درک مفهوم خدا در کودکان از منظر ناصر باهنر
برداشت كودكان از اين مفهوم با ويژگيهاي خودمحوري و تفكر عيني آنان مطابقت دارد. علاقة طبيعي آنها اين است كه به موجودات مجرد با همان عينك عيني هميشگي نگاه كنند. درك خردسالان از مفهوم خدا تا حدود 7سالگي بسيار خام، مادي و شبيه يك انسان است؛ او با صدايي شبيه ما سخن ميگويد؛ در بهشتي سكونت دارد كه در آسمانهاست و بهصورت يك انسان به زمين آمده و به ادارة امور آن ميپردازد. تعداد قابل توجهي از آنان معتقدند كه خدا را ميتوان ديد و اكثر كودكاني كه اين اعتقاد را ندارند، دلايل خود را دوري از خدا بيان داشتهاند. ازاينروي، برخي ادعا ميكنند اگر دوربيني داشته باشند، ميتوانند او را ببينند. درمجموع، گفتههاي آنان در اين سنين، از قابل رؤيت بودن خداوند حكايت دارد.
درك كودكان از خدا در محدودة سني 7 تا 9 سال، بيشتر انساني فوقالعاده است تا موجودي فوق طبيعي؛ مانند اينكه او را شبيه انساني نوراني ميپندارند و گاه او را بهصورت شعلة آتش توصيف ميكنند. اين توصيفات حاكي از ناتواني آنان براي درك آنان از اين مفهوم است. بهطوركلي، بيشتر كودكان در تصور انساني كه از خدا دارند، او را با ويژگيهاي يك مرد تصور ميكنند تا يك زن.
كودكان خدا را دوست خود ميدانند، اما قدرت سحرآميز و نيز خشمگيني او در برابر اعمال ناپسند ما، سبب ميشود كه ترس از خداوند در آنان وجود داشته باشد. بنابراين معلم بايد مراقب باشد اين ترس را تشديد نكند، بلكه چهرة دوستانه و محبوبي از خداوند ترسيم كند، و از اين ترس نيز بايد بهنحو صحيحي بهرهبرداري شود كه در مباحث آينده به آن اشاره خواهد شد.
درك كودكان 9 تا 12 سال از مفهوم خداوند، نسبت به مقاطع پايينتر متفاوت است و ميتوان آن را عبور از تصوير فوق انساني خدا به فوق طبيعي دانست و اين بهمعناي كنار گذاشتن تفكر خام گذشته و تلاش براي گذر از اين مرحله است. آنان در توصيف خداوند، بيشتر به صفات برجستة او مانند آفريننده و خالق بودن اشاره ميكنند. البته اين برداشت، دليل فهم درست آنان از اين معاني نيست و هنوز تفكر آنان متأثر از عناصر عيني و محسوس است. دراينميان، تعداد كمي نيز وجود دارند كه هنوز خدا را به نور، فرشته، شعلهاي از آتش و از اين قبيل تشبيه ميكنند. در اين سنين، كمتر كسي يافت ميشود كه به قابل رؤيت بودن خدا معترف شود.
اكثريت كودكان در طول دورة دبستان، خدا را به آسمان بردهاند و دلايلي گوناگون براي آن بيان ميدارند؛ گاهي به دليل بزرگياش و گاهي به دليل اينكه وظايفش را بتواند خوب انجام دهد؛ مانند: نظارت بر بندگان، ديدن آنها و رسيدگي به كارشان و گاهي به هر دو دليل. البته عدة قابل توجهي نيز در همة سنين بيان ميدارند خدا در همه جا هست. اما اين كودكان هم هنوز قادر به درك انتزاعي از «همه جا بودن» نيستند. وقتي براي اين عده مكانهاي خاصي نام برده ميشود و سؤال ميشود كه آيا خداوند در اين مكانها هم حاضر است، پاسخها نشان ميدهد كه بيشتر آنها نميتوانند مسئلة وجود خدا در همه جا، با وجود او در يك جاي مشخص را در كنار يكديگر قبول كنند و در ذهن خود، آن را يك تناقض ميپندارند. به اين نمونه كه مصاحبه با يك كودك يازدهساله است، توجه كنيد:
آيا خدا احتياج به خانه دارد؟ نه؛ چون خدا همه جا هست و در همه جا وجود دارد. آيا خدا همهجا هست يا در جاهاي بهخصوصي است؟ همه جا هست. يعني اگر آدم زير زمين هم برود، خدا هست. آيا در اين خانه هم خدا هست؟ نخير. چرا؟ چون خدا بايد همه جا باشد و نميتواند اينجا باشد.
اما در اواخر دورة دبستان، تعدادي از دانشآموزان، موفق به حل اين تناقض ميشوند و در حدود دو سال نخستين دورة راهنمايي، نوجوانان سعي ميكنند مشكل تفكر كودكانة خود را با تعمق بيشتر حل كنند و پس از اين دوره است كه به خدا، بهصورت مجرد نگاه ميشود و برداشت انتزاعي حاصل ميگردد.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .