تاریخچه شادکامی به گذشته های بسیار دور در عهد باستان بر می گردد ( آیزنک ، 1378 ) . انسان ها از دیر باز به دنبال این بودند که چگونه می توان بهتر زندگی کرد و با چه سازش یافتگی می توان از زندگی در این دنیا بیشتر لذت برد . همه این موارد به نوعی با مفهوم شادی مربوط می شود ( دیکی ، 1999 ) .
در تعالیم بودایی ، شادی نقش محوری دارد . در این آیین ، شادی به معنای رهایی از رنج ها و آلام بشری ، از طریق پیمودن آن چه آن را طریقت هشت مرحله ای می نامند ، امکان پذیر است . مراحل این طریقت بسیار شبیه به آیین مقدس زردتشتی مبتنی بر گفتار نیک ، کردار نیک و پندار نیک است و در سه قالب خرد یا پراجنا یعنی نگرش و نیت صحیح ( نیک ) ، رفتار اخلاقی یا شی لا یعنی گفتار ، عمل ، رزق و کسب درآمد پسندیده و انضباط ذهنی یا سمادی یعنی تلاش ، تفکر و تمرکز نیکو خلاصه می شود . از دیدگاه بودا ، شادی نهایی زمانی کسب می شود که انسان بر هر نوع آرزو و خواسته ای غلبه کند و بتواند از آن چشم پوشی کند ( شهیدی ، 1389 ) .
در مذهب کاتولیک ، فیلسوف و قدیس نامی ، توماس آکوئیناس ، در قرن سیزدهم میلادی ، « شادی متبرک » را ادراک ذات الهی در جهان پس از مرگ می دانست . او معتقد بود تنها کسانی که در بهشت به سر می برند می توانند خداوند را بطور مستقیم و برای ابد درک کنند و این ادراک به منزله شادی واقعی است ، در حالیکه زندگان فقط قادر به درک غیرمستقیم خداوند هستند و درک خدا تنها از طریق میانجیگر امکان پذیر است . پاپ جان بیست و دوم در قرن چهاردهم میلادی تجربه این شادی جاودانه را تا قبل از روز قیامت غیرممکن اعلام کرد و رسماً نظر توماس آکوئیناس را تایید کرد ( شهیدی ، 1389 ) .
در میان ادیان ، در دین اسلام ، شادکامی از اهمیت ویژه ای برخوردار است . در این راستا برخی آیات و روایات و احادیث به خوبی بیانگر اهمیت شادکامی در اسلام می باشد . برای مثال در سوره نازعات آیه 2 اشاره شده است که ؛ « والناشطات نشطا » و قسم به فرشتگانی که ( جان اهل ایمان را ) به آسایش و نشاط ببرند ( نازعات آیه 2 ) .
به رغم تاریخچه طولانی شادکامی ، بررسی علمی این مفهوم به دهه 1960 و مطالعه پیشگام برادبرن ( 1969 ، به نقل از آرجیل ، 2001 ) در خصوص ساختار بهزیستی ذهنی بر می گردد . وی در این پژوهش که بر روی جمعیت شهرنشین آمریکا انجام داد نشان داد که عواطف مثبت و منفی بصورت مستقل از یکدیگر عمل می کنند و شادکامی با درآمد ، مشارکت اجتماعی و کسب تجارب جدید رابطه ی مستقیم دارد . در دهه 1960 موسسات پژوهشی آمریکا ، کار خود را در مورد سنجش میزان شادکامی افراد آغاز کردند ، این کار به چند پزوهش کلاسیک منجر شد . کانتریل ( 1965 ) الگوی دغدغه های انسان ، که یک پیمایش بین المللی با 23875 نفر پاسخگوست ، برادبرن ( 1967 ) ساختار سلامت روان شناختی که از پیمایش نورک استفاده کرد و کمپل ، کانورسی و راجرز ( 1967 ) کیفیت زندگی آمریکایی ، از مرکز پژوهش زمینه یابی در دانشگاه میشیگان در 1966 ویلسون بازبینی ادبیات مربوط به شادی را در بولتن روان شناختی منتشر کرد ( آرجیل ، ترجمه انارکی و همکاران ، 1382 ) .
در خلال سال های دهه 1970 مطالعات مربوط به شاخص های اجتماعی آمریکا با محوریت بررسی شادی مردم صورت گرفت . در همین سال ها آلاردت ( 1967 ) به بررسی ابعاد رفاه اجتماعی و میزان شادی در کشورهای اسکاندیناوی پرداخت . گلاتزر ( 1991 ) نیز پژوهشی راجع به کیفیت زندگی در آلمان غربی انجام داد . در استرالیا نیز هدی و ویرنیگ ( 1992 ) اولین پیمایش بزرگ طولی را با عنوان فهم شادی انجام دادند . در خلال همین سال ها مجلات روان شناختی نظیر مجله شخصیت و روان شناسی اجتماعی شروع به انتشار مقالات مرتبط با شادی کردند و وین هوون در سال 1994 کتاب سه جلدی « همبسته های شادی » را منتشر ساخت و در آن به تحلیل پژوهش ها انجام گرفته پرداخت ( وین هوون ، 1994 ) ، کانمن ، واینر و شوارتز ( 1990 ) نیز جلد بزرگ بنیادهای روان شناختی لذت را منتشر کردند ( آرجیل ، ترجمه انارکی و همکاران ، 1382 ) .
