ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی، عمدتا در دو کتاب «سنجش خرد کنش‌مند» یا «نقد عقل عملی» و «بنیاد متافیزیک اخلاق»، به کنش و رفتار اخلاقی می‌پردازد. رفتار اخلاقی از نظر کانت، به معنای حس تکلیف است. حس تکلیف با اراده و خواست خیر، ملازم است. این حس تکلیف اما از دید کانت، امری عقلانی، ضروری و کلی است. تمام مسأله اخلاق کانت همین است که رفتار اخلاقی براساس صرف تکلیف، نه مصداق تکلیف، است. او تنها چند رهنمود حکمتی تعیین می‌کند؛ ازجمله این‌که «انسان، غایت است؛ نه وسیله». این اصل اساسی اخلاقی کانت به این معنا است که معیار هر رفتار اخلاقی، غایت در نظرگرفتن انسان است. باید با هر انسانی، در هر شرایط و موقعیتی، به مثابه یک غایت رفتار کرد. اگر رفتار ما باعث شود انسانی، وسیله رسیدن به غایات دیگر ما شود، چنین رفتاری، قطعا غیراخلاقی است.
رهنمود دیگر این است که «نگاه‌کن که آن دستوری که از عمل تو منتج می‌شود، آیا می‌تواند قانون کلی برای همه باشد؟». به بیان دیگر، زمانی‌که می‌خواهید رفتاری را در قبال دیگران انجام دهید، باید از خودتان بپرسید که آیا مایلم این رفتار من، رفتاری همه‌گیر شود و دیگران هم آن را انجام دهند یا نه.
بر این اساس، اخلاق کانت، اخلاقی است که رفتار اخلاقی را برحسب حس تکلیف، بماهو تکلیف درنظر می‌گیرد. تکلیف مدنظر او، فارغ از علاقه و حسن‌نیت و حتی تمایلات و احساسات بد یا خوب است.
به‌طور کلی، اخلاق کانت، اخلاق و قانون اخلاقی را مقدم بر هر چیزی می‌داند. به بیان دیگر، از نظر او، دین، امری اخلاقی است و اساسا جوهره و گوهره دین، اخلاق است.
اما این اخلاق، در مسیحیت پیش از کانت، تعیین‌کننده و حکم‌کننده‌اش، چیزی بیرون از انسان بود که مرجعیت خودش را مبتنی‌بر وحی می‌دانست و انسان، می‌بایست از یک مرجع بیرونی، فرمانبرداری کند؛ بدون این‌که اختیار و اراده خودش در کار باشد. نکته بسیار دقیقی که کانت مطرح می‌کند، این است که تکلیف نمی‌تواند تکلیف باشد، مگر آن‌که انسان، مختار باشد. یعنی انسان باید بتواند اراده آزاد داشته باشد تا تکلیف، معنا پیدا کند. حالا این اخلاق چگونه به‌وجود می‌آید؟ پیداست که در زمینه فلسفه کلی کانت، این اخلاق مطرح می‌شود. یعنی شاید اگر جهات و غایات کلی که در فلسفه کانت، همواره وجود دارد، نبود، او تا این اندازه بر امر کلی و ضروری و عقلانی، تأکید نمی‌کرد. همواره امر عقلانی در کانت، با کلیت و ضرورت و پیشینی بودن تعریف می‌شود. این سه مشخصه، برای حکم عقلی – اعم از عقل نظری و عملی- در نظر گرفته می‌شود.
«کلی»، همان امر «یونیورسال» و «همه شمول» است که همه انسان‌ها را دربر‌می‌گیرد؛ اما نه از بیرون و از مرجعی بیرونی، بلکه از درون انسان. باور کانت این است که در درون هرکس، یک حس احترام به قانون اخلاقی است. او در پایان نقد عقل کنش‌مند می‌گوید: «دو چیز احترام مرا برمی‌انگیزد؛ یکی آسمان پرستاره بالای سرم؛ دیگری قانون اخلاقی در درونم». آسمان پرستاره بالای سر، همان جهان تجربی است. یعنی موضوعی که عقل نظری، ناظر بر آن است؛ مثل علوم‌تجربی و ریاضی. منظور کانت از قانون اخلاقی نیز، حس تکلیف و اراده به خیر است که به باور کانت، هر انسانی، این احساس را در درون خود می‌یابد. همه انسان‌ها، اعم از آسیایی، اروپایی، آمریکایی، ایرانی، پاکستانی، در هر مکان و هر زمان و هر موقعیتی که باشند، در درونشان یک قانون کلی، ضروری و پیشینی، به نام اخلاق وجود دارد که انسان‌ها می‌توانند آن را با اندیشه و تفکر، پیدا کنند.
