یکی از مؤلفه های مهم معنویت تصور از خداست. به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران، تصور از خدا یک الگوی درونی روانشناختی از تصورات فرد در مورد خداست. درواقع یک فرایند ترکیب محفوظات و تنظیم انبوه خاطراتی از منابع مختلف و در ارتباط با خدا، می‌ باشد (لاورنس ، 2013).

ادراک از خدا یک مدل کارکردی درون روانی است که فرد خدا را بدان گونه و در قالب متصور می‌ شود.ادراک از خدا نه فقط یک ساز روانی در ارتباط با هوش معنوی افراد است بلکه می‌ تواند نشان دهنده درجه رشد یافتگی استدلال اخلاقی و میزان بلوغ روانی و در نگاهی ژرفتر تمامیت شخصیت فرد باشد.در حالیکه افکار واندیشه‌های افراد در مورد خدا که مستقیمآ از آموزه‌های مذهبی نشآت می‌ گیرند و بیشتر با ادبیات و سنن دینی منتقل می‌ شوند اغلب به راحتی توسط یک مصاحبه قابل دستیابی است اما دستیابی به سطح تصور و تصویر افراد از خدا یا همان ادراک فرد از خدا کاری دشوار است (گاتیس ،2007 ).

ادراک از خدا از دیدگاه روانشناسی یک الگوی شناختی- عاطفی است که از طریق نخستین ارتباطات کودک با افراد مهم زندگی و مراقبینش شکل گرفته و در سرتاسر زندگی همگام با رشد  و بلوغ روانی فرد بارها و بارها تجدید می‌ شود این الگو جهت گیری ،رفتار و احساس فرد در ارتباط با خدا را هدایت می‌ کند به همین خاطر ادراک از خدا مجموعه ای مستقیم از آخرین سطح ادراکی فرد در مسائل انتزاعی و امور ماورایی است.همچنین در صورتیکه صحبت از شناخت افراد وشخصیت ایشان در میان باشد و بخواهیم سازه ای روانی انتخاب کنیم تا با بررسی آن بر بسیاری از خصایص روانی افراد پی ببریم آنگاه ادراک فرد از خدا و تصویری که وی بر آن دست یافته بسیار مهم است (گاتیس، 2007).

اعتقاد به ماوراء الطبيعه، باور به غيب و قدرت‌هاي پنهاني مؤثر و ناظر بر زندگي و عملكردهاي فردي و اجتماعي انسان، از باورهاي اصيل، فطري و جاوداني وجود انسان است. از آن زمان كه بشريت صاحب تاريخ و تمدن شد، اين‌گونه باورها با او بوده و بيان معقول و علمي دين باوري، به صورت اعتقادات ديني، مهم‌ترين پايه و ساختار تمدن بشري را تشكيل مي‌دهد. در زواياي تمامي آيين‌هاي مذهبي، ارتباط با غيب، خالق و پروردگار عالم و آدم، در تمام طول حيات بشر جايگاه، اهميت و نقش بسيار حساسي داشته است. در طول تاريخ، توجه انسان‌ها، به ويژه متفكران و صاحب نظران جامعه در مورد اهميت و نقش آفريني باورهاي اعتقادي و مذهبي افراد در پويايي و بهبود زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي آن، با نوساناتي مواجه بوده است.

همچنین از نگاه خود دين، بشر هيچ‌گاه فاقد دين نبوده است. از‌ اين‌رو دين، تنها يك پديدة اجتماعي مانند ساير رسوم و سنن، عادات و قراردادها نيست كه، تدريجاً به شكل گيري جامعه بر حسب تقنن يا نيازها پديد آمده باشد، بلكه برنامه اي است الهي براي معارف بشر كه همواره با خلقت به او ارزاني شده است.

روانشناسی با پشت سر گذاشتن دورانی که در آن نگرش منفی به دین داشت و عمده مطالعات آن در سیطره ایدئواوژی های الحادی بود در حال حرکت به سمت چشماندازهای تازه ای در مطالعات دینی است.

اما با توجه به اينكه موضوع خدا از جمله تفكرات اساسي مذهبي است و در رأس موضوعات مذهبي قرار دارد، در بين روان‌شناسان گرايش‌هايي پيدا شده است مبني بر اينكه در ايمان به خدا، نيروي خارق‌العاده‌اي وجود دارد كه نوعي قدرت معنوي به انسان متدين مي‌بخشد و در تحمّل سختي‌هاي زندگي او را كمك مي‌كند و مردم را از نگراني و اضطرابي كه بسياري اكنون در معرض ابتلاي آن هستند، دور مي‌سازد. يكي از پيش‌گاماني كه اين مسئله را مطرح كرد ويليام جيمز بود. وي مي‌گويد: ميان ما و خداوند رابطه‌اي ناگسستني وجود دارد. اگر ما خود را تحت اشراف خداوند درآوريم و تسليم او شويم تمام آمال و آرزوهاي ما محقق خواهد شد.
بدیهی است که واژه خدا و کلمات مترادف آن در زبان های مختلف، مهمترین و محوریترین واژه در حوزه ی دین است . مفهوم خدا یکی از بنیادیترین مقوله های زندگی بشری است. آدمی چه در تنهایی و چه در بطن زندگی اجتماعی خود و چه به عنوان یک دیندار یا ملحد همواره با این مفهوم روبرو بوده و هست.

مفهوم خدا یعنی درک عقلانی و اعتقاداتی که فرد نسبت به خدا دارد. این مفهوم شامل نکات دیگری نیز میشود از جمله ویژگیها و خصوصیتهای شخصیتیای که فرد به لحاظ شناختی معتقد است که خداوند مالک آنهاست.
تصویر ذهنی از خدا یا خداپنداره

خداوند در قرآن دو سيماي متفاوت از خود نشان مي‌دهد كه به‌صورت اساسي مقابل يكديگر قرار گرفته‌اند. البته براي عقل متّقي مؤمن، اين دو سيما چيزي جز دو جانب خداي يگانه نيست، ولي براي عقل معمولي، اين دو متضاد به نظر مي‌رسند. در يكي از اين دو سيما، خدا خود را خداي خير و نيك‌خواهي بي‌پايان و خداي محبت و رحمت نامتناهي و بخشنده و آمرزنده نشان مي‌دهد. در جايي ديگر، خدا سخت‌گير در دادگستري و داور نرم‌نشدني در روز داوري و سخت كيفر (شديدالعقاب) و تلافي‌كننده است كه غضب وي بر هر كه فرود آيد او را از پا درمي‌آورد.

بنابراين، براي منطق عقل معمولي، تصوري كه از خدا در افراد شكل مي‌گيرد به تصور مثبت و منفي تقسيم مي‌شود. در تصور مثبت، خدا به‌صورت مهربان، حمايتگر و راهنما تصور مي‌شود كه مي‌تواند نقش آرامش‌بخش داشته باشد. در تصور منفي، خدا با اصطلاحات منفي همچون طردكننده، نامهربان، سخت‌گير و مانند آن تصور مي‌شود كه موجب نوميدي، تنفّر و خلق منفي در افراد مي‌شود.

البته توجه به اين نكته مهم است كه به‌طور كلي، اصطلاح «تصور خدا» مي‌تواند به‌عنوان شناخت هيجاني افراد از خدا تعريف شود و بيشتر بر پاية تجارب هيجاني و عاطفي فرد مبتني است.

تصویر ذهنی از خدا امر مهمی در تحول و شکل‌گیری باورهای مذهبی افراد تلقی می‌شود، از این‌رو در پنج دهه گذشته، بیشتر درباره آن مطالعه و بررسی صورت گرفته است. تصویر ذهنی از خدا یکی از محوری‌ترین جنبه‌های نظام اعتقادی افراد مؤمن را تشکیل می‌دهد و با اینکه به آگاهی نیاز دارد، اما به‌طور ضمنی و غیر مستقیم از طریق تجربیات مذهبی افراد شکل گرفته و به صورت احساس معنوی از خدا در می‌آید.

این تصویر به سبب اهمیتی که از لحاظ دینی و روان‌شناختی دارد، توجه نظریه‌پردازان روابط موضوعی و روان‌شناسان دین را جلب کرده است. این موضوع از آن جهت قابل بحث و بررسی است که معرفت و شناخت خدا همراه با داشتن تصور درست از او شرط اساسی و یکی از پایه‌های مهم شکل‌گیری رابطه با خداوند است و شناخت و چگونگی تصور ما از خداوند به شدت در رفتار و تعامل ما با خدا تأثیر می‌گذارد.

پارگامنت دريافت كه تقريباً تمام تعاريف و دريافت‌هاي مردم از خدا در دو الگوي كلي جاي مي‌گيرد: در الگوي اول، افراد خدا را به صورت منبعي از خشم، قهر و انتقام محض مي‌شناسند و انسان را گناه‌كاري مبتلا به هبوط و اسير در پنجه‌هاي اين خداي خشمگين تصور مي‌كنند. شناخت خدا در اين الگو، خواسته يا ناخواسته هراس‌آور و اضطراب‌برانگيز است. مردمي كه بر اساس اين الگو با خدا رابطه برقرار كرده‌اند، روز به روز از سلامت رواني خود بيشتر فاصله مي‌گيرند. در نقطة مقابل اين گروه، افرادي هستند كه از الگوي دوم در اتباط با خدا پيروي مي‌كنند. آنها در اين الگو، خداوند را بخشنده و دوست خود مي‌دانند و با او از طريق برقراري يك رابطة عاشقانه، ملاقات صميمانه و گرم به عمل مي‌آورند. در اين الگو، خدا خيلي به انسان نزديك است. اين گروه بسياري از دشواري‌ها و رنج‌ها را فرصت‌هايي براي رشد و تعالي بيشتر مي‌دانند. افرادي كه از اين الگو پي‌روي مي‌كنند بهداشت رواني پايدارتري را تجربه مي‌كنند و از زندگي خود بيشتر لذت مي‌برند.

