نظریه اخلاقی ابن مسکویه
ابوعلی احمد بن محمدبن یعقوب مسکویه رازی مورخ، ادیب، طبیب، فیلسوف و عالم بزرگ اخلاق قرن 4 و 5 ه و صاحب تالیفات گوناگون است . مهمترین جنبه شخصیت علمی وی توجه به علم اخلاق است . مهمترین کتاب وی در زمینه اخلاق تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق یا طهاره الاعراق است . او در این کتاب و نیز در رساله ترتیب السعادات و منازل العلوم نظام اخلاقی بنا نهاده است که مرجع کتابهای اخلاقی پس از او گردیده است .
ابوعلی ابن مسکویه که از عالمان پیشین است در تعریف علم اخلاق چنین می گوید: "خُلق همان حالتی است که برای نفس انسانی حاصل می گردد که نفس را به جانب افعال آن و بدون تفکر و تامل به سوی کارهایی تحریک و فرا می خواند" (ابن مسکویه، 51:1415) "در آن هیئت نفسانی و حالت راسخه ای که خُلق نامیده می شود، اگر کانون افعال نیکو باشد، آن را خُلق حَسَن و اگر مصدر اعمال زشت باشد، آن را خُلق قبیح می نامند" (همان؛ 25)
ابن مسکویه مساله تجرد نفس انسانی را به عنوان یکی از پیش فرض های فلسفی علم اخلاق، با توسل به دلایلی همچون : پذیرش صور گوناگون توسط نفس، ادراک خطای حواس و تصحیح آن، اتحاد عقل و عاقل و معقول، برتری لذات عقلی بر لذات حسی و ادراک معقولات و صور کلی به اثبات رسانیده است .
تربیت پذیر بودن انسان از دیگر مبانی وی است . خلق انسان به آسانی یا به سختی قابل تغییر است و مشاهده عینی موید این مطلب است و نیز اگر خلق تغییر ناپذیر باشد ابطال قوه تمییز و عقل، ابطال شرایع و قوانین و سیاسات لازم می آید و نیز تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان بی ثمر خواهد بود .
ابن مسکویه هدف غایی افعال اخلاق را دستیابی به کمال و سعادت می داند . سعادت انسان در لذات حسی و جسمانی - که مشترک میان انسان و سایر حیوانات است نمی باشد، بلکه شرافت و برتری انسان از سایر موجودات از نیروی عقل و قوه نظری و عملی آن سرچشمه می گیرد در اینجا نظری ارسطویی حد وسط بودن فضایل مطرح می گردد و این سعادت مشترک میان همه انسانها است، آخرین مرتبه سعادت، الهی شدن افعال انسان است که از طریق تشبیه به افعال خداوند و نداشتن هدف زائد بر ذات است .
نظریه سعادت فلسفی موید این است فراوانی در معارف اسلامی دارد و تفاوت سعادت فلسفی و سعادت دینی در لحاظ نمودن سعادت اخروی و نقش ایمان در سعادت دینی است منابع او در اخلاق، نظریات افلاطون و بویژه ارسطو است که آنها را به صورت مستقیم (از طریق ترجمه های عربی آثار آندو) و نیز بصورت غیر مستقیم ( از طریق آثار اسلاف خود همچون حکیم فارابی و ... ) کسب نموده است .
جایگاه ابن مسكویه در تاریخ تفكر اسلامی از جهت پرداختن به اخلاق و به تبع آن سیاست قابل توجه است. او به سنتی در تفكر اسلامی تعلق دارد كه وزن ویژه ای را برای عقل و خرد قائل است. ابن مسكویه جزو اندیشمندان عصر زرین تمدن اسلامی است. ابن مسكویه از آن دسته از اندیشمندان اسلامی است كه گرایش فلسفی و خردگرا داشته اند.
وی در فلسفه اخلاقی خود بیشتر پیرو ارسطو و در برخی مطالب از افلاطون متأثر است و به علاوه از شریعت اسلامی برخوردار است. تألیف مهم وی «کتاب الطهاره و تهذیب الاخلاق» است.
با آنکه فلسفه ابن مسکویه دارای اصالت و ابتکار نیست و اقتباس و تلفیق از افکار ارسطو و افلاطون است، آراء وی از این جهت قابل توجه و اعتناست که وی نخستین کسی است که انظار فلاسفه اسلام را به مطالعه اخلاق متوجه کرد و کوشید میان نظر و عمل سازش دهد. لیکن به رغم ادعای خود درباره اهمیت شریعت در اخلاق، فلسفه اخلاقی وی از روح دین دور است زیرا در آن نه به عنایت الهی اشاره شده است و نه به اهمیت حساب اخروی.
ابن مسکویه منظور خود را از اهتمام به اخلاق، ضرورت بنیاد نهادن اخلاق بر اساس فلسفی درست ذکر می کند بطوری که افعال نیک بدون مشقت از نفس صادر شود. و چون اخلاق صادر از نفس است پس معرفت خصائص آن لازم است و از این رو به قوای نفس و به آنچه از فضائل و رذائل به آنها مربوط می شود اشاره می کند و مانند افلاطون فضائل را تحت چهار فضیلت معروف درمی آورد.
ابن مسکویه پس از مطالعه قوای نفس، به بررسی سعادت و تعیین خیر برین می پردازد و سعادت غائی و خیر برین را یکی می داند و میان سعادت و فضیلت ربط می دهد و آنگاه به نظریه ارسطو درباره اعتدال (حد وسط) توجه می کند و نیل به فضیلت حد وسط را جز به وسیله فهم و عقل نمی داند («تهذیب الاخلاق») و چون فضائل در ما طبیعی نیست بلکه مکتسب است فرا گرفتن اصول معارف و معاملات واجب است.
به اعتقاد ابن مسکویه علم شریعت برای قبول حکمت و طلب فضیلت و رسیدن به سعادت لازم است و از آنجا که علم به تنهائی کافی نیست افعال انسان، نیک و بافضیلت نخواهد بود مگر آنکه از روی اراده و اختیار باشد.
از میان فیلسوفان مسلمان که به اخلاق پرداخته اند، باید از ابوعلی احمد بن مسکویه نام برد. مهم ترین کتاب او در فلسفه ی اخلاق را « تهذیب الاخلاق و تطهیرالاعراق» است.
این کتاب زمینه ای ارسطویی و گاه افلاطونی دارد. او مانند افلاطون معتقد است که انسان ۳ قوه دارد:
۱) قوۀ ناطقه یا نفس ملکی
۲) قوۀ غَضَبی یا نفس سبعی
۳) قوه ی شَهَوی یا نفس بهیمی.
این سه قوه با هم ناسازگارند و چه بسا در ستیزه اند و هر یک بر آن است تا بر جنبه های دیگر چیره شود. نیکبختی در هماهنگی این ۳ قوه می باشد و بدبختی در ناسازگاری و ناهماهنگی قواست. ارج آدمی تنها به روان خردمند یا نفس ناطقه است که او را از جانوران جدا می کند. ابن مسکویه نیز مانند بسیاری از فیلسوفان مسلمان روی تئوری تعادل ارسطو تأکید دارد و معتقد است از پرورش جنبه ی روان یعنی خرد، آدمی به فضیلت دانایی (حکمت) می رسد. از تهذیب قوه ی غضبی به فضیلت شجاعت می رسد و از تهذیب قوه شهوی به عفت (خویشتنداری) می رسد.
او نیز همانند ارسطو و افلاطون هماهنگی این ۳ فضیلت یعنی حکمت و شجاعت و خویشتنداری را عدالت می نامد. عدالت یعنی فرد بتواند میانه را از کرانۀ نادرست و اندازۀ درست را از افراط و تفریط باز شناسد و از زیاده روی بپرهیزد . هم چنین مانند افلاطون معتقد به هنرهای اخلاقی است و آن ها را « اجناس الفضایل » می خواند و اضداد آنها را نیز معرفی می کند:
۱) دانائی: جهل
۲) دادگری: جور
۳)جرأت: جبن
۴)خویشتنداری: شره.