کانت، فیلسوفی بزرگ، تعیین‌کننده و به غایت شرافتمند است. دل‌نگرانی او، اخلاق و جهان نو است. انقلاب کپرنیکی کانت، یعنی نو ساختن انسان‌ها. انسانی که باید همه‌چیز را از درون خویش پیدا کند. کانت به درستی می‌دانست افرادی که به مثابه مرجعیتی بیرونی، می‌خواهند ایدئولوژی‌ای را به انسان‌ها القا کنند، کارشان به فجایع اخلاقی و انسانی می‌کشد. به همین دلیل او این مرجعیت بیرونی را فرو می‌ریزد و آن را به فرد فرد انسان‌ها می‌دهد تا اخلاق را از درون خودشان و با حس تکلیف، بیابند. گرچه انتقاداتی بر فلسفه اخلاقی او شده است؛ اما این انتقادها به این معنا نیست که فلسفه او را باید کنار گذاشت. به‌طور مثال، این مسأله که «انسان، غایت است» را در نظر بگیرید. من گمان می‌کنم حتی خود کانت هم در اواخر عمرش، این موضوع را قابل‌تأمل بیشتری دانست.
در کتاب «دین در محدوده عقل تنها»، ما با کانتی مواجهیم که، در جهان پیرامون خود، شرارت‌ها و خونریزی‌های بسیاری را خصوصا از جانب کلیسا دیده و مسأله شر برایش مطرح شده است. او به این نتیجه می‌رسد که میل هم امری کلی است. آنچه که مانع تحقق تکلیف اخلاقی می‌شود، برای او به مسأله‌ای بزرگ تبدیل شده بود. او از خود می‌پرسید که اگر اراده انسان، معطوف به خیرخواهی است، پس چرا آنچه که در عمل رخ می‌دهد، خلاف فطرت است؟ چیزی که در بیرون می‌بینیم، خشونت، جنگ و ویرانی است؛ خودکامگی، سودخواهی و آزمندی است.

در مباحث فلسفه اخلاق نظر کانت از سه وجه موردتوجه است. اول آن‌که این نظریه به‌طور مستقل و به‌عنوان یک تئوری اخلاقی در کنار دیگر نظریات مورد توجه و کاوش فیلسوفان قرار گرفته است. دوم این‌که وقتی در مباحث اخلاقی از معیارهای کلی درستی و نادرستی و خوبی و بدی افعال انسانی صحبت می‌شود، معیار وظیفه‌انگارانه کانت در فلسفه اخلاق مورد کاوش قرار می‌گیرد و بالاخره از این منظر که آیا مفاهیم اخلاقی از امور واقعی حکایت دارند یا نه نیز می‌توان پای فلسفه اخلاق کانت را به میان آورد. کانت از آن دسته فیلسوفانی است که قایل است مفاهیم اخلاقی حاکی از واقعیات خارجی‌اند از این‌رو نظریه اخلاقی کانت نظریه‌ای واقع‌گرایانه است که بر عناصر وظیفه و تکلیف تاکید فراوان دارد.
