بررسى نظریه ترس در پیدایش دین
عده اى بر این عقیده اند که هزاران سال پیش، بشر از ترس طوفان ها و رعد و برق هاى سهمگین و رگبارهاى شدید و گزند حیوانات بزرگ، که گاه طول بعضى از آن ها به چندین متر مى رسید، براى رهایى و نجات جان خود، به درون غارها پناه مى برد و یا با کندن حفره ها و گودال هایى در زیرزمین یا دامنه کوه ها براى خود پناهگاهى مطمئن ایجاد مى کرد.
با در نظر گرفتن این مطالب، گروهى از دانشمندان بر آن شده اند تا انگیزه گرایش انسان را به خدا مسائل نام برده بدانند. آنان مى گویند انسان هاى اولیه در برابر حوادث خطرناک طبیعت مثل طوفان ها، سیلاب ها، انفجارهاى آتشفشانى، رعد و برق هاى شدید و تکان دهنده قرار مى گرفتند و بسیار مى ترسیدند. آنان براى این که بر ترس خود در مقابل این حوادث ترسناک غلبه کنند، به دامان طبیعت پناه بردند و معتقد شدند که خدا یا خدایانى وجود دارند که آن ها را در برابر این حوادث حفظ مى کنند. یک مورّخ تاریخ ادیان مى نویسد:
«مذهب در بحبوحه خوف و بیم انسان اولیه، از آثار و مظاهر طبیعت ولادت یافته است; زیرا وى از نیروهایى از طبیعت که باعث خوشى یا بدبختى او مى گردیدند، واهمه داشت. از بیمارى و تاریکى، رعد و برق، طوفان و زلزله، سیل و خسوف و کسوف مى ترسید.»
فروید نیز بر این عقیده است که علت گرایش انسان به خدا مسأله ترس است. وى معتقد است چهار عامل باعث ناراحتى و نگرانى انسان مى شود که عبارت اند از:
1ـ تمدّن: انسان امیال وخواسته هایى دارد که باید به ارضا و اقناع آن ها بپردازد، ولى تمدّن با ارائه دستورها و ممنوعیت هایى از ارضاى آن ها جلوگیرى کرده، باعث نگرانى و اضطراب بشر شده است.
2ـ مردم: افرادى که قوانین و ممنوعیت هاى تمدّن را رعایت نمى کنند، موجبات آزار و نگرانى شخص را فراهم مى آورند.
3ـ طبیعت: مهم ترین عاملى که باعث نگرانى انسان است، طبیعت و حوادث ناشى از آن مى باشد; چرا که در طبیعت، نیروهاى سرکش و ناآرامى وجود دارد که موجبات هزاران گونه ترس و دلهره را در افراد ایجاد مى کند. زمین لرزه هاى ناگهانى که هزاران خانه را ویران مى سازد و تمام تلاش هاى انسان را در دل خاک پنهان مى کند، آسمانى که مى غرّد و با بارش هاى ناگهانى خود کِشته هاى انسانى را درو مى کند. طوفان هاى ترسناکى که همه چیز را درهم مى کوبد، بیمارى هایى که انسان را در بستر انداخته و امان بر پا ایستادن را از او مى گیرد، این ها همه از عواملى است که انسان را دچار ترس و نگرانى مى سازند.
4ـ معماى مرگ: انسان بر حسب حبّ ذات، به زیستن علاقه دارد و شبانه روز تلاش مى کند تا زندگى خود را در مقابل حوادث و ناامنى ها حفظ نماید. اما با وجود تمام این تلاش ها، با یک مشکل بزرگ روبه روست: چگونه از عهده حل معماى مرگ برآید؟ به عبارت دیگر، بشر از یک سو، به زیستن علاقه دارد و از سوى دیگر، ناگزیر از تسلیم به مرگ است واین تضّاد درونى انسان را به سوى اضطراب و نگرانى مى کشاند.