او سعادت حقیقی را در به کار آوردن و به کمال رساندن خرد یا نفس ناطقه که همان دستیابی به فضیلت است، می داند و همانند ارسطو برترین فضیلت را دانائی به شمار می آورد .
سعادت و شقاوت
سعادت از نظر ملاصدرا، رسیدن به کمال مطلوبست، وی در کتاب عظیم اسفار می فرماید: (ان سعاده کل قوه بنیل ما هو مقتضی ذاتها من غیر عائق.؛ به موجب این قاعده، سعادت هر نیرو، رسیدن به چیزی است که ذاتش اقتضا می کند بدون اینکه مانعی سر راه باشد تا از رسیدن به مقتضا ذاتی اش جلوگیری به عمل آورد. بنابراین سعادت هر شی از نوع همان شی است. و به خود آن اختصاص دارد.
صدرالمتالهین بر اساس این قاعده که ضابطه معنی سعادت است، به بحث از سعادت نفس ناطقه می پردازد و اضافه می کند که سعادت نفس بر حسب ذات عقلی وصول به عقلیات صرف می باشد. اما بر حسب تعلقش به بدن و زندگی در جهان مادی عبارت است از آراسته شدن نفس به حالت اعتدال که همان حصول ملکه عدالت است. از آنجا که کمال علمی و عملی قابل شدت و ضعف است، سعادت نیز دارای مراتب متعددی است. به طور کلی سعادت را می توان به دو مرتبه اخروی و دنیوی تقسیم کرد.
1- سعادت اخروی یا حقیقی بشر در وهله اول منوط به کمال قوه نظری است که همان اطلاع بر حقایق و معقولات می باشد و در وهله دوم به کمال قوه عملی که اتصاف به صفات نیک و تنزه از قیودات مادی است، بستگی دارد.
2- سعادت حسی: هر نفس خیر و نیکوکاری که اشتیاقی به کسب معقولات نداشته باشد و در عین حال به خاطر کسب اولیات و بعضی از آرا مشهور و مقدمات استدلالها، از قوه محض خارج شود، سعادتی از جنس توهمات و تخیلات نصیب اش خواهد شد. این نوع سعادت، سعادت حسی است.
اما شقاوت از نظر ملاصدرا عبارت است از عدول از حرکت در مسیری که مقتضیات ذات شی است. شقاوت نیز دو نوع است: شقاوت حقیقی، شقاوت حسی. ابن مسکویه از علمای اخلاق عالم اسلام است در اساس بحث سعادت و شقاوت با ملاصدرا هم رای می باشد. منتها در رسیدن به کمال مطلوب، بیشترین اهمیت را به جنبه علمی و اخلاقی می دهد.
فضايل از ديدگاه ابن مسکويه
فضایل و رذایل در اخلاق، مفاهیم اساسی به شمار میروند. با توجه به نظـرات ابـن مسـکو یه در مبحـث فضایل و رذایل، میتوان گفت وي تعریف خاصی از این دو اصطلاح به دست نداده و بحث خـود را از تقسیم فضایل به دو قسم اخلاقی و عقلانی آغاز کرده است. فضایل اخلاقی که فضایل اربعـه (حکمـت، شجاعت، عفت و عدالت) هستند، عقل را در تحصیل کمالش یـار ي مـ یکننـد. ایـن فضـایل ، طبیعـی و فطري نیستند بلکه به وسیلۀ اکتساب و تحصیل قبل از فضایل عقلانی به دست مـی آینـد .
فضایل عقلانی عبارتاند از: فن، علم، فهم، حکمت عملی و نظري . این فضایل، از طریق تعلیم و صناعت به دست میآیند و شرایط تحصـیل آنهـا علـم، اراده و در نهایت عادت است .