به‌نظر می‌رسد بدون ایضاح برخی از مفاهیم در اندیشه اخلاقی کانت سخن به میان آوردن از صلح، نوعدوستی و غم دیگران و جایگاهش در اندیشه او بی‌معنی باشد و هدفی که در جست‌وجوی آن هستیم را از منظر دور سازد. نظریه اخلاقی کانت به‌عنوان ناب‌ترین نظریه وظیفه‌گرایانه همواره در کانون توجه بوده و همچنان هست. کانت با طرح نظریه خود در مقابل نظریه‌های غایت انگار بر مفاهیمی چون وظیفه و ارزش اخلاقی تاکید دارد. کانت برخلاف شهودگرایان به تعریف‌پذیری مفاهیم اخلاقی ازجمله مفهوم وظیفه اعتقاد دارد. او در تعریف این مفهوم می‌گوید وظیفه عملی است که شخص به انجام آن ملزم باشد. پس وظیفه ماده الزام است. برای مثال راستگویی یک وظیفه است، عملی است که شخص ملزم به انجام آن است. وی الزام را نیز چنین تعریف می‌کند. الزام عبارتست از ضرورت یک فعل اختیاری تحت دستور مطلق عقل. دستور یک قاعده عملی است که به موجب آن یک عمل ذاتا ممکن ضروری می‌شود. اما مهم‌ترین سوالی که می‌توان از کانت پرسید این است که چگونه وظیفه خود را تشخیص دهیم. او در پاسخ به این سوال مهم و حیاتی اصل اخلاقی خود که تعیین‌کننده وظیفه هر انسانی به‌عنوان فاعل مختار است را بیان می‌کند و آن را امر مطلق می‌نامد. بدین خاطر که معمولا به صورت دستوری بیان می‌شوند و به امر دیگری مشروط نیستند. او سه تعبیر یا به عبارت بهتر سه صورت را برای این امر مطلق قایل است: یک، تنها براساس قاعده‌ای رفتار کن که در عین حال بخواهی آن قاعده به یک قانون کلی تبدیل شود. دو، چنان رفتار کن که بشریت را چه در خودت و چه در دیگری همواره یک غایت بدانی و نه یک وسیله. سه، چنان رفتار کن که اراده تو بتواند خودش را به‌عنوان واضع قانون کلی از طریق قاعده‌اش بنگرد.
سه تعبیر یا سه صورت امر مطلق کانت به توضیح بیشتر امر مطلق که به خیر عمومی بازمی‌گردد اشاره دارد. صورت اول را کانت قانون عام طبیعت نام می‌گذارد. او برای تشخیص وظیفه بر طبق این اصل دو مثال می‌آورد که ما را به مبانی نظری خیر عمومی و کار خیر در اندیشه کانت نزدیکتر می‌کند. در مثال اول کانت شخصی را تصور می‌کند که در زندگی‌اش به دلیل ناکامی‌ها از ادامه زندگی به تنگ آمده اما هنوز بر قوه عقل خود حاکم است و از خود می‌پرسد آیا اگر به خودکشی دست بزند برخلاف وظیفه‌ای که در برابر خود دارد عمل نکرده است؟ بعد از لختی تامل از خود می‌پرسد آیا قاعده رفتار او می‌تواند قانونی عام و کلی در طبیعت شود. قاعده او چنین است، من از حب نفس به این اصل می‌رسم که اگر زندگی طولانی‌تر بیش از آن‌که مایه خوشی باشد، مایه رنج است باید آن را کوتاه کرد. سپس این سوال پیش می‌آید که این اصل که بر حب‌نفس استوار است می‌تواند یک قانون عام و کلی در طبیعت باشد. کانت بر این باور است که این قاعده از کلیت برای همه طبیعت برخوردار نیست چراکه حب نفس کارکرد مهمی در طبیعت دارد و کارکرد آن درست برخلاف قاعده فوق تحریک برای ادامه زندگی است.
اما در مثال دوم کانت شخصی را متصور می‌شود که نیازمند پول است و می‌داند که جز با قرض گرفتن نمی‌تواند ادامه زندگی دهد اما کاملا آگاه است که توانایی بازپرداخت آن را ندارد. او از خود می‌پرسد که آیا درست است که برای حل مشکل خود پول قرض بگیرد و قول بدهد که بازپس خواهد داد و اگر قول ندهد کسی به او قرض خواهد داد. قاعده رفتار او عبارت است هرگاه خود را نیازمند پول یافتم قرض می‌گیرم و قول می‌دهم که او را بازپس خواهم داد اگرچه می‌دانم هرگز نمی‌توانم بازپس دهم. برای آزمون این قاعده باید پرسید اگر این قاعده قانون کلی طبیعت شود، چه خواهد شد. در این صورت دیگر نفس فعل قول دادن مجبور است با تناقض دست‌وپنجه نرم کند و قول دادن و قول ندادن مساوی خواهد بود. اما صورت دوم امر مطلق که بیشتر با هدف ما سازگار است را کانت اصل «انسانیت» نام می‌گذارد. کانت معتقد است با این اصل می‌توان تشخیص داد که وظیفه اخلاقی انسان کدام است و می‌توان درمورد درستی و نادرستی و خوبی و بدی آن قضاوت کرد. در همان مثال‌هایی که برای اصل قانون عام طبیعت ذکر کردیم شخصی که می‌خواهد برای رهایی از درد و رنج به خودکشی دست بزند باید از خودش بپرسد که این کار او با انسانیت به‌عنوان یک غایت مطابق است. درواقع او با خودکشی خودش را به‌عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به آرامش در نظر گرفته که دقیقا مخالف با اصل انسانیت کانت است. یا در مثال دوم انسانی که برای حل مشکلات به دیگران دروغ می‌گوید و وعده دروغ می‌دهد درواقع دیگران را با عنوان وسیله برای رسیدن به اهداف خود درنظر گرفته است و اصل انسانیت به‌عنوان صورت دوم امر مطلق وسیله قرار دادن دیگران را برای رسیدن به اهداف و غایات به صورت صریح و متمایز رد می‌کند. این صورت از امر مطلق کانت پیوند ویژه‌ای با مفهوم وظیفه دیگران دارد که اندکی بعد به آن خواهیم پرداخت.
