به تعبير يونگ، نسبت ناخودآگاهي با خودآگاهي، نسبت تيرگي با روشنايي است. از اين رو، غار را مي توان به واسطة تيره و تار بودن فضاي آن، نمادي از تاريكي و انزواي ناخودآگاه دانست . غار و صخره نيز، در روان شناسي يونگ، از نمودهاي مادرمثالي و آنيماي روان است و ورود به غار و بازگشت از آن به طور نمادين به كهن الگوي مرگ و تولد دوباره راه مي برد.
فرويد در توجيه رواني ممنوعيت زناي با محارم در جوامع بشري به بحث توتم و نزاع و كشمكش هاي ابتدايي بشر با پدران نخستين اشاره مي كند و نوعي نمادي شخصي و عيني تبيين مي كند. اما يونگ، در تقابل با ديدگاه فرويد، به نوعي نمادشناسي نوعي و بنيادي مي پردازد و معتقد است ميلِ برقراري مناسبات جنسي با محارم در دوران كودكي در فرد بروز می يابد و اين ميل، تأثيراتي رواني به جاي مي نهد كه فرويد و پيروانش آن را براساس تجارب عيني و زنده شرح و تفصيل كرده اند. درحالي كه تفسير اين گونه خواستهاي كودكي در چارچوب واقعيات محسوس يا با فرض واقعي پنداشتن همة آن تمايلات، نادرست به نظر مي رسد.

از ديدگاه يونگ، اين گونه اميال، چه نزد كودك و چه نزد آدم بزر گسال، فقط ب همنزلة نمادي از يك خواست عام و عالم گير انساني كه همه جا و هميشه وجود دارد، توجيه پذير است. انگيزة نهفته در اين ميل، آرزوي بازگشت به حالت بهشتي ناهشياري است؛ يعني رجعت به گوشة خلوتي كه آدمي خود را در آن از هرگونه مسئوليت روزانه اي در امان م يبيند. از اين نظر، زهدان مادر، نماد مطلوب چنين خواستي است كه نه تنها منحصراً منفي نيست، بلكه مثبت و سودمند نيز است، زيرا انتقال نيروي روان ياي را كه درگير تعلق شخصي به مادر واقعي است، به قالبي نوعي و بنيادي ممكن مي كند . اين نيروي رواني، در مسير بازگشت، خصيصة جنسي خود را از دست مي دهد و سوداي رابطة جنسي با مادر، در قالب تمثيلات و صور نوعي خاصي جلوه گر مي شود كه راه تولدي ديگر را براي شخص هموار مي كند .
اين تمثيلات و صور نوعي، در آثار ادبي در قالب نمادهايي چون چاه ، غار ، كوه، صخره ، گودال و... به نمود درمي آيد و با توجه به سوية منفي يا مثبت اين كهن الگو، كاركردهاي متفاوت و متناقضي ارائه مي دهد.

کهن الگوی کوه و غار در ادبیات ایرانی

يكي از اين كوه هاي نمادين، كه در سرنوشت قهرمانان حماسه نقش ورز است، كوه قلاست كه پيرا نويسه، براي نجات كيخسرو، او را به شبانان اين كوه مي سپارد تا از او مراقبت كنند و كيخسرو تا هفت سالگي در اين كوه زندگي مي كند . كوه نمادي از جنبة مراقبت كننده و پرورندة كهن الگوي مادرمثالي مثبت در سرنوشت كيخسروست .

در كوش نامه نيز، كوه در سوي هاي مثبت به ايفاي نقش مي پردازد و يار يگر سپاه آبتين در برابر كوشِ پيل دندان است. در اين منظومه، كوه در چند جا با نقشي مثبت آبتين را ياري مي دهد. نخستين بار، زماني است كه ميان آبتين و كوش پيل دندان نبرد در مي گيرد. دو سپاه بر فراز كوهي با يكديگر نبرد مي كنند و آبتين در كوه پنهان مي شود و بر سپاه كوش سنگ مي بارد و سپاه كوش مي گريزد .
در ادامه، از كوهي به نام كوه بسيلا سخن به ميان مي آيد كه آبتين براي فرار از دست كوش به آنجا مي گريزد . آبتين، در پاسخ به كوش پيل دندان، به بخت بيدار خويش و تأثير كوه بر آن سخن مي گويد : « ندادت كس آگاهي از كار ما/ وز اين كوه و زين بخت بيدار ما » .
پس از تولد فريدون نيز، آبتين او را به كوه دماوند مي برد و در دزي كه يادگار جمشيد است، به سلكت و وزيرش، برماين، مي سپرد تا او را بپرورند .
اين كهن الگو در سوية منفي نيز كاركردي نمادين مي تواند داشته باشد . به اعتقاد يونگ، علاوه بر قدرت القايي مادرمثالي كه انسان را روند تكامل رواني بازمي دارد، مادرمثالي در وجه منفي خود ممكن است به هرچيز سرّي و نهاني و تاريك اشاره كند ؛ مثلاً بر مغاك، جهان مردگان، بر آنچه مي بلعد، اغوا و مسموم مي كند .

چاه عميق نيز از تجليات اين كهن الگوست . چاه در زبان عبراني به معني زن و زوجه است. از سويي، چاه نماد راز، پوشيدگي است .
كاركرد نمادين تصوير چاه در فرامرزنامه و در ماجراي نبرد فرامرز با كرگدن ها در سرزمين هندوستان به تصوير درآمده است. فرامرز براي گذر از اين آزمون دستور مي دهد در سراسر دشت چاه هاي بسياري حفر كند و سرش را با خار و خاشاك بپوشانند. فرامرز با اين تدبير و به ياري چاه بر كرگدن ها غلبه و آن ها را نابود مي كند . اين چاه، كاركرد مثبت كهن الگوي مادرمثالي را بازتاب مي دهد.

در ماجراي مرگ رستم به دست نابرادر ي اش، شغاد، سوية منفي اين كهن الگو باعث مرگ و نابودي رستم مي شود .
در برزونامه، اين چهرة مادرمثالي به طور نمادين با زندان برزو تصوير شده است . برزو پس از شكست از رستم و فرامرز به زندان مي افتد . اين زندان چهرة مرگ بار مادرمثالي را بازمي تاباند و به معناي بازگشت به ژرفا و اعماق ناخودآگاهي است . به عبارت ديگر ، كامل شدن نيازمند يادآوري است. به اين منظور، بايد به پايين سطح ناخودآگاه رفت، قطعات گم شده را پيدا كرد و به روشنايي (آگاهي) برگرداند . افتادن در اين مسير، انتخاب مرگ پيش از مرگ يا مرگي ارادي است كه موجب نوزايي و تولد دوباره مي شود.

كهن الگوي مرگ و تولد دوباره، از نظر يونگ، از يك سو نشان دهندة ظرفيت روان بشري براي نوعي از تغيير شكل نمادين است كه متضمن تجربيات بازسازندة مرگ و حيات دوباره است و از سويي ديگر به ارز ش يابي مثبت او از واپس روي رواني مربوط بوده كه موجب شكل گيري و نوسازي « خود » مي شود .
در اغلب آيين هاي سرسپاري عرفاني، آزموني وجود دارد كه براساس آن انسان بايد از يك اتاق يا محيط سري مانند نقب، سرداب، اتاق بسته، گودال حفرشده در زمين، چاه، محوطة بي درخت جنگل و... عبور كند. اين فضا، دور از تمام كنجكاوي هاست و شخص، شب را در آنجا مي گذراند. پيروان اين آيين ها بر اين باورند كه انسان، در اين فضاي رازآلود و سري، در حال خواب و بيداري به لقاءالله م يرسد. اين اتاق سري، نماد جايگاه مردگان و باززايي مردمان جديد است و صبغه اي از راز، رجعت و زندگي دوباره را دربردارد و اين زندگي تازه، كه پس از سرسپاري شروع مي شود، مبتني بر نوعي مرگ و تسليم و واگذاري است .
در داستان بيژن و منيژه، چاه كاركردي نمادين دارد. بيژن در طي فرايند فرديت، با آنيماي روان و ساية درون خويش روبه رو مي شود، ولي چون پختگي و شايستگي لازم براي غلبه بر اين جنب ه هاي ناهشيار روان را ندارد، در ديدار با آنيما فقط در جنب ههاي جسماني محصور مي ماند و اين رفتار او برايش نابودي و شكست را به ارمغان مي آورد و به چاه م يافتد.
چاه بيژن، براي او، نمادي از مرگ و تولد دوباره است كه با رهايي از آن قدرت غلبه بر افراسياب و رسيدن به ايران را باز مي يابد . نظير چنين مضموني در سام نامه نيز ديده مي شود. وقتي سام و پريدخت براي بار اول با يكديگر پنهاني ديدار می كنند و به شادكامي مي پردازند، هر دو گرفتار چاه و زندان م يشوند. آن دو پس از گذر از اين جهان تنگ و تاريك ب هطور نمادين، مرگ را تجربه مي كنند و پس از رهايي از زندان، در مسير تعالي و فرديت خويش گام برمي دارند.
در شهريارنامه نيز، شهريار پس از غلبه بر مرجانة جادو ( آنيماي منفي ) و ديوعاس، به زندان مهراج در سرانديب گرفتار مي شود. اين زندان، نماد كه نالگوي مادرمثالي منفي است كه مرگ و نيستي را به طور نمادين براي او به وجود م ي آورد و پس از رهايي از اين بند، به فرديت دست مي يابد و جنگاوري هاي بسياري از او سر مي زند .
كاركرد مثبت و منفي كوه يا غار، به منزلة يك نماد زنانه در جهانگيرنامه نيز بازتاب يافته است. جهانگير با مليخاي جادوگر در كوه و غاري روبه رو مي شود و با كشتن سرخاب ديو و مليخاي جادوگر در اين كوه، به نوعي كهن الگوي مرگ و نوزايي را از سر مي گذراند . جايگاه راحيلة جادو نيز در كوه صباست و او در كوهي به نام كوه همايون، كه جايگاه دارا بشاه است، براي سرداران ايراني دام مي نهد . در پايان منظومه نيز، جهانگير بر سر كوهي با ديوي مبارزه مي كند و ديو او را از بالاي كوه به زمين پرتاب مي كند و سقوط او از كوه، مرگ او را در پي دارد كه تجلي كاركرد منفي كه نالگوي مادرمثالي است.
در فرامرزنامه نيز، از كوهي كه جايگاه اژدهاست به مثابة يكي از آزمون هايي كه فرامرز مي گذراند ياد مي شود كه نمادي از سوية منفي كهن الگوي مادرمثالي است .
در شهريارنامه، شهريار در كوه عنبر با طلسم مرجانة جادو روبه رو مي شود و لوح زرين يادگار جمشيد را مي يابد .
در سام نامه، ژند جادوگر در دژ گنجينه بر فراز كوهي جاي دارد و سام براي كشتن او راهي آن كوه و دژ مي شود . همچنين، ديوي كه به شكل ابرها پريدخت را مي ربايد، بر فراز كوه فنا جاي دارد و سام براي رهايي پريدخت به اين كوه مي رود و با ابرها مي جنگد و پريدخت را نجات مي دهد .
در گرشاسب نامه نيز، نريمان در سفر خويش به كوه و دزي مي رسد كه جايگاه دزدان است و او، در اين دز بر ديوان و دزدان غلبه مي كند .

کهن الگوی غار در کیش میترائیسم

میترائیسم یکی از کهن ترین کیش های ایرانی است که قدمت آن به هزارۀ دوم پیش از میلاد می رسد. پیوند میان آیین ها و نمادهای آیینی این کیش با عناصر طبیعی، نشان دهندۀ سرچشمه گرفتن آن از یک دورۀ شبانی در اعصار کهن است ؛ ازجملۀ این آیین ها، رسم گاوکشی است که در غار یا نیایشگاه شبه غار میترائیست ها، یعنی مهرابه برگزار می شد .

ساختار ظاهری و ویژگی های طبیعی غارها، ذهن بشر بدوی را به آنها متمایل ساخته و تاریکی و اعجاب برانگیز بودن این پدیدۀ طبیعی، سبب شده است غارها در ذهن بشر بدوی کارکردی نمادین بیابند. بشر بدوی که در رویارویی با طبیعت و اشیا، ذهنیت زنده انگار داشت و مرز محسوسی در میانۀ خیال و واقعیت قائل نبود، این پدیدۀ طبیعی را به مثابۀ جایگاهی مقدس با کارکردهای ویژه تصور می کرد؛ کارکردهایی که بر زندگی واقعی او تأثیر می گذاشت.

نماد غار کارکردهای متفاوت و گاه به ظاهر متناقضی در آثار دینی، ادبی و نیز روایت های اساطیری دارد.

کیش میترائیسم به منزلۀ کیش و آیینی کهن، شیوۀ تفکری را نمایندگی می کند که در آن، نمادها و تصاویر اسطوره ای، تأثیری مستقیم بر واقعیت زندگی افراد دارند و به درک جهان می انجامند. این شیوۀ تفکر که از نمادهای اسطوره ای برای درک جهان بهره می برد، به شیوۀ تفکر بشر ابتدایی نزدید است؛ بشری که در اندیشه، شباهت بسیار به دورۀ کودکی دارد. به باور برونو بتلهایم، ذهن کودک زنده انگار ( animistic ) است. رابطۀ کودک و نیز همۀ مردمان بدوی با جهان بی جان و جهان جاندار، تابا الگوی واحدی است: آنها با هر شیذ جذابی، به مثابۀ موجودی زنده برخورد می کنند .

به باور الیاده نیز این شیوۀ نگرش زن ده انگارانه و نمادین، امتیاز انحصاری ذهن کودک یا شاعر نیست. این شیوۀ تفکر هم سرشت و هم ذات با وجود انسان است و از آغاز پیدایش انسان وجود داشته و به پیدایش اساطیر انجامیده است. نماد، برخی وجوه واقعیت و درحقیقت عمیق ترین وجوه و ابعاد واقعیت را نمایان می سازد. نمادهای اساطیری پاسخ گوی یکی از نیازهای بنیادین بشرند؛ یعنی آشکارکردن پنهان ترین ویژگی های وجود؛ درنتیجه، بررسی آنها ما را قادر می سازد تا به درک و شناخت بهتر انسان های باورمند برسیم. هر انسانی در درون خویش میزان چشمگیری از طبا انسان قبل از تاریخ را دارد و نمادها به منزلۀ گنجینۀ مشترک ادراک در بشر نخستین و بشر امروزی، راهی برای درک دغدغه ها، نیازها، بیم ها، امیدها و شیوۀ ادراک بشر به معنای کلی است.
نمادها در جواما ابتدایی، جنبه ای از واقعیت یا ساختار جهان را آشکار می سازند و همچون زبانی مستقل، متکی بر ذهن اند؛ البته ذهنی بودن آنها بدان معنا نیست که ریشه در واقعیت جهان هستی ندارند؛ آنها معرف تفکری منسجم و روشن دربارۀ عالم هستی اند . از ویژگی های مهم نمادها، چندظرفیتی بودن آنهاست؛ یعنی معانی چندگانه ای که یک نماد، هم زمان و در آن واحد به ارائۀ آن قادر است. با تکیه بر این ویژگی ها، نمادها ارزش جدیدی به شیذ و ابزار یا به یک عمل می افزایند؛ بدون اینکه ارزش های واقعی و بلافصل آنها را از بین ببرند .

تقریباً تمامی شواهد غیرمکتوب بازمانده از کیش میترا، در غارها یا مهرابه های شبیه غار یافت شده است.
درحقیقت سابقۀ قرارگرفتن غار به منزلۀ مکان نیایش، به میترائیسم باز می گردد و آنچه نشان می دهد این غارها صرفاً پناهگاه به شمار نمی آمده و اهمیت نمادین داشته، آن است که پرستشگاهها ی مصنوعی پیروان این کیش نیز شبیه به غار، ساخته می شد . تمام اینها نشان از اهمیت درخور توجه کارکرد نمادین غار در این کیش کهن دارد.
آنچه موجب اهمیت غار در کیش میترا و شباهت مهرابه ها با این پدیدۀ طبیعی است، روایت هایی اساطیری از ایزد مهر است که او را با غار مرتبط می سازد؛ به ویژه روایتی اساطیری که در آن از جدال میترا با گاو نر سخن رفته است. جنگ میترا با گاو نر که مجسمه ها و تصاویر حکاکی شدۀ آن در مهرابه های اروپا یافت شده است، به این روایت اشاره دارد که گاو، نخستین آفرینش ژوپیتر اورمزد، آزادانه در بالای کوه می چرید. میترا تمایل داشت شاد او را بگیرد و به پشتش سوار شود. گاو نر خشمگین شد و شروع به دویدن کرد. میتر ا با وجود آنکه زمین خورده بود، دست بر نداشت. خود را به شاد های حیوان آویخت و چندی کشان کشان با آن رفت تا آنکه گاو خسته و تسلیم شد. آنگاه میترا از دو پای گاو گرفت، آن را بر دوش کشید و با زحمت به غاری برد که منزلش بود.
مهر دگرباره ورزاو را رها کرد. در این زمان خورشید، پید خود، کلاغ را به سوی میترا فرستاد. به او امر کرد که گاو نر را بگیرد و قربانی کند. هرچند میترا از اجرای چنین امری خرسند نبود و دلش به حال جانور می سوخت، چاره ای جز اطاعت امر آسمانی نداشت. ناگزیر با اکراه سگ خود را برداشت، گاو را دنبال کرد و او را در حالی یافت که در ید غار پناهنده شده بود. او را به بند کشید، با دستی دو منخرین او گرفت و با دست دیگر، دشنه به تهیگاه او فرو برد. فوراً از کالبد جانور در حال جان دادن، معجزه ای روی داد و گیاه های درما ن بخش رویید؛ به طوری که سراسر زمین سبز شد. از مغز فقرات پشت آن گاو حبوبات به وجود آمد و از خونش تاک پدیدار شد؛ به همین روی است که به مقدسین میترائیسم در هنگام اجرای مراسم آیینی شراب می دادند.

اهریمن به امید سوءاستفاده از این موقعیت، مخلوقات ناپاک خود مثل مار و گژدم و مورچه را شتابان به سوی جانور جانسپار فرستاد تا سرچشمۀ زندگانی آن را مسموم سازند و آلت توالد و تناسل جانور حاصل خیز را بخورند و از خونش بیاشامند؛ اما کوشش آنها به جایی نرسید.

ماه نطفۀ گاو را پاک و حفظ کرد؛ از آن نطفه انواع و اقسام جانوران مفید به وجود آمد. روو گاو که سگ وفادار میترا حافظ آن بود، به آسمان عروج کرد و در آنجا به اسم سیلوانوس ( Silvanus ) نگهبان گله و رمه شد. مهر با این فدیه به درگاه پروردگار، زندگانی جهان را تجدید کرد.

