ماهيت تجربه ديني
درباره چيستي و ماهيت تجربه ديني، برخي از ديدگاه ها از قبيل تأكيـد بـر احساسـات ( از جمله پترسون و همكاران، 1376؛ شلايرماخر و اتـو ) ، ادراك حسـي ( ويليـام آلسـتون ) و رويكرد فوق طبيعي ( پراود فوت ) در اينجا از نگاه برخي از روانشناسـان بحـث را دنبـال مي كنيم. ويليام جيمز در بررسي هاي موردي خود از تجربـه دينـي مـي يابـد كـه: ادراك اين امور مشابه امور محسوس و ملموس ديگر اسـت، نـه اينكـه ذهنـي و انتزاعـي باشد (يعني تجربي است)؛ به ارتباط عاطفي با خداوند به صورت فطري و شخصي مربوط است؛ منشأ برخي از آنها، بحران هاي ايماني در مؤمنان است؛ سرشار از عواطف و هيجان ست؛ نوعي ديدن و لقاي خداوند با شعور باطني و «حس حقيقت ياب درونـي» مطـرح است؛ و بالاخره نتيجه اش ايمان خالص و يقيني به خداوند اسـت.
نمونـه اي از مسـتندات جيمز به شرح ذيل است: « من بارها احساس كرده ام با خداوند ارتباط نزديك پيدا كرده ام. مـن از ايـن ملاقـات هـا لذت مي بردم، بدون آنكه آنها را انتظار داشته يا طلب كرده باشم؛ فقط براي مـن حاصـل مي شدند. لحظه اي چند فكري در سر نداشته و از آنچه در زندگي معمولي به آنها بستگي دارد، جدا مي شدم. از جمله وقتي بر سـر قلـه كـوهي قـرار داشـتم، در جلـو مـن دامنـه وسيعي از تپه ها و دره ها كشيده شده بود... آنچه در اين مواقع احسـاس مـي كـردم، ايـن بود كه خود را فراموش كردم و يك اشـراق همـراه بـا انكشـافي در مـن پيـدا شـد كـه زندگي را براي من با يك معناي عميق مهم جلوه مي داد. در اينجاست كه مـن حـق دارم بگويم فيض ارتباط مخصوص با خداوند را دريافته ام » .
بنابراين، بر اساس نمونه ها و شواهد عيني جيمز، مهمترين ويژگي هـاي تجربـه دينـي عبارت اند از (آذربايجاني، 1387) :
1 .احساس حضور خداوند يا موجودي روحاني؛
2 .يقين به وجود آن مشابه ادراك محسوسات؛
3 .احساس نزديكي و قرابت با آن؛
4 .فراگيري رحمت و لطف و محبت و عنايت (التفات از عالم بالا)؛
5 .برانگيختگي عاطفي ـ هيجاني و احساس نشاط و بهجت و لذت و سرور همراه با وقار و هيبت.
بر اين اساس، مي توان گفت ماهيت تجربه ديني از ديدگاه جيمـز، آميـزه اي از حالـت عاطفي ـ معنوي است كه در اثر حس حقيقت ياب دروني به وجود مي آيد و آثـار معرفتـي يقيني نسبت به عالم بالا و آثار هيجاني مطلوب، مانند لذت و نشاط و بهجت باطني دارد. هرچند تجربه هاي ديني مانند برخي تجربه هاي بيمارگون، سبب رويارويي بـا ناهمـاهنگي عظيم شخصي اند، تفاوتي در ميان اسـت: نتيجـه. تجربـه دينـي ايـن ويژگـي را دارد كـه تعارض دروني را در چارچوب متعالي رفع مي كند. به اين ترتيب، قيدوبندي پديد مي آيـد كه مي توان از آن گذشت و به تعالي رسيد. فردي كه بر آنها فـايق مـي آيـد، بـه شـادي و خلسه متعالي دست مي يابد.
تحليل جيمز از ماهيت تجربه ديني، به يك معنا به ناخرسندي و رفع آن بـاز مي گـردد. تجربه ديني به معناي واقعي، عبور معنادار از قيد و بند رفع ناخرسندي است. ايـن عبـور و تعالي در احساس حضور خدا ريشه دارد. پـس عجيـب نيسـت اگـر تجربـه دينـي انـواع بي پايان داشته باشد. فهمِ فرايند ناخرسندي و رفع آن از طريق مفـاهيم مـذهبي اسـت كـه تجربه ديني را پديد مي آورد .
