کهن الگوی بازگشت
این نمونه را می توان زیرمجموعه ای از یک کهن الگوی بزرگ تر یعنی کهن الگوی قهرمان تلقی کرد. در اساطیر قهرمان شخصیتی است که پس از رسیدن به بلوغ قبیله اش را در جستجوی دنیای ناشناخته ها ترک می کند، او در این مسیر به مسائل و مشکلاتی برمی خورد که مانع از ادامه ی سفر او می شوند اما او با توجه به ویژگی های ذاتی و هوش سرشارش از پس این مشکلات برمی آید. در این راه از نیروهای ماورالطبیعی سود می جوید و سرانجام طلسم و یا نیروی نجاتبخش را به دست می آورد. بازگشت او برای قبیله مبارک و خسته است، چرا که تنها اوست که می تواند بداقبالی ها را پایان بخشد و روحی تازه در قبیله بدمد. والتر کی گوردن در مقاله ی در آمدی بر نقد کهن الگویی، این موقعیت را به صورت زیر تشریح می کند:
الف) طلب: این موتیف بیانگر پویشی است برای یافتن شخص یا طلسم یا تعویذی که پس از دستیابی و عودت آن باروری به یک سرزمین بیحاصل اعاده میگردد. ویرانی این سرزمین انعکاسی است از بیماری و ناتوانی رهبر آن.
ب) تکلیف: قهرمان داستان برای نجات کشورش، دستیابی به بانوی زیبا و مورد علاقهاش و اثبات هویت خود به منظور تثبیت مقام بحقاش باید به پارهای اعمال خارقالعاده دست زند.
پ) تشرف: معمولاً به معنای وارد شدن به زندگی است و در توصیف نوجوانی که به مرحلهی بلوغ و پختگی میرسد به کار میرود. چنین کسی در روند رشد با مشکلات و مسئولیتهای عدیدهای مواجه میگردد. بیداری، آگاهی یا بینش بیشتر نسبت به جهان و انسانهایی که در آن میزیند، معمولاً نقطهی اوج این موقعیت کهنالگویی را شکل میبخشد.
ت) بازگشت: قهرمان پس از یافتن طلسم به سرزمین اش بازمی گردد تا خشکسالی را برطرف کند و یا شیشه ی عمر دیو را بشکند. اکنون سفر توانایی این کار را به او داده است که کشورش را نجات دهد.
با بررسی نکات ذکر شده می توان چنین نتیجه گرفت که بازگشت قهرمان در کارکرد کهن الگویی خود همواره با خوش اقبالی و نجات قبیله همراه است.
علاوه بر این رویکرد به کهن الگوی بازگشت، می توان نمونه های دیگری را نیز از این مفهوم، در فرهنگ های دیگر مشاهده کرد. بازگشت به خانه یا وطن گونه ای دیگر از کهن الگوی بازگشت است. این نمونه تنها در ساحت زندگی قهرمان نمی گنجد بلکه در ارتباط با زندگی همه ی انسان هاست. اگر بخواهیم این باور را در ذهن بشر نخستین ریشه یابی کنیم به تلقی او از زمین به عنوان مادر هستی دست می یابیم. مادر هستی بارور کننده و بوجود آوردنده ی همه موجودات است، او مبدا و پایان جهان است. این اعتقاد که انسان از زمین زاده شده و دوباره به هنگام مرگ باید به زمین بازگردد در بسیاری از فرهنگ های کهن دیده شده است، آن چنان که “ نوستالژی بازگشت به زمین- مادر گاه پدیدهای جمعی میشود؛ و آن گاه علامت آن است که جامعهای دست از مبارزه کشیده و به محو کامل نزدیک میشود. این مورد یاروروهای ( Yaruros ) امریکای جنوبی است، شمنها درحالت خلسهی خود به سرزمین کوما سفر میکنند و آنچه را که در آن جا میبینند، باز میگویند: کل قبیله از نوستالژی این بهشت گمشده رنج میبرد، یاروروها بی شکیبانه در انتظار مرگ و ورود دوباره به سرزمین مادر میباشند.”
ویژگی های دراماتیک کهن الگوی بازگشت
وقتی با رویکردی نمایشی به سراغ الگوهای کهن میرویم، مطمئناً نمیتوان تمامی مؤلفههای یک اثر دراماتیک را در آنها جستجو کرد. اما با این حال این پرسش همواره باقیست که این نمونهها دارای چه بنیانهایی بودهاند که تا روزگار ما تأثیر خود را بر عرصه هنر حفظ کردهاند. عرصهی پژوهش اسطورهای عرصهی شناسایی این ریشهها و بنیانهاست .
