نظريه رشد اخلاقی ابو نصر فارابي
ابو نصر محمد فارابی (257 تا 339) به عنوان اندیشمند شیعی مذهب و مؤسـس فلسـفۀ اسـلامی بـا اعتقـاد کامل به وجود گرایشات فطري، انسان را موجودي مختار میداند و معتقد اسـت که هـیچ کس بر اساس فطرت، مجبور به «خوب بودن » یا «بد بودن » نیست.
فارابی مشکلاتی از قبیل دزدي، قتل، جنایت یا حتی اختلافات سیاسی را مشکلات اجتماعی نمی داند و فرد را مقدم بر جامعه دانسته اصلاح ، جامعه را مشروط بـه اصـلاح افـراد و توجـه بـه تربیـت اخلاقـی می داند . البته وی از تأثیر جوامع بر افراد نیز غافل نیست. معلم ثانی، مبحث ارزش ها را بـه عنوان یکی از محورهاي اساسی فلسفه، مورد تأمل و دقت خاص قرار داده است.
فارابي انسان را موجودي اجتماعي ميداند كه ميتواند در سايه زيست اجتماعي و تعامل با ديگر همنوعان خود، نيازهايش را برطرف كند. او غايت زندگي انسان را تحصيل سعادت دنيوي و اخروي تلقي ميكند كه سعادت دنيوي مقدمهاي براي رسيدن به سعادت اخروي است و اين مهم جز از طريق كسب فضايل چهارگانه و عمل به فضايل ميسور نيست. اما چون هيچ انساني مفطور بر فضايل نيست، از اينرو براي شناخت آنها و نيز چگونگي كسب و تحصيل و عمل بدانها نيازمند به معلم و راهنماست كه اين امر اهميت زياد تعليم و تأديب را در نظر فارابي نمايان ميكند.
اما فارابي انسانهاي تربيتيافته را بسترساز ايجاد «مدينه فاضله»اي ميداند كه اهالي و ساكنان آن در سعادت و نيكبختي كامل به سر ميبرند و در واقع، در سايه تعليم و تربيت صحيح، افراد آمادگي ايجاد مدينه فاضلهاي را پيدا ميكنند كه دستيابي به سعادت جز از طريق تحقق آن امكانپذير نيست. طرح اينگونه تعليم و تربيت و در نتيجه، سعادت از سوي فارابي در ديدگاههاي فلسفي او ريشه داشته و با توجه به ايدهآلي و انتزاعي بودن، تا حدي دستيابي به آن را دور از دسترس مينمايد.
گرچه فارابي در مباحث تربيتي خود، بخصوص موضوعات فلسفي و اهداف اجتماعي تربيت، بسيار متأثر از افلاطون است، اما زبان او در بيان اصول تربيتي و اخلاقي، زبان قرآن و دين اسلام است.
از ديدگاه فارابي، انسان موجودي مركب از نفس و بدن است و از بين اين دو، نفـس حقيقـت او را تشكيل ميدهد. وي معتقد است در ابتدا نفس بالقوه، مجرد است اما بـا درك معقـولات مجـرد بالفعل شده و بر اساس آن به سعادت و شقاوت ميرسد. وي معتقد است نفس با تطور مـيتوانـد راه كمال را طي كرده و به جايي برسد كه بدون نياز به جـسم بـاقي بمانـد، از ديـدگاه ايـشان، امـوري همچون معرفت، در اين مسير دخيل است، وي فضايل را مربوط به اعتدال و حد وسط در قواي ناطقه و نزوعيه نفس انسان ميداند.
به طور کلی می توان گفت :
1- سعادت واقعی انسان، در گرو شناخت خود واقعی انسان است که منجر به شـناخت خداوند و تقرب به درگاه الهی است.
2- انسان داراي گرایشات فطري است، اما موجـودي مختـار اسـت و هـیچ انسـانی بـر اساس فطرت مجبور به انجام افعال قبیح و جمیل نیست.
3- سعادت و کمال فقط از طریق افعال ارادي براي انسان قابل دستیابی اسـت و تنهـا از طریق افعال ارادي است که انسان می تواند به حیات طیبه، در هر دو عالم نائل شود.
4- براي کسب فضایل و نیل به سعادت امري ضروري، تعلیم و تربیت، است.
5- امکان تغییر اخلاق براي هم انسان هـا، در تمـام جوامـع و در هـر شـرایطی ممکن است. هر چند میزان دشواري تغییر خُلق در زمان و مکان های مختلف ، متفاوت است.
6- استعدادهاي افراد مختلف، براي کسب فضایل ، متفاوت است. پس باید بـا توجـه بـه استعدادهاي آنها ، روش هاي خاص براي تعلیم و تربیت آنها اتخاذ شود.
7- باتوجه به این که توانایی های افراد ، متفاوت است. توقعات و تکالیف تربیتی نیز بایـد در حد توان هر کس منظور شود . «لایکلف االله نفساً الا وسعها» .
8- از تأثیر محیط بر افراد، نباید غافل شد؛ چرا که زندگی در محـیط هـاي خـاص، روي نگرش افراد و در نتیجه، روي رفتارهاي آنها تأثیر می گذارد و ممکن اسـت ایـن تـأثیر تـا حدي پیش رود که جاي معروف و منکر ، یا جمیل و قبیی، عوض شود.
9- دل بستن به امور زودگذر دنیوي از قبیل جمع آوري ثروت ، كسب مدارک تحصـیلی و مقامات عالیه دنیوي و خوش گذرانی ناشی از خود پنداري یا عدم شناخت انسان از خود و غفلت از ارزش های انسانی است.
10- تعلیم و تربیت باید بر محور خردورزي استوار شـده بـا روش هـاي عقلانـی اجـرا شود
11- وجود الگوهاي مناسب در جامعه و معرفی آنان به نسل جدید، می تواند متربیـان را در تربیت بهتر یاري کند. از اینرو، التزام عملـی مربیـان بـه ارزش هـاي اخلاقـی ضـروري است .
12- روشن است که دستیابی به سعادت با تحمل سـختی ، مشـقت و دسـت کشـیدن از برخی خوشی ها همراه است. پس باید در راه خودسازي صبور باشیم.
13- براي جذب متربیان، بهتر است تلاش کنیم از روش هاي لذتبخش در امـر تربیـت ، به خصوص در مراحل اولیه بهره مند شویم.
14- با توجه به این که خدای متعال امکان رشد را به همۀ موجودات عـالم عطـا کرده و توانایی تغییر افکار و اعمال قبیح به افکار و اعمال جمیل و صحیح را در وجود انسان قـرار داده، شایسته است که فرصت توبه و تربیت به همۀ افراد داده شود.
هستی شناسی فارابی
به نظر فارابی آفرینش انسان به گونه ای است که دستیابی او به کمالات وجودی اش ، نیازمند مقدماتی است که تامین آن مقدمات ا عهده هر فرد به تنهایی خارج است ، لذا برای برآوردن این نیا ، اجتماعات انسانی تشکیل می شود . در اجتماع ، هر فرد در راه وصول به کمال ا یاری دیگران بهره مند می شود و علاوه بر تامین نیازهای طبیعی و ملزومات حیات خویش ، آنچه را که نیل به کمال نیز بدان بستگی دارد ، در می یابد .
تفسیر فارابی از نظام هستی و جسم انسان، بیانگر پیکري واحد در اوج انسجام و سازگاري است. اجتماع ایده آل انسانی ، که در اصطلاح فارابی مدینۀ فاضله خوانده می شود، بر اسـاس الگویی برگرفته از نظام کلی هستی طراحی شده است. ای نمونـه الگـو، نمونه اي مینیـاتوري نیـز دارد که بدن آدمی است. بنابراین، اجزاي مدینه نیز اعم از خانواده یا آحـاد مـردم، اگـر بـه مقتضاي جایگاه ویژه خود در نقشه جامع مدینۀ فاضله عمل کنند و اندیشـه اي متناسـب بـا جایگاه عملی خویش در این مجموعه داشـته باشـند، بـه برتـرین کمـالات انسـانی ممکن می رسند.
از این رو ، جهت گیري تعلیم و تربیت، نزد فارابی هدایت فرد به وسیلۀ فیلسوف و حکیم براي عضویت در مدینۀ فاضله براي دستیابی به سعادت و کمـال اول در ایـن دنیـا و کمال نهایی در آخرت است.
به زعم فارابی عالم هستی، همانند پیکري واحـد اسـت که اجزاي آن در شعاع جاذبۀ وجودي ازلی و ابدي ، که واجب الوجود بالذات است، قرار دارد. مهمترین ویژگی این وجود، وحدت مطلق است. آن وجود برتر، علـت تمـام موجـودات و علت غایی هستی یعنی خداست.
محور اصلی همه اندیشه هاي فارابی، انسان است. انسان موجودي مرکب از روح مجـرد و جسم مادي است. روحش اشرف از بدن اوست. بنـابراین ، کمـالات روح و ترقـی آن را ارزشمندتر و اصیل تر می داند .
فارابی هدف خلقت و حضور در جهان اجتماعی را دستیابی به کمال انسانی معرفی می کند.
بدون آن که ارزش مقدماتی و آماده سازي بدن و قواي نباتی و حیوانی انسان را کم بشمارد. بدن در حکم ابزاري براي افعال نفس است. نفس، فاعـل خیـر و شر است.
به نظر فارابی، هستی شش مرتبه دارد:
1- وجود مبدأ اول و ذات لایـزال الهـی؛
2- عقول؛
3- عقل فعال؛
4- نفس و روح انسان؛
5- صورت؛
6- ماده.
بدین ترتیب، انسـان در مرتبۀ چهارم هستی قرار دارد و مربی و معلم اصلی و حقیقی انسان عقل فعال است. علـوم انسان با ارتباط با وي حاصل می شود و رابطۀ عقل فعال با انسـان و قـوة عاقلـۀ وي ماننـد رابطه و تأثیر خورشید در چشم است که تا پرتو خورشید نتابد، چشم نمی تواند ببیند .
فارابی رسیدن به مقام و مرتبۀ اتصال به عقل فعال را تنها به واسطۀ افعـال ارادي میسـر می داند ؛ افعالی که پاره ای از آنها ، فکری و پاره اي دیگر بدنی است.
چنین نیست نیل به سعادت با انجام هرنوع فعلی صورت پذیرد ، بلکه افعالی خاص می تواند رساننده انسـان به کمال غایی خویش باشد .
بوسیله اختیار انسان، می توانـدکارهـاي پسـندیده و ناپسـند را انجام دهد و پاداش و کیفر اخروي به آن وابسته است.
درباره اجتماعی بودن انسان ، فـارابی بر آن است که انسان موجودي است که ضروریات زندگی طبیعی و کمالات و ترقیات وي، جز با اجتماع میسر نیست
نفس از منظر فارابی
فارابي نفس را حاكم بر جسم و نفس، فاعـل خیـر و شر است ، مي داند و به سه نوع نفـس نبـاتي و نفس حيواني و نفس فلكي (همه چيز داراي نفس هستند) اشاره كرده است. نفس فلكي فارابي در مقايسه با ديگر دانشمندان اسلامي (ابوعلي سينا و غزالي) با نفس ناطقه كه محل تفكرات است نزديك مي باشد. فارابي مي افزايـد: نفـس حيـواني داراي حواس باطني و ظاهري است كه قوه ناطقه (تكلم) از حواس بـاطني اسـت و منشأ عقل وتفكر است.
از ديدگاه فارابي، انسان موجودي مركب از نفس و بدن است و از بين اين دو، نفـس حقيقـت او را تشكيل ميدهد. وي معتقد است در ابتدا نفس بالقوه، مجرد است اما بـا درك معقـولات مجـرد بالفعل شده و بر اساس آن به سعادت و شقاوت ميرسد. وي معتقد است نفس با تطور مـيتوانـد راه كمال را طي كرده و به جايي برسد كه بدون نياز به جـسم بـاقي بمانـد، از ديـدگاه ايـشان، امـوري همچون معرفت، در اين مسير دخيل است، وي فضايل را مربوط به اعتدال و حد وسط در قواي ناطقه و نزوعيه نفس انسان ميداند.
اخلاق از منظر فارابی
بازتاب تئوری اخلاقی فارابی همان داستا ن اعتدال ارسطویی است اما فارابی گاه با تحلیل های دقیق و ژرف خود و گاه با نزدیک شدن به آرای افلاطون و سقراط خویشتن را از دایره تقلید صرف بیرون کشیده است.
انديشه اخلاقى فارابى، همسو و متأثر از انسانشناختى فلسفى او است كه تا حـدود بـسيار زيادي عقلى و نزديك به اخلاق ارسطو است .
فارابي همچون ارسطو اخلاق را تغييرپذير دانسته و معتقد است : اخلاق، اعم از جميل و قبيح، امري اكتسابي است و مادامي كه انسان خلق خاصي را بهدست نياورده باشد ميتواند آن را كسب كند و اگر خلقي را تحصيل كرد نيز ميتواند به اراده و اختيار خويش آن را تغيير دهد.