ابنمسکویه نفس انسان را نیز داراي سه قوه ناطقه، غضبیه و شهویه میداند که هرگاه این سه قـوه در حالت اعتدال باشند، به ترتیب از آنها سه فضیلت حکمت، شجاعت و عفت پدید میآید و از جمع ایـن فضایل سه گانه در انسان، فضیلت عدالت پدید میآید که توضیح آنها بدین قرار است:
الف. از نظر ابن مسکویه حکمت عبارت است از علم به حقیقت موجودات از حیث وجود آنها، یا علـم و معرفت نسبت به حقتعالی و امور الهی و انسانی. نتیجۀ این شناخت آن است که معقولات را بشناسـ ی و بفهمی که کدام را باید انجام داد و کدام را نباید انجام داد .
وي حکمـت را بـه شـش قسم و در جاي دیگر به هفت قسم تقسیم میکند که عبـارت انـد از: هوشمندي، حافظه، تعقل، فهم سریع و قوي، صفاي ذهن، جودت ذهن و سهولت تعلم.
بنـا بـه نظـر مسکویه فضیلتها حالت اعتدال اخلاقاند؛ لذا هر فضیلتی افراط و تفریطی دارد. فضیلت حکمـت هـم حالت افراط و تفریطی دارد که مسکویه سفاهت را حد افراط و بلاهت را تفـر یط در حکمـت مـی دانـد ؛ اما فضایل مندرج در حکمت نیز هر کدام حد وسط رذایلی دیگر هستند:
1- هوشمندي حد وسط بین فراموشی و عدم فراموشی است؛
2- حافظه بین فراموشی ناشی از سهل انگاري در حفظ امور ارزشـمند و توجـه و حفـظ چیـزي کـه سزاوار نیست قرار دارد؛
3- تعقل که مسکویه آن را حسن التصویر نیز می نامد، حد وسط میـان تفکـر بسـیار و بـین اهمـال و قصور فکر، در مواردي است که باید با فکر و رویه صورت گیرد؛
4- فهم سریع، میان اتکا به تخیلات بدون یقین در فهم، و سستی و درنـگ در فهـم حقیقـت اشیا قرار دارد؛
5- صفاي ذهن، حد وسط میان افراط در فهم مطالب و شتاب در بـه دسـت آوردن مطلـوب و قـانع شدن به ظلمت نادانی است؛
6- جودت ذهن، حد وسط تأمل بیش از حد در لوازم مقدمات (که موجب خـروج از اصـل مطلـب می شود) و تفریط در تأمل است (که از لوازم ضروري مقدم محروم می ماند)؛
7- سهولت تعلم، بین اقدام سهلانگارانه در فراگیري علوم و سختگیري و عذرآوري در فهـم علـوم قرار دارد
ب. به نظر مسکویه عفت، فضیلت قوة شهویه است. پیدایش این فضیلت در انسان بـه ایـن اسـت کـه خواستههاي خود را بر اساس اندیشه به کار گمارد؛ یعنی کارش منطبق بر تشخیص درست باشد تـا تسـلیم شهوت نشود؛ انسان آزادهاي گـردد کـه بنـده هـیچ یـک از خواسـته هـاي خـود نیسـت .
ابن مسکویه فضیلت هایی را که ذیل فضیلت عفت قرار دارند دوازده مورد ذکر می کند: حیـا، خویشـتن داري، صبر، سخاوت، آزادمنشی، قناعت، خوش خلقی، نظم پذیري، نیک سیرتی، مـدارا، وقـار و ورع . وي فضـیلت سخاوت را بر شش قسم میداند: کرم، ایثار، نجابـت، مواسـات، جـوانمردي و مسـامحه .
فضیلت عفت و تقسیمات فرعی آن داراي رذایلی هستند که بنا بر نظر مسکویه عفـت ، حـد وسـط شـره و خمود است. مسکویه از میان فضیلتهاي فرعی عفت، تنها به ذکر حیا بسنده کرده است که حیا حد وسـط میان دو رذیلت «وقاحت و پرده دري» و «خجالت و شرمساري» است .