بر پایۀ همین روایت اسطوره ای است که معابد میترا به شکل غارهای زیرزمینی یا در کوهها ساخته می شد. در آثار بازمانده از مهرابه های اروپا، مجسمه ها یا تصاویری حکاکی شده وجود دارد که در آن گاو ازلی در میان غاری به دست ایزد مهر قربانی می شود. دو پسر بچه که هر ید مشعلی به دست گرفته اند و در طرف راست و چپ او ایستاده اند. مشعل دست راست، سر به بالا و مشعل دست چپ ، سر به پایین است و این نشان از طلوع و غروب خورشید دارد. در زیر دست و پای گاو نر، مار و عقرب دیده می شود. در مقابل مجسمه ها آتشدان قرار دارد که آتش مقدس باید همیشه در آن افروخته باشد .
معماری مهرابه ها در اروپا، تفاوت چندانی با مهرابه های ایرانیان ندارد؛ در هر دو، این مهرابه ها یا در
غارهای طبیعی اند یا به شکل غار طراحی شده اند. تنها تفاوت این دو آن است که مهرابه های اروپا به نسبت مهرابه های بی پیرایۀ ایرانیان، پرآرایه تر بود. ساختار کلی آنها بدین شکل است که سقف دالان ها کمانی و سقف تالار اصلی بیشتر به گونۀ گنبدی ساخته می شد .
در کل، تلاش معماران در طراحی معابد میترا آن بود که این معابد بیشترین شباهت را با غار طبیعی
و البته اسطوره ای میترا داشته باشد. تلاش معماران کهن این بود که در طراحی معابد، فضایی مقدس و به اصطلاو الیاده مکان قدسی ایجاد کنند؛ به همین روی در ساخت معابد، نمادپردازی ها بیشتر به گونه ای است که معبد را به مثابۀ مرکز عالم و جایگاه خدا جلوه گر سازد؛ ازاین رو در برخی معابد، این ادعا مطرح است که معبد روی کوه کیهانی است؛ کوهی که در مرکز عالم است و نوک آن آسمان را می ساید. در این کوه که کهن ترین نیز هست، آفرینش آغاز شده است. این نمادپردازی ها هم زمان مقدس ترین مکان را شبیه جنین تداعی می کند .

در ساخت معابد میترا نیز این قواعد رعایت شده است و الگوبرداری آن از غار میترا در اساطیر، به این شیوۀ معماری کمد می کند. طبق باورهای کهن ایرانی، میترا ساکن کوه هرا بود ( یشت ها، 1394 : 313 ) و بنا بر توضیح ابراهیم پورداود در مقدمۀ مهریشت، ورزاو، نخستین آفرینش ژوپیتر اورمزدس، در بالای کوه می چرید، مهر بر او چیره شد و او را دوش کشید و به غاری که منزلش بود، فرود آورد ( یشت ها، 1394 : 313 ).

در یشت ها نیز از کوه هرا نام برده اند؛ این کوه که هرائیتی نیز نامیده شده، در ترجمۀ پهلوی، هربرُز و در فارسی، البرز نامیده شده است « در زامیاد یشت، فقرۀ 1 آمده است که کوه هرا تمام ممالک شرقی و غربی را احاطه کرده و آن نخستین و شریف ترین کوه محسوب شده است. [ ... ] در مهریشت در فقرۀ 13 مذکور است که مهر فرشتۀ فروغ، نخستین ایزد مینوی است که پیش از برآمدن خورشید از کوه هرا به سراسر ممالد آریایی می تابد و در فقرۀ 50 همین یشت آمده است که بارگاه مهر در بالای کوه هرا واقا است. [ ... ] نظر به این مندرجات کوه هرا را باید کوه معنوی و مذهبی تصور کرد » .
مجموعۀ این تصاویر، کوه اساطیری هرا و غار میترا در آن را در مرکز عالم به تصویر می کشد که ریشه در زمین و نیز سر به آسمان دارد و تمامی ویژگی های مکان قدسی را داراست.
طبیعی است معماران معابد مهر نیز با الگوبرداری از این مکان اسطوره ای، جایگاهی با مؤلفه های مکان قدسی فراهم می ساختند .

کهن الگوی غار در اساطیر یونانی

براساس اساطیر یونانی، هیپنوز در یک غار زندگی می‌کرد. عمارتی که از آن طلوع و غروب خورشید را نمی‌دید و در واقع از آنجا حتی اندکی از روشنایی روز دیده نمی‌شد. در ورودی غار او، تعدادی گیاه خشخاش و دیگر گیاهان خواب‌آور روییده بودند. عمارت داخل غار او هیچ در یا دروازه‌ای نداشت تا بر اثر صدای سایش و اصطکاک لولاهای در، بیدار نشود. رودخانهٔ برزخ در دنیای زیرین (عالم مردگان) از غار او سرازیر می‌شود. این رودخانه به نام «رود فراموشی» شناخته شده‌است.

تحلیل کارکردهای غار بر بنیاد دیدگاه میرچا الیاده

در نمادپردازی، نمادهای چندگانه و چندگونه امری رای است که بر یک واژه حمل می شود و آن را چند
بُعدی می سازد؛ بنابراین طبیعی است دربارۀ یک نماد کهن همچون غار، این ابعاد و نمودهای چندگانه، در طی قرون متوالی و در میانۀ روایت های متعدد اساطیر، با یکدیگر هم پوشانی یابند؛ ازاین رو کارکردهای دسته بندی شده از نمودهای این نماد که در پی می آیند، در برخی از نمادپردازی ها، با همپوشانی به کار رفته اند.
بر بنیاد پژوهش های صورت گرفته، نماد غار از چهار جنبه در اساطیر، آیین ها و آثار ادبی دارای مدلول است؛ نخستین جنبۀ این نماد، زهدان زمین  مادر است که با کهن الگوی مادر مثالی در پیوند است و نمودهایی چون تجدد و نوزایی و پناهگاه دارد.

دومین جنبه، کشف دنیای درون و اشراف بر ناخودآگاه فردی و جمعی است که با پیامدهایی دوگانه ( شناخت خویشتن و دست یافتن به دانایی و نیز مواجهه با جنبه های منفی درون و دوزد و دیو و ... ) شناخته می شود.

سومین جنبۀ این نماد، آیین تشرّف است که هم با جنبۀ اول، یعنی زهدان زمین  مادر در پیوند است و هم با جنبۀ دوم، یعنی کشف دنیای درون. آخرین جنبه ای بررسی می شود، با جمهوری افلاطون مرتبط است . که البته این جنبه به سبب پیشینۀ فلسفی اش، جایگاه چندانی در بررسی این نماد در کیش میترا ندارد .

تولد نمادین از زمین مادر
در بسیاري از زبان ها، انسان زمین زاده نامیده می شود. عقیده بر این است که نوزادان از ژرفناي زمین، از غارها، مغاكها، شکاف ها و نیز مردابها و رودخانه ها متولد می شوند . هر کدام از این رستن گاه ها که در آراي کمپبل و در سیر قهرمان او شکم نهنگ نام دارد ، موقعیتی براي تولد دوبار ة او از رحم نمادین جهان فراهم می آورد. بدین ترتیب این کهن الگوي مثالی با پرورش مرگ و زایش در باطن خود در میان کهن الگوهاي بشري مرکزیتی روحانی از آن خود کرده است. این حکایت بدین معناست که کسی که به چنین غاري - که همه در خود دارند - و یا به تاریکی که در پشت خودآگاهی نهفته است گام نهد، در ابتدا خود را جزئی از فرایند ناخودآگاه دگرگونی مییابد و از طریق نفوذ در ضمیر ناخودآگاه با محتویات آن رابطه برقرار می نماید .
با چنین تمهیدي میتوان به پیامبري رسیدن حضرت محمد در غار حرا ء، بیرون آمدن سامسون از معبد، خروج یوسف از چاهی که برادران او را در آن افکندند، بیرون آمدن یونس از شکم ماهی و برخاستن مسیح از گور را نمادهایی از تولد دوباره به شمار آورد . بیرون آمدن از چنین غاري مانند خروج از زهدان مادر، نشانۀ ولادت مجدد است که زندگی ماوراي زمان قهرمان در آن فرصتی براي رشد و پرورش می یابد.
تجربۀ رازآلود بومیت (autochthony ) ، به معناي احساس ژرف زاده شدن از زمین و بیرون آمدن از آن نوعی باروري فرسوده ناشدنی را براي بشر تبیین می نماید که به همۀ جلوه هاي هستی، نیروي زیستن می بخشد. از این رو انسانها احساس می کنند که مردم جایی هستند و این احساسِ خویشیِ کیهانی آنچنان که الیاده اشاره می کند، ژرف تر از پیوندهاي خانوادگی و همبستگی هاي نژادي است .
بنا به باورهاي بی شمار، هرگاه زنان به اماکنی معین مانند صخره، غار، درخت یا رودي نزدیک می شدند، باردار می گردیدند . در این زمان جان کودك وارد بدنشان می شد و آنان آبستن می شدند. صرف نظر از شرایط این کودك  جان کودك  که گاهی جان هاي نیاکان یا غیر از آن بود، این اصل به دست می آمد که آنها براي تناسخ یافتن خود، در جایی، شکاف یا سوراخی، در برکه یا جنگلی، انتظار می کشیدند. آنها نوعی از زندگی جنینیِ خود را در زهدان مادر واقعی خود، زمین، می گذراندند. از این رو انسان همواره خود را داراي مادر بلافصلی می داند که دورتر از او در غار یا رودي زندگی می کند.
این مادر که بنا به آراي کمپبل مادر کیهان نامیده می شود، در درجه اي از بکرزایی، روح جهان را که همان قهرمان است، به دنیا می آورد. روح پدر که زندگی بخش جهان است، طریق واسطه اي دگرگون کننده که همان مادر جهان است، قدم به عالم کثرت میگذارد و شروع به چشیدن تجربه هاي زمینی می کند . در این چشم انداز مادر، تجسم عنصر اولیه اي است که در آیۀ دوم از کتاب آفرینش به آن اشاره شده است. در اسطورة هندو، او صورت زنانه اي است که خویشتن از طریق او همۀ جانداران را به دنیا می آورد. در حقیقت او قالب محدود کنندة جهان از سه بعد مکان، زمان و علیت است که همان پوستۀ تخم کیهانی است .
بنابر آنچه گذشت، مادر کاري جز تکمیل آفرینش زمین  مادر نکرده است و تنها نمایندة مادر اعظم زمین به شمار می رود. مادر تنها مقلد و تکرار کنندة آن عمل خاستگاهی است که از طریق آن زندگی در زهدان زمین پایدار شده است. از این رو هر مادري باید خود را در تماس مستقیم با زایندة اعظم قرار دهد و بگذارد توسط او در مسیر دستیابی به راز زاده شدن یک زندگیِ جدید هدایت گردد تا در انرژي هاي سودمند و حفاظت مادرانه اش سهیم گردد.