پارگامنت نيز بيان نمود: افرادي كه خدا را به‌عنوان منبعي از خشم، قهر و انتقام محض مي‌شناسند و انسان را گناه‌كاري مبتلا به هبوط و اسير در پنجه‌هاي اين خداي خشمگين تصور مي‌كنند دچار هراس و اضطراب مي‌شوند و روز به روز از سلامت رواني خود فاصله مي‌‌گيرند. اما در الگويي كه افراد خداوند را بخشنده و دوست خود مي‌دانند و با او از طريق برقراري يك رابطة عاشقانه ارتباط برقرار مي‌كنند، خداوند را اولين مددكاري مي‌دانند كه در مشكلات به ياري آنها مي‌آيد و افراد وابسته به اين بينش، بهداشت رواني پايدارتري را تجربه مي‌كنند.

زماني‌كه افراد از خداوند تصور منفي دارند به‌صورت تلويحي، ترس از تنبيه و طرد از سوي خدا توسط افراد مدّ نظر قرار مي‌گيرد و اين افراد خدا را بيشتر به‌عنوان منبعي از درد و تنبيه در نظر مي‌گيرند تا منبعي از عشق و محبت. اين در حالي است كه وقتي از خداوند تصور مثبت دارند يك معناي مبتني بر يك رابطة عاشقانه با خدا نيز همراه آن است. كسي كه خود را در هاله‌اي از لطف پروردگار رحمان و رحيم مي‌يابد و او را همواره به خويش نزديك و حتي به تعبير قرآن، از رگ گردن به خود نزديك‌تر مي‌بيند هيچ‌گاه احساس بي‌پناهي و طردشدگي نمي‌كند و اين طرز تلقّي به انسان احساس آرامش مي‌دهد كه او را از گسيختن رشته‌هاي تعادل رواني و امنيت درون باز مي‌دارد.

اغلب پژوهشگران این حوزه برای بررسی تصورات و دیدگاه های شخصی یک فرد نسبت به خدا ، از سه اصلاح یا کلمه مفهوم خدا ( Concept of God ) ، تصور یا ادراک خداوند ( Conception of God ) ، تصویر خدا ( Image of God ) در اطلاق بر تصور خدا استفاده کرده اند . در واقع هر یک از این مفاهیم به بعدی از موضوع خدا در اذهان ما هستند . در جامعه شناسی بیشتر از مفهوم خدا بهره برده اند .

اصلاحات تصور از خدا ، تصویر خدا ، مفهوم خدا ، خداشناسی ، خداآگاهی ، با یکدیگر تفاوت هایی دارند و هر کدام به جنبه های خاصی از موضوع خداوند اشاره می کنند .

تصویر خدا اشاره به صور خیال و اشکال و تصاویری که افراد برای خدا قائل هستند دلالت دارد . ولی مفهوم خدا بیشتر مبتنی بر شناخت افراد از خداوند است ، که بیشتر به اساس آموزش های دینی صورت می گیرد و به دانش شناختی تعبیر می شود .

مفهوم خدا دانش سر ( شناختی ) است و تصور از خدا دانش قلب ( احساسات و عواطف ) ، همچنین تصور از خدا تجربه می شود ولی مفهوم خدا آموخته می شود .

واژه خدا بر معنا و مفهوم مشخصی دلالت می کند ، اما افراد مبتنی بر فرهنگ و آموزه های دینی خود آن را به صورت متفاوتی تصور می کنند . براساس ادراک های متفاوت از خداوند ، نظام های الهیاتی گوناگونی به وجود می آید . سخن منسوب به کاردینال ماکسیموس چهارم که ، خدایی که خداناباوران باور ندارند ، من نیز باور ندارم ، بیانگر نبود تصور مشترک از خداست . حتی میان خداباوران نیز تصورات مختلفی از خداوند وجود دارد . به بیانی بهتر خدا یک مفهوم دارد و تصورات متفاوتی ، به تعداد ابنای بشر از مفهوم خدا حاصل می شود .

اهمیت تمایز بین تصور از خدا و مفهوم خدا نمی تواند نادیده گرفته شود. مفهوم خدا، به عنوان ارزش های آموخته شده و مذهبی است که خدا را تبدیل به "خدا" می کند. در مقابل فهم عقلانی از اینکه خداوند چه کسی یا چه چیزی است، تصور از خدا تجربه ی یک فرد از خداست. تصور از خدا یک الگوی درونی روانشناختی از تصورات افراد در مورد خداست و در واقع یک نوع فرایند ترکیب محفوظات و تنظیم انبوهی از خاطراتی است که ارتباط اولیه با خدا دارد. تصور از خدا مدل کارکردی درونی فرد از اینکه شخصیت خدا چگونه می تواند باشد، است. به عبارت دیگر، تصور از خدا از تجربه ارتباط شخص با دیگران است که در حافظه بر اساس عناوینی چون مادر، پدر یا خدا نشانه گذاری می شود .

به نظر گریمز ، تصور از خداوند شیوه ای است که در آن فرد خداوند را به صورت عاطفی احساس می کند. تصور از خداوند حالتی روانشناسی است که به چگونگی احساس فرد نسبت به خداوند و برداشت و درک فرد مبنی بر چگونگی احساس خداوند نسبت به وی مربوط می شود . به نظر گاتیس ، تصور از خدا یک مدل کارکرد درون روانی است که فرد خدا را بدان گونه و در آن قالب تصور می کند .

فرد از خدا مبتنی بر واکنش احساسی و تجربی فرد از خدا می باشد که در اثر تجربیات روزانه زندگی فرد شکل گرفته است .

از نظر رایزتو تصور فرد از خدا در برگیرنده برداشت احساسی و تجربی فرد از خدا می باشد که برگرفته از نظریه روان تحلیل گری است . تصور فرد از خدا از طریق تجربیات افراد در ارتباط با خدا شکل می گیرد و به صورت احساس معنوی از خدا در می آید .

لارنس معتقد است که تصور از خدا یک الگوی درون روان شناختی از تصورات و برداشت های افراد از خداوند می باشد ، از اینکه فرد خدا را چگونه احساس می کند و چه تصوری نسبت به او دارد .

لاندین معتقد است ، تصور از خدا حکایت از کیفیت ارتباط با خدا دارد که یکی از مهمترین ارتباطات فرد بوده و بررسی آن میتواند کیفیتِ دیگر ارتباطاتِ مهم زندگی روانی فرد را به ما بشناساند .

تصویر ذهنی از خدا امر مهمی در تحول و شکل گیری باورهای مذهبی افراد تلقی می شود، از این رو در پنج دهه گذشته ، بیشتر درباره آن مطالعه و بررسی صورت گرفته است. افرادی که تصور منفی از خداوند دارند نمی توانند با او رابطه ای عاطفی و صمیمی برقرار کنند و حتی اگر اهل عبادت هم باشند عبادتشان ناشی از ترس ، و اضطراب است، نه از روی رابطه و اعتماد به خداوند که اساس ، دلبستگی به خداست.

تصویر ذهنی از خدا یکی از محوریترین جنبه های نظام اعتقادی افراد مومن را تشکیل می دهد و با اینکه به آگاهی نیاز دارد، اما به طور ضمنی و غیرمستقیم از طریق تجربیات مذهبی افراد شکل گرفته و به صورت احساس ، معنوی از خدا در می آید. این تصویر به سبب اهمیت که از لحاظ دینی و روانشناختی دارد، توجه نظری پردازان روابط موضوعی و روان شناسان دین را جلب کرده است . این موضوع ازآن جهت قابل بحث و بررسی است که معرفت و شناخت خدا هم را با داشتن تصور درست از او شرط اساسی و یکی از پای های مهم شکل گیری رابطه با خداوند است و شناخت و چگونگی تصور ما از خداوند به شدت در رفتار و تعامل ما با خدا تاثیر می گذارد .

تصور از خدا یک متغیر پیچیده روان شناختی است که نیاز به تعریف روشن تر و عملیاتی تری دارد. به نظر می رسد که تصور از خدا یک پدیده چند بعدی یا چند متغیری است که تحت حیطه وسیع تری به نام دین قرار دارد. در روان شناسی سطوح اعتقاد به خدا، بر نگرش افراد به مفاهیم زندگی و رفتارهای متنوعی از انتخاب دوست و شریک زندگی تا مصرف مواد و رشد اختلالات روان شناختی و انحرافات اجتماعی تأثیرگذار می باشد .

تصور از خدا به شکلهای مختلفی تعریف شده است؛ برخی نویسندگان به تصور از خدا به عنوان مفهوم خدا اشاره کرده اند . برخی به عنوان خدای بازنمایی شده از آن نام برده اند . بروکاو و ادواردز  از آن تحت عنوان بازنمایی موضوع انتقالی شخصی سازی شده و هال و بروکاو از آن تحت عنوان بازنمایی موضوع درونی نام برده اند. شی نیز تصور از خدا را به عنوان خدای فرامن و خدای مافوق فرامن را در تلاش برای فهم هسته ساختاری تصور از خدای بزرگسالان بکار برد.

بنابراین با توجه به استفاده از سازه های مختلف در مورد تصور از خدا، به نظر می رسد که تفاوت ایجاد شده بین مفهوم خدا و تصور از خدا بیشتر ناشی از تفاوتهای ابزارهای اندازه گیری شده باشد .

نوع تصور از خدا ، در انگیزه ها ، نیت ها ، داوری ها و کردارهای فرد دخالت دارد و شخصیت و عویت ویژه ای و معنا و مفهوم خاصی به زندگی فرد می بخشد .

بسیاری از نویسندگان یک دیدگاه نظری در مورد رشد جنبه های تصور از خدا دارند. اسپیلکا و همکارانش معتقد هستند که تلاش برای فهم جنبه های رشدی مفهوم خدا نوعا بر تحول شناختی متمرکز شده و از کارهای پیاژه نشأت گرفته است، مانند نظریه گلدمن ، نظریه و بست، میلر، پارکز و استیونسون که با استفاده از چارچوب پیاژه سه مرحله در فهم رشد تصور از خدا براساس کارهای هارمز پیشنهاد کرده اند .

مطالعات در مورد كودكان نشان داده است كه تصور كودكان از خدا به كيفيت ارتباط آنها با والدينشان بستگي دارد.

ادراك و تصور كودكان از خدا، شبيه تصور آنها از هر دو والدشان است.

ريزاتو تصور از خدا را احساسات و تصوراتي كه هر فرد را با خدا ارتباط مي دهد و در اوايل زندگي كسب مي شود، در نظر گرفت.

با توجه به اینکه تصور از خدا امری همگانی است ، ممکن است هوشیار یا ناهشیار ، رشد یافته یا رشد نایافته ، سالم یا بیمار گونه ، ساده یا پیچیده و مفید یا خطرناک باشد .