حال ببینیم واکنش انسان در برابر این عوامل چگونه است و چه مى کند؟ واکنش انسان در برابر دو عامل اول و دوم روشن است; یعنى او با اظهار کینه و دشمنى نسبت به افراد و تمدّن و سازمان هاى آن، نگرانى هاى خود را از بین مى برد. اما مشکل اصلى بشر حوادث طبیعت و معمّاى مرگ است. انسان هاى اولیه چون نتوانستند حوادث طبیعت و معمّاى مرگ را به گونه اى عملى توجیه کنند، به این نتیجه رسیدند که طبیعت را مانند خود بسازند; یعنى همان امیال و عواطفى را که در خود سراغ دارند به طبیعت نسبت دهند; طبیعت را مملوّ از امیالى مثل مهر و محبّت، خشم و نفرت، نیازهاى جنسى و مانند آن بدانند تا به وسیله این ها مشکل طبیعت و معمّاى مرگ حل گردد.
معمّاى مرگ از این نظر حل شود که مرگ را روى دادى قهرى بدانند که به وسیله اهریمنان و شیاطین و ارواح نادیدنى به سراغ انسان مى آید.
انسان اولیه گمان مى کرد در هنگام بروز حوادث طبیعى، خداى زمین یا خداى دریا چنین حوادثى را ایجاد کرده است. اگر چه بشر با این تعلیل ها هرگز موفق نشد نیروهاى مرموز طبیعت و مرگ را تسخیر نماید، اما شکى نیست که این تعلیل آرامش روحى خاصّى به بشر مى بخشد; چون پس از آن هر حادثه اى که براى انسان پیش مى آید، سلاحى در دست دارد تا به وسیله آن نیروهاى طبیعى را تا سر حدّ امکان آرام نماید; یعنى با نیایش خدایان و قربانى و نذر و نیاز به درگاهشان آن ها را بر آن مى دارد تا در برابر خطراتى که پیش مى آید، وى را محفوظ دارند.
این نکته را باید در نظر داشت که اگر انسان به تعلیل حوادث مى پردازد، صرفاً براى رفع اضطراب ها و نگرانى هایى است که بر اثر روى دادهاى ناگوار طبیعت و معمّاى مرگ براى انسان به وجود آمده است، نه به دلیل شناسایى آن ها ـ به گونه اى که در نظریه جهل مطرح شده است.
طبق نظر فروید، نه تنها در دوران اولیه تاریخ، انگیزه گرایش انسان به خدا مسأله ترس بوده، بلکه امروزه نیز این نظریه به قوّت خود باقى است; زیرا انسان موجودى است تاریخى و عناصر موجود در گذشته توسط نسل هاى زیادى به انسان کنونى منتقل شده است.
برتراند راسل (Berttrand Russell): نیز معتقد است که علت گرایش انسان به مذهب مسأله ترس است. وقتى یکى از خبرنگاران به نام وایت مى پرسد: «علت این که در طى قرون، بشر آن چنان که نمودار است، خواستار مذهب بوده است، چیست؟»، راسل مسأله ترس را توسعه داده، چنین مى گوید: «من اصولاً فکر مى کنم که علت این خواستارى ترس بوده است; چون بشر تا حدّى خود را ناتوان مى بیند. و سه عامل است که موجبات ترس او را فراهم مى آورد: یکى طبیعت است که به وسیله صاعقه به او ضربه مى زند یا به وسیله زلزله او را در کام خود فرو مى برد. دیگر از عوامل ترس، عامل خود انسان است که مى تواند هم نوعان خود را به وسیله جنگ تلف کند. عامل سوم، که ارتباط زیادى با مذهب دارد شهوات شدید او هستند که مى توانند به انسان صدماتى وارد کنند و آن ها در لحظات آرامش زندگى از آنچه از دست داده اند پشیمان مى شوند و مذهب موجب مى شود که تعدیلى در ترس و وحشت، آن ها به عمل آید.»