آنیما با بسیاری از مظاهر «  مادر ازلی » مانند زمین، آتش، تولد دوباره، گور، غار، ، سرداب، زندان، چاه، صخره، غسل تعمید، کابوس، مغاک، جهان مردگان و...، پیوندی انکارناپذیر دارد .

نماد غار به مثابۀ زهدان زمین - مادر

زمین در بسیاری از اساطیر و آیین های باستانی به صورت مادر عظیم الجثه ترسیم شده و هزارتوهایی چون غارها و شیارها به مثابۀ مهبل زمین  مادر فره شده است.
در دوران پارینه سنگی با اتکا بر همین نگرش بوده است که غارها از اهمیت دینی برخوردار بوده اند . با تکیه بر همین نگرش، چند کارکرد برای نماد غار برشمرده می شود:

الف. غار، نماد تجدد و نوزایی
با تجسم غار، یعنی زهدان زمین  مادر، این پدیده به مثابۀ جایگاه نمادین تجدد و نوزایی در نظر گرفته شده است؛ زیرا آسمان، نماد و نمایشگر استعلا، قدرت و قداست، همواره در پیوند با جایگاه خداوندان بوده ، و در بیشتر اساطیر، زمین به مثابۀ مادر و در پی آن، غارها و مغاک ها به مثابۀ زهدان او تصور شده است؛ بنابراین هر تولدی باید از این زهدان سرچشمه گیرد و هر تجدد و نوزایی باید پس از بازگشت بشر به این جایگاه اساطیری و نمادین انجام شود.
با چنین تصوری بود که بشر هر کجا در پی تجدد، نوزایی و حتی برکت بود، به این جایگاه نمادین، یعنی غار روی می آورد.
با همین رویکرد بود که انسان، غارها را در روزگار پیش تاریخی به شکل هزارتو در می آورد و از آن برای مراسم تشرف یا دفن مردگان بهره می برد. بنیاد چنین رفتاری به این گمانه باز می گشت که انسان هزارتوی غار را به مثابۀ مهبل زمین  مادر فره می کرد که امکان ولادت مجدد از درون آن فراهم می شود .
اساس این پندار آن بود که غارها ( زهدان زمین ) ، جایگاه پروراندن نطفۀ مقدس آسمانی و نیز جایگاه دوباره زاده شدن های پیاپی است.
ب. غار، نماد پناهگاه
غارها به همان نسبت که با زهدان زمین  مادر در پیوندند، آغوش مادرانۀ زمین را تداعی می کنند و همراه با امکاناتی که برای ورود اساطیری به ازل و زمان قدسی دارند، انسانِ در بند اضطراب های این جهانی را از زمان و مکان خطی و تاریخی می رهانند و به زمان و مکانی می برند که در آن از رویدادهای پرتنش پیرامونی خبری نیست .
با تکیه بر همین ویژگی است که غارها در کتاب مقدس، به مثابۀ پناهگاه امن اند و پس از تخریب سُدوم، لوط و دخترانش به آن پناه می برند و چه بسا بتوان پناه بردن حضرت محمد (ص) به غار ثور را،
گذشته از جنبۀ تاریخی آن، از جنبۀ ادبی  اسطوره شناختی بدین شیوه تفسیر کرد.
نماد غار به مثابۀ دنیای درون و ناخودآگاه
در بسیاری از متون اساطیری، غار به سبب تاریکی درون آن، به مثابۀ دنیای درون و ناخودآگاه انسان تصویر شده است. تاریکی به سبب اضمحلال ظواهر محسوس و پنهان شدن آنها از چشم، رمز ورود به امور باطنی غیر محسوس و غیر دیداری، یعنی ناخودآگاه، نیمه خودآگاه و البته ازل است؛ ازل و بدایتی که ورود به آن، به درک خویشتن، دنیای درون و فلسفۀ آن می انجامد.
با چنین نگرشی غار، نماد دنیای درون انسان، جایگاه ناخودآگاه فردی و تمایلات برآمده از نهاد (Id) فرد است که به سبب ناهماهنگی با فرامن (super ego) او، با مکانیسم های دفاعی سرکوب شده و کشف و درک آن، به شناخت جلوه های ناخوشایند و هراس انگیز فرد می انجامد؛ جلوه های ناخوشایندی که جنبۀ دوزخی و دیوگون انسان اند؛ البته شناخت این جنبه و آوردن آن به خودآگاه، موجب شناختی ژرف از خویشتن، دانایی و خرد می شود.
همچنین، این دنیای درون، جایگاه ناخودآگاه جمعی و کهن الگوها و تصاویری است که کشف و راه بردن به آنها شهودی از جنس عرفان را برای او به همراه می آورد. به همین روی است که این جنبه از نماد غار، کارکردی دوگانه دارد و در تصویرپردازی های اساطیری به شکل دوزد و جایگاه دیوان، ترسیم و نیز سفر به اعماق آن با رهیافت هایی چون خردمندی، آگاهی و عشق همراه دانسته شده است.

به باور الیاده از میان تمامی علوم، تنها روانکاوی است که به این نتیجه می رسد که سرآغاز هر انسانی سعادت آمیز و به منزلة نوعی بهشت بوده است. در دیگر علوم بر نااستواری و نقایص سرآغاز تأکید می شود.
الیاده بر این گمان است که دو دیدگاه فروید می تواند مورد توجّه اسطوره شناسان قرار گیرد:

1- بهجت و فرحناکی اصل و سرآغاز هستی انسان؛

2- زنده کردن وقایع آسیب زای نخستین  مرحلة کودکی برای درمانِ برخی اختلالهای روانی با یادآوری و بازگشت به گذشته.
این اندیشه با عنوان سعادت کامل ازلی در مذاهب عتیق هند، ایران، یونان و یهودیت و مسیحیت مضمونی پربسامد است. البته این بدان معنا نیست که روانکاوی فروید ساختاری اسطوره ای دارد؛ چراکه روانکاوی، فنی است که بازگشتی انفرادی به زمان اصل و سرآغاز را ممکن می کند.
به هر روی روانکاوی فروید به سبب تأکید بر بهجت و سلامت آغازین  که با اندیشة تکوین کمال در ازل تناسب دارد  و نیز اتکا بر رجعت به گذشته  که با اندیشة بازگشت به ازل در پیِ آیین اساطیری متناسب است  مورد توجّه الیاده بوده است. گرچه میان این دو روش  که یکی بر تبیین رویکرد کهن و اساطیری استوار و دیگری در پی ابداع شیوهای نوین و روانشناختی است  تفاوتی بنیادین وجود دارد؛ این تفاوت بنیادین، امکانگذار از مسائل و دستیافتن به کمال، با ورود به زمان قدسی به واسطة همراهی در آیینها و روایتهای اساطیری است که به هیچ روی فرایندی انفرادی نیست. فرایندی اسطورهای که برای همة باورمندان به آن، میتواند کارکردی مشترک داشته باشد؛ به همین روی است که الیاده تاریکی درون غار را نماد حکمت و خردمندی نیز می بیند.
یونگ نیز غار را با برداشت و تفسیری مشابه الیاده، جایگاه شناخت خویشتن می بیند. او خضر را که در ظلمات غار متولد شد، مظهری از خویشتن می بیند که گذشته از عمر جاودان، همراهی با او می تواند به درک دنیای درون و خویشتن خویش بینجامد.
دوسویه بودن این جنبه از نماد غار که از سویی نمودگاه خصایص فرامنی و مثبت ( همچون خضر ) و از سویی نمودگاه خصایص نهاد و منفی و دوزخی، علاوه بر الیاده در اندیشة یونگ نیز مشاهده می شود؛ او آنگاه که از کهن الگوی مادرمثالی، سخن می گوید، آن را با صفاتی دوسویه به تصویر می کشد و غار نیز به عنوان یکی از نمادهای کهن الگوی مادرمثالی، همین صفات دو سویه را دارد؛
از سویی نمود شفقت، یاری دهندگی و مهربانی است و از دیگر سو نمود هراس، جهان مردگان، اغواکنندگی و بلعندگی. 
در توصیف همین جنبه است که الیاده چنین می گوید که در همة این بافتارها، مادر کبیر عالم زیرین، خودش را در نقش الهة مرگ و زن ارباب مردگان جلوه گر می سازد؛ یعنی او سیمای تهدید آمیز و ستیزه جویانه اش را ظاهر می کند .
این تصویر منفی و هولانگیز از غار به مثابة مغاکی به دنیای زیرین و دوزخ و جایگاه دیوان، حتی در قدیمیترین آثار روایی منظوم دربارة کیهان شناخت و آفرینش اساطیر بین النهرین مشاهده می شود؛ در بخشی منظومة سفر اینانا به دوزخ آمده است : « از چکاد آسمان/ به مغاک نگریست/ او ایزدی بر چکادهای آسمان بود، امّا قلبش در دوزخ بود [ ... ] به مغاک فرود آمد؛ اِشَعرَة اَدَب را رها کرد/ به مغاک فرود آمد/ او بَرَتوشگارای نیپور را ترک کرد/ به دوزخ فرود آمد » .
در تمامی این توصیفات، دو جلوه از یک نمود غار تصویر شده است؛ دنیای درون، با جلوه های خوشایند و ناخوشایندش، از سویی میتواند به کشف خویشتن و شهود بینجامد و از سویی ورود به آن، انسان را ناگزیر از رویارویی با جهنمی از دیوان درون و تکانه های نهاد می سازد.