فارابي به دو نوع عقـل نظـري و عملـي نيـز مـي پـردازد. در بحـث از عقـل بـه اخلاقيات نيز مي پردازد و سرانجام عقل نظري را هيولايي يعني بالقوه و بالفعل و مستفاد مي داند كه عقل مستفاد همان عقل فعال يا روح الامين اسـت كـه آخـرين مرحله از رشد مي باشد، تمام انديشه ها، اخلاقيات و انتزاع ها از عقل مسـتفاد يـا اكتسابي است كه صورت تعالي يافته و وجـــه الهي است .
از نظر فارابی، اخلاق عبارت است از: «آن هیئت نفسانی که موجب می شـود افعال انسان و عوارض نفسانی او ستوده یا نکوهش شود ». اگر آن هیئت نفسـانی شـناخت انسان را نیکو و موافق با واقع سازد، «خُلق جمیل » و اگر در جهت عکس آن باشـد، «خلـق قبیح» نام دارد.
فارابی بر این عقیده است که افعالی می تواند موجب رسیدن به کمال شود که از اراده انسان سرچشمه گرفته باشد. اراده سه نوع است: حسی، خیالی و عقلی. دو نوع اراده ناشـی از حس و خیال در انسان و حیوان مشترک است. اراده ای که ناشی از قوه ناطقه است و بـه مدرک آن تعلق می گیرد، مختص انسان و نام ویژه آن اختیار است . به وسیله اختیار ، انسان می تواند کارهاي پسندیده و ناپسـند انجـام دهـد و پـاداش و کیفـر اخـروي بـه آن وابسـته است .
بر اساس مبانی ارزش شناسی فارابی، ارزش های اخلاقی ، برخی فطـري و برخـی ارادي و اکتسابی ، و ارزش های اساسی ، مطلق، ثابت و غیـر تـاریخی اسـت و مفـاهیم ارزشـی ، از معقولات ثانیه فلسفی به شمار می رود.
فـارابی مسائل اجتماعی را متأثر از اخلاقیات دانسته و آنها را با دید اخلاقی ارزش گذاري مـی کنـد. وی همه امور اجتماع را وابسته به فرد می داند.
وی غایت اخلاق را سعادت می داند.
فارابي مانند معتزله و تشيع، قايل به حسن و قبح عقلي است، اما اصل اولويت ذاتي را، كه معتقد عدليه است، بي اعتبار ميداند. فارابي همة كائنات را اعم از خير و شر، مستند به اسباب و منبعث از ارادة ازليه و واجب به ايجاب آن ميداند. فارابي هيچ موجودي را خارج از قضا و قدر نميداند. اگر در قول به حسن و قبح عقلي با معتزله شريك است، مثل معتزله نميگويد كه عقل به تساوي، در ذات آدميان قرار گرفته و تشخيص حسن و قبح را مستند به عقل، به معنايي كه معتزله از آن مراد ميكنند، نميسازد، بلكه حسن و قبح را در نظام كلي عالم و در قضا و قدر الهي اعتبار ميكند. عقل را به اين معني ميزان و ملاك تشخيص حسن و قبح ميداند، كه با استمداد از عالم امر به كمال و فعليت ميرسد.
جایگاه تربیت اخلاقی در اندیشۀ فارابی
فارابي در تبيين انديشههاي تربيتي خود با الهام از مباني دين اسلام، انسان را موجودي از خدا و عائد به سوي خدا ميداند. با توجه به آنكه وي معتقد است اخلاق تغييرپذير و در نتيجه، امري اكتسابي است و از سويي، هيچ فضيلتي براي انسان فطري و طبيعي نيست، و در فطرت هيچ انساني از ابتداي خلقتش كمال وجود ندارد، در نتيجه، همه افراد را براي رسيدن به سعادت و كمال نيازمند به تعليم و تربيت به واسطه افعال ارادي ميداند.
به نظر فارابی، تربیت اخلاقی باید فرد را راهنمایی کند تا در جستجوي علتی باشد که همه موجودات از آن سرچشمه می گیرند و به آن پایان می یابند. شناخت این وجود و موجـودات ساخته امر او ، ضرورت تربیت اخلاقی را توجیه می کند.
فرد باید به سوي شناخت خداونـد به عنوان خالق و پروردگار تمام هستی، و ایمان به او و پیروي از دستوراتش هدایت شـود . سپس آیات خداوند را در زمین بشناسد و بعد به شناخت خود: در جایگاه مخلـوق و بنده پروردگار عالمیان. همت گمارد که شناخت خود ، پایه شناخت خداوند است .
تربیت اخلاقی در بحث اعتقادات ، باید زمینه شناخت جهان و آفریننده آن و هر چـه در آن است را به شاگردان بدهد. بنابراین ، باید مجموعه اي از معارف را در اختیار آنان بگـذارد.
براي درک آن معارف ، نظام تعلیم و تربیت باید آمادگی هاي جسمی و روحی را در شـاگرد ایجاد کند . بنابراین هدف اصلی تعلیم و تربیت، به ویژه تربیـت اخلاقـی فـارابی در مـورد معرفت شناسی وي ، هدایت متربی از مرحل عقل بالقوه به مرحلۀ عقل مستفاد اسـت ، تا او قابلیت کسب فیض را پیدا کند و به بالاترین مراحل کمال برسد.
علم از منظر فارابی
فلسفه به معنای عام کلمه، مشتمل بر علوم گوناگون است. در اصطلاح قدما واژه فلسفه به مجموعه علوم حقیقی اطلاق می شود که خود به علوم نظری و علوم عملی قابل تقسیم است. منظور از علوم نظری آن دسته از دانش هایی است که هدف از فرا گرفتن آن ها خود دانش است؛ یعنی یاد می گیریم تا بدانیم. اما علوم عملی آن دسته از دانش هایی است که هدف از فراگیری آن ها عمل است؛ یعنی یاد می گیریم تا عمل کنیم. علوم نظری به طبیعیات، ریاضیات و الهیات (ما بعدالطبیعیه = متافیزیک) تقسیم می شوند و علوم عملی به اخلاق، تدبیر منزل و علم سیاست.فارابی تقریباً این تقسیم بندی را در تألیفاتش رعایت کرده است. برای مثال، دو کتاب تحصیل السعاده و التنبیه علی سبیل السعاده را در علم اخلاق نگاشته و دو کتاب السیاسه المدنیه و آراء اهل المدینه الفاضله را در علم سیاست. اما او در عین حال، معتقد است که این دو علم دو جزء یک علم واحد محسوب می شوند. فارابی آن علم واحد را «علم انسانی» یا «علم مدنی» می نامد؛ چرا که هر یک از دو علم سیاست و اخلاق یک هدف عمده را، که همانا رسیدن انسان به سعادت است، دنبال می کند.
علم انسانی
در نزد فارابی رسیدن انسان ها به سعادت از اهمیت فراوانی برخوردار است. به نظر وی انسان به سعادت نمی رسد مگر این که اولاً، همه علوم منطقی، ریاضی، طبیعی و الهی را فرا گرفته باشد و ثانیاً، خود را به اخلاق فاضله متخلّق کرده باشد. انسان در صورتی متخلّق می شود که خود و قوای مختلف خود و غایتی را که برای آن خلق شده است بشناسد و با اراده خود به سوی آن غایت حرکت کند و به آن برسد. از نظر فارابی وصول به غایت انسانی بدون اجتماع ممکن نیست و اجتماع بدون رئیس پا نمی گیرد. از این رو، فارابی وقتی می خواهد علم مدنی را به نگارش درآورد نه تنها به مباحث اخلاقی و سیاسی می پردازد، بلکه شمه ای از مباحث علم الهی و طبیعی را، که دانستن آن ها تأمین کننده بخشی از سعادت انسان است، مطرح می کند.
سعادت انسان
چکیده تاریخ زندگی بشر گواه آن است که سودای نیل به سعادت فردی و اجتماعی و جامعهای به دور از کاستی، همواره ذهن عقلا را به خود مشغول ساخته است.
این واژه در اخلاق فارابی واژه ای پربسامد است و تمامی جهت گیری های اخلاقی به آن منتهی می گردد. سعادت خود مطلوب بالذات است و هیچگاه وسیله برای نیل به مقصود دیگری قرار نمی گیرد .
سعادت بـه عنـوان هـدف اصلی تربیت اخلاقی فارابی عبارت است از: دوري انسان از مـاده و نزدیکی او بـه وجـود اول. ، در این مرحله شخص هیچ غایتی را فراتر از نیل به خداوند پیش روي خود نمی دانـد و در جستجوی آن بر نمی آید . فارابی به تمام ابعاد وجودی انسان اهمیت می دهد و معتقد است که با تعلیم و تربیت باید تمام ظرفیت های وجودی انسان شکوفا شود . بنابر این ، سعادت نیز به این صورت به دست می آید .
فارابی معتقد است سعادت آن است که نفس انسان در کمال وجودی به مرحله ای برسد که در قوام محتاج به ماده نباشد و از جواهر مفارق باشد . به عبارتی دیگر گام نخست رسیدن انسان به سعادت را کسب معرفت است .
در فلسفه اخلاق اسلامی ، سعادت و کمال به عنوان غایت اخلاق، بـا توجـه بـه حیـات اخروي معنی می شود. سعادت برتـرین غـایتی اسـت که انسـان در جسـتجوي آن اسـت.
سعادت را در یک تقسیم کلی ، می توان به واقعی و پنداري تقسیم کرد. امـوري چـون علـم ، ثروت ، کرامت و خوش گذرانی، هرگاه برترین غایت انگاشته شود، سعادت پنداري است و سعادت واقعی آن است که حقیقتاً شخص پس از رسیدن به آن، غـایتی دیگـر را فـراروي خود نبیند و در جستجوي آن بـر نیایـد.
انسـان بـه مـدد خیرات و حسـنات و فضـایل ، می تواند به سعادت برسد، اما اموري مثل شـر و نقـص و رذیلـت نیـز مـانع از رسـیدن بـه سعادت می شود.
فارابی غایت معرفت را نیل بـه سـعادت مـی دانـد. برتـرین ، مرتبه معرفت معرفت خداوند و در نتیجه، ایمان به اوسـت کـه منجـر بـه سـعادت انسـان می شود. فارابی هدف تربیت و کمال نهایی را معرفـت حـق تعـالی و ایمـان بـه او معرفـی می کند؛ چرا که شناخت بدون ایمان و ایمان بدون شناخت، انسان را به مقصود نمی رساند.
فارابی وقتی از سعادت سخن می گوید سعادت دنیوي و اخروي، هر دو را مد نظر قرار می دهد. از نظر وی عوامل انسانی یا فضایل وقتی جزو صفات امت جامعه و قومی از مدینه قرار گیرد ، سعادت دینی و عقلی تأمین می شود. انسان در جامعه امکان رسیدن به کمال را می یابد . البته منظور فارابی این نیست که انسان باید مطیع جامعه باشد .بلکه می خواهد بگوید جامعه هدفی جز کمال آدمی ندارد و آدمی نیز جز از طریق جامعه به این کمال که همان سعادت وی است ، دسترسی پیدا نمی کند. بنابراین همانطور که قبلا نیز گفته شد، در دستگاه فلسفی فارابی اصلا تصوری از جدایی سیاست و اخلاق نیز دیده نمی شود. هدف انسان سعادت است و رسیدن به کمالات .این امر نیز تنها در جامعه و از طریق سیاست و حکومت میسر است .
سعادت واقعی انسان، در گرو شناخت خود واقعی انسان است که منجر به شـناخت خداوند و تقرب به درگاه الهی است.
انسان داراي گرایشات فطري است، اما موجـودي مختـار اسـت و هـیچ انسـانی بـر اساس فطرت مجبور به انجام افعال قبیح و جمیل نیست.
سعادت و کمال فقط از طریق افعال ارادي براي انسان قابل دستیابی اسـت و تنهـا از طریق افعال ارادي است که انسان می تواند به حیات طیبه، در هر دو عالم نائل شود.
براي کسب فضایل و نیل به سعادت امري ضروري، تعلیم و تربیت، است.
امکان تغییر اخلاق براي هم انسان هـا، در تمـام جوامـع و در هـر شـرایطی ممکن است. هر چند میزان دشواري تغییر خُلق در زمان و مکان های مختلف ، متفاوت است.
استعدادهاي افراد مختلف، براي کسب فضایل ، متفاوت است. پس باید بـا توجـه بـه استعدادهاي آنها ، روش هاي خاص براي تعلیم و تربیت آنها اتخاذ شود. باتوجه به این که توانایی های افراد ، متفاوت است. توقعات و تکالیف تربیتی نیز بایـد در حد توان هر کس منظور شود . «لایکلف االله نفساً الا وسعها» .
از ديدگاه فارابي، انسان موجودي مركب از نفس و بدن است و از بين اين دو، نفـس حقيقـت او را تشكيل ميدهد. وي معتقد است در ابتدا نفس بالقوه، مجرد است اما بـا درك معقـولات مجـرد بالفعل شده و بر اساس آن به سعادت و شقاوت ميرسد. وي معتقد است نفس با تطور مـيتوانـد راه كمال را طي كرده و به جايي برسد كه بدون نياز به جـسم بـاقي بمانـد، از ديـدگاه ايـشان، امـوري همچون معرفت، در اين مسير دخيل است، وي فضايل را مربوط به اعتدال و حد وسط در قواي ناطقه و نزوعيه نفس انسان ميداند.
