و انسجام اجتماعی سر و کار دارد، جامعه شناسی است. پس دین نوین نیز باید نوعی جامعه شناسی کاربردی باشد و جامعه شناس هم باید بلند پایهترین کاهن این آیین نوپدید دنیوی باشد. از این جهت کنت با بیشتر دنباله روانش تفاوت دارد، زیرا بیشتر این افراد معتقدند که دین در یک جامعه نو و عقلگرا یکسره ناپدید میشود. به نظر آنها خرد به تنهایی بر رفتار انسانها چیرگی خواهد یافت.
پارادوكس دين و راه حل اگوست كنت
اگوست كنت با فلسفه پوزيتيويستى و قانون حالات سه گانه اش، دين را به عصرقبل از علم بشر اختصاص داد; يعنى با رشد عقلى بشر دوره دينى پايان مى يابد.
در تحليل كنت، پيدايش دين معلول جهل علمى بشر است، چون انسان ها هنوز بهمرحله اثباتى و علمى نرسيده بودند و هنوز روابط اشيا و پديده هاى طبيعت را كشف نكرده بوده اند كه به دين روى آوردند. ولى كنت در مقوله دين متوجه پارادوكسى شد. از طرفى، بنابر فلسفه پوزيتيويستى و قانون حالات سه گانه اش، دين معلول جهل علمى بشر است، از طرف ديگر دين از نظر اجتماعى امرى ضرورى است. دين در عصر دينى چه وظيفه اى را ايفا مى كرد؟ دين به جامعه وحدت مى بخشيد. انديشه هاى انسان ها را هم سو و همخوان مى كرد. در حقيقت قوام اين جوامع به دين بوده است.
دين مانند ملاطى بود كه افراد جامعه را به هم پيوند مى داد. بنابراين اگوست كنت دو نظريه درباره دين دارد: نظريه اى براى تبيين دين كه براساس آن دين معلول جهل علمى بشر است و نظريه اى ديگر براى بيان وظيفه و كاركرد ضرورى دين . براساس نظريه دوم، دين براى جامعه ضرورت دارد; چون قوام جامعه بشرى به دين است. تلفيق اين دو نظريه به پارادوكس دين مى انجامد. زيرااز طرفى، بنابر نظريه نخست دين امرى باطل و معلول جهل علمى بشر است و از طرفديگر، امرى ضرورى است كه قوام جامعه بدان است.
راه حل كنت براى اين پارادوكس روشن است. او مى گويد گرچه با عصر جديد ورسيدن بشر به مرحله اثباتى و علمى، عصر دين پايان يافته است، ولى در هر جامعه اى بايد امرى وجود داشته باشد كه از نظر كاركرد معادل دين باشد. « معادل ازنظر كاركرد » نكته اصلى نظريات كنت است. دين ملاطى ميان افراد جامعه است; پس در هر جامعه اى بايد چيزى وجود داشته باشد كه همان نقش را ايفا كند. در جامعه بشرى به ناگزير بايد دينى وجود داشته باشد. در نتيجه كنت، دين را به طور كلى طرد نمى كند; ولى به نظر او دينِ عصر اثباتى هم بايد متناسب با عصرخود باشد.
البته به تعبير دقيق تر، دين از دو جهت براى اجتماع بشرى ضرورت دارد: اولاً كه هر جامعه اى به ناچار در گرو اجتماع است; يعنى اعضاى آن بايد با هم توافق و اتّحاد داشته باشند. دوم اين كه وحدت اجتماعى مستلزم آن است كه همه افراد، يك اصل وحدت، يعنى مذهب را قبول داشته باشند.
اگوست كنت نظريه اى تكاملى درباره جامعه بشرى ارائه داد; يعنى براى جامعه بشرى مراحل سه گانه اى در نظر گرفت كه از مرحله ربانى به مرحله فلسفى و سپس به مرحله برتر يعنى مرحله اثباتى قدم مى گذارد. علاوه بر اين، نظريه هم ارزى كاركردى را مطرح كرد. اين نظريه مى گويد دين و يا چيزى هم ارز (معادل) آن براى جامعه بشرى ضرورت دارد. همبستگى و وحدت اجتماعى، رهاورد وجود دين درجامعه بشرى است.