اما صورت سوم امر مطلق را کانت اصل استقلال اراده می‌نامد. به‌نظر کانت، انسانیت به مرحله‌ای از آگاهی رسیده است که خودش باید ارزش‌هایش را مشخص کند و انتظار نداشته باشد که ارزش‌هایش از طریق مرجعی فراتر از او تعیین شود. پس هر موجود عاقلی می‌تواند خود را به‌عنوان قانونگذار ببیند. برای مطابقت این اصل برای تشخیص وظیفه اخلاقی افرادی که در مثال‌های بالا ذکر کردیم باید از خود بپرسند آیا اراده تو می‌تواند خودکشی برای آسایش و رهایی از درد و رنج یا وعده دروغ برای قرض گرفتن پول برای حل مشکل را به صورت یک قانون عام و کلی قرار دهد. قطعا نمی‌تواند.
کانت در یکی از تقسیم‌بندی‌های وظایف آنها را به وظایف گسترده و وظایف محدود تقسیم می‌کند که پیوند عمیقی با ارتباط بین وظیفه و الزام از نظر او دارد. کانت معتقد است، مفاهیم وظیفه و الزام از نظر گستردگی و محدودیت دقیقا عکس یکدیگرند. هرچه شمول وظیفه بیشتر باشد، الزام به آن وظیفه محدودتر خواهد بود و برعکس. مثلا نوعدوستی و کار خیر وظیفه‌ای است که دایره شمول گسترده‌ای دارد و همه انسان‌ها را دربر می‌گیرد. اما با این گستردگی در حوزه وظیفه، در حوزه الزام محدود است. یعنی انسان موظف نیست تمام زندگی خودش را صرف کمک به دیگران کند. این بدین معنا نیست که کمک به دیگران و انجام کار خیر و نوعدوستانه ازجمله وظایفی است بلکه در تقسیم‌بندی کانت از نوع وظایف محدود است. اما مثلا نیکی به پدر و مادر وظیفه‌ای است که از دایره‌شمول کمتری برخوردار بوده و فقط محدود به پدر و مادر یک فرد است اما حوزه الزام آن بسیار گسترده‌تر از حوزه وظیفه آن است که کانت این نوع وظایف را وظایف‌کامل می‌داند. به عقیده او وظایف ناقص موجب فضیلت‌اند و مایه شایستگی افراد و ترک آنها چون وظایف کامل موجب رذیلت اخلاقی نیست.
اگر تقسیم دیگر کانت از وظایف یعنی تقسیم وظیفه به وظیفه نسبت به خود و وظیفه نسبت به دیگران با تقسیم وظایف به کامل و ناقص تعریف کنیم چهار وظیفه پدید خواهند آمد. یک وظیفه کامل نسبت به خود مثل صیانت از ذات و زندگی با شرافت دو وظیفه ناقص نسبت به خود مثل پرورش قوای طبیعی میل به کمال اخلاقی و کار و تلاش سه وظیفه کامل نسبت به دیگران مثل خودداری از قولی که قصد انجامش نیست. چهار وظیفه ناقص نسبت به دیگران مثل دوست داشتن دیگر انسان‌ها، حق‌شناسی، همدلی، معاشرت اجتماعی و مساعدت در سعادتمندی دیگران.