مفهوم شادکامی
هرچند شادی و شادبودن یکی از مهمترین ابعاد زندگی محسوب می شود ، ولی علم تجربی هنوز نتوانسته است مفهوم شادی را بطور کامل توضیح دهد . هنوز میان متخصصین بر سر این که آیا شادی احساس است یا هیجان یا این که آیا باید آن را توانایی قلمداد کرد یا فلسفه زندگی ، توافقی به دست نیامده است . همچنین جدال بر سر این که تا چه اندازه شادی آموختنی است و تا چه حد ذاتی محسوب می شود همچنان ادامه دارد ( شهیدی ، 1389 ) .
در خصوص شادکامی تعاریف گوناگونی ارائه شده است :
افلاطون در کتاب « جمهوری » به سه عنصر در وجود انسان اشاره می کند که عبارتند از قوه تعقل یا استدلال ، احساسات و امیال . به زعم افلاطون هنگامی که بین این سه عنصر تعادل و هماهنگی وجود داشته باشد ، شادی به وجود می آید ( آیزنگ ، 1378 ) .
به عقیده ارسطو ، دست کم سه نوع شادی وجود دارد . پایین ترین سطح شادی همان لذت است . در سطح بعد عقیده مردم عادی است که شادی را معادل موفقیت و کامیابی می دانند و در بالاترین سطح ، شادی مورد نظر ارسطو یا شادی ناشی از معنویت قرار می گیرد ارسطو شادی را عبارت از زندگی معنوی می داند ( دیکی ، 1999 ) . تعریف ارسطو از شادی « فعالیت روح باتقوا و پرهیزگار انسان بر اساس شعور واستدلال » است . شادی از دید ارسطو تنها با بکار گیری عقل و منطق در کنار تلاش برای گام نهادن در طریقت معنوی ، امکان پذیر می باشد ( شهیدی ، 1389 ) . جان لاک و جرمی بنتام معتقدند که شادکامی مبتنی بر تعداد وقایع لذت بخش است ( آیزنگ ، 1378 ) . مک دوگال ( 1921 ، به نقل از ریو ، 1381 ) معتقد است که شادی از عمل هماهنگ همه عواطف یک شخصیت یکپارچه و منسجم ناشی می شود که در آن احساسات اصلی همدیگر را در یک رشته اعمالی که همگی متوجه یک یا چند هدف متحد و تقریباً همانگ هستند تعریف می کنند .
جان مارشال ریو ، شادی را حس مثبتی می داند که از حس ارضاء و پیروزی به دست می آید ( ریو ،1381 ) . وین هوون شادکامی را بعنوان قضاوت فرد از درجه یا میزان مطلوبیت کیفیت کل از زندگی می داند . او همچنین معتقد است که شادکامی دارای سه معیار ثبات زمانی ، ثبات موقعیتی و علت درونی می باشد ( وین هوون ، 1994 ) . آرجیل ( 1966 ، به نقل از قمرانی ، 1389 ) معتقد است که برای شادکامی بایستی چهار مولفه در نظر گرفت : عاطفه مثبت ، رضایت از زندگی ، فقدان اضطراب و فقدان افسردگی .
لیوبومیرسکی ( 2001 ) شادی را تعادل بین تجربه های هیجانی مثبت و منفی در طول یک دوره زمانی می داند . دی آنجلیس ( 1381 ) معتقد است که شادکامی فقط در زمان حال و لحظه اکنون قابل درک و تجربه است . مایرز و داینر ( 1995 ) شادکامی را ناشی از قضاوت و داوری انسان درباره چگونگی گذران زندگی می دانند . این نوع داوری از بیرون به فرد تحمیل نمی شود بلکه حالتی است درونی که از هیجان های مثبت تاثیر می پذیرد .
از دیدگاه روان شناسان دو نوع شادکامی وجود دارد : نوعی از آن از رهگذر شرایط محسوس زندگی همچون زناشویی ، تحصیل ، شغل ، آسایش و به طور کلی امکانات مالی و رفاهی حاصل می گردد که به آن وجه عینی شادکامی می گویند و نوع دیگر آن متاثر از حالات درونی و ادراکات شخصی است که از آن به عنوان شادکامی ذهنی یا احساس شادکامی تعبیر می شود ( حقیقی و همکاران ، 1385 ) . بر این اساس شادکامی بر نگرش و ادراکات شخصی مبتنی است و بر حالتی دلالت می کند که مطبوع و دلپذیر است و از تجربه های هیجانی مثبت و خشنودی از زندگی نشات می گیرد ( آرجیل و لو ، 2001 ) .