در جایى دیگر راسل مى گوید: «فکر مى کنم که دین به طور آغازین و اساسى، بر بنیاد ترس استوار شده است; از جهتى ترس از چیزهایى ناشناخته و از جهت دیگر، همان طور که گفتم، میل به داشتن برادر مهربان بزرگ ترى که در دردسرها و نزاع ها به طرف دارى از انسان قیام کند. ترس بنیاد همه چیز است; ترس از چیزهاى رمزآمیز، ترس از مرگ. ترس خاستگاه بیدادگرى است و شگفت آمیز نیست که بیدادگرى و دین پا به پاى هم پیش آمده اند; زیرا ترس بنیاد هر دوست.
ما تازه به شناسایى چیزهاى جهان آغاز کرده ایم و به یارى علم، که قدم به قدم راه خود را بر خلاف کلیساى مسیحیت و بر ضد تمام مفهوم هاى کهنه گشاده است، سرچیرگى بر آن ها داریم. علم مى تواند براى غلبه بر این ترس دشمن کیش، که نسل هاى بى شمار انسان با آن زیسته است، کمک کند. علم مى تواند و فکر مى کنم که دل ما نیز مى تواند به ما بیاموزد که درصدد جستوجوى پشتیبان تصورى در این سو و آن سو برنیایم و از آسمان چشم کمک نداشته باشیم، بلکه به کوشش هاى زمینى خود چشم داشته باشیم تا این که جهان را به رغم موانعى که کلیساها درقرون بى شمار ایجاد کرده اند، شایسته زیستن بکنیم.»
علت اساسى پیدایش ترس
روان شناسان عقیده دارند که منشأ ترس خطرى است که براى شخص ایجاد مى شود. به عبارت دیگر، «ترس ناشى از احتمال آزار رسیدن است.» به عنوان مثال، نگرانى از تهدید زندگى یکى از خطراتى است که باعث ترس در انسان مى شود.
دکتر سیاسى مى گوید: «ترس در صورتى عارض مى شودکه شخص، خطرى را (از فرو شدن سوزن در پوست بدن گرفته تا ناخوشى سخت و خطر مرگ...) احساس کند و حالت دفاعى به خود بگیرد.»
پل فولکیه نیز درباره ترس چنین مى گوید: «ترس عبارت از واکنش هیجانى است که بر اثر تجسم یک ضرر قریب الوقوع دست مى دهد.»
به طور کلّى دو عامل منشأ ترس است: یکى ناآگاهى و دیگرى ناتوانایى روحى. مهم ترین عامل ترس بشر ناآگاهى است. انسان در مقابل بسیارى از چیزهایى که نمى شناسد احساس ترس مى کند و به همین دلیل است که هر چه آگاهى انسان نسبت به چیزهاى مجهول بیش تر شود، ترس او نیز کم مى گردد; مثلاً، انسانى که بیمار شده است و علت آن را نمى داند، همیشه دچار غم و اندوه است; زیرا احتمال چندین نوع مرض را، که احتمالاً غیر قابل علاج نیز هستند، مى دهد، ولى وقتى این فرد به پزشک مراجعه مى کند و علت بیمارى خود را مى فهمد و یقین مى کند که بیمارى مهمى نیست، ترس و اندوه وى نیز از بین مى رود. از این جاست که روان شناسان مى گویند: شدت ترس در انسان هاى بى فرهنگ و ناآگاه بیش تر از ترس در افراد بافرهنگ است. انسان بى فرهنگ چون آگاهى ندارد، از موهوماتى مثل دیو یا ارواح سرگردان مى ترسد و حال آن که انسان بافرهنگ چون مى داند دیو و اشباح سرگردان وجود ندارند، ترس و دلهره اى به خود راه نمى دهد.
عامل دوم ترس، ناتوانى روحى است; یعنى اگر کسى به بعضى از عوارض و بیمارى هاى روانى دچار شود، دل هره و اضطراب خواهدداشت.براى مثال،افرادى که از تاریکى شب مى ترسند، کسانى هستند که در کودکى، دچار عارضه روحى شده اند و آن عارضه در ضمیر ناخودآگاه آن ها باقى مانده است. ولى کسانى که داراى روحیه اى قوى وسلامت روانى هستندنه تنهاازتاریکى نمى ترسند، بلکه در برابر بسیارى از خطرات نیز ترس به خود راه نمى دهند.