هرچند کانت وظایف نسبت به خود را در مرتبه بالاتری از وظایف قرار می‌دهد و معتقد است که قصور در وظایف نسبت به خود تمام ارزش انسانی را از او می‌گیرد ولی قصور نسبت به وظایف نسبت به دیگران به‌طور نسبی برخی از ارزش انسانی را از او می‌ستاند اما از دست دادن حتی بخشی از ارزش انسانی به‌عنوان موجودی اخلاقی و تنها فاعل شناسا در جهان موجب خسران شدیدی خواهد بود. این خسران شدید هم می‌تواند جنبه فردی و درونی و هم جنبه اجتماعی و بیرونی داشته باشد. توجه به این نکته بسیار مهم است که نوعدوستی، حق‌شناسی، همدلی و مساعدت در سعادتمندی دیگران از موارد وظیفه هر انسانی شمرده می‌شوند و مفهوم وظیفه با مفهوم الزام پیوندی ناگسستنی دارد.

شاید در ابتدا قراردادگرایی‌ای که ریشه در افکار کانت داشته باشد کمی عجیب به نظر برسد از این رو که او فیلسوفی مطلق گرا و مبنا گرا و از قضا مشهورترین چهره این دو رویکرد در اخلاق است. اما وی هنگامی در صدد ارائه بنیان و ریشه اخلاق است - بر خلاف هابزی‌ها که این ریشه را در الزامات بیرونی می‌دانند- معتقد می‌شود که ریشه اخلاق به امر مطلق باز می‌گردد. او سه صورت مختلف امر مطلق به شکل سه فرمول یا تنسیق ارائه می‌کند.
۱. خودآیینی ( قانون عام): تنها بر پایه آیینی عمل کن که در عین حال بخواهی این آیین تو قانونی عام باشد.
۲. احترام به کرامت انسانی: چنان عمل کن که انسان را خواه شخص خودت و خواه دیگران، همواره غایت بدانی نه صرفا وسیله.
۳. قانون گذاری برای جامعه اخلاقی: همه ضابطه‌های ناشی از قانون گذاری خود باید با یک ملکوت امکانی غایات چنان هماهنگ باشد که گویی ملک طبیعت است.

اخلاق کانتی یک نظریهٔ اخلاقی وظیفه‌گرا است که اولین بار ایمانوئل کانت آن را تدوین و معرفی کرد. بر مبنای این نظریه که در نتیجهٔ عقل‌گرایی عصر روشنگری پدید آمد، ارادهٔ نیک تنها پدیدهٔ ذاتاً خوب است و عمل تنها هنگامی خوب تلقی می‌شود که برآمده از احساس وظیفه نسبت به قانون اخلاقی باشد. محورِ اصلیِ دیدگاه کانت دربارهٔ قانون اخلاقی، امر مطلق است که دربارهٔ همهٔ افراد، صرفنظر از منافع و خواست‌هایشان صدق می‌کند. کانت امر مطلق را به شکل‌های مختلف صورت‌بندی کرد. اصل جهان‌شمولیت از نظر کانت چنین اقتضا می‌کند که یک عمل برای آنکه مجاز باشد، باید بتوان آن را بدون اینکه تناقضی پیش آید، دربارهٔ همهٔ افراد به کار برد. صورت‌بندی کانت از انسانیت در بخشِ دومِ امر مطلق، متضمنِ آن است که هیچ‌گاه نباید با دیگران صرفاً به‌عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به یک هدف رفتار شود؛ بلکه انسانیت همیشه باید هدف باشد.

از مفهومِ خودآیینی چنین برمی‌آید که عاملان عقلانی بر پایهٔ ارادهٔ خودشان به قانون اخلاقی پایبند هستند؛ در عین حال، لازمهٔ مفهوم ملکوت غایات، آن است که افراد به گونه‌ای عمل کنند که گویی اصولِ حاکم بر اعمالشان شکل‌دهندهٔ قانونی برای ملکوتی فرضی است. کانت همچنین میان وظایفِ کامل و ناقص تمایز قائل می‌شود. وظیفهٔ کامل، مثل وظیفهٔ دروغ نگفتن، همواره صادق و الزام‌آور است؛ حال‌آنکه، وظیفهٔ ناقص مثل وظیفهٔ کمک به خیریه می‌تواند انعطاف‌پذیر و منحصر به زمان و مکان خاص باشد.