با تلفيق دو نظريه تكاملى و هم ارزى كاركردى، كنت گره پارادوكس دين را مى گشايد. مقتضاى نظريه تكاملى اين است كه جامعه رو به مرحله اثباتى دارد. هم ارزى كاركردى هم مى گويد كه بالاخره در هر جامعه اى چيزى كه از نظر كاركرد هم ارز با دين است، بايد وجود داشته باشد. از تلفيق اين دونظريه چنين برمى آيد كه دينِ جامعه اثباتى، بايد متناسب با جامعه اثباتى وعملى باشد.
نتيجه اى كه اگوست كنت، در نهايت به آن مى رسد، نكته شگفتى را در بردارد: بنابر نظريه تكاملى، عصر دينى به پايان رسيده است. دين معلول جهل علمى بشر است. با ورود به مرحله اثباتى، جهل علمى بشر پايان يافته است، پس تاريخ مصرف دين گذشته است. اما بنابر نظريه هم ارزى كاركردى، چيزى معادل با دين بايد درهر جامعه وجود داشته باشد، زيرا حيات جامعه به پذيرش دين وابسته است; امادينِ جامعه اثباتى بايد متناسب با آن باشد.
مذهب انسانيت
اگوست كنت خود بنيانگذار مذهبى است. به نظر او، مذهب دوره ما بايد ازپوزيتيويسم ملهم باشد. مذهب ما ديگر نمى تواند همان مذهب گذشته باشد; زيرا مذاهب گذشته بر شيوه اى از تفكر تكيه داشتند كه اينك نسخ شده است. انسان مجهز به ذهن علمى، ديگر نمى تواند دريافت متعارف وحى، الوهيت و غيره را اعتقاد داشته باشد. اما از سوى ديگر، انسان نياز دائمى به مذهب دارد. زيرا خواهان دوست داشتن چيزى برتر از خود است. اين امر برتر، ممكن است وحدت و تلائم اجتماعى باشد كه به نفع نوع بشر است. جوامع به مذهب نياز دارند. كنت مذهبى را بنا مى نهد; مذهبى كه به نيازهاى ثابت بشريت پاسخ دهد، و آن همانا مذهب خود انسانيت است.
كنت، جامعه شناسى را به مذهب تبديل مى كند. بنابر مذهب انسانيت، بايد انسانيت اساسى را كه مردان بزرگ مظهر و نماد آن هستند، دوست داشته باشيم. زيرا چنان زيسته اند كه اثرى يا سرمشقى از خود برجاى گذاشته اند. بنابراين،وجود بزرگ، وجود مردان بزرگ است. اين وجود به قبيله و يا جامعه خاصى اختصاص ندارد.
اگوست كنت، خود كليسايى تأسيس كرد كه پيروان مكتب انسانيت در آن جمع مى شدند و انسانيت را مى پرستيدند. او مى خواست آدميان، هر چند كه محكوم به زندگى محدود در جوامع دنيوى دربسته اى هستند، با پيوند اعتقادات مشترك و از راه هدفى مشترك، همه با هم متحد گردند. على رغم تلاش هاى كنت، مكتب انسانيت در اروپا رواج نيافت و مشمول قانون حالات سه گانه قرار گرفت; يعنى به حالتى ناپديدار در تاريخ بشريت و انديشه اروپاييان مبدل گشت.
خلاصه نظريه اگوست كنت :
1. منشأ دين بنابر نظريه اگوست كنت، جهل علمى بشر است; يعنى بشر دوست داشتكه حوادث طبيعى را تبيين كند، ولى چون فاقد رشد علمى بود، به تبيين هاى دينى روى آورد.
2. بنابر قانون حالات سه گانه، تكامل عقلانى بشر در تاريخ، تكاملى خطى و پيش رونده است. نخست مرحله دينى (بت پرستى ـ چند خدايى ـ يكتا پرستى) بوده و سپس مرحله فلسفى و بعد هم مرحله اثباتى يا علمى.
3. پارادوكس دين، از تكامل پيش رونده عقلانى بشر و ضرورى بودن دين ناشى مىشود. بدين ترتيب كه منشأدين، اگر جهل علمى بشر باشد، با تكامل بشر و رسيدن به مرحله علمى، علت آن سوخته است و بالطبع اينك نيازى به دين نيست. ولى دين امرىضرورى است; زيرا به جنبه ايستايى جامعه مربوط مى شود. راه حل اگوست كنت، ايناست كه دين جامعه اثباتى، بايد متناسب با آن باشد و آن هم دين انسانيت است.