به طور خلاصه، باید گفت: اگر شخص نسبت به چیزهایى که زندگى او را تهدید مى کند آگاهى کافى داشته باشد و یا از هر گونه بیمارى روحى در امان بماند، هرگز دچار ترس و دلهره نخواهد شد.
اگر در این فرضیه با دقت نگاه کنیم، مى بینیم که گرایش به خدا به عنوان معلول در نظر گرفته شده و علّت آن ترس ذکر گردیده است. با در نظر گرفتن این اصل، که اگر علت از بین برود، معلول نیز از میان مى رود، باید تا به حال اثرى از ایمان به خدا و مذهب باقى نمانده باشد. به عبارت دیگر، اگر شخصى هیچ گونه ترسى نداشته باشد، پس باید به خدا هم ایمان نداشته باشد یا اگر فردى از برخى چیزها مى ترسیده و به دلیل آگاهى یا توانایى روحى، ترس او از بین رفته است، حال باید اثرى از گرایش به خدا در وى وجود نداشته باشد، در صورتى که همیشه خلاف این دیده شده است. چه بسا افرادى که هرگز ترس و هراسى نداشته اند، ولى از ایمان و اعتقاد محکمى نسبت به خدا برخوردار بوده اند. اصولاً اگر این نظریه درست بود، مى بایست در زمان معاصر، که بشر هیچ ترسى و هراسى نسبت به بسیارى از حوادث و رویدادهاى طبیعى ندارد، اثرى از گرایش به خدا وجود نداشته باشد.
انتقادى که به طرف داران نظریه ترس وارد شده این است که چرا انسان نخستین هنگام ترس و وحشت از عوامل طبیعى، به دامان خدا و ماوراءالطبیعیه پناه برده است؟ چرا تا جایى که امکان داشت، کوشش نکرد تا با حادثه ها مبارزه کند و بر آن ها چیره شود؟ چرا انسان هنگام روبه رو شدن با ترس و هراس، مثل حیوانات پابه فرار نگذاشت تا در اندیشه خدا و مذهب فرو نرود و از عالمى دیگر کمک نگیرد؟ مگر حیوانات در موقع ترس به دامان ماوراء الطبیعه پناه مى برند؟ آیا این که انسان در این شرایط بدون آن که به عوامل دیگر پناه برد، به سمت خدا حرکت مى کند و از او کمک مى جوید، نشان دهنده وجود فطرت خدایى در انسان نیست که در این شرایط بروز مى کند و خود را نشان مى دهد؟
به بیان دیگر، یکى از اشتباهاتى که طرف داران مسأله ترس درباره انگیزه گرایش انسان به خدا بدان دچار شده اند، این است که معلول یا فایده و نتیجه را به جاى علت گرفته اند; چون اگر انسان هاى نخستین هنگام ترس متوجه خدا و مذهب مى شدند، به این دلیل بود که از این راه به آرامش روحى و روانى مى رسیدند، نه این که بدون هیچ مقدمه اى بر اثر ترس از قواى طبیعى یا مرگ، یکباره به یاد و فکر خدا افتاده باشند. به عبارت دیگر، گرایش به خدا بر این مسأله مقدم بوده و توجه افراد در زمان ترس و وحشت به دلیل رسیدن به آرامش روانى بوده که مؤّخر بر اعتقاد به خداست. بنابراین، رسیدن به آرامش روانى در هنگام ترس و اضطراب فایده مذهب است، نه علت گرایش به آن.
توضیح آن که ایمان به خدا مانند دم مسیحایى است که در بسیارى از مواقع موجب آرامش روحى و فکرى انسان مى شود; چون انسان معتقد به خدا مى تواند با تکیه به خدا، بسیارى از ناملایماتى که غالباً در آن ها اختیارى ندارد، تحمل کند. شداید و مصایب و اندیشه فنا و ناآگاهى به معمّاى هستى از عوامل مهم اضطراب است و نگرانى است که مذهب در تخفیف آن ها نقش مؤثرى ایفا مى کند. مذهب، مصیبت هاى گوناگون مثل مرگ و میر عزیران و یاران را با در نظر گرفتن مشیّت الهى که بر مصلحت خاص استوار است، تخفیف داده و موجب آرامش روحى مى گردد.