ج. ابن مسکویه در تبیین فضیلت شجاعت می گوید:
شجاعت فضیلت قوة غضبیه است و در پرتو تسلیم آن در برابر نفس ناطقه و بهکـارگیر ي آنچـه خـرد در کارهاي ترسناك ضروري میداند، در انسان ظاهر می شود؛ بدین معنـا کـه وقتـی انجـام فعـل خطرنـاکی پسندیده و صبر و مقاومت در برابر آن نیک باشد، از انجام آن نهراسد
هشت فضیلت فرعی ذیل عنوان فضیلت شجاعت، عبارت اند از: بزرگواري نفس، دلاوري، بزرگهمتـی، ثبات، حلم، عدم اضطراب، شهامت و تحمل مشقت . همچنین شجاعت حـد وسـط دو رذیلت جبن و تهور است
عدالت از جمع فضایل سه گانه بیان شده براي نفس حاصل می شود و ایـن اجتمـاع وقتـی اسـت کـه میان قواي مختلف سازگاري پدید آید و جملگی تسلیم قوة ناطقه شوند تا بر یکدیگر تسلط نیابنـد و بـه اقتضاي طبیعت به سوي غایتشان حرکت کنند. به واسطۀ این فضیلت حالتی در انسان پدید مـی آیـد کـه در درجۀ اول انصاف را در حق خود و سپس در مورد دیگـران بـه کـار مـی بنـدد .
فضیلت مندرج ذیل فضیلت عدالت بدین شرح اند: صداقت، الفت، صلۀ رحم، مکافات، حسـن شـرکت، قضاوت شایسته، دوستی، عبادت، ترك کینه، بدي را بـه نیکـی جبـران کـردن، مهربـانی، مـروت، تـرك عداوت، ترك سخن از کسانی که عادل و درستکار نیستند، جستوجو در سیرة افراد عـادل، خـودداري از سخنی که براي مسلمان فایده ندارد، اعتماد نکردن به وعدة مردم پست، عدم توجه به سـخن افـراد ي که تکدي می کنند، ترك شره، در همه حال به یاد خدا بودن و در هـیچ مـوردي قسـم نخـوردن .
در واقع عدالت حد وسط بین ظلم و انظـلام و محصـول همـۀ فضـایل است . وي در جاي دیگر عدالت را همۀ فضـیلت و آن را بر سه قسم می داند: عدالت دینی، عدالت اجتماعی، عدالت نسبت به اسـلاف .
در عدالت اجتماعی سه عامل دخیل است: عامل ساکت، عامل ناطق و عامل اکبـر ؛ یعنـی بـه ترتیب پول، حاکم و از همه بالاتر ناموس الهی و قوانینی است که خداوند وضع کرده است .
از وجه دیگر عدالت بر سه نوع است: طبیعـی، وضـعی و الهـی .
انسان ها بر مبناي عدالت طبیعی مدنی بالطبع اند و بر اساس عـدالت وضـعی اختیـار دارند تا بر مبناي عقلانیت، حیات اجتماعی خود را سامان دهند. حال اگـر انسـان هـا بـه زنـدگی فـرد ي روي آورند و گوشه گیري و زهد پیشه سازند، اگرچه بـر مبنـا ي اخـلاق فـرد ي ممکـن اسـت صـاحب فضیلت تلقی شوند، بر اساس اخلاق مدنی و عـدالت ، ظـالم انـد و وصـف فضـیلت نیـز از آنهـا سـلب می شود.
فضایل نه عدمی، بلکه امـور وجـودي انـد ؛ یعنـی افعـال و اعمـالی هسـتند کـه در معاشـرت و مشارکت با دیگران ظهور می یابند. بنابراین کسانی که در جامعه با دیگران همنشـین نشـده و در شـهرها سکنا نگزیده اند، هیچگاه فضایل در وجودشان ظاهر نمی شود. نهایتاً عدالت الهی براي امور مابعـدالطبیعی و موجودات مفارق و زوال ناپذیر است .