غار به مثابۀ جایگاه نمادین آیین تشرف
براساس دیدگاه الیاده، اصطلاح آیین تشرف به مجموعه ای از آیین ها و تعالیم اشاره دارد که هدف آن
ایجاد تحول و دگرگونی بنیادین در جایگاه مذهبی و اجتماعی شخص است و در واژگان فلسفی، این اصطلاح نشان از تغییری اساسی در شرایط وجودی فرد دارد .
بر بنیاد این دیدگاه، تشرف با شناخت خویشتن و تکامل و نیز با گونه ای نوزایی و تغییر بنیادین در پیوند است؛ ازاین رو غار با داشتن هر دوی این مؤلفه ها در مفاهیم نمادین خود، همواره جایگاه مناسبی برای تجلی یافتن تشرف و برگزاری آیین های نمادین مرتبط در آن بوده است.
میان جایگاه تشرف و زمان و مکان قدسی پیوندی تنگاتنگ است؛ چنانکه پیش تر نیز به تفصیل تبیین شد ورود به زمان و مکان قدسی، با تصور نوزایی و بی مرگی و نیز با تصور بازگشت به حالت بدایت خویشتن در پیوند بود.
در حالت نخست، غارها با شباهت ساختاری شان به زهدان زمین - مادر، جایگاه نمادین مناسبی برای رسیدن به ازل و نوزایی بودند و در حالت دوم، تاریکی درون غارها، تصور فروپاشی نظم حاکم، پیوستن به ازل و درک خویشتن از این روزنه را فراهم می کرد. مجموع این دو حالت، یعنی درک خویشتن و تجدد و نوزایی در زمان و مکانی قدسی به یاری روایتی اساطیری، غارها را مکانی مناسب برای اجرای آیین تشرف می ساخت؛ ازجملۀ این آیین ها، آیین تشرف در آیین میترایی بوده است که با غار پیوندی تنگاتنگ دارد و معابد آن نیز ساختاری همچون غار دارد.
آیین های سری میترا، به مثابۀ یک راز، تنها در اختیار تشرف یافتگان و طالبان تشرف، قرار می گرفت و در میتراوه هایی به شکل غار اجرا می شد . برای اخی ها و فتیان نیز غار سمبل قرب به پروردگار است و مراسم تشرف آنان با آیۀ ده سورۀ کهف آغاز می شود که دربارۀ غار است .
به باور الیاده، مجموعۀ درخور توجهی از آیین ها و اسطوره های تشرف، به غارها و شکاف های عمیق کوهستان مربوط می شوند که نمادهایی از زهدان مادر  زمین اند؛ به همین روی غارها در ادیان ماقبل تاریخ نقش مهمی داشتند و قداست آغازین غارها، از این منظر فهم پذیر است.
نخستین هدف تشرف های مبتنی بر بازگشت به زهدان مادر، بازیابی شرایط جنینی مبتدی است. نیل به مقدس و دست یابی به شرایط روو، همواره در آبستنی جنینی و تولد دوباره است که تجسم می یابد.
طی این فرایند آیینی، هر مبتدی دوباره و حتی چندین بار متولد می شود . ورود به درون غارها، این شرایط را فراهم می سازد و آن را جایگاه مناسبی برای تشرف ساخته است. ناپدیدشدن بهرام در
غار، در هفت پیکر نظامی، که جلوه ای از رسیدن به مرحلۀ تکامل او است ، نشانی از همین کارکرد نمادین غار در امر تشرف دارد.
نماد غار به مثابۀ دنیا در جمهوری افلاطون
یکی از کارکردهای نمادین غار، که بیشتر در متون برآمده از تأمّلات فلسفی کاربرد داشته، نماد غار به مثابۀ دنیاست که در جمهوری افلاطون تبیین شده است.
افلاطون در کتاب جمهوری خود، وضعیت انسان در دنیا را به شکل انسان هایی دربند، درون یک غار به تصویر می کشد .
فلوطین دربارۀ نماد غار در جمهوری افلاطون، بر این باور است که مراد از غار همین جهان ماست. او همچنین بیرون آمدن روو از غار و صعودش به جهان معقول را آزادی روو از زنجیر اسارت، تفسیر می کند.
این نمادپردازی، بیشتر شایان توجه شاعران و نویسندگانی بوده است که نگرش و رویکردی فلسفی داشته اند و با فضای اسطوره ای کیش میترائیسم، چندان همسو نیست.
پیش از بررسی نمودهای مختلف نماد غار بر پایۀ دیدگاه الیاده، با توجه به موضوع بررسی شده که اهمیت نماد غار در کیش میترا و مهرابه های آن است، درک مفهوم زمان و مکان قدسی از نگاه الیاده ضرورت دارد.
تحلیل جنبه های نمادین غار در تقدس بخشای به نیایشگاه میترا
برای دست یافتن به تحلیل صحیح از چرایی ساختار نیایشگاه میترا، افزون بر نظر داشتن آگاهی های بالا از نماد غار، باید دیدگاه الیاده دربارۀ زمان و مکان قدسی و تقدس بخشی به فضا را در نظر داشت. واقعیت آن است که اگر یک نماد، اصل و اساس ساخت و طراحی نیایشگاه یک کیش کهن قرار می گیرد، قطعاً امکاناتی برای تداعی تقدیس زمان و مکان دارد. به بیان دیگر، نماد غار بی تردید دارای جنبه هایی است که ذهنیت مخاطب را برای ورود به زمان و مکان قدسی فراهم می سازد.
مکان قدسی که طراحان معابد در پی دست یافتن به آن اند و نیایشگاهها باید ارائه دهندۀ آن به پیرو یک کیش باشند، به دنبال یک گسیختگی در سطوحی حاصل می شود که ارتباط با جهان ماورا را ممکن می سازد.
فضای مقدس در زندگی همۀ اقوام و انسان ها اهمیتی بسزا دارد؛ زیرا انسان در آن فضا به ارتباط با عالمی دیگر قادر می شود:
عالم موجودات الهی. هر فضای قداست یافته نمایانگر ورود به زمان و مکان قدسی و ماوراست؛ به جایی متعالی. اهمیت این مکان قدسی در دوران کهن به حدی بود که بشر بدوی نمی توانست بدون بهره گیری از این ورودی ها به سطح ماورا زندگی کند .
پرسش و چالش اصلی آن است که این زمان و مکان قدسی چیست و چگونه با نماد غار پیوند می یابد. پاسخ این پرسش در تعاریف الیاده از اسطوره و کیش های کهن مثل میترائیسم نهفته است که پیوندی تنگاتنگ با اساطیر دارند. طبق تعریف الیاده، اسطوره نقل کنندۀ سرگذشتی قدسی و مینوی است که در زمان اولین، زمان شگرف بدایت همه چیز رد داده است .
زمان اولین، زمان شگرف بدایت همه چیز یا به عبارتی ازل که الیاده از آن با اصطلاح Illo tempore نام می برد. 
برای درک مفهوم اصطلاح Illo tempore باید در نظر داشت در ذهنیت مردم بدوی، زمان همگن نیست . از دید جوامع کهن، تاریخ بسته است؛ یعنی در رویدادهای شگفت انگیز آغاز زمان، به پایان رسیده است و تمام آنچه اکنون رد می دهد، پیامد همان رویدادهای لحظۀ ازلی است. درست همان گونه که انسان مدرن خود را موجودی در پیوند با تاریخ می داند و تأثیر رویدادهای تاریخی بر زندگی و زمانۀ خود را مهم می انگارد، بشر جوامع کهن، وضعیت خود را نتیجۀ رویدادهایی اسطوره ای برآورد می کند که در لحظۀ ازل رد داده اند. از منظر جوامع سنتی هر چیز مهم و معنادار، یعنی هر چیز آفرینش گونه و قدرتمند در آغاز زمان، یعنی در زمان اسطوره ها روی داده و تمام آنچه اکنون هست یا نیست، پیامد آن لحظۀ ازلی است.
بر پایۀ دیدگاه الیاده، زمان و مکان به دو صورت قدسی و خطی وجود دارند؛ زمان و مکان خطی، همان زمان و مکانی است که به صورت معمول و نیز در روایت های تاریخی با آن مواجه ایم؛ اما زمان و مکان قدسی عبارت از زمان و مکانی است که آیین ها و روایت های اساطیری و نیز هر محصول ذهنیِ درپیوند با این آیین ها و روایت ها، حضور در آن را برای ما فراهم می سازند. برای گذار از زمان تاریخی به زمان قدسی و یافتن یک دریچه به لحظۀ ازلی، نیازمند یک روایت یا آیین اساطیری هستیم.
درحقیقت آنکه آیینی برپا می دارد، در شنودن و بازآفرینی نمادین یک روایت اساطیری همراه می شود و بدین وسیله در زمان و مکانی برتر از زمان و مکان دنیوی جای می گیرد.
به طور خلاصه بشر نخستین با زنده کردن اساطیر و زیستن با آن، از زمان خطی و دنیوی خارج می شد که ویژۀ ثبت رویدادها و وقایا تاریخی است و به زمانی وارد می شد که کیفیتی متفاوت داشت و به اصطلاو قدسی و مینوی بود؛ ورود به این زمان به مثابۀ ورود به ازل، یا به عبارتی همان Illo tempore  بود که منشأ و بدایت هر آفرینش و پیدایش است .
نیایشگاه های میترا نیز همین حالت را داراست؛ این نیایشگاه ها به سبب شباهت هایی که به غار میترا در اساطیر مرتبط با این کیش دارد، احیاکننده و القاکنندۀ روایت اساطیری مرتبط با خدای میترا در ذهن پیروان این کیش اند. این وضعیت به همراه آیین هایی که در داخل مهرابه برگزار می شود، ورود پیرو به زمان و مکان قدسی را امکان پذیر می سازد. همچنین، مضمون جفت ابتدایی که در آن آسمان نرینه و زمین مادینه محسوب می شود، مضمونی پر بسامد در اسطوره های ملل مختلف است و در کیش میترا نیز مشاهده می شود.
بشر بدوی که آسمان را نرینه و زمین را مادینه تصور می کند، طبیعی است زهدان زمین و محل زایش موجودات را در غارها بجوید و برای بازگشت به لحظۀ آغازین پیش از آفرینش و زایش، به این جایگاه زهدان مانند بازگردد تا بدین سان بازگشت به ازل را در ذهن خویش تداعی کند.
ورود به زمان قدسی و ازلی، با تصور نوزایی و بی مرگی و نیز با تصور بازگشت به حالت بدایت خویشتن و درک بی نظمی ( chaos ) های پیش از ورود به حالت منظم ( cosmos ) در پیوند بود. در حالت نخست، غارها با شباهت ساختاری شان به زهدان زمین  مادر، جایگاه نمادین مناسبی برای رسیدن به ازل و نوزایی و تولد دوباره بودند و در حالت دوم، تاریکی درون غارها تصور فروپاشی نظم حاکم و پیوستن به ازل و درک خویشتن و دنیای درون از این روزنه را فراهم می کرد.