استروس اعتقاد دارد که باید عناصر پایدار و نامتغیر اسطوره را جستجو کرد. به راستی این عناصر پایدار و نامتغیر چه چیزهایی هستند؟ استروس همچنین عقیده دارد که “ارزش اسطورهای حتی از خلال بدترین ترجمانها و برگردانها نیز حفظ میشود. ذات و مفهوم اسطوره نه در سبک و سیاق آن، و نه در موسیقی کلامی یا ترکیبی است که با اجزا ایجاد میکند بلکه ارزش اسطوره در قصهای است که میگوید.”(ثمینی، 1387، ص29) آیا میتوان عناصر پایدار و نامتغیر را در برابر قصه قرار داد؟ “از این نوشتهی استروس ساختارگرا میتوان چنین نتیجه گرفت که در فرایند اقتباس از اساطیر، این وضعیتهای داستانی هستند که منتقل میشوند و نه الزاماً چگونگی روایت و جزئیات نهفته در تار پودشان شاید به این دلیل که در روایات اسطورهای محور عمودی به مراتب قدرتمندتر و فراگیرتر از محور افقی است.”(ثمینی، 1387، ص29)
در باب تاثیرات اسطوره و کهن الگو در ادبیات نمایشی نغمه ثمینی در کتاب تماشاخانه ی اساطیر چنین می گوید: به بیان بهتر آن چه که در روایات مختلف از یک داستان اسطورهای واحد مشترک است، همانا کنشهای اصلی است که در نگاهی کلی وضعیتهای داستانی را میسازد.. در کلانترین نگرش، ادبیات معاصر- فارغ از این که نمایشی باشد یا نباشد- دو رویکرد متفاوت نسبت به اساطیر کهن را پیش چشم میگشاید.برداشتی خودآگاهانه از صورت منجمد اساطیر. شاید با تنها اندکی تغییر به گونهای که چارچوبهای کلی روایات اولیه دست نخورده باقی بمانند و دیگر برداشت از کهن الگوها یا صور تغییر یافتهی روایات آشنای اساطیری به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه با طبعاً در خوانش اول خوانش اساطیری است که به کار میآید تا رابطهی اسطوره و متن را تبیین کند، و در شکل دوم، خوانش کهن نمونهای مسیر تحلیل را روشن میکند.
به هنگام تجزیه ی داستان یک نمایشنامه به هسته ی اولیه اش این کنش های نمایشی هستند که مدنظر قرار می گیرند. در ابتدا کنش های جزئی و داستان های فرعی حذف می شوند و در مرحله ی بعد چیزی که می ماند همان کنش اصلیست. چیزی که شخصیت ها را در مسیر داستان به حرکت وامی دارد و جزئیات دیگر را رقم می زند.
با بررسی کهن الگوی بازگشت به عنوان یک کنش نمایشی و یا هسته ی اولیه ی یک نمایشنامه می توان به این نتیجه رسید که این کهن نمونه از ابتدا صورتی دراماتیک داشته است. قهرمان یکی از اراکان اصلی هر اثر دراماتیک است و رفتار و کنش اوست که داستان را شکل می دهد. ویژگی های دراماتیک کهن الگوی بازگشت را در نوع اول (بازگشت قهرمان) می توان به همان صورتی که والتر کی گوردن به آن اشاره می کند در نظر گرفت. یعنی: 1- سرزمینی که دچار بحران است. 2- قهرمان برای نجات سرزمینش دست به سفر می زند. 3- قهرمان پس از به دست آوردن توانایی به سرزمینش باز می گردد. و این بازگشت نوید دهنده ی روزگاری نو و تحولی جدید در سرنوشت سرزمینش است. این کهن الگو در آثاری که مبتنی بر درگیری و کنش هستند به وفور دیده می شود. به عنوان نمونه می توان از ادیسه ی هومر در فرم کلاسیک و یا فیلم هی برادر کجایی اثر برادران کوئن در تولیدات معاصر نام برد.
از دیگر مواردی که در ارتباط با کهن الگوی بازگشت میتوان اشاره کرد تجدید نظر است. آینی که در پرتو همان اعتقاد به مام زمین روشن میشود. اجساد را به خاک میسپارند تا دوباره به آغوش مام زمین بازگردند و بتوانند بار دیگر ولادت یابند. بازگشت به جایگاه اولیه از نمونههای کهن در تایخ بشر است. از این نمونه میتوان تفسیرهای بسیاری را استخراج کرد. بازگشت به مادر اولیه را میتوان به بازگشت به خاک. بازگشت به وطن، بازگشت به خانه تعمیم داد. خانه نشانهای از آرامش و امنیت است و دور بودن از آن میتواند روند طبیعی زندگی شخصیتها را دستخوش تغییرات شگرفی بکند. دور بودن از مادر اولیه نقطهی آغاز بحران است و تلاش برای بازگشت میتواند کنش داستان را شکل بدهد و رسیدن به خاک وطن (زمین، خانه)، رسیدن به آرامش و پایان بحرانهای موجود است. این نمونه را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد.