محبت و دوستی
ابن مسکویه محبت را بالاتر از عـدالت مـی دانـد . از نظـر و ي، محبـت انواعی دارد که هر نوعی از آن داراي سببی ویژه است:
1- محبتی که زود به دست می آید و زود از بین می رود؛
2- محبتی که زود به دست می آید و دیر از بین می رود؛
3- محبتی که دیر منعقد، و زود برطرف می گردد؛
4- محبتی که دیر منعقد، و دیر مرتفع می شود.
سرّ این چهار قسم این است که مقصود مردم در دستیابی به دوستی سه چیز است: لذت، خیر و نفـع . همچنین محبت هایی که دستخوش نیستی قرار نمی گیرند و موجـب پیـدایش خیـر و فضیلت می شوند، پنج نوع هستند: محبت به پروردگار، محبت به حکمـا، محبـت والـدین بـه فرزنـدان، محبت فرزندان به والدین و محبت فرزندان به یکدیگر. این پـنج قسـم محبـت چـون بـر پایـه لـذت و منفعت بنا نشده اند، پایدارند و موجب خیر و فضیلت نیز هستند
براي اینکه در محبت صداقت حفظ شود و به فساد نگراید، شرایطی لازم است؛ از جملـه: شـناخت خیر، انجام خیر با اراده و اختیار، انجام خیر به جهت خیر بودن آن، رابطۀ محبت و اجتمـاع .
با بررسی دیدگاه ابن مسکویه در مورد محبت و دوستی که شامل معناشناسی فضیلت و اقسام آن است در می یابیم که ابن مسکویه محبت را از فروعات عدالت، و برتر از آن می داند. ضمن بیان انواع و مراتب محبت و دوستی به عوامل ایجاد آن اشاره می کند. از برترین مرتبة محبت با عنوان عشق یاد کرده و آن را مخصوص خدا می داند. از نظر اومعرفت مقدم بر محبت و زمینه ساز آن است. به نقش محبت الهی، شریعت، و وجود اسوه ها دررشد اخلاقی و بهبود روابط اجتماعی اشاره نموده، از گناه و عوامل بازدارنده محبت پرهیزمی دهد.
خير، سعادت و لذت از نظر ابن مسکويه
بنا بر نظر ابن مسکویه خیر معنایی عام و مشترك است که عبارت است از هدف هر چیزي، یعنـی همـان غایت نهایی. گاهی غایت سودمند نیز خیر خوانده می شود.
توضیح اینکـه خیـر مطلـق معنـا یی وحـدان ی است که غایت حرکت هر محرکی و مقصد فعل هر فاعل مختاري است؛ زیرا هر حرکتی و عملی بـرا ي رسیدن به مقصدي است و هر فعلی براي انجام دادن غرضی است؛ اما در این مورد نخست تصـور خیـر می کند، سپس عمل می کند و سعادت را خیر اضافی می داند که نسـبت بـه اشـخاص متفـاوت بـه نظـر می رسد؛ یعنی سعادت هر نوعی و شخصی غیر از سعادت نوع و شـخص دیگـر اسـت .
ابن مسکویه سعادت را منوط به قصد و رویه و اکتساب کمال می دانـد و بـه همـین علـت است که سعادت را ویژة انسان می داند و خیـرات را بـه خیـر غایی، خیر ابزاري، خیر نفسی، خیر غیري، خیر ذاتی غیري ، خیـر مطلـق تقسیم می کند.
وي دربارة اینکـه سعادت انسان در گرو چیست، به بررسی نظریه هاي سعادت جسم یـا لـذات حسـی، نظریـه رواقیـان و گروهی از طبیعیون، نظریۀ سعادت روحانی و نظریۀ سعادت دنیوي مـی پـردازد و سرانجام رأي خود را ذیل عنوان نظریۀ سعادت جامع تبیین می کند.