مجموع این دو حالت، یعنی درک خویشتن و تجدد و نوزایی در زمانی قدسی به یاری تداعی روایت اساطیری میترا، غارها را مکانی مناسب برای اجرای آیین تشرف میترائیسم می ساخت؛ بنابراین مهرابه ها به سبب ساختار ظاهری و تاریکی شان، با سه جنبه از نماد غار، یعنی زهدان زمین  مادر، دنیای درون و ناخودآگاه و نیز جایگاه تشرف در پیوندند.
تحلیل جنبه های نمادین غار در روایت های اساطیری کیش میترا
روایت اساطیری بنیادین و مهم کیش میترائیسم از جدال میترا با گاو نر، سرشار از جنبه های مختلف نمادینی است که تحلیل آن آشکارکنندۀ پاسخ بسیاری از مسائل است. در این روایت که در بخش های پیشین به تفصیل تبیین شد، از سه جنبۀ نمادین غار، یعنی زهدان زمین  مادر ( با دو جنبۀ نوزایی و پناهگاه ) ، دنیای درون و ناخودآگاه ( با تأکید بر جنبۀ درک خویشتن و خردمندی )  و نیز جایگاه نمادین تشرف بهره برده شده است.
در جنبۀ نمادین زهدان زمین - مادر، افزون بر شکل غار، که پیش تر دربارۀ آن سخن گفته شد، دو جنبۀ نوزایی و پناهگاه در این روایت اساطیری میترائیستی نمود یافته است؛ نوزایی در آن بخش دیده می شود که پس از قربانی کردن گاو نر در این غار، از اجزای وجود این گاو، موجودات جهان زاده می شوند و پدید می آیند و این فدیه موجب تجدید حیات جهان هستی به واسطۀ میترا می شود که این تجدید حیات، بر جنبۀ نمادین نوزایی تأکید دارد.
دربارۀ پناهگاه نیز باید در نظر داشت از سویی گاو نر به غار پناه می برد و از دیگر سو، غار پناهگاه میترا است.
در جنبۀ نمادین غار به مثابۀ دنیای درون و ناخودآگاه نیز باید این نکته را در نظر داشت که طبق روایت ذکرشده، میترا تمایلی به قربا نی کردن گاو نداشت؛ اما به واسطۀ امر الهی بر تمایلات خود غلبه کرد و گاو را دنبال کرد و او را در تاریکی غار قربانی کرد. درحقیقت قربانی کردن گاو در تاریکی غار، نمودی از ورود به تاریکی ناخودآگاه، قربانی کردن تمایلات خویشتن در راه اهدافی والا و دست یافتن به درکی دقیق تر از خویشتن است.
در این روایت اسطوره ای از کیش میترا، غار همچنین به مثابۀ جایگاه نمادین تشرف تصویر شده است. افزون بر آنکه در غار، روایت میترائیستی هر دو عمل نوزایی و درک خویشتن  به منزلۀ شروط تشرف در اندیشۀ الیاده  رد می دهد، این غار جایگاه یک فدیۀ اساطیری و سرنوشت ساز برای جهان هستی است؛ چنین قربانی تأثیرگذاری که به امر الهی صورت گرفته، بی تردید با یک آیین تشرف اساطیری در پیوند است و تمامی مؤلفه های نماد غار به عنوان جایگاه آیین تشرف را داراست

به طور کلی ، غار پدیده ای طبیعی است که به سبب ساختار ظاهری اش، زهدان زمین - مادر را فرایاد می آورد و با نوزایی و پناهگاه امن پیوند می یابد و نیز به سبب تاریکی اش، ورود به ناخودآگاه و رنگ باختن ظواهر و شناخت خویشتن را به یاد می آورد؛ به همین روی این پدیدۀ طبیعی همواره نماد این جنبه ها دانسته شده است.
افزون بر موارد یادشده، مجموع دو نمود نوزایی و کشف دنیای درون که در نماد غارها وجود دارد، آن را جایگاهی مناسب برای آیین های تشرف و ورود به زمان و مکان قدسی ساخته است؛ به همین روی در کیش میترائیسم ( یک کیش کهن ایرانی ) ، نماد غار از هر سه نظر یادشده، یعنی زهدان زمین  مادر، کشف دنیای درون و نیز جایگاه تشرف کارکرد یافته است.
مهرابه های کیش میترا، با بهره گیری از جنبه های مختلف نماد غار در ساخت نیایشگاه، تمامی مؤلفه های لازم برای ورود به زمان و مکان قدسی و بازگشت به ازل را فراهم می کرد. همچنین روایت های اساطیری این کیش، با تکیه بر نماد غار ( زهدان زمین  مادر ) ، کشف دنیای درون و نیز جایگاه تشرف، ذهن و روان پیروان خود را برای تشرف و اجرای آیین ها آماده می ساخت. مجموع این شرایط، نشان از اهمیت کارکردهای مختلف یک نماد در یک کیش کهن دارد. درحقیقت نماد غار در کیش میترا، آن چنان تأثیرگذار و درخور توجه کاربرد یافته که در کنار نمادهایی چون خورشید و ورزا، بار ابلاغ پیام و تحقق آیین های یک کیش کهن را بر دوش گرفته است.

اسطوره های چاه

چاه آرزو در فرهنگ فولکلور اروپایی چاهی است که است که مردم گمان می‌کنند آرزوهایی که در آن چاه گفته شود برآورده می‌شوند. این ایده که آرزویی که به چاه آب گفته شود، برآورده خواهد شد از این تصور سرچشمه می‌گیرد که برآورده شدن این آرزوها هدیه ای است از جانب خدایانی که در آب خانه دارند. چرا که آب سرچشمه زندگی و اغلب کالایی کمیاب به‌شمار می‌رفته‌است.