تصور از خدا در اصل پدیده ای ناهشیار و ماهیتاً تجربی و پیچیده می باشد ، و دارای چندین لایه از نظر چگونگی پردازش اطلاعات می باشد ، بلکه دارای ابعاد مختلفی از جمله ابعاد بیولوژیکی ، شناختی ، عاطفی ، انگیزه ای ، رفتاری و رابطه ای می باشد و با سطوح مختلف فردی ، خانوادگی ، سازمانی و اجتماعی در تعامل می باشد .

ریشه تصور از خدا

می توان سراسر تاریخ تفکر بشری را، در حول و حوش معنا و مفهوم خدا صورتبندی کرد. این مفهوم دارای ریشه ای غنی و عمیق در تفکر بشری است و تمدنها، فرهنگها، آداب و ادیان مختلف متأثر از این مفهوم در تاریخ بشر به منصهی ظهور رسیده اند .

ریشه و خاستگاه تصویر ذهنی از خدا همواره مورد توجه روان‌شناسان دین بوده است، اما رویکرد غالب در این زمینه، توسط فروید در کتاب آینده یک پندار مطرح شده است. فروید، تصویر خدا را فرافکن تصویر پدر معرفی کرده و در این زمینه، تفاوتی بین دو جنس قائل نشده است. علاوه بر این، وی در خصوص تأثیر عوامل دیگر، مانند «خود» و مادر در تصاویر ذهنی از خدا به نتیجه نرسیده است.

فرضیه فروید درباره خاستگاه تصویر ذهنی از خدا و یافته‌های متفاوت درباره آن، انگیزه پژوهشگران مکاتب گوناگون را برای پرداختن به این مباحث بیشتر کرد. همچنین این سؤال را ایجاد کرد که آیا ضرورتاً تصاویر خدا باید مردانه و پدرانه باشند یا زنانه و مادرانه5؟ و آیا تأثیر روان‌شناختی خداوند پدرانه است یا مادرانه؟

فرويد  معتقد است خداوند در ذهن كودكان به شکل پدر نمود پیدا می كند و در واقع كودكان در جريان حل عقدۀ اديپ، پدر واقعی خويش را به پدر آسمانی شان فرافکنی می نمايند .

چندین پژوهش در این راستا انجام شده که نتایج برخی از آنها حاکی از این است که بر خلاف مفهوم « پدر عالی رتبه » فروید، تصاویر ذهنی از خدا بیشتر با تصاویر مادرانه ارتباط مثبت دارند. این پژوهش‌ها با این گرایش که تصویر خدا بیشتر بایستی شباهت به مادر داشته باشد تا پدر، انجام گرفته‌اند.

این گرایش توسط پاول ووگل در 1936 مورد توجه قرار گرفته، وی روش‌های مکتب دورپات8را در یک بررسی فشرده از 9 کودک 5ـ14 ساله پروتستان به کارگرفته و نتیجه گرفت که نخستین شکل دین بر روابط پیش کلامی مادر ـ کودک مبتنی است. همچنین ووگل از یادداشت‌های خانوادگی در مورد گفت‌وگوهای خاص و تظاهرات خودانگیخته دو نفر از کم سن وسال‌ترین کودکان نتیجه گرفت که مفهوم مادر وخدا برای سال‌ها ارتباطی نزدیک با یکدیگر داشته‌اند و تنها به تدریج از همدیگر جدا شده‌اند. تحقیقات پژوهشگران بعدی نشان داد که مفهوم خدا به‌طور متوسط با مفهوم مادر به مراتب بیشتر از مفهوم پدر همبستگی دارد.

آنتوین ورگوت و تامایو در 1980 نیز در پژوهشی پی برده‌اند که تصویر آزمودنی‌های آنها از خدا، از دو عامل اساسی تشکیل شده است:

1. عامل در دسترس بودن که مربوط به مادر است؛  2- عامل قانون و قدرت که به پدر اختصاص دارد.

این تناقض را روانشناسان بعدی با نظریه آدلر برطرف کردند که معقتد است انگاره خدا بیشتر با تصویر والد برتر هماهنگی دارد نه پدر یا مادر.

در دنیای روانشناسی نظریه روابط ابژه و دلبستگی به عنوان زیربنای نظری شکل گیری تصور از خدا مطرح شده اند.

اولین تصور فرد از خدا توسط آنا ماری رایزتو در 1979 مورد بررسی روانشناختی قرار گرفت .

تصور از خدا در ادیان ابراهیمی

بر اساس تصور سنّتي در الاهيات اديان ابراهيمي ، به خصوص اسلام، خدا را مي توان به عنوان موجود مطلق معرفي كرد؛ كه تحليل لوازم اين تصور، ما را به تصور خدا به عنوان موجود كامل حداكثري هدايت مي كند.

بر اساس اين تصور، زماني كه خداباوران مي گويند : « خدا عالم، قادر و خيرخواه مطلق است » ، منظورشان اين است كه خدا، كمالاتي نظير علم، قدرت و خيرخواهي را به نحو حداكثري دارد؛ و اين برخورداري به نحو حداكثري، متضمن اين است كه برترين فرد داراي اين كمالات باشد. هنگامي برترين بودن خدا در نوع اين كمالات قابل تبيين است كه اين كمالات را به نحو ضرورت يا بساطت و تغير ناپذيري دارا باشد.

اوصافي نظيرِ خيرخواه، عالم و قادر بودن، كه مشترك بين خدا و انسان است، اوصاف انساني ناميده مي شوند . در بیان خدا با اوصاف انسانی ، خدا به صفتي انساني متّصف مي شود . برای اینکه اوصاف انسانی نشوند باید با لفظ مطلق که نشان مابعدالطبیعی است تصور از خدا بیان گردد . به بیانی دیگر در صفت قادر مطلق ، و با گذاره « خدا قادر مطلق است » ، خدا را موجودی متصور می شویم که تواناتر از او متصور نیست .

منظور از تصور از خدا در آموزه های اسلامی تصور جسمانی نیست ، بلکه تصور از خدا در اسم های الهی نمایان می شود . در این الهیات مبنای برقراری ارتباط خلق با خدا براساس این اسماء می باشد . به بیانی دیگر تصور از خدا در آموزه های اسلامی ، در اسماء الهی که راهی برای شناخت خدا و ارتباط با اوست جلوه گر می شود .

از آنجا که انسان قادر نیست به کنه ذات خداوند علم پیدا کند ، چون اشیایی قابل شناخت اند که مثل و مانند داشته باشند ، یا دارای جزء و ترکیب باشند ، برای شناخت و تصور از ذات ، نیازمند واسطه است به نام اسماء الهی که نمونه و مثالی در عالم خارج دارند و قابل تصور اند . به بیانی دیگر وقتی اسماء الهی شناخته شوند به نحوی خداوند شناخته شده است ، چون اسم با ذاتی که بدان وصف شده است ، همراه است .

رابطه تصور از خدا با دلبستگی 

جان بالبي در 1969 پيشنهاد كرد كه در نظام رفتاري دلبستگي ، يك مؤلفه شناختي وجود دارد كه شامل بازنمايي ذهني از الگوهاي خود و ديگران است. او اين الگو از خويش يا ديگران را الگوي بازنمايي يا الگوي مؤثر رواني ناميد. اين الگوها ناشي از موضوعهاي دلبستگي هستند كه در اوايل دوران كودكي بوجود مي آيند و بعدها به عنوان ميانجي بين ادراك از والدين و ادراك از خدا قرار مي گيرند .

نظریه بالبی در  مورد دلبستگی بر دو فرض استوار است: 1- مراقب پذیرا و قابل دسترس باید پایگاه امنی برای کودک فراهم آورد. 2- این رابطه با مراقب، درونی میشود و به عنوان یک ملاک روانی عمل می کند که روابط دوستی و عاشقانه بر آن استوار می شود .
با توجه به این نظریات در بررسی دلایل تصور منفی افراد افسرده نسبت به خدا و تصور مثبت افراد سالم درباره خدا شاید بتوان به بازنمایی رابطه ی آنها با والدینشان نسبت داد و یا اینکه به نوع دلبستگی شان ( ناایمن یا ایمن ) اشاره نمود.

فاصله ی تصور از خدا در كودكان تا تصور از خدا در بزرگسالان، با تئوري دلبستگي و سبكهاي والدگري مربوط مي باشد. نظريه دلبستگي به تفسير تغيير تحولي تأثير والدين بر خود و در نتيجه تصور از خدا كمك مي كند .

به طور کلی باید گفت که دلبستگي ها در تمام چرخه حيات شامل روابط والد- فرزند، روابط عاشقانه و رابطه با خدا مي باشد .

كيركپاتريك و شيور اعتقاد دارند جنبه هاي مهم دينداري فرد به طور مؤثري با دلبستگي ارتباط دارد، و مؤلفه بنيادي اين شكل گيري كه اعتقاد افراد در مورد خدا، و بخصوص ادراك آنها از داشتن ارتباط شخصي با خداست، معادل ارتباط دلبستگي مي باشد.

كيركپاتريك معتقد است كه در نوشته هاي مذهبي، خدا به عنوان چهره دلبستگي ( God as an Attachment figure ) توصيف شده است. وي اعتقاد دارد كه ارتباط انسان با خدا، وابستگي زيادي با ارتباط دلبستگي انسان دارد.

كيركپاتريك معتقد است كه پناهگاه ايمن و پايه ايمني كه در شكل گيري دلبستگي نقش دارند، پايه و اساس شكل گيري تصور از خدا نيز مي باشند. همچنين فرضيه انطباقي كيركپاتريك بيان مي كند كه ديدگاه افراد از خدا همسان تصورات آنها از ارتباط با اولين مراقبينشان است.
كيركپاتريك و شيور نيز گزارش كردند، كه بزرگسالاني با الگوهاي دلبستگي ايمن، سطوح بالاتري از تعهد مذهبي و تصور از خداي مثبت تري (بيشتر دوستدارانه و كمتر فاصله دار) نسبت به الگوهاي دلبستگي اجتنابي داشتند. در واقع كيفيت روابط والدين با فرزندان نقش مهمي در انتقال ارزشهاي مذهبي دارد.