الف ← فرد از مادر اولیهاش دور میشود (مادر اولیه میتواند خانه، وطن، مادر حقیقی باشد)
ب ← تلاش فرد برای بازگشت به مادر اولیه
پ ← پایان جستجوها و تلاشها، بازگشت به مادر اولیه
در ادبیات نمایشی این کنش می تواند شکل دهنده ی نمایشنامه های بسیاری باشد، چه در دنیای باستان و چه در دنیای مدرن، اما این رویکرد متفاوت پدیدآوندگان بوده است که با دخل و تصرف در ویژگی های اصلی این کهن الگو به نمونه های جدیدی دست پیدا کرده اند. به عنوان نمونه می توان نمایشنامه ی آنتیگونه اثر سوفوکل را نام برد. هسته ی اصلی این نمایشنامه درگیری آنتیگونه با کرئون بر سر به خاک سپردن برادرش است. جسم برادر او باید به خاک بازگردد تا به آرامش برسد. در نمونه های مدرن می توان ابه نمایشنامه ی بازگشت به خانه اثر هارولد اشاره کرد. کهن نمونه ی بازگشت در این اثر با توجه به رویکرد پینتر دستخوش تغییر شده است. قهرمان به سفر رفته است. او پس از سالها با همسرش به خانه بازمی گردد. اما او توانایی تغییر در فضای حاکم را ندارد و در نتیجه به روند حاکم تن می دهد. قهرمان دراین نمونه دیگر نه سرزمینی را نجات می دهد و نه حتی خودش در پرتو بازگشت به خانه(سرزمین مادری) به آرامش می رسد.
نوروز اسطورۀ بازگشت به آغاز
استاد میرجلال الدین کزازی می گوید: از دید باورشناسی باستانی و نماد شناسی اسطوره ای می توان گفت نوروز جشنی ست که یکی از کهن ترین و استوارترین بنیادهای باورشناختی و اسطوره ای «بازگشت به آغازین » در آن نمادینه شده است. اگر در بهارانِ فرخ و نوروزِِ پیروز، جهان از خواب گران زمستانی و از افسردگی مرگ رها می شود، اگر ماندگی و ایستایی به تکاپو و پویایی دگرگون می شود، اگر هر آنچه گجسته و دیوسار و اهریمنانه است، خجسته و فرهمند و ایزدانه می شود؛ از آنست که رازوارانه و نمادین جهان به آغاز خویش باز می گردد. در این موسم، جهان در پی پیدایی و زادنی دوباره، زندگی را از سر می گیرد. بازگشت به آغاز ناگزیر با جوانی، شادابی، توانمندی، آسودگی و آرامش همراه است.
بر پایۀ باورهای باستانی، آفرینش در چنبر و چرخه ای در گذارست. پس از فراز و فرودهای بسیار، پس از آمیختن ها و آلودن های پی درپی، پس از آنکه جهان نیک از آن پاکی و روشنی و سپندی آغازین خود دور افتاده، سر انجام پس از گذار از چرخه ای سترگ، به آن جای نخستین باز می گردد. انجام و آغاز یکی می شود. با پیوستن انجام و آغاز به یکدیگر چنبری پدید می آید که نشانه ای از چرخه و دوره ای از آفرینش است. چنبر یا چرخه، پروده ترین و به آیین ترین شکل هندسی ست. آغاز و انجام در آن گم شده است. هر نقطه روی چنبر می تواند آغازی باشد برای چرخه ای، و نیز انجامی.
آنچه در آن چون و چرایی نیست اینست که در چنبر یا چرخه، آغاز و انجام به هم می پیوندند و بدین گونه، بَوَندگی و کمال، پدیدار می شود، و چرخش و گذاری که روزگاری آغاز شده، به فرجام می رسد؛ و خواست و آرمان این چرخش که کمالست به دست می آید. در این چنبر پویندۀ پرشور چون به آغاز و خاستگاه خویش رسیده، به آرامش و غنودگی نخستین دست می یابد.
بر این اساس آفرینش جز پویه ای تفت و تند میان دو آرامی جاوید نیست. یکی آرامش پیش از پویه و دیگر آرامش پس از آن. در دو سوی این پویه هر چه هست سادگی و یگپارچگی و همگونی ست. از این رو تکاپو و تب و تابی در آن نیست. این دو سوی غنوده و آرام، مینوی ست که گیتی را در میان گرفته است و گیتی پهنۀ تکاپو و تلاش ست. سرنوشت گیتی اینست که از آرامش نخستین جدا شود، شوریده و آسیمه، اما سویمند و به آیین، چرخه ای را بپیماید تا سرانجام بتواند به آرامش نخستین بازرسد.
اگر گیتی ناآرامی یی بین دو آرامش ست، و دوزخ واره ای، بین دو مینو، پس سرشتی دوگانه دارد. گیتی پهنۀ دوگانگی هاست. آوردگاه ناسازها. در جهانی که همگون و یکنواخت و بسامان ست جایی برای پویه و تلاش نیست. پس گیتی پهنۀ کشاکش و کشمکشی ست تا این دوگانگی و ناسازی به یگانگی سازوار دگرگون شود. راه رهایی از تیرگی و تباهی گیتی آنست که آفرنیش به آغاز خویش بازگردد و دو سوی چنبر به هم بپیوندد. آن وقت «بهشت گمشده» به دست می آید.