زماني که يونگ، در مورد اهميت مسائل جنسي و روحانيت در تحوّل رواني انسان، با فرويد، اختلاف عقيده پيدا کرد، از مکتب او جدا شد. يونگ، به تأثير متقابل ارزش‌هاي هشيار و ناهشيار، توجّه داشت. او به دو نوع ناهشيار، معتقد بود: ناهشيار شخصي و ناهشيار جمعي.

ناهشيار شخصي، مربوط به چيزهايي در مورد خود شخص است که علاقه‌مند به فراموش کردن آنهاست. ناهشيار جمعي، به وقايعي مربوط است که همه انسان‌ها در آنه مشترک هستند و آن، ميراث مشترک بشريت است، مثلاً تصوّر ديرينه‌ريخت‌ها به عنوان قهرمان اسطوره‌اي که در همه فرهنگ‌ها وجود دارد. ديرينه‌ريخت‌ها در نظر يونگ، مانند آن چيزهايي هستند که به عنوان خدا تصوّر مي‌کنيم؛ زيرا آنها خارج از «من» انسان هستند (آرژيل، 2000م).

يونگ، نکات بسياري در مورد مسيحيت و اديان شرق عنوان کرد. او تحت تأثير عقايد غير غربي بود و سعي داشت مشترکاتي بين شرق و غرب، پيدا کند. يونگ، در انجام دادن اين کار از آنچه آن را تجربه مي‌ناميم، تصوّر بسيار وسيعي داشت. به عقيده يونگ، حتّي اگر يک نفر چيزي را تجربه کند، آن تجربه، يک مشاهده تجربي محسوب مي‌شود، در حالي که بسياري از محقّقان معاصر، آن را يک مشاهده تجربي نمي‌دانند. به همين دليل، در روان‌شناسي دين، تحقيقات اندکي بر اساس نظر يونگ، به انجام رسيده است (آرژيل، 2000م).

يونگ، زمينه مشترک روان‌شناسي و دين را از مسير ناهشيار به هشيار، و وحدت آن دو را در نفس، منفصل مي‌داند. الگوهاي نمادين در سطح ناهشيار جمعي وجود دارند و مدل‌هاي بنياديني براي شعاير، عقيده، تشبيهات و کنايات ديني عرضه مي‌دارند. در اين نکته، ترديدي نيست که در ميان همه پيش تازان اوّليه روان‌شناسي ضمير ناهشيار، هيچ کدام به اندازه يونگ چنين تأثير مثبت و نيرومندي بر مطالعات ديني نگذاشته بود (الياده، 1372 ش).

اين بدان معناست که خداگرايي از ديدگاه يونگ، از مبدأ ضمير ناهشيار سرچشمه مي‌گيرد، نه آنچه ما در ناهشيار مي‌يابيم که مساوي خدا باشد و يا جاي او را بگيرد؛ بلکه ضمير ناهشيار، واسطه‌اي است که تجربه مذهبي، از آن سرچشمه مي‌گيرد؛ امّا يونگ نمي‌گويد که اين تجربه مذهبي، چگونه در ناهشيار وارد مي‌شود؛ وي معتقد است که علّت اين امر، در وراي دانش انساني است (استرانک،۱ 1989 م).

يونگ مي‌گويد: روح يا جان آدمي، فطرتاً کارکرد ديني دارد. نمونه‌هاي کارکرد ديني در انسان، چنان فوق العاده و غيرعادي و مختصّاتش چنان متفاوت از ديگر کارهاي بشري است که به هيچ روي نمي‌توان دين را به ديگر فعّاليت‌هاي انساني، کاهش داد. آنچه معنوي و روحاني است، به صورت کشاننده‌اي در روان آدمي، نمود پيدا مي‌کند که از کشاننده ديگري پديد نيامده و خود اصيل است (آذربايجاني، 1382 ش).

 

از آن جا که دين، بي چون و چرا يکي از کهن‌ترين و جامع‌ترين فرانمودهاي ذهن بشري است، بديهي است که هرگونه روان‌شناسي که با ساختار روان‌شناسيِ شخصيته سروکار دارد، نمي‌تواند اين واقعيت را ناديده بگيرد که دين، نه تنها پديده‌اي تاريخي و جامعه‌شناختي است، بلکه چيزي است که شمار بسياري از مردمان، بدان محبّت و علاقه شخصي دارند. همين نيروي برتر دين است که در همه اعصار، مردمان را بر آن داشته که به آنچه ناانديشيدني است، بينديشند. بزرگ‌ترين رنج‌ها را بر خود تحميل کنند تا به اهدافي که لازمه کسب تقدّس است، نايل آيند.

يونگ مي‌گويد: دين، همان قدر واقعي است که گرسنگي و ترس از مرگ، و در ميان فعّاليتهاي معنوي انسان، از همه قوي‌تر و اصيل‌تر است (مورنو، 1376 ش).