كركپاتريك در 1999 ضمن تحقیقی ، ارتباط بين الگوي دلبستگي به والدين و دلبستگي به خدا را آزمايش كرده و به تأييد فرضية همساني رسيده است؛ او علاوه براين، به ارتباط بين تصور فرد از خدا و كيفيت دلبستگي اشاره كرده است. افراد با دلبستگي ايمن، تصور مثبتي از خدا دارند، برعكس افرادي كه دلبستگي آنان ناايمن است، تصور منفي از خدا مانند در دسترس نبودن و دور بودن از انسانها در ذهن خود، پرورش مي دهند.

كركپاتريك علاوه بر اين، پيش بيني كرده است كه بين سبك دلبستگي به خدا و كيفيت و ميزان دينداري افراد، رابطه اي وجود دارد. در حقيقت فرايند شكل گيري كيفيت و سبك دلبستگي كه از كودكي آغاز و موجب تشكيل الگوي درونكاري در افراد مي شود، تعيين كننده نوع تصور آنان از خداست.

افرادي كه دلبستگي آنان به خدا ايمن است، براي خود ارزش قائل هستند و مي دانند كه خداوند عليرغم اشتباهشان، آنان را دوست مي دارد و الگوي دروني كه از خدا دارند، خداي پذيرنده، در دسترس، كمك كننده و جواب دهنده به خواست ها و دعاهاي آنان است .
برعكس افراد اجتنابي، خدا را دور از دسترس تلقي مي كنند و يا اينكه از لحاظ عاطفي، آمادگي نزديك شدن به وي را ندارند و از او دوري مي گزينند. هرچند كه تصور فرد از خدا طبق قانون انتقال، كيفيت دلبستگي از تصور والدين به تصور خدا، در مدل همساني مي تواند يكساني تصور را در ذهن افراد بياورد و افرادي كه از والدين خود تصور مثبت داشتند، همان تصور مثبت را دربارة خدا نيز حفظ كنند و افرادي با الگوي ناايمن به والدين خود، همان الگوي ناايمن را در مورد خدا تسري و تصور منفي (طر دكننده) از خدا در ذهن خود پرورش دهند، به هر حال در برخي مواقع، در اثر كاركردهاي فرايند جبراني در كيفيت دلبستگي، اين اتفاق نميافتد و به جاي انتقال نوع تصور از والدين به وجود متعالي، افراد از الگوي جبراني فرايند دلبستگي تبعيت مي كنند و براي نيازهاي برآورده نشده خود از سوي والدين، خداوند را جانشين مراقب اوليه خود مي كنند و از او انتظار برآوردن نيازهاي خود را دارند و اگر والدين طردكننده داشتند، خداوند را مهربان و پذيرنده تلقي مي كنند كه بتوانند به جبران كمبود والدين حامي و  مراقب اوليه خود بپردازند .
پژوهش ها نشان داده اند كه بين تصور فرد از خدا (پذيرش خدا) با كيفيت دلبستگي به خدا و كيفيت دلبستگي در روابط صميمي افراد همبستگي معناداري  وجود دارد .

ريزاتو براين اساس و بر طبق مدل روابط موضوعي، توجه به اين نكته را ضروري مي داند كه تصور افراد از خدا و خود، از قبل در ذهن آنان و براساس روابط موضوعي در دوران كودكي شكل گرفته است. به طور مثال در فضاي بين مادر و كودك ، تصورات و تجربيات دوران كودكي شكل مي گيرد. در اين فضا كودكان با واقعيتهاي داخلي و خارجي بازي كرده و روابط موضوعي و موضوعهاي انتقالي را كه در افسانه هاي ذهني هر انساني نقش دارد، شكل مي دهند.

به اعتقاد ریزاتو، تصور از خدا یک الگوي درونی روانشناختی از تصورات فرد در مورد خداست. درواقع یک فرایند ترکیب محفوظات و تنظیم انبوه خاطراتی از منابع مختلف و در ارتباط با خدا، می باشد .

ریزوتو معتقد است خداوند در درون انسان مشابه مراقبِ اولیه شکل گرفته است. اما همراه با خداوند یک تصویر درونی برای درک خدا و ارتباط با خدا مورد نیاز است. تصور از خدا با توجه به روابط ابژه، شکل گیری روابط خویشتن و نظام های اعتقادی محیطی شکل می گیرد .

به عقیده ریان افرادی که تصور منفی از خداوند دارند نمی‌توانند با او رابطه‌ای عاطفی و صمیمی برقرار کنند و حتی اگر اهل عبادت هم باشند عبادتشان ناشی از ترس و اضطراب است، نه از روی رابطه و اعتماد به خداوند که اساس دلبستگی به خداست. این موضوع بدان علت قابل بحث است که معرفت و شناخت خدا همراه با داشتن تصور درست از او به شدت در رفتار، احساسات و سلامت روان ما تأثیر می گذارد .

در همين رابطه حس از خود كودك در ارتباط با حس از مادرش رشد مي كند. اگر كودك خودش را به عنوان موجودي ارزشمند در مقابل مادرش (يا اولين مراقبش) درك كند، و زندگي براي ترقي اش اميد بخش باشد كودك مي تواند آرام باشد.

اما اگر كودكي اين تصور از خود را بد در نظر بگيرد با خودش دچار تعارض مي شود. كودك فكر مي كند آن چيزي كه او انجام مي دهد درست نيست و نمي تواند والدين يا خدايش را خوشحال كند مگر اينكه شخص ديگري بشود .

ريزاتو اعتقاد دارد تصور هر شخصي از خدا مي تواند براساس تصور فرد از خود و والدين و تصور هر فردي از خود نيز براساس تصور از والدين ساخته شده باشد .

دي روس نيز معتقد است که تصور از والدين با الگوي مؤثر دروني بالبي يكسان است. در اين الگو فرض مي شود كه نوع دلبستگي كودك و ارتباطش با والدين، به طور مستقيم تصور از خدا را پيش بيني مي كند.

در واقع در چارچوب دلبستگي كودكان، دلبستگي به والدين و تصور از خدا از طريق شكل هاي والديني، توسعه پيدا مي كند . به طور كلي كودكان تصورشان از والدين را به ديدگاه خودشان و تصور از خودشان كه شبيه به والدينشان است دروني مي كنند . بدين ترتيب ادراك دوران كودكي از والدين، پيش بيني كننده تصور از خود و تصور از خدا است.

عليرغم الگوپذيري تصور از خود و تصور از خدا از تصورات والدين، وقتي كه بزرگسالان جوان شروع به جدايي جسمي، عاطفي و معنوي از والدينشان مي كنند، خدا به عنوان يك جانشين (جايگزين) كامل موضوع دلبستگي عمل مي كند .

اگر والدين از لحاظ عاطفي يا جسمي براي فرزند فقداني داشته باشند، اين دلبستگي به صورت جبراني عمل مي كند؛ همان گونه كه پژوهشگران آن را دلبستگي جبراني مي نامند .

در اين موارد در خانواده هايي كه پدر غايب بود نسبت به خانواده هايي كه پدر حضور داشت، خدا بيشتر حامي و قدرتمند تصور شده است . اين طور فرض می شود كه در اين خانواده ها احتمالا فرزندان تصور ايده آلي شان از خدا جانشين فقدان واقعي يا فقدان خيالي و فاصله از پدر شده است. بنابراين بزرگسالان جواني كه استقلال بيشتري از والدينشان دارند، تصورشان از خدا بيشتر براساس تصوراتشان از خود است تا تصوراتشان از والدينشان .

افرادي كه شكلهاي دلبستگي آنها به صورت عاشق و مراقب بوده است گرايش دارند تصور از خودشان و در نهايت تصورشان از خدا به صورت عاشق و مراقب باشد.

تصورات از خود ممكن است به طور متفاوتي در زنان و مردان با تصور از خدا مرتبط باشد . مثلا در بعضی پژوهش ها رابطه عکسی بین تصور از خدا و عزت نفس در بانوان مذهبی مشاهده شده که علت آن مربوط به سبک فرزندپروری ، آموزش های جامعه پذیری و مطلوبیت های اجتماعی است که سبب می شوند زنان مذهبی غرور و تکبر خود را مخفی کنند .

گروهی از پژوهش گران گزارش کرده اند که آزمودني هايي كه در دوران كودكي دلبستگي ناايمن نسبت به والدين دارند، ضمن گزارش دلبستگي ناايمن در بزرگسالي، دلبستگي ناايمن به خدا دارند.

وقتی والدین و فرزندان حمایت و ارتباط عاطفی مثبتی داشته باشند، نوجوانان تعهد بالایی نسبت به ارزشهای دینی نشان می دهند و تصویرسازی آنها از خداوند مثبت و مهربانانه خواهد بود .

رابطه تصور از خدا با عزت نفس

نظریه های خودپنداره و عزت نفس معتقدند که ارزیابی خود حداقل در بخشی مربوط به این است که فرد در مییابد توسط دیگران چگونه ارزیابی میشود. در واقع همانطور که فرانسیس، گیبسون و رابینز گفته اند می توان فرض کرد که اگر کسی معتقد باشد خداوند او را بیارزش، بدبخت و گناهکار می داند، خودپنداره اش به سمت منفی شدن گرایش پیدا می کند. به همین ترتیب افرادی که خودشان را بیارزش و بیمقدار تلقی می کنند، متمایلند نگاه مشابه ای از طرف خدا و دیگران نسبت به خود داشته باشند.

همچنين التويس مطرح مي‌كند كه نقص در عزّت نفس منجر به تكبّر، خودپسندي و خودبيني مي‌شود و منجر به انحراف از تصديق عشق خدا به خود مي‌گردد.

بر اين اساس، اگر افراد تصورشان از خودشان منفي باشد، تصور مثبت از خدا براي آنها آشفتگي روان‌شناختي ايجاد مي‌كند؛ زيرا يا اين تصور را انكار مي‌نمايند و يا از تحريف و درك گزينشي براي هماهنگ كردن اطلاعات با تصور خود استفاده مي‌كنند، و در صورتي كه عزّت نفس فرد بالا باشد اين از نظر شناختي، به يك تصور مهربان و پذيرنده از خدا با يك تصور تنبيه‌گرانه از خدا همخوان‌تر است. از سوي ديگر، افرادي كه خود را از نگاه طرف ديگر رابطه ارزيابي مي‌كنند بر اساس نظر راجرز، در صورتي كه احساس كنند دوست داشتني نيستند و طرف مقابل رابطة آنها را نمي‌پذيرد مجبور به تحريف تصور خود واقعي مي‌شوند، و اگر تصور فرد از خدا، خدايي باشد كه انسان‌ها را به‌صورت بي قيد و شرط پذيراست و خدايي كه او را دوست دارد، طبيعي است كه فرد براي خود ارزشي در نظر بگيرد و تصوير مطلوبي از خود ارائه دهد و از عزّت نفس بالاتري برخوردار گردد .

