كارل گوستاو يونگ در سال 1875 ميلادي در سوئيس متولد شد. پدرش، كشيشي كاتوليك بود كه زندگي خود را وقف كليسا كرده بود و مادرش، دختر يك روحاني بود و از اختلالات هيجاني رنج ميبرد. شايد يكي از علل تعلق خاطر يونگ به زندگي دروني، مكاشفه و امور شهودي همين محيط خانوادگي و تربيتي او بود.

يونگ تمام عمر خود را وقف مطالعه در فلسفه، باستانشناسي، كيمياگري و نهايتاً روان- شناسي كرد. او پس از انتشار كتابش درباره ي روان گسيختگي با عنوان روانشناسي جنون زودرس در سال 1906ميلادي براي نخستين بار با فرويد تماس گرفت و از آن زمان بود كه اين دو، همكاري نه چندان طولاني اما مهم خود را آغاز كردند.

در ابتدا يونگ شديداً تحت تأثير فرويد قرار گرفت و بين سالهاي 1907 تا 1913 ارتباط نزديكي با وي داشت، اما نظريه عقده اُديپ فرويد و كوشش او براي تقليل همه رويدادهاي ناهشيار به سائقهاي جنسي روابط اين دو را تيره ساخت و موجب جدايي آنها شد.

يكي از تفاوتهاي اساسي مكتب او با فرويد، آن است كه يونگ كوشش ميكرد تا ذهن ناهشيار را عميقتر بكاود. او از ناهشيار شخصي فرويد فراتر رفته و به كشف «ناهشيار جمعي» نايل آمد.

اين ناهشيار، برخلاف ناهشيار شخصي فرويد، ديگر مبين اَميال و آرزوهاي كام نيافته جنسي و هراس هاي فردي نيست، بلكه ميراثي است از دوره هاي نخستين زندگي بشر كه در حافظهي تاريخي انسانها ثبت شده است و همه ي مردم در آن سهيم هستند تفاوت مهم ديگر مكتب او با روانكاوي فرويد، به ماهيت ليبيدويي آن مربوط مي شود.

در حالي كه فرويد ليبيدو را موكداً بر حسب ميل جنسي تعريف مي كرد، يونگ آن را يك نيروي حياتي كلي مي دانست كه ميل جنسي فقط بخشي از آن است. به نظر يونگ اين نيروي حياتي ليبيدويي بسته به اهميت فعاليت هاي آن در زمان هاي معين، به صورت رشد و توليد مثل و نيز انواع فعاليت هاي ديگر جلوه گر مي شود.

همين اختلافات، موجب جدايي يونگ از فرويد شد. يونگ پس از جدايي، روانشناسي تحليلي خود را بنا نهاد كه نظام زوريخ نام گرفت. روانشناسي تحليلي او آميزه اي است از روانشناسي باليني، انديشه هاي فلسفي و حتي ديني.

مبناي روانشناسي يونگ بر وجود ناهشيار جمعي استوار است و يونگ شناخت آن را با مطالعه ي اسطوره هاي ملل مختلف، خواب ها و روياها و توهمات بيماران رواني ميسر مي داند.

پژوهش گسترده ي يونگ درباره ي آثار اساطيري و ادبي و هنري تمدن هاي گوناگون، به كشف مجموعه اي از تصاوير ذهني جهان شمول انجاميد كه در مكتب او با عنوان «كهن الگو» مشخص مي شوند.

به اعتقاد يونگ، تفحص در محتويات ناهشيار جمعي و كهن الگوها نه فقط راهي براي فهم الگوهاي عام و مشترك رفتار بشر، بلكه شيوه اي براي قرائت نقادانه متون ديني، ادبي و هنري است. او انگيزه اصلي باور به آموزه هاي ديني و انجام مراسم مذهبي را همين مفاهيم كهن و صور ازلي مي داند.

بخش مهم ديگر روانشناسي تحليلي او، اصل تضاد و توجه به ابعاد متضاد شخصيت است. در نظام روانشناسي او، بيش از هر امري، بر جمع بين ضدها تأكيد مي شود. يعني وي بر گرايش هاي مخالف برونگرا و درونگراي شخصيت تكيه دارد.

طرح كهن الگوهايي چون نقاب و سايه، آنيما و آنيموس، سرشت دو گانه واحد، احساس حقارت و احساس اهميت به خود و ... همگي بيانگر ديدگاه تضادگرايانه يونگ در روانشناسي است. او از تعميم اين انديشه تضادگرايانه به خداوند نيز ابايي ندارد و آن را مبنايي براي تحليل بسياري از مسائل كلامي، از جمله شرور قرار مي دهد.