از نظر فارابي كمال وجودي انسان در وجود هيچ فردي از ابتدا به صورت بالفعل وجود ندارد و هيچ انساني از ابتداي وجود خود مفطور بر كمال نيست، زيرا فطرت، تركيبي از امور متضاد بوده و در عين حال كه به سوي كمال تمايل و گرايش دارد، اما به طرف ضد نيز متمايل است، از اينرو رسيدن انسان به كمال و در نهايت، سعادت از طريق فطرت، مقدور نبوده و نيازمند افعال اختياري و ارادي اوست: «انسان از ابتداي وجود خود، مفطور بر کمال نمي باشد تا آنکه هيچ تفاوتي در انسانها از جهت کمال مشاهده نشود و ... و اين بدان جهت است که فطرت مرکب از امور متضاد است».
از نظر فارابي انسان در مدينه به كمال و سعادت ميرسد، اما نه در هر مدينهاي، بلكه در «مدينه فاضله» اي كه مردمان آن تحت هدايت رئيس تربيتيافته و كاملشدهاي قرار گيرند. بر اين اساس، اجتماع نيكو يا همان مدينه فاضله براي فارابي در حكم محيط تربيتي است و قوانين حاكم بر آن، عملكرد و نقش تربيتي دارند. زيربناي فلسفي اين ايده آن است كه او شهر را مانند بدن انسان در نظر گرفته و كاركرد ويژهاي را براي هريك از اعضاي بدن و به تناسب آن اعضاي شهر در نظر ميگيرد، و از آنجا كه عدم كاركرد درست هريك از اعضاي بدن، نياز به پزشك و طبيب را ضروري ميكند، اعضاي شهر هم براي معالجه نياز به رئيس دارند.
فارابي پس از بيان اقوال مختلف در مورد سعادت ميگويد: «سعادت، غايت و نهايت چيزي است که هر انساني شوق آن را داشته و با سعي و تلاش خويش به سوي آن حرکت مي کند، پس همانا حرکت و گرايش او به جهت آن است که سعادت ، کمال است واز اين رو براي توضيح خود، نيازمند هيچ گفتاري نيست.»
وي هدف اصلي از اخلاق و تعليم و تربيت را تحصيل سعادت ميداند و سعادت را عبارت از صيرورت و انتقال و تحول نفس در كمال وجودي خود به آن مرتبهاي ميداند كه در قوام خود به ماده نياز نداشته و تا آنجا پيش ميرود كه انسان از جمله موجودات مفارق و مبراي از ماده شود.
سعادت، کمال و غایت هر انسان است و انسان از آن روی که کمال و غایت را خیر خود می داند، مشتاق آن است و آن را انتخاب می کند و از آن جایی که خیرها بسیارند، سعادت پرفایده ترین، بزرگ ترین و کامل ترین خیرات منتخب اوست. بعضی از خیرات، مانند نوشیدن دارو، برای رسیدن به غایتی دیگرند، اما برخی دیگر بالذّات برگزیده می شوند. روشن است آن که بالذّات برگزیده می شود نسبت به آن که برای غایتی دیگر برگزیده می شود نافذتر و کامل تر است. و نیز آن که بالذّات برگزیده می شود گاهی به جهت غیرهم برگزیده می شود؛ مانند کسب علم برای رسیدن به ثروت. ولی بعضی از خیرات بالذّات و برای همیشه برگزیده می شوند و این نوع خیرات نافذتر، کامل تر و برتر از آن خیری است که گاهی برای غایتی دیگر برگزیده می شود. از آن جایی که ما وقتی به سعادت می رسیم، برای رسیدن به غایتی دیگر، تلاش نمی کنیم، معلوم می شود سعادت را بالذّات برگزیده ایم و سعادت غایت بالذّات است.
از نظر فارابي سعادت، خير مطلق و بزرگترين و كاملترين خير است و شايستهترين امري است كه ميتواند مكتفي به ذات بوده و با حصول آن به امر ديگري نياز نباشد. او سعادت را به خير، و خير را به سعادت تعريف كرده و در مقابل هر چه انسان را از نيل به سعادت باز دارد، «شرّ علي الاطلاق» ميداند.
الف- سعادت، امري مشكك است
فارابي سعادت را به دو قسم سعادت حقيقي و سعادت مظنون (پنداري) تقسيم ميكند و سعادت حقيقي را از طريق انجام امور خير و افعال نيك و اتصاف به فضايل، قابل حصول دانسته و تحصيل علم و ثروت و لذات دنيوي و امثال آن را سعادت مظنون معرفي ميكند.
وي جداي از زندگي مدني يا زندگي در ميان امت، درباره سعادت فردي بحث نميكند، بلكه به نظر او ملاك تشخيص سعادت حقيقي از سعادت مظنون، آن است كه مشخص شود فرد عضو مدينه فاضله است يا جاهله، و نيل به سعادت منوط به آن است كه «حكيم» در جامعه حكومت كند.
فارابي سعادت را خير مطلق ميداند و بيان ميكند هر چه در راه رسيدن به خوشبختي سودمند است، خير است، نه بالذات و لذاته، بلكه خير بودن آن از جهت سودي است كه در راه رسيدن به سعادت دارد. همچنين ميگويد: سعادت از بين تمام خيرها، بزرگترين خير است و از بين تمام آنچه برگزيده ميشود، كاملترين غايتي است كه انسان به سوي آن حركت ميكند: «روشن گشت که همانا سعادت در ميان همه خيرها، بزرگترين خير و از بين تمام عوامل مؤثر و تأثير گذار کاملترين غايتي است که هر انساني تلاش براي حرکت به سوي آن دارد».
او در جاي ديگر خير حقيقي را همان كمال وجود، و شرّ حقيقي را فقدان كمال وجود ميداند. بنابراين، از نظر وي سعادت، مساوق خير، و خير، مساوق با وجود و كمال است و در نتيجه ميتوان گفت سعادت، مساوق با وجود و كمال است. البته سعادت با تمام معاني خير، تساوق ندارد، مانند خير نسبي و خير لغيره، بلكه با خير مطلق، مساوق است.
فارابي لذت را نيز امري مشكك دانسته و بالاترين درجه آن را تجلي خداوند در قلب انسان و درك حضوري و شهودي خداوند معرفي ميكند. او سعادت را امري لذتآفرين تلقّي معرفي ميكند كه لذت آن از نوع لذت محسوس و زودگذر نيست، بلكه لذتي معقول، درازمدت، پايدار و امري ذومراتب و مشكك است.
با اين بيان، لذت، خير و سعادت، اموري مساوق بوده و تشكيك و ديگر احكام آنها را ميتوان در يكديگر جاري و ساري دانست، چنانكه درك حضوري و شهودي خداوند بالاترين لذت (لذت قصوي) بوده و بالاترين سعادت نيز شمرده ميشود.
چنين بياني را در نوشتههاي ملّاصدرا نيز ميتوان يافت. او نيز با مساوق دانستن سعادت و وجود، احكام آنها را (از جمله تشكيك در وجود) به يكديگر سرايت ميدهد: «بدان که وجود، خير و سعادت است و درک و آگاهي نسبت به وجود، خير و سعادتي ديگر است.»
ايشان از سوي ديگر وجود را نيز امري مساوق با لذت دانسته و نتيجه ميگيرد كه هر آنچه وجودش قويتر باشد، لذتش شديدتر و با دوامتر خواهد بود. و از آنجا كه وجود باري تعالي اشد و اكمل و افضل وجودات است، درك آن بالاترين و كاملترين سعادت بوده و لذت حاصل از آن شديدترين و قويترين لذت خواهد بود.
ب. سعادت امري اتفاقي نيست
ارسطو در بحث از سعادت در كتاب اخلاق نيكوماخوس ميگويد: سعادت و نيكبختي، ملك مشترك همه آدميان است و به همين علت، بسياري از آدميان ميتوانند به آن دست بيابند و كساني كه از لحاظ فضيلت، فلج نشدهاند، با نوعي آموزش و كوشش، به آن نايل ميشوند. اگر نيكبخت شدن از اين طريق، گرانبهاتر از نيكبختي است كه بر حسب اتفاق به چنگ ميآيد، حكم عقل آن است كه واقع امر چنان باشد... بزرگترين و شريفترين امور (سعادت) را ناشي از اتفاق دانستن دليل سهلانگاري است. زندگي سعادتمندانه، توأم با فضيلت است و چنين زندگي مستلزم «سخت كوشي» است. «دوام» متعلق به انسان سعادتمند و نيكبخت است و چنين انساني در همه زندگي سعادتمند خواهد بود، چون دائم يا دستكم بيش از ديگران موافق فضيلت خواهد انديشيد و عمل خواهد كرد.
فارابي نيز همچون معلمش ارسطو معتقد است كه سعادت، امري اتفاقي نيست، بلكه در صورتي محقق خواهد شد كه فرد در تمام مدت زندگي خود، و نه در مدت محدود، بر حسب اراده و اختيار خويش افعال فضيلتمندانه انجام دهد. و به عبارت ديگر، فردي را كه بنا بر «اتفاق» و نه از روي قصد و برنامه، و به طور «غير ارادي» و نه از روي اختيار و انتخاب، و در «مدت محدودي» و نه در طول زندگي و تمام عمر و به صورت مستمر، در ساحتهاي سهگانه وجود خود (افعال، عوارض نفساني و تميز ذهني) عمل فضيلتمندانه و زيبايي انجام دهد يا به اعتقاد حقي دست يابد و يا عوارض نفساني جميلي را همچون رحمت، لذت و بهدست آورد، نميتوان سعادتمند ناميد.
شايسته است بدانيم اولاً گاهي امکان دارد افعال زيبا و جميل بنابر اتفاق براي انسان حاصل شود و يا آنکه آن افعال را، افعالي نه از روي اراده و اختيار در نظر بگيريم. اما در مورد سعادت، چنان نيست که وقتي افعال جميل در چنين حالتي (بدون اراده و اختيار) از انسان صادر مي شود، بتواند بدان نايل شود. بلکه بايد افعال را از روي اراده و اختيار انجام دهد، و نيز اگر در مورد بعضي از امور و يا برخي از اوقات چنين عمل کند (به سعادت نايل نخواهد شد) و بايد افعال جميل را در مورد تمام آنچه انجام مي دهد و همچنين در طول زندگي و تمام عمر اختيار کند.
ج- سعادت امري فراتر از مدح است
در اينكه آيا سعادت امري است قابل مدح و ستايش، يا آنكه فراتر از مدح است، فلاسفه اختلافنظر دارند.
ارسطو سعادت را امري فراتر از ستايش و مدح دانسته و در اينباره ميگويد: نيكبختي از مواهب عادي نيست و چنين به نظر ميرسد كه قابل ستايش بودن هر امري به سبب آن است كه آن شيء از كيفيتي خاص بهرهور بوده و به نوعي نسبتي با چيز ديگر دارد. همچنانكه بيمعناست اگر ما براي خدا نسبتي و ارتباطي با خود قايل شويم و در نتيجه، او را در خور ستايش بدانيم، زيرا ستايش ساده ما براي اعلام احساس واقعي ما در باره او كفايت نميكند و نيكبختي و سعادت نيز چنين است و هيچ كس آن را همچون عدالت نميستايد، بلكه همه مردمان سعادت را چيزي بهتر و الهيتر از عدالت ميدانند. ستايش در خور فضيلت است، نه در خور نيكبختي. سعادت و نيكبختي در زمره شريفترين و كاملترين امور است، مخصوصاً به علت اينكه مبدأ نخستين (براي انجام همه كارها) است و ما مبدأ و علت خيرها و مواهب را چيزي شريف و الهي ميدانيم.
اما فارابي سعادت را از اموري ميداند كه متعلق مدح بوده و ستودني است: «انسان بواسطه احوال و حالاتي که متعلق مدح و ذم نيستند، به سعادت نايل نخواهد شد، و آنچه که به وسيله آن انسان به سعادت مي رسد، همگي جزو احوالي هستند که متعلق ستايش و يا مذمتند.»
وصول به سعادت
انسان به وسیله حالاتی از خود که متصف به مدح و ذم می شوند، به سعادت می رسد. و احوال انسانی قابل اتصاف به مدح و ذمّ سه دسته اند:
۱. کارهایی مانند قیام، قعود، رفتن، دیدن و شنیدن که انسان بدان ها محتاج است.
۲. عوارض نفس مثل شهوت، غضب، خوف و شوق، رحمت و غیرت و مانند آن.
۳. تمییز دادن ذهنی.
اگر از انسان افعال قبیح سرزند ملامت می شود و اگر کار نیک انجام دهد مورد تحسین قرار می گیرد و نیز اگر بر نفسْ حالاتی ناشایست دست دهد، مورد مذمت واقع می شود و اگر حالاتی پسندیده عارض شود، مورد ستایش قرار می گیرد. و نیز اگر امور را نیک تشخیص دهد، تحسین می شود و اگر بد، مورد سرزنش قرار می گیرد. تمییز و تشخیص نیکو آن است که برای انسان اعتقاد حق حاصل شود یا بر تشخیص آن چه بر او عرضه می شود قادر باشد. تشخیص بد آن است که انسان نفهمد آنچه بر او عرضه می شود حق است یا باطل.