در افسانه‌های شمال اروپا چاه آرزو احتمالاً یادگاری از اسطوره‌های باستانی مانند چاه میمیر از اسطوره‌های اسکاندیناوی که گاهی از آن با نام «چاه خردمندی» یاد می‌شود می‌باشد. چاهی که می‌تواند به شما خرد بی‌نهایت عطا کند و باید چیزی را که عزیز می‌دارید برایش قربانی کنید. از اودین خواسته شد تا چشم راست خود را قربانی کرده و آن را در چاه اندازد تا نه تنها آینده را ببیند، بلکه چرایی رویدادهایی که به وقوع خواهد پیوست را نیز درک کند. میمیر خدای خرد است و ریشه‌های درخت جهان ایگدراسیل آب را از چاهی که او در آن است می‌گیرد.

در نظر ژرمن‌ها و سلتیک‌ها چشمه‌ها و چاه‌های اماکن مقدسی محسوب می‌شدند. آن‌ها گاهی اوقات این اماکن را با مجسمه ای چوبی احتمالاً از خدای برکه نشانه گذاری می‌کردند. ژرمن‌ها مردمی بودند که با پرتاب زره پوش و سلاح دشمنان شکست خورده به باتلاق‌ها و برکه‌ها آن‌ها را به خدایان خود پیشکش می‌کردند. گاهی این آبها نیروی شفابخشی داشتند و در نتیجه چنین چاه‌هایی محبوب می‌شدند و بسیاری از مردم برای نوشیدن، حمام کردن یا فقط بیان آرزوهایشان از آن‌ها استفاده می‌کردند. برخی از مردم بر این باور بودند که نگهبانان یا متولیان چاه‌ها در صورتی که بهای لازم را بپردازند، آرزوی آن‌ها را برآورده خواهند کرد. آن‌ها پس از گفتن آرزو سکه ای در چاه می‌انداختند و بسته به اینکه سکه چگونه در ته چاه فرود آید، آن آرزو توسط نگهبان یا متولی چاه برآورده می‌شد. اگر سکه با روی آن فرود آید، آرزوی فرد برآورده می‌گردد ولی اگر سکه ای با پشت فرود آید، آن آرزو نادیده گرفته می‌شود؛ بنابراین برآورده شدن آرزو بستگی به چگونگی فرود آمدن سکه داشت.

سنت انداختن سکه در برکه‌ها و چشمه‌های به این موضوع بر می‌گردد. و سکه‌ها هدیه ای به نشانه قدردانی از خدایان به‌شمار می‌رفتند.

نظریه دیگر این است که ممکن است مردم ندانسته متوجه خواص ضدعفونی‌کنندگی مس و نقره شده باشند، دو فلزی که به‌طور سنتی در ساخت سکه استفاده می‌شوند. انداختن سکه‌های ساخته شده از هر یک از این فلزات می‌تواند به ایجاد آب سالم برای نوشیدن کمک کند. چاه‌هایی که سکه در آن انداخته می‌شد احتمالاً کمتر تحت تأثیر طیف وسیعی از عفونت‌های باکتریایی قرار می‌گرفت و در نظر مردم خوش‌یمن بوده و به نظر می‌رسید که در درمان افراد مبتلا به عفونت‌های مکرر مؤثر واقع می‌شدند.

چاه مقدس یا چشمه مقدس به چاه یا چشمه یا مخازن کوچک طبیعی آب گفته می‌شود که نزد پیروان یک مذهب دارای تقدس و جایگاه خاص است. چاه مقدس در اشکال مختلف در فرهنگها و مذاهب مختلف رواج دارد و ریشه آن به اهمیت و تقدسی که انسان برای آب قائل است برمی گردد که باوری جهانی است.

در مسیحیت، تاریخچه چاه‌ها و چشمه‌های مقدس به مکتب پاگانیستم برمی گردد که بعدها مسیحیان نیز تقدس آنها را قبول داشتند. در فرهنگ عامه چاه‌ها، سرآبها، چشمه‌ها و منابع آبی نسبتاً کوچک در مجموع چاه مقدس نامیده می‌شوند .

در انگلستان ، نمونه هایی از احترام به چاه ها و چشمه ها در دوره های مختلف تاریخی وجود دارد .

غار مقدس ، یا چاه در غار ، مکانی برای سکونت انسان در دوران پارینه سنگی و سرچشمه رودخانه ای که محل فعالیت های آیینی بوده است. مجاورت چشمه های نامگذاری شده با بناهای نوسنگی یا عصر آهن ، مانند چشمه های پرستو ، نزدیک به سیلبری تپه (ویلتشایر ) یا چاه مقدس در نزدیکی تپه تادمارتون (آکسفوردشایر ) ، نشان می دهد که احترام به چنین مکان هایی بدون وقفه ادامه داشت.

شواهد زیادی در مورد اهمیت چاه ها و چشمه ها در دوره رومی و زیر رومی وجود دارد ، مجموعه های معابد که در مرکز خود دارای چشمه های دارویی هستند ، اما انواع مختلفی از مکان ها ، و چاه ها و چاه های آیینی برای خرافات و آئین های زیر دینی استفاده می شود.

مسیحیت به شدت بر توسعه چاه های مقدس در اروپا و خاورمیانه تأثیر گذاشت. چشمه های زیادی در اروپا به نام های پیامبران و قدیسان مسیحی وجود دارد ، بعضی از این چشمه ها عامل ساخت کلیسا در اطراف چشمه شده اند . در مسیحیت چشمه با نام مریم مقدس عجین است و نام چشمه های زیادی بنام سنت ماری می باشد .

در اسلام چاه زمزم و آب آن به خاطر ارتباط با داستان هاجر و اسماعیل مقدس شمرده شده است . چاه زمزم چاه مقدس آبی است در مسجدالحرام واقع در شهر مکه. چاه زمزم یکی از آثار مسجد الحرام است که با نام‌های چاه اسماعیل، حفیرة عبدالمطلب، شفاء سُقم، عافیه، مَیمونه، طُعم، بَرکة، بَرّة، شناخته می‌شود. این چاه در نزدیکی مقام ابراهیم و در هجده متری کعبه، در زیرزمین واقع است و آب آن توسط پمپ از طریق لوله‌کشی به زائرین می‌رسد. این چاه در قسمت شرقی مسجدالحرام قرار دارد و همانند دیگر مشاهد حج، از آثار ابراهیم، اسماعیل و هاجر است. به عقیده مسلمانان این چاه به صورت معجزه‌آمیزی هزاران سال پیش توسط جبرئیل در زمان ابراهیم برای نوزاد تشنه او اسماعیل به وجود آمده‌است.

چاه عریضه چاهی در مسجد جمکران است که برخی ، عریضه‌های خود به امام زمان(عج) را در آنجا می‌اندازند. این چاه تاریخچه مشخصی نداشته و در برخی مساجد دیگر نیز چاه‌هایی برای انداختن عریضه وجود داشته است. از آنجا که اصل عریضه نویسی به عنوان یکی از مصادیق حاجت و توسل به شمار می‎آید و روایاتی نیز برای آن وجود دارد این عمل در هر چاه یا آب روان می‎تواند انجام شود حتی در چاه مسجد جمکران.

در برخی مساجد شهرهای دیگر مانند اصفهان و کرمان نیز چنین سنتی رایج است. در مسجد جامع اردکان یزد نیز چاهی بوده که نزد مردم آن سامان مقدس بوده است اما امروزه آن را پوشانده‌اند.

در حیاط مسجد صفی ( مسجد سفید – سفید مسجد ) در رشت که از مساجد قدیمی است وپیش از دوره صفویه نیز وجود داشت ، چاه آبی است که به چاه صاحی الزمان معروف است .چنانچه کسانی به دردی موضعی یا پوستی بویژه از نوع زگیل واگزما دچار باشند ، نذر می کنند وسکه ای به محل زخم می مالند وبعد به منظور اجابت دعای خود ، نیت کرده ، پول را داخل چاه می اندازند .متولی چاه ، سینی بزرگی در ته آن قرارداده تا سکسه ها داخل آن بریزد . بعضی ها هم سکه ها را به شمع گرم وسوخته های آن آغشته می کنند وبه آجرهای داخل چاه می چسبانند واز این بابت دهانه ی چاه همیشه سیاه ، چرب وکثیف است .کنار بقعه ی آقا میر شهید لاهیجان که گفته می شود پسر امام موسی کاظم ( ع) می باشد ، چاه آبی است که برفی از مردم آن را مقدس می دانند ، وپول نذر کرده داخل آن می اندازند .

در حیاط مدرسه ی متصل به مسجد جامع لاهیجان نیز چاه آبی است قدیمی که گفته می شود مقدس است ومردم به ان معتقدند ومی گویند امام حسن (ع) برای گرفتن وضو از آن چاه ، آب برداشته است برخی از اهالی محل ، کنار چاه شمع روشن می کنند ونذر کرده وداخل آن پول می اندازند .

مکنزی سیاح معروف ، یکصدو سی سال پیش حین گذر از لنگرود در یاداشت های خود نوشته که در بقعه ی اقا سید محمد واقع در کلید بر لنگرود ، چاه آبی مقدسی است که مردم برای سلامتی خود آن پول می اندازند در بقعه آقا سید حسن در لفمان ، چاه آبی نزدیک بقعه است . اهالی معتقدند ، آب آن برای امراض پوستی بویژه انواع زگیل نافع است .

در بقعه ی لیالمان لاهیجان که مدفن اقا سید علی کیا است در گذشته چاهی وجود داشت که از آن نفت سیاه بیرون می آمد وبرای درمان برخی از امراض جلوی آن را بر بدن می مالیدند . این چاه اکنون وجود ندارد . می گویند در محل بقعه ی سیدجلال الدین اشرف کوچک ، در روستای بالارودپشت ، در مسیر راه رودبنه به چاف تا حدود ۱۵ سال قبل چاه مقدسی وجود داشته که مردم نذورات خود را داخل آن می ریخته اند .