بين تصور از خود و بخصوص عزت نفس و تصور از خدا ارتباطي مثبت وجود دارد. هرچه عزت نفس و تصور از خود مثبت تر بود خدا مثبت تر، حامي تر، مهربان تر و قدرتمند تر تصور می شود .

رابطه تصور از خدا با تصور از خود 

آناماری ریزوتو در 1979 بیان کرد که  تصور هر شخصي از خدا مي تواند براساس تصور فرد از خود ساخته شده باشد و هدف از ساخت تصور از خدا نگهداري و حفظ حداقل تصور از خود ، قابل قبول براي فرد مي باشد .

گروهی از محققان نیز عنوان داشته اند که تصور از خدا با الگوي ذهني فرد از خود، و در واقع تصور از خود مرتبط است . رابرتس نيز نشان داد كه يك نگرش پذيرنده از خود و ديگران به اعتقاد به يك خداي پذيرنده مربوط مي‌شود . هیل و هال بیان می کنند که تصور ذهنی فرد از خدا و تصور ذهنی فرد از خود، باهم تعامل دارند ، در واقع آنها بیان می کنند که طرحواره های شناختی، رابطه ی بین تصور از خود و تصور از خدا را تحت تاثیر قرار می دهند .

ریزوتو تأکید می‌کند در زیربنای انگاره‌های خداوند، انگاره‌های شخصی و به شدت غیرمتعارف وجود داشته که در روابط موضوعی اولیه افراد ریشه دارند.

ریزوتو خاطرنشان می‌کند که تصویر خدا پیامد عمومی و اجتناب ناپذیر روابط کودک با والدین و سایر مراقبان و نیز پیامد توجه فزاینده کودک به رویدادهای علّی است. از نظر ریزوتو، فروید به درستی منشأ تصویر ذهنی خدا را در روابط اولیه کودک با پدر و مادر جست‌وجو کرده، اما فروید پیچیدگی این اشتقاق، خصوصاً نقش مادر را دست کم گرفته است.

از بیست بیمار مسیحی و یهودی که ریزوتو از طریق پرسش‌نامه، مصاحبه و ترسیم خانواده و خدا روی آنها مطالعه کرده است، هیچ کدام انگاره خدا را بر اساس تصاویر یکی از والدین شکل نداده‌اند، بلکه تصاویر خدا به یک اندازه از تصاویر والدین واقعی، والدین آرمانی و والدین برخاسته از تخیلات شخصی آزمودنی مشتق شده است.

اگرچه ریزوتو اهمیت خاص دوره اودیپی را که از نظر فروید نقش محوری دارد، می‌پذیرد، اما او همچنان تصاویری را از خدا گزارش می‌کند که به مراحل مختلف تحول تعلق دارد. از نظر وی تصویرسازی از خدا توسط یک فرد با عوامل هیجانی مسلط در زمان شکل‌گیری آن مشخص می‌شود، در حالی که انگاره بعدی شخص از خدا می‌تواند کاملاً متفاوت باشد و تعارض اضطراب آوری به وجود آورد.
الزي در 1961 درباره ارتباط بين پذيرش خويش، ديگران و اعتقاد در پذيرش خدا را در يك گروه نامتجانس از افراد پروتستان و كاتوليك بررسي كرد . اين محقق همبستگي معنادار و مثبتي در بين متغيرهاي پذيرش خويش و پذيرش ديگران، پذيرش خويش و اعتقاد به پذيرش خدا، و پذيرش ديگران و اعتقاد به پذيرش خدا گزارش كرد. الزي نتيجه گيري كرد كه رشد يك ديدگاه پذيرنده نسبت به خويش، اعتقاد به پذيرش خدا را تسهيل مي كند.

پنچوف اعتقاد دارد كه بسياري از افراد به خاطر تصور نامطلوبي كه از خود دارند تصوري انحرافي از خدا پيدا كرده اند .

نظریه حرمت خود، معتقد است خودپنداره هر فردی در شکل‌دهی نظر او به جهان و دیگران نقش تعیین کننده‌ای دارد و ادراک فرد از خودش به عنوان دوست دارنده یا کنترل کننده، همبستگی مثبت با همین تصاویر ذهنی از خدا دارد .

اسپیلکا به همراه بنسون در 1973 مطالعه‌ای روی 128 نفر آزمودنی کاتولیک که سابقه مذهبی تقریباً یک‌سانی داشته‌اند، نتیجه گرفته‌اند که حرمت خود بالا با تصویر ذهنی پذیرا، دوست دارنده، بخشنده و پدر مهربان از خدا ارتباط مثبت دارد همچنین آنها بیان کرده‌اند که حرمت خود پایین با تصویر ذهنی منفی از خدا رابطه دارد و افرادی که حرمت خود پایین دارند تصویر آنها از خداوند انتقامجو ، کنترل کننده و پدر عبوس است.

آنها ارتباط منفی حرمت خود بالا و تصاویر ذهنی منفی از خدا را نیز ثابت کرده و ادعا نموده‌اند دستاوردهای آماری دلالت بر این دارد که مهم‌ترین عامل مؤثر بر تصویر ذهنی از خدا میزان حرمت خود فرد است. آنها در پژوهش دیگری که هر چهار نظریه را بررسی کرده‌اند به این نتیجه رسیده‌اند که حرمت خود پایین در برخی از مردان با تصویر خشمگین از خدا ارتباط دارد و حرمت خود بالا در میان زنان با تصویر ذهنی دوست دارنده و مهربان از خدا رابطه دارد، همچنان‌که ارزش خود بالا نیز با تصاویری از خدا که مثبت، صمیمی و شخصی است و به مسائل انسان‌ها رسیدگی می‌کند، ارتباط دارد. در این تحقیق، همبستگی میان دوست داشتن خود و تصویر ذهنی دوست دارنده از خدا نشان داده شده است. تصویر خود کنترل کننده ، در میان مردان، متضاد تصویر ذهنی دوست دارنده از خدا است، در حالی که تصویر ذهنی کنترل‌کننده درباره خدا در میان زنان هیچ ارتباطی به این ندارد که شخص خود را دوست داشتنی بداند یا نه. همچنین ارتباط منفی حرمت خود بالا با تصویر ذهنی خشمگین از خدا نیز ثابت شده است.

در تبيين این يافته‌ها، اسپيلكا و بنسون ، از نظرية « هماهنگي شناختي » استفاده كرد. بر اساس نظرية « هماهنگي شناختي »، تصور افراد از خودشان بر اينكه آنها خداوند را چگونه ببينند تأثير مي‌گذارد. فرض اين نظريه آن است كه داده‌هايي كه به‌طور ضمني با ادراك خود واقعي افراد مخالف است، ناهماهنگي شناختي ايجاد مي‌كند. براي كم كردن آشفتگي روان‌شناختي ايجاد شده توسط اين ناهماهنگي، افراد ممكن است از فنوني همچون انكار، تحريف يا درك گزينشي براي اطمينان يافتن از اينكه اطلاعات هماهنگ با تصور خود آنهاست، استفاده كنند. بنابراين، تصور از خود، مي‌تواند بر توانايي افراد براي ديدن خدا به‌عنوان پرورش‌دهنده، پذيرنده، طردكننده، و حمايت‌كننده تأثيرگذار باشد.

در دوران نوجواني و بزرگسالي همين كه بين فرزندان و والدين فاصله مي افتد، تصور از خود پيش بيني كننده بهتري براي تصور از خدا مي شود.

اين طور فرض مي شود كه تصور از خود به عنوان مداخله گري مؤثر بين تصورات دوران كودكي از والدين و تصورات بزرگسالي از خدا عمل مي كند.

وقتي انسان تصور منفي از خدا دارد؛ يعني احساس كند خدا از او مراقبتي به عمل نمي‌آورد، در بهبود زندگي‌اش نقشي ندارد، هدايتي از جانب او دريافت نمي‌كند، مجازات‌كننده و سخت‌گير و بي‌علاقه نسبت به اوست، رابطة انسان با خدا در فضاي چنين تجربة خوف‌انگيزي، رابطة ارباب و رعيتي خواهد بود؛ يعني خداوند را مالك مطلقي مي‌داند كه همه چيز انسانِ بي‌چيز را در قبضة تصرّف قاهرانة خويش دارد و مي‌تواند با اين انسان خفيف و بي‌مقدار، هرچه مي‌پسندد انجام دهد و اين مي‌تواند مقدّمه‌اي براي سوق دادن انسان به سمت اختلالات رواني گردد.

بوری و مولر در 1993 طی بررسی جوانان دریافتند که اگر چه تصور از والدین نشان دهنده تصور از خدا می باشد اما تصور از خود و عزت نفس شاخص های بهتری برای چگونگی تصور از خدا می باشد به خصوص برای افرادی که اعتقاد به خدا برای آنها بسیار مهم است.

بنابراين تصور از والدين و تصور از خود در درک مفهوم خدا و تأثیرات اين تصورات در تمام زوايای زندگی فرد نقش دارد .

رابطه تصور از خدا با سبک های فرزند پروری 

هرتل و داناهو اعتقاد دارند كه تصور والدين از خدا به اضافه شيوه فرزندپروري آنان، تاثير پيش بيني كننده اي براي شكل گيري تصور از خدا در جوانان دارند.

بین سبك هاي فرزند پروری و تصور از خدا ارتباط وجود دارد؛ سبك فرزند پروری مقتدر با بهترين و مثبت ترين تصور از خدا (حامي، در دسترس و...) و سبك فرزند پروری مسامحه كار با منفي ترين تصور از خدا (دور، فاصله دار و ...) رابطه دارد.

همچنين نزديكي با والدين و تصور از والدين به صورت دوستدار و حامي، با تصور از خدا به عنوان دوستدار، آرام بخش، مراقب و هادي مرتبط است.

