یادگیری، اساس رفتار آدمی می باشد. اکثر رفتارهای آدمی حاصل یادگیری می باشد. انسان از طریق یادگیری روی محیط خود تاثیر می گذارد و از آن تاثیر می پذیرد. فرآیند یادگیری از آغاز تولد انسان شروع می شود و تا پایان عمر او ادامه دارد و ساحتهای فراوانی از یادگرفتن، سخن گفتن، رفتار اجتماعی، پرورش عقلانی، عاطفی و روحی و اخلاقی و ... را شامل می شود.
روانشناسان همواره تلاش داشته اند که فرایند یادگیری را تبیین کنند و در قالب نظریاتی به توضیح تئوریك این فرآیند بپردازند. البته این تلاش ها نیز چون هر تولید علمی دیگری که در چرخه دانش زایی به وجود می آید، معمولا تحت تاثیر رویشگاه نظری و پارادایم های مورد تعلق خاطر نظریه پردازان است.

نظریه پیاژه، مانند تولمن، بندورا و نورمن، متعلق به پارادایم شناختی است. این پارادایم را افلاطون ابداع کرد و از طریق دکارت، کانت و روانشناسان قوای ذهنی ( قوای نفسانی ) به ما رسیده است. این پارادایم، ماهیت شناختی یادگیری را مورد تاکید قرار می دهد.

در هرحال روانشناسان پیرو فرضیه شناختی، اعتقاد دارند که یادگیری را - به ویژه در انسان - نمی توان به شیوه رضایت بخشی بر حسب تداعیهای شرطی تبیین کرد. به نظر آنها یادگیرنده در حافظه خود یك شناختی را تشكیل می دهد که حافظ و سازمان دهنده اطلاعات مربوط به رویدادهای مختلفی است که در موقعیت یادگیری روی می دهد.

شناخت گرایان به طور کلی بیشتر به اطلاعاتی که از ادراک، بینش و شناخت یادگیرنده حاصل می شوند تكیه میکنند. اما با این وجود، برخی معتقدند نظریه پیاژه، وجوه مشترک فراوانی با نظریات کارکردگرایانی چون ثورندایك، اسكینر و هال دارد؛ زیرا بیش از هر نظریه دیگری بر مبانی نظری داروینیسم متكی است و
کارکردگرایان نیز به سبب تاکید بر رابطه بین یادگیری و سازگاری با محیط، منعكس کننده تاثیر داروینیسم
هستند.