افزون بر اين، جيمز ارزش مسـتند تجربـه هـاي دينـي را بـه اثبـات رسـاند و آنهـا را دست كم به صورت فرضيه هايي مطرح كرد كه حاكي از وجود واقعيتي متعـالي انـد كـه بـه طرق مختلف تجربه مي شوند. پيامد كار وي از نظر روانشناختي اين است كه قدرت دعـا و نيايش تأييد شده است، تجربه هاي آغاز كودكي مهم تلقي مي شوند و احساس سـلامت، امنيت، عشق و رضايت خاطر ملازم تجربه ديني به شمار مي روند. تجربه هاي دينـي كمتـر منفي هستند و با فهم موجـود از ديـن، دسـتكـم در غـرب، تجربـه هـايي كـه بـه خـدا منتسب اند، بايد در نهايت مثبت باشد . بررسي هاي ديگر درباره گزارش هاي مربوط به تجربه ديني كه داوطلبانه عرضه شده اند، با ادعاهـاي جيمـز ناسـازگار نيسـت .
هود سيزده ديدگاه نظري را درباره تجربه ديني مشخص كرده است كـه هـر يك از آنها، ادبيات تجربي را به شيوه اي كاملاً روشن، اما نه به نحـو جـامع و مـانع مـنظم مي كند. به علاوه، اينكه كدام ادبيات تجربي مورد نظر است، تا حد زيادي بستگي دارد بـه اينكه چه نظريه، جهت گيري يا فرض فلسفي اي مطرح است. هرچه نظريـه هـا بـه لحـاظ جهت گيري و فرض هاي اساسي از هم دورتر باشند، احتمـال اينكـه بـه متـون پژوهشـي همگون روي آورند، كمتر است. جدول زير نشان دهنده فهرستي است از جهت گيري هاي نظري عمده در بررسي تجربه ديني و مهمترين روش هايي كه مورد استفاده هر يـك قـرار می گیرد .
البته بررسي اين نظريه ها مجال بيشتري مي طلبد كه فعلاً درصدد آن نيستيم، اما برخي از آنها را دنبال مي كنـيم. نظريـه سـوندن، روانشـناس سويسـي دربـاره تجربـه دينـي مـاهيتي اجتماعي ـ روانشناختي دارد. وي مي گويـد سـنت هـاي دينـي مخصوصـاً بـه شـكل متـون مقدس، الگوها يا مدل هايي را به دست مي دهند كه تجربه ديني را ممكن مي كنند. به عبـارت ديگر، تفسير يا ادراك رويدادها در قالب داستان هاي متون مقدس، چيزي اسـت كـه تجربـه ديني را به وجود مي آورد و بدون آگاهي از سنت ديني و متـون مقـدس، تجربـه هـاي دينـي ممكن نيستند. مثلاً بسياري از افراد بين دستمالي مار و ديـن ارتبـاطي نمـي بيننـد. لـيكن در برخي كليساهاي آپالاچين هاي جنوب امريكا دسـتمالي مـار، تجربـه اي دينـي و اطاعـت از خواست خدا پنداشته ميشود؛ زيرا اين يكي از پنج علامتي است كه در انجيل مرقس ( بـاب 16 ،جملات 17 و 18 ) مشخص شده است. اين كليساهاي علامت جو از آنچه به گمان آنهـا خواست خداست اطاعت مي كننـد. علايـم طاعـت عبـارت انـد از ژاژ گـويي، بيـرون رانـدن شياطين، شفا دادن بيماران، دستمالي مارها و نوشيدن مواد سمي .
نظريه سوندن هرچند ماهيت روانشناختي تجربه ديني را تبيين نمي كنـد، ولـي اينكـه سنت هاي ديني، به ويژه كتاب مقدس الگوهايي به دست مي دهند كه تجربه ديني را ممكن مي سازد، كاملاً درست است. از جمله ميتوان به دعا و نيايش، مراقبه، تفكـر و تعمـق در داستان ها و تمثيلات متون مقدس و همانندسازي با آنها (هم ذات پنداري) اشاره كرد. اما به نظر مي رسد مواردي چون دستمالي مار كه براساس داستان فريب خوردن حـوا در كتـاب مقدس آمده يا نوشيدن مواد سمي، قابل تأييد نباشد و برخي مطالعات تجربـي نيـز صـرفاً آن را مبتني بر ديدگاه مؤمنان يا نوعي مواجهه با مرگ مي دانند .
بسياري از محققان يكباره بر آن شده اند كه تجربه ديني اصـولاً پديـدهاي مربـوط بـه نيمكره راست مغز است؛ حـال آنكـه بيـان آن تجربـه مربـوط بـه نـيمكـره چـپ اسـت. ارنستاين معتقد است آدم ها دو ذهن مجزا دارند: ذهن چپ كه منطقي، تحليلي و زباني است و ذهن راست كه خلاق، شهودي و وصفناپذير است. از اين منظر بسياري از تجربه هاي ديني ـ از جمله آنها كه به دشواري در بيان يا زبان مي گنجند ـ ناشي از فعاليت نيمكره راست اند كه در برخي اشخاص نيمكره مسلط است .