نقد نظريه اگوست كنت
نظريه اگوست كنت را به ترتيب در چهار مسئله مذكور نقد مى كنيم.
الف. جهل علمى و منشأدين:
اگوست كنت، هيچ دليلى بر اين كه منشأدين، جهل علمى بشر است، اقامه نكرده است. در حقيقت پيش فرض باطل او اين است كه اديان گذشته بشريت ممكن نيست منشأ معقولى داشته باشند، پس بايد از جهل بشر ناشى شده باشند. اين پيش فرض اثبات نشده است و بلكه دلايلى كه مخالفان اين نظريات اقامه مى كنند ـ چنان كه بعداً خواهيم گفت ـ خلاف آن را ثابت مى كند.
كنت تعارض علم و دين را امرى قطعى مى شمارد و بر اين اساس دين را ناشى از جهل علمى بشر مى داند. او مى گويد: از آن جا كه انسان هاى ابتدايى خواستارت فسير حوادث طبيعى بودند، ولى رشد علمى لازم را نداشتند، از راه باورهاى دينى اين حوادث را تبيين مى كردند.
اين مطلب پذيرفتنى نيست كه دينداران، تبيين از طريق دين را جايگزين تبيين هاى علمى مى دانستند و همان معامله را با تبيين هاى دينى مى كردند كه قراربود با قوانين علمى كنند. ساحت دين اساساً غير از عرصه علم است. ممكن است دانشمندى، از طريق قوانين علمى حادثه اى را تبيين كند، در عين حال تبيين دينى هم براى اين حادثه داشته باشد. يعنى قوانين علمى را بپذيرد، و اراده خدا و ياموجود مجردى را در اين امر هم دخيل بداند. بنابراين مسئله علم غير از ديناست. دين در ميان عالم و جاهل جايگاه دارد و چنين نيست كه انسان ها ميان دوراه علم و دين، مجبور به انتخاب يكى و كنار زدن ديگرى باشند.
ب. نقد قانون حالات سه گانه:
در نقد قانون حالات سه گانه بايد به دو نكتهتوجه كرد: نخست به ترتيب و نظمى كه اگوست كنت براى سه مرحله در نظر مى گيرد،و ديگر به سه مرحله فرعى كه در مرحله نخست (دوره ربانى يا دينى) در نظر مى گيرد.
قانون حالات سه گانه در دو مرحله مطرح مى شود: « تحول زندگى فردى » و « تاريخ علم بشر » . در هر دو مرحله مى توان قانون حالات سه گانه را نقد كرد. كنت درباره تحول زندگى فردى مى گفت: انديشه انسان ها از اين سه مرحله عبور مىكند. قانون حالات سه گانه را در زمينه تحول زندگى فردى نمى توان پذيرفت. بسيارى از انسان ها از مرحله علمى به مرحله دينى قدم نهاده اند. همه انسان ها در تحولات روحى چنين نبوده اند كه از مرحله دينى به مرحله فلسفى و سپس به مرحله علمى قدم بگذارند. اولا چه بسا در مواردى تحولات روحى انسان ها به ترتيب ديگرى بوده است. انسان هايى از مرحله علمى به مرحله فلسفى و يا ازمرحله علمى به مرحله دينى وارد شده اند.
حالات سه گانه به ترتيبى كه كنت مى گويد، پايه و اساس محكمى ندارد. ثانياً اين مراحل با يكديگر ناسازگار نيستند. بسا انسان هايى كه در مرحله علمى در همان يكتاپرستى باقى مانده اند; حتى بالاتر از اين، چه بسا دانشمندان زيادى كه از بت پرستى بيرون نيامدند. بنابراين توالى و ترتيبى كه كنت در اين زمينه مطرح كرده است، بى دليل، و بلكه خلاف واقع است.