داینر و لوکاس ( 2000 ) معتقدند که شادکامی به چگونگی ارزیابی مردم از زندگی خود اشاره دارد و شامل متغییرهایی از قبیل رضایت از زندگی ، رضایت زناشویی ، رضایت از کار ، فقدان افسردگی و اضطراب و وجود عواطف و خلقیات مثبت می شود . ارزیابی شخص از خود ممکن است به شکل شناختی باشد . مثلا هنگامی که شخص به طور کلی در مورد رضایت از زندگی خود ، جنبه هایی از زندگی مانند تفریحات به قضاوت آگاهانه می نشیند . ارزیابی شخص ممکن است عاطفی نیز باشد ( تجربه هیجانات و خلقیات ناخوشایند و خوشایند مردم در مواجهه با زندگی خود ) . بنابراین گفته می شود اگر شخص رضایت از زندگی بالایی داشته باشد و غالباً خوشی را تجربه کند و فقط گهگاهی هیجاناتی مثل غمگینی و خشم را تجربه نماید ، دارای شادکامی بالا خواهد بود و برعکس اگر از زندگی خود ناراحتی داشته باشد و خوشی و علاقه اندکی را تجربه نماید و پیوسته هیجانات منفی مثل خشم و اضطراب را احساس کند ئدارای شادکامی پایین است ( داینر و لوکاس ، 2000 ) .
شوارتز و استراک ( 1993 ، به نقل از جوکار و سپهری ، 1385 ) معتقدند که شادکامی علاوه بر جزء عاطفی و شناختی ، جزئی اجتماعی نیز دارد که گسترش روابط اجتماعی با دیگران و افزایش حمایت اجتماعی را به دنبال دارد .
داینر ، سو ، لوکاس و اسمیت ( 1999 ) در تعریف خود از شادکامی به سه مولفه رضایت از زندگی ، عاطفه مثبت خوشایند و عاطفه منفی ناخوشایند اشاره می کنند . هر یک از این مولفه ها می تواند به اجزای کوچکتری تقسیم شوند . 

سعادت و شادكامي، همانند هر امر ديگري، حقيقتي وجودي دارد و از يك منظر، داراي دو بعد تكويني و تشريعي است. بر همين اساس بايد به دو اصل اساسي توجه كرد:

اصل اول، به بعد تكويني شادكامي مربوط است و رويكرد هستي‌شناختي دارد. سعادت و شادكامي انسان، يك «حقيقت موجود» است كه هر چند جرم مادي و قابل رؤيت ندارد، اما داراي ماهيتي است كه آفريده شده و وجود دارد و از اين رو، همانند ديگر آفريده‌ها، حقيقتي است كه قوانين خاص خود را دارد. بي‌ترديد، سعادت و شادكامي، ماهيتي دارد كه تقدير و اندازه­گيري شده و از برنامه‌اي مشخص پيروي مي‌كند. همچنين برخي امور هستي، مانند ماهيت انسان، دنيا و آخرت و اموري از اين دست نيز هستند كه با شادكامي ارتباط پيدا مي‌كنند و قوانين خاص خود را دارند. همه اين مجموعه در شادكامي مؤثر است و مراد از قوانين حاكم بر شادكامي، همه اين مجموعه مي‌باشد (نویدی و عبداللهی، 1380، ص 74).

اصل دوم، به بعد تشريعي شادكامي مربوط است و رويكرد قانون‌شناسانه دارد. براساس «هست و نيست»هاي شادكامي كه از آن به واقعيت‌ها ياد شد، «بايد و نبايد»هاي آن به وجود مي‌آيند. بر اساس واقعيت‌هاي حاكم بر ماهيت شادكامي، اموري را بايد انجام داد تا شادكامي تحقق يابد، و اموري را بايد ترك كرد تا شادكامي آسيب نبيند. اين، بعد تشريعي شادكامي را تشكيل مي‌دهد. در اينجا مراد از تشريع، صرفاً احكام فقهي نيست، بلكه كليه توصيه‌ها (بايدها و نبايدها)يي را دربرمي‌گيرد كه به تحقق شادكامي كمك مي‌كنند. اين امور مي‌توانند به احكام و اخلاق يا عقايد مربوط باشند. آنچه مهم است اينكه اين قوانين در حقيقت، نقشه راه شادكامي را ترسيم مي‌كنند و كسي كه بخواهد به آن هدف دست يابد، بايد از اين مسير حركت كند. اين، در همه امور صدق مي‌كند. هر امري، ماهيتي دارد و بر اساس آن، بايدها و نبايدها شكل مي‌گيرند كه راه تحقق آن را ترسيم مي‌كنند. شادكامي نيز تابع همين قاعده است (نویدی و عبداللهی، 1380، ص 75).

از آنچه گذشت روشن مي‌شود كه شادكامي، همانند هر امر ديگري ماهيتي دارد (بعد تكوين) كه براي تحقق آن بايد اموري را رعايت كرد (بعد تشريع). اين بحث، رويكردي پديدارشناسانه دارد. مسئله مهم اين است كه اين مجموعه (تكوين و تشريع) به دست چه كسي تنظيم مي‌شود؟ اين بحث رويكردي پديدآور شناسانه دارد (نویدی و عبداللهی، 1380، ص 75).