از نظر فارابی رسیدن به سعادت در گرو اراده و اختیار است:انسان در صورتی به سعادت می رسد که با طوع و اختیار همه افعال زیبا را در تمام عمرش انجام دهد. نیز لازم است با اراده و اختیار به حالات نفسانی خوب برسد؛ چه این که تشخیص و خوش فهمی او هم باید ارادی باشد، اما تشخیص خوب به طور اتفاقی مفید به حال او نیست. شقاوت و بدبختی در صورتی دامن گیر انسان می شود که افعال و حالات و تشخیص او ضد آن چه گفته آمد باشد.
گرایش دو سویه غیراختیاری در انسان
از نظر فارابی انسان فطرتاً دارای قوه ای است که هم می تواند افعال زیبا انجام دهد و هم افعال زشت؛ هم می تواند با انجام کارهایی دارای حالات و ملکات نفسانی زیبا شود و هم دارای ملکات و حالات نفسانی زشت. و نیز هم می تواند امور را خوب تشخیص دهد و هم بد. این همه برای او با داشتن آن قوه به طور مساوی است. بنابراین، با این قوه به همان اندازه ای که می تواند کار خوب انجام دهد، می تواند کار بد انجام دهد و نیز به همان اندازه ای که می تواند ملکات نیکو کسب کند، می تواند ملکات سیئه کسب کند و نیز حالت تشخیص او هم دو سویه است.
گرایش یک سویه اکتسابی
گرچه از نظر فارابی، انسان در کسب فضایل و رذایل فکری و خلقی و در تشخیص امور به طور فطری دو سویه است، اما پس از مدتی از حالت تساوی خارج می شود؛ بدین معنا که برای بعضی از انسان ها امکان کار نیک بیش تر از امکان کار زشت است و برای بعضی دیگر به عکس. همچنین است کسب ملکات و حالات نفسانی و قوه تشخیص امور به درستی یا نادرستی. گرچه آن قوه دو سویه، که انسان به طور فطری داراست، غیر اکتسابی است، اما این حالت دوم یک سویه امری اکتسابی است.
از این رو، فارابی می گوید: اما حالت اکتسابی به دو صنف تقسیم می شود: یکی از آن ها چیزی است که با آن ها تشخیص خوب رخ می دهد که از آن به قوت ذهن (تیز ذهنی )یاد می کنند و یا تشخیص بد که از آن به ضعف ذهن (کند ذهنی) یا بلادت یاد می کنند و صنف دیگر با آن افعال و عوارض نفس تحقق می یابد که از آن به خلق نام می برند. اگر خلق جمیل و قوت ذهن به صورت ملکه درآید که همیشه تشخیص هایش مصاب باشد، سعادت حاصل می شود و انسان با این دو، نبیل (نجیب و بزرگوار) ، خیّر و فاضل می گردد و سیره او در زندگی سیره فاضله می گردد و همه تصرفاتش نیکو می شود.
عادت دادن، راه رسیدن به ملکات
ملکات انسانی، چه خوب و چه بد، حالات نفسانی ای هستند که ممکن نیست به سهولت آن ها را از نفس جدا کرد. از این رو، این پرسش قابل طرح است که چگونه در انسان اخلاق جمیل ملکه می گردد به گونه ای که زوال آن ناممکن یا سخت باشد؟ فارابی به این پرسش این گونه پاسخ می دهد:انسان می تواند با اراده خلق خود را، چه خوب باشد و چه بد، تغییر دهد و به ضد آن خلق برسد و این کار از راه عادت انجام می گیرد؛ یعنی یک کار را در دفعات بسیار متعدد در زمان طولانی با فواصل زمانی کم تکرار کند تا با این کار، ملکه انجام کار در او پیدا شود. با تکرار کارهایی که در رده افعال قبیح قرار دارد خلق قبیح حاصل می شود و با تکرار کارهایی که در رده کارهای زیبا قرار دارد خلق نیکو حاصل می شود، هم چنان که مهارت در نویسندگی با تکرار (و تمرین) حاصل می شود و قبل از تمرین صرفاً قوه مهارت نوشتن به طور فطری در شخص وجود دارد.دلیل بر این که اخلاق از روی عادت حاصل می شود نمونه هایی است که در شهرها می بینیم؛ زیرا سیاست مدارانْ شهروندان را با عادت دادن به افعال خیر، خیّر بار می آورند.
اعتدال
فارابی کمال انسان را در خلقیات، به کمال بدن انسان تشبیه می کند. همان طور که اگر کمال بدن انسان، که صحت و سلامتی است، حاصل باشد، باید حفظ گردد و اگر حاصل نباشد، باید به دست آید، هم چنین اگر کمال اخلاقی انسان حاصل باشد، باید حفظ شود و اگر حاصل نباشد، شایسته است حاصل شود.همان گونه که صحت با حالت وسط حاصل می شود و برای حصول به حالت وسط، هم باید تناول خوراکی متوسط باشد تا صحت حاصل آید و هم فعالیت بدنی در حد متوسط باشد تا نیرو به دست آید، افعالی هم که موجب خلق نیکو می شوند باید متوسط باشند تا خلق نیکو حاصل شود و اگر انسان به کارهایی که از مرز اعتدال بیرون است عادت کند، از خوی های نیکو محروم می شود و سبب تحصیل خلق قبیح می شود و یا خلق قبیح موجود باقی می ماند.همان طور که حد وسط در فعالیت بدنی و مصرف اغذیه متوسط که سلامت بدن را به ارمغان می آورد وابسته به کثرت و قلّت، شدت و ضعف و طولانی یا کوتاه بودن زمان آن هاست، در اخلاق نیز اعتدلال در افعال وابسته به کثرت و قلّت، شدت و ضعف و طولانی و کوتاه بودن زمان افعال است. فارابی می گوید: معیار خلق متوسط آن است که حالات نفسانی بر افعال تطبیق شود و وقتی افعال با حالاتی که بر آن ها منطبق است مقایسه شود علم به اعتدال (و عدم اعتدال) در افعال حاصل می شود و برای آگاه شدن به میزان اعتدال در افعال، باید زمانی و مکانی را که فعل در آن واقع می شود بشناسیم و نیز شخصی را که فعل از او صادر می شود. و آگاه شویم که فعل برای چه کسی انجام می گیرد و آنچه را که فعل از آن صادر می شود و آنچه را فعل به وسیله آن صادر می شود و آنچه را فعل برای آن و به خاطر آن صادر می شود بشناسیم و هرگاه فعل با توجه به همه این موارد سنجش شده باشد، در حد اعتدال است و اگر نه، فعل زیاده از حد اعتدال است یا کم تر از حد اعتدال. البته قلّت و کثرت این امور دائماً یک اندازه نیست.
مدینه فاضله
موسس فلسفه سیاسی در اسلام، ابونصر فارابی (228-113 ه.ق) – معلم ثانی- از نظریه پردازان اولیه و اصلی در حوزه اندیشه سیاسی و به ویژه دولت و نظام سیاسی بوده و اندیشه او بازتابی از اوضاع و شرایط جهان اسالم در زمانه وی می باشد .
ابونصر فارابی از پیشگامان فلسفه مدنی و طراح جامعه آرمانی در عالم اسلامی است. فارابی مدینه فاضله را در چهارچوب نظم کلی حاکم بر جهان ارزیابی میکند و هدف جامعه آرمانی را رسیدن به کمال انسانی و دستیابی به سعادت میداند. در نظر فارابی اجتماع هر قدر کاملتر باشد کمال نهایی برای انسان بهتر تحققّ مییابد و مدنیّت سبب تحقّق کمال نهایی میشود. فارابی رابطه فرد و اجتماع مدنی و همچنین انواع اجتماعات کامل و ناقص، فاضله و غیر فاضله را که رسیدن انسانها به سعادت موثر هستند، مورد بررسی قرار میدهد.
امت: امت در اندیشه سیاسی فارابی عبارت است از سطح منطقه ای حکومت که ما بین اجتماع عظمی) معموره ارض( یا همان حکومت جهانی و اجتماع صغری یا همان حکومت ملی می باشد. در واقع، امت شامل مردم یا اعضای اجتماع منطقه ای مد نظر معلم ثانی می باشد.
امامت: امامت در اندیشه سیاسی فارابی عبارت است از رکن اداره و رهبری جامعه به سمت کمال و سعادت؛ این رهبری از سطوح مختلفی)رئیس اول، رئیس مماثل، رهبری سنت، رهبری افاضل و رهبری روئسای سنت( تشکیل یافته که دو سطح اول آن انحصاری و ایده آل بوده اما سطوح بعدی امامت و رهبری جامعه در غالب رهبری فقهای جامع الشرایط محقق می شود.
در میان حکمای مسلمان، یکی از چهرههائی که حکمت و معرفت حق و حقیقت را به درستی، از بعد فردی خارج دانسته و لازمه رسیدن به آن را حیات اجتماعی و بر پایی حکومت فاضلهای که حرکت در مسیر معرفت و حکمت را میسر نماید، برشمرده، فارابی است. فارابی از معدود حکمای اسلامی است که برای اولین بار، قسمت عمدهای از تأملات فلسفی خود را به فلسفه سیاسی، کیفیت تشکیل حکومت فاضله، تبیین اوصاف و شرایط لازم برای حاکم فاضل و نحوۀ ادارۀ جامعه و تشکیلات نظاممند و طبقهبندی شده برای حکومت اختصاص داده و این امر را مقدمهای برای قرار گرفتن در مسیر سعادت و معرفت خداوندی که نهایت کمال انسانی است دانسته است، از این رو میتوان وی را به حق بنیانگذار فلسفۀ سیاسی در اسلام دانست.
فارابی با تفسیر فلسفی از نبوت و وارد کردن مفهوم شاهی آرمانی به فلسفه، میان دین و سیاست پیوندی تنگاتنگ برقرار می کند. فارابی، هدف غایی سیاست را سعادت قصوی می داند و برنامه و راه و روش رسیدن به سعادت را در دین جستجو می کند. پژوهش حاضر این مسئله را در فلسفه نبوی فارابی و در دو حوزه ی دین و سیاست و حکومت دینی با نظر به آثار و آراء فارابی، بررسی می کند. فارابی دین را مجموعه ی آراء و افعالی می داند که توسط رئیس اول تنظیم و انسان را به سوی بهتر زیستن و کامل تر شدن هدایت می کند و سیاست را شناخت اموری می داند که زیباییها را برای اهل مدینه فراهم می سازد و توان تحصیل و همچنین حفظ آن زیباییها را ممکن می گرداند.
مدینه فاضله به عنوان حکومت آرمانی، همواره مورد توجه بشر بوده است. فارابی نیز یک مدل ازآن را طراحی کرده وبه جامعه بشری عرضه داشته است. [که به نظر میرسد ریاست آن, از اصول سیاسی شیعه جعفری اخذ شده باشد.] هدف اصلی فلسفه سیاسی فارابی, کسب سعادت از مجرای شریعت پیامبر [ص] است که نردبان عروج انسان تا سعادت حقیقی می باشد. نظریه مدینه فاضله فارابی , اشاره به همان مدینه فاضله ای دارد که در ظل کفایت و مدیریت پیامبر (ص) پدیدآمده, و پس از پیامبر نیز, ائمّه اطهار جانشینان آن حضرت، زعامت مسلمین را بر عهده می گیرند و در ادامه ریاست سنت ریاست آن را خواهد داشت.
فارابی فیلسوفی است که با توجه به طرح مدینه فاضله خویش برای تربیت اجتماعی توجهی ویژه معطوف داشته است . اجتماع ایده ال انسانی که در اصطلاح فارابی مدینه فاضله خوانده می شود ، در حقیقت نقشه جامعه ای اتوپیایی است و براساس الگویی برگرفته از نظام کلی هستی بنا شده است . این الگو نمونه مینیاتوری نیز دارد که همانا بدن انسان است .
بنابر این اجای مدینه فاضله نیز اعم از منزل و یا آحاد مردم اگر به مقتضای جایگاه خود در نقشه جامع مدینه فاضله عمل کنند و اندیشه ای متناسب با جایگاه علمی خویش در این مجموعه داشته باشند به برترین کمالات انسانی ممکن دست می یابند ، از همین روست که جهت گیری تعلیم و تربیت در ند فارابی هدایت فرد به وسیله فیلسوف و حکیم برای عضویت در مدینه فاضله به منظور دستیابی به سعادت و کمال اول در این دنیا و کمال نهایی در آخرت است .