استاد شهيد مرتضى مطهرى (ره) در كتاب علل گرايش به ماديگرى دو نقد بر اين نظريه دارند:
يك. سه دوره اى كه كنت مطرح كرده است، از نظر عامّه و توده مردم، ممكن است صحيح باشد. به اين معنا كه مردم در يك دوره علت حادثه اى ـ مثلا بيمارى ـ را موجودات نامرئى از قبيل ديو و جن مى دانستند; همچنان كه الآن هم حتى در ميان تحصيل كرده هاى اروپايى چنين افراد و طبقاتى وجود دارند. در دوره ديگر، به نظامات طبيعى پى بردند و علت بيمارى را در عللى كه بر بيمار احاطه كرده است جستجو مى كردند و اجمالا مى دانستند تأثيراتى از ناحيه طبيعت، سبب بيمارى شده است; همچنان كه همه كسانى كه طب نخوانده اند و اطلاعات طبى ندارند، ولى به نظامات طبيعى ايمان دارند، طبعاً تصورشان به همين شكل است.
در دوره ديگر،رابطه خود پديده ها را از راه تجربيات علمى كشف كردند اين هم تازگى ندارد، هم در قديم بوده، هم در جديد، و البته در دوره جديد گرايش بشر به پديده شناسى وتعليل پديده ها به يكديگر بيشتر است. ولى تقسيم بندى فكر بشر به اين نحو غلطاست. اگر بخواهيم ادوار تفكر بشر را تقسيم بندى كنيم، بايد افكار متفكران بشرـ نه توده و عامه ـ را مقياس دوره ها قرار دهيم و به اصطلاح، جهان بينى افراد برجسته بشر را در نظر بگيريم. در اين جا است كه مى بينيم تقسيم بندى اگوست كنت سرتاپا غلط است. هرگز انديشه بشرى كه متفكران هر دوره اى نمايندگان آن هستند، چنين دوره هايى را طى نكرده است.
دو. از نظر متد اسلامى همه اين تفكرات در يك شكل خاص با هم امكان اجتماع دارند; يعنى در يك طرز تفكر خاص ـ كه ما آن را اسلامى مى ناميم ـ همه آن سه نوع تفكر با يكديگر قابل جمع است. به عبارت ديگر، يك فرد در آن واحد مى تواند طرز تفكرى داشته باشد كه هم الهى باشد، هم فلسفى و هم علمى. از نظر يك متفكر آشنا به تفكر اسلامى، اين مطلب مطرح نيست كه آيا علت حادثه آن است كه علمنشان مى دهد، يا آن است كه فلسفه به صورت قوه نشان مى دهد، يا علت حادثه آن است كه به نام خدا ناميده مى شود. پس در اينجا به امثال آقاى اگوست كنت بايديادآور شد كه طرز تفكر چهارمى در جهان بوده كه شما از آن بى خبريد.
قانون حالات سه گانه را از نظر تاريخ علم بشر نيز مى توان نقد كرد. شكى نيست كه در ميان انسان هاى ابتدايى، علم هنوز رشد نيافته بود و انسان ها قادر نبودند پديده اى طبيعى را تبيين علمى كنند. ولى اين سؤال مطرح مى شود كه آيابا رسيدن بشر به مرحله اثباتى، فلسفه اديان ابتدايى نيز از بين رفته اند؟ تاريخ بشريت خلاف اين را مى گويد. اكنون كه علم قله هاى رفيعى را فتح كرده است، فلسفه بيش از پيش جذابيت يافته است. اگر به جوامع علمى و صنعتى غرب نظرى بيفكنيم، خواهيم ديد كه تحقيقات فلسفى عميقى كنار تحقيقات علمى صورت گرفته است.
گرچه در قرن نوزدهم براى مدت بسيار كوتاهى انديشه هاى پوزيتيويستى كنت دوباره و به شكل جديدى مطرح شدند، ولى بعد از اين دوره كوتاه، فلسفه دوباره جايگاه تازه اى براى خود يافت. اينك فلسفه پوزيتيويستى، فلسفه در هم شكسته اى است. اما فلسفه هاى ديگرى هم در عصر علم پا به عرصه وجود نهاده اند.
در مرحله علمى هنوز پيروان اديان ابتدايى، و اديان قبل از مرحله علمى بسيار است. آيا بوديزم و يا هندوييزم كه از قديمى ترين اديانند، در قرن بيستم ديگر طرفدار ندارند؟ پيروان اين اديان نه تنها اندك نشده اند، بلكه برخى ازدانشمندان قرن بيستم كوشيده اند ميان علم جديد و عناصر اين اديان سازگارى وهماهنگى را نشان دهند.