دومین عامل نگرانى را، که اندیشه فناست، مذهب با در نظر گرفتن بقاى روح و عدم فناى مطلق حل کرده و موجب تسلى خاطر مى گردد.
سومین عالم اضطراب و نگرانى مادیگرى بى حدّ و حصر و یکنواخت بودن زندگى است که اعتقاد به خدا با تعالیم ویژه اخلاقى، که پشتوانه مذهبى دارد، موجب آرامش روحى مى گردد.
البته، باید توجه داشت آرامشى را که مذهب مى دهد، همراه با سلب مسؤولیت و تسلیم شدن به هر ظلم و ستمى نیست، بلکه همراه با مسؤولیت فردى و اجتماعى است. به همین دلیل، اگر مذهب به طور صحیح پیاده شود، عامل مهمى براى دفع نگرانى ها و اضطراب هاست.
خلاصه آن که اگر انسان در هنگام ترس، به دامان خدا یا خدایان دست مى زده است، به این دلیل نبوده که با اعتقاد خود آن حوادث و روى دادهاى طبیعى را تعدیل کند و بگوید عامل این حوداث خدا یا خدایان هستند، بلکه او قبلاً هم ایمان داشته و در زمان بروز حوادث، به درگاه خدا دعا و راز و نیاز مى کرده تا به آرامش روحى برسد. بنابراین، اشکال از این جا شروع شده که معلول یا نتیجه را ـ یعنى آرامش در پرتو ایمان به خدا ـ به جاى علت گرفته اند.
نکته جالب توجه این که راسل نیز همین خطا را مرتکب شده و ترس را عامل گرایش به خدا شمرده است. او خدا را به منزله پناهگاهى تلقى کرده که بشر در سایه وجود او آرامش از دست رفته را باز مى یابد;مى گوید:«انسانیت درخطرزوال است و اکنون هراس همچون روزگاران گذشته، انسان ها را متمایل ساخته تا در وجود خدا به جستوجوى پناهگاهى برخیزند.»
انیشتین (Einstein) در بحث از این فرضیه، بیان جالبى دارد; او مى گوید: انگیزه گرایش به خدا و مذهب در عده اى از افراد، که داراى رشد عقلى کافى نیستند، ممکن است مسأله ترس بوده باشد. ولى افرادى نیز هستند که از تفکرات عمیقى برخوردارند و گرایش آن ها نسبت به خدا بر اثر ترس و هراس نبوده است. وى چنین مى نویسد: «پس آن، چه احساس و احتیاجى است که بشر را به مذهب و احساس مذهبى ـ به معناى وسیع کلمه ـ رهبرى نموده است؟ با کمى دقت، معلوم مى گردد که هیجانات و احساسات موجد مذهب بسیار مختلف و متفاوت اند.
براى یک انسان ابتدایى، ترس از مرگ، ترس از گرسنگى، ترس از جانوران وحشى، ترس از مرض ایجادکننده زمینه مذهبى است. فکر محدود و عدم رشد عقلى انسان بدوى براى خود موجودات کمابیش مى سازد که این موجودات را به دست و فکر خود مى سازد و بعد از این آفریدن، به این فکر مى افتد که چگونه از خشم آن ها جلو بگیرد و چه طور بر سر لطفشان آورد. این مسأله هم با انجام اعمالى مخصوص و گذراندن قربانى ها وتقدیم هدایایى حل مى شود. این رسوم از نسلى به نسل دیگر مى رسد، بر وفق شرایط زمان و مکان تغییراتى مى یابد و گاهى تعدیل مى شود تا بیش تر با زندگى بشر فانى توافق داشته باشد... ولى فراموش نشود که در این بین، عده قلیلى از افراد و اجتماعات یافت مى شود که یک معناى واقعى از وجود خدا را وراى این اوهام دریافته اند که به واقع، داراى خصایص و مشخصات بسیار عالى و تفکرات عمیق و معقول بوده، به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیستند. اما یک عقیده و مذهبى ثالث بدون استثنا، در بین همه وجود دارد، گرچه با شکل خالص در هیچ کدام یافت نمى شود، من آن را «احساس مذهبى آفرینش یا وجود» مى دانم. بسیار مشکل است که این احساس را براى کسى که به طور کامل فاقد آن است توضیح دهم، به خصوص که در این جا دیگر بحثى از آن خدا، که با اشکال مختلفه تظاهر مى کند، نیست.