مدینه فاضله ای که فارابی ترسیم می کند و قراراست در آن انسان به هدف غایی خود که سعادت است بپردازد ، مطابق نظام فلسفی است که قبلا تشریح کرده است .فارابی پس از تشریح نظام خلفت و پیدایش اجسام آسمانی و شکل گیری افلاک به پیدایش انسان و به تبع آن جامعه می پردازد و بر این اساس درباره مدینه فاضله خود توضیح داده و مدینه های مخالف آن را نیز توضیح می دهد .در راس مدینه فاضله ، رئیس اول است که آگاه به خیر و مصلحت افراد جامعه می باشد. وظیفه اوست که افراد جامعه را به سعادت که عبارت از خیر مطلق می باشد رهنمون کند .رئیس اول که قرار است انسانها را به سوی سعادت رهبری نماید ، خود لازم است که از فضایل اخلاقی ، نظری و عملی برخوردار بوده تا شایستگی این جایگاه را داشته باشد .
اما این سعادت جز در جامعه یا مدینه محقق نمی شود . انسان در جامعه امکان رسیدن به کمال را می یابد . البته منظور فارابی این نیست که انسان باید مطیع جامعه باشد .بلکه می خواهد بگوید جامعه هدفی جز کمال آدمی ندارد و آدمی نیز جز از طریق جامعه به این کمال که همان سعادت وی است ، دسترسی پیدا نمی کند. بنابراین همانطور که قبلا نیز گفته شد، در دستگاه فلسفی فارابی اصلا تصوری از جدایی سیاست و اخلاق نیز دیده نمی شود. هدف انسان سعادت است و رسیدن به کمالات .این امر نیز تنها در جامعه و از طریق سیاست و حکومت میسر است .
فضیلت
فضيلتگرايي اخلاقي ارسطو به خاطر شاخصههاي غير ديني و غير الهي آن مانند عدم توجه به آخرت و زندگي پس از مرگ، عدم توجه به خداوند به عنوان غايت قصواي انسان و عالم، و تعريف دنيوي از سعادت و توجه به خيرات و فضايل دنيوي، نميتوانست مورد قبول تمام و كمال مسلمانان باشد. لذا حكماي اسلامي، اخلاق غير الهي ارسطو را با اخلاق الهي افلاطون در هم ادغام كردند و نوعي فضيلتگرايي ديني و الهي ايجاد نمودند كه با آموزههاي اسلامي سازگاري زيادي داشت.
اولين شاخصه فضيلتگرايي اسلامي، توجه به خداوند به عنوان غايت نهايي حركت كمالي انسان و توجه به آخرت به عنوان مقصد نهايي حركت است. لذا اغلب حكماي اسلامي، سعادت نهايي انسان را قرب به خداوند و قرار گرفتن در بهشت برين عنوان كردهاند. شاخصه دوم فضيلتگرايي اسلامي، افزودن فضايل ديني به فهرست فضايل اخلاقي غير ديني ارسطويي بود. همانطور كه گفته شد شاخصه نظريه فضيلتگرايي، غايتگرايي آن و قرار دادن سعادت به عنوان غايت نهايي زندگي انسان و شرط دانستن اكتساب فضايل اخلاقي براي نيل به سعادت بود. حكماي اسلامي در هر دو موضع، بحث خدا و دين را وارد كردند و هم سعادت را قرب به خدا تعريف كردند و هم فضايل ديني مانند اخلاص، توكل به خدا، تسليم به قضاي الهي، شكر نعمات الهي، توبه، خوف و رجاء را به فهرست فضايل اضافه نمودند. شاخصه سوم فضيلتگرايي اسلامي، ادغام نفسشناسي افلاطون با قاعده اعتدال طلايي ارسطو است.
بر اساس قاعده اعتدال ارسطو، هر فضيلت اخلاقي به لحاظ وجودي، در حد وسط قرار دارد و افراط و تفريط در هر عمل و عاطفهاي رذیلت است. ابتكار حكماي اسلامي اين بود كه قاعده اعتدال ارسطو در مورد عملکرد قوای نفس بکار بردند و همه فضايل اخلاقي را ناشی از اعتدال سه قوه عقل، شهوت و غضب و رذايل را ناشی از افراط و تفریط قوا دانستند.
از ديدگاه فارابي، انسان موجودي مركب از نفس و بدن است و از بين اين دو، نفـس حقيقـت او را تشكيل ميدهد. وي معتقد است در ابتدا نفس بالقوه، مجرد است اما بـا درك معقـولات مجـرد بالفعل شده و بر اساس آن به سعادت و شقاوت ميرسد. وي معتقد است نفس با تطور مـيتوانـد راه كمال را طي كرده و به جايي برسد كه بدون نياز به جـسم بـاقي بمانـد، از ديـدگاه ايـشان، امـوري همچون معرفت، در اين مسير دخيل است، وي فضايل را مربوط به اعتدال و حد وسط در قواي ناطقه و نزوعيه نفس انسان ميداند.
فارابي در مباحث تربيتي و اخلاقي خود، پس از تعريف فضيلت، انواع آن و نقش آنها را در تربيت انسان و در نهايت به كمال رساندن او بيان ميكند. وي در تعريف فضيلت ميگويد:
استعداد طبيعياي كه در انسان براي انجام افعال نيكو است اگر آن افعال تكرار و عادي شود و به واسطه عادت، در نفس، ويژگيهايي به وجود آيد كه فرد در اثر آن، كارهايي را انجام دهد كه مستحق مدح و ذم باشد، به آن هيئت «فضيلت» گفته ميشود.
فارابي بر اين باور است كه همه فضايل، فطري نيستند و هر كس ممكن است زمينهگرايش به نوعي از فضيلت را داشته باشد، فضايل در انسان از طريق عادت و تكرار حاصل ميشود، چنانكه اگر فعل نيكو يا زشت، يكبار از فردي سرزند، او را انسان فضيلتمند يا شرير نميگويند.
او همچون ارسطو فضيلت را «اعتدال» و ميانهروي ميداند و معتقد است كه وقتي افعال از حالت اعتدال خارج شوند ـ چه در جهت افراط يا تفريط ـ قبيحاند. بنابراين، آنچه براي فارابي اهميت دارد آن است كه حالت تعادل، اعتدال و موازنه در انجام امور، آنها را «فضيلت» و وسيله ايصال به كمال و سعادت قرار ميدهد، همچنانكه حتي افراط (زيادهروي در انجام فعل) نه تنها فضيلت شمرده نميشود، بلكه رذيلت و مانع رسيدن به كمال است.
فضیلت اعتدال و میانه روي است. افعال وقتـی متوسـط باشـند، فعـل «جمیـل » و چـون از اعتدال خارج شوند، «قبیح» می گردند اعم از اینکه به زیاده مایل باشند یا نقصان.
وي تحصيل فضايل مختلف را از دو طريق «تعليم» براي ايجاد فضايل نظري، و «تأديب» براي ايجاد فضايل اخلاقي و عملي دانسته و طريق دستيابي به سعادت را شناخت سعادت و عوامل آن، خواست و اراده، و عمل معرفي ميكند.
از دیدگاه فارابی انواع فضایل عبارتند از:
امور انساني اي که در بين امت ها و شهروندان حاصل مي شود و بوسيله آن سعادت دنيا در زندگي دنيوي و سعادت قصوي در زندگي اخروي بدست مي آيد، چهار گونه اند: فضايل نظري، فضايل فکري، فضايل خلقي و صناعات عملي.
فضایل نظري
عبارتند از علوم و آنچه از آن جمله است. آنچه از آغاز امر براي آدمی حاصل شـده، بـدون که بداند از آن کجا و چگونه. اینها مبادي اولی معرفت هستند و سایر علوم به تأمل و تحقیق و استنباط در اثر تعلیم و تربیت حاصل شده اند.
به عبارتی دیگر «فضايل نظري» عبارت است از معلوماتي كه غرض نهايي آنها معقول ساختن موجودات و يقين انسان به وجود آنهاست. برخي از اين علوم از ابتدا براي انسان حاصل بوده، بدون آنكه بداند چگونه و از كجا بهدست آمدهاند كه اينها علوم اوليه هستند، و برخي ديگر از طريق تأمّل، فحص، استنباط، تعليم و تعلم حاصل ميشوند.
فضایل نظری علومی است که هدف نهایی آن تعقّل موجودات توسط انسان به نحو یقینی است. فارابی کسب علوم را برای رسیدن به سعادت درجه بندی می کند. او با تقسیم علم به مبادی و نظری و ضرورت فراگیری منطق برای رسیدن به علوم نظری، مدارجی را برای فراگیری علوم نظری مختلف به ترتیب زیر ذکر می کند: ابتدا بهتر است با علم حساب، سپس هندسه (ریاضی) و آنچه به این دو مربوط می شود شروع کند؛ چرا که ذهن در این علوم حیرت و اضطراب ندارد و راحت می پذیرد. پس از علوم ریاضی، شروع به علوم طبیعی کند به ترتیب از جسم، جسم آسمانی، زمین، آب و هوا، آتش و بخار، پس از این به سنگ، معدن، نبات، حیوان غیرناطق و حیوان ناطق. فارابی جایگاه علم النفس را از نظر فراگیری پس از طبیعیات و پیش از الهیات قرار می دهد. پس از الهیات، نوبت به انسان شناسی یا علم مدنی ـ موضوع مورد بحث در این مقاله ـ فرا می رسد. در علم انسانی، از غرض آفرینش انسان، یعنی همان کمالی که انسان باید بدان نایل آید، بحث می شود. سپس ازخیرات و فضایل و نیکی هایی که در رسیدن به آن کمال نافع اند و در مقابل، شرور و نقایص و سیئاتی که مانع رسیدن به کمال اند بحث می شود و این علم همان علم مدنی است که هر یک از شهروندان با اجتماع شهری شان به مقداری از کمال که به طور فطری مستعد آنند (با اراده و اختیار) نایل می شوند؛ چرا که بدون اجتماع به کمال نمی رسند.فارابی به دو نوع قوانین اجتماعی اشاره می کند: قوانینی که تا حدود زیادی دوام دارند و قوانینی که زود تغییر می کنند. هر یک از این دو نوع قانون ثمره قوه فکری است که قادر بر استنباط امور نافع تر و خیرتر برای فرد یا امت یا مدینه می باشد.
فضایل فکری
چیزهایی هستند که استنباط چیزي را که نافع تر است، براي نیل به هدف عالی امکان پـذیر می سازند.
از این رو، آنها را فضایل « فکری مدنی » خوانده اند و فضایل فکری از فضایل نظري جـدا نیستند.
وي درباره «فضايل فكري» نيز ميگويد: براي ايجاد معقولات ارادي، علاوه بر دانش نظري، قوه ديگري به نام قوه فكري لازم است تا جهات تبدل در مكان و زمان را دريابد و آنچه براي رسيدن به هدف عالي نافعتر است را امكانپذير سازد. در واقع، فضايل فكري، ناشي از قوه فكري بوده و آنچه براي اهداف و غاياتِ عالي و نيكو سودمندتر است را استنباط ميكند، اما قوه فكرياي كه به واسطه آن، آنچه براي غايت پست و شر نافعتر است، استنباط ميشود، نبايد فضيلت فكري ناميده شده، بلكه شايسته نام ديگري است.
فضایل اخلاقی
فضایلی هستند خواستار خیر، و پس از فضایل فکري جـاي دارنـد؛ زیـرا شـرط بـه دسـت آوردن فضایل اخلاقی فضایل فکري اسـت. برخـی از فضـایل اخلاقـی و فضـایل فکري فطري اند و برخی دیگر ارادي ، و اراده مکمل امور فطري است.
اما «فضايل اخلاقي» افعالي است كه از انسان صادر ميشود و به منشأ و مصدري غير از عقل نظري نيازمند است كه آن عقل عملي يا اراده است، و از آنجا كه اراده انسان ذاتاً از امور طبيعي و اجتماعي متأثر است در نتيجه، پيرو قوانين ثابتي نيست. فضايل اخلاقي به اختلاف زمان و محل و افراد مختلف، اختلاف پيدا ميكند، مانند شهوت، لذت فرح، غضب و....
نکته) از نظر فارابی فضایل فکری و فضایل اخلاقی اکتسابی و قایم به اراده انسان اند. اما این دو برخاسته از مبادی اند که به طور فطری در نهاد انسان قرار شده است. چرا که از نظر او فضایل خلقی بعد از فضایل فکری و از آن ها استنباط می شود، کما این که فضایل فکری بعد از فضایل نظری و از آن ها استنباط می شود. بنابراین، باید همراه فضایل نظری به طور طبیعی و فطری فضیلتی غیرفکری باشد تا با قوه فکری از آن فضیلت فکری استنباط شود و نیز باید همراه فضیلت خلقی به طور طبیعی و فطری فضیلتی غیرخلقی باشد تا فضایل خلقی از آن انتزاع شود.