او پس از بیان نظریـات متفـاوت ، بـه جمع رأي دو دسته از فلاسفه، یعنی حکمایی که سعادت بشر را تنها در نفس و امور روحانی می داننـد و کسانی که معتقدند سعادت انسانی در این دنیا تحقق می یابد، می پـرداز د و نظریـه مختـار خـود را چنـین بیان می کند که سعادت نه منحصر به بعد جسمانی انسان است و نه منحصـر بـه بعـد نفسـانی او؛ بلکـه امري است ثابت و غیرمتغیر و در عین حال شریف ترین و گرامی ترین چیز بـراي انسـان اسـت .
یکی از مفاهیم بنیادین مرتبط با سعادت، لذت است. ابن مسکویه لذت را امر ملایم و الم را امر منـافر تفسیر کرده است و قوام لذت را به سه چیز می دانـد : 1 .ادراك، 2 .نیـل و رسیدن، 3 .ملایم بودن مدرك.
وي لذت را بر دو قسم فعلی و انفعالی مـی دانـد و از ایـن اقسـام نتیجـه می شود که لذایذ شهوانی و حیوانی لذات انفعالی و عرضی هستند و لذایذ عقلی، لـذات ذاتـی و فعلـی.
به این ترتیب سعادتمند کسی است که لذایذ و حظوظش ذاتی باشند نه عرضی؛ فعلی باشند، نه انفعـال ی؛ عقلی باشند نه حسی و الهی باشند نه بهیمی .
ابن مسکویه چهار مرتبه براي سعادت قایل است: مقام موقنان، مقام محسنان، مقام ابـرار و مقـام فـائزان . وي معتقد است که انسان وقتی همراه با ایـن مراتـب چهارگانـه، چهـار خصوصـیت اشـتیاق و نشـاط، تحصیل علوم حقیقی و معارف یقینی، شرمندگی از جهـل و نقصـان قریحـه، و مـلازم فضـایل بـودن و تلاش دائم در جهت تقویت آنها در نفس حاصل شود ، آنگاه سعادتمند مـی شـود ؛ امـا شقاوت را ضد سعادت، و ناشی از انقطاع خداونـد و سـقوط از مراحـل کمـال مـی دانـد و از درجـات شقاوت با عنوان مساقط و لعـائن یـاد مـی کنـد . وي مراحـل سـقوط، تنـزل و دور ي از درگـاه خداوندي را داراي چهار مرحلۀ اعراض، حجاب، طرد و خسوء می داند.
اعراض: در این مرحله انسان با سقوط خـویش موجـب اعـراض و رو يگردانـی خداونـد از خـود می شود و به دنبال آن استهانت حاصل می گردد؛
حجاب: در این مرحله، فرد مستحق آن میگردد که از خداوند محجوب شود؛ یعنی میـان او و خـدا حجاب پدید آید که این مرحله، استخفاف یعنی پستی و خفت انسان را در نظر خداوند به دنبال دارد؛
طرد: در این مرحله فرد از پیشگاه خداوند مطرود می گردد و نفرت خداوند از فرد مطـرود بـه دنبـال خواهد آمد؛
خسوء: در این مرحله فرد مستحق نهایت دوري از خداوند میشود و بغـض و دشـمن ی خداونـد در پیاش می آید .