در این مذهب، فرد کوچکى آمال و هدف هاى بشر و عظمت و جلالى را که در ماوراى امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر مى نماید، حس مى کند.»
بنابراین، با توجه به این که عده کمى بر اثر عامل ترس به خدا و دین گرایش پیدا کرده اند، این مسأله نمى تواند ترس را علت اصلى گرایش به دین قرار دهد.
روبرتسون اسمیت (Robertson Smith) درباره مذهب چنین مى گوید: «مذهب عبارت از یک ترس مبهم از قواى نامرئى نیست، بلکه رابطه کلیّه افراد یک جامعه با قدرتى که نیکى جامعه را مى خواهد و حافظ نوامیس نظم اخلاقى آن است، مى باشد.»
وقتى از برتراند راسل سؤال مى شود که چرا در قرون گذشته بشر به مذهب احتیاج پیدا کرده است، چنین جواب مى دهد: «گمان مى کنم منشأ مذهب قبل از هر چیز دیگر، ترس و وحشت باشد. انسان خود را بى نهایت ناتوان احساس مى کند و علّت اصلى وحشت او سه عامل است:
اولاً، بلایى است که طبیعت مى تواند بر سرش بیاورد; مثلاً، به وسیله رعد او را به هلاکت رساند یا در اثر زمین لرزه در اعماق زمین مدفون شود.
ثانیاً، آسیبى است که ابناى نوع خودش مى توانند به او برسانند، مثلاً، در میدان جنگ او را بکشند.
عامل سوم که به مذهب بستگى پیدا مى کند، عبارت از اعمالى است که شهوات ویژه انسان به هنگام غلیان و شدت مى توانند او را به انجام آن ها وادار کنند. البته انسان به خوبى مى داند که پس از اعاده آرامش، از این که چنین اعمالى انجام داده است، متأسف خواهد شد. این ها علل اصلى ترس و وحشتى است که اکثریت مردم به آن دچارند. مذهب از شدت این خوف و ناراحتى مى کاهد.»
ویل دورانت راجع به سرچشمه هاى دین مى گوید: «همان گونه که لوکرتیوس، حکیم رومى، گفته، ترس نخستین مادر خدایان است و از میان اقسام ترس، خوف از مرگ مقام مهم ترى دارد. حیات انسان اولیه در میان هزاران مخاطره قرار داشته و کم اتفاق مى افتاده است که کسى با مرگ طبیعى بمیرد، پیش از آن که به پیرى برسد. بیش تر مردم در نتیجه حمله هاى متجاوزانه دیگران یا بیمارى هاى مهلک از دنیا مى رفته اند. به همین دلیل بود که انسان اولیه نمى توانست باور کند که مرگ یک حادثه و نمود طبیعى است و به همین دلیل، همیشه براى آن علتى فوق طبیعى تصور مى کرد.
در اساطیر ساکنان جزیره بریتانیاى جدید، چنین است که مرگ نتیجه اشتباهى از خدایان است: کامبینانا خداى خیر به برادر احمق خود، کورووا، گفت: «به زمین فرود آى و به مردم بگوى تا از پوست خود درآیند و از مرگ رهایى یابند. پس از آن به ماران بگوى که از امروز مرگ آن ها حتمى است.» ولى کورووا اشتباه کرد و سرّ جاودانى را به ماران گفت و خبر مرگ را به انسان رسانید.