ورگوت و تامايو اعتقاد دارند در بيان ارتباطات به دست آمده، يك فرض مي تواند چنين باشد كه شكلهاي والديني نمادهايي مداخله گر براي تصور از خدا مي باشند، چون از يكسو، والدين از لحاظ روان شناختي براي فرزندان در تمام دوره هاي تحول مهم مي باشند و از ديگر سو، جهت گيري رشد تصور از خدا از روابط با ديگران و فرايند هاي بين فردي در خانواده شكل مي گيرد .

رابطه تصور از خدا با کهن الگوها

یونگ به نقش کهن الگوها هم ( تصویر و نمادها با ریشه های زیستی که در خیلی از فرهنگها وجود دارند ) در تصور از خدا اشاره کرد. او اعتقاد داشت که تصور از خدا بر اساس تجربه شخصی فرد در ناهشیار شکل می گیرد .

يونگ نیز ظاهراً به وجود فرافکنی هايی از پدر دنیايی فرد به تصوير خداوند او، موافق است. اما او احساس می كرد كهن الگوها نیز نقش مهمی در شکل گیری تصوير خداوند ايفا می كنند .

داستان های دینی بصورت ناخودآگاه به ایجاد طرح واره ها و تصاویر دینی در ذهن فرد می شوند . مثلا زمانی که مسیحیان ماجرای آفرینش را در سفر پیدایش می خوانند ( که علناً انسان را تصویر خدا می نامد ) و مسلمانان آن را از زبان قرآن بصورت روایت دیالوگ هایی میان خدا با فرشتگان ، ابلیس و انسان است ، صرف نظر از پیام های خاص دیگر ، ظاهر امر موجب ترسیم و تقویت مدل خدای شخص وار در ذهن انسان می شود و تصاویر متناسب با آن را شکل می دهد .

رابطه تصور از خدا با طرح واره های ناسازگار

به نظریه ی یانگ ، اعتقادات از فرض های زیربنایی نشات می گیرند . بنابراین تصور فرد از خدا که سازه ای ذهنی و عاطفی است نیز می تواند تحت تاثیر طرحواره های ناسازگار، یعنی بنیادهای تفسیری فرد و برآورده نشدن نیازهای اساسی دوران کودکی توسط والدین قرار گیرد .

راکلی در 2207 ، به بررسی رابطه ی تصور فرد از خدا و طرحواره های ناسازگار او پرداخته و نشان داده است که رابطه ی معنی داری بین همه طرحواره های ناسازگار اولیه و تصور از خدا وجود دارد. وی بیان می کند که هرچه فرد گرایش بیشتری به داشتن طرحواره های ناسازگار اولیه داشته باشد، به همان میزان گرایش به داشتن تصور مثبت از خدا دارد. و در تبیین بدست آوردن این نتیجه بیان می کند که فرد یک مکانیزم جبرانی را شکل می دهد و در واقع الگوهای دلبستگی معیوب خود با والدین را از طریق شکل دهی یک دلبستگی ایمن با خدا جبران می کند. وی بیان می کند که هر چه طرحواره های ناسازگار فرد بیشتر باشند فرد از طریق یک مکانیسم جبرانی تصور مثبت تری از خدا را شکل می دهد.

نظریه ی جبران که بیان می کند که فرد یک مکانیزم جبرانی را شکل می دهد و در واقع الگوهای دلبستگی معیوب خود با والدین را از طریق شکل دهی یک دلبستگی ایمن با خدا جبران می کند درست است یا نظریه ی همایندی که بیان می کند دلبستگی فرد به خدا همانند دلبستگی وی نسبت به والدینش است .

رابطه تصور از خدا با منبع قدرت

آدلر با توجه به نیاز انسان برای کسب قدرت و نام بردن از آن به عنوان انگیزه مرکزی و همچنان احساسات حقارت مربوط به فقدان آن، مرحله ای را برای رشد بازنمایی ذهنی خدای قدرتمند در افراد در نظر گرفت. البته آدلر تصور از خدا را تصور والد ترجیحی در نظر می گیرد .

رجوع به نظریه آدلر علاوه بر اینکه تعارض میان نظریه های مربوط به تصور خدا از والد پدر یا مادر را برطرف می‌کند، در مقایسه با تفسیر محدود فرویدی سازگاری بیشتری نیز با فرایند دلبستگی دارد، همچنان‌که می‌تواند در پیش‌بینی سبک دلبستگی به خدا نیز کمک کند؛ یعنی اگر والد برتر چهره دلبستگی نخستین را ارائه دهد در این صورت، تصویر همان والد است که بایستی منعکس کننده تصویر ذهنی فرد از خدا باشد.

بنابراین، چون در اغلب فرهنگ‌ها مادر نخستین چهره دلبستگی محسوب می‌شود، انتظار می‌رود تصویر ذهنی از خداوند به‌طور میانگین، چهره‌ای مادرانه نشان دهد تا پدرانه.تئوری والد برتر آدلر مورد توجه روان‌شناسان دین قرار گرفته، به همین منظور اسپیلکا، ادیسون و راسنسون در 1975 در پژوهشی که درباره منشأ تصویر ذهنی از خدا انجام داده‌اند نتیجه گرفته‌اند که اگر چه زنانی که تمایل داشته‌اند شبیه مادرانشان باشند، تصاویر ذهنی دوست دارنده را در مورد خدا تداعی می‌کنند و مفهوم فراگیر، مثل پدر، درباره تصویر ذهنی از خدا هماهنگی ضعیفی داشته است، ولی ترجیح یکی از والدین نمی‌تواند ارتباط معناداری با تصویر ذهنی از خدا داشته باشد .

علاوه بر تحلیل فرویدی و آدلری درباره خاستگاه تصویر ذهنی از خدا، نظریه یادگیری اجتماعی بندورا نیز اقتضا می‌کند که تصویر ذهنی از خدا فرافکنی شده الگوی والد مقتدر و غالب از نظر کودک ‌باشد. بر اساس این نظریه، ممکن است ترجیح یکی از والدین با والدی که کودک از او الگوبرداری کرده است ارتباط داشته باشد و با توجه به فشارهای اجتماعی و فرهنگی که الگوبرداری از والد همجنس را تحمیل می‌کنند، مردان باید همبستگی چشمگیر میان تصاویر خدا و پدر را نشان دهند، در حالی که زنان همبستگی مثبت خدا و مادر را نشان می‌دهند.

اسپیلکا و همکاران در 1975 به منظور ارزیابی این فرضیه، دست به پژوهشی زده و نتیجه گرفته‌اند که الگوی پدر دوست دارنده در میان مردان با خدای دوست دارنده، همخوانی دارد، همچنان‌که در میان دختران جوان، مادر دوست دارنده با تصویر ذهنی خداوند از هر نظر شایسته24 ارتباط است. هنگامی که آنها مقایسه‌های فوق را با والد غیر همجنس انجام دادند، هیچ کدام از رابطه‌های فوق مشاهده نشد.

محسوس‌ترین نتیجه‌ای که از این نظریه ها گرفته می‌شود این است که تصویر ذهنی از خدا مجموعه‌ای است مرکب از تصاویر قالبی مادرانه و تصاویر قالبی پدرانه است .

رابطه تصور از خدا با عوامل اجتماعی - فرهنگی

تامینن عوامل زیادی را مسئول فهم کودک از خدا می داند که از آن جمله می توان به عوامل بیرونی ( خانواده و اماکن مذهبی ) و عوامل درونی ( فهم فطری و روح پاک ) اشاره کرد . او معتقد است کودکانی که در خانواده های مزمن بزرگ می شوند درک شان از خدا حالتی انسان گونه دارد ، در حالی که کودکان خانواده های یهودی چنین نیستند و کودکان خانواده های کاتولیک تعداد نسبتاً فراوانی از نمادها را در مورد خدا در نقاشی های خود ترسیم می کنند .

مفهوم و تصور از خدا در کودکان ، با اعتقاد ، دین و میزان مذهبی بودن خانواده آنها نسبت مستقیم دارد .

هانیچ بیان می دارد که تا سن 9 سالگی تصور از خدا در کودکان بیشتر به وسیله والدین و تخیل کودک رشد می کند . بنابر این خدای کودکان تا این سن خیلی شخصی و خصوصی است . با شروع 10 سالگی تصور از خدا به طور برجسته ای تحت تاثیر محیطی ( مذهبی یا غیر مذهبی ) که افراد در آن رشد کرده اند ، قرار می گیرد .

این بدان معناست که فرد جوانی که در یک بافت اجتماعی مذهبی رشد می کند به وسیله اطلاعاتی که توسط خانواده ، کلیسا و کلاس های آموزش دینی در مدارس ارائه می شود ، تحت تاثیر قرار می گیرد . در حالی که در محیط غیر مذهبی ، افراد جوان به همان تصور کودکانه خود از خدا که در اوایل کودکی به وجود آورده اند ، بسنده می کنند .

در محیط مذهبی ، تصور کودکان از خدا توسط آموزش های والدین و بافت اجتماعی آن محیط قرار می گیرد و خدای تصور شده در کودکان خدایی در دسترس ، پاسخگو و حامی است اما نوجوانان خانواده های غیر مذهبی ، یا اعتقادی به خدا ندارند یا تصور آنان از خدا ، خدایی دور و غیر پاسخگوست .

به باور هانیچ محیط خانوادگی و اجتماعی که کودکان و نوجوانان در آن رشد می کنند تاثیر به سزایی در تصور آنان از خدا دارد . بنابر این ارتباط نزدیکی باید بین تربیت دینی ثابت افراد و آن چه در کودکی و نوجوانی دریافت کرده و می کنند باشد .

هانیچ طی پژوهشی در 2002 بیان کرد که کودکان و نوجوانانی که در خانواده های مذهبی بودند ، تصاویری که از خدا کشیده اند به طور برجسته ای تصورشان را از خدا به عنوان عاشق و مراقب یا موجودی دوستدار آنها نشان می دهد . در حالی که نمادهایی که توسط نوجوانان خانواده های غیر مذهبی در تصورشان از خدا به کار برده شد ، نه تنها حامل معانی منفی بود ، بلکه نمادها به این نکته اشاره داشت که خدا مرده است و یا وجود ندارد .