يكى از فيزيك دانان مشهور و نظريه پرداز مشهور به نامكاپرا در كتابى به نام تائوى فيزيك سعى مى كند تا نشان دهد كه عناصر فيزيكمعاصر با عناصر عرفان اديان شرقى مانند بوديزم و ذن بوديسم كاملا هماهنگى دارد. دانشمندان امروز بيشتر متمايل هستند تا باورهاى دينى كهن رابپذيرند. بنابراين نقد اول بر جنبه تاريخى قانون حالات سه گانه همين استكه نه تنها اديان سابق و نيز اديان ابتدايى با ترقى و پيشرفت بشر از بين نرفته اند، بلكه در نگرش دانشمندان هم به اين اديان تفاوتى به وجود آمدهاست.
نقد دوم بر جنبه تاريخى قانون حالات سه گانه اين است كه اين قانون مبتنىبر پيش فرض باطلى است. پيش فرض اساسى و زيربناى اين قانون، عبارت است از اينكه دين و علم تعارض ذاتى دارند. به عبارت دقيق تر، پيش فرض اين است كه دين ـ به معناى اديان ابتدايى و اديان قبل از مرحله اثباتى ـ با علم تعارض ذاتى دارند.
اگر اين پيش فرض را نپذيريم، نمى توانيم بگوييم عصر دينى با مرحله اثباتى پايان مى پذيرد. همچنين اين قانون مبتنى بر اين پيش فرض است كه دين ـ به معناى ياد شده ـ با فلسفه و نيز فلسفه با علم تعارض ذاتى دارد. بدون پذيرشاين پيش فرض ها نمى توان قانون حالات سه گانه را پذيرفت. اين پيش فرض ها همگى باطلند.
به نظر مى رسد كه چنين پيش فرضى درباره تعارض علم و دين در ذهن بسيارى از معاصران كنت رسوخ كرده بود. البته اين پيش فرض معلول علت هاى متفاوتى است; ولى پيش فرض موجّهى نيست. به عنوان مثال، يكى از علل تكوين چنين انديشه اى درباره تعارض علم و دين برخورد كليسا با دانشمندانى نظير گاليله است. ولى از امثال چنين وقايع تلخ تاريخى نمى توان تعارض ذاتى علم و دين رانتيجه گرفت.
نقد سومى هم مى توان درباره اين قانون مطرح كرد. كنت از كجا به چنين تعميمى دست يافته است؟ كنت از بررسى مراحلى كه جامعه صنعتى غرب براى رسيدن به مرحله صنعتى طى كرده است، به چنين تعميمى رسيده است. قبل از كنت جامعه غربىاين مراحل را طى كرده بود; يعنى در عصرى دين حاكم بوده است و سپس فلسفه صدرنشين شده است و بعد مرحله علمى فرارسيده است. يعنى نوع نگرشى كه برانسان غربى حاكم بوده، بدين صورت بوده است ولو گاهى افراد نادرى هم بوده اندكه فلسفه و علم و دين را در خود هضم كرده اند.
بنابراين، پيش فرض ديگرى نيزدر اين جا وجود دارد و آن عبارت است از اين كه جامعه غرب خصلت نمونه اى دارد و از اين پس جامعه بشريت خواهد شد. به عبارت ديگر اگوست كنت عقيده داشت كه جامعه صنعتى غرب، ويژگى هاى جهانى دارد. بنابراين همه مراحلى را كه جامعه غرب طى كرده است، جوامع ديگر هم به همان ترتيب دير يا زود خواهند پيمود. ولى اين پيش فرض هم باطل است. اگر جوامع غربى مثلاً چنين مراحلى را طى كرده اند،چگونه مى توان ادعا كرد كه همه جوامع همين مراحل را به همان ترتيب طى خواهندكرد. يكسانى طبيعت دليل موجهى براى اين يكسان انگارى نيست. زيرا حوادثى كه درجوامع غربى رخ داده است، صرفاً معلول طبيعت بشر نبوده است، بلكه عوامل بيرونىو خاصى هم در وقوع اين حوادث دخيل بوده اند. از اين رو نمى توان حالات اين جوامع را به جوامع ديگر هم سرايت داد.