این نظریه در متفکران پس از کانت هوادارانی داشت که از آن جمله می‌توان به یورگن هابرماس و ژاک لاکان اشاره کرد. همچنین نظریهٔ قرارداد اجتماعیِ جان رالز که در اثرش تحت‌عنوان نظریهٔ عدالت تدوین شد، تحت تأثیر اخلاقِ کانت است. اونرا اونیل، اخلاق‌پژوهِ کانتیِ معاصر، نظریهٔ عدالت خود را بر اساس این الگوی اخلاق کانتی تدوین کرده‌است. الگوهای اخلاق کانتی در حوزه‌های مختلفی از جمله اخلاق پزشکی و اخلاق جنسی مورد استفاده قرار گرفته‌است. در مقابل، اندیشمندانی مانند هگل، نیچه و استوارت میل در زمرهٔ منتقدان این نظریه محسوب می‌شوند.

نظریهٔ اخلاق کانتی که در نتیجهٔ عقل‌گرایی عصر روشنگری پدید آمد، یک نظریهٔ اخلاقی وظیفه‌گرا است. وظیفه‌گرایی، گرایشی عمده در اخلاق هنجاری است که ارزشِ اخلاقی را صرف‌نظر از نتیجه و پیامدها، وابسته به خودِ عمل می‌داند. این گرایش عموماً در تقابل با نتیجه‌گرایی و فضیلت‌گرایی قرار می‌گیرد. نظریات وظیفه‌گرایانه به‌طور صریح و بر پایهٔ یک مجموعه قواعد، وظایف و الزاماتی خاص نسبت به دیگران تعیین می‌کنند. طبق این نظریه‌ها، ارزش‌های اخلاقی بنیادی بر خلاف نظرِ نتیجه‌گرایان، قطعیت دارند و قابل کاهش و افزایش نیستند.

لویی پویمان معتقد است اخلاق کانت چهار سرچشمهٔ اصلی دارد. اولین سرچشمه، زهدباوری لوتری است که والدینِ کانت به آن پایبند بودند. این زهدباوری، بر صداقت و زندگیِ اخلاقی در برابر باور دینی پروتستان تأکید دارد و احساس را بر عقل ترجیح می‌دهد. کانت معتقد بود که عقلانیت ضروری است، اما باید به اخلاق و ارادهٔ نیک بپردازد. همچنین توصیفِ کانت از رشد اخلاقی به‌مثابهٔ جهت‌گیریِ تمایلات به‌سمتِ انجام وظیفه را می‌توان نسخه‌ای از آموزهٔ لوتریِ تقدیس دانست.

دومین الهام‌بخشِ نظریهٔ اخلاق کانت، ژان ژاک روسو، فیلسوفِ سیاسی است که اثرش تحت‌عنوان قرارداد اجتماعی بر دیدگاهِ کانت راجع به ارزشِ بنیادینِ انسان‌ها تأثیر گذاشت. پویمان همچنین بحث‌های اخلاقیِ زمانِ کانت را بر شکل‌گیری اخلاق کانت تأثیرگذار می‌داند. کانت عقل‌گرایی را بر تجربه‌گرایی ارجح می‌دانست و بنابراین اخلاق را نوعی دانش می‌دید و آن را مبتنی بر میل انسان نمی‌دانست. قانون طبیعی (این اعتقاد که قانون اخلاقی از سوی طبیعت تعیین می‌شود) و شهودگرایی (این باور که انسان‌ها از حقایق اخلاقیِ عینی، آگاهیِ شهودی دارند) هم بر کانت تأثیرگذار بودند.

منفرد کوهن، زندگی‌نامه‌نویسِ کانت، معتقد است که والدینِ کانت به «کارِ سخت، صداقت، پاکی و استقلال» اعتقاد داشتند. آنها برای کانت سرمشق بودند و بیش از زهدباوری بر او تأثیر گذاشتند. مایکل رولف در دانشنامهٔ فلسفهٔ استنفورد می‌نویسد که کانت تحت تأثیرِ استادش مارتین کنوتسن بود. خودِ کنوتسن تحت تأثیر آثارِ کریستین ولف و جان لاک قرار داشت و کانت را با آثارِ آیزاک نیوتن، فیزیک‌دان انگلیسی، آشنا کرد. 

اریک ویلسون و لارا دنیس به تأثیر دیوید هیوم بر کانت اشاره می‌کنند. هیوم و کانت هر دو معتقدند که آزادی در اخلاق نقش اساسی دارد و تلاش می‌کنند آزادی را با جبرگرایی علی‌ومعلولی سازگار کنند. همچنین هر دوی آنها معتقدند که بنیادِ اخلاق مستقل از دین است.