پیئرس و آگزین معتقد اند که والدین بر دین و تصور فرزندانشان از خدا تاثیرگذار اند . در واقع والدین هم به صورت مستقیم و هم غیر مستقیم در جامعه پذیری ( اجتماعی کردن ) دینی فرزندان خود تاثیر دارند ، پس نقش والدین در این حیطه از بقیه موارد مهم تر است .

کایاریک معتقد است نوجوانانی که در خانواده های مذهبی به دنیا آمده اند به علت فرامن رشد یافته تر ، با وجدان تر و پاسخگوتر هستند ، بنا بر این تصور آنان از خدا نیز پاسخگوتر می باشد . همچنین مذهب شخصی افراد و تصور از خود به اضافه روش تربیتی و تربیت دینی والدین در تصور از خدا تاثیر گذار است .

کایاریک همچین باور دارد که ایمان به خدا و دوست داشتن او بدون هیچ شرطی در درجه اول تحت تاثیر یادگیری خانوادگی ، جایی که کودک اولین عشق را دریافت می کند ، قرار دارد . تصور افراد از خدا بازنمایی ذهنی وابسته به تجربه حقیقی در خانواده و یا کلیسا یا افراد مهم است . البته تصور از خدا قابل تغییر است و از عواملی که در این تغییرات موثر هستند می توان به جو خانوادگی و آموزش های دینی ارائه شده از طرف خانواده ، اماکن و موسسات اشاره کرد .

در نظریه انطباقی تجدید نظر شده ، گرنکویست اعتقاد دارد کودک میزان مذهبی بودن مراقب را می پذیرد و میزان مذهبی بودن والدین و فرایند جامعه پذیری ، تصور کودکان از خدا را پیش بینی می کند . این فرضیه چنین فرض می شود که دلبستگی ایمن براساس فرایند جامعه پذیری باعث شکل گیری مفاهیم خدا می شود . بنابر این مفاهیم خدای کودکان دلبسته ایمن می بایست نسبت به ایمنی روابط شان تطابق بیشتری با مفاهیم خدای چهره دلبستگی شان داشته باشد ، یعنی کودکان دلبسته شده ایمن بیشتر احتمال دارد که به طور موفقیت آمیزی نظام رفتارها و عقاید مذهبی چهره دلبستگی شان را بپذیرند و با آن منطبق شوند .

ریزاتو معتقد است که تصور از خدا در حالی که در مبادله ای بین والدین و کودک شکل می گیرد ، می تواند بعدها تحت تاثیر تصور کودک از خود ، دیگران و مربیان آموزشی جرح و تعدیل گردد .

هانان معتقد است که اطلاعات دینی که توسط فرهنگ و حتی خرده فرهنگ ها منتقل می شود ، متفاوت است . والدین و مدارس براساس ریشه های تربیتی و براساس فرهنگ و کتب مقدس خود ، خدا را نزد فرزندان به عنوان والدین ، معلم و یا پادشاه توصیف می کنند و به فرزندان انتقال می دهند .

دی روس نیز بر این باور است که هم تصور والدین و هم تصور معلمان از خدا ، پیش بینی کننده تصور کودکان از خداست . نه تنها میزان و کیفیت تعاملات والدین / معلمان یا خردسالان بر تصور کودکان از خدا تاثیرگذار می باشد ، بلکه جامعه پذیری دینی نیز سهم مهمی در رشد تصور کودکان از خدا دارد . پدران ، مادران و معلمانی که اهداف سنتی دینی ( مانند مسیحی خوب شدن ، یاد گرفتن نیایش ها ، نقل داستان های سنتی از کتاب مقدس و ... ) را در آموزش دینی کودکان شان مدنظر قرار داده بودند ، کودکان شان خدا را بیشتر قدرتمند ، کمک کننده و عاشق تصور می کردند . اگر معلمان می خواهند که کودکان عملکرد دینی خوبی داشته باشند ، لازم است با آموزش های دینی جدی در شکل گیری تصور از خدا در کودکان دخالت نموده ، محیطی را ایجاد کنند که به کودکان در درک خدای عاشق ، مهربان ، کمک کننده و از همه مهم تر خدایی که خواستار ارتباط شخصی با آنهاست ، کمک کنند . زیرا ارتباط شخصی با خدا می تواند انسان را در بحران های غیر قابل اجتناب زندگی حمایت کند .

دی روس بیان می کند که روش مهمی که توسط والدین بر تصور کودکان از خدا ، اثر می گذارند به وسیله صحبت در آن مورد یا ابراز تصور از خدای خودشان به فرزندان شان می باشد ، که معمولا این تصور از خدا توسط منبع خانواده ، بیشتر تصوری ارتباطی و حامی است . به بیانی دیگر والدین بیشتر بر مولفه های ارتباطی تصور از خدا مثل دوست ، حامی و مراقب تاثیر دارند ، در حالی که معلمان بیشتر بر محتوای تقدسی تصور از خدا تاثیر می گذارند . به نظر می رسد تفاوت در تصور از خدا در منابع تربیت دینی ناشی از نقش های متفاوت والدین با معلمان و یا مربیان دینی است . همچنین خصوصیت مراقب ، حامی ، در دسترس بودن و دوست داشتن از خصوصیات ارتباط والد - فرزندی است ، در حالیکه آموزش نظام ارزشی به وسیله مدرسه و معلمان و مربیان دینی صورت می گیرد . البته باید خاطر نشان کرد که نوع رفتار و محتوای آموزشی نیز در شکل گیری متفاوت تصور از خدا دخیل می باشد .

دی دوس همینطور گزارش کرده است که اگر معلمان و مربیان دینی روش سخت گیری در یادگیری آداب و آموزش ها داشته باشند که با فهم کودک و نوجوان سازگار نباشد ، تصور کودکان و نوجوانان از خدا ، سخت گیرانه و فاصله دار می شود .

دی روس همچنین معتقد است که در خانواده های مذهبی با توجه به محتوای تربیت مذهبی ، بحث ها و آموزش در مورد مفاهیم دینی به خصوص خدا راحت تر شکل می گیرند اما خانواده های غیر مذهبی به دلیل این که اجازه نمی دهند فرزندان شان آموزش های مذهبی مثل شرکت در مناسک و یا تجربه آن را داشته باشند ، فقط به طور شناختی تصور از خدا را شکل می دهند .

نکته دیگری که در شکل گیری تصور از خدا مهم است ، عدم تناقض در محتوای تربیت و آموزش های دینی به خصوص فهم از خدا بین خانواده و آموزش توسط رهبران دینی است تا نوجوانان دچار تناقض و گیجی نشوند . در این مورد اسچئم ، به صحت و درستی گفتار و عمل آموزش دهنده گان اعم از والدین ، معلمان و مربیان آموزشی در اماکن مذهبی نیز تاکید دارد .

اسپیلکا معتقد است که در گروه های گوناگون به دلیل آموزش های دینی مختلف ، تصور متفاوتی از خدا وجود دارد که این قبیل الگوهای مفهوم از خدا با نگرش های اجتماعی متفاوت آنان مرتبط می باشد .

هرتل و داناهو نیز اعتقاد دارند تصور از خدا نه فقط از نگرش شخص بلکه از واحدهای اجتماعی کوچک تر مثل فرقه ها ، گروه های مذهبی و هم چنین خانواده تاثیر پذیر است .

دیگر عوامل موثر بر تصور از خدا

تصویر ذهنی خدا، تجربه درونی افراد در مورد خداوند است. معمولًا افراد واجد دلبستگی ایمن تصویر ذهنی مثبتتری از خدا دارند و خداوند را پذیرند ، نزدیک و در دسترس، تلقی می کنند افزون بر این، تصویر ذهنی خدا با ویژگیهای روانشناختی افراد همبسته است.

به طوری کلی افراد مبتلا به بیماری های روانی تصویر ذهنی منفی از خدا دارند و افسردگی، اضطراب، افکار پارانویا مانند و مشکلات روابط بین فردی آنان بیش از افراد دیگر است . به علاوه در افراد دارای تصویر ذهنی مثبت از خدا، اضطراب و عصبانیت کمتری وجود دارد و افرادی که خداوند را تنبیه کنند می دانند اضطراب و پرخاش گری بالاتری نسبت به دیگران نشان می دهند .

افرادي كه داراي تصور منفي از خداوند هستند، از سلامت روان كمتر و بهداشت رواني پايي‌تر برخوردار هستند.

بنابراين از يكسو با توجه به اهميت نقش تصور از والدين و تصور از خود در شكل گيري تصور از خدا و تأثيرات اين تصورات در تمام زواياي زندگي، و از سوي ديگر با توجه به اينكه تحقيقات متعددي گزارش كرده اند كه تصور از خدا در فرهنگ هاي مختلف مي تواند ناشي از زمينه هاي متفاوتي باشد .

در تصور از خدا بخصوص نقش تصور از خود بايستي به تفاوتهاي فرهنگي ، تربيت ديني و ميزان مذهبي بودن خانواده ، سبك هاي تربيتي و فرزند پروری ، و سطح تحول "من" اشاره كرد. البته نقش عوامل مداخله گر ديگر مانند بافت مذهبي جامعه، ميزان تحصيلات و پايگاه اجتماعي- فرهنگي نيز بايد مورد توجه قرار بگيرد.

گورساچ و همکارانش معتقد هستند که مفهوم خدا خیلی پیچیده تر، متنوع تر و از لحاظ روان شناختی با معنی تر از آن چیزی است که با ارزیابی مکرر درجات اعتقادات مذهبی به دست آید. او اعتقاد دارد این مفهومی شدن ممکن است با تکرار شکلهای نیایش، اعتقادات مذهبی، مناسک دینی، متغیرهای شخصیتی و سلامت روانی مرتبط باشد .

تصویر ذهنی از خدا نه‌ تنها تحت تأثیر تجربیات مذهبی افراد قرار دارد، بلکه پا به پای ادراک مفهومی از خداوند نیز رشد می‌کند و ادراک مفهومی خدا بر خلاف تصویر ذهنی یک سازه آشکار است که در آموزه‌های دینی ریشه دارد و توسط محافل مذهبی آموزش داده می‌شود.

به اعتقاد باوکر ، فرضیه دورکیم آن است که تجربه ی حکومت های طبقاتی و نظام های کاستی در شکل گیری تصور خدای برتر موثر است .