این نوع فضایل غیرفکری و غیر خلقی با آن که فضایل ارادی از آن ها نشأت می گیرند عین فضایل ارادی نیستند، بلکه شبیه ملکاتی اند که در حیوانات موجود است؛ مانند شجاعت شیر و مکر روباه. بنابراین، هر انسانی مفطور است به فضیلتی از فضایل و ملکه ای از ملکات. از همین روست که انجام کاری برای او آسان تر از انجام ضد آن است.این ویژگی از نظر فارابی اختصاص به فضایل فکری و اخلاقی ندارد، بلکه به طور کلی در هر نوع فضیلتی که انسان با اراده باید بدان نایل آید جاری و ساری است.فارابی از این بیان نتیجه می گیرد که هر کار بزرگی از هر کسی ساخته نیست چرا که زمینه آن را ندارد. از این رو، می گوید: فضایل خلقی جزیی، همراه با فضایل فکری جزیی است، کما این که فضایل خلقی بزرگ همراه با فضایل خلقی بزرگ است. بنابراین، بعضی از انسان ها به طور فطری برای فضیلتی که بزرگ می نماید همراه با قوه فکری که بالطبع در آن ها بزرگ است سرشته شده اند. سایر مراتب فضایل خلقی نیز به همین ترتیب است که بعضی برای آن خلق شده اند. پس هر انسانی دارای قوه بزرگ صناعت و فضیلت خلقی و فکری نیست؛ زیرا پادشاهان صرفاً با اراده پادشاه نیستند، بلکه بالطبع قوّه فرمانروایی را دارند و با در اختیار گرفتن قدرت، آن قوه به فعلیت می رسد. و نیز خدمتکاران، بالطبع قوه خدمت به دیگران را دارند و با انجام کارها برای دیگران به صورت ارادی به فعلیّت می رسد.
فضایل عملی
فضایلی هستند که حالت عملی به خود می گیرند و در اعمال و کارهاي روزانه تحقـق پیـدا می کنند. کیفیت حصول فضایل انسانی این است که آدمـی نفـس خـود را بررسـی کنـد و عیب هاي آن را بشناسد و براي بدست آوردن صفات پسندیده کوشش کند.
«فضايل عملي» نيز عبارت است از محقق ساختن فضايل اخلاقي و عمل به خير. فضيلت عملي تابع فضيلت فكري و آن نيز تابع فضيلت نظري است.
آدمـی بـه مقـام فضل و کمال نمی رسد، مگر وقتی که به این فضایل دست یابد. فارابی معتقد است تحصیل فضایل گوناگون براي ملل عالم به دو طریق صورت میگیرد: اول تعلیم، دوم تأدیب. در اینجاست که ضرورت تعلیم و تربیت احساس می شود.
راه تحصیل فضایل
اگر انسانی زمینه طبعی سابق الذکر را داشته باشد، باید تحصیل فضایل جزیی کند تا با اراده دارای آن فضایل شود. و راه تحصیل فضایل جزیی تعلیم و تأدیب است؛ زیرا تعلیم ایجاد فضایل نظری و تأدیب ایجاد فضایل خلقی و صناعات در ملت است.برانگیختن به انجام کار، گاهی قولی و گاهی به فعل است. ۱۶ تعلیم صرفاً قولی است و تأدیب به این است که ملت و شهروندان را به کارهایی که از ملکات عملی ناشی می شود عادت دهند تا عزم و اراده شان به عمل برانگیخته شود و ملکات و کارهای صادر از آن ها بر نفوس سیطره یابد و چونان عاشق گردند. بنابراین، از نظر فارابی اراده و اختیار در کسب فضایل نقش اساسی دارد.فارابی پس از اشاره به این که معلمان علوم نظری یا امامان اند یا پادشاهان و یا کسی که راهش حفظ علوم نظری است، به این امر می پردازد که فیلسوف کامل علی الاطلاق با رئیس اول یکی است. و بین این دو عنوان فرقی نیست، هم چنان که واضع قوانین بدون فلسفه نمی تواند وضع قانون کند؛ زیرا تا سعادت برتر را با قوه فکری خود نشناسد نمی تواند قانون درستی جعل کند. بنابراین، معنای امام، رئیس اول، فیلسوف و واضع نوامیس یکی است.
اهداف تربیت از دیدگاه فارابی
هدف در تعلیم و تربیت به معنی وضع نهایی و مطلوبی است که به طور آگاهانـه سـودمند تشخیص داده شده است و براي تحقق آن، فعالیت هـاي مناسـب تربیتـی انجـام مـی گیـرد.
اصولی که فارابی در تربیت اجتماعی به آن توجه داشته عبارتند از :
اصل تفاوت های فردی در تربیت اجتماعی
اصل همگانی بودن تربیت اجتماعی
اصل عدالت اجتماعی
اصل ترکیب نظر و عمل اجتماعی
اصل محبت به دیگران
روش های تربیت اجتماعی از دیدگاه فارابی
روش مبتنی بر استنباط و فهم مسائل اجتماعی
روش تجربی و مشاهده در اجتماع
روش مسموع از امور اجتماعی
روش احتزاء از امور اجتماعی
هدف های تربیتی سه کارکرد دارند:
1- رهبري فعالیت هاي تربیتی
2- ایجاد انگیـزه در فـرد ؛
3- ارائه معیاري براي ارزیابی.
اهداف تربیتی مورد نظر فارابی را می توان به دو دسته اهداف غایی و واسطی تقسیم کرد.
اهداف غایی
که به شأن معینی اختصاص ندارد و همه شئون و ابعاد آدمی را شامل می شود.
1- شناخت و ایمان به خدا: فارابی غایت معرفت را نیل بـه سـعادت مـی دانـد. برتـرین ، مرتبه معرفت معرفت خداوند و در نتیجه، ایمان به اوسـت کـه منجـر بـه سـعادت انسـان می شود. فارابی هدف تربیت و کمال نهایی را معرفـت حـق تعـالی و ایمـان بـه او معرفـی می کند؛ چرا که شناخت بدون ایمان و ایمان بدون شناخت، انسان را به مقصود نمی رساند.
2- قرب الهی: «قرب» به معنی نزدیکی به خداست . منظور از این نزدیکی ، قرب مکانتی است نه مکانی . فارابی براي رسیدن به مقام قرب الهی ، دل کندن از تعلق به مادیات و تجرد از آن و تلاش براي رسیدن به عقل مستفاد و اتصال به عقل فعـال را لازم مـی دانـد . البته خداوند نزدیک ترین به انسان است و اگر انسان این مقام قرب را از دست می دهد، به دلیل بی توجهی است. از این رو، یکی از اهداف تربیت از دیدگاه فارابی این اسـت که انسـان را متوجه مقام قرب الهی نموده و او را از غرق شدن در مرداب مادیات نجات دهد. قطعاً رمز ندیکی به خداوند در آراسته شدن به صفات الهی و رسیدن به غایت اخلاق، یعنی متخلـق شدن به اخلاق الهی است .
3- سعادت: فارابی معتقد است که هـدف اساسـی تربیـت و اخـلاق ، تحصـیل سـعادت انسان است. سعادت، بالاترین هدفی است که انسان براي وصول به آن تلاش مـی کنـد. بـه دلیل این که انسان داراي دو جنبه مادي و مجرد است، حیات و سعادت او نیز شامل حیـات مادي و مجرد بوده و دنیوي و اخروي است. ، به نظر فارابی سعادت دنیوي مقدم سـعادت اخروي بوده و راه رسیدن به سعادت را تحصیل علم نظري و عملی و همه فضایل می دانـد و معتقد است که، رسیدن به سعادت، بدون تعاون و همکاري بـا دیگـران ممکن نیسـت و ناچار انسان براي رسیدن به کمال و سعادت باید بـا اجتمـاع و افـراد اطـراف خـود رابطـه برقرار کند. البته، سعادت حقیقی در جهان آخرت به دست می آید.
اهداف واسطی
این نوع اهداف ناظر به بعد خاصی از ابعاد وجودي انسان ماننـد بعـد شـناختی و اخلاقـی است .
1- تفکر و تامل : ، به نظر فارابی هرگاه قوه خیال (تفکر) در کسی کمـال یافتـه باشـد و مغلوب احساس های خارجی نباشد، با عقل فعال ، متصل و متحد خواهد شـد و بـر اثـر آن، عالی ترین جمال و کمال تجلی خواهد کـرد. بـا تفکر و تأمـل و تـدبر در آیـات الهـی و موجوداتی که نشانه هاي قدرت و وجود خدا هستند، می توان به شناخت خدا و ایمان بـه او دست یافت. در نتیجه ، به سعادت و مقام قرب الهی نایل شد.
2- تعقل: نفس، کمال تن و عقل، کمال نفس است. به نظـر فـارابی ، هـدف ، کمال قوه عاقله در دو بخش نظري و عملی است. اصالت از آن کمـال عقـل نظـري اسـت. تعقل ، همان تفکر هدایت شده است، عقل یعنی بند و بازداري، یعنـی بازدارنـده از گمراهـی هـا و عقل در زمینه علم به بار می آید.
3- اعتدال: فارابی می گوید فضیلت ، میانه روي است و افعال وقتی متوسط باشند، خلـق جمیل حاصل می شود. متوسط هر فعلی با معیار سعادت سنجیده مـی شـود . البتـه وجـوه امتیاز انسان ها و اختلاف موقعیت ها نیز در تعیین حد وسط براي هر فرد باید لحـاظ شـود. فارابی می گوید: متوسط دو گونه است: متوسط فی نفسه؛ مانند توسط عدد شش بـین دو و ده. و متوسط بالاضافه و القیاس؛ مانند غذاي معتدل، که نسبت به شرایط و افـراد مختلـف، متفاوت است. «متوسطی » که در اخلاق و افعال گفته میشود، متوسط به معناي دوم اسـت. در این معنی لازم است افعال و اخلاق نسبت به فاعل، مقصود از فعل ، زمان و مکان انجام فعل و ... سنجیده شود، تا فعل متوسط و خلق متوسط به دست آید . همچنین او می گوید: فعلی که فاعل آن در نزد مردم ستوده است و خلقی که صاحب آن ستوده می شـود، فعـل و خلق جمیل است . گروهی با توجه به این سخنان، فارابی را به نسـبیت گرایـی در اخـلاق متهم می کنند. اما با توجه به بنیان های فکری فارابی ، که نشأت گرفته از مکتب اسلام است، باور چنین امري ممکن نیست ، اولاً؛ فـارابی بـا معیـار قـرار دادن سـعادت و تعریـف روشنی که از سعادت ارائه می دهد ، اخلاق را از خدشه نسبی بودن رها می کند . ثانیـاً ، آنچه در شرایط و اوقات مختلف، متفاوت بیان شده است، فعل اخلاقی است نـه خـود اخـلاق.
هم چنان که در دین مبین اسلام بسیاري از احکام در شرایط مختلف، تفاوتهایی دارند. مثلاً خوردن گوشت مردار حرام است، اما در شرایط اضطرار و در شرایطی حیات انسـان در خطر نابودي است. خوردن گوشت مردار در حد رفع اضطرار، نه تنها مجـاز بلکه واجـب است. روزه گرفتن در ماه مبارك رمضان واجب است، اما هرگاه پزشک حـاذق تشـخیص دهد روزه به سلامت فرد آسیب می رساند، روزه گرفتن نه تنها واجب نیست و پاداشـی در پی ندارد ، بلکه ممکن است گناه و معصیت شمرده شود . پس می توان گفت : اخلاقیات اموري ثابت هستند، اما افعـال اخلاقـی ممکن اسـت در شـرایط گونـاگون، صـورت هـاي متفاوتی به خود گیرند،تنها شرط درستی اعمال اطاعت امر الهی و قصد قربت است.
مؤلفههاي نظام تربيتي فارابي
پيش از پرداختن به انديشههاي تربيتي فارابي، ضروري است به بيان اصول و مبانياي پرداخته شود كه وي ضمن پذيرش آنها، در پايهريزي نظام تربيتي خويش آنها را به كار گرفته و به عنوان خشتهاي اوليه بناي فلسفه اخلاق و تعليم و تربيت خود قرار داده است.
1. ماهيت و طبيعت انسان
از جمله اولين عناصري كه در يك نظريه تربيتي فلسفي بايد در نظر گرفته شود، موضع آن در برابر ماهيت و طبيعت انسان است. از نظر فارابي انسان موجودي مركب از روح مجرد و جسم مادي است كه روح و نفس او اشرف از جسم و بدن است.
او ضمن شمردن قواي مختلف انسان ميگويد: نفس انسان پنج قوه ناطقه نظري، ناطقه عملي، منتزعه، متخيله و حساسه دارد كه از ميان قواي مختلف، فقط قوه ناطقه نظري است كه قدرت ادراك سعادت را دارد، آن هم در صورتي كه بدان توجه و در تكميل آن تلاش شود و اهمال و از آن غفلت نشود؛ بدين بيان كه آنگاه كه آدمي مبادي و معارف اوليه را كه از ناحيه عقل فعال به او اعطا شده است به كار بندد و به درستي بشناسد و به واسطه قوه نزوعيه، شيفته آن شود و در آنچه بايد عمل كند، انديشه نمايد ... و سپس نتيجه انديشه خود را به وسيله آلات و ابزار معده براي عمل، يعني قوه نزوعيه، عمل كند و از طرفي قوه متخليه و حساسه او در اين راه، مساعد و منقاد قوه ناطقه عمليه باشند و هر دو در تحريك آدمي به سوي آن افعالي كه موجب نيل به سعادت است، او را ياري نمايند، در اين وقت آنچه از آدمي آيد همه خير است و بنابراين، خير ارادي تنها از اين وجه آيد.
