برای تبیین مبنای روان شناسی گشتالت در ابتدا منظور این روان شناسان از واژۀ « گشتالت » بایستی مشخص گردد. گشتالت یا صورت، کل ساختار یافته ای است که خودش خود را تعریف می کند و در تعریف نیازی به اجزاء ترکیبی خود ندارد. ارن فلز ، روان شناس وینی و مبتکر نظریۀ گشتالت، برای آن چه او آن را کیفیت صوری می نامد و بعدها صورت ( کل ) نامیده می شود، تغییرناپذیری نغمه ای را که در لحن دیگری نقل شده، مثال می آورد: « آن نغمه برای ما همان نغمه است و گاهی تشخیص آن برای ما به قدری سهل است که تغییری در آن احساس نمی کنیم، با وجود این، خواه تمام صداها تازه باشند، خواه بعضی از آن ها محل دیگری را با وظیفه تازه ای اشغال کنند، تمام عناصر آن مقلوب شده است ». این مثال می تواند برای روشن ساختن مفهوم ساختار هم مناسب باشد، این مفهوم را این طور تعریف کرده اند: « کل متشکل از پدیدارهای به هم پیوسته، به گونه ای که هر کدام وابسته به بقیه باشد و بدون پیوندی که با آن ها دارد، نتواند همان باشد که هست » .
بنا بر تعریف ارن فلز، از نظر روان شناسان نظریه گشتالت، صورت کلید تمام پدیدارهای روانی است که همگی به عنوان صورت قابل تعریفند: «امور روانی، صورت ها، یعنی واحدهای اندامواره اند که در میدان مکانی و زمانی ادراک و تصویر، تفرد یافته و محدود می شوند » .
به نظر ورت هایمر، دیگر روان شناس گشتالت، کشف عناصر تشکیل دهندۀ رفتار انسانی از طریق تحلیل عناصر به یافتن روابط بی معنا که فقط با حرف ربط «و » به هم مربوط می شوند، کمک می کند اما کلّیت و شکل و هیأت ترکیبی یا گشتالت و ساختارهای کلی آن ها را در بر نمی گیرد چه در احساس و ادراک و رفتار، بیشتر به قضایای ساختاری آن ها نیاز داریم که با تحلیل عناصر بدست نمی آیند .
از نظر روان شناسان گشتالت، ادراک صورت ها، پدیدار فرهنگی یا حاصل آموزش و پرورش نیست، بلکه از خود همان صورتی حاصل می شود که از زمینه جدا شده است و بنا بر ساختار خاص خود مورد ادراک قرار می-گیرد. قبل از تفکر و پیش از خود زبان، اشیاء یکباره به صورت صور ادراک می شوند؛ بنابراین، حوزۀ ادراکی، هرج و مرجی نیست که فکر به مدد زبان، نظم و ترتیبی در آن اعمال کند، بلکه این حوزه، از قبل یا به صورت های متمایزی منتظم شده که برای « اینکه روشن شوند » در انتظار تفکر نیستند، چنانکه مشاهدات کارهای کودکان یا حیوانات مؤید این مطلب است.در نهایت بایستی گفت که « صورت » ی که روان شناسان گشتالت از آن سخن می گویند، گرایش زیادی دارد تا به صورت یک واقعیت روانی-فیزیکی در آید که ذهن، آن را نمی سازد ( پساتجربی نیست ) بلکه آن، همچون چیزی که پیش از هر گونه فعالیت تألیف وجود دارد، خود را بر آگاهی تحمیل می کند .
با توجه به مطالب مذکور، می توان مبانی نظریۀ گشتالت را در 6 بند مشخص کرد و با نظریۀ شناخت کانت مقایسه نمود:
1. گشتالت یا صورت واژۀ کلیدی این نظریه است که با مفاهیم کل و ساختار همراه می شود. در نگرش کانتی مفهوم « صورت عین استعلایی » و همچنین « شکلواره » به این تعریف نزدیکتر به نظر می رسد. در آن جا هم با قواعد ساختاری حاکم بر صورت مواجهیم و همچنین با مفهوم « کل مقرون به غایت ». اساس شناخت در نظریۀ کانت قواعد ترکیبی مقولات پیشین بود که در قوۀ تخیل به شکلواره ها تبدیل می شد و این شکلواره ها مرحله ای اساسی از شناخت محسوب می شود و مصادیق را به مفاهیم متصل می گرداند، از منظر روان شناسان گشتالت هم ادراکات ما دارای ساختارهای مشخص اند.