بسیارى از قبایل چنین مى پندارند که مرگ نتیجه جمع شدن و کوچک شدن پوست است و اگر انسان توانست پوست خود را عوض کند جاودانه و زنده مى ماند.
ترس از مرگ و احساس شگفتى از حوادثى که بر حسب تصادف ایجاد مى شود یا انسان نمى تواند علت آن ها را درک کند و امید به کمک خدایان و شکرگذارى درمقابل خوش بختى هایى که براى انسان حاصل مى شده، همه عواملى بوده که اعتقادات دینى را سبب شده است. آنچه بیش تر مایه تعجّب انسان مى شده و در نظر وى اسرارآمیز جلوه مى کرده مسائل مربوط به جنس، خواب دیدن و تأثیر موجودات سماوى بر روى زمین و انسان بوده است. انسان اولیه از این که در خواب، اشباحى به نظرش مى رسید، به خصوص وقتى اشباح کسانى که به یقین مى دانست مرده و از دنیا رفته اند، در خواب بر او تجلّى مى کردند سخت در اندیشه و شگفتى فرو مى رفت و دچار ترس و وحشت مى شد. او مردگان خود را با دست خود در خاک مى گذاشت تا از بازگشت آنان در امان بماند; همراه مرده غذا و احتیاجات دیگر وى را داخل گور مى کرد که نیازى به بازگشت نداشته باشد و زندگان از شرّ او در امان بمانند; گاهى وارث مرده خانه اى را که مرگ در آن رخ داده بود براى مرده مى گذاشت و از آن جا نقل مکان مى کرد; در بعضى از جاها، انسان اولیه در دیوار خانه سوراخى مى کرد و مرده را از آن جا بیرون مى برد و سه دور با سرعت دورِ خانه مى گرداند و از آن جا دور مى کرد و به خاک مى سپرد، به این امید که روح راه بازگشت به خانه را گم کند و نتواند هرگز به آن جا بازگردد. نظیر چنین حوادثى، انسان اولیه را به این فکر انداخت که هر موجود زنده اى باید روح یا نیروى اسرارآمیز دیگرى داشته باشد که در هنگام بیمارى یا خواب یا مرگ از بدن او خارج شود.
در کتاب اوپانیشادها از کتاب هاى هندى قدیم چنین آمده است:«هرگزشخص خوابیده را به سختى از خواب بیدار نکنید; چه ممکن است روح راه بازگشت به بدن را گم کند، که چاره آن بسیار دشوار است.»
نه تنها انسان داراى روح است، بلکه هر چیز براى خود روح خاصّى دارد. جهان خارجى مرده و بى احساس نیست، بلکه موجودى است که کاملاً نشاط زندگى در آن جریان دارد. فلاسفه قدیم مى گفتند: اگر چنین نباشد بسیارى از نمودهاى طبیعت از قبیل حرکت خورشید، صاعقه هاى مرگبار و زمزمه درختان غیر قابل تعبیر مى ماند. از این رو، انسان اشیا را بدون شخصیت و مجرّد در نظر نمى گرفت; براى آن ها شخصیتى قایل بود. به عبارت دیگر، دین پیش از فلسفه بر روى زمین طلوع کرده است. جان بخشى به اشیا از جنبه شاعرانه دین و جنبه دینى شعر سرچشمه مى گیرد. ساده ترین شکل این تصوّر درسگى قابل مشاهده است که وقتى برگى با حرکت خفیف باد در مقابل او، روى زمین به پیش مى رود، با دهشت به آن مى نگرد; گویى چنان مى پندارد که روحى آن را به جنبش درآورده است. عالى ترین درجه این تصوّر همان است که شاعرى هنگام سرودن قصیده اى آشکار مى سازد. به نظر انسان اولیه و در نظر شاعران سراسر روزگار، کوه ها، رودخانه ها، سنگ ها، درختان، ستارگان، خورشید، ماه و آسمان، همه چیزهاى مقدّسى هستند و مظهر خارجى نفوسى باطنى و غیرمریى مى باشند.