از نظر او همه انسانها فطرتي سالم و مشترك دارند كه در سايه آن ميتوانند معارف و معقولات اوليه را درك كرده و بپذيرند. وي اين فطرت مشترك را كه وجه مشترك ميان همه انسانهاي سليمالطبع است، پايه و بنياد سعادت همگاني معرفي كرده و يادآور ميشود كه با وجود چنين وجه مشتركي، هر فردي ويژگيها و خصوصياتي مخصوص خود دارد كه سبب تفاوت كمي و كيفي افراد در قدرت استنباط، درك و فهم امور مختلف ميشود، و از آنجا كه اين «فطرت طبيعي» يا سرشت مشترك انسانها علت معده براي انجام اعمال و افعال انسان شمرده ميشود، نه علت تامه فعل، از اينرو به جبر در اعمال نيز منجر نميشود.
از نظر فارابي فطرت طبيعي در انسانها به صورت بالقوه بوده و براي به فعليت رساندن آن و نيز ايصال به كمال نهايي و يا دستكم نزديك كردن آن به كمال نهايي در پرتو انجام مقتضيات خود، نياز به رياضت، تمرين و تقويت به وسيله اراده است.
وي ميافزايد كه اگر چنين تمرين و رياضتي در مورد فطرتهاي طبيعي در «مدت طولاني» و به صورت «مستمر» انجام نيابد اين استعداد و امر بالقوه، به فعليت نرسيده، تباه ميشود، همچنين اگر تمرين و رياضت در جهت امور پست صورت گيرد، در اين حال، آن استعداد از توجه و عادت به افعال برتر و عاليتر به سوي افعال پستتر گرايش مييابد.
بنابراين، از نظر فارابي كمال وجودي انسان در وجود هيچ فردي از ابتدا به صورت بالفعل وجود ندارد و هيچ انساني از ابتداي وجود خود مفطور بر كمال نيست، زيرا فطرت، تركيبي از امور متضاد بوده و در عين حال كه به سوي كمال تمايل و گرايش دارد، اما به طرف ضد نيز متمايل است، از اينرو رسيدن انسان به كمال و در نهايت، سعادت از طريق فطرت، مقدور نبوده و نيازمند افعال اختياري و ارادي اوست: «انسان از ابتداي وجود خود، مفطور بر کمال نمي باشد تا آنکه هيچ تفاوتي در انسانها از جهت کمال مشاهده نشود و ... و اين بدان جهت است که فطرت مرکب از امور متضاد است».
2. امكان تغيير خُلق در آدمي
يكي از اصول موضوعه علم اخلاق و يكي از پيشفرضهاي تعليم و تربيت، امكان تغيير خُلق آدمي يا به عبارتي، تربيتپذيري اوست، تنها در سايه اعتقاد به تغييرپذيري خُلق انسان است كه علم اخلاق كه چگونگي كسب فضايل و دوري از رذايل را بررسي ميكند و به معرفي و شناخت انواع فضايل و رذايل ميپردازد، معنا پيدا كرده و تربيت كه به معناي فراهم آوردن زمينه براي پرورش استعدادهاي دروني هر موجود و به ظهور و فعليت رساندن امكانات بالقوه درون او شمرده ميشود، مهمترين ثمره اخلاق به حساب ميآيد.
فارابي همچون ارسطو اخلاق را تغييرپذير دانسته و معتقد است:
اخلاق، اعم از جميل و قبيح، امري اكتسابي است و مادامي كه انسان خلق خاصي را بهدست نياورده باشد ميتواند آن را كسب كند و اگر خلقي را تحصيل كرد نيز ميتواند به اراده و اختيار خويش آن را تغيير دهد.
در مقابل، عدهاي از فلاسفه معتقدند كه اخلاق طبيعي است؛ به اين معنا كه اقتضاي طبيعت بوده و در نتيجه، قابل زوال نيست، چنانكه عدهاي ديگر بر اين باورند كه بخشي از اخلاق مقتضاي طبيعت است و غيرقابل، و بخش ديگر از آن عادي است و قابل زوال.
3. لزوم زندگي اجتماعي
فارابي نيز همچون ارسطو معتقد است كه انسان مفطور به زندگي و زيست اجتماعي است و به عبارتي موجودي است كه ضرورتاً مدنيالطبع ميباشد، زيرا انسان براي برآوردهكردن نيازهاي خود چارهاي جز تعامل اجتماعي و تعاون و همكاري با ديگران ندارد. وي بر اين باور است كه همكاري و تعاون انسان فقط به سبب نياز و در نتيجه، رفع نيازمنديها و وسيلهاي براي ادامه حيات او نيست، بلكه او را بر تسلط و چيرگي بر شرايط حيات قادر ساخته و راه رسيدن او را به كمال و سعادت هموارتر ميكند. از نظر فارابي انسان، هم در قوام وجودي و هم در نيل به كمالات، محتاج به زندگي اجتماعي است و گويا وي نيل به كمال و فضيلت را بر زندگي مادي مقدم دانسته و به عبارتي زيربناي كار را فضيلتها و كمالات ميداند.
عبارت فارابي در اين مورد چنين است: هريك از آدميان بر سرشت و طبيعتي آفريده شدهاند كه هم در قوام وجودي خود و هم در نيل و وصول به برترين كمالات ممكن خود، محتاج به اموري بسيارند كه هريك به تنهايي نتوانند متكفل انجام همه آن امور باشند، بلكه در انجام آن احتياج به گروهي بود كه هريك از آنها متكفل انجام امري از مايحتاج آن بود و هريك از افراد انساني نسبت به هريك از افراد ديگر، بدين حال و وضع بود، و بدين سبب است كه براي هيچ فردي از افراد انسان وصول بدان كمالي كه فطرت طبيعي او براي او نهاده است، ممكن نبود، مگر به واسطه اجتماع، اجتماعات و تجمع گروههاي بسيار كه ياريدهنده يكديگر باشند....
همچنين در كتاب سياست مدنيه ميگويد:
انسان از جمله انواع جانوراني است كه به طور مطلق، نه به حوايج اوليه و ضروري زندگي خود ميرسد و نه به حالات برتر و افضل، مگر از راه «زيست گروهي» و اجتماع گروههاي بسيار در جايگاه و مكان واحد و پيوستگي به يكديگر.
فارابي انسان را مركب از تن و روح ميداند كه بالقوه دو نوع صفات حميده و نيكو و نيز پست و نكوهيده دارد. خاصيت جامعه آن است كه اين دو نوع صفات را از مرحله قوه به فعل درميآورد، زيرا نه فضايل و نه رذايل انساني هيچ كدام به تنهايي و در زندگي انفرادي ظهور نخواهند كرد، چنانكه ارسطو و نيز فيلسوفان مسلمان پيرو او نيز بر اين امر تأكيد دارند .
از نظر فارابي انسان در مدينه به كمال و سعادت ميرسد، اما نه در هر مدينهاي، بلكه در «مدينه فاضله» اي كه مردمان آن تحت هدايت رئيس تربيتيافته و كاملشدهاي قرار گيرند. بر اين اساس، اجتماع نيكو يا همان مدينه فاضله براي فارابي در حكم محيط تربيتي است و قوانين حاكم بر آن، عملكرد و نقش تربيتي دارند. زيربناي فلسفي اين ايده آن است كه او شهر را مانند بدن انسان در نظر گرفته و كاركرد ويژهاي را براي هريك از اعضاي بدن و به تناسب آن اعضاي شهر در نظر ميگيرد، و از آنجا كه عدم كاركرد درست هريك از اعضاي بدن، نياز به پزشك و طبيب را ضروري ميكند، اعضاي شهر هم براي معالجه نياز به رئيس دارند.
4. فضايل اخلاقي
فارابي در مباحث تربيتي و اخلاقي خود، پس از تعريف فضيلت، انواع آن و نقش آنها را در تربيت انسان و در نهايت به كمال رساندن او بيان ميكند. وي در تعريف فضيلت ميگويد:
استعداد طبيعياي كه در انسان براي انجام افعال نيكو است اگر آن افعال تكرار و عادي شود و به واسطه عادت، در نفس، ويژگيهايي به وجود آيد كه فرد در اثر آن، كارهايي را انجام دهد كه مستحق مدح و ذم باشد، به آن هيئت «فضيلت» گفته ميشود.
فارابي بر اين باور است كه همه فضايل، فطري نيستند و هر كس ممكن است زمينهگرايش به نوعي از فضيلت را داشته باشد، فضايل در انسان از طريق عادت و تكرار حاصل ميشود، چنانكه اگر فعل نيكو يا زشت، يكبار از فردي سرزند، او را انسان فضيلتمند يا شرير نميگويند.
او همچون ارسطو فضيلت را «اعتدال» و ميانهروي ميداند و معتقد است كه وقتي افعال از حالت اعتدال خارج شوند ـ چه در جهت افراط يا تفريط ـ قبيحاند. بنابراين، آنچه براي فارابي اهميت دارد آن است كه حالت تعادل، اعتدال و موازنه در انجام امور، آنها را «فضيلت» و وسيله ايصال به كمال و سعادت قرار ميدهد، همچنانكه حتي افراط (زيادهروي در انجام فعل) نه تنها فضيلت شمرده نميشود، بلكه رذيلت و مانع رسيدن به كمال است.
فارابي با تقسيم فضايل به چهار قسم بيان ميكند:
امور انساني اي که در بين امتها و شهروندان حاصل مي شود و بوسيله آن سعادت دنيا در زندگي دنيوي و سعادت قصوي در زندگي اخروي بدست مي آيد، چهار گونه اند: فضايل نظري، فضايل فکري، فضايل خلقي و صناعات عملي.
وي در تعريف آنها ميگويد:
«فضايل نظري» عبارت است از معلوماتي كه غرض نهايي آنها معقول ساختن موجودات و يقين انسان به وجود آنهاست. برخي از اين علوم از ابتدا براي انسان حاصل بوده، بدون آنكه بداند چگونه و از كجا بهدست آمدهاند كه اينها علوم اوليه هستند، و برخي ديگر از طريق تأمّل، فحص، استنباط، تعليم و تعلم حاصل ميشوند.
وي درباره «فضايل فكري» نيز ميگويد: براي ايجاد معقولات ارادي، علاوه بر دانش نظري، قوه ديگري به نام قوه فكري لازم است تا جهات تبدل در مكان و زمان را دريابد و آنچه براي رسيدن به هدف عالي نافعتر است را امكانپذير سازد. در واقع، فضايل فكري، ناشي از قوه فكري بوده و آنچه براي اهداف و غاياتِ عالي و نيكو سودمندتر است را استنباط ميكند، اما قوه فكرياي كه به واسطه آن، آنچه براي غايت پست و شر نافعتر است، استنباط ميشود، نبايد فضيلت فكري ناميده شده، بلكه شايسته نام ديگري است.
اما «فضايل اخلاقي» افعالي است كه از انسان صادر ميشود و به منشأ و مصدري غير از عقل نظري نيازمند است كه آن عقل عملي يا اراده است، و از آنجا كه اراده انسان ذاتاً از امور طبيعي و اجتماعي متأثر است در نتيجه، پيرو قوانين ثابتي نيست. فضايل اخلاقي به اختلاف زمان و محل و افراد مختلف، اختلاف پيدا ميكند، مانند شهوت، لذت فرح، غضب و....
«فضايل عملي» نيز عبارت است از محقق ساختن فضايل اخلاقي و عمل به خير. فضيلت عملي تابع فضيلت فكري و آن نيز تابع فضيلت نظري است.
5. سعادت
فارابي پس از بيان اقوال مختلف در مورد سعادت ميگويد: «سعادت، غايت و نهايت چيزي است که هر انساني شوق آن را داشته و با سعي و تلاش خويش به سوي آن حرکت مي کند، پس همانا حرکت و گرايش او به جهت آن است که سعادت ، کمال است واز اين رو براي توضيح خود، نيازمند هيچ گفتاري نيست.»
وي هدف اصلي از اخلاق و تعليم و تربيت را تحصيل سعادت ميداند و سعادت را عبارت از صيرورت و انتقال و تحول نفس در كمال وجودي خود به آن مرتبهاي ميداند كه در قوام خود به ماده نياز نداشته و تا آنجا پيش ميرود كه انسان از جمله موجودات مفارق و مبراي از ماده شود.
از نظر فارابي سعادت، خير مطلق و بزرگترين و كاملترين خير است و شايستهترين امري است كه ميتواند مكتفي به ذات بوده و با حصول آن به امر ديگري نياز نباشد. او سعادت را به خير، و خير را به سعادت تعريف كرده و در مقابل هر چه انسان را از نيل به سعادت باز دارد، «شرّ علي الاطلاق» ميداند.