يونگ، نظريه « ناخودآگاه جمعي» را در پژوهش‌هايش درباره فرهنگ، و بويژه دين و اساطير، به کار بست؛ امّا در کنار اينها در حوزه فلسفه و دين و بويژه «عالم خدا» کندوکاو مي‌کرد. به باور وي، هر امر فوق بشري، به عالم خدا تعلّق دارد. يونگ در پي آن بود که به گوهرهاي معنوي دين و حکمت شرقي، دست پيدا کند.

وي از مفهوم رسيدن به تماميت و کمال روح، به روند فرد شدن يا «فرديت»، ياد مي‌کند. اين روند، الگوي نسبتاً قاعده‌مندي دارد و به تعبيري کلّي مي‌توان گفت که در دو مرحله، صورت مي‌گيرد: يکي در نيمه اوّل زندگي (از نوزادي تا جواني) و ديگري در نيمه دوم زندگي (از ميان‌سالي تا پيري). به عقيده يونگ، فرديت، تقريباً به طور انحصاري، فعّاليتي در دوره بلوغ و پختگي است (فرزاد، 1383ش).

يونگ، تأکيد زيادي روي اهميت «تجربه معنوي» داشت. به عقيده وي مهم نيست که دنيا در خصوص تجربه ديني، چه فکري مي‌کند. شخصي که اين تجربه را داراست، مالک يک گنج بزرگ است؛ چيزي که براي او، مايه حيات و زيبايي است و براي وي دنيا و نوع بشر را باشُکوه جلوه مي‌دهد. آيا در واقع، هيچ حقيقت متعالي‌تري درباره امور غايي از آن يگانه‌اي که به شما کمک مي‌کند تا به حيات خود ادامه دهيد، وجود دارد؟ (ويليامز، 1382 ش).

لئوالدرز، محقّق کاتوليک هلندي (به نقل از فرزاد، 1383 ش) در اين باره مي‌نويسد: کارل گوستاو يونگ، نظر بسيار مثبت و مساعدي نسبت به دين دارد.

يونگ، تصوّر خدا را يک صورت مثالي و کهن مي‌داند؛ يعني الگويي اصيل و بنيادين در روان انسان که براي تأمين سلامت انسان، بايد مورد توجّه و اعتنا قرار گيرد و غفلت از آن، به راحتي به انحرافات رواني مي‌انجامد.

به عقيده يونگ، انسان غربي، وقتي گمان مي‌کند که ديگر نيازي به خدا و دين ندارد، دچار خودفريبي و سرگرداني است. با وجود اين، يونگ در باره وجود عيني خداوند، حکم نمي‌کند. در نزد او دين، در خدمت تعادل رواني انسان است و رابطه ميان روان‌شناسي و دين، از آغاز، مثبت بوده است.

البته يونگ، همدليِ چنداني نسبت به آموزه‌هاي رسميِ کليسا ندارد و در جايي تصريح مي‌کند که هر چه در باره عيسي مسيح گفته شده، هميشه براي او محلّ ترديد بوده و هرگز به آنها اعتقاد پيدا نکرده است. با اين همه، به تصريح خودش، تجربه‌هاي ديني داشت و در کتاب‌هايش از جمله يادداشت‌هايي که در باره زندگي خود گرد آورده، به شرح آنها مي‌پردازد.

يونگ، در دو کتاب روان‌شناسي و دين و پاسخ به ايّوب، به بيان ديدگاه‌هاي خود در باره دين و مقولات ديني مي‌پردازد؛ امّا بسنده کردن به اين دو اثر براي رسيدن به تصويري کامل از نظريات وي در اين باب، کافي نيست. 

او در کتاب روان‌شناسي و دين، به واژه‌شناسي و ريشه‌شناسي کلمه دين مي‌پردازد و آن را به عنوان عامل يا اثر پويايي که حاصل فعل اراده انسان نيست، بلکه مستقل از اراده است و ذهن انسان را به تسلّط خود در مي‌آوَرَد و بر آن اشراف دارد، در نظر مي‌گيرد.

يونگ، دين را يکي از قديمي‌ترين و جهان شمول‌ ترين تجليّات روح انسان مي‌داند و معتقد است که هيچ نظام روان‌شناسي‌اي که به ساختار رواني شخصيت انسان مي‌پردازد، نمي‌تواند اين واقعيت را ناديده بگيرد که دين، فقط يک پديده اجتماعي يا تاريخي نيست؛ بلکه براي خيل عظيمي از انسان‌ها مايه توجّه و دلهمشغولي نيز هست. 

بر مقبره خانوادگيِ يونگ در گورستان کوشناخت، عبارتي لاتيني حک شده که ترجمه فارسيِ بخشي از آن، بدين قرار است: «چه بخواني‌اش و چه نخواني‌اش، خداوند، حاضر است».