ج . آيا دين با بت پرستى شروع مى شود؟:
بسيارى از مورخان اديان و همچنين نظريه پردازان ادعا مى كنند كه نخستين دينى كه در ميان بشريت پيدا شده است،بت پرستى بوده است، نه خداپرستى اگوست كنت هم چنين ادعايى دارد. آيا اين ادعارا مى توان پذيرفت؟
اولا: مى توان گفت كه اين مطلب هم حاصل نظريه پردازى است و واقعيت قطعى ندارد. مورّخان هيچ دليل قطعى ندارند تا نشان دهند كه نخستين دين بشريت بت پرستى بوده است. چون بسيارى از نظريه پردازان درباره دين چنين مى پنداشتند كه دين منشأ معقولى ندارد. ازاين رو نتيجه مى گرفتند كه نخستين دين بايد بت پرستى باشد. زيرا بت پرستى هم منشأ نامعقولى دارد، يعنى حاصل خرافه پرستى و توهّمات بشر است و دين هم از نظر آنها در نهايت به اين نوع امور منتهى مى شود. پس اين ادّعا بيشتر حاصل نظريه پردازى است تا نتيجه كاوش هاى دقيق. درحقيقت اين ادّعا، نتيجه همان پيش فرضى است كه اين نظريه پردازان دارند.
ثانياً: برخى از دين پژوهان متأخر نشان داده اند كه دين ابتدايى دينوحيانى بوده است نه بت پرستى. به عنوان مثال، لانگ (long) و اشميت (schmidt) مى گويند: بت پرستى، يعنى مرحله اى كه مورخان به عنوان نخستين دين بشر معرفى كرده اند، دوره متأخّرى نسبت به دين وحيانى و يكتاپرستى است. طبق اين نظر، شرك و بت پرستى نتيجه انحرافى است كه در دين وحيانى رخ داده است.
د. بررسى پارادوكس دين و راه حل اگوست كنت: براى بررسى پاسخ كنت به پارادوكس دين ببينيم اين پارادوكس واقعاً از كجا ناشى مى شود. در تحليل دقيق پارادوكس دين خاطرنشان مى سازيم كه اين پارادوكس از دو مسئله ناشى مى شود: ازسويى، بنابر تبيين اگوست كنت از دين، منشأدين جهل علمى است. لازمه اين تبيين از ماهيت دين به نظر اگوست كنت، اين است كه با رشد علمى بشر، علت باور به دين منتفى مى شود. از سوى ديگر، وجود دين امرى ضرورى است و حيات جوامع به وجود دين وابسته است. پارادوكس دين لازمه ايستايى و پويايى اجتماعى مربوط به دين است.
پيش فرض پارادوكس دين، اين است كه ضرورت دين ناشى از بُعد اجتماعى بشر است; يعنى چون جامعه به نظمى نياز دارد و دين نظم را بهتر تأمين مى كند، پس وجود دين در جامعه ضرورت دارد. بنابراين پيش فرض كنت دين را در حدّ امرى اجتماعى تنزّل مى دهد. بنابر نظر او، دين به دروغى شبيه مى شود كه چاره اى جز گفتن آن نبوده و نيست. ولى مى توان ضرورت دين را در مرتبه اى مقدم از فطرت انسان ها ناشى دانست; يعنى منشأ ضرورت دين را در خود فطرت انسان ها جستجوكرد.
اديان گرچه كاركردهاى اجتماعى دارند، ولى هميشه موجب وحدت اجتماعى نبوده اند. بسيارى از اديان به هنگام پيدايش وحدت اجتماعى حاكم را بر هم زده و قشربندى هاى مهمى را در اجتماع به وجود آورده اند. پس هميشه در تاريخ چنيننبوده است كه دين نقش وحدت بخش اجتماع را داشته باشد. بنابراين نمى توان نقش دين را صرفاً به امور اجتماعى تنزّل داد. مسلماً اديان كارى بيش از ايجا دوحدت در اجتماع انجام داده اند. ضرورت وجود دين را بايد در امور ديگرى نيز جستجو كرد.
سلسله مراتب ادیان
به نظر اگوست كنت نخستين دين، بت پرستى بوده است و سپس چند خدايى و در مرحله متأخّر توحيد و يكتاپرستى ظهور كرده است. كسان ديگرى هم مانند اشميت و لانگ مى گفتند: نخستين مرحله دينى بشر، توحيد است و اگر چند خدايى و شرك را در تاريخ اديان مى بينيم، از انحرافاتى است كه در انديشه توحيد پيدا شده است.