هدف تعليم و تربيت
فارابي معتقد است كه انسان كامل كسي است كه به فضايل اخلاقي آراسته شده و از فضايل و سعادت، شناخت كافي داشته باشد. البته تأكيد ميكند كه شناخت نظري توسط قوه ناطقه نظري درباره اين امور گرچه لازم است، اما كافي نيست، بلكه انسان بايد به آنها شوق مؤكد داشته و آنها را هدف و غايت زندگي خود قرار داده و در عمل نيز به اين فضايل متصف شود. به عبارت ديگر، لازمه رسيدن به درجه سعادت قصوي، علاوه بر علم و تعقل، عمل است. عبارت او در اينباره چنين است:
آنگاه كه آدمي سعادت را به درستي شناخته باشد، لكن آن را غايت و هدف زندگي خود قرار ندهد و به سوي آن اشتياقي حاصل نكند و يا شوق وي بدان سوي سست باشد و در نتيجه، غايت و هدف زندگي خود را چيزي قرار ميدهد كه سعادت حقيقي نيست و قوتهاي ديگر خود را در جهت رسيدن به آن به كار ميبندد، در اين صورت آنچه حاصل ميشود جز شر چيز ديگري نيست.
و نيز ميگويد:
آنگاه كه آدمي مبادي و معارف اوليه را كه از ناحيه عقل فعال بدو اعطا شده است، به كار بندد و به درستي بشناسد و به واسطه قوه نزوعيه شيفته آن گردد... و سپس نتيجه انديشه خود را به وسيله آلات و ابراز معدهاي، عمل كند... در اين وقت آنچه از آدمي آيد، همه خير است.
انسان بايد در اين مسير براي بهدست آوردن فضايل انساني، نفس خود را بررسي كرده، عيبهاي آن را شناسايي و براي تحصيل فضايل و صفات نيكو تلاش كند. و چون در نظام فكري فارابي دستيابي به فضايل كه خود زمينهساز رسيدن به مدينه فاضله و در نتيجه، تأمين سعادت افراد جامعه است، جز از طريق تعليم و تربيت صحيح امكانپذير نيست، از اينرو اهميت تعليم و تربيت در اين نظام به وضوح نمايان ميشود.
فارابي هدف از تعليم و تربيت را ايجاد اعتدال در قواي شهوي و غضبي و اطاعت و انقياد آنها از عقل معرفي ميكند و ميگويد: «فضيلت، ميانهروي است و افعال وقتي متوسط باشد، خلق جميل حاصل ميشود.» عمل صالح، عملي است كه در حد اعتدال باشد، زيرا افراط براي نفس و بدن مضر است. وي در مورد چگونگي شناسايي حد اعتدال در افعال و اعمال فرد ميگويد:
شايسته است کميت افعال از نظر تعداد و مقدار، نيز کيفيت آن در شدت و ضعف به حسب ارتباط آن با فاعل، همچنين شخص انجام دهنده افعال و نيز فردي که به خاطر او افعال انجام داده مي شود و زمان و مکان آن عمل... سنجيده شده و اندازه گيري گردد (اعتدال در آنها لحاظ شود).
او تشخيص اعتدال در امور را مربوط به نظر در زمان آن عمل، مكان آن و شخصي كه به انجام آن قيام ميكند و هدف او و وسايلي كه به كار ميگيرد و نيز به خود عمل ميداند؛ يعني فرد در تمام اين امور بايد اعتدال را رعايت كند.
از نظر فارابي حد متوسط هر فعل و خُلقي با معياري ثابت و واقعي، يعني سعادت سنجيده ميشود و در عين حال بايد به وجوه امتياز انسانها و اختلاف موقعيتهاي آنها در تعيين حد متوسط براي فرد توجه شود.
1. تعليم و تأديب
از نظر فارابي چون افراد انساني به لحاظ طبيعت، با يكديگر تفاوت دارند و هيچ فردي مفطور به شناخت سعادت و عوامل آن نيست، از اينرو چنين افرادي نيازمند به معلم و راهنما هستند، البته با اين تفاوت كه نياز افراد به راهنمايي و ارشاد نيز مختلف است. عبارت وي در اينباره چنين است:
چون هدف از آفرينش وجود انسان اين است كه به سعادت نهايي برسد به ناچار در راه رسيدن به آن، نخست بايد معني سعادت را بشناسد و آن را غايت كار و نصبالعين خود قرار دهد و سپس اعمالي را كه لازم است انجام دهد تا به وسيله آنها به سعادت برسد، به خوبي باز شناسد و به دنبال آن انجام دهد. مردم در فطرتهاي شخصي خود گوناگونند، بنابراين، هيچ انساني فطرتاً نميتواند از پيش خود سعادت را بشناسد و هم نميتواند از پيش خود آنچه را كه بايسته عمل است، مورد عمل قرار دهد، بلكه در هر دو مورد، نياز به مرشد و راهنما دارد. نهايت، پارهاي از مردم نياز به راهنمايي كمتري دارند و پارهاي زيادتر. و نيز چنين نيست كه هرگاه افراد انساني بدين دو امر راهنمايي شدند خود به خود و بالضروره بدون باعث و محركي اقدام به انجام آن كنند و در حقيقت، اغلب مردم در اين وضعاند و از اين جهت است كه محتاج به مرشد و رهنمايي ميباشند....
وي ايجاد فضيلت را از دو طريق ممكن ميداند:
1. تعليم؛
2. تأديب .
او تعليم را ايجاد فضايل نظري در امم و مدن و تأديب را طريق ايجاد فضايل خُلقي و صناعات عملي در امم معرفي ميكند:
تعليم، ايجاد فضايل نظري در بين امتها و شهرهاست، و تأديب، روش و شيوه ايجاد فضايل خُلقي و صناعات عملي در ميان امتهاست. تعليم فقط بواسطه قول و گفتار است، اما تأديب آن است که امتها و شهروندان به انجام افعال ايجاد شده از طريق ملکات عملي عادت کرده و عزم و اراده آنان براي انجام آن ها برانگيخته شود.
او با تعريف تعليم و تأديب، دو فرق اساسي بين آنها مطرح ميكند، اول، آنكه تعليم، يعني ايجاد فضايل نظري و تأديب، يعني ايجاد فضايل اخلاقي و عملي، و دوم، آنكه تعليم، به قول و گفتار است و تأديب، به قول و فعل، بدانگونه كه امم و اهل مدينه را به افعال و ملكات عملي عادت دهند و اراده آنها را به سوي انجام اين افعال برانگيزند، به گونهاي كه اين افعال و ملكات، مسئوليتي بر نفوس آنها شده و آنان همانند عاشقان و شيفتگاني بر آن افعال گردند، و برانگيختن ارادهها براي انجام امري، گاه با گفتار و گاه با فعل حاصل ميشود.
فارابي در امر تعليم و تأديب، مواردي را يادآور ميشود كه راهنما و مرشد با رعايت و لحاظ كردن آن ميتواند فرد تحت تعليم خود را به نيكي دريافته و به سوي سعادت رهنمون شود.
يك) توجه به تفاوتهاي افراد از جهت استعداد
او متعلمان را به سه دسته تقسيم ميكند: دسته اول، كساني كه ممكن است بخواهند از علم خود در جهت شر بهره ببرند كه بايد در تهذيب اخلاق آنها كوشيد و شرارت طبع آنها را شناساند. دسته دوم، كودن هستند كه بايد ديد چه علمي براي آنها سودمند است و آنها را در آن جهت هدايت كرد و دسته سوم، افراد هوشمندي كه نبايد هيچگونه كاستي در تعليم و تربيت آنها راه يابد و در حق آنها از هيچ امري نبايد دريغ كرد.
دو) توجه به تفاوتهاي امتها و اقوام مختلف
فارابي در امر تعليم و تأديب و به تبع آن به سعادت رساندن افراد، علاوه بر آنكه معتقد است همه انسانها فطرت مشترك دارند، اما نظر و توجه به اصناف مختلف امتها و اقوام و خصوصيات و ويژگيهاي هريك را براي تسهيل در امر تعليم و تربيت ضروري و لازم ميداند:
سپس در اصناف مختلف تک تک امتها توجه شده و نيز آنچه که بواسطه طبيعت مشترک از ملکات و افعال انساني براي آن امت نهادينه شده مورد مداقه قرار مي گيرد تا آنکه در مورد تمام امتها و يا اکثر آنها نظري بيان شود... از اينرو نيازمند آن است که آن علم به گونه اي سامان يابد که سعادت هر امتي و يا هر قومي و يا هر انساني مد نظر قرار گيرد و آنچه شايسته است که فقط آن امت بدان تأديب شود، حفظ گشته و اموري که در تأديب آن امت از طريق اقناع به کار گرفته ميشود، معرفي گردد.
سه) به كار بستن تمرين، تكرار و عادت
از نظر فارابي تعليم و تربيت انسان امري تدريجي است و نيازمند به بسترسازيهاي مختلف نظري و عملي. و به عبارت ديگر، چنان نيست كه در زمان كوتاه و بدون مقدمات لازم و بدون تحمل مشكلات و سختيها بتوان به سرعت و سهولت به نتايج مطلوبي در امر تربيت اخلاقي دست يافت.
وي معتقد است اخلاق با «عادت، تمرين و تكرار» شكل ميگيرد و اساساً «فضيلت» زماني حاصل ميشود كه حالات نفساني به وسيله عادت به صورت ملكه نفساني درآمده باشند. و اين امر هم جز با تكرار و تمرين بهدست نميآيد، زيرا در نظر او هيچ انساني از ابتدا بالطبع مفطور بر فضيلت و رذيلت نيست، گرچه ممكن است آمادگي بيشتري براي انجام افعال فضيلتمندانه يا مقابل آن (رذايل) داشته باشد، به گونهاي كه انجام آن اعمال برايش آسانتر از افعال ديگر باشد، اما هرگز چنين استعداد طبيعي، فضيلت شمرده نميشود، بلكه زماني كه چنين استعدادي براي انجام افعال فضيلتمندانه به گونهاي باشد كه به تكرار اين افعال منجر شده و در نتيجه «عادت» بدانها مستحكم و ريشهدار شود، هيئت حاصل از عادت به انجام آن افعال، فضيلت ناميده ميشود:
امکان ندارد انسان از ابتداي کار خود (اول عمر) به حسب طبيعت خويش، مفطور بر فضيلت و يا رذيلت باشد (صاحب فضيلت و يا رذيلت باشد)، اما ممکن است بالطبع فطرتاً آمادگي انجام افعال فضيلتمند و يا رذيلت را داشته باشد... اين استعداد طبيعي، فضيلت ناميده نمي شود، اما زماني که سمت و سوي اين استعداد به طرف افعال فضيلت مندانه باشد، و آن افعال «تکرار» شده و عادت گردد، و بواسطه «عادت» هيئتي در نفس جاگير و استوار گردد و عين اين افعال از آن صادر شود، هيئت تحکيم يافته از طريق عادت، «فضيلت» ناميده مي شود.
فارابي اهميت «تكرار و عادت» به انجام فضايل را تا بدان حد ميداند كه معتقد است اگر زماني انساني يافت شود كه آمادگي و استعداد تامي براي فضايل داشته باشد و آن فضايل به واسطه عادت در او ريشهدار شود، چنين انساني از فضايل انساني به سوي آنچه به لحاظ رتبه و مرتبه برتر از انسان است، پيش رفته و انساني الهي خواهد شد.
چهار) توجه به به كارگيري روشهاي مختلف و متناسب با متربي
بسيار روشن است زماني كه فارابي در امر تعليم و تأديب به تفاوتهاي فردي از جهت استعداد توجه دارد، قطعاً براي افراد متفاوت، شيوهها و روشهاي مختلف و متناسب با آنها را نيز پيشنهاد ميدهد.
او در اينكه تعليم و آموزش را بايد از دوران كودكي آغاز كرد، با افلاطون همسخن است: «بايد آنچنان که افلاطون بيان کرده نسبت به تعليم افراد، از زمان کودکي اقدام شود.» و درباره علوم نظري معتقد است كه بايد از طريق روشهاي اقناعي آموزش داده شود، چون بسياري از اين علوم با روش تخيل قابل درك هستند، چراكه تعقل آنها وابسته به تعقل معلومات بسياري است كه جسماني نبوده و جزء مبادي قصوي هستند. اما مردم عادي مثال و تصوير اين علوم را از طريق اقناعي درك ميكنند. معلم بايد مواردي را كه به يك امت مربوط ميشود و روش تعليم آنچه مشترك بين تمام امم يا اهل يك مدينه است را نيز مشخص كند... رعايت تمام اين موارد كه به واسطه فضيلت فكري تميز داده ميشوند، سبب كسب و تحصيل فضايل نظري در فرد ميشود.
اما در مورد فضايل عملي و صناعات عملي بايد مردم را از دو طريق به انجام آنها عادت داد:
1. سخنان اقناعي و انفعالي يا ساير گفتارهايي كه بتواند اين افعال و ملكات را به صورت كامل در نفس، جاگير كرده و سبب انگيزش اراده و عزم آنان براي انجام آن امور از روي ميل و رغبت شود.
2. روش اكراه و اجبار. البته اين روش در مورد افراد متمرد و نافرمان شهر يا امت كه به دلخواه و از روي ميل و رغبت به راه صواب نميروند، به كار گرفته ميشود.
هر آنچه از روانشناسی می خواهید را در این وبلاگ بجویید .