نزد یونانیان قدیم، خداى آسمان خدایى به نام اورانوس بوده است. ماه خدایى دیگر به نام سلفه، زمین خدایى به نام گئا، دریا خدایى به نام پوسیدون و جنگل ها خدایى به نام پان داشته است. در نظر طوایف ژرمن قدیم، جنگل ها پر بوده است از جنیّان و پریان و غولان و شیاطین و جادوان. اثر این موجودات خیالى را در موسیقى «واگنر» و نمایشنامه هاى «ایسبن» مى توان به خوبى مشاهده کرد.
کشاورزان ساده دل ایرلندى هنوز به جنّ و پرى عقیده دارند و شاعران و نویسندگان ایرلندى این اعتقادات را در آثار خود رعایت مى کنند. در این طرز تصور روحانى نسبت به اشیا، زیبایى و حکمت خاصّى وجود دارد; چنان که گویى انسان دوست دارد که با اشیا نیز مانند موجودات جان دار معامله کند.
یکى از نویسندگان بسیار حسّاس معاصر، طبیعت را براى روح حسّاس چنین تعریف مى کند:«طبیعت درصورت کلى خود، به شکل مجموعه بزرگى از موجودات زنده مشخصى از یکدیگر جلوه گر مى شود که حیات در بعضى از آن ها آشکار است و در برخى دیگر پنهان. در همه آن ها، عنصر روحانى و عنصر مادى ـ هر دو ـ موجود است و همین آمیزش روح و ماده است که سرّ عمیق وجود را تشکیل مى دهد. عالم پر از خداست! از هر ستاره و از هر تخته سنگ وجودى تجلّى مى کند و ما را به دریافت نیروهاى فراوانى که با نیروهاى خدایى شباهت دارد، موفق مى سازد. بعضى از این ها نیرومند است و بعضى دیگر ناتوان; پاره اى باشکوه است و پاره اى ناچیز. ولى همه چیز در میان آسمان و زمین به طرف یک مقصد اسرارآمیز حرکت مى کند.»
با توجه به مطالب مذکور، باید توجه داشت که دین به عنوان اعتقاد به غیب به صورت یک نیروى غریزى و فطرى از ابتداى خلقت در اندیشه بشر وجود داشته است و شاید بتوان گفت که نخستین تفکرات فلسفى بشر این بوده که از کجا آمده و به کجا خواهد رفت. در میان انسان هاى ماقبل تاریخ هم نوعى اعتقاد به رستاخیز و زندگى پس از مرگ وجود داشته که وجود ملزومات شخصى کشف شده در گورهاى آن دوران، دلیل این ادعاست.
در هر مرحله از مراحل تمدن بشرى، دغدغه دین دارى در مغز انسان وجود داشته است، همان گونه که در عصر حاضر نیز علوم طبیعى با همه بسط و انتشارش نتوانسته عطش حقیقت جویى بشر را برطرف کند و انسان متمدّن را از دایره ایمان خارج سازد، بلکه به عکس بسیارى از دانشمندان جهان مثل انیشتین، پیشرفت علمى اش موجب شد که دین دارى و ایمان به خدا در او تقویت گردد. خلاصه آن که تا زمانى که انسان در کره خاکى وجود دارد، غریزه دین دارى نیز همچون غریزه تشنگى در نهاد او خواهد بود. گرچه بعضى از دانشمندان اروپایى در قرون اخیر علت دین دارى را عواملى همچون ترس، جهل و نیاز دانسته اند، اما این گونه نظریه ها چندان طرف دارى پیدا نکرده و از همان ابتدا کاملاً بى ارزش بوده است، زیرا نه هر ترسوترى مؤمن تر است و نه هر جاهلى دین دارتر، بلکه عکس آن غالباً صادق است. مى فرماید: «فَاَقِم وَجهکَ لِلّدینِ حَنیفاً فِطرةَ اللّهِ التّی فَطَرالنَّاسَ عَلیها»(روم: 30)