2. در نظر گشتالتی ها، قضایای ساختاری که درک را ممکن می سازند از جمع عناصر ادراکی پراکنده حاصل نمی شود. برای کانت نیز شناخت از ترکیب ادراکات حسی حاصل نمی شود، بلکه از اطلاق مقولات پیشین بر حسیات است که شناخت حاصل می گردد و به همین دلیل مجموع ادراکات حسی به تنهایی هیچگاه نمی توانند متضمن شناخت باشند زیرا منشأ شناخت در مقولات پیشین است.
3. برای طرفداران نظریۀ گشتالت، «صورت » باعث ادراکی پیش از تفکر و پیش از زبان است. مرحله ای که صورت عین استعلایی توسط قوۀ تخیل شکل می گیرد پیش از مرحلۀ تفکر کردن ( برای کانت حکم کردن در فاهمه معادل تفکر کردن است ) توسط قوۀ فاهمه است. البته کانت برای این مرحله در فرآیند شناخت هویت مستقلی قائل نیست و از آن به عنوان یک مرحلۀ واسط و بینابین یاد می کند که در عین حال مرحله ای اساسی در شناخت محسوب می شود.
4. « صورت » از نگاه روان شناسان گشتالت غیر فرهنگی و غیر آموزشی است. در نظریۀ شناخت کانت هم مسألۀ فرهنگ ( با تعریف انسان شناختی اش ) مطرح نیست چون او از قوای ذهنی ای سخن می گوید که در میان همه انسان ها مشترک است، به همین دلیل تشکیل صورت عین استعلایی در ذهن نیز فرآیندی خود به خودی و غیرآموزشی خواهد داشت ( به مثال ارتباط دایره و بشقاب گرد که در صفحات قبلی اشاره شد توجه گردد ) . البته به این معنا نیست که شناخت از نظر کانت و روان شناسان گشتالت، در همۀ انسان ها به فراتر از فرهنگ و یا آموزش یافتگی به یک نتیجه خواهد رسید بلکه به این معناست که مسیر صحیح فرآیند شناخت ( فارغ از عوامل مداخله گر که باعث تکثر شناختی خواهند شد ) یک مسیر جهانشمول است که روان شناسان گشتالت بر مفهوم « صورت » به عنوان مرحلۀ اصلی مسیر شناخت تأکید می کنند و کانت بر مفهوم « شکلواره » به عنوان یک مرحلۀ اساسی در این مسیر.
5. برای روان شناسان گشتالت، « صورت » پیشاتجربی است که خود را بر آگاهی تحمیل می کند یا به عبارت بهتر آگاهی را سامان می دهد. صورت عین استعلایی کانت نیز چون ریشه در مقولات پیشین دارد، مطمئناً پیشا تجربی است و همانطور که اشاره شد از نظر کانت، اگر عینیت را به عنوان یک صورت به طور کلی ( صورت عین استعلایی ) در اختیار نداشتیم هرگز قادر نبودیم که کثرات را به یک عین ارجاع دهیم . اما باید بر این نکته تأکید کرد که در عین حالیکه هر دو مفهوم پیشاتجربی هستند، تنها در مورد اعیان تجربی به کار می روند و بنابراین پس از ارزیابی فرآیندهای تجربی شناخته خواهند شد.
6. جایگاه « صورت » از منظر روان شناسان گشتالت در بخش ثابت روان آدمی است، از نظر کانت نیز جایگاه منشأ صورت عین استعلایی که محصول شکلواره سازی قوۀ تخیل است در مقولات پیشین می باشد که خود مقولات جزء ثابت و ساختاری ذهن آدمی است. تبیین ذهنی کانت همانگونه که اشتفان کورنر می گوید، گاهی اوقات به روان شناسی نزدیک می شود .
به طور کلی مباحث ذکر شده دربارۀ رابطۀ نظریۀ شناخت کانت و مبانی شناخت شناسی روان شناسی گشتالت را می توان این گونه جمع بندی کرد که موارد مشترک زیادی بین این دو نگرش یا شاید اقتباس دومی از اولی وجود دارد که البته به دلیل تفاوت در دو نوع رویکرد علمی ( گشتالت گرایان ) و فلسفی ( نظریات کانت ) به موضوع شناخت، کاملاً بر هم منطبق نباشد اما فرآیند یکسانی را برای شناخت قائل هستند، که نظریۀ شناخت کانت که بر اساس نگاه انتقادی او سامان یافته است، می تواند تعیین کنندۀ بستری باشد که در آن مباحث روان شناسی گشتالت از حیث مبانی شناخت شناسی شکل گرفته اند و این مبانی با استفاده از مدل شناختی کانت قابلیت تحلیلی بیشتری را در اختیار ما قرار می دهد.