نقش جنسیت در تصور از خدا

چودورو نشان داده است که دختران، تشابهات بیشتری بین تصویر ذهنی خدا و والدین ادراک می‌کنند و این مسئله ممکن است به سبب ارتباط زیادتر دختران با والدینشان باشد.همچنین وی نشان داده است که پسر بچه‌ها بیشتر از دختر بچه‌ها خدا و پدر خود را قدرتمند می‌دانند . لد، مک اینتاش و اسپیلکا نیز گفته‌اند که مردگرایانه بودن تصاویر خدا برای دختران بیشتر از پسران است . کرج سی نیز با تحقیق روی دانشجویان نتیجه گرفته است که تصویر کنترل کننده بودن برای خدا در مردان چشمگیرتر از زنان است و هچنین تصویر ذهنی خدا در دختران بیشتر از پسران به صفات والدین و سبک‌های تربیتی آنان وابسته است.

نتیجه گیری کلی از نظریه ها و پژوهش های مربوط به تصور از خدا

نتایج نهایی به دست آمده از این پژوهش‌ها نشان می‌دهد که هیچ کدام از این نظریه‌ها بر دیگری برتری ندارد و اگرچه بیشتر پژوهش‌های مربوط به این تئوری‌ها به‌طور مستقل انجام گرفته‌اند، ولی خود این تئوری‌ها کاملاً به هم وابسته‌اند برای مثال، پدر در فرضیه فروید می‌تواند والد برتر در فرضیه آدلر و همچنین الگو برای کودکان پسر در نظریه یادگیری اجتماعی باشد و ارتباط مستقیم والدین بر شکل‌گیری خودپنداره مثبت در کودکان نیز بر هیچ پژوهشگری پوشیده نیست.

به نظر بنده نظریه ریزوتو، منطقی‌ترین نظریه است که تصویر ذهنی از خدا را محصول عامل واحدی نمی‌داند، بلکه مجموعه‌ای از عوامل را، که از جمله آنها روابط موضوعی اولیه می‌باشد در شکل‌گیری تصویر ذهنی از خدا مؤثر می‌داند.

آثار تصور از خدای مثبت

در ذیل چند مورد از آثار تصور مثبت از خدا را بیان می کنم :

1- کوچک و آسان دیدن مشکلات زندگی

2- تقویت انگیزه و اراده

3- احساس عزت نفس و حرمت نفس

4- افزایش امید

5- پذیرش راحت تر اتفاقات فاجعه بار ( واقع نگری و معنادهی صحیح به حوادث )

6- رضایت مندی از خدا ، خلق و خود

7- احساس توانمندی و بی نیازی از دیگران

8- دوری از غم و اندوه

9- پذیرش و رضایت از روزی مقسوم

براد شاو و همکاران در 2008 دریافتند که بین تصویر ذهنی مثبت از خدا و گستره ی وسیعی از نشانگان رفتاری شامل شکایت جسمانی، وسواس بی اختیاری، حساسیت بین فردی، افسردگی، اضطراب، خصومت، ترس مرضی، افکار پارانوئیدی و روانپریشی همبستگی منفی و معناداری وجود دارد.

شاپ جانکر و همکاران در 2002 طی پژوهشی بیان کردند که تصورات مثبت نسبت به خدا با نشانگان رفتاری از جمله شکایت جسمانی، وسواس، حساسیت بین فردی، افسردگی و اضطراب، خصومت، ترس مرضی، افکار پارانوئیدی و  روانپریشی رابطه منفی دارد .

فلانلی و همکاران در 2009 به این نتیجه رسیدند که افراد با تصویر ذهنی مثبت به خدا از مقابله های روانشناختی بالایی برخوردارند و موقعیت ها را به صورت مثبت ارزیابی می کنند.

نيوتون و مكينتاش در 2010 پژوهشي كه برروي والدين كودكان استثنايي دربارة ارتباط بين تصور والدين از خدا و ميزان مقابله هاي آنان در مقابل استرسها انجام دادند، به اين نتيجه رسيدند كه والدين كودكان استثنايي، با تصور مثبت از خدا، از مقابله هاي روانشناختي مؤثرتري برخوردارند و در برابر فشارهاي رواني، مقاوم ترند. اين افراد موقعيت ها را به صورت مثبت تري ارزيابي مي كردند و باور داشتند كه خداوند، آنان را در سختي ها تنها نخواهد گذاشت.

باور به اینکه خدایی هست که بر موقعیت ها مسلط و ناظر بر بندگان است تا حد بسیار زیادی ، اضطراب مرتبط با موقعیت ها کاهش می دهد . به عبارت دیگر ، این افراد معتقدند از طریق اتکای به خداوند می توان موقعیت های غیر قابل کنترل را در اختیار خود درآورد .

آثار تصور از خدای منفی

در ذیل چند مورد از آثار تصور منفی از خدا را بیان می کنم :

1- افزایش نشانگان بیماری های روانی

2- ظالم و ناعادل دانستن خدا و جهان هستی

3- بزهکاری و لجام گسیختگی

5- وابسته بودن به دیگران به عنوان منبع قدرت

6- نداشتن مهارت های مقابله ای و تاب آوری در حوادث و فاجعه ها

7- حس مختار نبودن و دربند بودن

در آموزش های رسمی و غیر رسمی اگر تأکید یک جانبه ای بر ابعاد منفی خدا ( تنبیه کنندگی ، مجازات کنندگی و ... ) داشته باشند می تواند زمینه ساز اختلالات روانی از جمله افسردگی شود.

برام و همکاران در 2008 به این نتیجه رسیدند که احساس نارضایتی از خدا با ناامیدی، احساس افسردگی، احساس گناه و نشانگان افسردگی ارتباط معنی داری داشته است، در این پژوهش، تصویر ذهنی منفی از خدا ( باور به خداوند تنبیه کننده ) با احساس گناه افراد شرکت کننده در پژوهش همراه است و نوروزگرایی، با احساس ترس از خدا، اضطراب و نارضایتی از او همراه است در حالی که همسازی، با تصویر ذهنی حمایتگر از خدا توأم بوده است .

فاروقی و محمود در 1999 پژوهشی که روی جمعیت مسلمان پاکستان انجام دادند به بررسی تصور از خدا در بین بیماران افسرده و بیمارانی که مشکلات جسمانی داشتند، پرداختند. یافته ها نشان داد که افسرده ها ادراکِ منفی تری از خدا در مقایسه با بیماران جسمانی نشان دادند، همچنین تفاوت معنی داری بین زنان و مردان افسرده در ادراک منفی شان از خدا نیافتند. فاروقی و رحمان در 2001 تصور از خدا را در بین بیماران اسکیزوفرن و افسرده ( یک قطبی و دو قطبی ) جامعه مسلمان پاکستان بررسی نمودند، نتایج نشان داد که اسکیزوفرنها و بیماران افسرده دوقطبی تصور منفی تری از خدا نسبت به بیماران افسرده یک قطبی داشتند. همچنین مشخص شد که اسکیزوفرنها و افسرده های دو قطبی تفاوت معنی داری در تصور از خدا ندارند.

اگر فرد احساس کند که از جهان منزوی است ( طرحواره انزوای اجتماعی ) ، یا باید برای اجتناب از
پیامدهای منفی کنترل خود را به دیگران بسپارد ( طرحواره اطاعت ) یا به بی نقص گرایی و قوانین غیر قابل انعطاف معتقد باشد ( طرحواره ی معیارهای سرسختانه ) احتمال اینکه تصور وی از خدا منفی باشد بیشتر می شود.

ویگند و ویس ، بیان می کنند که تصور یک فرد از خدا به عنوان کنترل کننده یا غیر کنترل کننده، پاسخ های عاطفی در مقابل فکر کردن به خدا را تعدیل می کند. چرا که طرحواره های ناسازگار اولیه تصور از خود فرد را نیز شکل می دهد و مشخص شده که تصور از خود می تواند با تصور از خدا رابطه داشته باشد. کسانی که فکر می کنند خداوند بسیار کنترل کننده است پاسخ های عاطفی منفی در مقابل خدا دارند. یعنی می توان گفت فردی که احساس دربند بودن و مختار نبودن می کند و احساس می کند که هیچ چیز تحت کنترل او نیست دیدگاه منفی نسبت به خدا شکل می دهد.

مقیاس تصور از خدا 

لارنس پرسشنامهاي را در ارتباط با تصور از خدا ( GIS ) به منظور ارزیابی احساسات افراد نسبت به خدا ساخت که شامل 73 گویه میباشد. وي سه ناحیه تعلق داشتن، خوب بودن (مهربانی) و کنترل داشتن در نظر گرفت. هریک از این سه بعد، به دو قسمت تقسیم شده است که این مقیاس شامل حضور، چالش، پذیرش، خیرخواهی، تأثیرپذیر و مشیت الهی است ، که هر یک از مواد این مقیاس توصیف کوتاهی از چگونگی تصور فرد از خدا را بیان می کند . این مقیاس بر اساس مقیاس 4 درجه‌ای لیکرت نمره‌گذاری شده است. عدد 4 نشانه موافقت کامل و عدد1 نشان‌دهنده مخالفت کامل می‌باشد.

لارنس در سال 1991 پرسشنامه تصور از خدا ( GIL ) ، 156 ماده ای را با 8 مقیاس روی یک نمونه 1580 نفری از بزرگسالان آمریکایی اجرا و آن را هنجاریابی نمود .

آزمون تصور از خداي ماركن، داراي 27 سؤال است كه، تصور از خدا را از دو جنبة تصور نسبت به خدا و تصور منفي نسبت به خدا مورد بررسي قرار مي‌دهد. تصور مثبت از خدا در اين آزمون 16 متغير و تصور منفي از خداوند 11 متغير مي‌باشد كه در آن، فرد خداوند را به صورت حمايت‌گر، مسلط، تنبيه‌گر يا منفعل، تصور مي‌كند. طيف نمره‌دهي در اين آزمون 5 مرحله‌اي ليكرت مي‌باشد كه: كاملاً موافق: 5    موافق: 4    بي‌نظر: 3    مخالف: 2    كاملاً مخالف: 1

بالاترين نمره‌اي كه فرد مي‌تواند در آزمون تصور از خدا به دست آورد، 135 و پايين‌ترين نمره در اين آزمون 27 مي‌باشد.