داستان یوسف و چاه و زندان

یوسف پیامبر که مورد علاقه پدرش یعقوب نبی بود مورد رشک برادران قرار گرفت . برادران او با نیرنگ او را از پدر جدا کرده و به صحرا بردند و پس از زدن او ، او را در چاهی با آب شور انداختند .

مطابق پاره‌ای از روایات، پیراهن یوسف را از تنش بیرون آوردند، هرچه یوسف تضرع و التماس کرد که او را برهنه نکنند، اعتنا نکردند و او را برهنه بر سر چاه آورده و به درون چاه آویزان نموده و طناب را بریدند و او را به چاه افکندند.

یوسفِ مظلوم، شبهای تلخی را در میان چاه گذراند. سه روز و سه شب در میان چاه به سر برد، ولی خدای یوسف در یادِ او است. او را با الهام های حیاتبخش دلگرم کرده است. یوسف هر لحظه منتظر است از چاه بیرون آید. او در هر لحظه در فکر آینده به سر می برد. ارتباط دلش با خدا قطع نمی گردد. رنج تاریکی شب را با تاریکی قعر چاه و تنهایی و وحشت بر خود هموار می کند، تا دست تقدیر با او چه بازی کند؟ و دیگر چه لباس امتحانی بر تنش کند؟!

کاروانی که به همراه شترها و مال التّجاره از مدین به مصر می رفتند، برای رفع خستگی و استفاده از آب، کنار همان چاه آمدند.بارها را کنار چاه انداختند. مردی را که « مالک بن ذعر » نام داشت به طرف چاه فرستادند تا از چاه به وسیله دلو آب کشیده برای آنان و حیواناتشان حاضر کند. او وقتی که دلو را به چاه دراز کرد، هنگام بیرون آوردن، یوسف ریسمان را محکم گرفت. وقتی که مالک دلو را می کشید ناگاه چشمش به پسری ماه چهره افتاد. فریاد برآورد مژده باد مژده باد. چه بخت بلندی داشتم که به جای آب، این گوهر گرانمایه را از چاه بیرون آوردم. کاروانیان همه به گِرد یوسف جمع شدند، و از این نظر که سرمایه خوبی به دستشان آمده پنهانش کردند، تا او را به مصر برده بفروشند و چنان به جمال دل آرا و زیبای یوسف علیه السلام خیره شدند که مبهوت و شگفت زده گشتند.

کاروانیان پس از آن یوسف را با خود به مصر برده و به عزیز مصر فروختند . عزیز مصر او را به زنش زلیخا بخشید .

مشابه همین داستان یوسف در چاه ، داستان یوسف در زندان است که بعد از اینکه زلیخا از یوسف تقاضای نامشروع کرد و او جواب رد داد ، زلیخا که بر اثر بی‌اعتنایی یوسف به خواسته‌های نامشروعش، سخت عصبانی بود، ‌با کمال بی‌پروایی در حضور زنان مشهوری که آنها را به کاخ خود مهمان کرده بود اعلام کرد: «اگر این شخص (یوسف) به آن چه دستور می‌دهم، اعتنا نکند، به زندان خواهد افتاد (و قطعاً او را زندانی می‌کنم) آن هم زندانی که در آن خوار و حقیر گردد.»
زلیخا دید با این تهدیدها و گستاخی‌ها نیز هرگز نمی‌تواند یوسف (علیه‌السلام) را تسلیم خود سازد، لذا رسماً دستور داد تا یوسف (علیه‌السلام) را زندانی کنند.
ولی بینش یوسف (علیه‌السلام) در مقابل این دستور، چنین بود که به خدا پناه برد، و به درگاه او چنین عرض کرد: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آن چه این زنان مرا به سوی آن می‌خوانند، اگر مکر و نیرنگ آنان را از من باز نگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد، و از جاهلان خواهم بود.»
خداوند دعای یوسف (علیه‌السلام) را اجابت کرد، و مکر و نیرنگ زنان را از او بگردانید.» آری یوسف، زندان شهر را به آلودگی زندان شهوت ترجیح داد، خداوند هم دعای او را مستجاب کرد و مکر و کید زنان را از او دور نمود. آری، خداوند شنوا و دانا است. بنده پاکش را فراموش نخواهد کرد. به این ترتیب یوسف (علیه‌السلام) تحت تأثیر محیط و جوّ واقع نشد، در همان زندان، بت پرستان را به سوی خدای یکتا دعوت می‌کرد، و زندان را مرکز ارشاد گمراهان قرار داده بود.

در هر دو داستان یوسف در چاه و زندان درون و بیرون اسیر است و فقط با کمک خداوند است که می تواند از هر دو سالم و قدرتمند بیرون بیاید .

اسطوره چشمه در ایران

از آنجا که آب همواره مظهر پاکی بوده‌است، ایرانیان نیز این عنصر را مقدس و گرامی داشته‌اند. در میان عناصر چهارگانه، آب پس از آتش گرامی‌ترین عنصر در اساطیر ایرانی آورده شده‌است و ایزد ناهید، آناهیتا را به نگهبانی آن برگزیده‌اند. ده‌ها جشن، مراسم و آیین مانند جشن آبریزان، مراسم باران خواهی، پاشیدن آب پشت سر مسافر و… از روزگاران کهن بر جا مانده و هنوز متداول است. این نگرش در مذاهب و باورهای ساکنان ایران نیز تأثیر گذاشته‌است.

چشمه آناهیتا و چشمه غسلان از مکان‌های مقدس یارسان است که در نزدیکی مقبره بابایادگار قرار دارد و آبی زلال و شفاف دارد که به روایتی هزاران سال است که از دل کوه می‌جوشد.

بنابراین تاریخ این مسلک به هزاران سال قبل برمی گردد و شباهت‌ها و نزدیکی‌هایی به دین زرتشت، مسیحیت، یهودیت، بودائیسم، میترائیسم و مانویت دارد که بعضاً صبغهٔ اسلامی به آن داده شده که البته با اصول بنیادی اسلام هیچ تناقضی ندارد.

هفت تنان در مسلک یارسان بسیار شبیه به امشاسپندان یا فرشتگان در کیش زرتشتی می‌باشد، همچنین مراسم روزه داری اهل یارسان شباهت زیادی به روزه‌های موجود در بین یهودی‌ها دارد که به حوادث معینی که مربوط به افراد و پیشوایان آن‌ها بوده، وضع گردیده‌است. چنانچه نقل می‌شود که سلطان اسحاق و یارانش سه شبانه روز در غاری به نام مرنو، واقع در کوه شندر در مرز ایران و عراق در استان کرمانشاه، بدون آب و غذا در محاصره دشمنان بودند که پس از آن فاتح و پیروز شدند و این سه روز روزه را «روزه مرنو» می‌نامند. به روایت دیگری شاه خوشین، سلطان اسحاق و بابایادگار از طریق بکرزایی به دنیا آمده که در واقع نحوه تولد ایشان را مانند حضرت مسیح دانسته‌اند.

نوشیدن آب از چشمه مقدس آناهیتا و غسلان، که در نزدیکی آرامگاه بابایادگار بوده و جزو بناهای مقدس به‌شمار می‌روند، تشریفات برای نذر و نیازهای اهل این مسلک که با تقدیس آب و نان و زانو زدن و شال بستن همراه می‌باشد، نمودهایی از آیین مهرپرستان و زرتشتی‌ها در این مسلک است. مقدس خواندن بعضی غارها و چشمه سارها و نیز میوه‌هایی ماند انار، بادام، جوز، زیتون، به و سیب در ادیان مختلف مسبوق به سابقه است.

چشمه و آبشار شوی در اندیمشک اهالی منطقه اعتقاد بسیاری به آب «شوی» داشته و آن را مقدس می‌دانند گفته شده که تا دهه‌های پیش که پای آدمهای مختلف به اینجا باز نشده بود، آب آبشار کرامات بسیار داشت و اگر زنی نازا از صمیم قلب آرزویش را می‌گفته و در آب جاری آن غسل می‌کرد، خداوند خواسته اش را اجابت می‌نمود و با عطای فرزندی به زندگیش برکت می‌داد*، اما درسال‌های اخیر با سست شدن اعتقاد مردم آب چشمه خاصیت ش را از دست داده‌است. اهالی روستای شوی از طایفه «شوینی» ایل چهارلنگ بختیاری هستند اعتقادات خاص خود را دارند از جمله آنکه از خوردن گوشت گاو پرهیز می‌کنند و برای طبیعت احترامی خاص قایلند.

  • در باورهای قدیم و اساطیری ایرانی نسبتی است میان عنصر زن و آب‌های روان، نام‌های زنانهٔ برخی چشمه‌ها ریشه در همان باور دارد. ممکن است اعتقادی که اهالی شوی بر خاصیت چشمه «شوی» دارند نیز متأثر از همین باور باشد.
  • چشمه در صوفه قلعه زیبد - در ایوان صوفه پیر چشمه آبچکانی قرار دارد که مردم اعتقاد دارند شفابخش است و کور را شفا می‌دهد.

در هندوستان چشمه‌های آب مقدس بسیار زیادی وجود دارد. بسیاری از آن‌ها در مناطق مسلمان‌نشین مانند کشمیر قرار دارد.