ابن مسکویه مراحل چهارگانۀ شقاوت را با آموزه هاي دینی تطبیق می دهد و معتقـد اسـت کـه در قـرآن این مراحل چهارگانه با این عناوین آمده است:
1- زیغ: «الَّذینَ فی قُلُوبِهِم زیغٌ» (آل عمران: 7)؛
2- رین: «کَلاَّ بلْ رانَ علی قُلُوبِهِم) «مطففین: 14)؛
3- غشاوه: «و علی أَبصارِهم غشاوةٌ» (بقره: 7)؛
4- ختم: «خَتَم اللَّه علی قُلُوبِهِم و علی سمعهِم) «بقره: 7)
اسباب شقاوت نیز چهار خصلت هستند:
1 .کسالت و سستی در اوامر الهی که فناي عمر آدمی تـابع آن است؛
2 .جهل که از ترك تأمل و تفکر در ریاضت نفس به تعلیم و تعلم ناشی می شـود؛
3 .وقـاحتی که از اهمال نفس و تبعیت شهوات تولید می شود؛
4 .فرو رفتن در معاصـی و قبـایح کـه از اسـتمرار در انجام قبیح و ترك توبه و انابه نتیجه شود .
عناصر تعیین کننده در راه سعادت انسان عبارت اند از اراده، تصمیم آگاهانه و گـزینش. افعـالی کـه از روي اراده و اختیار از انسان صادر می شوند، بر دو قسم اند که یا خیر و خوب هسـتند و بنـابراین تولیـد سعادت می کنند یا شر و بد هستند که در نتیجه شقاوت را برایش در پی دارند. پس این خیـر و سـعادت نصیب کسی میشود که به اراده و اختیار، تحصیل فضایل اخلاقی کند و در طلب آن پافشاري نمایـد تـا اینکه خود را به سعادتی که براي آن خلق شده است برساند. شر و شقاوت نیز اعمالی هستند کـه انسـان را از رسیدن به سعادت باز میدارند .
انسان در میان همۀ حیوانـات در تکمیل ذات خود، نمی تواند تنها به خود متکی باشد و ناچار از همراهی گروه بسـیاري اسـت تـا حیـات طیبه اش کامل گردد و کارها بهدرستی انجام پذیرد. بر این اساس حکمـا گفتـه انـد انسـان مـدنی بـالطبع است؛ ازاینرو نیازمند جامعهاي است که مردمان بسیاري در آن باشند تـا سـعادت آدمـی تکمیـل شـود .
پس نیل به سعادت که غایت زندگی اخلاقی است، جز در مدینـه و از مجـراي آن امکـان پـذیر نیست؛ زیرا سعادت فردي، بخشی از سعادت عمومی جامعـه اسـت و آن کـس کـه شـهروند مدینـه اي نیست، نمی تواند بهرهاي از سعادت کامل مدینه داشته باشد. از آنجا که خیـرات انسـان ی بسـیارند و انسـان بهتنهایی نمیتواند به همۀ آن خیرات عمل کند، لازم می آید تا شمار بسیاري از مردم وجود داشته باشـند و براي به دست آوردن سعادت هاي مشترك همدیگر را یاري کنند تا هـر فـرد ي بـا کمـک د یگـران بـه کمال انسانی و سعادت دست یابد. پس هر فردي به منزلۀ عضوي از اعضاي بدن است و قوام انسـان بـا همۀ اعضاي بدن ممکن است .
اخلاق سیاسی
ابن مسكویه نظریه اخلاقی خود را بر دریافت ویژه ای از فلسفه سیاسی طرح می كند كه در آن نیل به سعادت غایت زندگی اخلاقی است كه این امر جز در مدینه و از مجرای آن امكان پذیر نیست.
چراكه سعادت فردی بخشی از سعادت عمومی جامعه است و آن كس كه شهروند مدینه ای نیست نمی تواند بهره ای از سعادت كامل مدینه داشته باشد.
از دیگر ویژگی های نظریه اخلاقی ابن مسكویه جایگاه مهمی است كه او برای امام در راهبری به سوی سعادت و فضیلت قایل است. امام نزد وی پاسدار دین و نگهبان سنت و شریعت است كه ابن مسكویه از آن دریافتی فلسفی و مدنی ارایه می كند.
امام یعنی اداره كننده مدینه، جایگاه هریك از مردم را او می داند به هر فرد مرتبه ای برابر با توانایی های فطری او می دهد. یكی از وظایف مهم امام پاسداری از عدالت به عنوان مهم ترین اصل حكومتی است .
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .